درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 48 تا 62 سوره انبياء

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾ ﴿وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ﴾ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾ ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾ ﴿قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ﴾ ﴿قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ ﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾ ﴿قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ ﴿وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ﴾ ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾ ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ ﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾

بعد از اينكه به صورت اصل كلّي فرمود ما انبيا را براي هدايت مردم با وحي فرستاديم جريان تقريباً هفده پيامبر نام هفده پيامبر(عليهم السلام) را ذكر مي‌كند بعد از جريان حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمود قبل از حضرت موسي و هارون ما مسئله ی نبوّت را به وجود مبارك ابراهيم داديم و حضرت ابراهيم وقتي ديد عموي او و قوم عمو آن ملّت آن منطقه بت‌پرست‌اند آنها را با برهان هدايت كرد.

دليل حضرت ابراهيم بر بطلان ربوبيّت آلهه ی دروغين اقامه كرد فرمود اِله كسي است يعني معبود كسي است كه ربّ باشد اين يك اصل، كسي كه ربّ نيست مدبّر نيست مربّي نيست مالك نيست چه سِمتي دارد كه معبود باشد كسي ربّ است پروردگار است كه آفريدگار باشد، خالق باشد آن‌كه نيافريد چه اطلاعي دارد تا بپروراند تنها كسي كه صلاحيّت ربوبيّت و پرورش دارد همان آفريننده است اگر ذات اقدس الهي چيزي را خلق كرد همان خدا بايد بپروراند زيرا ربوبيّت يا «كان» تامّه است يا «كان» ناقصه ربوبيّت يا چيزي را به مخلوق عطا مي‌كند كه بازگشت اين اعطاي كمال به خلقت است يا وصفي را به موصوفي مي‌دهد رابطه ی دو شيء را برقرار مي‌كند كه «كان» ناقصه است يا اصل هستي يا كمال هستي به هر تقرير بازگشت ربوبيّت به خالقيّت است كسي مي‌تواند ربّ جهان باشد كه خالق اوست آن‌كه بيگانه است زمين را نيافريد آسمان را نيافريد انسان را نيافريد چگونه مي‌تواند آنها را بپروراند چگونه از كمالات آنها باخبر است چگونه قدرت دارد بين اينها و كمالها رابطه برقرار كند.

اصل اول آن است كسي اله و معبود است كه ربّ باشد.

اصل دوم اين است كسي ربّ است كه خالق باشد و خالق هم غير از خدا احدي نيست و شما هم كه مي‌پذيريد كه غير از ذات اقدس الهي كسي جهان را نيافريد برهاني كه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) اقامه مي‌كند اين است فرمود شما ﴿فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ هستيد نه قدمت نشانه ی حق بودن است نه كثرت نه اينكه جمعيّت شما زياد است دليل است بر اينكه حق با شماست نه اينكه نياكان شما بت‌پرست بودند دليل است بر اينكه بت‌پرستي حق است هيچ كدام از اينها سند نيست آنها گفتند شما در برابر جمعيت كنوني يك، نياكان ما دو، در برابر آن قدمت و اين كثرت حرفِ خلاف مي‌زني برهان داري يا شوخي مي‌كني، فرمود اهل لهو و لَعب و امثال ذلك نيستيم.

برهان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) در جواب بت‌پرستان، برهان ما اين است كسي معبود است كه رب باشد يك، كسي رب است كه خالق باشد دو، «لا خالق الاّ الله فلا ربّ إلاّ الله فلا إله و لا معبود إلاّ الله» اين برهان مسئله. فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ﴾ اين بتها چيست كه مي‌پرستيد ﴿قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ﴾ مستحضريد كه در بحثهاي قبل هم گذشت كه وثنيين دو گروه‌اند اليوم هم يك عدّه كه در هند و چين بت‌پرست‌اند همين حرف را دارند آنها كه جاهلان و افراد عادي‌اند به همين سنّت و ميراث فرهنگي و آثار باستاني و سنّتهاي قومي بَسنده مي‌كنند اما آنها كه به زعمشان اهل تحقيق‌اند مي‌گويند خدا هست يك، از وضع ما عالِم است كه ما بتها را مي‌پرستيم دو، قدرت دارد جلوي ما را بگيرد سه، چون او مي‌داند و قدرت دارد جلوي ما را بگيرد و جلوي ما را نمي‌گيرد پس معلوم مي‌شود كارِ ما حق است ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْ‌ءٍ﴾ اين دليلِ آن محقّقان وثنيين و صنميين است دليل جَهله ی آنها همين است كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ انبيا(عليهم السلام) هم درباره ی اين جاهلان سخن اينها را ابطال كردند هم درباره ی آنها كه به ظاهر محقّق‌اند درباره ی اينها فرمودند: ﴿أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ براي اينكه نه آنها دليل داشتند نه شما هم آنها بيراهه رفتند هم شما كج‌راهه و اما درباره ی آنها كه گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ فرمودند شما بين اراده ی تكويني و تشريعي خلط كرديد بله خداي سبحان عالِم است خداي سبحان قادر است مي‌تواند جلوي شما را بگيرد و اين مي‌شود جبر خدا بشر را آزاد آفريد در نظام تكوين خدا شما را رها كرده در نظام تشريع، تحريم كرده پذيرش دين را واجب كرده اينكه فرمود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني بشر را ما آزاد آفريديم كه اگر بيراهه رفت بر اساس آزادي خودش است در بستر مستقيم حركت كرد بر اساس آزادي خودش است كمال در اين است كه بشر آزاد باشد اگر مجبور باشد كه نه مطيع به هدف مي‌رسد نه آن عاصي خلاف كرده است كمالِ بشر در اين است كه با ميل و اراده ی خودش أحد النَّجْدين را انتخاب بكند ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ اين از حقايق نظام تكليف است كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ نه اينكه معاذ الله در نظام تشريع افراد آزادند اين مي‌شود اباحه‌گري كه خب اگر در نظام تشريع معاذ الله آزاد بودند و اباحه‌گري حق بود آن بِگير و ببند ديگر چيست ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ ﴿ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ﴾ اين همه بگير و بِبندها براي آن است كه بشر تشريعاً آزاد نيست ديگر راهي دارد ديگر حتماً، عقلاً و نقلاً بايد بر اساس بستر مستقيم حركت كند ولي تكويناً آزاد است جبر محال است (﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾) در نظام تشريع الاّ ولابد راه همين است كه انبيا آوردند وگرنه جهنّم است مثل اينكه راه براي معتاد شدن هم باز است براي محصِّل شدن هم باز است و اگر كسي به سوء اختيار خود بيراهه رفته است خودش را سوزانده ديگر. خب، پس آنها كه گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا﴾ قرآن كريم پاسخ آنها را داده است كه شما بين تكوين و تشريع خلط كرديد اينها كه مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ مي‌فرمايد نه شما معصوميد نه نياكانتان بالأخره حرف بايد به برهان برگردد يا عقلِ معتبر يا نقلِ معتبر اين هيچ نيست.

فاطر و خالق چه كسي است؟ خداست، همان‌كه فاطر است رب است همان كه رب است اله است لذا فرمود كسي را بايد بپرستيد كه ربّ شما باشد ربّ شما هم غير از فاطر نيست. يك وقت است كه انسان الحادي فكر مي‌كند مبدأ و معاد را منكر است مي‌گويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ يا از اين طرف ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ اين برهاني مي‌خواهد كه او را روشن كن كه خالقي در عالَم هست اين مي‌شود برهان، يك وقت است نظير وثنيها و صنميها خدا را قبول دارند كه خدا خالق كل است ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ آن‌وقت از راه جدال احسن با آنها گفتگو دارد جدال احسن اين است كه اين مقدّمات حق است منتها صبغه ی مقبوليّت باعث تَذميل و تشكيل قياس شده است يك وقت است صبغه ی برهاني دارد چون حق است از مقدّمات حق قياس تشكيل مي‌شود اين مي‌شود برهان يك وقت است نه، درست است حق است ولي آنچه الآن اينجا مهم است اين است كه اين طرف قبول دارد چون مسلّمِ عندالخصم است يعني او قبول كرده، مقبولِ عندالخصم است يعني او پذيرفته، از صبغه ی تَسلّم و قبول او قياس تشكيل شده مي‌شود جدال حق و اگر كسي ـ معاذ الله ـ از جهلِ طرف سوء استفاده كند و حرفهاي خودش را به كرسي بنشاند مي‌شود مِراء و جدال باطل ديگر يعني از ضعف طرف سوء استفاده كند و مطلبي را به او بخواهد برساند جدال باطل است كه اصلاً در حريم قرآن نيست اين مقدمه حق است ولي صِرف حق بودن مطلب را جدال احسن نمي‌كند از آنجا كه مورد تسلّم رقيب است قياس اگر سامان يافت مي‌شود جدال كه فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ اينكه مي‌بينيد در اثناي مناظره مي‌گويند «سلّمنا، سلّمنا» يعني حالا آمديم در وادي جدال آن كسي كه برهان اقامه مي‌كند اول در فكرِ استدلال مستقيم است بعد وقتي مي‌بيند طرف خيلي اهل برهان نيست مي‌گويد «سلّمنا» حالا مي‌آييم در وادي جدال از مقدّماتي مدد مي‌گيريم كه شما هم قبول داريد كه از اين به بعد مي‌شود جدال احسن فاصله ی جدا و برهان خيلي است آن در عرش قرار دارد برهان چيز ديگر است ولي از اين تَسلُّم طرف و از مقبوليّت اين قضيه نزد طرف كمك گرفتن مي‌شود جدال و اينها غالباً جدال احسن است اما درباره ی آنهايي كه مي‌گويند: ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ در سوره ی مباركه ی «طور» آيه ی 34 و 35 چنين برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد: (﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ يُوقِنُونَ﴾ شما بالأخره خودساخته‌ايد يعني اين آسمان و زمين خودساخته است مثل قارچ در آمده هيچ خالقي، مدبّري، آفريدگاري نيست اينكه محال است تصادف و بخت و اتفاق كه شيئي بي‌سبب خلق بشود مستحيل است اگر يك وقت كسي بيراهه رفت گفت نه، بخت و اتفاق درست است شيء بي‌سبب پديد مي‌آيد راه تمام افكار و انديشه بسته است ديگر نمي‌شود اصلاً صحبت كرد براي اينكه اين آقا كه مي‌خواهد صحبت بكند يا چيزي را مي‌خواهد اثبات بكند يا چيزي را مي‌خواهد نفي بكند چه اثبات بكند چه نفي بكند دليل تشكيل مي‌دهد آن دليل، علّت نتيجه است اگر نظام علّي رخت بربندد كه ديگر فكر و انديشه و استدلال و قياس و مقدّمات و نتيجه‌اي در كار نيست فكر يعني فكر كلاً بسته مي‌شود آدم هيچ تكان نمي‌تواند بخورد اگر نظام علّي را نپذيرد. خب، پس نظام علّي و معلولي چيزي نيست كه آدم بخواهد اثبات بكند يا بخواهد نفي بكند نه اثبات‌پذير است نه نفي‌پذير است نه شك‌پذير است ما با اين حقّيت و حقانيّت اين خلق شديم اگر كسي بخواهد نظام عليّت را ثابت كند خب بالأخره اين دور است اگر مقدّمتين علّت نتيجه نيستند با دوتا مقدّمه شايد نتيجه را نگيريم پس شما قبلاً پذيرفتيد نظام علّي را بخواهي سلب بكني هم مستحيل است براي اينكه مقدّمتين علّت نتيجه‌اند شما اگر نظام علّي را بخواهي سلب بكني كه مقدّمتين نتيجه را به همراه ندارند بخواهي شك هم بكني حق نداري چون كسي بخواهد شك بكند دوتا مقدمه ذكر مي‌كند مي‌گويد به اين جهت كه اين دوتا دليل با هم معارض‌اند من شك دارم انسان چه نفي كند چه اثبات كند چه شك كند در فضاي فكر برهان تشكيل داد قياس تشكيل داد و مقدّمتين علّت نتيجه‌اند اگر نظام علّي پذيرفته نشد هيچ قدمي در فكر و انديشه برداشتن ممكن نيست لذا قرآن كريم فرمود شما يقيناً برهان را مي‌پذيريد نظام علّي مي‌پذيريد شما را چه كسي آفريده عالَم را چه كسي آفريده ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني مِن غير علّت فاعلي وگرنه علّت مادي را هيچ كسي انكار نمي‌كند نه انكارِ آنها ممكن است نه اقرار آنها سودآور خب همه ی ملحدان علّت مادي را مي‌پذيرند ديگر. اينكه فرمود: ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني مِن غير فاعلٍ، علّة فاعليّه ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾ اينكه مستحيل است خودتان، خودتان را خلق كرديد كه مستحيل است مثلِ شما، شما را خلق كرد كه مستحيل است آسمان و زمين را شما خلق كرديد كه مستحيل است پس اين مجموعه آفريدگاري دارد آن‌كه آفريدگار اين مجموعه است پروردگار اين مجموعه هم هست آن‌كه پروردگار مجموعه هست معبود اين مجموعه هم هست لذا ﴿يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ اين برهان وجود مبارك ابراهيم خليل بود كه براي همه ی اينها اقامه كرده با آنها مناظره كرده گفتگو كرده چندين بار اين مطالب را گفته، ديد آنها اهل درك و استدلال و اينها نيستند همين ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾ فرمود ما به ابراهيم خليل از يك طرف صُحف داديم ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾ از طرفي هم تبر، به پيغمبر هم قرآن داديم و شمشير، به وجود مبارك موساي كليم تورات داديم و عصا، بالأخره يك نيروي دفاعي لازم است اين چماق وجود مبارك موساي كليم براي اين نبود كه بر سرِ مردم بكوبد كه شما ايمان بياوريد بر سر فرعون مي‌كوبد كه نمي‌گذارد فرعون اين چراغ را خاموش كند.

سخن بزرگان درباره يك نيروي دفاعي لازم پيامبران اين است كه اين تبر، اين شمير براي اين است كه به دست كسي باشد كه اگر بيگانه بخواهد اين چراغ را خاموش كند جلويش را بگيرد همين، وگرنه دين با شمشير پيشرفت نكرد دين با برهان خودش را روشن كرد حفظ كرد با شمشير از اين چراغ حمايت كرد همين، ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾ وجود مبارك ابراهيم ديد اين براهين اثر نمي‌كند دست به تبر برد. خب، حالا اين را چه موقع گفت در حضور چه كسي گفت اينكه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ﴾ اين را به كسي نگفت وگرنه جلويش را مي‌گرفتند ديگر يا آن روز رسمي كه مي‌خواستند از شهر خارج بشوند يك عدّه را مي‌گماردند و از بت‌كده حمايت مي‌كردند يا جلوي حضرت ابراهيم را همان وقت مي‌گرفتند اينكه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ﴾ اين را يا در درون خود عزم و تصميم گرفت يا با خواص گفت مثل اينكه در سوره ی مباركه ی «يوسف» گذشت كه وقتي برادران يوسف آمدند نزد يوسف و حضرت را نشناختند و خواستند از آن برادري كه متّهم به سرقت بود حمايت بكنند يا درباره ی او سخن بگويند به حضرت يوسف گفتند اين برادري داشت كه او هم قبلاً دزدي كرده بود ﴿فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ﴾ یكه او هم سرقت كرده بود وجود مبارك يوسف اين قصّه را شنيد ﴿قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ اين ﴿قَالَ﴾ يعني در درون جان خود اين انديشه را گذراند نه اينكه به اينها گفت اگر به اينها مي‌گفت كه شما چنين هستيد، شما چنين هستيد كه كم كم مي‌شناختند مي‌گفتند تو از كجا مي‌داني پس آنجا در سوره ی مباركه ی «يوسف» گذشت كه گاهي ﴿قَالَ﴾ يعني «أضمرَ في نفسه» اينجا هم كه وجود مبارك ابراهيم دارد ﴿وَتَاللَّهِ﴾ اگر اين ﴿وَتَاللَّهِ﴾ عطف بر آن «بَل» باشد يعني «قال تالله» اما اگر نه، عطف بر خود «قال» باشد معنايش اين نيست كه اين مقولِ قول است ولي بالأخره يا در درون خود اين تصميم را گرفته يا اگر گفته با برخي از خواص گفته وگرنه اگر در حضور آنها گفته بود كه آنها در آن روز رسمي از شهر خارج نمي‌شدند گفتند در روز رسمي عيد و مانند آن از شهر خارج شدند و در اين گونه از اعياد وقتي از شهر برمي‌گشتند اوّلين كاري كه مي‌كردند وارد بت‌كده مي‌شدند به بتهايشان احترام مي‌كردند بعد به منزلهايشان مي‌رفتند يك فرصت مناسبي بود كه وجود مبارك ابراهيم اين تصميم را عملي بكند فرمود من نسبت به بتهاي شما نقشه‌اي دارم ﴿لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم﴾ نه «لأكيدنّكم في أصناكم» اين كِيد من درباره ی شما نيست مي‌خواهم مخفيانه اينها را گير بياورم ريز ريز كنم منتظرم كه كسي از آنها حمايت نكند كسي نباشد يك روز مناسبي باشد كه كيد به صَنم بخورد نه اينكه با شما مي‌خواهم مُكايده كنم ﴿لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم﴾ نه «لأكيدنّكم في أصنامكم» اين طور نيست من با اينها كار دارم اينها را مي‌خواهم ريز ريز كنم وقتي كه مخفيانه اينها را گير بياورم و همين كار هم كرد چون فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ يك وقت است كسي عالِم دين است يك وقت كسي مبلّغ دين است يك وقت كسي شاهد دينِ است.

بيان نوراني امام سجاد كه طبق آن حديث قدر عالمان دين مشخص شد حضرت فرمود در منزلت عالِم ديني همين بس كه خداي سبحان نام عالِمان دين را در كنار نام فرشته يك، و نام هر دو را در جوار نام خود برد دو، فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ اين استنباط وجود مبارك امام سجاد است كه در گراميداشت علم و عالمان دين خداي سبحان علما را در كنار فرشته‌ها ياد كرده و هر دو را در كنار خود ذكر كرد، اما كدام عالِم مبلّغ، عالمِ مدرّس، عالمِ مصنّف و مؤلّف يا عالمِ شاهد، اگر كسي راهِ خليل حق را طي كرد و ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ مي‌شود جزء ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ﴾ يعني خوب فهميد، خوب باور كرد، خوب حمايت كرد آنجا كه لازم بود تبليغ كند با استدلال آنجا كه لازم بود دفاع كند با تبر آدمي مثل امام(رضوان الله عليه) اگر پيدا كرديد مي‌شود ﴿مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ كه همه ی اين شئون را حضرتش داشت وجود مبارك ابراهيم گفت من شاهدِ دينم، اگر شاهدم در محكمه شهادت مي‌دهم آنجا كه بايد با برهان باشد با برهان آنجا كه بايد با تبر باشد با تبر آنجا كه با آتش با آتش اين گونه افراد را وجود مبارك امام سجاد مي‌فرمايد در كنار فرشته‌ها هستند و هر دو هم در كنار ذات اقدس الهي هستند اينها شاهد حقانيّت دين‌اند نه مدرّس و مصنّف‌اند فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ چون اين‌چنين‌اند ﴿وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ﴾ شما كه رفتيد بت‌كده خالي شد منم و بتها وارد بت‌كده شد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً﴾ تكّه تكّه كرد اين جمع است از اينها هم از اين آلهه به جمع مذكّر سالم ياد كرد غالباً از اينها به جمع مذكّر سالم ياد مي‌شود براي اينكه بتها اينها را عقلا مي‌دانستند اينها مقرّبه ی إلي الله مي‌دانستند نه مقرّب، مقرّبين مي‌دانستند كه ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ و مانند آن، همه ی اينها را ريز ريز كرد ﴿إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾ مگر آن بُت بزرگ را، چرا اين كار را كرد ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾ خب اينهايي كه معتقد بودند اين بتها مخصوصاً بت بزرگ چيز مي‌فهمد مقرّب إلي الله است، شفيع عندالله است و ضارّ و نافع است خب مي‌آيند از او سؤال مي‌كنند كه چه كسي اينها را ريز ريز كرد ديگر اگر اينها هيچ نمي‌فهمند هيچ كاره‌اند هيچ سِمتي ندارند خب نبايد معبود باشند ديگر ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾ عدّه‌اي اصرار مي‌كردند كه اين ﴿إِلَيْهِ﴾ را به حضرت ابراهيم برگردانند ظاهرش اين است كه اين ﴿إِلَيْهِ﴾ به همين كبير برمي‌گردد اين هم يك كيد است در حقيقت.

مطلب ديگر اينکه وقتي مردم از آن مراسم عيد فارغ شدند و از بيرون شهر وارد شهر شدند و طبق عادتشان وارد اين بت‌كده شدند ديدند اينها به صورت هيزم در آمدند ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ چه كسي اين كارها را كرده اين ستمي است و جزء ستمكاران است برخيها گفتند ما جواني را شنيده بوديم كه از بتها به نيكي ياد نمي‌كرد تعبير به فَتا كردند در سوره ی مباركه ی «كهف» آنجا مشخص شد كه فتوّت چيست ﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتي﴾ نه «شابّاً» وجود مبارك حضرت ابراهيم فتوّتش مشخص بود آنجا هم كه ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ اين طور بود فتا غير از غلام است فتا غير از شابّ است اين ادبِ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين طور بود كه او هنوز به نبوّت نرسيده بود روزي كه در جاهليّت عبد و اَمه رواج داشت فرهنگ رسمي مردم اين بود مي‌گفتند عبدِ من، اَمه ی من، حضرت نه اين طور حرفها را مي‌زد نه اجازه مي‌داد در حضور او اين طور گفته بشود مگر اينكه كسي رعايت نكرده باشد معمولاً از عبد و اَمه به فتا و فَتاة تعبير مي‌كرد نه شابّ و غلام چه رسد به عبد و اَمه اين ادبِ ديني پيغمبر بود. خب، يا فتا يا فتاة، يا فتا يا فتا، اين روحيه مي‌تواند مُصلحِ جهاني باشد خب، ولو آنها مشرك هم بودند با بردگي مخالف بود حضرت اين يا فتا، يا فتاة قبل از نبوّت حضرت در فرهنگ حضرت بود شما مي‌بينيد اين نجاشي بعضي از علما كه اسامي اشياي حضرت را نوشتند نام مي‌برد كه فلان عالِم كتابي درباره ی اسامي اشياي حضرت نوشته خب وجود مبارك پيغمبر لوازم فراواني كه نداشت عصايي داشت، شتري داشت، كاسه‌اي داشت، بشقابي داشت، حصيري داشت، دري داشت، ديواري داشت براي همه ی اينها شناسنامه داشت احترامي كه به اشياء مي‌كرد بر اساس سوره ی مباركه ی «اسراء» بود ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ براي همه ی اينها كارت ملّي صادر كرده بود اين كاسه اسم شريفش چيست، آن عصا اسم شريفش چيست، آن شانه اسم شريفش چيست اين ناقه ی أضوا يا قسوا ناقص نبود گوش‌بريده و مانند آن نبود نامِ آن ناقه اين بود يا عصاي مَمشوق اين بود خب بعضي از بزرگان آمدند اسامي اين اشيايي كه در منزل حضرت بودند نوشتند حالا آن كتاب كجاست آن اسامي چيست اين را جناب نجاشي نقل نمي‌كند فقط اسم آن عالِم را مي‌برد كه فلان عالم كتابي درباره ی اسماي اشياي رسول گرامي نوشته. خب، اين بود ادبِ انبيا از او به فتوّت ياد كردند ﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾ آنچه مربوط به بحثهاي قبل بود اشاره شد كه گاهي آدم يك كَر و كوري را دوست دارد نظير «حُبّ الدنيا رأس كلّ خطيئه» كه اين محبوب چون كور است «حُبّ الشيء يُعمي و يُصم» گاهي محبّ خداي سبحان است وقتي محبّ خداي سبحان بود غير خدا را نمي‌بيند فاني در او بود غير خدا را نمي‌بيند لأحد امور نه براي اينكه او كور است يا براي آن است كه آن طرف تاريك است قابل ديدن نيست مثل اينكه درباره ی فرشته‌ها دوتا آيه است يك آيه در سوره ی مباركه ی «غافر» است كه فرشتگان الهي ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾ اينها ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ اينها براي مؤمنين طلب مغفرت مي‌كنند اين يك آيه، آيه ی ديگر اين است كه فرشتگان رحمت و ملائكه ی الهي ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ﴾ آيا اينها عام و خاصّ‌اند با تخصيص حل مي‌شوند يا تخصّصاً حل‌ّ‌اند خارج‌اند عدّه‌اي گفتند بقيه آن كفّار تخصّصاً خارج‌اند براي اينكه فرشتگان الهي كه ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ﴾ كفّار تاريك‌اند ديده نمي‌شوند بنابراين ﴿مَن فِي الْأَرْضِ﴾ نيستند اين يك جواب، جواب ديگر اين است كه اينها آن‌كه مؤمن‌اند خوب‌اند تحت‌الشعاع ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هستند نه اينكه تاريك‌اند روش‌اند ولي تحت‌الشعاع‌اند نظير ستاره‌ها در روز ديده نمي‌شوند نه براي اينكه مُظلِم‌اند بلكه براي اينكه تحت‌الشعاع‌اند اين دو جواب، سوم اينكه نگاه نمي‌كنند آنها كه فاني در خداي سبحان‌اند غير او را نمي‌بينند نگاهِ تشريفي ندارند مثل محبوب خود آنها، محبوب آنها كه خداست بعضي را نگاه نمي‌كند با اينكه او ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ است اما ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ يك عدّه را نگاه نمي‌كند خدا، پس نگاه نكردن گاهي در اثر كوري است اين «حُبّ الشيء يُعمي و يصم» حبّ دنيا و امثال دنياست گاهي در اثر كوري نيست در اثر نقص آن مُبصَر است يا تحت‌الشعاع بودن آن مُبصَر است يا فقدان كمال اوست بنابراين اين «حُبّ الشيء يُعمي و يصم» اگر محبوب، كَر و كور بود آن محب را هم كر و كور مي‌كند.