89/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 33 تا 35 سوره انبياء
﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾ ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾
بخشي از اين آيات مربوط به توحيد ذات اقدس الهي بود بخشي هم مربوط به مسئله وحي و نبوّت و همچنين معاد. تتمّه بحثهاي قبل اين بود كه خداي سبحان شب و روز را و همچنين شمس و قمر را آفريد و همه اين ستارهها در فلك جريان دارند ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ جمع آوردن ﴿كُلٌّ﴾ بعد از ذكر شمس و قمر به لحاظ ستارههايي است كه از كلمه ليل استفاده ميشود چون در ليل ستارهها روشناند لذا آن نجوم ليل و شمس و قمر در فلك سابحاند جريان دارند ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾ يعني همين حركت و جريان. در بحثهاي روز گذشته اشاره شد كه اقدمين يعني فيثاغورثيها فكر ميكردند كه زمين حركت ميكند و شمس محور است همين مبناي فيثاغورثيها ساليان متمادي رواج داشت و تكميل شد تا به برخي از نظرهاي بعدي رسيد كه زمين ساكن است و شمس و قمر حركت ميكنند. اين نظر ساليان متمادي دوام داشت بعد به وسيلهٴ بطلميوس تكميل شد تدوين شد و به صورت نجومِ مدرسهاي در آمد ساليان متمادي روي اين فكر ميكردند. جريان نجوم ساليان متمادي راكد بود يعني رصدخانه و فحص و بحثي نبود اينچنين نيست كه مثلاً دو هزار سال بشر تلاش و كوشش ميكرد و مدرسه داشت و دانشگاه داشت و آكادمي داشت ولي معذلك به مقصد نميرسيد ساليان متمادي دربارهٴ نجوم كمكاري شده تا عصر كپرنيك و امثال اينها رسيد كه اينها دوباره برگشتند به نظر فيثاغورثيها كه بعد از بطلميوسيها بودند. شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني كه تقريباً نِهرير اين فن بود هم در رياضيات و هم در نجوم ايشان در كتاب شريف نثر طوبيٰ ذيل آيه ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ بعد از فرقگذاري بين فلك و آسمان اين سير تطوّري و تاريخي را ذكر ميكند كه عصاره فرمايش ايشان در كتاب وحي و نبوّتي كه تنظيم شده آمده در ردّ شبهاتي كه فكر ميكردند مثلاً اسلام مخالف علم است حرفهايي ميزند كه مطابق با علم نيست از اين شبهاتي كه از مسيحيّت و امثال مسيحيّت تلفيق شده در اين كتاب وحي و نبوّتي كه اخيراً چاپ شد هست.
مطلب مهم آن است كه اين بحثهاي حركت گاهي زميني بود گاهي آسماني، گاهي در زمين بود زمين حركت ميكرد به زعم عدّهاي گاهي ميرفت آسمان و در عصر كپرنيك و امثال ايشان حركت از آسمان به زمين آمد و سكون از زمين به آسمان رفت اين تفاوت كم نيست يعني يك مطلب زميني بشود آسماني و مطلب آسماني بشود زميني اما در بسياري از مسائل عميق فلسفي، كلامي، فقهي و اصولي ذرّهاي اثر نگذاشت. اين جريان قبض و بسط كه ميگويد اگر مطلبي در يك گوشه دنيا پيدا شد كلّ مطالب عوض ميشود اين سخن ناصواب است البته بحثهايي كه مربوط به خصوص حركت زمين است وقتي ثابت شد كه زمين حركت نميكند آنها عوض ميشوند اگر بحثهايي مربوط به سكون شمس است وقتي روشن شد كه شمس ساكن نيست آنها عوض ميشود اينجا جاي قبض و بسط است اما بحثهايي كه مربوط به فلسفه و كلام است اصلِ حركت است حركت شش چيز نياز دارد مبدأ و منتها دوتا، زمان و مسافت چهارتا، فاعل و قابل ششتا. اين امور ششگانهٴ حركت از عهد فيثاغورث تا الآن و از الآن تا فيثاغورث چند هزار سال هست اينچنين نيست كه اگر حركت از آسمان به زمين آمد يا سكون از زمين به آسمان رفت يك قبض و بسطي در مسائل فقهي، اصولي، فلسفي، كلامي پيدا بشود اصلاً در مسئله حركت جوهري ذرّهاي اثر نگذاشت حالا چه زمين حركت وضعي و انتقالي داشته باشد چه آسمان، حركت جوهري مربوط به اين نه وضع فيثاغورثيهاست نه وضع بطلميوسيها نه وضع كپرنيكيها نياز حركت به محرّك براي هر سه دوره است نياز حركت به مسافت و زمان براي هر سه دوره است چه اينكه مسائل فقهي اين طور است مسائل اصولي اين طور است بسياري از مسائل فقهي و اصولي و فلسفي و كلامي و عرفاني و مانند آن همچنان ثابتاند نه ساكن با اينكه تحوّلات فراواني در جهان كپرنيكي و فيثاغورثي و بطلميوسي پديد آمد بنابراين بايد مواظب بود كه حوزهٴ تأثير قبض و بسط كجاست. پس سه مطلب شد يكي اينكه اقدمين قائل به مدار بودند و در ترسيم كم كم اين مدار را وقتي كه روي كاغذ و امثال كاغذ به صورت نقشه ميكشيدند كم كم توهّم ترسيم شد لذا آنها كه اين رياضيّات و نجوم را در بحث رياضي، اقدمين در بحث رياضي مطرح ميكردند از زمان بطلميوس به بعد در طبيعيات مطرح ميكردند خيال ميشد كه فلك جسم است چون جسم است در مبحث طبيعي بايد مطرح بشود در حالي كه آنها ميگفتند مدار هست جسمي در كار نيست اگر مدار است و جسمي در كار نيست خطّ فرضي است بايد در رياضيات بحث بشود نه در طبيعيّات اين را هم شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني دارد هم ديگران. خب، بنابراين مطلب اول اين بود كه اقدمين ميگفتند زمين حركت ميكند بعد قدما گفتند كه شمس حركت ميكند بعد متأخّرين يعني كپرنيك به بعد به اين نتيجه رسيدند كه زمين حركت ميكند اين يك، و اقدمين اين گونه از مسائل را در باب رياضي طرح ميكردند نه در باب طبيعي فلك به صورت پوست پياز و جِرم و جسم نيست تا در طبيعيات طرح بشود يك مدار فرضي است كه اين در آن مدار دارد حركت ميكند كه اگر بخواهند آن مدار را ترسيم كنند خطّي، دايرهاي ميكِشند دايره است نه كُره، اگر دايره است در رياضيات است جِرم نيست اگر هم كُره بود باز در رياضي بود ولي اين جسمِ طبيعي نيست كه به صورت كُره در آمده باشد بنابراين اقدمين در رياضيات مطرح ميكردند قدما در طبيعيات اخيراً هم جزء فنّ رياضي شد. مسئلهٴ بعدي آن است كه تمام تحوّلاتي كه از عصر فيثاغورث تا الآن پديد آمد قبض و بسطي در حوزهٴ خاصّ خودش دارد البته هر جا وقتي مبنا عوض شد مسائل مبتني بر آن مبنا هم عوض ميشود اما آنچه مربوط به اين مبنا و بِنا نيست همچنان ثابت است پس جريان اصلِ حركت مخصوصاً حركت جوهري و مانند آن همچنان قوانين كلّيِ ثابتاند و نه ساكن اين سه مطلب.
مطلب ديگر اينكه قرآن كريم سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين بود توحيد را ذكر فرمود وحي و نبوّت را ذكر فرمود حالا به مسئله معاد هم ميرسد. در جريان وحي و نبوّت يك سلسله دهنكجيهايي مشركين داشتند دهنكجيهاي مشركين بخشي مربوط به سياسي بود بخشي مربوط به اجتماعي و اخلاقي و مانند آن، در بحثهاي سياسي فكر ميكردند كه وجود مبارك حضرت رحلت ميكند فرزند ندارد اَبتر است بساط نبوّت برچيده ميشود اين چراغ خاموش ميشود كه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾ ردّ اينهاست ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾ هم ردّ اينهاست. مطلب ديگر آن دهنكجيهاي اجتماعي بود كه ميخواستند هتك حرمت كنند، هتك حيثيت كنند در حريم او وارد بشوند ميگفتند كه وقتي او رحلت كرده است ما با همسران او ازدواج ميكنيم اهانتي هم از اين راه خواستند وارد حرم مطهّر حضرت بكنند. اين بخش ديگر را هم قرآن كريم كاملاً جلوگيري كرد فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ همسران پيغمبر مادران شما هستند اين حاكم بر ادله ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾ است به توسعه موضوع. مادرِ انسان بر انسان حرام است يك، ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ اين حاكم بر دليل قبلي است به لسان توسعه موضوع نظير «الطواف بالبيت صلاتٌ»، «الطواف بالبيت صلاتٌ» حاكم بر «لا صلاة الاّ بطهور» هست به توسعه موضوع يعني همان طوري كه نماز بدون طهارت باطل است طواف بدون طهارت هم باطل است چرا، براي اينكه طواف صلات است اين «الطواف بالبيت صلاتٌ» لزوم طهارت را به عهده دارد چون حاكم بر «لا صلاة الاّ بطهور» هست به توسعه موضوع «الصلاة علي قِسمين» يك قِسم إلي الكعبه است قسم ديگر حول الكعبه است آن طواف حول الكعبه هم به منزله صلات است اين را ميگويند حاكم بر دليل به توسعه موضوع اينجا هم كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ يعني مادر شما هستند اين چه فكري است داريد ميكنيد اگر با مادرتان ازدواج ميكرديد خب با همسران پيغمبر هم ازدواج ميكنيد جلوي دهن اينها را بست. گذشته از اينكه در آيهٴ ديگر فرمود براي شما نيست ﴿وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ اين كلمه «ابد» هم در آن هست پس گذشته از آن نهيِ صريح اين نهي حافظ حريم حرمت پيغمبر هم هست ممكن است كه همسران پيامبر كافر باشند اين ننگ نيست فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ﴾ اينها كفر ورزيدند و ايمان نياوردند اين ننگ نيست اما ـ معاذ الله ـ حريم پيامبر آلودهدامن باشد اين ننگ است و آنها اصرار داشتند كه اين ننگ را به حريم حضرت نسبت بدهند و قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ پانزده آيهٴ شانزده به شدّت از اين كار دفاع كرده اين چه دهنكجيي است ميكنيد اين بطلان عظيم است، اين اِفك عظيم است چرا جلويش را نگرفتيد چرا دهنتان را باز گذاشتيد و اينها آن بيگانه هم قصد اهانت دارد. در اين گونه از موارد قرآن كريم گذشته از اينكه حكمِ فقهي را ذكر ميكند جلوي دهنكجي اينها را هم ميگيرد همان حكم كه فرموده بود ﴿وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ كافي بود اما فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ هر كاري كه درباره مادرانتان داريد درباره همسران پيغمبر داشته باشيد اين است كه دهن اينها بسته شد. صِرف حكم فقهي را قرآن كريم بسنده نكرد جلوي دهنكجي دهنكجان را هم گرفته است اين براي آن. بعد فرمود چه منظور داريد كه ميگوييد ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾ ما منتظريم، مَنون يعني مرگ «قد أنشبت المنية أظفارها» يعني مرگ خب، اگر مَنيّه به معني مرگ است مَنون به معني مرگ است گفتند ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُون﴾ منتظريم كه مثلاً حضرت رحلت بكند. ذات اقدس الهي فرمود بر فرض رحلت بكند منظورتان چيست اگر آن منظور دهنكجي داريد كه حكم اين است اگر منظور داريد كه اين چراغ خاموش بشود شما هم در آينده نزديك ميميريد اين طور نيست كه شما باشيد بعد اين چراغ را خاموش كنيد كه ما دينش را حفظ ميكنيم هم دينش را حفظ ميكنيم هم شما را پشت سر اين ميبريم يا زودتر از اين ميبريم بنابراين اين فكر را از سرتان دور كنيد كه شما بمانيد بعد بتوانيد اين چراغ را خاموش كنيد مبادا بگوييد كه ما بعد از مرگ فرصت پيدا ميكنيم. فرمود ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ جريان مرگ تازگي ندارد گذشته اين طور بود حال اين طور است آينده آن طور است ممكن نيست كسي در جهان طبيعت ابدي بماند ابديّت براي آخرت است چرا، براي اينكه طبيعت نشئه حركت است حركت با ابديّت كه جمع نميشود ميشود عَبس موجودي دائماً كوشش كند خب كه چه! اگر عالَمي جاي حركت بود يقيناً منقطعالآخر است اگر حركت دوام پيدا كند معنايش اين است كه لغو است چون حركت به سوي مقصد رسيدن و مقصود را در آن مقصد ديدن است اين كار دائمي باشد لغو است ديگر. تعبير قرآن كريم اين است كه اين نشئه، نشئه آزمون است نشئهٴ آزمون با ابديّت سازگار نيست مگر آدم دائماً ميخواهد امتحان بدهد ما كه عبس خلق نكرديم اينجا هم كه جاي آزمون است خب آزمون با ابديّت يعني لغو آدم دائماً دارد امتحان ميدهد بينتيجه! چون اين نشئه، نشئهٴ آزمون است و آزمون محال است ابدي باشد در اينجا كه محال است در اين مرحله امكان خلود اگر جناب سعدي ميگويد اينجا محال است يعني محال است ممكن است كسي عمر طولاني داشته باشد ولي همان طوري كه دو دوتا چهارتاست و پنجتا مستحيل است ابديّت در عالَم دنيا مستحيل است براي اينكه حركت با ابديّت هماهنگ در نميآيد يك، امتحان با ابديّت هماهنگ در نميآيد دو، آدم دائماً امتحان بدهد خب ميشود لغو ديگر لذا فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾ حالا شما كه رحلت كرديد كه در سوره «طور» گفتند ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾ حالا شما مُردي اينها ميمانند اينچنين نيست گذشته اين طور بود حال اين طور است آينده هم بشرح ايضاً ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هر كسي مرگ را ميچشد. مهمترين فرهنگي كه قرآن آورده اين است كه انسان مرگ را ميميراند حرف تازه است يعني شما در مشرق عالَم برويد مغرب عالم برويد اين حرف قرآن را از هيچ جا نميشنويد هر كسي خيال ميكند وقتي ميميرد پايان خط است ميميرد قرآن ميگويد خير، انسان مرگ را ميميراند مرگ يعني چه مرگ يعني تحوّل و دگرگوني انسان مرگ را ميپوساند در اين مَصاف و نبرد و درگيري يكي لِه ميشود يكي ميماند فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ﴾ خب در بستر مرگ در اين مصاف در اين نبرد دست به گردن شديد با مرگ ملاقات كرديد چه كسي برنده است ﴿مُلاَقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ شما ميرويد اين ميماند اين حرف براي قرآن است حرفِ تازه كه فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين است مشرقِ عالم برويد مغرب عالم برويد اين حرف براي انبياست هيچ كس نگفته كه انسان مرگ را ميميراند فقط انبيا گفتند ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ نه «تُردّان» نه شما و مرگ با هم ميرويد شما ميرويد اين ميماند مرگ يعني تحوّل يعني دگرگوني شما به عالَم ثبات ميرسيد ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾ درست است خيليها در مقام علمي فَحلاند اما به مراتب كوچكتر از آن هستند كه اين حرفها را آورده باشند آنها درست است گفتند
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمري ستانم جاودان او ز من دَلقي بگيرم رنگ رنگ
در اين مصاف او پيكرم را ميگيرم من جانم را از دست او نجات ميدهم و ابدي ميشوم اين حرف خيلي حرف بلندي است اما از اينجا گرفتند نه از خودشان نه از جاي ديگر. خب، فرمود شما مرگ را ميچشيد نه «كلّ نفس يذوقه الموت» مرگ ما را نميچشد ذائق مذوق را هضم ميكند و در خود فرو ميبرد نه مذوق شما يك ليوان آب يا شربت كه نوشيديد شما اين آبِ ليوان يا شربت ليوان را هضم ميكنيد نه او شما را ذائق پيروز است نه مذوق، مرگ را انسان ميميراند ميشود ابدي اگر ابديّت شد هم به حركت جواب مثبت داده شد هم به آزمون فرمود: ﴿نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ فتنه يعني اِفتتان يعني آزمون اين (فِتْنَةً) مفعول مطلق است براي ﴿نَبْلُوكُم﴾ از لحاظ معنا نه از لحاظ لفظ مثل اينكه ميگويد «رأيتُ جِلستاً» يا «جلستُ قعوداً» آن «قعوداً» يا «جلسةً» مفعول مطلق اين فعل است منتها از ماده اين فعل نيست معناي اين فعل را دارد يك وقت ميفرمايد ﴿نَبتليكم ابتلائاً﴾ يك وقت ميفرمايد ﴿نَبلوكم بلائاً﴾ يك وقت ميفرمايد «نبلوكم فتنةً» اين ﴿فِتْنَةً﴾ منصوب است مفعول مطلق است براي ﴿نَبْلُوكُم﴾ از لحاظ معنا گرچه از نظر لفظ آن نيست خب پس برهان مسئله اين است چرا همه بايد بميرند براي اينكه اين نشئه، نشئهٴ امتحان است امتحان با ابديّت سازگار نيست امتحان براي آن است كه كساني كه امتحان دادند به مقصد برسند لذا مسئلهٴ معاد را هم اينجا مطرح ميكند كه ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾