89/08/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 48 تا 56 سوره انبياء
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾ ﴿وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ﴾ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾ ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾ ﴿قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ﴾ ﴿قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ ﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ﴾ ﴿قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾
چند نكته مربوط به مطالب قبل بود كه با بيان آنها گذشته روشنتر ميشود و آن اين است كه غيب را ذاتاً خداي سبحان ميداند مثل ساير كمالاتِ هستي، ثانياً اين غيب را به انبيا و اوليا كه خود مرضيّ او هستند ميداند اين دو، جريان اول كه غيب را منحصراً خدا ميداند يك طايفه از آياتي است كه حصر ميكند فرمود: ﴿ما يعلم الغيب الا هو﴾، ﴿ولا يعلم الغيب الا هو﴾ طايفه ی ثانيه آياتي است كه ميفرمايد ما غيب را به انبيا داديم به معصومان داديم ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾ و مانند آن، آيات فراواني است كه ميفرمايد اين غيب است ما غيب را به نوح داديم غيب را به ابراهيم داديم غيب را به شما انبيا ميدهيم و مانند آن.
مطلب سوم آن است كه جريان معاد غيب است جزء عالَم شهادت نيست و اين را هم خداي سبحان ميداند برابر طايفه ی اُوليٰ. برابر طايفه ی ثانيه اين غيب را ذات اقدس الهي به ﴿مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾ عطا كرده و ميكند در جريان معاد بالخصوص در پايان سوره ی مباركه ی «جن» آمده است كه اين جريان قيامت روشن نيست كه نزديك است يا دور ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾ آيه ی 25 سوره ی مباركه ی «جن» اين ناظر به آن است كه ذاتاً جريان معاد را ذات اقدس الهي ميداند اما در آيه ی 26 به بعد فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ كه اين الف و لام يا الف و لام جنس است يعني جميع غيب را فقط خدا ميداند يا الف و لام عهد است كه ناظر به مسئله ی معاد است به هر تقدير جريان معاد قطعيالشمول است اگر جسم باشد كه جريان معاد را هم شامل ميشود و اگر عهد باشد كه مخصوص معاد است ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً﴾ ﴿إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾ آن رسولي كه مرتضاي حق است وجود مبارك پيغمبر است انبياي ديگر هستند و مانند آن. خب، پس بنابراين قدر متيقّن اين آيات پاياني سوره ی «جن» اين است كه جريان معاد را به پيغمبر فرمود اين شده چهار مطلب.
مطلب پنجم آن است كه چون ذات مقدس رسول خدا ذاتاً عالِم غيب نيست ميفرمايد: ﴿إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾ چون به افاضه ی الهي عالِم غيب شد ميفرمايد: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾ اگر در طليعه ی همين سوره ی مباركه ی «انبياء» آمده است ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾ يا در جريان سوره ی «قمر» دارد ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾ براي آن است كه طبق بخش پاياني سوره ی مباركه «جن» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عالِم به معاد شد اين هم يك مطلب.
اما آنچه مربوط به مسئله ی آلهه است كه گاهي ضمير مذكّر است و ضمير مؤنث برخي از مفسّران همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد در كتابهاي تفسير سعي كردند كه اين ضميرهاي جمع مذكّر را به مشركان و كافران و بتپرستان و اينها برگردانند آيه ی 42 به بعد ﴿قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ﴾ يعني اين كافران ﴿أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم﴾ ضميري كه به آلهه برميگردد ضمير مؤنث است آن ضمير جمع مذكر سالم به مشركان برميگردد ﴿أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا﴾ چون در اينجا ضمير مؤنث به آلهه برگشت و ضمير جمع مذكر سالم به كفار لذا ميگويند ﴿لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ﴾ هم براي كفار است يعني آن كفار نميتوانند خودشان را ياري كنند مَصحوب ما هم نيستند و دوتا ضمير جمع مذكر سالم آيه ی 44 هم ﴿بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّي طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ﴾ اين هم تأييد ميكند كه ضميرها به مشركان برميگردد. اين سخن ناصواب است براي اينكه معمولاً در جايي كه اشتباه ميشود ضمير آلهه را مؤنث ميآورند وگرنه در ساير موارد كه سخن از اشتباه نيست همين مطالب هست به صورت ضمير جمع مذكر سالم يعني اين آلهه نميتوانند مشكل خودشان را حل كنند چه رسد به اينكه مشكل ديگران و مشركان را بتوانند حل كنند اين مطلب در سوره ی مباركه ی «اعراف» مبسوطاً گذشت در سوره ی «اعراف» آيه ی 194 به بعد اين بود ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ يعني اين بتهايي كه شما ميخوانيد اينها ﴿عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ﴾ اينها را بخوانيد ببينيد چه مشكلي از شما حل ميكنند ﴿فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا﴾ اين بتهاي سنگي و چوبي كه خودتان تراشيديد آيا اينها پا دارند راه بروند مستحضريد براي توده ی مردم جاهلي در همين حد برهان اقامه ميكند براي خواصّشان براهين ديگر، براي اخصّشان هم برهان أدق، حالا در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) روشن ميشود ﴿أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا﴾ كه ضمير جمع مذكر سالم است كه به همين بتها برميگردد ﴿أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ﴾ در آيه ی 197 به اين صورت است ﴿وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَيَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلاَ أَنْفُسَهُمْ يَنصُرُونَ﴾ يعني اين بتهايي كه شما اينها را ميپرستيد نه مشكل خودشان را حل ميكنند نه مشكل شما را اين همين مطلب آيه ی محل بحث در سوره ی «انبياء» است كه اينها وقتي نتوانند مشكل خودشان را حل كنند و ما دستور ميدهيم ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ اين سنگهايي كه تراشيديد و مورد پرستش شماست اينها را گداخته ميكنيم وقتي اينها مشكل خودشان را نتوانستند حل كنند مشكل شما را هم حل نميكنند همين مطلب همان است با ضمير جمع مذكر سالم ﴿وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ﴾ ﴿وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدَي لاَ يَتَّبَعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ﴾ كه اين جمع مذكر سالم هم هست. خب، بنابراين اين ﴿لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ﴾ همه ی ضميرها جمع مذكر سالم و فعل به اين آلهه برميگردد. در جريان اينكه در همين سوره ی مباركه ی «انبياء» آيه ی 25 به عنوان متن فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ اين نبوّت عامّه است همين نبوّت عام را به صورت قصص انبيا در آيه ی محلّ بحث يعني آيه ی 48 به بعد همين سوره مبسوطاً يكي پس از ديگري ذكر ميكنند هفده پيامبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را نام ميبرند كه شرح آن متن است اول آنها وجود مبارك حضرت موساست فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾ فرقان را معرفه ذكر فرمود ضياء و ذكر را نكره، ظاهراً فرقان نظير قرآن اسم روشنترين است براي تورات در سوره ی مباركه ی «آلعمران» اوايلش گذشت كه خداي سبحان به موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرقان عطا كرده است اين فرقان براي فرق بين حق و باطل است، صِدق و كذب است، خير و شرّ است، حَسَن و قبيح است و مانند آن و اين چون خودش فرق ميگذارد اگر كسي اهل فرقان بود اهل قرآن بود اين ميتواند فرق بگذارد بين حق و باطل، خير و شرّ، صدق و كذب و حَسَن و قبيح اگر در سوره ی مباركه ی «انفال» فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ يعني اگر كسي حُسن فاعلي داشت هم در مطالب علمي موفقتر از ديگران است هم در مطالب عملي بسياري از مسائل است كه انسان بالأخره وقتي كه پيچيده شد دفعتاً ميبينيد جرقّه ميزند مطلبي به ذهنش ميآيد اين خيال ميكند خودش حل كرده خود انسان قابلِ علم است نه فاعلِ علم هر قابلي نيازمند به فاعل است كه چيزي به او عطا بكنند او دريافت بكند وگرنه قابل بما أنّه قابل كه مُعطي نخواهد شد اين فيضي كه به عنوان كشف جديد است نه خودبهخود پيدا ميشود براي اينكه صُدْفه و شانس و احتمال و امثال ذلك محال است و اينكه بسياري از افراد ميبينيد يا برخي از افراد اينها به مسائل تقوا و امثال ذلك خيلي اعتنايي ندارند اما به شانس و بخت و اتفاق و امثال ذلك تكيه ميكنند ديگر نميدانند اين فسون است و فسانه اين خرافات است چرا در فلان بازي نبُردي ما شانس نياورديم خب الآن در زمان دين در زمان علم كسي اين طور خرافاتي فكر ميكند صبر و جَهد جزء خرافات است شانس جزء خرافات است نحسِ قدمي جزء خرافات است آنهايي كه دين تعيين كرده است قضا و قدر الهي كار به تدبير الهي است و تقوايِ مردان باتقوا سهم تعيينكننده دارد و مانند آن، هيچ چيزي در عالَم بينظم نيست تصادف نيست اتفاق نيست شانس نيست خب اين نماز نميخواند ميگويد خرافات است ولي آنجا چون در بازي باخت ميگويد ما شانس نداشتيم اين همان وهم و خيال و خرافاتي و جاهليّت است كه به اين صورت در آمده ديگر فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ «مَن فَقَد تقواً فقد علماً» يك، «مَن فَقَدَ تقواً فقد عملاً صادراً من ذلك التقويٰ» اين دو، در جريان حس همين طور است كه همه ما قبول كرديم «مَن فقد حسّاً فقد علماً» نه تنها «فقد علماً، فقد عملاً» اگر كسي باصره نداشت از فنّ مناظر طبيعي محروم است اين درس را نميتواند بخواند يك، راه هم نميتواند برود اگر كسي سامعه را از دست داد اين از فراگيري فنّ موسيقي محروم است يك، بوق اتومبيل هم نميشنود كه بفهمد بايد كنار برود اين دو، بنابراين نه عملش عمل صائب است نه علمش علم صائب آن علم و عملي كه به اين حس وابسته است در جريان تقوا همين طور است در خيلي از موارد است كه ميبينيد انسان مواظب زبانش نيست ميگويد خوب شد كه من از اين راه رفتم خب چه كسي راهنمايي كرد يا خوب شد كه فلان كار را كردم يا خوب شد فلان حرف را زدم اينكه فلان حرف را زدي، فلان كار را كردي، فلان راه را رفتي ديگري هدايت كرده در اثر آن تقوايي كه داشتي و يا دعايي كه كردند يا گاهي ميگويد اي كاش من آن راه را ميرفتم يا آن كار را ميكردم يا آن حرف را ميزدم خب شما بايد قبلاً راه را فراهم ميكردي نه الآن بگويي كاش! در خيلي از موارد است كه انسان مردّد است كه چه كار بكند و يك طرف را انتخاب ميكند آنجايي كه مردّد است و نميداند ولي يك طرف گرايش ميكند آن عنايت الهي است آن فرقي است كه خداي سبحان به او عطا كرده است فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ﴾ اين يك، ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ دو، اين آيه ی سوره ی «انفال» قويتر از آيه ی سوره ی «بقره» است آنجا به صورت شرط و جزا بيان نشده يك جمله ی خبريه است در كنار جمله ی انشائيه اما اينجا به صورت شرط و جزا بيان شده بنابراين خيلي از چيزهاست كه ما نميدانيم بعد ميفهميم خيلي از كارهاست كه نميتوانيم تصميم بگيريم و تصميم ميگيريم يا بايد بگوييم خودبهخود پيدا شده اينكه محال است يا به خرافات تَن در بدهيم بگوييم خوششانس است اين هم كه محال است يا راهنمايي داريم بالأخره، اگر مسير تقوا بود آن راهنما ذات اقدس الهي است اگر بيتقوايي بود ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ كسي هست كه زِمامش را ميكِشد تا جهنم ميبرد و آن شيطان است. خب، بنابراين ممكن نيست كاري در درون يا بيرون اتفاق بيفتد و فاعل نداشته باشد اين محال است «يقول للإتفاق جاهل السبب» اينكه ما ميگوييم فلان حادثه اتفاقي است به تعبير مرحوم حكيم سبزواري ما چون از علل و اسباب غافليم خيال ميكنيم اين امر اتفاقي است مگر اتفاق مثل دو دوتا پنجتاست كه مستحيل است مثل دو دوتا سهتاست كه مستحيل است اتفاق يعني فعل بيفاعل اما اينكه ميبينيد كسي جايي را ميكَند گاهي گنج پيدا ميكند ميگوييم اتفاقي است يك تعبير مسامِحي است نه فلسفي و عقلي غالباً وقتي اين زمين را ميكَندند آب در ميآمد حالا اين بار اتفاقاً يك معدن در آمد ميگويند اتفاقاً معدن در آمد سرّش اين است كه ما غالب را دائم حساب ميكنيم يك، دائم را ضروري ميپنداريم دو، ما دوتا مغالطه است كه عَقبه ی كعود است بايد طي بكنيم نه غالب را دائم بدانيم نه دائم را ضروري تلقّي كنيم ما بايد بدانيم كه كَندنِ اين زمين به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در همان اصول فلسفه وقتي آدم بيست متر اين خاك را گرفت اين علّت تامّه است براي كشف آنچه زير اين بيست متر است اگر خاك است كه خاك است اگر آب است كه آب است اگر معدن است كه معدن است اگر سنگ است كه سنگ است ما چون غالباً بعد از بيست متر در منطقهاي به آب ميرسيم حالا اگر به سنگ رسيديم يا به معدن رسيديم ميگوييم اتفاقاً معدن در آمد اتفاقي در كار نيست ما خيال ميكنيم وقتي كه اين بيست متر خاك را برداشتيم بايد به آب برسيم خير، ما وقتي بيست متر را برداشتيم آنچه زير بيست متر است براي ما روشن ميشود اين علّت تامّه است معلولش گاهي آب است گاهي خاك است گاهي سنگ است گاهي معدن است ما كه غالب را دائم خيال ميكنيم اين جاهليّت ماست كه به حساب عقل ميگذاريم و به عقل صَدْمه ميزنيم و ميگوييم اتفاقي است بنابراين اتفاقي در عالم نيست، نيست يعني محال است نه قبيح است و اگر يك كار خيري شده است ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ بنابراين تقوا چه در مسائل علمي چه در مسائل خيليها ميآيند درس ميخوانند كمتر موفقتر ميشوند خيليها وارد يك كار ميشوند كم كم موفق ميشوند حالا يا دعاي پدر و مادر است يا طبق بيان نوراني حضرت خضر(سلام الله عليه) ﴿كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ داشتن پدر صالح، مادر صالح، جدّ صالح اثر دارد يا تقواي خود آدم است بالأخره اينچنين نيست كه اين تقوا در بخش علمي اثر نكند يا در بخش عملي اثر نكند لذا ﴿الْفُرْقَانَ﴾ را با الف و لام ذكر فرمود آن ضياء و ذكر را بدون الف و لام ذكر كرد براي اينكه آنها از بركات همين الفرقاناند يعني التوراتاند، الانجيلاند و مانند آن، وقتي كه اينها فارق بين حق و باطل بود، فارق بين صِدق و كذب بود، فارق بين خير و شرّ بود، فارق بين حَسن و قبيح بود يك انسان متديّن در همه ی اين مراحل ميتواند بين اينها فرق بگذارد در بحث اخلاق اينچنين است در بحث حقوق اينچنين است در بحث عقايد اينچنين است در بخش علوم اينچنين است در بخش اعمال هم اينچنين است خيلي از موارد است كه فرق ميگذارد.
پرسش: استاد قرعه زدن بر اثر اتفاق نيست.
پاسخ: نه، ما نميدانيم قرعه را ذات اقدس الهي فرمود ما كاري در دين نداريم كه شما سرگردان باشيد راه برايتان تنظيم كرديم قرعه انسان ميزند و اَماره نيست قرعه، قرعه گاهي جايي ميزند كه واقع معلومي دارد منتها براي ما معلوم نيست اين يك، قسمت دوم قرعه جايي است كه اصلاً واقع ندارد ميخواهيم دعوا نشود مشكلي پيش نيايد قرعه ميزنيم اين دو.
حق اين است كه قرعه، دليل قرعه اطلاق دارد هر دو قسم، هر دو قسم يعني هر دو قسم را در فقه شامل ميشود چه آنجا كه واقع دارد نظير درهمِ وَدَعي، چه آنجا كه واقع ندارد درهمي دو نفر هر كدام درهمي را نزد اميني به امانت گذاشتند يكي را سارق برده معلوم نيست كه اين براي چه كسي بود خب واقعش معلوم است ولي نه امين ميداند نه مالكها اينها نزاعي دارند در اين بخش تزاحم حقوقي ميگويند خب قرعه بزنيد اينجا واقعش ثابت است و عندالله معلوم است نزد ديگري معلوم نيست حالا قرعه ميزنند گاهي مطابق واقع در ميآيد گاهي مطابق واقع در نميآيد براي اينكه قرعه «لكلّ أمرٍ مشكل» اما يك وقت است ميخواهند يك رئيس انتخاب بكنند براي يك هيئت اُمنايي اينجا واقعي ندارد نظير همان شوراي نگهبان كه در قسمت اول اين طور است كه سه نفر بايد استعفا بدهند اينجا واقعي ندارد ميگويند سه نفر به قيد قرعه استعفا ميدهند براي اينكه مشكلي پيش نيايد كسي را ميخواهند رئيس تعيين كنند خب اين واقعي ندارد كه اما «القرعة لكلّ أمرٍ مشكل» اينجا را هم شامل ميشود فتواً فقهاً براي اينكه مشكل حل بشود نه اينكه واقعي دارد ما نميدانيم به وسيله ی قرعه ميخواهيم حل كنيم خب اگر كسي هفت، هشت نفرند به عنوان هيأت امنا يك نفر را ميخواهند رئيس انتخاب بكنند و از باب تزاحم حقوقي ممكن است گِله پيش بيايد نقدي پيش بيايد ميگويند يك نفر به قيد قرعه نه اينكه واقعي هست كسي را متولّي رئيس تعيين كرد يك وقت است تعيين كرده ولي ما نميدانيم چه كسي است اينجا واقع دارد يك وقت واقعي ندارد. به هر تقدير اين تقوا اين سهم را دارد لذا ميفرمايد فرقان است يك، كه با الف و لام ذكر ميشود اين اصل است ضياء و ذكر است ﴿لِلْمُتَّقِينَ﴾ آن كسي كه باتقواست ميبيند آنكه باتقواست ميشنود هم ذكرِ خدا و قيامت است هم ذكر انبياي گذشته و داستانهاي انبياي گذشته كه فرمود اين را ما به حضرت موسي و حضرت هارون داديم اين فرق را به اينها عطا كرديم و زمينه ی روشني دارند كه اينها با نور حركت ميكنند. در سوره ی مباركه ی «حديد» بخش پايانياش اين است آيه ی 28 سوره ی «حديد» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ﴾ اين اختصاصي به معاد ندارد در جريان معاد عملي در كار نيست كه كسي كاري انجام بدهد به وسيله ی كار ثوابي ببرد اينچنين نيست چون اگر كار باشد بايد مطابق با قانون باشد اگر قانون است ميشود وحي و نبوّت و رسالت و شريعت ديگر ميشود دنيا ديگر آخرت نيست بنابراين بعد از مرگ هيچ ممكن نيست كسي كاري انجام بدهد كه به وسيله ی آن كار ثوابي ببرد يا عِقابي را كم بكند نعم، تمام كارهايي كه در دنيا كرده آثاري كه گذاشته تا آن آثار هست بركات آن آثار است در نامه ی عمل او ثواب مينويسند اين ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا﴾ يك، ﴿وَآثَارَهُمْ﴾ دو، اين زمينه شد براي صدور آن احاديث نوراني كه «إذا مات ابن آدم انقطعوا عمله الاّ عن ثلاث، عن أربع، عن خَمس، عن ستّ» كه اينها همهشان تمثيل است و نه تعيين مصاديق فراواني ذكر شده همين پنج شش مصداق نيست ولد صالحي كه يدع..است صدقه ی جاريه يا شجري باشد بوستاني باشد كتابي باشد مدرسهاي باشد قناتي باشد چشمهاي باشد همه ی اينها صدقات جاريه است و عمل صالح است سنّتي باشد تا اين سنّت حَسَنه هست در نامه ی او عمل ثواب مينويسند براي اينكه اثر اوست در حقيقت كار جديدي نيست. عمل در بعد از موت بالقول المطلق قطع ميشود كه حضرت فرمود: «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» اما علم در آنجا شهود است ديگر ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ البته شهود هر كسي هم برابر آن فيض خاصّي است كه خدا عطا ميكند ديگر آن مفاهيم رخت برميبندد به صورت علم شهودي در ميآيد و انسان بهشت را ميبيند يا جهنم را ميبيند برخيها فقط جهنم را ميبينند و تبهكاران را ميبينند بنابراين اثر مهمّ تقوا مربوط به دنياست كه انسان به وسيله ی تقوا در علوم، در عقايد، در اخلاق، در حقوق، در اعمال موفقتر از ديگران است حالا فرمود اين ضياء است و ذكر است ﴿لِلْمُتَّقِينَ﴾ متّقيان چه كساني هستند؟ ﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾ قرآن كريم چه آيات مكّي چه آيات مَدَني فراوان در اين زمينه سخن گفت كه «الموجود علي قِسمين غيبٌ و شهاده» در قبال جاهليّت و شرك و الحاد كه ميگفتند و الآن هم ميگويند «كلّ موجود مادّي» آنها ميگويند اگر چيزي هست بايد با تجربه ثابت بشود تجربه ی حسّي البته و چيزي كه تجربه ی حس به او دسترسي ندارد او خرافات است موهوم است فُسون است و فسانه اين حرف جاهليّتِ كهنه و جاهليّت نو بود كه ميگفتند «كلّ موجودٍ محسوس» عكس نقيضش هم اين است كه «ما ليس بمحسوس ليس بموجود» آنها هم كه ميگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ بر اساس همين فكر باطل بود انبيا(عليهم السلام) آمدند گفتند كه «الموجود إمّا مجرّدٌ و إمّا مادي، إمّا غيبٌ و إمّا شهاده».
موجود دو قِسم است يك قسم غيب است كه با تجريد فهميده ميشود يك قسم مشهود است كه با تجربه فهميده ميشود «الموجود إمّا غيبٌ و إمّا شهاده» ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ اينچنين است، ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ اينچنين است، ﴿آمنّا بالغيب﴾ اينچنين است و مانند آن، خدا غيب است، قيامت غيب است، وحي غيب است، نبوّت غيب است، ولايت غيب است، رسالت غيب است، امامت غيب است اينها چيزي نيست كه در آزمايشگاه ديده بشود كه اين غيب را انبيا آوردند.
مهمترين كاري كه الآن ما در پيش داريم اگر بعضي آقايان اين زحمت را بكشند زحمت عالمانه جا دارد اين است كه آيا فلسفه به اسلام آمده از يونان به اسلام آمده يا اسلام فلسفه را احيا كرده است به يونان رفته يعني الهيّات فلسفه كه خدايي هست با برهان فلسفي، معاد هست با برهان فلسفي اين حرفهايي كه ارسطو و افلاطون دارند اينها به اسلام آمدند يا اسلام اين حرفها را ياد آنها داد افلاطون و امثال افلاطون چهار پنج قرن قبل از وجود مبارك عيساي مسيح(سلام الله عليه) هستند كلّ خاورميانه فكر رايجش يا الحاد بود يا شرك وقتي انبياي ابراهيمي آمدند با برهان مخصوصاً وجود مبارك حضرت ابراهيم با برهان آمد با تبر آمد با آتشسوزي آمد كلّ خاورميانه را اصلاح كرد فلسفه از اسلام به يونان رفت نه از يونان به اسلام آمده باشد منظور از اسلام فقه اسلامي نيست فلسفه ی اسلامي است فقه اسلامي با فقه مسيحي با فقه يهودي با فقه مكتبهاي ديگر فرق ميكند چون ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ ما چند ركعت نماز بخوانيم به كدام طرف نماز بخوانيم آنها چند ركعت نماز بخوانند به كدام طرف نماز بخوانند اينها فرق ميكند اما در فلسفه ی اسلامي كه خدا هست، يگانه هست، يكتا هست، اسماي حسنا دارد، قيامت هست، وحي هست، نبوّت است اين فلسفه ی اسلامي اين اسلام فرقي بين اسلام و مسيحيّت و يهوديّت نيست ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ منتها در اينجا كاملتر، دقيقتر، محقّقانهتر هست مثل شريعت و منهاج نيست كه براي هر كدام فرق بكند ما وقتي ميگوييم فلسفه ی اسلامي غير از فقه اسلامي است ديگر نبايد توقّع داشت كه فرق فلسفه ی اسلامي با فلسفه ی مسيحي چيست اينها ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اگر سخن از فقه اسلامي است بله كاملاً فرق دارد اما فلسفه ی اسلامي كه خدايي هست، قيامت هست، يكتايي هست، يگانگي هست اينها فرقي ندارد اگر يك محقّق عالِم زبانشناسِ كوشا بتواند ثابت كند كه فلسفه از اسلام به يونان رفت نه از يونان به اسلام آمده خدمتي به اين علم كرده حق هم همين طور بود و اينكه جناب مولوي ميگويد مخصوص ما ايرانيها نيست ميفرمايد: «گر نبودي كوشش أحمد تو هم ميپرستيدي چو اجدادت صنم» به افلاطون هم ميگويد به ارسطو هم ميگويد، ميگويد اگر نبود احمد يعني نبوّت خاصّ اختصاصي به وجود مبارك پيامبر ندارد كه اگر نبود تبرِ ابراهيم، افلاطون و پدر افلاطون هم بتپرست بودند چه كسي اينها را موحّد كرد در كلّ خاورميانه هيچ سخن از توحيد نبود مگر با تبرِ ابراهيم اينجا هم از تبرِ او سخن فرمود، فرمود اگر اين براهين در شما اثر نكرد من اينها را ريزريز ميكنم و كرد اينچنين نيست كه مثلاً در اسلام به معناي ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اين معارف نبود و از يوناني كه ديروز پيدا شده اين چهار پنج قرن قبل از وجود مبارك مسيح است انبياي فراواني آمدند اين معارف را مطرح كردند محاضه كردند وجود مبارك موساي كليم آمد جريان فراعنه را به دريا ريخت و شرك را با آن وضع باطل كرد با جان كَندنها شرك را ابطال كردند و توحيد را تثبيت كردند تنها تبرِ ابراهيم(سلام الله عليه) نبود آن عصاي موسي هم بود آن جريان نيل بود آن خفقاني فراعنه هم بود اينها با اين تلاش و كوشش توحيد را، نبوّت را، وحي را، رسالت را براي خاورميانه تثبيت كردند.