89/07/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 22 تا 28 سوره انبياء
﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾
چون يكي از عناصر محوري سوَر مكّي مسئله توحيد است و سوره مباركه «انبياء» هم در مكه نازل شد جريان توحيد در اين سوره به صورت شفاف و روشن ارائه شد. دو مقام را در اين بخش اخير مطرح كردند يكي استحاله شرك، يكي امتناع شريك بودن فرشتگان. درباره استحاله شرك برهانش گذشت برهان نقلي دارد، برهان عقلي دارد، جمع هر دو ممكن است، تا حدودي گذشت و آنچه در نوبت امروز مطرح است امتناع شريك بودن فرشتههاست كه فرشتهها سهمي در الوهيّت و ربوبيّت داشته باشند فرزندان خدا باشند ـ معاذ الله ـ و مانند آن كه اين مقام ثاني را به خواست خدا بايد بعداً شروع بكنيم. در تتمّهٴ مقام اول فرمود ذات اقدس الهي هرگز زير بار سؤال نميرود ممكن است برخي از اسرار كارهاي الهي مجهول باشد انبيا و اولياي الهي براي جهلزدايي مأموريت يافتند كه كارِ خدا را تبيين كنند گاهي خضرِ راه فرا ميرسد و مشكل را حل ميكند و توضيح ميدهد كارِ خدا گاهي مجهول است كه سرّش چيست اما هرگز خدا زير سؤال نميرود كه كاري بر خلاف عقل و حكمت بكند آن ممكن نيست ممكن است انسان نفهمد رازِ كار خدا چيست اينجا سؤالِ استفهامي مطرح است اما سؤالِ اعتراضي در جايي است كه انسان بفهمد اين كار بر خلاف حكمت است و تمام جهلها هم در صحنهٴ قيامت روشن ميشود روزي كه حقيقت روشن خواهد شد آن روز ديگر جهلي براي كسي نميماند بنابراين كارهاي خدا يا معلومالحكمه است يا اگر مجهول باشد با سؤال استفهامي حل ميشود و اگر اسرارش فيالجمله معلوم بود نه بالجمله در قيامت بالجمله روشن خواهد شد، پس خداوند زير بار سؤال نخواهد رفت ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾
پرسش:...
پاسخ: به طور تام روشن ميشود منتها تماميّت كلّ شيءٍ بحسبه هر كسي محدودهاي دارد براي بعضيها برخي از معارف اصلاً مورد سؤال نيست تا آن جهلي داشته باشد هر كسي هر جهلي داشته باشد برايش روشن ميشود اما آنهايي كه جهل كمتري دارند سِعه هستيِ كمتري دارند سؤال آنها هم محدود است روشن شدنشان هم محدود آنهايي كه سؤالات بيشتري دارند براي آنها روشنتر خواهد شد.
خب، فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ و اما ديگران چه آلهه، چه عابدان آنها، آنها زير سؤال ميروند. در قرآن كريم راجع به سؤال دو طايفه آيه مطرح است يك طايفه اين است كه آنها زير سؤال ميروند چه اينكه همين آيه ﴿وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ از آن قبيل است ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ از همين قبيل است و مانند آن. طايفه ثانيه آياتي است كه دلالت دارد بر اينكه اينها زير سؤال نميروند آيه 39 سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» اين است ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ هيچ كسي از گناهش سؤال نميشود با اينكه از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دارد كه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾ ما انبيا را و اُمم را همه را زير سؤال ميبريم خب سؤال عمومي است در اينجا دارد كه ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ در جمع بين اين دو طايفه از آيات وجوهي گفته شد كه يكي از آن وجوه اين است كه قيامت مواقف متعدّدي دارد روزي است كه پنجاه هزار سال است يعني پنجاه هزار موقف دارد و مانند آن، در برخي از مواقف سؤال ميكنند، در بعضي از مواقف متوقّف ميكنند، در بعضي از مواقف به سؤالها پاسخ ميدهند، بعضي از مواقف كيفر ميدهند اين طور نيست كه همه آن پنجاه هزار سال يا پنجاه هزار موقف يك حكم داشته باشد بنابراين در يك موقف فرمود اينها ايست بازرسي است ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ اينها را متوقّف كنيم تا از اينها سؤال بشود در موقف ديگر دارد كه راه اينها باز است ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ بنابراين اصلِ سؤال قطعي است منتها موقف سؤال فرق ميكند پس آيه 39 سوره مباركه «الرحمن» كه دارد ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ با آيه محلّ بحث سوره «انبياء» آيه سوره مباركه «اعراف» آيه ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ منافي نيست. خب، ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ اينها غير از خدا آلههاي را پذيرفتند بعد فرمود ما برهان عقلي اقامه كرديم بر استحاله، برهان نقلي اقامه ميكنيم بر استحاله، شما دليل بياوريد يا عقلي يا نقلي كه شرك حق است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ دليل عقلي كه نداريد، دليل نقلي هم نداريد براي اينكه كتابهاي انبياي قبلي هم مثل قرآن همهشان منادي توحيدند ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾ برهان عقلي كه اقامه كرديم حرفِ من و حرف امّت من است چون وحيي كه به من نازل شده مستقيماً و غير مستقيم و معالواسطه به امّت رسيده مسئله توحيد است آنچه در قرآن كريم آمده كه مستقيماً به سوي من نازل شد و به طور غير مستقيم براي امّت اسلامي مسئلهٴ توحيد را در بردارد در قرآن فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ يعني اين قرآن هم به سوي تو نازل شد هم به سوي مردم تنزيل شد منتها از راه شما به مردم رسيد وحي را شما گرفتيد به مردم ابلاغ كرديد وگرنه اين كتاب براي مردم هم نازل شده است ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ پس اين كتاب هم اِنزال الي الرسول است هم تَنزيل الي الناس نظير آبشاري كه از بالا ميريزد و يك سنگ بزرگي آن را ميگيرد بعد به دامنهاش منتقل ميكند اين وحي را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگيرد به مردم ابلاغ ميكند پس وحي به مردم ميرسد منتها با ابلاغ پيغمبر، با بيان پيغمبر، با زبان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خب، فرمود آنچه وحي الهي است همين است، آنچه در قرآن كريم است همين است، آنچه براي من نازل شده است بلاواسطه همين است، آنچه براي امّت اسلامي نازل شده است معالواسطه همين است ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ﴾ و همچنين انبياي الهي و اُممشان همين طور است در كتابهاي آسماني هم مسئله توحيد آمده سرّ اينكه قرآن كريم توحيد را به نقل وابسته ميداند براي اينكه نقل در مسئله توحيد كافي است گرچه در مسئلهٴ اصل مبدأ كافي نيست. بيان ذلك اين است كه در بعضي از موارد تنها دليل عقلي است و نقل در آنجا كارآيي ندارد در بخشي از موارد تنها دليل نقلي است عقل كارآيي ندارد در بعضي از موارد هم عقل كارآيي دارد هم نقل، آنجا كه عقل كارآيي دارد مستقل است و نقل اصلاً كارآيي ندارد جريان اثبات اصلِ مبدأ است كه خدا در عالَم هست يك جهانبيني الهي كه ثابت ميكند در جهان خدايي هست و خدا جهانآفرين است اين هيچ نقدي كارگشا نيست براي اينكه هنوز مسئلهٴ وحي و نبوّت و امثال ذلك ثابت نشده هنوز خدا ثابت نشده تا فرستادههاي او حرفِ او را به ما ابلاغ كنند اينجا جاي نقل نيست عقل است و لاغير، در بعضي از موارد جاي نقل است جاي عقل نيست مثل فروع جزيي اسراري كه در عبادت هست ميبينيد در مسئلهٴ حج از اسرار عبادي زياد هست كه اگر كسي خواست اِحرام ببندد در حجّ غِرام اگر مثلاً آن نَعل را روي گردن شتر آويزان كند اين به منزلهٴ تكبيرةالإحرام اوست، به منزلهٴ لبيك گفتن اوست، احرام بسته ميشود اين جزء شعائر الهي است و مانند آن، خب اين اسرار را هرگز عقل نميفهمد كه چرا بايد هفتتا سنگ به آن مَرما بزنند يا هفت بار دور كعبه بگردند هفت شوت يا هفت بار بين صفا و مروه سعي كنند اينها جزئياتي است كه عقل اصلاً دسترسي ندارد به آنها كار، كار نقل است ولي خطوط كلي عقايد، خطوط كلي اخلاق، خطوط كلي فقه، خطوط كلي حقوق اينها البته هم عقل ميتواند دسترسي داشته باشد هم نقل، توحيد از همين قبيل است توحيد را هم با دليل عقلي ميشود ثابت كرد هم با دليل نقلي يعني بعد از اينكه با دليل عقلي اصلِ مبدأ ثابت شد كه خدايي هست حالا اگر آن خداي سبحان معجزه آورد و پيغمبر فرستاد و اين پيغمبر گفت در جهان بيش از يك خدا نيست خب اين ثابت ميشود ديگر براي اينكه توحيد حرفِ همان خدايي است كه عقل وجود او را ثابت كرده است اگر وجود عقل ضروري شد و قطعي شد همان خدا با معجزه پيامبري فرستاده است ما يقين پيدا ميكنيم اين فرستاده اوست و همان خدايي كه عقل وجود او را ثابت كرده است به وسيلهٴ پيامبر به ما گفت كه «لا إله الاّ الله» يعني هيچ مبدأيي در جهان نيست مگر خداي واحد خب اين ثابت ميشود بنابراين توحيد را هم ميشود با عقل ثابت كرد هم ميشود با نقل، اصلِ مبدأ را فقط با عقل ميشود ثابت كرد خطوط جزيي احاكم فقهي و مانند آن را فقط نقل به عهده دارد عقل اصلاً دسترسي ندارد به آنها، اما اينكه فرمود: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾ براي آن است كه توحيد را هم با برهان عقلي ميشود تمام كرد هم با برهان نقلي ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ﴾ اين در مسئله معرفت اين كلمه «بَل» را به كار ميبرد در مسئله عبادت آن «أمِ» منقطه كه كارِ «بَل» را ميكند به كار برده است اين ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ كه در آيه 21 آمده ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾، ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ كه در آيه 24 آمده كارِ «بل» اِضرابيه را ميكند يعني «بل اتّخذوا» آن وقت براي پرهيز از تكرار ديگر اينجا «أم» نفرمود، «بل» فرمود كه در مسئله معرفتي فرمود: ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾ براي اثبات اينكه نقل هم مثل عقل مبيِّن توحيد است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ ما هيچ پيامبري را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه به صورت مستمر در گذشته و حال وحيِ ما توحيدي است مناسب با ﴿أَرْسَلْنَا﴾ «أوحينا» است كه فعل مضارع هماهنگ هم باشند يعني مناسب اين بود كه بفرمايد «وما أرسلنا من قبلك من رسول الاّ أوحينا اليه» اما براي اينكه روشن كند گذشته و حال مستمرّ هم است آنكه قبلاً گفتيم الآن هم داريم ميگوييم به صورت فعل مضارع ذكر كرد كه مفيد استمرار باشد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ خب، اينها عصاره بحث در مقام اول كه شرك مستحيل است و خداوند «لا شريك له».
اما مقام ثاني بحث كه عدّهاي فرشتهها را شريك خداي سبحان تلقّي كردند ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾ اينها فرشتهها را بناتالله فكر ميكردند فرزندان خدا و خداوند اينها را به عنوان فرزند اتّخاذ كرده حالا اتّخاذ ولد است يعني به اينها سِمت ربوبيّت و الوهيّت داد يا حرفِ تندتر بعضيها كه «لقد وَلَدَ الله» برخيها گفتند كه ـ معاذ الله ـ خدا والِد است اين تعبير «لقد وَلَدَ الله» را قرآن كريم از زبان برخي از وثنيين حجاز هم نقل كرده است خب آن روزي كه جز حس راهي براي معرفت نبود يا اينها نداشتند همين فكر ميكردند در قرآن ميفرمايد هم اتّخاذ ولد محال است هم والد بودن محال است هم ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ هم ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ هم آنهايي كه گفتند «لَقد وَلَد الله» بيراهه رفتند، هم اينهايي كه گفتند ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ بيراهه رفتند ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ﴾ اين منزّه از آن است كه كسي را به عنوان فرزند قرار بدهد و منزّه از آن است كه كسي فرزند او باشد اين فرشتههايي كه شما ميپنداريد اينها بنده محضاند يك، و در اثر بندگيِ تام به كرامت رسيدهاند دو، شدند كريم و در اثر خلوص در كرامت مُكرَم شدند سه، اين سه مرحله را قرآن كريم درباره افراد انسانها هم مطرح ميكند مرحله اول اين است كه انسان راه عبادت را طي كند كه بنده خدا بشود نه بنده هوا، مرحله دوم آن است كه اين راه را ادامه بدهد جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ باشد كه ايمان داشته باشد و كارهاي صالح انجام بدهد واجبها را انجام بدهد حرامها را ترك كند و مانند آن، مرحلهٴ ثالثه آن است كه اين ايمان و عمل صالح براي او مَلكه بشود به منزله فصل مقوِّم بشود خودش جزء صالحين بشود نه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ناظر به بخش عمل است يعني اينها در مقام عمل كارِ خوب ميكنند اما صالحين مربوط به گوهر ذات است كه درباره وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) گفته ميشود ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين در آنجا در ذيل آن، اين روايات هست كه وجود مبارك اهل بيت(عليهم السلام) صالحيناند و وجود مبارك حضرت ابراهيم با اهل بيت مثلاً در آن عالَم يكجا جمع ميشوند. خب، صالحين يعني كسي كه در گوهر ذات صالح است اين نصيب هر كس نخواهد شد اين راهي كه براي انسانهاست براي فرشتهها هم هست منتها حالا در انسانها يك حساب است در آنجا با كرامت الهي همراه است موهبتي است يك راه ديگر است، فرشتگان بندگان خدايند جز بندگي چيزي ندارند و اين بندگيشان مستمر است به وسيلهٴ بندگي كرامت تحصيل ميكنند و چون بندگان خالص و كريم الهياند خداي سبحان اينها را انتخاب ميكند ميشود مُكرَم، نظير مُخلِص و مخلَص به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه برخيها در اثر عبادتهاي صالحانه به مقام مخلِصين ميرسند كه «أخلص العمل لله» ميشوند مخلِص در بين مخلِصين خداي سبحان يك عدّه را برچين ميكند (استخلصهم الله لنفسه) ميشوند مخلَص كه ابدا شيطان نسبت به آنها دسترسي ندارد براي اينكه شيطان ابزارش چيزهايي است كه آنها زير پا گذاشتند آنها چيزهايي را ميطلبند و ميخواهند كه شيطان نميتواند بدلياش را جعل كند فريب دادن براي جايي است كه انسان بتواند بدلي را جع كند اگر كسي فقط در يك رشته خاص به كمال رسيده است ديگر آن رشته را اصلاً بلد نيست نميتواند بدلياش را جعل كند كه، ابزار كار شيطان دنياست اگر كسي از دنيا گذشت اين «حُبّ الدنيا رأس كلّ خطيئه» را زير پا گذاشت شيطان با چه ابزاري ميتواند او را فريب بدهد نه اينكه شيطان دلش براي مخلَصين سوخت يا نسبت به آنها احترام ميگذارد او عدوّ مُبين است منتها دسترسي ندارد با چه ابزاري آنها را فريب بدهد گفت من همه را فريب ميدهد ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ دسترسي ندارم به آنها مثل اينكه وهم نميتواند با عقل بجنگد براي اينكه موهومات در حدّ معاني جزئيهاند اين معاني مجرّد كلي را درك نميكند تا به جنگ عقل بيايد كه اين هم همين طور است ابزار شيطنتِ شيطان محدود است اگر ابزار شيطنت شيطان محدود بود راهي براي مبارزه با مخلَصين ندارد لذا فرمود خود شيطان، ابليس هم اعتراف كرد كه نسبت به بندگان مخلَص من دسترسي ندارم ذات اقدس الهي هم فرمود بندگان مخلَص ما از تيررس تو به دورند. خب، پس بنابراين انسانها اول بنده ميشوند بعد ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ بعد صالحين ميشوند، مخلِصين ميشوند بعد مخلَصين فرشتهها هم بشرح ايضاً آنها هم همين مراحل را دارند منتها با موهبت الهي بندهاند، عابدند، مخلِصاند بعد مخلَص، مُكرِماند بعد مكرَم در اين كريمه فرمود: ﴿عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾
پرسش: اين ﴿مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ كه در آن گرفتارند...
پاسخ: مقام معلوم كه گرفتاري ندارد كه در هر جايي كه مقام معلوم باشد اگر علم است همانجا ميمانند ديگر.
خب، بنابراين اگر فرمود مكرَماند يعني به كرامتهاي الهي اينها ميرسند هر كسي در هر حدّي هم هست بيش از آن آرزو نميكند حَسد هم در آنجا نيست هر كدام كار خودشان را راضيانه انجام ميدهند مثل اينكه سامعه ما نسبت به باصره هيچ اثري ندارد گوش از اينكه نميبيند نگران نيست كارِ گوش همين است كه بشنود، چشم از اين نظر كه نميشنود نگران نيست چون چشم كارش اين است كه ببيند ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ هر كدام ما درجهاي داريم ولو درجهمان عادي، ديگر بين چشم و گوش نزاعي نيست كه اين گوش بگويد من چرا نميبينم، چشم بگويد من چرا نميشنوم و رنجي ببرد حسادتي داشته باشد اين طور نيست در بهشت هم همين طور است در بهشت كه غُرف مبنيه دارند، درجات دارند آن كسي كه غرفه بالايي جاي اوست ميتواند سري به غرفهٴ پاييني بزند آنكه در غرفه پايين نشسته نميتواند برود غرفهٴ بالا همين طور است اين طور نيست كه غُرَف مبنيه در يك سطح باشد اين غُرف بعضها فوق بعضٍ آن كه در غرفهٴ بالاست ميتواند سري به غرفه پايين بزند اينكه در غرفه پايين است اصلاً نميتواند سري به غرفه بالا بزند و نگران هم نيست مثل اينكه اين آقا كه هميشه نماز شب ميخواند نماز شبش را ميخواند و نماز شب ميخواند اين در غرفه بالاست آن كسي كه فقط نماز صبحش را ميخواند اهل نماز شب نبود او ديگر غرفهٴ بالا جايش نيست اينجا ممكن است غبطهاي يا حسادتي يا چيزي راه پيدا كند ولي آنجا هر كسي به كار خودش راضي است مثل اعضا و جوارح ما، خطوط ما، نفوس ما، درجات ما در درون وهم هرگز به جنگ خيال نميرود خيال هرگز به جنگ وهم نميرود ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ و به معلوميّتشان هم راضياند، راضياند به همين كار ذات اقدس الهي.
پرسش: ببخشيد اين قاعده كلي ﴿يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ چطور ميشود كه انسان در مقام اول عمل صالح انجام بدهد ولي جوهرش صادق نباشد.
پاسخ: خب، اگر ادامه بدهد اين دنيا جاي حركت و تكامل و امتحان است ديگر ميتواند اين كار را بكند ميتواند نكند، اگر بر اساس شاكله خودش عمل بكند اين طور است و اما اگر هوا و هوس يا علل و موانع ديگري جلوي او را بگيرد به موفقيت دسترسي پيدا نميكند.
خب، ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ پس بنابراين اينها بندگان مُكرَماند و هرگز سبّ و لحوقي را هم بيجا روا نميدارند. براي بيان كردن يكي اينها در مقام عمل مطيع دستورهاي الهي هستند فرمود: ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ ظاهرش اين است كه مثلاً بايد ميفرمود «لا يسبقوا قولهم قول الله» اما اينكه فرمود: ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ اينها قول خدا را جلو نميزنند يعني اينها در مقام اراده و فكر و عمل و اينها قبل از دستور خدا حركت نميكنند از يك طرف ذات، از يك طرف قول كه مسابقه نميدهند كه، اگر گفتيم «لا يسبقون» بايد بگوييم «لا يسبقون الله» اگر سخن از قول الله است بايد بگوييم «لا يسبق قولهم قول الله» اما از اين طرف ذات، از يك طرف قول اين بايد با آن توجيه حل بشود. خب، «لا يسبقون» فرشتهها، قولِ خدا را منظور از قول خدا (انمّا قوله فعله) هست، ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اراده فعلي هست و مانند آن، پس اينها جلو نميزنند مستحضريد كه همين تعبير زيبا در زيارت جامعه براي اهل بيت(عليهم السلام) هم آمده يعني در همين زيارت جامعه درباره ائمه(عليهم السلام) همين هست كه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اولياي الهي هم همين طورند ديگر اين طور نيست كه قبل از خواستنِ خدا، قبل از اينكه خدا دستوري بدهد چيزي اراده كند اهل بيت چيزي بخواهند اين نيست. خب، پس «لا يسبقون» فرشتهها، خدا را در قول و اراده، بدون اراده خدا حركت نميكنند. خب، اين يك مطلب براي افادهٴ حصر يك وقت است ما ميگوييم جلوتر از قول خدا نميروند يعني وقتي كه با قول خدا ميسنجيم اينها تابعاند اما آيا غير قول خدا را اصلاً اعتنا نميكنند فقط به قول خدا و امر خدا عمل ميكنند اين حصر را از چه چيزي ميفهميم، از جمله ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ نه «يعملون بأمره» گرچه براي رعايت فواصل ﴿يَعْمَلُونَ﴾ مؤخّر ذكر شد اما مفيد حصر بودن هم به همراه او آمده اين ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ دو نكته را به همراه دارد يك رعايت فواصل است كه ﴿يَعْمَلُونَ﴾ ذكر شده، دوم اينكه تقديم اين متعلّق، اين مفعول واسطه مفيد حصر است اينها فقط به امر خدا عمل ميكنند خب اگر فقط به امر خدا عمل ميكنند ميشوند مُكرَم ديگر، پس بنابراين اينها اول از كرامت عملي برخوردارند بعد ميشود مَلكه، بعد ميشود فصل مقوِّم، بعد ميشوند مُكرَم ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ از اين جهت مُكرَماند.
پرسش:...حصر فقط مختصّ به خداست.
پاسخ: نه.
پرسش: چون به هر حال اضافه ميكند....
پاسخ: اضافه في بعض الموارد، اگر بگوييم أمره از كجا استفاده ميكنيم كه امر در عالَم فقط امرِ اوست.
خب، اگر ﴿بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ داشتيم معلوم ميشود اينها فقط به امر خدا عمل ميكنند. در سوره مباركه «مريم»(سلام الله عليها) تعبيري بود كه آن تعبير جامعتر از اين آيه 28 سوره مباركه «انبياء» است در اين آيه 28 سوره مباركه «انبياء» آمده كه ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ خداي سبحان از گذشته و آينده اينها باخبر است چون از گذشته و آينده يا حال و گذشته اينها ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ﴾ يعني حال، ﴿مَا خَلْفَهُمْ﴾ يعني گذشته كه اينها پشتسر گذاشتند خدا باخبر است و اينها هم ميدانند خدا عالِم است «بما أيديهم وما خلفهم» پس خود را در مشهَد و منظَر خداي سبحان ميبينند اين دوتا، هم حال هم گذشته خداوند حالِ آنها را ميداند گذشته اينها را ميداند لكن آنچه در سوره مباركه «مريم» گذشت از اين جامعتر است آيه 64 سوره مباركه «مريم» اين بود كه فرشتهها ميگويند ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ كه اين خب مفيد حصر است چون مسبوق به نفي است ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ﴾ يعني براي ربّ تو، پروردگار تو، خداي سبحان ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ بين ايدي ما كه در پيش داريم و آنچه را كه پشتسر گذاشتيم و آنچه بين اين دو هست در آنجا بسياري از مفسّرين اين ﴿مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ را بين ماضي و آينده معنا كردند يعني خداوند ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ گذشته را مالك است ﴿مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ آينده را مالك است ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾ را هم كه حال است مالك است، اما لطيفهاي كه در الميزان بود اين بود كه اين ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ را به زمان و زمين نزد آنجا ديگر جا براي امر زمان و ماضي و حال نيست امور قبلي و علل قبلي كه ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ است براي اوست، امور بعدي كه معاليل و آثار ماست براي اوست، بين علل قبلي و معاليل بعدي كه گوهر هستيِ ماست براي اوست و چيزي براي ما نميماند نه اينكه ما اين وسط مالك چيزي هستيم فقط امور زميني و زماني براي اوست خير، ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ بين علل قبلي كه ما پشتسر گذاشتيم ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ شد و معاليل و آثار بعدي كه ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ است و تابع وجود ماست همه مِلك و مُلك است ما بين علل قبلي و معاليل بعدي كه گوهر هستي ماست براي اوست آن وقت چيزي براي ما نميماند خب اگر كسي به مقام فناي محض رسيد اينچنين ميبيند خب قهراً ميشود ﴿عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾