درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 48 تا 56 سوره انبياء

 

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾ ﴿وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ﴾ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾ ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾ ﴿قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ﴾ ﴿قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ ﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾ ﴿قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾

 

چون قبلاً در همين سوره ی مباركه ی «انبياء» آيه ی 25 فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ جريان نبوّت عام را ذكر فرمود، برنامه ی رسمي انبيا(عليهم السلام) كه توحيد و عبادت همان خداي واحد است مطرح فرمود الآن به عنوان تفصيل آن مُجمل و شرح آن متن جريان تقريباً هفده پيامبر(عليهم السلام) را ذكر مي‌كند. اول از حضرت موسي و هارون شروع كردند كه شرح اينها در سوره ی مباركه ی «طه» و «مريم» و ساير سوَر گذشت گاهي بين ضياء و نور فرق مي‌گذارند و اينكه تفصيل قاطع شركت است مي‌گويند آنچه را كه از خود دارد مثلاً ضياء است آنچه از ديگري مي‌گيرد مثل اينكه قمر درخشش‌اش را از آفتاب مي‌گيرد تعبير به نور مي‌شود لكن وقتي نور در كنار ضياء ذكر نشد ضياء معناي نور را هم به همراه دارد و اين هم ياد گذشته‌هاست و هم عبرت‌گيري براي آينده است و مانند آن كه ذكر است و اين ذكرِ مبارك نسبت به قرآن كريم هم صادق است فرمود شما با استفهام انكاري ﴿أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ﴾ بعد مي‌پردازند به جريان حضرت ابراهيم. فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ را برخيها گفتند يعني از قبل از نبوّت ما به وجود مبارك ابراهيم آ‌ن رشد را عطا كرديم ﴿وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾ بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ خداي سبحان مي‌داند كه فلان شخص به هر قدرتي هم كه برسد عصمتش را حفظ مي‌كند و كساني را كه خدا مي‌داند آنها به سوء اختيارشان از اين قدرت بهره ی صحيح نمي‌برند به آنها سِمتهاي كليدي نمي‌دهد لذا ممكن است بلعمِ باعور را يا سامري را بيازمايد بخشي از مطالب را به آنها عطا بكند ولي هرگز به سامريها و بلعم باعوريها و امثال اينها سِمتها و پُستهاي كليدي نمي‌دهد ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ آنجايي كه خداي سبحان مي‌داند فلان شخص در عين اقتدار از علمش حدّاكثر بهره را مي‌برد متفكّرانه، مختارانه در كمال حريّت و آزادي معصوم است سِمت به او مي‌دهد و اگر بداند كه فلان شخص، شخص ديگر از اين كرامت سوء استفاده مي‌كند هرگز به او سِمت كليدي نخواهد داد اين بر اساس يك معنا. اما ظاهراً كه اين را بسياري از مفسّران گفتند ﴿مِن قَبْلُ﴾ يعني قبل از نبوّت ولي ظاهراً منظور از اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ يعني قبل از جريان حضرت موسي ما به وجود مبارك ابراهيم اين سِمت را داديم مثل اينكه در جريان خود حضرت موسي نسبت به قرآن كريم هم چنين تعبيري هست در سوره ی مباركه ی «آل‌عمران» آيه ی سه و اينها گذشت كه ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ يعني ما قرآن را به شما داديم و قبل از قرآن، تورات و انجيل را به موسي و عيسي(عليهما السلام) داديم اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ يعني قبلِ زماني در آيه ی محلّ بحث هم كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ يعني قبل از جريان موسي و هارون(سلام الله عليهما) مسئله ی ابراهيم مطرح بود نه اينكه جريان حضرت ابراهيم نظير ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ يك يحيي باشد كه قبل از نبوّت ما اين رشد را به او داديم البته اين منافات ندارد كه قبل از نبوّت هم اينها به كمالاتي رسيده باشند ولي ظاهراً اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ ناظر به همين قبلِ تاريخي و زماني است ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾

رُشد در فرهنگ قرآن كريم مشخص شده است كساني كه فرد يا ملّتي كه داراي اوصاف ثبوتي معيّن يك، و صفات سلبي مشخص دو، اينها باشند اهل رشدند در سوره ی مباركه ی «حجرات» فرمود خداي سبحان ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾ يك، ﴿وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ دو، ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾ پنج، اين سه صفت سلبي آن دو صفت ثبوتي وقتي جمع شد ﴿أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ پس رُشد در فرهنگ قرآن مجموعه ی آن دو صفت ثبوتي و اين سه صفت سلبي است رشيد كسي است كه دين محبوب او باشد نه «خوفاً من النار» عبادت كند يا «شوقاً إلي الجنّة» عبادت كند دين محبوب او باشد مستحضريد كه محبّت اگر به غير حق تعلّق بگيرد انسان را كور مي‌كند «حُبّك الشيء يُعمي و يُصِم» اگر به حق تعلّق بگيرد انسان را بينا مي‌كند آن محبوب است كه به مُحبّ نورانيّت عطا مي‌كند «حُبّ الضياء» انسان را روشن مي‌كند پس اين‌چنين نيست كه «حُبّك الشيء يُعمي و يُصِم» يك امر مطلق باشد اگر چيزي كه كَر و كور است حبّ او كوري مي‌آورد كَري مي‌آورد مثل حبّ دنيا، حبّ زرق و برق، حبّ جاه و مانند آن و اگر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بود يا طاهر و مطهَّر بود و مانند آن حبّ او نورانيّت مي‌آورد نه كوري شنوايي مي‌آورد نه صَمَم و كري

«حُبّك الشيء يُعمي و يُصِم» ناظر به آن چيزهايي است كه خودش كَر و كورند اينجا هم فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ بعد ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾ بعضيها از معصيت منزجرند، متنفّرند نه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» بدشان مي‌آيد دروغ بگويند اين يك آدم رشيدي است اما كسي كه از ترس دروغ نمي‌گويد يا براي رسيدن به بهشت دروغ مي‌گويد اين در راه رشد است اين هنوز به رشد نرسيده خب پس رشد را قرآن كريم مشخص كرده است در اينجا هم فرمود وجود مبارك ابراهيم از رشد الهي برخوردار است اين يك سرفصل است معلوم مي‌شود آنجايي كه برهان اقامه مي‌كند برابر رشد است آنجا كه دست به تبر مي‌كند بتها را ريز ريز مي‌كند برابر رشد است رشد الهي گاهي اقتضا مي‌كند از ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾ مدد بگيرد گاهي اقتضا مي‌كند از ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾ اينكه در سوره ی مباركه ی «حديد» فرمود ما ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾ آهن را در كنار تورات و انجيل و صُحف ابراهيم و قرآن وجود مبارك حضرت نقل مي‌كند براي اينكه اين آهن از آنها دفاع مي‌كند اين شمشير و اين تير از آنها دفاع مي‌كند وگرنه تناسبي بين اينكه ما آهن فرستاديم و قرآن فرستاديم كه نيست وجود مبارك ابراهيم خليل هم از آهن استفاده كرد هم از صحيفه ی ابراهيم، هم تبر گرفت ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾ شد هم براهين فراواني اقامه كرده است و هر دو رشد است اين سرفصل است فرمود: ﴿لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾ خب، آن‌گاه رشدش را شرح مي‌دهد ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾ اين بُتها و مجسّمه‌هايي كه در برابر او خضوع داريد عُكوف داريد خضوع داريد خشوع داريد مُعتكف مي‌شويد چيست اينها؟ اينها نافع‌اند نه، ضارّند نه، دست‌تراشيده ی خود شما هستند آخر چرا اينها را مي‌پرستيد در سوره ی مباركه ی «شعراء» وقتي از آنها سؤال مي‌كنند اينها چه چيزي هستند آنها مي‌گويند اينها نزد ما مقدّس‌اند و ما در برابر اينها عكوف داريم، خضوع داريم، خشوع داريم و معتكفيم آيه ی هفتاد به بعد سوره ی مباركه ی «شعراء» اين است كه ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾ ﴿قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ﴾ ما عكوف داريم آن‌گاه وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾ اينكه خاضعيد، خاشعيد اينها چه كاره‌اند چه چيزي از اينها برمي‌آيد. در جريان تعبير عبد كه در اين آيه و آيه ی محلّ بحث و آيه ی سوره ی «شعراء» و مانند آن آمده است در سوره ی مباركه ی «بقره» و اينها گذشت كه منظور از اين أبْ عموست نه پدر براي اينكه أبْ هم بر عمو اطلاق مي‌شود هم بر جدّ اطلاق مي‌شود هم بر پدر اطلاق مي‌شود ولي والد فقط بر پدر اطلاق مي‌شود آنجا شواهدي از بزرگان اهل سنّت نقل شده از بزرگان شيعه نقل شده سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم اينها را ذكر كرده و قبلاً هم بحث شد كه خداي سبحان به حضرت ابراهيم فرمود مبادا براي مشرك طلب مغفرت كنيد با اينكه فرمود مبادا براي مشرك طلب مغفرت كنيد بعد عذرخواهي هم فرمود: ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ﴾ بعد در اواخر عمر دارد كه وجود مبارك ابراهيم از خدا براي والدش طلب مغفرت كرده كه عرض كرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾ خب، با اينكه صريحاً خدا فرمود مبادا براي مشرك طلب مغفرت كني و با اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم از أبْ هر كه هست بيزاري جُست ﴿إِنِّي بَرِي‌ءٌ مِنك﴾ اما در پايان عمر كه ﴿بَلَغَنِي الْكِبَرُ﴾ عرض كرد خدايا ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾ سرّش اين است كه والد غير از أبْ است والد فقط بر پدر اطلاق مي‌شود اما أبْ بر جد اطلاق مي‌شود، بر عمو اطلاق مي‌شود، بر پدر اطلاق مي‌شود طبق جمع اين دو آيه معلوم مي‌شود كه آذر پدر حضرت ابراهيم نبود عمويش بود و مانند آن، براي اينكه در آخرين لحظات عمر حضرت براي والد خود طلب مغفرت كرده است. خب، پس منظور از أبْ پدر نيست اينكه فرمود در سوره ی مباركه ی «شعراء» احتجاج كرد فرمود: ﴿هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾ با توده ی مردم وقتي استدلال مي‌كنند همان استدلال ساده و رقيق كه آنها بفهمند مي‌فرمايد بالأخره انسان خدا را كه مي‌پرستد يا براي ترس از كيفر اوست يا براي طمع در بركت اوست يا بر اساس جاذبه است يا بر اساس دافعه يكي از اين دو جهت بايد باشد. اين تماثيل اين اصنام و اين اوثان و اين تمثالها چه كار از آنها برمي‌آيد ﴿هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾ شما كه اينها را مي‌خوانيد آيا اينها مي‌شنوند كه مشكل شما را حل كنند ﴿أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾ بالأخره يا بايد نافع باشند كه شما شوقاً عبادت كنيد يا بايد ضارّ باشند كه شما خوفاً عبادت كنيد اينها نه نافع‌اند نه ضارّ، بنابراين نه شوق است نه خوف چرا اينها را عبادت مي‌كنيد ﴿قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ اين سنّت ماست، ميراث قومي ماست يا ميراث فرهنگي ماست نياكان ما عمل مي‌كردند ما هم عمل مي‌كنيم. خب، آن‌گاه وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ ﴿أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ آنچه را كه شما و پيشينيان مي‌پرستيد سندي داريد هيچ راه عقلي براي استحقاق اين بتها براي پرستش ارائه نكرديد اگر اينها اهل درك نيستند اگر اينها نافع نيستند اگر اينها ضارّ نيستند خب چرا اينها را عبادت مي‌كنيد.

در آيه ی محلّ بحث كه ابراهيم خليل فرمود من از شاهدينم در همين بخش پاياني كه خوانده شد آيه ی 56 سوره ی «انبياء» كه خوانده شد فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ يعني من شاهد بر توحيد و وحدانيّت خدا هستم هم در ذات، هم در صفات، هم در عبادت. شاهدم يعني مي‌دانم خب، اگر كسي ادّعا بكند كه من عالِمم كه در محاجّه و در دعوت سودمند نيست اگر كسي بگويد من مي‌دانم خب شما مي‌داني ولي برهان اقامه نكردي ولي اگر شاهد به معني مقرِّب، به معني مُبيِّن، كسي كه در محكمه دارد شهادت مي‌دهد نه در سينه حادثه شهادت را تحمل كرده چون شاهد دو مرحله دارد يكي اينكه در صحنه ی حادثه حضور دارد آن حادثه را تحمل مي‌كند اين تحمّل شهادت است اين تحمّل شهادت فقط علمي است براي خود شاهد كارآمد نيست ولي در محكمه وقتي شهادت را اَدا مي‌كند اين مي‌شود جزء افرادي كه مُبيّن است، مقرّر است، حادثه را بيان مي‌كند وجود مبارك ابراهيم فرمود من شهادت مي‌دهم يعني تبيين مي‌كنم، تقرير مي‌كنم در محكمه ی استدلال و برهان من شاهدم نه در جريان تحمّل حوادث من عالِم باشم آن براي خود من خوب است اما الآن من تقرير مي‌كنم اين جريان ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ اين ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ هم شاهدند يعني خودشان مي‌دانند هم شاهدند يعني مُقرِّرند، مبيّن‌اند، اهل استدلال‌اند براي جامعه بيان مي‌كنند وجود مبارك ابراهيم فرمود من شاهدم، بيانگرم، مقرِّر توحيدم و اينها براهين من است خب، قبلاً خداي سبحان به من نشان داد و من الآن آنچه را ديدم تقرير مي‌كنم اينكه در سوره ی مباركه ی «انعام» قبلاً بحثش گذشت كه خدا فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ آيه ی 75 سوره ی مباركه ی «انعام» اين ارائه است اين شهود است فرمود باطن عالَم را ما نشان ابراهيم خليل داديم انبيا از همان اول كه آمدند گفتند «الموجود علي قِسمين غيبٌ و الشهاده».

منظور از اصطلاح نقلي و عقلي، اصطلاحات عقلي اين است كه موجود يا مجرّد است يا مادّي، اصطلاح نقلي اين است كه موجود يا غيب است يا شهاده، غيب يعني موجودي كه با حواس درك نمي‌شود ديده نمي‌شود شنيده نمي‌شود و خورده نمي‌شود مَلموس نيست، مذوق نيست، مشئوم نيست، مُبصَر نيست، مسموع هم نيست با هيچ كدام از اين حواس درك نمي‌شود مي‌شود مجرّد پس اصطلاح موجود يا غيب است يا شهاد مطابق با همان اصطلاحي است كه در علوم عقلي مي‌گويد «الموجود إمّا مجرّدٌ و إمّا مادّي» ديگران مي‌گفتند موجود هر چه هست مادّي است و محسوس است و چيزي كه محسوس نباشد وجود ندارد مي‌شود خرافات، انبيا آمدند گفتند كه موجود دو قسم است غيب است و شهاده، محسوس است و غير محسوس. وجود مبارك ابراهيم خليل در طبق آيه ی 75 سوره ی مباركه ی «انعام» از ملكوت عالَم خبر مي‌دهد كه خدا فرمود ما اين را ارائه كرديم نشان داديم او هم ديد در سوره ی «اعراف» كه بحثش گذشت خدا به ما مي‌فرمايد شما نظر كنيد تا ببينيد خب، بارها اشاره شد كه در عربي بين نظر و رؤيت فرق است همان طوري كه در فارسي بين نگاه و ديدن فرق است ما در فارسي اگر چيزي را ببينيم مي‌گوييم ديديم و اگر چيزي را نگاه بكنيم و نبينيم مي‌گوييم نگاه كرديم و نديديم نگاه غير از ديدن است به ما در سوره ی «اعراف» دستور نظر داد فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب اين دستور يقيناً حكيمانه است يعني شما نگاه كنيد بلكه به رؤيت برسد ولي وجود مبارك ابراهيم خليل رؤيت را خدا نصيب او كرد بعد همين ابراهيمي كه ديد صحنه ی حادثه را مشاهده كرد شهادت در مقام تحمّل بود حالا شهادت در مقام اَداست حالا من شهادت مي‌دهم يعني در محكمه ی برهان و استدلال و وجدان من تقرير مي‌كنم، تقرير مي‌كنم كه براهيني اقامه كرد بر نفي ربوبيّت اين اصنام و اوثان اين يكي، و اثبات ربوبيّت ذات اقدس الهي اين دوتا، هر دو را وجود مبارك ابراهيم خليل اقامه كرده است. در همان سوره ی مباركه ی «انعام» در آيه ی 75 به بعد جريان ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ و ردّ ستاره‌پرستان و ماه‌پرستان و اينها را مبسوطاً ذكر مي‌كند بعد در پايان مي‌فرمايد: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا﴾ آيه ی 83 در سوره ی «انعام» ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ﴾ اين حجّةالله است كه به او داديم خب اين يا برهان حدوث است يا برهان امكان است يا برهان حركت است اين مي‌شود حجّةالله شما به هر تقديري كه اين ﴿قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ را بيان كنيد به يكي از اين حُجج معروف فلسفي و كلامي در مي‌آيد برخيها ﴿قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ را برهان حركت دانستند بعضي برهان حدوث دانستند بعضي برهان امكان دانستند «فإنّ الهويّ في هزينة الإمكان افولٌ» و مانند آن. خب، اين به هر تقريري كه بيان بشود حجّةالله است و ذات اقدس الهي اين را به انبيا آموخت.

مطلب اینست در حقيقت فلسفه از اسلام به يونان رفته نه بالعكس و منظور از اسلام بحث فلسفيِ او يعني عقلي او يعني جهان‌بيني اوست نه بحث فقهي، در بحث فقهي بر اساس ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ هر شريعتي براي خود فقهي دارد درست است وجود مبارك عيسي فرمود: ﴿وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾ اما زكات و صلات يك حكم فقهي است فقه مسيحيّت زكاتِ مسيحيّت با فقه ما فرق مي‌كند آنها چقدر نماز بخوانند كدام طرف نماز بخوانند چقدر روزه بگيرند در چه ماهي روزه بگيرند اينها فرق مي‌كند در اين محدوده ی شريعت و منهاج جاي نسخ است كه شريعتي شريعت ديگر را نسخ بكند اما در جهان‌بيني خدايي هست، احد هست، واحد هست، اسمايي حسنايي دارد، وحي و نبوّتي هست، انبيا معصوم‌اند، بهشتي هست، جهنّمي هست، سؤالي هست، برزخي هست در همه ی اين خطوط كلي ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هر پيامبري پيامبر ديگر را تصديق كرده جا براي نسخ نيست شما مي‌بينيد وقتي سخن از وجود مبارك پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عيسي و موسي(عليهما الصلاة و عليهما السلام) است همه سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ است جا براي نسخ نيست آن نسخ براي فقه است براي شريعت و منهاج است براي فروع دين است ولي اصول دين نسخ‌شدني نيست لذا فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اين اصل اوّلي، پس وقتي از نظر جهان‌بيني گفته مي‌شود اسلام، آنچه را كه وجود مبارك ابراهيم آورد تا وجود مبارك حضرت نبيّ اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه اسلام است در خطوط كلي كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و دين نسخ نشده لذا دين تَثنيه ندارد.

اديان يك اصطلاح خاصّي است وگرنه دين نه تثنيه دارد نه جمع دين فقط مفرد است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ آن وقت اين اسلام كه جهان‌بيني توحيدي آورده و شرك را برطرف كرده و الحاد را برطرف كرده به وسيله ی وجود مبارك حضرت ابراهيم و انبياي ابراهيمي خاورميانه را روشن كرده بعدها سقراط و بقراط و افلاطون و ارسطو و اينها در يونان و غير يونان در آمدند اين‌چنين نيست كه حالا الهيّات از آنها به اسلام آمده باشد كه پس فلسفه ی اسلامي غير از فقه اسلامي است يك، نبايد توقّع داشت كه در مسيحيّت چيست در يهوديّت چيست البته اسلام به معناي خاص تكميل كرده آنها را لكن اسلام به معناي عام كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ از وجود مبارك حضرت ابراهيم البته قبلش بود ولي خب اين جريان طوفان نگذاشت رابطه ی ما با قبل محفوظ بماند اين را حفظ كرده اين يونان هم در شمال غربي مصر است و در غرب تقريباً تركيه قرار گرفته و حرفهايي كه وجود مبارك حضرت ابراهيم در حجاز داشت در شامات داشت به همه ی مناطق رسيد منتها آن روز اگر بخواهد اين حرفها برسد زمان مي‌برد لكن وجود مبارك حضرت ابراهيم كاري كرد در كوتاه‌ترين مدّت كلّ خاورميانه را اين حرفها گرفته.

مطلب اینست که آقايان بايد زحمتش را بكشند براي اينكه آنچه در مصر بود شرك و جاهليّت بود، آنچه در شامات بود شرك و جاهليّت بود، آنچه در عربستان بود شرك و جاهليّت بود ايران از جهت اينكه جريان زرتشت خيلي سابقه ندارد ما هم تاريخ مدوّني درباره ی بت‌پرستي يا الحاد ايرانيان نداريم مسئله ی يزدان و اهرمن و امثال ذلك مطرح مي‌شد ولي خب زرتشت از قديمي‌ترين انبيايي است كه مثلاً مطرح است متأسفانه چون كار نشده ما الآن اين حرفِ مولوي را خدا رحمت كند سيدناالاستاد امام زياد نقل مي‌كرد گفت خيليها نظير كِرم در اين حبّه ی گندم‌اند كه آن كِرمي كه در گندم نهان است زمين و آسمان او همين است اينها همين‌جا فقه و اصول مي‌خوانند زمينشان فقه است و آسمانشان اصول است و خيال مي‌كنند جهان‌بيني يعني همين از اين گندم بيرون بيايند كه خبري نيست دنيا چه خبر هست، سلاطين چه بودند، اين همه انبيا آمدند، با كدام يك از سلاطين ايران معاصر بودند اينها هيچ مطرح نيست اگر كمي مطرح بشود آدم از اين گندم در بيايد يا لااقل از اين سيب در بيايد آن درخت را مي‌بيند، آن باغبان را مي‌بيند، آن باغ را مي‌بيند، مي‌بيند غير از آسمان و زمين يك حبّه گندم چيزهاي ديگر هم هست الآن شما مي‌بينيد اين تجارب‌الاُمم كه ابن‌مسكويه نوشته بالأخره اينها هم جزء فضلاي حوزه بودند ديگر اين ابن‌مسكويه همان طهارةالأعراب را نوشته كه معاصر ابن‌سيناست كتاب مُتقني است در اخلاق و مختصر بعد هشت جلد كتاب نوشته كلّ عالَم را ديده شرق را ديده، غرب را ديده آخر اينها چه كساني بودند اين تجارب‌الاُمم جريان سلاطين را نقل مي‌كند آن پيش‌داديها كه سلسله ی اول شاهان ايران بودند نقل مي‌كند انوشيروان معاصر با كدام يك از انبياي ابراهيمي بود نقل مي‌كند وجود مبارك عيساي مسيح با كدام يك از سلاطين ايران معاصر بودند نقل مي‌كند ما از همه ی اينها، از همه ی اينها يعني از همه ی اينها بي‌خبريم خب بعد از تجارب‌الاُمم ابن‌مسكويه اين ابن‌خلدون آ‌ن كتاب را نوشته آدم تعجّب مي‌كند يك آدم اين‌قدر مطّلع، اين‌قدر با اطلاع، اين‌قدر بِفهم آن روز شرق و غرب عالَم مگر چقدر بود اين هفت، هشت جلدش درباره ی اينهاست در مشرق عالَم و مغرب عالَم چه گذشت بالأخره روابط بود الآن اگر اين حوزه كمي زنده بشود و از اين كِرم به در بيايد از حبّه ی گندم به در بيايد بارها سيدناالاستاد اين حرف را مي‌گفت، مي‌گفت شما از اين آسمانتان يك طرف است بين آسمان و زمينتان يك سانت است شما از كجاي اين خبر نداريد «چه آن كِرمي كه در گندم نهان است زمين و آسمان او همين است» اينكه مي‌گوييد جهان، جهان يعني همين قدري كه بيرون بياييد جاي ديگر را هم مي‌بينيد ديگر.

بنابراين اگر تاريخ مشخص بشود كه اين زرتشت چه كسي بود و چه موقع بود و چند سال در ايران بود ما به لطف الهي در اين سرزمين مشرك نداشتيم ملحد هم نداشتيم يعني در همين از جريان زرتشت حالا هر كسي بود، ولي همسايه‌هاي ما يا ملحد بودند يا مشرك اين حجاز بود كه مشرك بود اين شامات بود كه مشرك بودند و وجود مبارك حضرت ابراهيم آمد با برهان همه مسائل را حل كرد خواص فهميدند حكومت عصر مقاومت كرد داعيه ی ربوبيّت داشت آن نمرود گفت ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ وجود مبارك حضرت ابراهيم با او برخورد كرد احتجاج كرد ديد نشد دست به تبر كرد، دست به تبر كرد و مي‌دانست عاقبتش همان ابراهيم‌سوزي است خب براي اينكه كلّ خاورميانه را بگيرد كه همايش و كنفرانس و اينها مشكل را حل نمي‌كرد كه اين يك چهارصد، پانصد نفر يك‌جا جمع بشوند همان‌جا دفن مي‌شود آن روز رسانه‌اي نبود كه وقتي تبر گرفت خيليها باخبر شدند وقتي ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ شد و آتش گلستان شد خاورميانه باخبر شد حادثه‌اي نبود كه دفن بشود كه بالأخره همه ی كشورها رؤسايشان روابطي داشتند امروز هم‌زمان خبر به همه مي‌رسد آن روز بعد از يك ماه رسيده يا بعد از دو ماه رسيده بعد همه فهميدند كه اين چه كسي است كه آتش را گلستان كرده دوست و دشمن اين را دشمنان نقل كردند دوستاني نبودند كه اگر هم بودند منزوي بودند همه ی مخالفان و دشمنان ديدند كه اين كسي كه بالأخره با منجنيق اين را انداختند و هيچ قدرتي نمي‌توانست در مقابل آن آتش قهّار مقاومت كند رفت و آن داخل نشست و ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾ آمده اين خاورميانه را روشن كرد وگرنه افلاطون و ارسطو كجا بودند! چندين سال بعدها اينها در آمدند.

غرض آن است كه اسلام، يونان را موحّد كرد بعد بقراط در آمد ارشميدوث در آمد، افلاطون درآمد، ارسطو در آمد، سقراط در آمد نه اينكه اسلام يعني 1400 سال ما فلسفه ی اسلامي را با فقه اسلامي خلط نكنيم اولاً، اولاً يعني اولاً نگوييم كه اسلام 1400 سال قبل آمده خير، اسلام الآن چند هزار سال است كه در خاورميانه است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ بله فقهِ اسلامي چهارده قرن است اما فلسفه ی اسلامي، كلام اسلامي، اصول اسلامي از زمان حضرت ابراهيم به بعد است ديگر اينها آمدند خاورميانه را روشن كردند اگر جناب مولوي مي‌گويد «گر نبودي كوشش احمد تو هم مي‌پرستيديدي چو اجدادت صنم» همين است اگر نبود تبرِ ابراهيم خليل همه ی ما اين طور بودند منظورش از كوششِ احمد يعني دين حضرت است و دين حضرت از زمان حضرت ابراهيم آمده ديگر خب وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در مصر آن فعاليتها را كرده در زندان با مشركان مصاحبه كرده مباحثه كرده آنها را نهي از منكر كرده گفت ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ﴾ و كذا و كذا و كذا اين براي حضرت يوسف بود در مصر، كاري كه وجود مبارك حضرت موسي كرد چاره نبود جز اينكه دريا را مهار كند خب آن صحنه مي‌ريزد به هم ديگر اين قصّه ی همه را ريختيم دريا ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ چيزي نيست كه براي همه مخفي باشد درست است كه حوادث عادي اگر بخواهد از مشرق به مغرب برسد زمان مي‌برد حدّاقل يك سال وقت مي‌خواهد اما وقتي فرعون به دريا مي‌افتد در مدّت كوتاهي به همه جا مي‌رسد دريا مي‌شود جادّه ی خاكي به همه مي‌رسد دوباره به هم مي‌آيد به همه مي‌رسد با معجزات جهاني وجود مبارك ابراهيم و موسي و امثال ذلك جهان را اصلاح كردند.

دو ركعت نماز دهه ی اول ذيحجّه مبادا اين فراموشتان بشود بين نماز مغرب و عشاء اگر كسي اين دو ركعت را بخواند ثواب حاجيان را مي‌برد يعني بعد از حمد و سور‌ه آن ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ اين آيه را مي‌خوانيد كه مستحضريد اينها نورانيّت، مبادا كسي خيال كند فلسفه از يونان به اسلام آمده خير، فلسفه از اسلام به يونان آمده اما اصل اول يعني اصل اول يعني فلسفه ی اسلاميه يك چيز است فقه اسلامي چيز ديگر است فقه اسلامي بله چهارده قرن است اما فلسفه ی اسلامي چند هزار سال سابقه دارد اين را وجود مبارك ابراهيم آمده اگر مي‌بينيد اين حكيمِ بزرگوار يعني حكيم نظامي كه اين جزء توابع همين قم بود آن روز تفرش را مي‌گفتند تفرشِ قم وابسته به اين شهر پربركت بود اگر نظامي مي‌دانيد ديوان نظامي مثل سعدي البته آدم فاضلي است مُلاّست ولي شما مي‌بينيد بوستانش را كه مي‌خواهيد مطالعه كنيد براي شما خيلي دشوار نيست اما خمسه ی نظامي را بخواهيد مطالعه كنيد هر بيتش وقت شما را مي‌گيرد بالأخره يا مسئله ی رياضي دارد يا مسئله ی نجومي دارد يا مسئله ی عدمي دارد يا تفسيري دارد يا كلامي دارد يا تشبيه عميقِ ادبي دارد اين طور نيست كسي بتواند خمسه ی نظامي را همين طور رديف بخواند. ايشان اين آيه ی سوره ی مباركه ی «حديد» را كه فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾ آهن را با قرآن يك‌جا ذكر مي‌كند مي‌گويد «محيطي چو گويم چو بارنده ميغ به يك دست گوهر به يك دست تيغ، به گوهر جهان را بياراسته٭٭٭ به تيغ از جهان دادِ دين خواسته» پيامبر يك دستش چراغ بود يك دستش شمشير با آن چراغ جهان را روشن كرد با دست ديگر اگر كسي خواست اين چراغ را خاموش كند جواب او را داد «به يك دست گوهر به يك دست تيغ» همين كار را وجود مبارك ابراهيم كرده بود «به يك دست گوهر به يك دست تيغ» با يك دست تبر گرفت با دست ديگر براهين اقامه كرد ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ﴾ خب اينها خاورميانه را موحد كردند و آدم كردند نه اينكه از جاي ديگر اين حرفها آمده به اينها فرمود شما چه كار مي‌كنيد از اينها چه برمي‌آيد گفتند ميراث نياكان ماست فرمود نه آنها عاقل‌اند نه شما، نه آنها حرفِ گفتني دارند نه شما، نه كثرت كارساز است نه قدمت اينها را بريزيد دور آنها باور نمي‌كردند به اين دو چيز تمسّك مي‌كردند هم به قدمت هم به كثرت خيلي درازدامن است يك، همه هم بر آن‌ هستند دو، گفتند تو داري شوخي مي‌كني برهان داري ﴿أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾ مگر مي‌شود در برابر كثرت ايستاد، مگر مي‌شود در برابر قدمت ايستاد ﴿أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾ فرمود لَعب و بازي در كار ما نيست قولِ فصل براي ماست، حرفِ حق براي ماست، براهين آورديم آ‌ن وقت شروع كرد كه هر موجودي كه هستيِ او عين ذات او نيست نيازمند به خداست.