89/08/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 35 تا 37 سوره انبياء
﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ ﴿وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ﴾ ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِي فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ﴾
چون جريان معاد از عناصر محوري سوَر مكّي بود لذا در اين سوره يعني سوره انبياء كه در مكه نازل شد بعد از جريان توحيد و نبوّت مسئله معاد را به اين صورت مطرح ميكند ميفرمايد دنيا دار امتحان است اين اصل اول امتحان نميتواند ابدي باشد چون مقدمه است و لغو است امتحانِ ابدي انسان دائماً در كلاس آزمون باشد بينتيجه. امتحان حكمت است ابديّتِ امتحان لغو است پس حتماً امتحان منقطعالآخر است اين دو، سوم اينكه امتحان كه قطع شد اگر به محكمه و پاداش و كيفر نرسد لغو است يعني اگر بعد از مرگ خبري نباشد ميشود عبس لذا قرآن كريم هم ضرورت معاد را مطرح ميكند هم انقطاع دنيا را طرح ميكند دنيا حتماً پايانپذير است چون دار امتحان است و امتحان با ابديّت سازگار نيست لذا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ يا ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ يا ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾ و مانند آن، چون امتحان يقيناً منقطعالآخر است بايد به محكمه ختم بشود نه به عدم صدق وگرنه ميشود عبس ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾ لذا بعد از اينكه مسئله آزمون را ذكر فرمود به صورت ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ فرمود: ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ يعني مرجعي داريد محكمهاي هست حساب و كتابي هست اين يك، همان طوري كه مبدأ داريد و آن مبدأ خداست «و لا شريك له» معاد داريم و آن مرجع و معاد خداست آن هم «ولا شريك له» آن «لا شريك له» را با تقديم جار و مجرور بر فعل ذكر كرد فرمود: ﴿إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ نه «ترجعون إلينا» اين ﴿إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ ضمن رعايت فواصل آيات كه با واو و نون ختم ميشود مفيد حصر هم هست يعني به جايي مراجعه ميكنيد آنجا فقط ماييم ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ نه به غير ما مراجعه ميكنيد يك، نه به ما و غير ما مراجعه ميكنيد كه شريك در معاد داشته باشيم اين دو ﴿وَإِلَيْنَا﴾ يعني «لا إلي غيرنا ترجعون» آيات قبلي غالب اينها با واو و نون ختم ميشد در اين صفحه و صفحه قبل هم كه ميبينيد همه يا با ياء و نون يا با واو و نون ختم ميشود پس اين ﴿وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾ دو مطلب را به همراه دارد.
مطلب بعدي آن است كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد در جريان شرّ دو مقام محور بحث است يكي اينكه شرّ امر وجودي است يا عدمي، يكي اينكه حالا كه عدمي شد عدمِ محض نيست شرّ هرگز امر وجودي نخواهد بود يعني ممكن نيست چيزي موجود باشد اين وجود شرّ باشد اين محال است براي اينكه اين وجود براي خود خير است، براي علّت خودش خير است، براي معمول خودش خير است، براي ملازمات خودش خير است اين مار و عقرب همان طوري كه طزرو و طيهو و آهو و امثال ذلك از زندگي لذّت ميبرند، از تغذيه لذّت ميبرند، از توليد لذّت ميبرند، از رشد و نموّ لذّت ميبرند، آنها هم همين طورند هيچ فرقي بين آهو و مار و عقرب كه نيست تنها آسيبي كه باعث شرّ بودن عقرب ميرسد اين است كه كسي را ميگَزد و مسموم ميكند وگرنه اين مار و عقرب براي خودشان همان لذّتي را دارند كه آهو و طيهو دارند پس هيچ موجودي براي خود شرّ نيست مناسب با علّت خودش هم هست مناسب با معلول و ملازمات و لوازم و ملزومات خودش هم هست و خير است هر جا شرّ انتزاع ميشود از «ليس» تامّه يا «ليس» ناقصه است يعني يا حيات را ميگيرند يا سلامت يك موجود زندهاي را، اگر كاري به كار كسي نداشته باشند همين طور است مرض هم همين طور است مرض آن است كه ميكروبي جايي رشد ميكند آن ميكروب همان لذّتي را ميبرد كه انسان و حيوان آن لذّت را ميبرند ديگر او هم زاد و ولد دارد او هم تغذيه دارد او هم رشد دارد او هم لذّت دارد اين طور نيست كه يك ميكروب لذّت نبرد فقط انسان و حيوان لذّت ميبرند كه اين ميكروب اگر جاي ديگر رشد بكند نه در بدن انسان كاري با انسان ندارد شرّي نيست وقتي وارد بدن انسان شد و ناشناخته بود و حيات انسان را از بين برد شده «ليس» تامّه يا سلامت انسان را از بين برده شده «ليس» ناقصه ميشود شرّ، پس در مقام اول هيچ يعني هيچ ترديدي نيست كه شرّ امر عدمي است و هرگز يك امر وجودي از آن جهت كه وجودي است شرّ نيست اين مقام اول، مقام دوم آن است كه خب بالأخره اينكه باعث «ليس» تامّه ميشود يا باعث «ليس» ناقصه ميشود يك امر وجودي است ديگر اين امر وجودي را خدا چرا آفريد كه باعث سلب حيات يا سلب سلامت بشود اينجاست كه آن احتمالات پنجگانه مطرح است شيء يا خيرِ محض است مثل فرشتگان و عقولِ عاليه عرش الهي لوح الهي مقامات انبيا عصمت، وحي، نبوّت اينها خيرِ محضاند به هيچ كسي آسيب نميرسانند.
پس اين قِسم اول آنكه خيرِ محض است اين را داريم، قِسم دوم احتمال دوم آنكه شيئي شرّ محض باشد شرّ محض فرض ندارد يك شيء براي خودش شرّ باشد نسبت به علّتش شرّ باشد نسبت به معلول خودش شرّ باشد اينكه نيست اين بيماري همان طوري كه گفته شد اين ميكروب رشد ميكند اگر در بيرون بدن انسان رشد بكند كه شرّي نيست اين ميكروب مانند حيوانات ديگر تغذيه ميخواهد، رشد ميخواهد، توليد دارد مثل ساير حيوانات و لذّت هم ميبرد براي خودش ملازماتش، ملزومات، لوازمش هيچ كدام شرّ نيست منتها حالا اين حيوان چون به بدن انسان راه پيدا كرده اينجا جاي رشد و زاد و ولد شد اين براي انسان چون باعث سلب حيات او يا سلب سلامت اوست شرّ است وگرنه اگر در جاي ديگر رشد ميكرد كه شرّ نبود، پس اين بيماريها براي خودشان شرّ نيستند ممكن نيست موجودي شرّ محض باشد پس خير محض داريم يك، شرّ محض اصلاً نخواهيم داشت يعني وجودش مستحيل است اين دو، قسم سوم آن است كه خيرش بيشتر از شرّ باشد اين فرض دارد قسم چهارم و پنجم اين است كه يا شرّش بيشتر باشد از خيرش يا خير و شرّش مساوي باشد اين قسم چهارم و پنجم را يقيناً خدا خلق نميكند و نكرده است يعني حكمتِ باريتعالي اقتضا ميكند موجودي كه شرّش بيش از خير اوست هرگز نيافريند يا خير و شرّش مساوي هم است چون ترجيحي در كار نيست نميآفريند بنابراين اين سلب و تقسيم نشان ميدهد كه آنچه مصنوع خداست و فعل خداست يا خيرِ محض است مثل وحي و نبوّت و امثال ذلك يا خيرش غالب است و شرّش مغلوب نظير همين بيماريها نظير مار و عقربها نظير آفتهايي كه براي ميوه هست براي درختان هست و مانند آن، آن اقسام ديگر يعني شرّ محض باشد يا شرّش بيشتر باشد يا شرّش مساوي خير باشد آنها اصلاً وجود ندارد، پس در علوم عقلي در مبحث خير و شرّ دو مقامِ كاملاً از هم جدا محور بحث است. مقام اول اين است كه اين شرّ امر وجودي است يا امر عدمي، مقام ثاني اين است كه حالا كه عدمي است عدميِ محض كه نيست يك شيء وجودي است يك امر موجود است كه منشأ اين شرور هست آن شيء وجودي كه منشأ اين شرّ است حتماً يا بايد خيرش غالب باشد خيرِ محض كه منشأ شرّي نخواهد بود بايد خيرش غالب باشد و اگر خداي سبحان اين را نميآفريد براي آن است كه شرّ كم را مقدم داشت بر خير زياد و اين ترجيح مرجوح است بر راجح اين مطابق با حكمت نيست اما موجودي كه شرّ محض است كه اصلاً فرض ندارد شرّش بيش از خير باشد خدا هرگز نميآفريند با حكمت او سازگار نيست شرّ و خيرش مساوي هم، هم باشد ترجيح احدالمتساويين است يقيناً خدا اين كار را نميكند اما شيطان و امثال شيطان در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم و ساير سوَر مشخص شد كه اينها شيطان از آن جهت كه منشأ آزمون است در كلّ عالَم خير است براي خودش كه بد كرده است شرّ است شيطان از بهترين بركات عالَم است شيطان فقط وسوسه ميكند هر كس به هر مقامي رسيده است به بركت جهاد اكبر است اگر كسي وسوسهاي در كار نبود او ديگر انسان نبود رشد نميكرد كمالي نبود مجاهدتي نبود ميشد فرشته، شيطان بيش از وسوسه هيچ سِمتي ندارد در قيامت هم صريحاً اعلام ميكند ميگويد كه ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾ خودتان را ملامت كنيد مرا سرزنش نكنيد من دعوت كردم شما هم آمديد خب عقل دعوت كرد، فطرت دعوت كرد، وحي دعوت كرد، امام دعوت كرد، پيغمبر دعوت كرد ميخواستيد برويد من فقط دعوت كردم شما آمديد هيچ سلطهاي شيطان بر كسي ندارد مگر اينكه خود انسان به طرف او برود او را وليّ خود قرار بدهد چون بحثهاي سورهٴ مباركهٴ ابراهيم و امثال آن گذشت كه شيطان فقط وسوسه ميكند مثل كلب معلَّم است در نظام هستي اين سگِ تربيتشده است يك سگ جزء كلاب حراش نيست كه هر كسي را بتواند بگزد و هر كس به هر مقامي رسيده است به بركت وسوسه است اگر وسوسه نبود اگر مبارزهٴ نفس نبود جهاد اكبر نبود همچنين جهاد اصغر نبود بنابراين وجود شيطان در كلّ عالم بركت است منتها براي خودش شرّ است براي خودش يعني به سوء اختيار خودش مثل انسان كافر. چيزي در عالَم به نام شرّ محض نيست به نام شرّ كثير نيست به نام شرّ متساوي نيست هر چه هست شرّش اقل از خير است اين را يقيناً خداي سبحان آفريد. مسئلهٴ آزمون هم چون دنيا دار امتحان است چيزي در دنيا نيست كه امتحان نباشد و صبغهٴ آزمون نداشته باشد گاهي ميفرمايد: ﴿بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾ بعضيها مبتلا به سلامتاند بعضيها مبتلا به مرض الآن ما كه اينجا نشستيم از نعمت سلامت برخورداريم مبتلا به سلامتيم آنها كه در بيمارستان بسترياند مبتلا به مرضاند ما خيال ميكنيم كه ابتلا فقط در بيمارستانهاست ابتلا يعني امتحان در سوره فجر فرمود همه مبتلاياند بعضي مبتلا يعني مُمتحن به سلامتاند بعضي مبتلا يعني ممتحن به بيمارياند ما سلامتي را به بعضيها به عنوان آزمون ميدهيم ببينيم چه ميكنند، ثروتي را به بعضيها ميدهيم به عنوان ابتلا ببينيم چه ميكنند، بعضي مبتلا به ثروتاند بعضي مبتلا به فقر ما خيال ميكنيم اين مال براي خود ماست و سعادت ما را تأمين ميكند و امثال ذلك خب اگر كسي در دريا هست صدر و ساقهاش آب است اگر كسي در فضاست بالا و پايين و آغاز و انجامش هواست ما در عالمِ امتحان داريم زندگي ميكنيم آن وقت چيزي براي ما كه صبغهٴ آزمون نداشته باشد فرض ندارد همهٴ ما مبتلاييم منتها خيال ميكنيم اين ابتلا فقط در بيماريها و فقر و امثال ذلك است كه ميگوييم مبتلا شد به فلان بيماري خير، آنها هم كه سالماند و يا مرفّهاند و يا غنيّاند مبتلا به مالاند مبتلا به سلامتاند بعضيها مبتلا به علماند هر چه در دنيا هست وسيلهٴ امتحان است چيزي در دنيا به ما نميدهند مگر اينكه با او ما را امتحان ميكنند لذا فرمود گاهي به حسنات و سيّئات، گاهي به بيماري و سلامت كه وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد: «حالا شرٍّ» آن طوري كه طبق اين روايت نوراني از حضرت نقل شده است وقتي به حضرت عرض كردند شما هم ميفرماييد شرّ فرمود بله، براي اينكه در سوره انبياء خدا فرمود: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ و بيماري شرّ است منتها شرّ بودن يك امر اضافي و امر نسبي است. از اينجا ما دو مطلب را همان طوري كه قبلاً هم اشاره شد از كريمه برميآيد يكي اينكه وقتي دنيا دار امتحان شد يقيناً پايان ميپذيرد چون امتحان با ابديّت سازگار نيست دوم اينكه يقيناً يك نشئهٴ حساب و كتابي هست وگرنه امتحان ميشود لغو ما را امتحان بكنند بيازمايند بعد پاداش و كيفر به ما ندهند كه نميشود خب پس اين مسئله معاد.