درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 22 تا 24 سوره انبياء

 

﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾

 

مسائلي كه مربوط به توحيد خداي سبحان است به بخش ربوبيّت و الوهيّت برمي‌گردد نه به بخش ذات يعني ذات حق‌تعاليٰ در مسئلهٴ توحيد اصلاً مطرح نيست چه اينكه در مسائل ديگر هم مطرح نيست همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي كه هويّت محض است و نامتناهي، موجود نامتناهي حكم برنمي‌دارد نه معروفِ حكيم هست و نه مشهود عارف در همين بحث هم ذيل آيه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا﴾ بعضي از اهل معرفت گفتند جريان ذات اقدس الهي عقلاً ممتنع است و نقلاً ممنوع يعني هيچ راهي براي بحث درباره ذات خدا نيست ترسيم اجمالي‌اش اين است كه اگر ذات اقدس الهي يك هويّت نامتناهي است كما هو الحق موجود نامتناهي موضوعِ قضيه قرار نمي‌گيرد كه تا درباره او حكمي بشود سلباً يا اثباتاً چون در هر قضيه علمي آن قاضي و حاكم موضوع را اول تصوّر مي‌كند بعد محمول را تصوّر مي‌كند نسبت محمول و موضوع را در قضاياي نظري مي‌سنجد بعد فتوا مي‌دهد به ثبوت يا سلب مي‌گويد الف باء است اين قضيه است و تصديق اگر موجودي محدود بود مي‌تواند موضوع قرار بگيرد در قبال او محمول قرار بگيرد در قبال موضوع و محمول، نسبت قرار بگيرد در قبال امور سه‌گانه يك قاضي و حاكم قرار بگيرد به اين قضيه سامان ببخشد ولي اگر موضوع نامتناهي بود محمول را فرا مي‌گيرد و فرو مي‌برند نسبت بين موضوع و محمول را فرا مي‌گيرد و فرو مي‌برد قاضي و حاكم را فرا مي‌گيرد و فرو مي‌برد و همه را بلع مي‌كند چيزي نمي‌ماند درباره حقيقت نامتناهي فرضِ قضيه مستحيل است كه او موضوع قضيه قرار بگيرد ما براي او احكامي صادق كنيم و اگر كسي خواست نامتناهي را موضوع قرار بدهد اين نامتناهي، نامتناهي به حمل اوّلي است و متناهي است به حمل ثاني مثل مفهوم نامتناهي اين مفهوم نامتناهي، مفهوم غير متناهي و مانند آن اين غير متناهي است به حمل اوّلي و متناهي است به حمل شايع براي اينكه مفعول غير متناهي غير از مفهوم شجر است، غير از مفهوم حجر است و مانند آن، وگرنه اگر چيزي نامتناهي بود اين در قبالش محمول و نسبت و حاكم قرار نمي‌گيرد همه را فرا مي‌گيرد و فرو مي‌برد الآن غوّاصي كه در دريا و اقيانوس غرق شده هر چه هم فنّ هندسه بلد باشد از او بخواهيد بگوييد كه مساحت اين دريا چقدر است حجم اين آب چقدر است مي‌گويد من اصلاً جايي را نمي‌بينم فقط اين داخل غرقم من اگر از دريا بيرون بيايم مي‌توانم مساحت آب را و حجم آب را و مساحت دريا را بفهمم من الآن در غرقم فرض ندارد غوّاصي كه مهندس ماهر است اين در دريا باشد و بتواند اطراف اين اقيانوس را بسنجد اين بايد بيايد بيرون چون اقيانوس متناهي است بيرون آمدن ممكن است ولي اگر اين اقيانوس نامتناهي بود بيرون آمدن ممكن نبود لذا درباره ذات اقدس الهي هيچ فرضي ندارد كه موضوع قضيه قرار بگيرد كسي درباره او بحث بكند.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، همانها مي‌فرمايند اين اطلاقي كه هست بايد اطلاق لا بشرط قِسمي باشد وگرنه آن لا بشرط مَقسمي دسترسي به او نيست حرف آنها هم همين است ديگر الآن مهم‌ترين آنها در ذيل همين آيه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ﴾ جلد سوم صفحه 126 همين حرف را دارد كه عقلاً ممتنع، نقلاً ممنوع براي اينكه اگر موجودي نامتناهي بود او را نمي‌شود يك گوشه قرار داد موضوع قرار داد در برابر او محمول قرار داد، در برابر او نسبت قرار داد، در برابر او قاضي و حاكم قرار داد آخر چهار شيء با نامتناهي بودن سازگار نيست معلوم مي‌شود موضوع را يك شيء متناهي فرض كرديم در قبال آن متناهي سه‌تا نامتناهي ديگر هم فرض كرديم اينكه سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) در آن رساله شريف ايشان مصباح الهداية إلي الولاية والخلافه اين را مرقوم فرمودند كه ذات اقدس الهي نه معقولِ حكيم است نه مشهودِ عارف است نه معبود هيچ پيغمبر و امام همين است ديگر پيغمبر و امام كه نمي‌توانند يك ذات نامتناهي را درك كنند نمي‌شود گفت بعضي‌اش را درك بكنند او بعض ندارد اگر بسيطِ محض است امرش داير مدار بين اكتناه و عدم اكتناه است.

 

پرسش:...

پاسخ: اينها درباره اسما الهي است تعيّنات الهي است مثلاً نام مبارك الله مي‌شود اسم.

 

خب، پس بنابراين آن هويّت محضه فوق آن است كه يك حكيم درباره او بحث كند يا عارف درباره او شهادت بدهند يا پيغمبر و امام بگويند ما او را ديديم و مانند آن. آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در جواب ذعلب فرمود: «ما كنتُ أعبد ربّاً لم أره» درباره ربوبيّت است رب از اسماي الهي است از شئون الهي است از تعيّنات الهي است قابل شهود است، اين مطلب اول. مطلب دوم آن است كه درباره اله، اله آن است كه مستقلاً مدبّر باشد اگر موجودي عالِم بود حكيم بود به اذن خدا در تحت رهبري خدا گوشه‌اي از عالم را تدبير كرد اينكه اله نيست از اينها فراوان‌اند همه اينها جزء مدبّرات امرند ديگر مدبّرات امر كه فرشتگان الهي‌اند خدا كه كار را به اينها تفويض نكرده چون تفويض محال است اينها به اذن خدا، به علم الهي، به تدبير الهي، به حكمت الهي هر كدام گوشه عالم را دارند اداره مي‌كنند مي‌شوند مدبّرات امر اينها كه اله نيست. اله آن است كه مستقلاً بتواند تدبير كند در قرآن كريم دو مبحث را به اين اختصاص دادند در بخش اول به مشركان حجاز و امثال حجاز فرمود اينكه شما مي‌گوييد اله است اينكه اله نيست اينها كه اله نيستند كه لفظ اله يعني الف و لام و هاء مفهومي دارد آن مفهوم آن است كه مدبّرِ مستقل باشد اين مفهوم اله را شما بر اين آلهه، بر اين اصنام و اوثان اطلاق كرديد آنچه را كه شما اطلاق كرديد اين الفاظ اين مفاهيم زيرش خالي است الآن شما يك مشت مُرده را بدانيد احيا خب حيّ لفظي است كه معنايي دارد اين معنا را وقتي شما به يك مُشت جماد بدهيد سنگ بيابان شن بيابان اطلاق كرديد اين لفظ زيرش خالي است يعني از هيچ چيزي حكايت نمي‌كند اينكه در سوره مباركه «اعراف» در سوره مباركه «يوسف» در سوره مباركه «نجم» مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ يك لفظِ بي‌معناست خب حالا لفظ بي‌معنا شما يك مُرده را بگو زنده اينكه زنده نمي‌شود اينكه اله نيست اين چوب است درباره اينها آن سلسله براهين دارد كه در اين سه سور‌ه به صورت مبسوط بحث فرمود در ساير سوَر هم به طور اجماع كه فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ خب يك اسمِ بي‌مسمّاست ما درباره اسم بي‌مسمّا چه برهان اقامه كنيم. بخش ديگر يك برهان عقلي است مي‌فرمايد حالا شما نه ديگري اگر دو خدا در عالَم باشند اين عالم بايد فاسد باشد چرا، ﴿لَوْ كَانَ﴾ اله يعني اسمِ با مسمّا يعني موجودِ مستقلّ در تدبير باشند حتماً عالَم فاسد مي‌شود لكن عالم فاسد نشده و نمي‌شود برابر آيات اول سوره مباركه «مُلك» كه ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾ كه اين استثناي بطلانِ تالي است اگر دو خدا در عالم باشند عالم فاسد مي‌شود لكنّ التالي باطل فالمقدّم مِثله چرا عالم باطل مي‌شود، براي اينكه اله آن است كه مستقلّ در تدبير باشد از كسي كه فرمان نمي‌گيرد چون دوتا اله‌اند دوتا ذات‌اند چون صفات اينها عين ذات آنهاست مي‌شود دوتا علم مي‌شود دوتا تدبير مي‌شود دوتا نظم و فاسد مي‌شود چون در عالم فسادي نيست پس تعدّد آلهه نيست، بنابراين آنچه را كه مشركان حجاز داشتند ﴿أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ﴾ بود، ﴿مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ بود و مانند آن، آنچه را كه احياناً يَزدان و اهرمني بگويند يا ديگران اراده كنند و گفته باشد و بعدها چنين مكتبهايي پديد بيايد كه جهان را دو خدا اداره مي‌كند مي‌فرمايد اگر اين باشد بايد عالَم فاسد باشد در حالي كه فاسد نيست اين وضع موجود است آنكه در كتابهاي كلامي آمده و فخررازي اين آيه را بر آن منطبق كردند آن مطلب تامّي است ولي آيه ناظر به آن نيست آن مطلب اين است كه توارد دو علّت بر معلولِ واحد مستقل است دوتا علّت براي يك معلول اگر فرض بشود اين فرضِ محال آن معلول حاصل نمي‌شود نه اينكه آن معلولِ حاصل‌شده فاسد مي‌شود برهان اين سوره مباركه «انبياء» به ضميمه آيه سوره مباركه «ملك» درباره وضع موجود است يعني اين عالَم دوتا خدا ندارد وگرنه فاسد مي‌شد برهان توارد علّتين مي‌گويد اگر دو مبدأ باشد معلول حاصل نمي‌شود اجتماع دوتا علّت مستقل بر معلول واحد مستحيل است بنابراين آن برهان كلامي سرِ جايش محفوظ است ولي آيه ناظر به او نيست.

 

پرسش:...

پاسخ: همين است ديگر كه بحثش در آن اوايل گذشت.

 

پرسش:...

پاسخ: اگر دوتا ذات‌اند چون صفات آنها عين ذات آنهاست مي‌شود دوتا صفت ديگر دوتا علم، دوتا تشخيص، دوتا مصلحت، دوتا حكمت. خب، پس ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ ولكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله. جناب فخررازي بعد از اين ادلّه چهارده وجه ذكر مي‌كند بعد خودش هم اعتراف مي‌كند مي‌فرمايد: «هذه وجوهٌ ظنّية اقناعيّه» به صورت برهان نيست كمك مي‌كند و براي اثبات كافي است ولي برهاني نيست برهان مسئله همان است كه يا به تمانع برمي‌گردد يا به توارد علّتين برمي‌گردد البته بايد به تمانع برگردد پس آن ادلّه در حدّ اقناع است كه خودشان هم قبول كردند و پذيرفتند كه اينها در حدّ تأييد است.

مطلب ديگر اينكه خداي سبحان هر چه را كه مي‌آفريند برابر با نظام ربّاني خودش است ضرورتهاي عقلي يا استحاله‌هاي عقلي چيزي است كه عقل كشف مي‌كند نه اينكه عقل بسازد اجتماع ضدّين محال است، اجتماع مِثلين محال است، اجتماع نقيضين محال است و امثال ذلك اينها را چراغ عقل كشف مي‌كند نه اينكه عقل بسازد. اينها قضاياي سالبه هستند صِدق اين قضايا اگر ضرورت ذاتي باشد بايد به ضرورتهاي ازلي تكيه كنيم اگر ضرورت ازلي باشد ما بايد يك موجود ازلي داشته باشيم كه مطابق اين قضايا باشند. ضرورت ازلي اينكه ما دامت‌زاست ندارد يعني در ازل و ابد همين طور است بر خلاف ضرورت ذاتي، ضرورت ذاتي مثل اينكه «كلّ انسانٍ ناطقٌ بالضروره» خب اگر انسان باشد ناطق است اگر انسان نباشد ديگر ناطقيّتي در كار نيست ثبوت ناطقيّت براي انسان ضرورتِ ذاتي دارد نه ضرورت ازلي يعني «الإنسان مادام انساناً فهو ناطق بالضروره» اما وقتي كه معدوم شد ديگر انساني نيست ناطقيّت هم رخت برمي‌بندد ضرورت ذاتي آن است كه محمول براي موضوع ضرورتي باشد مادام الذّات، ضرورت ازلي آن است كه ديگر مادام ندارد چون ذات ازلي است گرچه به تعبير مرحوم بوعلي ضرورت ازلي هم به ضرورت مادام الذّات برمي‌گردد منتها ذات او ازلي است نه اينكه مادام الذات در قبال ازلي باشد ذات اگر ازلي شد ضرورت ازلي است، ذات اگر محدود بود ضرورت غير ازلي است. خب، ما قضايايي داريم كه «النقيضيان لا يجتمعان»، «الوجود و العدم لا يجتمعان» اين مسئله فلسفي است يعني در هيچ علمي استحالهٴ نقيضان جا ندارد يكي از مسائل فلسفي است منتها اگر چيزي بديهي شد و ضروري شد نه او را از مسئله‌بودن بيرون مي‌آورد يك، و نه او را از فضاي فلسفي جدا مي‌كند دو، الآن ما مي‌گوييم «الصلاة واجبةٌ» اين نماز واجب است ضروري دين است ديگر همه ما مي‌دانيم اين تقليد هم نمي‌خواهد يعني در وجوب نماز و وجوب روزه و وجوب حج و وجوب زكات و وجوب خمس كسي تقليد نمي‌كند اينها چون ضروريّات دين است يعني همهٴ ما مي‌دانيم كه پيغمبر فرمود، ائمه فرمودند، در ضروريّات دين جا براي تقليد نيست با اينكه جاي اينها فروع دين‌اند اصول دين نيستند تقليد جايي است كه آدم نداند وقتي ما مي‌دانيم پيغمبر فرمود نماز واجب است ديگر از چه كسي تقليد بكنيم لذا همهٴ اين آقايان مراجع متوجّه اين نكته‌اند مي‌گويند تقليد در اصول دين نيست يك، در فروعِ غير ضروري دين است چون وقتي كه فروع ضروري بود همهٴ ما مي‌دانيم از چه كسي تقليد بكنيم. خب، «الصلاة واجبةٌ» يك مسئلهٴ ضروري است اما مسئلهٴ فقهي است ديگر نه ضروري بودن او، او را از حوزهٴ فقه بيرون مي‌كند نه شرطِ فقه بودن نظري بودن است «الصلاة واجبة مسئلةٌ» خب مسئلهٴ كدام علم است مسئلهٴ فقه است ديگر، اگر ضروري بود كه او را از مسئلهٴ فقهي بيرون نمي‌برد كه «النقيضان لا يجتمعان» اين «النقيضان لا يجتمعان» محصول يك مسئلهٴ ديگر است اصل مسئله اين است كه «الموجود لا يكون معدوما»، «الوجود لا يكون عدما» اصل مسئله اين است كه موضوع قضيه موجود است محمول قضيه سلبِ عدم است «الموجود لا يكون معدوما» و اين جزء مسائل فلسفي است و در فسلفه هم از آن بحث كرده. خب، حالا اين قضيه كه صادق است صِدقش به چه چيزي است قضيه ضروري هم هست ازلي هم هست به تعبير بهمنيار اگر اين قضيه را شما برداريد سقفِ همهٴ علوم فرو مي‌ريزد ما علمي در عالم نداريم براي اينكه اگر شما علم داريد كه الآن روز است خب وقتي روز با عدمِ روز جمع بشود پس الآن هم روز است هم روز نيست وقتي شما علم داريد الآن در مسجديد هم در مسجديد هم در مسجد نيستيد تمام قضايا فرو مي‌ريزد ما هيچ قضيهٴ ديگر نخواهيم داشت تعبير بهمنيار در تحصيل اين است كه همان طوري كه ذات اقدس الهي مبدأ وجودِ عينيِ اشياست كه اگر خدا ـ معاذ الله ـ نبود چيزي در عالَم نبود اين قضيه هم در فضاي ذهن و علم زيربناي همهٴ علوم است كه اگر اين را بردارند سقف همهٴ علوم فرو مي‌ريزد ما ديگر علمي نداريم. خب، اين با جلال و شكوهي كه دارد اين قضيهٴ «الموجود لا يكون معدوماً»، «النقيضيان لا يجتمعان» اينها قضيةٌ صادقةٌ بالضرورة الأزليّه مطابق اين قضيه چيست، بايد يك موجود ضرورت ازلي داشته باشيم تا اين از او گرفته بشود و از او حمايت بكند و آن جز علم ذات اقدس الهي هيچ چيزي نيست ما ضرورت ازلي نداريم تا مطابق اين قضيه باشد اگر ضرورت ازلي نداشتيم كه مطابق اين قضيه باشد صِدق اين قضيه به چيست، پس خود اين قضيه را هم ما از علم ذات اقدس الهي مي‌گيريم كه در بحث ديروز مبسوطاً اشاره شد كه آن نظام ربّاني دارد.

مطلب ديگر كه مربوط به جمله ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ است اين است كه اگر چيزي نظير اين گونه از امور قضاياي ضروري بود ضرورت ازلي داشت يا امتناع ازلي داشت اگر چيزي ضروري بود «يَجب عن الله» است نه «يَجب علي الله» اين يك، و اگر قضاياي سالبه‌اي داشتيم كه ممتنع بودند و امتناعشان ازلي بود «يَمتنع عن الله» است نه «يَمتنع علي الله» دو، حتماً خدا كارِ ثابت مي‌كند حتماً صدور محال از خدا مستحيل است حتماً صدور قبيح از خدا مستحيل است يقيناً خدا كارِ قبيح نمي‌كند نه نبايد بكند كه يك بايد و نبايدي در خارج باشد و حاكم بر الله باشد اين‌چنين نيست اين خدايي كه علمِ محض است، حكمت محض است، ارادهٴ محض است، قدرت محض است از خيِّر محض جز نكويي نايد نه اينكه نبايد بكند، نمي‌كند؛ بنابراين تمام اين ممتنعات «يَمتنع عن الله» است و تمام اين ضروريّات هم ضروري و «يَجب عن الله» است نه «يجب علي الله».

مطلب بعدي آن است كه تعدّد اله چون اله موجودِ مدبّرِ مستقل است هر موجود مدبّر مستقلّي مي‌خواهد حرف آخر را او بزند اين بحث تا حدودي در سوره مباركه «اسراء» هم گذشت ولي در سوره مباركه «اسراء» موقع بحث از آن آيه هم از اين آيه سوره مباركه «انبياء» كمك گرفته شد هم از آيه سوره مباركه «مؤمنون» در سوره مباركه «اسراء» آيه 42 اين‌چنين بود فرمود: ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ اگر آلهه‌اي باشند اينها به عرش دسترسي مي‌كنند براي عرش يك مقام فرمانروايي است اگر اله است بايد عالَم را اداره كند ديگر اين بايد به عرش دسترسي داشته باشد عرش يعني مقام فرمانروايي نه يعني تحتِ مصطلح، اگر اله است بايد به ذي‌العرش دسترسي پيدا كند همه‌شان مي‌خواهند به ذي‌آلعرش دسترسي پيدا كنند يعني بر تخت فرمانروايي بنشينند بايد عالَم را اداره كنند ديگر اين مستحيل است اين مضمون كه در سوره مباركه «اسراء» آيه 42 آمده در سوره مباركه «مؤمنون» به آن صورت مطرح شد آيه سوره مباركه «مؤمنون» آيه 92 اين است كه ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ چرا، چون اگر واقعاً اله باشد يعني اسمِ بامسمّا باشد نه اسم بي‌مسمّا آنكه وثنيين داشتند كه اسم بي‌مسمّا بود اگر واقعاً تعدّد اله باشد اسم بامسمّا باشد ﴿إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر كسي كار خودش را انجام مي‌دهد براي اينكه مدبّر هست، مسئول هست، علمش هم عين ذات اوست چون ذاتش غير ذات ديگران است علمش هم غير علم ديگران است ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ حتماً درگيري است حتماً هر كسي مي‌خواهد حرف خودش را بزند چون او مي‌خواهد عالم را اداره كند اين مي‌شود فساد، لذا اگر گفته شد «وفي كل شيء له آية تَدُلّ علي أنّه واحدٌ» اين ديگر از آن رهاوردهاي نوراني قرآن كريم است غالباً از وجود شيء پي به مبدأ مي‌بردند در كتابهاي عقلي اين طور بود هر چيزي را كه ما در عالَم ببينيم اين دليل است بر وجود صانع يا برهان حدوث است يا امكان ماهوي است يا امكان فقري است هر كدام از اين براهين تقرير بشود دليل است بر اينكه خالقي دارد اما آن بيان نوراني قرآن كريم كه متمِّم همين حرفهاست اين است كه هر چيزي دليل است بر اينكه خدا وجود دارد يك، هر چيزي هم دليل است بر اينكه خدا شريك ندارد دو، چرا؟ براي اينكه اگر شريك مي‌داشت اين موجود سامان نمي‌پذيرفت منظّم نبود شما از وجود اين پي به مبدأ مي‌بريد، از نظم اين پي به علمِ مبدأ، حكمت مبدأ و قدرت مبدأ و وحدت مبدأ پي مي‌بريد چرا، چون اگر بيش از يك خدا بود اين وضعش به هم مي‌خورد اين ناهماهنگ بود براي اينكه با موجودات ديگر درگير بود الآن با تمام موجودات عالَم هماهنگ است هر چه بخواهد در عالَم براي او فراهم هست و هر چه عالَم هم از او بخواهد او تأمين مي‌كند هر ذرّه‌اي، هر سلّولي در هر گوشه عالم باشد هر چه نياز داشته باشد آن رافعِ نيازش موجود است و هر چه هم از او بخواهند او در طبق اخلاص مي‌گذارد هيچ موجودي با موجود ديگر ناهماهنگ نيست اين از بركات قرآن است كه هر موجودي كه در عالَم يافت مي‌شود هم دليلِ وجود خداست هم دليل وجود نظم و علم خداست خب از آن جهت كه خدا او را آفريد قدرتش هم كه يقيني است و هم دليل وجود وحدت خداست كه خدا واحد است وگرنه اين سامان نمي‌پذيرفت. خب، پس آيه سوره مباركه «اسراء» و همچنين آيه سوره مباركه «مؤمنون» اين تأييد مي‌كند كه اگر دو خدا در عالَم فرض مي‌شد الاّ ولابد عالم فاسد مي‌شد و اينها با هم درگير بودند و هيچ راهي براي حفظ نظم در جهان فرض نمي‌شد.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، آنجا دارد ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ آن باعث فساد نظم است ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب، اين هم ليس ناقصه است اين هم فساد ليس ناقصه است.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، آن بر اساس تحليلي كه در اوايل در دعاي مبارك «عرفه» سيّدالشهداء نقل شد «لفسدتا و لتفطّرتا» كه در دعاي نوراني عرفه است از آن استفاده مي‌شد وگرنه اينها همه به ليس ناقصه برمي‌گردد.

 

پرسش:...

پاسخ: اين ﴿لتفطّرتا﴾ كه در دعاي «عرفه» است چرا، كه در اوايل روز بحث عرض شد اما آنچه ظاهر اين آيه است ليس ناقصه است ديگر چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ملك» هم ليس ناقصه است ديگر.

 

خب، بنابراين وجود هر شيئي دليل است بر اينكه ذات اقدس الهي واحد است و گذشته از اينكه اصلِ هستي و قدرت و نظم و حكمت هم ثابت مي‌كند اين است پس ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لكن فسادي در عالم نيست پس فالمقدّم مثله ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ﴾ خدا منزّه است از اينكه شريك داشته باشد ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ﴾ از اينكه شريك داشته باشد او ربّ‌العرش است تنها كسي كه بر تخت فرمانروايي مطلق مستقر است و ربّ‌العرش است اوست ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ خدا منزّه است از آنچه را كه اينها وصف مي‌كنند اينها براي خدا شريك قائل‌اند ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾ و مانند آن. خب، ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ ذات اقدس الهي مسئول قرار نمي‌گيرد در بحثهاي قبل هم گاهي از همين آيه كمك گرفته مي‌شد كه سؤال چند قسم است يك سؤال استفهامي است كه متعلِّمي از معلِّم مطلبي را سؤال مي‌كند اين سؤال استفهامي است و اين هم ترغيب شده است كه سؤال كنيد براي اينكه بعد از سؤال شما جواب داده مي‌شود هم مُجيب ثواب مي‌برد، هم سائل ثواب مي‌برد، هم مستمع ثواب مي‌برد و مانند آن و سؤال هم كليد علم است كه علم مخزني دارد و كليد سؤال است خيلي هم ترغيب شده از خدا هم سؤال بكنيد اين (﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾، ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾، ﴿يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ﴾ اين سؤالهاي استفهامي است قسم دوم سؤالهاي استعطايي است اين سؤال مي‌كنيم چيزي از آنها مي‌خواهيم مثل اينكه فرمود: «واسأل الله عن الفضله» از فضل خدا بخواهيد سؤال كنيد اين سؤال استعطايي است درخواست است كه همه ما سؤال استعطايي داريم يك سؤال استيضاحي است اينكه در قانون اساسي آمده است كه نمايندگان محترم مجلس حق دارند از فلان مسئول يا وزير سؤال كنند يعني اين را زير سؤال ببرند نه سؤالِ استفهامي است كه متعلّم از معلّم دارد نه سؤال استعطايي است كه يك نيازمند از غنيّ و توانگر سؤال استعطايي دارد چيزي به من بدهيد اين نظير ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ از همين باب است اين ايست بازرسي كه سؤال مي‌كنند، سؤال مي‌كنند يعني زير سؤال مي‌برند در اوايل سوره مباركه «اعراف» هم گذشت كه در قيامت ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾ فرمود همه در قيامت زير سؤال‌اند يك عدّه بيشتر زير سؤال‌اند كه بازداشت مي‌شوند براي سؤال ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ خب، اينكه فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ ناظر به سؤال سوم است يعني خدا زير سؤال نمي‌رود، خدا زير سؤال نمي‌رود چرا زير سؤال نمي‌رود براي اينكه اگر قبلاً قانوني باشد يك اصل حاكمي باشد ما كارِ خدا را برابر آن قانون انجام بدهيم بله، مي‌گوييم چرا چنين كرد يا چرا چنان نكردي در حالي كه همهٴ قوانين از خلقت او انتزاع مي‌شود ما مي‌گوييم اين بد است چرا، براي اينكه با عالم هماهنگ نيست اين ظلم است چرا، براي اينكه با عالَم هماهنگ نيست ما عدل و ظلم را از هماهنگ بودن يا ناهماهنگ بودن نظام هستي مي‌گيريم وگرنه عدل و ظلم كه در جايي مفهوم انتزاع يا خارج از نظام هستي جايي ندارد كه. خب، پس اگر قانوني بود و ما كارِ خدا را بر آن قانون عرضه مي‌كرديم آن معيار و ميزان بود مي‌سنجيديم مي‌توانستيم بگوييم فلان كار صواب است فلان كار خطا زير بار سؤال مي‌رفت اما چنين قانوني كه نيست. مي‌ماند آنچه را كه عقل مي‌فهمد نظير اجتماع نقيضين نظير اجتماع ضدّين و امثال ذلك اينها را ما از علم ذات اقدس الهي مي‌گيريم خداي سبحان كاري نمي‌كند كه زير سؤال قرار بگيرد هيچ، چون اين حكمت است گاهي ممكن است در جهت جهلِ علمي يك، يا جهالتِ علمي دو، يا سهو و نسيان سه، خطا يا خطيئه‌اي رخ بدهد اما اگر كسي علمِ محض است خطا و خطيئه ندارد حكمتِ صِرف است سفاهتي ندارد قدرتِ محض است عجزي ندارد كاري از خدا صادر نمي‌شود كه او زير سؤال برود اگر بخواهيد درباره خود خدا سؤال بكنيد از فاعل سؤال بكنيد بخواهيد سؤال بكنيد از علّت فاعلي كه خودش فاعل‌الفواعل است «هو الأوّل» است اگر بخواهيد سؤال كنيد از هدف و غايت خودش هدف‌الأهداف است، آخرالآخرين است «هو الآخر» است اصلاً جا براي سؤال نيست اگر بخواهيد از مادّه و صورت و اينها سؤال بكنيد او كه منزّه از اينهاست بگوييد از چه جنس است از چه چيزي خلق شده از چه چيزي آفريده شده او كه منزّه از اينهاست لذا سؤال در حرمِ امن الهي راه ندارد يك وقت است شما سؤال مي‌كنيد اين بِنا را چه كسي آفريد خب سؤال از مبدأ قابلي است اينجا سؤال راه دارد يا براي چه اين بِنا ساخته شد سؤال از مبدأ غايي است اينجا راه دارد دربارهٴ انسان مي‌شود سؤال كرد انسان را چه كسي آفريد براي چه آفريد اينجا سؤال راه دارد اما دربارهٴ فاعلِ محض يا غايتِ محض اين سؤالها راه ندارد اين براي ذات، اگر دربارهٴ فعل بخواهيد سؤال بكنيد سؤال استفهامي سرِ جايش محفوظ است يك، سؤال استعطايي محفوظ است دو، سؤال استيضاحي راه ندارد سالبه به انتفاع موضوع است او تمام كارهايش عين حكمت است چه چيزي مي‌خواهي سؤال بكني يعني سؤال بكني كه چرا فلان كار را كرده اينكه كارِ حكيمانه است چرا فلان كار را نكرده آ‌نجا مصلحت نبود نكرده اين‌چنين نيست كه كاري كه بايد مي‌كرد و نكرد انجام بدهد تا زير سؤال برود البته آن اولياي خاص كه وقتي به مقام قُرب رسيدند اين نيازشان تبديل به ناز مي‌شود اين در همهٴ ادعيه نيست اين در بعضي از دعاهاست نظير دعاي «افتتاح» ماه مبارك رمضان كه اين را مي‌گويند «دَنال» ناز، اين تعبير «مُدلاً عليك» يعني همين، در اِدلال، در ناز اگر كسي به مقام والا رسيد نظير انبيا و اهل بيت(عليهم السلام) كه جزء مقرّبان الهي‌اند اين نيازشان را تَلطيف مي‌كنند، ترقيق مي‌كنند به عنوان هديه مي‌برند به ناز تبديل مي‌كنند عرض مي‌كنند خدايا! اگر تو يك وقت بخواهي بگويي چرا فلان اشتباه را كردي من هم مي‌گويم خب تو چرا نبخشيدي «اِنْ اَخَذْتَني‌ بِذُنُوبي‌ اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ» خب اين حرف چه كسي است چه كسي به خودش اجازه مي‌دهد ماها كه اين دعا را مي‌خوانيم يك لَقلقهٴ لسان است بر اساس نيابت اما آن كسي كه نيازش به ناز تبديل شده آنجا دار ناز مي‌كند «مُدلاً عليك» اِدلال، دَلال، قَنج، نازبازي اگر تو به من بگويي چرا بد كردي خب من هم مي‌گويم تو چرا نبخشيدي، تو چرا نپوشيدي «اِنْ اَخَذْتَني‌ بِجُرْمي‌ اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ» خب اين براي چه كسي است، اين فقط براي آنهاست بنابراين اگر كسي بخواهد بالا برود يعني ببينيد اين سؤال هم باز به سؤال استعطا برمي‌گردد اين مؤاخذه به استعطا برمي‌گردد يعني اگر تو اعتراض كني من را زيرا سؤال ببري كه چرا بد كردي من آن سؤالِ استعطايي را مي‌كنم مي‌گويم چرا نبخشيدي اين سؤال با اين سؤال فرق مي‌كند «اِنْ اَخَذْتَني‌ بِجُرْمي‌ اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ» يعني «عَفوتُ عنّي» اين ديگر سؤالِ اين‌چنين نيست كه اين با آيه ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ هماهنگ نباشد مخصِّص آن باشد اين‌چنين نيست اين هرگز تخصيص نخورده آن ديگر سؤالِ اعتراضي نيست سؤالِ درخواستي است خب سؤال درخواستي كه مخصِّص ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ نيست بنابراين اگر دربارهٴ ذات اقدس الهي بخواهيم سؤال بكنيم اين اصلاً زير سؤال نمي‌رود، بخواهيم از فعلِ او سؤال بكنيم از شما فعل و حكمت و نور و صفا و رفاه و وفا يا وَفيّ يا سخيّ از اين 1001 اسم «جوشن كبير» كه همه‌اش لطف و صفا و وفاست چه چيزي را مي‌خواهي سؤال بكني فيضِ خدا همين «جوشن كبير» است عالَم را بخواهي خلاصه كني مي‌شود 1001 اسم اين 1001 اسم را بخواهي پياده كني مي‌شود «جوشن كبير» را بخواهي پياده كني مي‌شود سماوات و الأرض چه چيزي را مي‌خواهي سؤال بكني لذا ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾