درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 35 تا 37 سوره انبياء

 

﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ ﴿وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ﴾ ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِي فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ﴾

 

چون جريان معاد از عناصر محوري سوَر مكّي بود لذا در اين سور‌ه يعني سوره انبياء كه در مكه نازل شد بعد از جريان توحيد و نبوّت مسئله معاد را به اين صورت مطرح مي‌كند مي‌فرمايد دنيا دار امتحان است اين اصل اول امتحان نمي‌تواند ابدي باشد چون مقدمه است و لغو است امتحانِ ابدي انسان دائماً در كلاس آزمون باشد بي‌نتيجه. امتحان حكمت است ابديّتِ امتحان لغو است پس حتماً امتحان منقطع‌الآخر است اين دو، سوم اينكه امتحان كه قطع شد اگر به محكمه و پاداش و كيفر نرسد لغو است يعني اگر بعد از مرگ خبري نباشد مي‌شود عبس لذا قرآن كريم هم ضرورت معاد را مطرح مي‌كند هم انقطاع دنيا را طرح مي‌كند دنيا حتماً پايان‌پذير است چون دار امتحان است و امتحان با ابديّت سازگار نيست لذا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ يا ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ يا ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾ و مانند آن، چون امتحان يقيناً منقطع‌الآخر است بايد به محكمه ختم بشود نه به عدم صدق وگرنه مي‌شود عبس ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾ لذا بعد از اينكه مسئله آزمون را ذكر فرمود به صورت ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ فرمود: ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ يعني مرجعي داريد محكمه‌اي هست حساب و كتابي هست اين يك، همان طوري كه مبدأ داريد و آن مبدأ خداست «و لا شريك له» معاد داريم و آ‌ن مرجع و معاد خداست آن هم «ولا شريك له» آ‌ن «لا شريك له» را با تقديم جار و مجرور بر فعل ذكر كرد فرمود: ﴿إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ نه «ترجعون إلينا» اين ﴿إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ ضمن رعايت فواصل آيات كه با واو و نون ختم مي‌شود مفيد حصر هم هست يعني به جايي مراجعه مي‌كنيد آنجا فقط ماييم ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ نه به غير ما مراجعه مي‌كنيد يك، نه به ما و غير ما مراجعه مي‌كنيد كه شريك در معاد داشته باشيم اين دو ﴿وَإِلَيْنَا﴾ يعني «لا إلي غيرنا ترجعون» آيات قبلي غالب اينها با واو و نون ختم مي‌شد در اين صفحه و صفحه قبل هم كه مي‌بينيد همه يا با ياء و نون يا با واو و نون ختم مي‌شود پس اين ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ دو مطلب را به همراه دارد.

مطلب بعدي آن است كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد در جريان شرّ دو مقام محور بحث است يكي اينكه شرّ امر وجودي است يا عدمي، يكي اينكه حالا كه عدمي شد عدمِ محض نيست شرّ هرگز امر وجودي نخواهد بود يعني ممكن نيست چيزي موجود باشد اين وجود شرّ باشد اين محال است براي اينكه اين وجود براي خود خير است، براي علّت خودش خير است، براي معمول خودش خير است، براي ملازمات خودش خير است اين مار و عقرب همان طوري كه طزرو و طيهو و آهو و امثال ذلك از زندگي لذّت مي‌برند، از تغذيه لذّت مي‌برند، از توليد لذّت مي‌برند، از رشد و نموّ لذّت مي‌برند، آنها هم همين طورند هيچ فرقي بين آهو و مار و عقرب كه نيست تنها آسيبي كه باعث شرّ بودن عقرب مي‌رسد اين است كه كسي را مي‌گَزد و مسموم مي‌كند وگرنه اين مار و عقرب براي خودشان همان لذّتي را دارند كه آهو و طيهو دارند پس هيچ موجودي براي خود شرّ نيست مناسب با علّت خودش هم هست مناسب با معلول و ملازمات و لوازم و ملزومات خودش هم هست و خير است هر جا شرّ انتزاع مي‌شود از «ليس» تامّه يا «ليس» ناقصه است يعني يا حيات را مي‌گيرند يا سلامت يك موجود زنده‌اي را، اگر كاري به كار كسي نداشته باشند همين طور است مرض هم همين طور است مرض آن است كه ميكروبي جايي رشد مي‌كند آن ميكروب همان لذّتي را مي‌برد كه انسان و حيوان آن لذّت را مي‌برند ديگر او هم زاد و ولد دارد او هم تغذيه دارد او هم رشد دارد او هم لذّت دارد اين طور نيست كه يك ميكروب لذّت نبرد فقط انسان و حيوان لذّت مي‌برند كه اين ميكروب اگر جاي ديگر رشد بكند نه در بدن انسان كاري با انسان ندارد شرّي نيست وقتي وارد بدن انسان شد و ناشناخته بود و حيات انسان را از بين برد شده «ليس» تامّه يا سلامت انسان را از بين برده شده «ليس» ناقصه مي‌شود شرّ، پس در مقام اول هيچ يعني هيچ ترديدي نيست كه شرّ امر عدمي است و هرگز يك امر وجودي از آن جهت كه وجودي است شرّ نيست اين مقام اول، مقام دوم آن است كه خب بالأخره اينكه باعث «ليس» تامّه مي‌شود يا باعث «ليس» ناقصه مي‌شود يك امر وجودي است ديگر اين امر وجودي را خدا چرا آفريد كه باعث سلب حيات يا سلب سلامت بشود اينجاست كه آن احتمالات پنج‌گانه مطرح است شيء يا خيرِ محض است مثل فرشتگان و عقولِ عاليه عرش الهي لوح الهي مقامات انبيا عصمت، وحي، نبوّت اينها خيرِ محض‌اند به هيچ كسي آسيب نمي‌رسانند.

 

پرسش:

پاسخ: اينها ملائكةالعذاب‌اند آن مراحل پايين‌اند وگرنه آ‌ن فرشتگاني كه برتر از اين مأموريتها هستند حاملان عرش‌اند فقط وحي مي‌آورند و حيات مي‌بخشند اينها اصلاً براي هيچ كسي شرّ نيستند خب، چون كاري با كسي ندارند اين ملائكه مادون‌اند كه نسبت به برخيها عامل تعذيب‌اند و امثال ذلك.

 

پرسش:

پاسخ: حالا بله، به اين روايتي كه در بحث ديروز مرحوم امين‌الاسلام نقل كرد هم باز اشاره مي‌شود كه چگونه بيماري شرّ است و شرّ بودن او از چه منظر است خب.

 

پس اين قِسم اول آنكه خيرِ محض است اين را داريم، قِسم دوم احتمال دوم آنكه شيئي شرّ محض باشد شرّ محض فرض ندارد يك شيء براي خودش شرّ باشد نسبت به علّتش شرّ باشد نسبت به معلول خودش شرّ باشد اينكه نيست اين بيماري همان طوري كه گفته شد اين ميكروب رشد مي‌كند اگر در بيرون بدن انسان رشد بكند كه شرّي نيست اين ميكروب مانند حيوانات ديگر تغذيه مي‌خواهد، رشد مي‌خواهد، توليد دارد مثل ساير حيوانات و لذّت هم مي‌برد براي خودش ملازماتش، ملزومات، لوازمش هيچ كدام شرّ نيست منتها حالا اين حيوان چون به بدن انسان راه پيدا كرده اينجا جاي رشد و زاد و ولد شد اين براي انسان چون باعث سلب حيات او يا سلب سلامت اوست شرّ است وگرنه اگر در جاي ديگر رشد مي‌كرد كه شرّ نبود، پس اين بيماريها براي خودشان شرّ نيستند ممكن نيست موجودي شرّ محض باشد پس خير محض داريم يك، شرّ محض اصلاً نخواهيم داشت يعني وجودش مستحيل است اين دو، قسم سوم آن است كه خيرش بيشتر از شرّ باشد اين فرض دارد قسم چهارم و پنجم اين است كه يا شرّش بيشتر باشد از خيرش يا خير و شرّش مساوي باشد اين قسم چهارم و پنجم را يقيناً خدا خلق نمي‌كند و نكرده است يعني حكمتِ باريتعالي اقتضا مي‌كند موجودي كه شرّش بيش از خير اوست هرگز نيافريند يا خير و شرّش مساوي هم است چون ترجيحي در كار نيست نمي‌آفريند بنابراين اين سلب و تقسيم نشان مي‌دهد كه آنچه مصنوع خداست و فعل خداست يا خيرِ محض است مثل وحي و نبوّت و امثال ذلك يا خيرش غالب است و شرّش مغلوب نظير همين بيماريها نظير مار و عقربها نظير آفتهايي كه براي ميوه هست براي درختان هست و مانند آن، آن اقسام ديگر يعني شرّ محض باشد يا شرّش بيشتر باشد يا شرّش مساوي خير باشد آنها اصلاً وجود ندارد، پس در علوم عقلي در مبحث خير و شرّ دو مقامِ كاملاً از هم جدا محور بحث است. مقام اول اين است كه اين شرّ امر وجودي است يا امر عدمي، مقام ثاني اين است كه حالا كه عدمي است عدميِ محض كه نيست يك شيء وجودي است يك امر موجود است كه منشأ اين شرور هست آن شيء وجودي كه منشأ اين شرّ است حتماً يا بايد خيرش غالب باشد خيرِ محض كه منشأ شرّي نخواهد بود بايد خيرش غالب باشد و اگر خداي سبحان اين را نمي‌آفريد براي آن است كه شرّ كم را مقدم داشت بر خير زياد و اين ترجيح مرجوح است بر راجح اين مطابق با حكمت نيست اما موجودي كه شرّ محض است كه اصلاً فرض ندارد شرّش بيش از خير باشد خدا هرگز نمي‌آفريند با حكمت او سازگار نيست شرّ و خيرش مساوي هم، هم باشد ترجيح احدالمتساويين است يقيناً خدا اين كار را نمي‌كند اما شيطان و امثال شيطان در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم و ساير سوَر مشخص شد كه اينها شيطان از آن جهت كه منشأ آزمون است در كلّ عالَم خير است براي خودش كه بد كرده است شرّ است شيطان از بهترين بركات عالَم است شيطان فقط وسوسه مي‌كند هر كس به هر مقامي رسيده است به بركت جهاد اكبر است اگر كسي وسوسه‌اي در كار نبود او ديگر انسان نبود رشد نمي‌كرد كمالي نبود مجاهدتي نبود مي‌شد فرشته، شيطان بيش از وسوسه هيچ سِمتي ندارد در قيامت هم صريحاً اعلام مي‌كند مي‌گويد كه ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾ خودتان را ملامت كنيد مرا سرزنش نكنيد من دعوت كردم شما هم آمديد خب عقل دعوت كرد، فطرت دعوت كرد، وحي دعوت كرد، امام دعوت كرد، پيغمبر دعوت كرد مي‌خواستيد برويد من فقط دعوت كردم شما آمديد هيچ سلطه‌اي شيطان بر كسي ندارد مگر اينكه خود انسان به طرف او برود او را وليّ خود قرار بدهد چون بحثهاي سورهٴ مباركهٴ ابراهيم و امثال آن گذشت كه شيطان فقط وسوسه مي‌كند مثل كلب معلَّم است در نظام هستي اين سگِ تربيت‌شده است يك سگ جزء كلاب حراش نيست كه هر كسي را بتواند بگزد و هر كس به هر مقامي رسيده است به بركت وسوسه است اگر وسوسه نبود اگر مبارزهٴ نفس نبود جهاد اكبر نبود همچنين جهاد اصغر نبود بنابراين وجود شيطان در كلّ عالم بركت است منتها براي خودش شرّ است براي خودش يعني به سوء اختيار خودش مثل انسان كافر. چيزي در عالَم به نام شرّ محض نيست به نام شرّ كثير نيست به نام شرّ متساوي نيست هر چه هست شرّش اقل از خير است اين را يقيناً خداي سبحان آفريد. مسئلهٴ آزمون هم چون دنيا دار امتحان است چيزي در دنيا نيست كه امتحان نباشد و صبغهٴ آزمون نداشته باشد گاهي مي‌فرمايد: ﴿بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾ بعضيها مبتلا به سلامت‌اند بعضيها مبتلا به مرض الآن ما كه اينجا نشستيم از نعمت سلامت برخورداريم مبتلا به سلامتيم آنها كه در بيمارستان بستري‌اند مبتلا به مرض‌اند ما خيال مي‌كنيم كه ابتلا فقط در بيمارستانهاست ابتلا يعني امتحان در سوره فجر فرمود همه مبتلاي‌اند بعضي مبتلا يعني مُمتحن به سلامت‌اند بعضي مبتلا يعني ممتحن به بيماري‌اند ما سلامتي را به بعضيها به عنوان آزمون مي‌دهيم ببينيم چه مي‌كنند، ثروتي را به بعضيها مي‌دهيم به عنوان ابتلا ببينيم چه مي‌كنند، بعضي مبتلا به ثروت‌اند بعضي مبتلا به فقر ما خيال مي‌كنيم اين مال براي خود ماست و سعادت ما را تأمين مي‌كند و امثال ذلك خب اگر كسي در دريا هست صدر و ساقه‌اش آب است اگر كسي در فضاست بالا و پايين و آغاز و انجامش هواست ما در عالمِ امتحان داريم زندگي مي‌كنيم آن وقت چيزي براي ما كه صبغهٴ آزمون نداشته باشد فرض ندارد همهٴ ما مبتلاييم منتها خيال مي‌كنيم اين ابتلا فقط در بيماريها و فقر و امثال ذلك است كه مي‌گوييم مبتلا شد به فلان بيماري خير، آنها هم كه سالم‌اند و يا مرفّه‌اند و يا غنيّ‌اند مبتلا به مال‌اند مبتلا به سلامت‌اند بعضيها مبتلا به علم‌اند هر چه در دنيا هست وسيلهٴ امتحان است چيزي در دنيا به ما نمي‌دهند مگر اينكه با او ما را امتحان مي‌كنند لذا فرمود گاهي به حسنات و سيّئات، گاهي به بيماري و سلامت كه وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد: «حالا شرٍّ» آن طوري كه طبق اين روايت نوراني از حضرت نقل شده است وقتي به حضرت عرض كردند شما هم مي‌فرماييد شرّ فرمود بله، براي اينكه در سوره انبياء خدا فرمود: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ و بيماري شرّ است منتها شرّ بودن يك امر اضافي و امر نسبي است. از اينجا ما دو مطلب را همان طوري كه قبلاً هم اشاره شد از كريمه برمي‌آيد يكي اينكه وقتي دنيا دار امتحان شد يقيناً پايان مي‌پذيرد چون امتحان با ابديّت سازگار نيست دوم اينكه يقيناً يك نشئهٴ حساب و كتابي هست وگرنه امتحان مي‌شود لغو ما را امتحان بكنند بيازمايند بعد پاداش و كيفر به ما ندهند كه نمي‌شود خب پس اين مسئله معاد.

 

پرسش:

پاسخ: نه، ما از آن امر عدمي شرّ انتزاع مي‌كنيم منتها منشأش يك امر وجودي است.

 

پرسش:

پاسخ: نه، عدمِ محض كه نيست اِزالهٴ يك امر موجود است يك چيز موجودي بخواهد از بين برود كه خودبه‌خود از بين نمي‌رود كه.

 

پرسش:

پاسخ: نه، درست است آن عدم است ولي اين شيئي كه باعث آن عدم مي‌شود يك امر وجودي است.

 

پرسش:

پاسخ: بسيار خب، اين شرّ خودش امر عدمي است عدمِ محض نيست براي اينكه عدمِ كمال نه سهمي از وجود دارد بالأخره عدمِ ذات كه «ليس» تامّه يا عدم وصف از شيئي است عدم محض كه نيست عدمي كه به هيچ جا تكيه نكند كه نيست سلبِ ذات يا سلبِ كمال ذات است اين سلب ذات يا سلب كمال ذات سبب مي‌خواهد آن سبب بايد خيرش بيشتر باشد از اين سلب تا خداي حكيم او را بيافريند لذا در مقام اول ثابت مي‌شود كه شرّ امر عدمي است در مقام ثاني ثابت مي‌شود كه منشأ اين امر عدمي چيزي است كه خيرِ او بيش از اين شرّ است حالا در جريان مكّه اين كفّار چندتا كار مي‌كردند نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دهن‌كجي داشتند مسخره مي‌كردند و خداي سبحان اين استهزايشان را نقل مي‌كند و كيفرش هم ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اينها نسبت به وحي و نبوّت كه منشأ خير و رحمت و بركت است دهن‌كجي دارند نسبت به ذات اقدس الهي كه همه نِعم از اوست كفر مي‌ورزند نسبت به بتهايي كه هيچ‌كاره‌اند حسّاس‌اند ﴿وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ تو را وسيله مسخره قرار مي‌دهند استهزاء مي‌كنند گرچه در سوره حجر گذشت خدا فرمود: ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾ نسبت به تو ظهور كرده جلوي استهزاي آنها را خواهيم گرفت آنها را به عذاب اليم گرفتار خواهيم كرد يا كرديم ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ ولي اين گروه هر وقت تو را ببينند مسخره مي‌كنند چطور مسخره مي‌كنند، اولاً نام تو را با وهن مي‌برند يك، نام آلهه را با جلال و شكوه مي‌برند دو، آن تعبيراتي كه تو درباره خدايان آنها مي‌كني اصلاً آن تعبيرات را ذكر نمي‌كنند اين سه، ﴿أَهذَا الَّذِي﴾ اين يكي، با تحقير مي‌گويند (أَهذَا الَّذِي) اين يك، (يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ) از آن چوبها و اين صنم و وثن به عنوان آلهه نام مي‌برند كه پربركت‌ترين و مقدّس‌ترين نام است اين دو، اينكه پيامبر درباره آلهه گفته ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ يا ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا﴾ اينها را كه درباره آلهه فرمود اصلاً ذكر نمي‌كنند سه، خب ﴿أَهذَا الَّذِي﴾ يك، ﴿يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ﴾ به چه چيزي آن سومي را حذف كردند يعني «يذكر آلهتكم بسوء» آن اصلاً نام نمي‌برند مثل اينكه در همين سوره مباركه انبياء در آيه شصت به اين صورت ذكر كرد كه وقتي جريان وجود مبارك حضرت ابراهيم بتها را شكست و اينها از يكديگر سؤال كردند كه ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ ﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ﴾ يك جوان ناشناسي آلهه ما را نام مي‌برد ديگر نمي‌گويند به سوء نام مي‌برد پس سه مطلب است كه سومي را براي تحقير اصلاً ذكر نمي‌كنند اوّلي را با تحقير ذكر مي‌كنند دومي را با جلال و شكوه ذكر مي‌كنند ﴿سَمِعْنَا فَتي﴾ اين اوّلي، آن سومي كه «آلهتكم بسوء» آن سوء را ذكر نمي‌كنند اين سومي، وسط را كه درباره بتهاست با جلال و شكوه ذكر مي‌كنند مي‌شود آلهه شما اينجا هم اين آيه محلّ بحث هم همين طور است ﴿وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ آن‌گاه اين سه مطلب را با اين سه تعبير كه يكي محذوف است و دوتا مذكور ذكر مي‌كنند ﴿أَهذَا الَّذِي﴾ اين يكي، اين دارد به خدايان ما بد مي‌گويد اين ﴿هذَا الَّذِي﴾ با تحقير ذكر مي‌شود اين يك، ﴿آلِهَتَكُمْ﴾ را با جلال و شكوه ذكر مي‌كنند چه نامي پربركت‌تر از اِله ما ديگر نامي بالاتر از اله نداريم بالاتر از نبيّ، بالاتر از امام، بالاتر از فرشته، بالاتر از وصيّ نامي از همه نامها با جلال و شكوه‌تر است ديگر اين را مي‌دهند به اين چوبها و ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾ به آنها مي‌دهند آن سومي هم كه به سوء از ذكر مي‌كنند بعد ﴿وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ﴾ قرآ‌ن كريم در مقابل اين كلمه ﴿هُمْ﴾ را تكرار كرده فرمود اينها كساني‌اند كه الرّحماني كه حيات به اينها داد، سلامت به اينها داد، دنيا و آخرت تأمين كرد، براي بشر آسمان و زمين را آفريد به الرّحمان كافرند به دنبال سنگ و گِل راه افتادند ﴿وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ﴾ بعد هم در برابر تهديدات وجود مبارك پيامبر مي‌گويند خب اگر عذابي هست عذاب را بياور ﴿فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اگر تهديدي مي‌كني مي‌گويي خدايي هست و عذابي دارد بفرست فرمود اينها عجول‌اند عجله با سرعت فرق دارد سرعت وصفِ حركت است عجله وصف متحرّك است اين يكي، و سرّ اينكه عجله بد است و سرعت خوب اين است كه عجله آن است كه شيء قبل از وقت انجام بگيرد مثل اينكه كسي بخواهد قبل از ظهر نماز بخواند خب قبل از زوال وقتِ نماز ظهر نيست اين مي‌شود عجله و مذموم سرعت آن است كه حالا كه وقتش فرا رسيد در اوّلين فرصت استفاده كني لذا سرعت مطلوب و محمود است و عجله مذموم كه «العجلة مِن الشيطان» در كلّ نظام خب ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ اين طور است هر چيزي حسابي دارد نظمي دارد اگر قبل از آن موعد باشد مي‌شود عجله و مذموم و اگر بعد از رسيدن فرصت باشد در اوّلين فرصت مثل اينكه كسي نماز اول وقت بخواند مي‌شود ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾ بعضي از امور است كه اصلاً وقت ندارد مثل «عَجِّلوا بالتوبة قبل الفوت» و گاهي با قرينه گفته مي‌شود «عجّلوا بالصّلاة» اين «عجّلوا بالصّلاة» يعني ﴿سَارِعُوا﴾ يعني وقت نماز كه فرا رسيد عجله كنيد. انسان از دو بخش طين و فطرت خلق شده است در بحثهاي قبل هم داشتيم كه سيدناالاستاد مرحوم علامه به خوبي اينها را از هم جدا كرده بيش از پنجاه آيه در قرآن كريم در مذمّت انسان است انسان عجول است، انسان ظلوم است، انسان هلوع است، انسان جزوع است، انسان ظلوم است، انسان ملوم است، انسان قطور است اينها، بيش از پنجاه آيه در رذيلت انسان است و آياتي هم در فضيلت انسان آن آياتي كه در فضيلت انسان است به فطرت او به ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ برمي‌گردد به ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ برمي‌گردد ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ برمي‌گردد و مانند آن، اين آياتي كه در مذمّت انسان است به ﴿إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِينٍ﴾ ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ و مانند آن برمي‌گردد حالا ـ ان‌شاءالله ـ تتمّه بحث براي روز شنبه.