درس تفسیر آیت الله جوادی
89/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ (47) وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ (48) الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ (50)
چون سوره ی مباركه ی «انبياء» در مكه نازل شد و مسائل مهمّ سوَر مكّي اصول دين بود و هست يعني توحيد و وحي و نبوّت و بخشي از خطوط كلي اخلاق و حقوق جريان وحي و نبوّت را تا حدودي به طور متن اشاره كردند شرحش را با ذكر هفده پيامبر(عليهم السلام) توضيح ميدهند. در جريان معاد فرمود ما اين ترازوي قِسط را براي قيامت وضع ميكنيم تا هر كسي برابر آن ترازو پاداش يا كيفر ببيند. ترازوي قيامت مناسب با قيامت است ترازوي دنيا مناسب با دنياست اين طور نيست كه خدا ترازو را فقط در قيامت وضع كند و نصب كند فرمود ما (وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) ترازو را و ميزان را هم در دنيا هم در آخرت، بنابراين براي دنيا ميزاني است مناسب دنيا، براي آخرت ميزاني است مناسب آخرت ميزان دنيا اختلافپذير است ولي ميزان آخرت اختلافپذير نيست. بيان ذلك اين است كه ميزان دنيا براي سنجش كالا يك امر محسوس است و تقلّبپذير هست گرچه اختلافپذير نيست چون امر محسوس بالأخره روشن است كه سبك است يا سنگين، اما تقلّب ممكن است، اختلاف ممكن است تخلّف ممكن است و مانند آن، ميزاني كه براي اخلاق است اختلافپذير است ميزاني كه براي عقايد است اختلافپذير است كدام عقيده حق است كدام عقيده باطل، كدام اخلاق حَسَن است كدام اخلاق قبيح اينها مورد اختلاف است. برخيها بعد از علم و (قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ) بيراهه ميروند خب آنها اختلاف در ميزان نيست آنها تخلّف دارند ولي بعضي از صاحبنظراناند كه با هم اختلاف فكري دارند خيلي روشن نيست كه در اين مسئله حق با چه كسي است در دنيا جا براي داوريِ نهايي نيست بالأخره قرآن ميزان است عترت ميزان است براهيني كه اقامه كردند ميزاناند اصولاً از منطق به عنوان ميزان ياد ميشود كه «آلةٌ قانونيّةٌ تعصِم مراعاته الذهن عن الخطأ و الفكر» منطق را اصطلاحاً ميگويند ميزان ولي خب در همين منطق اختلاف هست در تطبيق مسائل نظري بر بديهي اختلاف هست اينچنين نيست كه ميزان مخصوص قيامت باشد ميزان هم براي دنياست هم براي آخرت فرمود: (وَالسَّماءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ) ميزان را خدا نهاد ترازو را نهاد براي هر چيزي ولي ترازوي دنيا هم تخلّفپذير است هم اختلافپذير و اگر ما روزي نداشته باشيم كه هيچ تخلّف و اختلافي در او راه ندارد تقريباً عالَم ميشود لغو بالأخره اين همه مكاتيبي كه در عالَم هست اختلاف 72 ملت و كمتر و بيشتر جايي بايد باشد كه به نتيجه ی نهايي برسد يا نه، يكي از مُتقنترين براهين ضرورت معاد ظهور حق است بالأخره اين اختلافها جايي بايد حل بشود يا نه در دنيا حلشدني نيست براي اينكه برخيها عمداً بيراهه ميروند خب آن با برهان قابل حل است اما بعضي جاها در خود برهان اختلاف دارند در جهانبيني اختلاف دارند و صاحبنظرند و جزء دانشمنداناند اختلافي كه بين دانشمندان است كم نيست بنابراين جايي اگر در جهان نباشد كه به اين اختلافها خاتمه بدهد ميشود لغو براي اينكه يا بايد گفت واقعيّت نسبي است چه اينكه برخيها اين توهّم را كردند و به دنبال او بايد گفت همه تصويباند ما جزء مصوّبه باشيم كه هر كه هر چه فهميد حق است كه اين هم نيست اگر ما مُخطّئه هستيم كما هو الحق، اگر واقعيّت نسبي نيست و مطلق است كما هو الحق گرچه فهمها نسبي است پس بالأخره جايي بايد باشد كه روشن بشود اگر قيامتي نباشد ـ معاذ الله ـ كه حق در آنجا روشن بشود عالَم ميشود لغو براي اينكه اختلاف فراوان است و راهحل هم نيست يكي از مُتقنترين دليل ضرورت قيامت همان جريان ظهور حق است.
چند مطلب در بين مطرح است يكي اينكه ترازو اختصاصي به آخرت ندارد در دنيا هم هست دوم اينكه ترازو تنها براي اعمال نيست براي اخلاق هم هست تنها براي اعمال و اخلاق نيست براي عقايد و علوم و معارف هم هست اين هم دو مطلب، ترازوي اعمال مناسب عمل است ترازوي خُلق و صفت مناسب صفت است ترازوي عقيده و فهم مطابق با آنهاست.
مطلب بعدي آن است كه در دنيا ترازوي علوم، منطق است يعني علمِ حصولي است ولي در همين علم حصولي هم باز بين صاحبنظران اختلاف است آيا در قيامت ترازوي معارف، علم حصولي است يعني صغرا و كبرا و اينهاست كه اين خب در دنيا هم همين بود ولي اختلاف را حل نكرد يا نه، به شهود برميگردد كما هو الحق، اگر در قيامت ميزان، شهود است وقتي حقتعاليٰ با اسماي حسناي خودش ظهور كرد تجلّي كرد همه او را ميبينند همه او را نظير آنچه را كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «لو كُشِفَ الغطاء ما ازددت يقينا» مشاهده ميكنند منتها «بحقائق الإيمان»، «بحقائقة القلوب لا تُدركه الأبصار و هو يُدرك الأبصار» خدا را با چشم نميشود ديد نه در دنيا نه در آخرت، نه در خواب نه در بيداري (لَاتُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ) اينها قضايايي هستند كه جهتشان ضرورت است يعني اگر از ما بخواهند كه برابر دستورات قرآني اين قضيه را موجّهه كنيد به اين قضيه جهت بدهيد ما نميگوييم نظير «زيدٌ قائمٌ بالإمكان» بلكه ميگوييم همان طوري كه دو دوتا چهارتا بالضروره، جهت قضيه ضرورت است نه امكان نه اطلاق نه دوام بلكه ضرورت است اين دوتا قضيه را اگر خواستيم موجّهه كنيم يعني به آنها جهت بدهيم ميگوييم «لا تدركه الأبصار بالضروره و هو يُدرك الأبصار بالضروره» نه بالامكان نه بالاطلاق نه بالدوام بل بالضروره. در قيامت ذات اقدس الهي اين طور ظهور ميكند ظهور شهودي ميكند وقتي ظهور شهودي كرد ديگر منطق و علم حصولي و امثال ذلك رخت برميبندد ديگر جا براي خلاف نيست درباره ی جهنم و بهشت خب جهنم را ميبينند بهشت را ميبينند به تبهكاران ميفرمايند اين هم جهنم است (أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ) آنها ميگويند (رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا) ديگر اختلاف حل ميشود, اما درباره ی جريان مبدأ و ذات اقدس الهي و توحيد و بطلان شرك اين خداي سبحان ميفرمايد وقتي كه قيامت ظهور كرد طوري روشن ميشود كه (ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاّ إِيَّاهُ) نظير آن حوادثي كه در دنيا براي شما پيش ميآيد انسان در تاريكي خيلي از چيزها را برابر وهم خود ترسيم ميكند با اينكه در اين فضا در اين دشت تپّه و كوهي نيست درختي نيست ولي شبِ تار گاهي انسان درخت خيال ميكند گاهي كوه خيال ميكند گاهي تپّه خيال ميكند و اينها وقتي آفتاب طالع شد ديگر معلوم شد خبري نيست. در قيامت اگر حقيقت مشهود شد ديگر خداي سبحان و اسماي حُسنا روشن ميشود ديگر چيزي در عالَم نيست غير از خدا و افعال خدا ديگر علم حصولي در كار نيست كه تا اختلاف در آنجا راه پيدا كند بنابراين ميزان در معارف اعتقادي يك چيز خاصي است مناسب با آن و از سنخ علم حصولي نيست نظير منطق با شهود همراه است و در اخلاف مناسب با اوصاف است و در افعال مناسب با فعل.
مطلب ديگر اينكه فرمود بعضي از افراد ميزانشان سنگين است بعضيها هم سبك يك عدّه كه (ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ) يك عدّه كه (خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ) چرا ميزان برخيها سنگين است اين بحثش هم در سوره ی مباركه ی «اعراف» قبلاً گذشت هم در روزهاي اخير اشاره شد اگر در ميزان يك كفّه وزن است يك كفّه موزون, وزن عبارت از حق است (وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) موزون بايد از وزن سهمي داشته باشد آنهايي كه مؤمناند چون كارهاي حق كردند اين كارشان سنگين است براي اينكه مطابق با وزن است آنهايي كه كارهاي حق نكردند كارهاي باطل كردند حق كه سنگين است در اين كفّه ميماند عملشان كه باطل است ميرود بالا لذا فرمود هباء منثور است (وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً) سبك است چون از حق سهمي ندارد.
مطلب بعدي آن است كه ترازويي كه ذات اقدس الهي فرستاده آن ترازو تنها براي مسلمانها يا موحّدانِ عالَم اعم از مسلمان و مسيحي و امثال ذلك نيست بخشي از آن ترازو براي انسانيّت است جامعالجوامع انساني است كه حقوق بشر را بايد از اين بخش از آيات قرآن كريم گرفت. فرمود چه در سوره ی مباركه ی «حديد» چه در ساير سوَر اين مضمون هست كه ما ميزان را نازل كرديم (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) تا مردم, مردم نه مسلمانها نه «يقوم المؤمنون» يا «مسلمون» يا «ليقوم الموحّدون» (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) بالأخره خيليها هستند كه ايمان نميآورند و خداي سبحان هم ميداند كه اينها ايمان نميآورند و حرفشان اين است كه (سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ) به پيامبر هم فرمود: (سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ) ولي بالأخره قرآن براي اداره ی جامعه ی بشري آمده ديگر با اينكه ميداند خيليها ايمان نميآورند ميفرمايند بسيار خب, حالا ايمان نياورديد خدا را قبول نداريد قيامت را قبول نداريد در دنيا بايد راحت زندگي كنيد اگر در دنيا خواستيد راحت زندگي كنيد (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) بايد باشد اين (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) كه در سوره ی «حديد» است سفارش همه ی انبيا مخصوصاً شعيب(سلام الله عليهم اجمعين) است كه فرمود: (وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ) اين جزء جوامعالكَلِم است يعني هيچ چيز مردم را كم نگذاريد سخن از تطفيف نيست (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ) يا (إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ) فرمود مردم چه مسلمان چه غير مسلمان چيزي كه با آنها در ميان ميگذاري كالا هست قرارداد بينالمللي هست وقت است كتابي ميخواهي براي اينها ترجمه كني ميخواهي براي اينها درس بگويي ميخواهي روابط ديپلماتيك داشته باشي چيزي را كم نگذاريد (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) مطلق است جميع مَن فيه في الأرض را شامل ميشود اشياء هم جميع اشياء را شامل ميشود حالا كسي ميخواهد درس بگويد سرِ كلاس شاگردان او هم مسلمان نيستند ولي خب اين بايد محقّقانه درس بگويد اين طور نيست كه حالا اگر كسي رفته در يك كشور خارجي دارد سخنراني ميكند يا مثلاً شاگردانش مسلمان نيستند اين تبليغي بكند ولو جاهلانه درست است آن مطلب حق است ولي مطلبِ حق را بايد از راه صحيح بيان كرد اگر چيزي را آدم كم بگذارد ديگر (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) نيست اين بيان نوراني شعيب(سلام الله عليه) كه در سوره ی مباركه ی «اعراف» بحثش قبلاً گذشت اين بود كه فرمود ما به شعيب(سلام الله عليه) دستور داديم كه به او به مخاطبانش بگويد آيه ی 85 سوره ی مباركه ی «اعراف» اين بود (وَإِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ) چيزي از مردم كم نگذاريد حالا اگر صادرات هست صدر و ذيل يك سبد يا يك صندوق فرق بكند اين خيانت است اين بر خلاف دستور اسلام است جنسي را ميخواهيد بفروشيد, چيزي را ميخواهيد به كفّار بفروشيد كم نگذاريد نه زير و رو فرق بكند نه ظاهر و باطن فرق بكند نه بالا و پايين فرق بكند هيچ چيزي فرق نكند اين معناي (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) است پس ترازويي كه ذات اقدس الهي وضع كرده براي تأمين تمدّن بشر هست ولو غير مسلمان, اگر غير مسلمان بودند فقط بهره ی دنيايي ممكن است ببرند اما گرفتار عذاب آخرتاند مسلمان بودند حَسنه ی دنيا و حسنه ی آخرت هر دو نصيبشان ميشود در دنيا آن ترازويي كه بتواند حق را مشخّص كند فقط براي خواص است فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) آن ترازو را ميخواهيد آن ترازو از تقوا به دست ميآيد در بحثهاي قبل هم داشتيم كه يكي از نوآوريهاي دين اين است كه «مَن فَقَدَ تقواً فَقَدْ فَقَدَ عِلما» از ديرزمان يعني تقريباً چهار هزار سال است كه در حوزهها و دانشگاهها اين اصل پذيرفتهشده است كه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدَ عِلما» اگر كسي حسّي را از دست داد علمِ حاصل از آن حس را از دست ميدهد يعني اگر كسي سامعه را از دست داد كَر بود او ديگر در فنّ موسيقي هيچ سهمي ندارد او نميتواند نوازنده باشد يا شعر را تشخيص بدهد و اگر كسي باصره را از دست داد از فنّ مناظر محروم است رنگها را شناسايي كند, زيباييها را شناسايي كند اينها نيست «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدَ عِلما أي علماٍ حاصلاً مِن ذلك الحس» اين اصل حداقل سه, چهار هزار سال است كه پذيرفتهشده است در همه ی مراكز علمي اما آنكه دين آورده ضمن امضاي اين مطلب اين است كه «مَن فَقَدَ تقواً فَقَدْ فَقَدَ عِلما» اگر كسي تقوا را از دست داد علمِ حاصل از تقوا را از دست خواهد داد براي اينكه (إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) اگر كسي خواست در درون خود چراغي روشن ببيند كه بين حق و باطل فرق بگذارد اين راهش تقواست اين تقوا اگر حاصل شد آن چراغ روشن ميشود اين تقوا اگر حاصل نشد آن علمِ حاصل از تقوا حاصل نميشود لذا همين طور ميماند در شبهه ميماند. اين نصيب خواص ميشود كه اليوم ميتواند بفرمايد: «لو كُشِفَ الغطاء ما ازددت يقينا» شاگردان آنها هم اين راه را دارند هر كدام به اندازه ی خودشان آن كمالِ نهايي براي حضرت امير(سلام الله عليه) است و شاگردان اين حضرت هم در حدّ خودشان حق برايشان روشن ميشود كه ميگويند: «اني علي بيّنة من ربكم» اما براي توده ی مردم صحنه ی قيامت است كه حق براي همه روشن ميشود خدا هست, چطور خدا ظهور ميكند كه كسي نميتواند انكار كند آن يك راه خاصّ خودش را دارد كه مربوط به مسئله ی قيامت است كه خداوند در قيامت طوري تجلّي ميكند كه به هيچ وجه قابل انكار نيست در دنيا با حجاب تجلّي كرده است براي اينكه در آن خطبه ی نهجالبلاغه آمده است كه «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» خود اين خلق حجاب است فرداي قيامت اين خودي رخت برميبندد جلوه ی حق روشن ميشود لذا در قيامت كسي خدا را انكار نميكند, بنابراين «ميزانُ كلّ عالمٍ بحسبه».
همين روشها متعدّد است ديگر اين روشها, روشهاي تجربي داريم نيمهتجربي داريم تجريدي داريم شهودي داريم, علوم هم از اين چهار قسم بيرون نيست يا طبيعيات است به اصطلاح آنها يا رياضيات است يا فلسفه و كلام است يا عرفان يا تجربي است يا نيمهتجربي مثل رياضي يا تجريدي, تجريدي يعني تجريدي كاري به تجربه ندارد براي فلسفه و كلام است يا شهودي براي عرفان اينها تجربي است اگر كسي روشمندانه وارد اين علوم چهارگانه شد. خب, گاهي ممكن است اشتباه بكند ولي غالباً به مقصد ميرسد اگر به مقصد رسيد للمُصيب أجران, اگر نرسيد مُخطي بود للمخطيء أجرٌ واحد ما كه مصوّبه نيستيم بگوييم هر كه هر چه فهميد درست است اينكه واقع يكي است بيش از يكي هم نيست بعضيها به واقع ميرسند بعضي نميرسند, بعضي به همه ی شئون واقع ميرسند به بعضي از جهات واقع ميرسند اين راه است ولي در قيامت اين طور نيست.
دين يكي است, بله دين يكي است نسبيّت براي معرفت است دين يكي است و لاغير يعني چون واقع يكي است ديگر واقع كه تعدّد برنميدارد واقع نه تعدّدپذير است نه نسبيپذير افرادي كه ميخواهند واقع را بشناسند يا دين را بشناسند بعضي مصيباند بعضي مخطي, آنها كه مخطياند اگر روشمندانه نبود اجري ندارند بلكه معاقباند اگر مخطي بود روشمند بود يعني مجتهدي بود ساليان متمادي در دينشناسي كار كرد حالا گاهي به مقصد نرسيد له أجرٌ واحد. فتحصّل واقع يعني دين واحدٌ لا ريب فيه و لا تعدّد. راه هم واحد است و لا تعدّد روندهها مختلفاند اين سه, چون روندهها مختلفاند بعضي بيشتر ميفهمند بعضي كمتر ميفهمند ميشود نسبيّت در فهم, نسبيّت در فهم يعني نسبيّت در فهم آن وقت اگر روشمندانه رفتند له أجرٌ, اگر بيروش رفتند عليه وِزرٌ.
واقع يكي است و لاغير, دين يكي است و لاغير, راه يكي است و لاغير, رونده متعدّدند اين روندهها كه متعدّدند اگر روشمندانه رفتند غالباً به مقصد ميرسند بيروش رفتند نه تنها اجر ندارند عليه وِزر حرفتان كجاست! بنابراين ميزان در دنيا اختلافپذير است ولي در قيامت شهود است اگر ميزانِ قيامت هم مثل ميزان دنيا با علمِ حصولي بود خب آنجا هم اول اختلاف بود جهاني كه بالأخره حق در او روشن نشود ميشود جهانِ باطل لذا در بخشي از آيات قرآن كريم براي ضرورت معاد ظهور حق را قرآن حدّ وسط قرار ميدهد ميفرمايد: (يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ) حق بايد ظهور كند ديگر, بنابراين ترازوي آن عالَم مناسب آن عالَم است ترازوي اين عالم مناسب اين عالم و هر چيزي هم يك ترازو دارد و براي هر كسي هم وظيفهاي است كه چيزي در آن ترازو كم نگذارد حالا خواست احتجاج كند مغالطه نكند خواست وصفي را خُلقي را ترويج كند بيراهه نرود خواست كالايي را صادر كند تقلّب نكند اينكه فرمود: (وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ) آنگاه چون به طور اجمال قرآن كريم اين متن را ذكر كرده در بحثهاي همين سوره ی مباركه ی «انبياء» كه اصلاً نام اين سوره به نام انبياء است براي اينكه نام هفده پيامبر(عليهم السلام) تقريباً در اين سوره آمده آيه ی 25 اين سوره اين بود كه (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ) اين به طور متن است بعضي از آياتِ توحيدي را متناً ذكر ميكند بعد ادلّهاش را ذكر ميكند بعضي از آيات معاد را متناً ذكر ميكند بعد ادلّهاش را ذكر ميكند بعضي از آيات مربوط به وحي و نبوّت را متناً ذكر ميكند بعد شواهد را ذكر ميكند اين آيه ی 25 كه فرمود: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ) يعني معرفت و عبادت را ما به همه ی انبيا(عليهم السلام) گفتيم اين به منزله ی متن است برخي از اين مطالب را كه وسط هست ذكر كردند آنگاه هفده شاهد با ذكر داستانِ هفده پيامبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ذكر ميكنند تا به منزله ی شرح آن متن باشد. اينكه فرمود: (وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ) اين طليعه ی شرح آيه ی 25 همين سوره است كه بعد از جريان موسي و هارون و ذكر قرآن كريم جريان حضرت ابراهيم و حضرت نوح و انبياي ديگر داود و سليمان و اينها را يكي پس از ديگري ذكر ميكند چون به همين مناسبت هم اين سوره به نام سوره ی مباركه ی «انبياء» شد و اينكه همين هفده پيامبر را اينجا ذكر ميكند بعضي از انبيا را هم در سوَر ديگر ذكر ميكند و نام بسياري از انبيا را نميبرد چند مطلب را در همين زمينه قرآن كريم ذكر كرد كه قبلاً هم بازگو شد. يك اصل كلّي قرآن اين است كه هيچ امّتي بدون رهبر نيست در سوره ی مباركه ی «نحل» گذشت كه (لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ) هيچ ملّتي بدون راهنما نيست حالا يا بلاواسطه يا معالواسطه يا با جانشين يا با علماي ربّاني كه پيامِ آن پيامبر را به آن ملّت ميرسانند اين اصل كلّي, اصل ديگر آن است كه اين 25 پيامبر و ساير انبيايي كه به طور اجمال اشاره شدند اينها در خاورميانه بودند از خاوردور و باختردور خبر نيست معنايش اين نيست كه آن طرف آب يا اين طرف آب پيامبر نداشتند معنايش برابر آنچه در سوره ی مباركه ی «نساء» و همچنين سوره ی «غافر» آمده در سوره ی «نساء» آيه ی 264 اين است كه (وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ) انبيا فراواناند قِصص بعضيها را گفتيم مثل اينها كه در خاورميانه بودند حضرت نوح و انبياي ابراهيمي اينها غالباً در خاورميانه بودند برخيها خيال ميكنند كه خاورميانه نبيخيز است پيامبرخيز است خاور و باختردور اينچنين نيست در حالي كه اين طور نيست فرمود هيچ جايي بدون راهنما نيست اين اصل كلي اينهايي كه ما گفتيم در خاورميانه است دو, براي اينكه بايد بگوييم (فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ) كذا, عاقبة كذا, عاقبة كذا داستاني بايد بگوييم كه شواهدش باشد يا شما شنيده باشيد يا تحقيق و پژوهش ممكن باشد اما بگوييم آن طرف اقيانوس غربي يا شرقي ما فرستاديم آنها دسترسي ندارند براي تحقيق چه راهي بازگو كند كه نميتواند بگويد (فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ) ميگويند ـ معاذ الله ـ خلاف ميگويي لذا چه در سوره ی مباركه ی «نساء» آيه ی 164 فرمود: (وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ) انبيايي بودند كه ما داستان آنها را براي شما نگفتيم و همچنين در سوره ی «غافر» كه از او گاهي به عنوان سوره ی «مؤمن» ياد ميشود آيه ی 78 اين است (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِكَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ) پس بنابراين همه چيز در قرآن نيست نزد اهل بيت(عليهم السلام) هست اينكه ميبينيد در بعضي از روايات ميفرمايد وجود مبارك ائمه ميفرمايند خداي سبحان به پيامبري از انبياي اسرائيل فلان چيز گفته است يا به پيامبري چنين چيزي فرموده است از همين قبيل است. در روايات ما كه هست انبيا مثلاً رقمشان خيلي زياد است خيلي بيش از اينهاست كه در قرآن كريم آمده در اين دو آيهاي كه يكي در سوره ی «نساء» است يكي در سوره ی «غافر» فرمود ما داستان بعضي از انبيا را برايتان نقل نكرديم پس قرآن داستان همه ی انبيا در آن نيست.
خود قرآن دارد كه (لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ) هم در سوره ی «نساء» هم در سوره ی «غافر» فرمود داستان خيلي از انبيا را ما براي شما نگفتيم آن براي اينكه اگر ميفرمود ما آن طرف اقيانوس اطلس يا آن طرف اقيانوس هند كساني بودند راه براي تحقيق نبود آنچه را كه راه براي تحقيق است همين انبياي خاورميانه است
«و الحمد لله ربّ العالمين»