درس تفسیر آیت الله جوادی
89/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
(قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّي طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَ يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ (44)
چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در مكه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مكّي اصول دين بود و بخشي از اصول مربوط به توحيد بود كه قبلاً اشاره شد و همچنين وحي و نبوّت و معاد مطرح است بعد از اشاره كردن به جريان معاد دوباره پرداختند به مسئلهٴ وحي و نبوّت كه مشركان حجاز از جريان وحي و نبوّت غافلاند چه اينكه از جريان معاد هم غافلاند دربارهٴ معاد بحث شد كه يك وقت است سؤال از مَتيٰ است يك وقت سؤال از قُرب و بُعد قيامت است سؤال از متيٰ يك سؤال ناصوابي است اصلاً سؤال جا ندارد سؤال از قُرب و بُعد راه دارد و جواب دارد و جواب را هم قرآن بيان كرد منتها به سود اينها نيست و كارآمد نيست اما مطلب اول كه سؤال از آن سؤال راه ندارد اصلاً صحيح نيست سؤال از مَتيٰ است يعني كِي يا سؤال از أين است يعني كجا. مَتيٰ غير از زمان است مقولهٴ متيٰ گرچه يك امر اصطلاحي است ولي معناي عرفي و عادي هم دارد زمان عبارت از مقدار حركت است ميگوييم روز، شب مانند آن اين را ميگوييم زمان، اما مَتيٰ آن هيئت حاصلهٴ از متزمّن در زمان است مربوط به زمانِ تنها نيست يك زمان بايد باشد يك زماني بايد باشد اين زماني در آن زمان مستقر باشد هيأت حاصلهٴ از متزمّن در زمان را ميگويند مَتيٰ وقتي سؤال ميكنند مَتيٰ از آن هيأت دارند سؤال ميكنند چه اينكه عين غير از مكان است گرچه يك اصطلاح عقلي است در فنّ معقول مطرح است ولي در عُرف ما هم هست ما يك مكان داريم يك عين، مكان مثل مسجد، حسينيه، خيابان، بيابان اينها مكان است اما عين عبارت از هيأت حاصلهٴ از متمكّن در مكان است كه يك گوشهٴ معناي عين به مكان برميگردد عين چيز ديگر است مكان چيز ديگر است خب اگر چيزي عين نداشت و متيٰ نداشت سؤال از أين و متيٰ يك سؤال ناصوابي است قيامت نه عين دارد نه متيٰ نه ميشود گفت أين يعني كجا نه ميشود گفت متيٰ يعني كِي زيرا وقتي قيامت ميكند كه زمان و زمين برچيده بشود. اين يك سؤال آن هم يك جواب لذا ميفرمايد اين سؤال جا ندارد اصلاً، اما سؤال از قُرب و بُعد كه آيا نزديكيم به آن حالت يا دور اين بله سؤال جا دارد در سورهٴ مباركهٴ «جن» همين مطلب را مطرح فرمودند پاسخ اينها را هم دادند كه فرمود اينها نميدانند كه اين صحنه نزديك است يا دور و بدان كه خدا ميداند و خدا هم به خواصّ از بندگانش افاضه كرده است آيهٴ 24 به بعد سورهٴ مباركهٴ «جن» اين است كه (قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً) من نميدانم كه قيامت زود قيام ميكند يا قدري فاصله دارد به آنها بگو يعني ذاتاً نميدانم بعد فرمود: (عَالِمُ الْغَيْبِ) اين (الْغَيْبِ) الف و لامش يا جنس است كه همهٴ غيوب را شامل ميشود مِن المبدأ و المعاد و الوحي و النبوّة يا عهد است بالأخره از اين دو حال بيرون نيست اگر جنس باشد جريان معاد را شامل ميشود اگر عهد باشد جريان معاد را شامل ميشود بنابراين اين (عَالِمُ الْغَيْبِ) به طور يقين شامل مسئلهٴ معاد هست عالِمِ الغيب است اين (الْغَيْبِ) اگر الف و لامش جنس باشد كه همهٴ غيوب را شامل ميشود مِنه المعاد، اگر الف و لام عهد ذكري باشد هم كه مخصوص جريان معاد است (عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي) ذات اقدس الهي آن غيبش را به كسي نميگويد مگر كسي كه مُرتضاي او باشد مَرضيّالقلب باشد مرضيّالدين باشد مرضيالنفس باشد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مصداق كامل اين است اهل بيت(عليهم السلام) مصداق كامل اين هستند خب، پس جريان معاد را ذات اقدس الهي به خواصّ از بندگانش مثل پيامبر اهل بيت(عليهم السلام) اعلام كرده است آنها ميدانند آن صحنه اين جريان «لو كُشف الغطاء ماازددت يقينا» در همين زمينه است بنابراين خود قرآن راهِ سؤال را به ما ياد ميدهد اگر فرمود زمان و مكان برچيده ميشود ديگر سؤال از مَتيٰ و أين راه ندارد در فارسي ميگوييم كِي، كجا در عربي ميگوييم متيٰ أين اين كِي غير از زمان است اين از تاريخ سؤال ميكند يعني يك موجود متزمّن كه در زمان قرار ميگيرد آن وضع را براي ما روشن كنيد يك موجود متمكّن كه در مكان قرار ميگيرد آن وضع را براي ما روشن كنيد اين ميفرمايد قيامت متيٰ و أين ندارد اما سخن از قُرب و بُعد باشد بله، قُرب و بُعد دارد ولي علمش نزد ذات اقدس الهي است بالاصاله و بالتبع هم كه به افاضهٴ الهي برميگردد نزد پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) است ثانياً، و سرّ مكتوم كردن اين امر هم همين است كه اگر كسي از جريان مرگ خود باخبر باشد يا از جريان معاد باخبر باشد توبه را ميگذارد براي آن آخر اهل تَسويف ميشود در روايات هم مستحضريد كه اهل تسويف معذّباند بالأخره اينها كه «سوف، سوف» ميكنند (سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ)، «سوف أتوب، سوف أفعل، سوف أقضي، سوف كذا و كذا» اينها كه «سوف، سوف» ميكنند اهل تسويفاند و در روايات مذمّت شدهاند چون اصل مرگ، وقت مرگ و جريان معاد حكمت در اين است كه انسان نداند لذا خداي سبحان او را فقط به كساني عطا كرد كه «لو كُشف الغطاء ماازددت يقينا» شعار آنهاست. خب، اما دربارهٴ اين گروه كه مشركان حجاز بودند و بيراهه ميرفتند قرآن كريم بعد از آن مطلبي كه افاضه فرمود تحليلي دارد ميفرمايد اينها چرا متذكِّر نميشوند و خيال ميكنند كه ميمانند در حالي كه مسافرند و مسافر رهتوشه ميخواهد چرا غافلاند گاهي خداوند اينها را شوقاً إلي الثواب به نعمتهاي الهي متذكِّر ميكند گاهي خوفاً مِن العِقاب اينها را تهديد ميكند كه اگر خداي سبحان خواست شما را عذاب كند چه عاملي ميتواند شما را نجات بدهد بالأخره غالب افراد بشر يا خوفاً مِن العِقاب عبادت ميكنند يا شوقاً إلي الثواب يا خوفاً مِن النار يا شوقاً إلي الجَنّة لذا قرآن كريم گاهي از تَطميع و تحبيب و ترغيب گاهي هم از تهديد و تخويف و امثال ذلك، گاهي ميفرمايد: (مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ) چه كسي به شما روزي ميدهد اين ترغيب به ثواب و فيض و دريافت نعمت است گاهي ميفرمايد: (مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ) اگر خداي سبحان خواست تنبيهتان كند چه كسي شما را حفظ ميكند يان (مَن يَكْلَؤُكُم) اين (مَن) استفهاميه است منتها استفهام انكاري شما كه حالا بيراهه ميرويد اگر ذات اقدس الهي اين جدال احسن است چون آنها الله را قبول دارند اگر خداي سبحان قصد تنبيهتان را كرد چه كسي شما را حفظ ميكند تنها حافظ خود خداست مسئلهٴ ليل و نهار يعني در تمام مدّت عمر كنايه از استمرار زمان است تقديم ليل بر نهار هم در اين گونه از موارد براي آن است كه خطرات نوعاً در تاريكيها ميآيد در شب رخنه ميكند گاهي مسئلهٴ كسبِ فيض است آنجا نهار را بر ليل مقدّم ميدارد براي اينكه كسب فيض و طلب رزق غالباً در نهار است گاهي كه در مقام تهديد و تخويف و ارعاب است شب را مقدّم ميآورد منظور از ليل و نهار يعني در طول زمان به اينها بگو چه كسي شما را در تمام مدّت زمان از خدا حفظ ميكند اين خوفاً و تهديداً مطرح شد بعد چندتا عامل ذكر ميكند ميفرمايد اولاً اينها روبرگردان از ياد حقّاند اين مسائل براي اينها مطرح نيست كه منشأ رحمت چه كسي است منشأ غضب چه كسي است يك، ثانياً ممكن است اينها به اين آلههٴ دروغينشان پناهنده بشوند بگويند خدايان ما، ما را كمك ميكنند در جنگها هم اول ميرفتند در بتكده از بتها كمك ميخواستند بعد ميرفتند جنگ آن اشرافشان گذشته از بتهاي عمومي در بتكده بتهاي خصوصي هم داشتند در منزل مثل ابوسفيان و اينها بتهاي خصوصي داشتند اشراف قريش اينچنين بودند از آن بتها كمك ميگرفتند فرمود اينها از بتها بخواهند كمك بگيرند بتها چندتا مشكل دارند اول مشكل خودشان را حل نميكنند ثانياً ذاتاً اينچنين نيستند كه مشكل را حل كنند ثانياً به ما هم ارتباط ندارند شما اينها را ميپرستيد كه (لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي) باشد اينها كه مصاحِب و مَصحوب و در جوار ما نيستند شما اينها را ميپرستيد به عنوان (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) اينها كه مصاحب ما نيستند مصحوب ما نيستند در خدمت ما نيستند مورد رضاي ما نيستند به چه اميد به اينها پناهنده ميشويد بعد آن اِعراض چهارمي اين است كه سرّش اين است كه اينها سرگرم نعمتاند خيال ميكنند روزگار هميشه همين طور است در حالي كه اگر فيض الهي بيايد خب انسان متنعِّم است اگر برگشت ديگر چيزي آن فيض را نگه نميدارد فرمود ما مدّتي اينها را متنعّم كرديم اينها در استدراج بودند فكر ميكردند هميشه همين طور است مقداري كه نعمت طول بكشد حالا يا در يك خانواده يا در يك قبيله همين كه نعمت طولاني بشود خيال ميكنند كه هميشه هست و خيال ميكنند اينها ذاتاً مستحقّ دريافت اين نعمتاند فرمود اين اطالهٴ نعمت يك آزمون الهي است چون مدّت مديدي اينها پدرانشان متنعّم بودند خيال ميكردند كه ذاتاً استحقاق اين كار را دارند در حالي كه بايد تاريخ را نگاه ميكردند، حكمت تاريخ را نگاه ميكردند، سنّت الهي را در تاريخ ميديدند، حضور خدا را در صحنههاي تاريخي ميديدند اينها هيچ چيزي نديدند اينها اگر قدري دقّت ميكردند آثار ما را ميديدند، ميديدند كه ما آمديم ما رفتيم ما كار انجام داديم اين در بحثهاي قبل هم داشتيم كه تمام اين آياتي كه مربوط به آمد و رفت الهي است براي مقام ثالث از بحث است يعني مقام ذات كه هويّت مطلقه است آنجا منطقهٴ ممنوعه است يك، صفات ذات كه عين ذات نامتناهي است آنجا هم منطقهٴ ممنوعه است دو، فعل خدا كه مقام امكان است و خارج از ذات است و موجود ممكن است و مظاهر فراوان دارد در بسياري از آيات مطرح است سه، اگر فرمود: (جَاءَ رَبُّكَ) يعني فيضِ خدا يعني «جاء أمر ربّك» اگر اينجا ميفرمايد ما خودمان ميآييم مشكل را حل ميكنيم يعني (أَتَي أَمْرُ اللَّهِ) اين (أَتَي أَمْرُ اللَّهِ) كه در طليعهٴ بعضي از سوَر هست شارح همين «نأتي» است ما ميآييم مشكل را حل ميكنيم ما آمديم مشكل را حل كرديم ما آمديم يك عدّه را تنبيه كرديم اين ما آمديم ما رفتيم آمد و رفت خدا مربوط به مقام ثالث بحث است گاهي ميفرمايد: (قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ) دست شما مورد ارادهٴ الهي است خداوند آنها را با دست شما عذاب ميكند گاهي هم آنچنان حضور خدا و فيض خدا و نصرت خدا ظهورِ تام دارد كه مستقيماً ميفرمايد شما نكرديد خدا اين كار را كرد درست است دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: (وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي) اما در همان بخش سورهٴ مباركهٴ «انفال» به مجاهدان صدر اسلام فرمود: (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ) شما نكُشتيد نفرمود «و لم تقتلوهم إذ قتلتموهم» بالاتر از آن گفت، شما نكرديد ما آنجا حضور داشتيم ما مشركين را سرِ جايشان نشانديم (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ) خب اين طور است خب اگر اين مربوط به مقام فيض خداست مقام فعل خداست مقام فعل خارج از ذات است و موجود امكاني است امكان مظاهر فراواني دارد همهٴ اينها مأموران الهياند و در تدبيرند فرمودند ما خودمان آمديم مشكل را حل كرديم ما خودمان ميآييم مشكل را حل ميكنيم در جاهايي كه لازم باشد يك قبيلهٴ طاغي را سرِ جايشان بنشانيم ما خودمان حضور پيدا ميكنيم گاهي تشريفاً حضور پيدا ميكنيم گاهي تهديداً حضور پيدا ميكنيم گاهي با جلال و شكوه ميآييم و خودمان كار انجام ميدهيم گاهي با قَهر و غلبه ميآييم خودمان كيفر ميدهيم. اينكه فرمود: (أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا) در سورهٴ مباركهٴ «رعد» هم همين مضمون بود آنجا قدري مبسوطتر بحث شد در آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود (أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ) گاهي براي تجليل و تكريم يك انسان كاملي ما خودمان ميآييم روحش را قبض ميكنيم گاهي براي شدّت عذاب ما خودمان ميآييم و كيفر تلخ به بعضيها ميدهيم يك عدّه را ميخواهيم ساقط كنيم خودمان ميآييم بساطشان را جمع ميكنيم اين خودمان ميآييم خودمان ميآييم گاهي با قَهر ميآيد گاهي با مِهر ميآيد چون «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ» آنجا كه با مِهر ميآيد روايتي را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) ذيل اين روايت هست روايتي هم از وجود مبارك امام سجاد مضمون اينها در آن جامع مشترك يكي است لكن تفاوت چشمگيري هم بين اين دوتا روايت هست وجود مبارك امام سجاد ميفرمايد اين آيه ما را ترغيب ميكند به توفّي و جان دادن ما به جان دادن خيلي راغبيم آنچه ما را به مرگ رغبت ميدهد ترغيب ميكند مشتاق ميكند اين آيه است براي اينكه اين آيه ميفرمايد خدا ميآيد خدا فرمود ما خودمان ميآييم ميگيريم منتها حضرت از اين «اطراف» به معناي طرائف راهنمايي كردند ظاهر آيه اين است كه مگر شما نميبينيد هر روز هر عصر در هر گوشهاي و كنار دنيا حادثهاي پيش ميآيد ملّتي سقوط ميكند امّتي از بين ميرود قبيلهاي از بين ميرود يا خانوادهاي از بين ميروند مگر نميبينيد (أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا) از گوشه كنارهاي دنيا ميآييم و آنجا خاتمه ميدهيم حيات عدّهاي را اين ظاهر آيه، اما حضرت ميفرمايد اين «أطراف» به منزلهٴ طرائف است يك، طرائف بر وزن ظرائف جمع طَريفِ به معناي ظريف است اين دو، فرمود خداوند براي قبض روحِ طرائفِ ارض كه اولياي الهي، علماي الهي، مردان صالحِ سالك باشند خودش ميآيد روح را قبض ميكند اين آيه ما را ترغيب ميكند به مُردن براي اينكه رُخش ببينيم و تسليم وي كنيم. از همان روايت لطيفي كه آن حضرت فرمود اين بزرگوار هم اين شعر را گفتند كه اين اميد است البته، توقّعي خب از غير معصوم محال نيست ولي بعيد است انسان به جايي برسد كه «روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم» خيلي از خواصّ اصحاب الهي اگر به جايي برسند تازه وجود مبارك حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) را ببينند و تقديم بكنند جان را، ولي غالب ماها گرفتار همين رُسُل و مأموران زير دست عزرائيل(سلام الله عليه) هستيم كه (إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا) آنها مقداري بيمِهري ميكنند كه (يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ) كه در بحث ديروز گذشت خيلي كم است كساني كه خود حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) را ببينند مثل جبرئيل است ديگر براي هر كسي نميآيد كه فرشتههايي كه زيرمجموعهٴ جبرئيل(سلام الله عليه) هستند مأموران علمياند تعليم و الهام و افاضه را به عهده دارند (بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ) آنها ممكن است نصيب اولياي عادي بشوند اما خود جبرئيل(سلام الله عليه) براي افرادي نازل بشود اينچنين نيست آن براي خواصّ از انبياي الهي نازل ميشود عزرائيل هم در همان سطح است اسرافيل هم در همان سطح است حالا اين بزرگوار كه ميگويد «روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم» يك ادّعا و آرزوي خيلي بلندي را در سر پروراند وجود مبارك امام سجاد ميفرمايد اين آيه ما را ترغيب ميكند به توفّي براي اينكه ميبينيم كسي را كه ما را آفريد تقديم ميكنيم جان را به كسي كه آن جان را به ما داد بنابراين اينكه خداي سبحان ميفرمايد ما ميآييم آن طوري كه ميآيد و همه را مقهور ميكند آن طور مطلوب نيست آن طور ميآيد كه همه را به جاذبهٴ خود مجذوب ميكند فرمود ما خودمان ميآييم مشكل را حل ميكنيم اگر عدّهاي طغيانگري اينها طول كشيد (طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ) مدّت مديدي يك خانواده ماندند ما بساطشان را جمع ميكنيم خب چرا اينها را نميبينند چرا اين تاريخ را نميبينند حكمت تاريخ را نميبينند سنّت ما را نميبينند آمد و رفت ما را نميبينند خب اين بخش اِضرابِ پاياني اين آيه بود فرمود: (قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ) چه كسي شما را از الله حفظ ميكند در تمام مدّت اين استفهام انكاري است يعني شما كه نميپذيريد از اين به بعد ميفرمايد: (بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ) اينها اصلاً ياد خدا را فراموش كردند از اين به بعد اعراض ديگر اينها نه تنها ياد خدا را فراموش كردند به شريك خدا پناهنده شدند اين شريك چه كاره است كاري از او ساخته است (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ) كه (تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا) بدون ما ميتوانند كاري انجام بدهند يا از ما آنها را حفظ بكنند اينها مشكل خودشان را نميتوانند حل كنند (لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ) براي اينكه ما همهٴ اينها را به جهنّم ميبريم ميگوييم (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) درست است كه بعضي از سنگها در جهنّم حضور پيدا ميكنند ميگويند اين سنگها همان بتهايي بود كه اينها تراشيدند كه فرمود شما و (مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) گرچه سوختنِ سنگ در جهنم عذابي براي آن سنگ نيست لكن تعذيبي است براي مشرك وقتي مشرك ببيند معبود او سوخته است يك عذاب روحي است نظير اينكه وجود مبارك ابراهيم كه با تبر آن بتها را به صورت هيزم ريز كرد آن هيزم آسيب نديد آن چوب متضرّر نشد لكن تنبيهي بود تعذيبي بود نسبت به بتپرستان اينجا فرمود اينها مشكل خودشان را حل نميكنند ج وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ) اينها شما بخواهيد بگوييد مقرِّباند (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) كه نيستند، (مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ) كه نيستند اينها آخر با ما نزديك نيستند سِمتي ندارند كه در اثر اين سِمت مشكل شما را حل كنند برخيها خواستند بگويند اين ضمير (وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ) به مشركين برميگردد اين درست است كه مشركين هم منصور نيستند، مَصحوب نيستند ولي أقرب اين است كه به همين آلهه و بتهاي دروغين برگردد. اِضراب آخر اين است كه (بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّي طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ) اينها مدّتي در خانوادههاي متنعّم و مرفّه زندگي كردند يا در قبيلهٴ مرفّه زندگي كردند اين طول كشيده خب اگر غفلت طولاني بشود همين پيامدهاي تلخ را دارد در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود چون طول كشيده قلبشان قاصي شده آيهٴ شانزده سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين است كه (أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ) در مناسبتهايي در ذيل آيات ديگر اين مثال گفته شد كه شما ببينيد اين چشمههايي كه از دامنههاي كوه ميجوشد بعضي آب زلال و بدون املاح دارند ساليان متمادي است كه آن ريگها و سنگهاي درون چاه درون آن چشمه همچنان شفاف است با اينكه اين از لج و گِل در ميآيد اين طور نيست كه زير زمين لولهكِشي باشد كه دو متر را شما بكَنيد ميبينيد پُر از لجن است گِل است از لاي گِل اين آب شفاف و صافي در ميآيد مثل اينكه شير را فرمود: (مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ) ما لبنِ خالص در ميآوريم اين طور نيست كه آنجا لولهكشي باشد كه يك طرفش فَرث است يك طرفش دَم است بين اين فرث و دَم بين اين دو جدار و جداره اين مايع طيّب و طاهر در ميآيد خب آنكه نميگذارد مخلوط بشود (هُوَ اللَّهُ) است ديگر فرمود اين هست شما اين ريگها را كه ميبينيد الآن هزار سال است بعضي از اين چشمههاي جوشان دامنهٴ قلّهٴ دماوند دارند آب تحويل مردم ميدهند يك لكّهٴ جِرم يك سانتي روي اين سنگها نيست با اينكه ساليان متمادي است كه دارد ميجوشد چون چيزي همراه اين است اين شفاف و صاف است. اما اگر چيزي رسوبات داشته باشد مثل بعضي از چشمههايي كه با املاح همراهاند اين بعد از چند مدّت ولو همين كه چند مدّت كوتاهي گذشت جلوي خودش را ميبندد ميبينيد بعضي از چشمهها كنارش صخرههايي است كه اين صخرهها قديم نبود مثلاً دويست سال قبل، سي سال قبل نبود و اين صخره محصول جِرمهاي همين املاح است اين آبِ آلوده به املاح كه ميآيد چون با املاح همراه است اوّلين كاري كه ميكند راه خودش را ميبندد آن علفها را هم خشك ميكند نه ميگذارد اين علفهاي بيچاره سبز بشوند نه ميگذارد چشمههاي بعدي سيراب بشوند نه خودش ميتواند برود اين چشمه همانجا دفن ميشود براي اينكه جلوي خودش را خودش بست اينجا كه كوه نبود سنگ نبود سنگچين هم نبود سدّي هم نبود فرمود تا اَماني همين طور است اُمنيه همين طور است خيالها همين طور است معاصي همين طور است جلوي خود آدم را ميبندد اين (وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً) اين املاح و رسوبات خود آدم است در حقيقت درست است كه نفس مسوّله هست نفس امّاره هست و «غلبني هواي» هست شهوت بر من غالب شده است اما «أسعده علي ذلك القضاء» هم هست اين در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در دعاي كميل داخل و خارج هر دو را گفته فرمود شهوتِ من «غلبني هواي و ما أنزل ذلك» هست و اما «أسعده علي ذلك القضاء» قضاي الهي هم به همين نفوذ ابليس و شيطان است كه گفت (لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ) من سوار ميشوم از اينها سواري ميگيرم دهنهٴ اينها، دهن اينها حَنك اينها تحت حنك اينها دست من است احتناك معنايش همين است كه قبلاً گفته شد «احتنك الفرس» يعني سوار اسب شد دهنه زد حَنك و تحت حنكش را گرفت شيطان گفت من سواري ميخواهم (لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ) اينها هم كه دارند گناهي ميكنند به او دارند سواري ميدهند منتها فرشتهها انسان را پرواز ميدهند عامل بعيد فرشتههاي الهي است عامل قريب عقل است و فطرت، شيطان انسان را ميخواباند از او سواري ميگيرد عامل بعيد شيطان است و عامل قريب شهوت و غضب كه گفت «اتقوا ان الهوي حيض الرجال» آن بزرگان گفتند اگر با تقوا بوديد طائريد و اگر كسي بيتقوا بود حيض شده است و انسانِ حائض از عبادت الهي محروم است از عمود دين محروم است. خب، اينكه فرمود ما اين كار را انجام ميدهيم ما خودمان ميآييم اينها ما را نميبينند براي اينكه (لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور) اگر در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: (طَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ) همين است تشبيه معقول به محسوسش همين است كه اگر با رسوبات همراه باشد يك مقدار طول بكشد ميشود قَسي، قساوت قبل از همينجا نشأت ميگيرد مثل قساوت آن سرزمين از ادامهٴ اين آب املاح پيدا شده وگرنه آنجا سخرهاي در كار نبود اينجا هم فرمود: (طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ) در سورهٴ «حديد» فرمود: (طَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ) خب اگر طول بكشد آدم مقداري در غفلت به سر ببرد همين مشكل را دارد فرمود بارها آمديم خودمان را نشان داديم چراغها را خاموش كرديم قبيلهها را از بين برديم و گروهي را روي كار آورديم چرا ما را نديدند (أَفَلاَ يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا) بنابراين اين «اطراف» هم به معناي خودش است نسبت به جايي كه ذات اقدس الهي با قَهر ظهور ميكند هم به معناي طرائف بر وزن ظرائف جمعِ طَريف به معناي ظريف است طبق بيان نوراني حضرت امام سجاد(سلام الله عليه) كه فرمود ما جزء طرائفالأرضيم و خداي سبحان در قبض روح ما خودش حضور پيدا ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»