درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/07/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 22 تا 25 سوره انبياء

 

﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾

 

جريان توحيد در سوره مباركه «انبياء» كه از سوَر مكّي است از خصوصيّتي برخوردار است براي اينكه مبتلابه مردم حجاز آن روز جريان وثنيّت و تعدّد آلهه بود. قرآن كريم اين مسئله شرك را از چند جهت مستحيل دانست در مقاطع گوناگون با اقوال و گروههاي مختلف به برهان پرداخت با توده مردم از يك منظر، با محقّقانشان از منظر ديگر، با متكلّمانشان از منظر ديگر، با مفسّرانشان از منظر ديگر با هر كدام از اين فِرَق و مِلل و نِحل و اقوام از منظر خاصّ آنها برهان اقامه كرد و استحاله اين شيء را ثابت كرد. نسبت به مقلّدان فرمود اصلِ تقليد در اين گونه از امور باطل است شما كه مي‌گوييد ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ و ﴿مُقْتَدُونَ﴾ مي‌فرمايد اصل شرك، اصل تقليد باطل است وگرنه هر ملّتي به نياكان و به عقايد نياكانش باقي است ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ يا ﴿لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ پس نسبت به مقلّدان و توده مردم از منظر بطلان تقليد استدلال كرد نسبت به متكلّمانشان كه مي‌گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ مي‌گفتند اين كار را خدا قبول دارد الله را اينها مي‌پذيرفتند بعد مي‌گفتند تعدّد آلهه و وثنيّت و صنميّت را خدا قبول دارد زيرا خدا عالِم مطلق است الله عالِم مطلق است و قدير مطلق است و مي‌داند كه ما به شرك تَن در داديم اگر اين شرك مرضيّ او نباشد جلوي ما را مي‌گيرد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ كه قرآن كريم اينها را با هدايت و فرق بين اراده تكويني و اراده تشريعي هدايت كرده است فرمود خدا عالِم بكلّ شيء است يك، قادر كلّ شيء است دو، اما خدا جلوي معصيت را نمي‌گيرد انسان را آزاد گذاشته ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ انسان تكويناً آزاد است منتها تشريعاً فرمود اين شرك است و جهنم دارد و عذاب الهي دارد وگرنه هر كسي هر گناهي را مي‌تواند توجيه كند بگويد خدا جلوي قتل و خونريزي را هم مي‌تواند بگيرد خب چرا نمي‌گيرد خداي سبحان كه در نظام تكوين اعلام كرده كه بشر آزاد است ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ ما بشر را آزاد خلق كرديم چون كمال در همين آزادي است ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾ و امثال ذلك، ولي راهنمايي كرده عقلاً و فطرتاً، نقلاً و وحياً كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است چه چيزي جهنم است چه چيزي بهشت، اين با آن گروه. با محقّقانشان از همين راه كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ از راه برهان عقلي كه اگر اله باشد بايد علمش عين ذات او باشد و چون آلهه متعدّدند علوم متعدّد است، تشخيص متعدّدند، نفس‌الأمر و واقعيّتها متعدّدند و عالَم مي‌شود فاسد. با محدّثان و مفسّرانشان از اين منظر بحث مي‌كند فرمودند شما كه به شرك تَن در داديد يا بايد به دليل عقلي اكتفا مي‌كرديد يا به دليل نقلي، اگر اهل استدلال عقلي هستيد كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ و مانند آن ادله عقلي است و استحاله شرك را ثابت مي‌كند، اگر جزء مفسّران و محدّثان و علماي نقل هستيد بالأخره يك كتاب آسماني بايد مسئله شرك را امضا كند همه كتابهاي آسماني دارد اين را باطل مي‌كند ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾ بالأخره شما يا بايد به نقل تكيه كنيد يا به عقل، اگر به عقل تكيه كنيد كه عقل استحاله تعدّد آلهه را تضمين مي‌كند، اگر به نقل توسّل كنيد كه همه انبيا حرف ما را مي‌زنند اينكه مي‌فرمايد: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾ يا در آيه بعد مي‌فرمايد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ﴾ يعني حرف همه انبيا همين است بالأخره شما بايد يك‌ جا تكيه كنيد يا نه، برخيها مي‌گويند كه تعدّد آلهه به اين معنا كه صنم و وثن را ما بپرستيم بله، دليل عقلي بر خلاف اوست اما تعدّد آلهه به معناي تثليث و مانند آن عقل نمي‌فهمد استحالهٴ اين را كه در عين حال كه يكي هست سه خدا باشد أب و إبن و روح‌القُدُس برخي از عالِمان مسيحي مي‌گويند اين طوري است فوق طورِ عقل، عقل اين را نمي‌فهمد قرآن كريم مي‌فرمايد بسيار خب عقل نمي‌فهمد نقل كه بايد اثبات كند ديگر، شما در كتابي از كتابهاي انبيا مسئلهٴ تثليث را بياوريد خيلي از اين مسيحيها مدّعي‌اند كه اين معنا عقلي نيست قلبي است اين را عقل نمي‌فهمد بسيار خب، بر فرضِ پذيرش اين ادّعاي باطل بالأخره نقل بايد اين را ثابت كند انسان گاهي مي‌گويد كه در تعبّديّات عقل پي نمي‌برد آن براي امور جزئي و تعبّدي است اين بله فراوان است عقل بعد از اينكه اصلِ مسئله وحي و نبوّت را ثابت كرده است مي‌گويد چون خيلي از اسرار است مربوط به آن عالَم و من هيچ دسترسي ندارم كه در برزخ چه خبر است، در قيامت چه خبر است، چه چيزي براي آنجا نافع است من چه مي‌دانم كه چرا نماز صبح بايد دو ركعت باشد آن هم جَهر هر چه شارع گفته من مي‌گويم چشم، اين را عقل مي‌گويد، مي‌گويد من در آن گونه از مسائل كه هيچ راهي ندارم فقط بايد گوش باشم اما در جها‌ن‌بيني و در خطوط كلي خب همان عقلي كه خدا را مي‌فهمد، توحيدش را مي‌فهمد، وحي و نبوّتش را مي‌فهمد اين مسائل را مي‌فهمد بسيار خب بگوييد مسئلهٴ تثليث را عقل نمي‌فهمد خب نمي‌فهمد شما دليل نقلي بياوريد بالأخره كتابي بايد اين تثليث را ثابت كند نه، لذا در جريان توحيد مي‌فرمايد برهاني داريد بياوريد برهانتان يا بايد عقلي باشد يا نقلي، برهان عقلي كه الآن ما اقامه كرديم كه تعدّد آلهه مستحيل است برهان نقلي هم نمي‌توانيد بياوريد براي اينكه ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾ قرآني كه با من است همين حرف را دارد، تورات و انجيل و صُحف انبياي گذشته كه با آنهاست همين حرف را دارد پس شما دستتان خالي است هر پيامبري هم كه آمد همين توحيد را آورده پس عقلاً و نقلاً دستتان خالي است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ برهان هم يا بايد نقلي باشد يا عقلي تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين از سنخ منع است با ذكر سند مستحضريد كه همان طوري كه ادبيات لازم است تا انسان مواظب زبانش باشد درست حرف بزند منطق لازم است تا مواظب فكرش باشد كه درست فكر بكند بالأخره اين قالب‌ريزي اندازه مي‌خواهد ديگر. در منطق مي‌گويند اگر يك وقت كسي حرفي زد انسان بخواهد آن را باطل كند سه‌تا راه دارد يا منع است يا نقض است يا معارضه يعني اگر كسي قياسي اقامه كرد صغرايي و كبرايي طرح كرد يك نتيجه گرفت كسي بخواهد اين حرف را نقد كند سه‌تا راه دارد كه جمع اينها هم ممكن است. يكي راه منع است مثلاً بگويد كه مقدمهٴ اول ممنوع است يا مقدمه دوم ممنوع است اين همان است كه گاهي مي‌گويند «نَمْنَعُ الصغريٰ، نمنع الكبريٰ» و دليل مي‌آورند مي‌گويند كه صغرا به اين دليل ممنوع است يا كبرا به اين دليل ممنوع است. راه دوم راه نقض است يعني كاري به صغرا و كبرا ندارند مي‌گويند اين قياس اگر نتيجه مي‌داد همين قياس در جاي ديگر جاري مي‌شود و نتيجه نمي‌دهد اين تخلّف مَدلول از دليل نشانهٴ آن است كه اين دليل نيست مي‌گويند نقض مي‌كنيم به فلان مورد، نقض مي‌كنيم به فلان مورد اين كاري به صغرا و كبرا ندارد احدي‌المقدّمتين را منع نمي‌كند مجموعه اين دليل را زير سؤال مي‌برد مي‌گويد اگر اين دليل حجّت تام بود همين دليل را ما در جاي ديگر اجرا مي‌كنيم و نتيجه نمي‌دهد اين را مي‌گويند نقض. سوم راه معارضه است يعني كاري به صغراي قياس يا كبراي قياس يا مجموعهٴ دليل ندارند در عرض اين دليل يك دليل ديگر مي‌آورند كه چون در عرض اوست مي‌گويند معارض اوست. خب، مي‌گويند شما آن دليل را اقامه كرديد براي فلان مطلب ما اين دليل را اقامه مي‌كنيم براي اين مطلب اينها مي‌شود معارضه در منطق اين سه‌تا راه است در راه منع اگر كسي صغرا را منع كند يا كبرا را منع كند دو حالت دارد يك وقت مي‌گويد صغرا ممنوع است يا كبرا ممنوع است آن مستدِل بايد صغرا را ثابت كند يا كبرا را ثابت كند ولي يك وقت است كسي مي‌گويد صغرا ممنوع است به اين سند براي منع صغرا سند ذكر مي‌كنند آن مُستدِل اگر سند منع را ابطال كند مطلب او تثبيت‌شده است در اينجا سيدناالاستاد مي‌فرمايد از باب ذكر منع است با ذكر سند، از باب منعِ دليل است با ذكر سند شما گفتيد ادّعا كرديد تعدّد آلهه را، ما تعدّد آلهه را منع مي‌كنيم و سند ما هم اين است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ شما كه برهان اقامه نكرديد بر شرك تا دليل ما معارض آن باشد و در عرض آن باشد اين ادّعايي كه كرديد اين ادّعا را ما با اين مطلب و با ذكر سند منع مي‌كنيم. خب، قرآن كريم مسئله را باز مي‌كند اينها در اين گونه از موارد به صورت متن است در آيات ديگر به صورت شرح. مي‌فرمايد اگر غير خدا در عالَم سِمتي داشته باشد اين يا بايد مستقلاً ذرّه‌اي را مالك باشد يا شريكِ خدا باشد در مالكيّت يا ظَهير و پشتوان و دستيار و پشتيبان خدا باشد در كاري، هر كدام از آنها باشد محذور لازم مي‌آيد محال مي‌شود فقط شفاعت ممكن است آن هم بايد به اذن خدا باشد چهار صورت فرض دارد كه سه صورتش مستحيل است يك صورتش ممكن آن صورت ممكن فقط به اذن خداست آن سه صورت مستحيل اين است كه غير خدا خالق ذرّه‌اي باشد بالاستقلال كه غير خدا چيزي را مستقلاً آفريده باشد اينكه نيست يا با شركت خدا در آفرينش سهمي داشته باشد آن هم كه نيست يا خدا خالق باشد او دستيار باشد مُعين و معاون باشد آن هم كه نيست، اگر نه استقلال است نه شركت است نه مُظاهره، تالي بأثره مستحيل پس غير خدا هيچ سهمي ندارد فقط مي‌تواند مُستكيناً مستجيراً در دستگاه خدا شفيع باشد البته شفاعت ممكن است آن هم بايد به اذن باشد خدا به انبيا و اوليا اذن داده به اين صنم و وثن اذن نداده اين بحث قبلاً هم به مناسبتهايي مطرح شده در سوره مباركه «سبأ» آيه 22 و 23 اين مطلب است گرچه هنوز به سوره «سبأ» نرسيديم ولي به مناسبتهاي مختلف اين مطلب بازگو شد. در سوره مباركه «سبأ» آيه 22 اين است كه ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اين آلهه‌اي كه غير از خدا شما ادّعا مي‌كنيد اينها را بخوانيد اينها چه‌كاره‌اند يك: ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ كه بالاستقلال چيزي را مالك باشند دو: ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ شريكِ خدا باشند در مالكيّت يا شريك خدا باشند در ربوبيّت يا شريك خدا باشند در خالقيّت اين هم كه نيست سه: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ خدا از اينها كمك نگرفته ظَهْر يعني پُشت، اگر كسي پشت‌گرمي داشته باشد به يكديگر پشت بدهند مي‌گويند مظاهره كرده اين تظاهرات، تظاهرات از ظهور نيست از ظَهْر است يعني پشت به پشت دادند ظهير يكديگر شدند پشتوانه نظام‌اند پشتيبان انقلاب‌اند اين معني تظاهرات است نه يعني ظاهر شدن يعني ظهير شدن فرمود اينها ظهير خدا هم نيستند كه پشتيبان خدا باشند، پشتوانه خدا باشند، دستيار باشند پس هيچ سِمتي براي غير خدا نيست مي‌ماند چهارم كه مسئله شفاعت است خب شفاعت حق است ولي خدا به اينها اذن نداد چهارمي اين است كه ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ و آن انبيا و اوليايند پس اينها هيچ‌كاره‌اند اين تحليل عقلي غير خدا اگر شما بخواهيد به آنها سر بسپاريد هيچ‌كاره‌اند خودتان را هدر داديد اگر بگوييد مسئله تثليث و امثال تثليث طورٌ فوق طور عقل، عقل اينها را نمي‌فهمد اگر اين است در سوره مباركه «احقاف» فرمود بسيار خب، ممكن است بعضي از چيزها را عقل نفهمد ولي نقل بايد بگويد ديگر، در سوره مباركه «احقاف» آيه چهار قبلش و بعدش اين است ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي﴾ يعني «أخبروني» ﴿مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ اينها چه‌كاره‌اند در عالَم چيزي را آفريدند نه، خب اگر خالق نيستند ربّ هم نيستند چون پرورنده بايد آفريننده باشد تا باخبر باشد خب چرا اينها را مي‌پرستيد ﴿أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ خب اگر چيزي را بالاستقلال نيافريدند بالمشاركه خلق كردند ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ اينها شريك‌اند در گوشه‌اي سهيم‌اند اين هم كه نيست اين حرفتان را يا با دليل عقلي بياوريد يا با دليل نقلي ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ بالأخره يا حرفِ ناقلانه يا حرفِ عاقلانه يا حرفِ علمي بزنيد يا از سندي نقل بكنيد شما دستتان كه خالي است اگر تثليث و امثال تثليث را مي‌گوييد مطلبي است فوق طورِ عقل بالأخره يك مبدأ وحياني بايد آن را بگويد يا نه، دستتان كه خالي است شرك و امثال شرك اگر به عقل و يا نقل تكيه نكند مي‌شود جَهل، ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾ بنابراين حرف اگر نه سند عقلي داشت نه سند نقلي مي‌شود جَهل بعد از اين صبر و تقسيم و نتيجه‌گيري فرمود اينها از حق به طرف باطل رفتند از علم به طرف جهل رفتند اين مي‌شود انصافِ در مناظره و گفتگو لذا فرمود اينها ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ﴾ خب يك عدّه ممكن است توبه كنند و برگردند ولي اكثريشان حق را نمي‌فهمند حالا يا مقلِّدند يا خلط مي‌كنند بين تكوين و تشريع يا مي‌گويند اين طورٌ فوق طورِ عقل بالأخره سخنِ عالمانه ندارند ﴿فَهُم مُعْرِضُونَ﴾ چون جاهل‌اند از حق مُعرض‌اند رو برگردانند. خب، شما به چه اميد اين آلهه را مي‌پرستيد حالا براي اينكه سفاهت اين كار روشن بشود به چه اميد مي‌پرستيد اگر به اين اميد مي‌پرستيد كه از اينها نفعي به شما برسد اينها كه خودشان زير سؤال‌اند هم شما زير سؤال هستيد كه عابديد هم معبودهاي شما زير سؤال‌اند بنابراين اگر شما براي اهداف و اغراض دنيايي بخواهيد اينها را قبول كنيد اينها كه خودشان زير سؤال‌اند اگر بر اساس برهان عقلي داريد دستتان خالي است دليل نقلي باشد دستتان خالي است لذا اينها را در كنار هم ذكر كرد فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ ذات اقدس الهي اصلاً مسئول نيست يعني سؤالِ استفهامي هست، سؤال استعطايي هست اما سؤال كه زير سؤال برود توبيخ و تعيير بشود فرض ندارد براي اينكه اين سؤال توبيخي يا با ميزان و معيار قرار دادنِ خارج نظام است يا با معيار و ميزان قرار دادن داخل نظام نه از درون نه از بيرون جا براي سؤال نيست اما از بيرون از باب سالبه به انتفاع موضوع است يعني ما معياري، ميزاني خارج از نظام خلقت داشته باشيم كه كارِ خدا را برابر آن بسنجيم چنين چيزي نيست خود ما و معلومات ما و صوَر علمي ما در حوزه نظام خلقت‌اند پس بيرون از نظام خلقت چيزي نيست ميزان و ترازويي كه ما كارِ خدا را با آن ميزان بسنجيم مي‌ماند داخل نظام، داخل نظام كه عين حكمت است كه فرمود: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ عين حكمت و علم است چيزي را ذات اقدس الهي بي‌جا نيافريد سراسر حكمت است خب، پس خدا زير بار سؤال نمي‌رود اما شما به اهداف و اغراض دنياييتان نمي‌رسيد يا به اهداف و اغراض اخرويتان هم نمي‌رسيد اگر به آخرت معتقد باشيد اينها كه به آخرت معتقد نبودند فرمودند اينها زير سؤال مي‌روند در آخرت هم اين آلهه را مي‌سوزانند گرچه اين آلهه سوخت و سوزشان اين سنگها و امثال سنگها به عنوان عذاب نيست اما براي اين عابدها تحقير و تَعذيب است فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ عابد و معبود كلاهما في النار يا ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ برخيها گفتند اين حجاره همان احجاز صنم و وَثن بودند خب آنها را كه مي‌سوزانند تعذيبي است براي عبادت‌كننده‌هاي اينها آنها هم در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿لَوْ كَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا﴾ اگر اينها اله بودند كه وارد جهنم نمي‌شدند بنابراين درباره بشر نظير افرادي مثل فرعون و امثال فرعون كه داعيه ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ داشتند اينها كه به جهنم مي‌روند نسبت به اينها احتجاج تام است نسبت به اوثان و اصنام هم براي تحقير خود عابدها تام است لذا آنها زير بار سؤال مي‌روند و خداي سبحان زير بار سؤال نمي‌رود آنها از دو جهت زير بار سؤال مي‌روند هم از راه درون هم از راه بيرون نه كارهاي آنها درون نظام‌مند است نه مطابق با حكمتهاي بيرون ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ﴾ كه باز اين «أم»، «أم» منقطعه است اينها غير از آلهه يك اله ديگري را قبول كردند اصرار قرآن كريم بر نفي آلهه اين فرق نمي‌كند برخيها گفتند كه هيچ بُتي بدتر از بُت هوا نيست «إنّ أكسف الهويٰ الوَثن أم الصنم و إنّ ألطف الإله» يا «ألطف الشيء الهويٰ» آن رقيق‌ترين خدا همين هوس است آن ثقيل‌ترين و حجيم‌ترين و سنگين‌ترين خدا همين چوب و سنگ است اين‌چنين نيست كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ كم از ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ داشته باشد اينكه مي‌گويد من هر چه بخواهم مي‌كنم اين همان است فرقي نمي‌كند آن با اله بيرون سرسپردگي دارد اين با اله درون اينكه مي‌گويد من هر چه بخواهم مي‌كنم، هر چه بخواهم انجام مي‌دهم، مي‌گويم ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ لطيف‌ترين هوا، لطيف‌ترين إله همين هوا و هوس است براهين براي اتّحاد آن همين است حالا آن نظير جاهليّت كه قبلاً يك طور بود الآن يك طور ديگر است، شرك و وثنيّت قبلاً طور ديگر بود الآن طور ديگر است اگر كسي به مِيل خود عمل مي‌كند اين در حقيقت بت‌پرست است چيز ديگري غير از اين نيست (﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾