89/07/03
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾ ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾
سوره مباركه «انبياء» همان طوري كه ملاحظه فرموديد در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي همان اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد به اضافه خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه و جزئيّات فقهي و حقوقي در مدينه نازل شد. بخشي از سوره مباركه «انبياء» كه تاكنون گذشت درباره وحي و نبوّت بود و مقداري هم درباره توحيد، اما اين آيه 21 به بعد مستقيماً درباره توحيد است. مشركان حجاز مبتلا به همان شرك بودند نه الحاد يعني خدا را به عنوان يك مبدأ واجبالوجود قبول داشتند به عنوان اينكه خالق كل است قبول داشتند به عنوان اينكه ربّالعالمين و مدير كلّ جهان است قبول داشتند شرك آنها در ربوبيّت جزئيه بود يعني امور انسان را، امور زمين را، امور دريا را، امور صحرا را، اينها را ارباب متفرّقون اداره ميكردند به زعم اينها وگرنه ربّالعالمين و ربّالأرباب خداي سبحان بود به نظر اينها پس اينها در بخشهاي وسيعي موحّد بودند منتها در ربوبيّت جزئي، در الوهيّت و عبادت مشرك بودند. براهين توحيد ناظر به آن است كه اِله و معبود كسي است كه ربّ واجبالوجود باشد، ربّ كل باشد، خالق كل باشد و بدأ و آفرينش هم و احياي بعدي هم در اختيار او باشد. در اين آيه فرمود شما كسي را ميپرستيد كه توان آن را ندارد شما را بعد از مرگ زنده كند اگر چنين تواني در اختيار او نيست كه شما را بعد از مرگ زنده كند ثواب اطاعت شما را چه كسي ميدهد بهرهٴ عبادت را از چه كسي ميخواهيد دريافت كنيد كسي كه قدرت احياي بعدالموت را ندارد كسي كه قدرت تأسيس معاد را ندارد نتايج اعمالتان را از چه كسي ميخواهيد بگيريد ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾ به تعبير جناب زمخشري در كشّاف كه اين «أمْ»، «أمْ» منقطع هست به معناي «بَل» هست و بعد از خود را نفي ميكند اينها كاري كردند كه آن كار منكر است آن كارِ منكر چيست اين است كه ﴿اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾ كه اين آلهه اولاً زميني است الهي و آسماني نيست يك، و كاري هم كه بايد بكند و آن اِنشار است احياي بعدالموت است از آنها برنميآيد اين دو، پس عبادتهاي شما لغو است كسي را ميپرستيد كه هيچ بهرهاي از او بعد از مرگ نميبريد شما براي آينده داريد عبادت ميكنيد آينده كه در اختيار اين نيست اينها كه مُنشِر نيستند، مُحيي بعدالموت نيستند. خب، آيا معناي آيه اين است كه جناب زمخشري و امثال زمخشري راه طي كردند يا معناي آيه چيز ديگر است. يك اشكال اساسي مطرح است كه آن اشكال را زمخشري متوجّه شد مطرح كرد و جناب فخررازي هم عين عبارتهاي ايشان را نقل كرد تقريباً نصف صفحهٴ همين تفسير فخررازي نقل عبارتهاي زمخشري است در كشّاف اول ميگويد كه «قال في الكشّاف» بعد عبارتها را هم نقل ميكند و آن اشكال اين است كه اصلاً وثنيين حجاز اصلاً معاد را معتقد نبودند ميگفتند ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ اينها جريان معاد را مُسْتَبعَد ميدانستند ميگفتند مرگ پايان خط است انسان با مُردن ميپوسد بعد از مرگ خبري نيست ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد كه ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ بنابراين اينها ميگويند مرگ پايان خط است، مرگ پوسيدن است و انسان با مرگ ميپوسد تمام ميشود چون اينچنين است عبادتها را براي بعد از مرگ نميكنند توقّعشان از عبادت اين است كه در همين حوزهٴ دنيا بهره ببرند اگر سخن از شفاعت هست شفاعت در امور دنياست اگر مشركان ميگفتند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ منظور آنها شفاعت در دنياست يعني نفع ما، دفع ضرر ما به وسيلهٴ شفاعت اين بُتها فراهم ميشود كار اساسي به دست ربّالعالمين است و اين بُتها شُفعاي ما هستند ما اينها را ميپرستيم تا اينها شفيع ما عندالله بشوند مشكل دنيا را حل كنند، اگر ميگفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ تقرّب به خدا در منافع مادّي و لاغير آن كه ميگويد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ آن كه ميگويد ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ او كه به آخرت معتقد نيست او به خدا معتقد است ميگويد خدا آخرت هم ندارد ميگويد كه شما هم كه خدا را ميپرستيد آخرت نداريد كسي كه منكر معاد است نميشود به او گفت كه شما بتها را ميپرستيد بتها كه بعد از مرگ براي شما كاري نميكنند آنها ميگويند شما هم كه خدا را ميپرستيد خدا هم بعد از مرگ براي شما كاري نميكند چون بعد از مرگ خبري نيست. اين اشكال را زمخشري متوجّه شد پاسخي كه ايشان ميدهد اين است كه ميگويد خدا آن است كه قيامت داشته باشد وگرنه عالَم پوچ و باطل و عبس و هوا و هباء منثور است مرگ پوسيدن نيست از پوست به در آمدن است مرگ آخر خط نيست اوايل راه است بعد از مرگ سيرِ ابدي است و فاصلهٴ انسان از مرگ تا ابدي فاصله نامتناهي است تمام شدني نيست اگر محدوديّتي هست براي قبل از مرگ است اگر مرگ به معناي از پوست به در آمدن نباشد و اگر مرگ هجرت نباشد جهان عبس است براي اينكه اين همه اختلافاتي كه هست بالأخره روزي بايد روشن بشود يا نه، مكتبهاي مختلف، آراء مختلف، انديشههاي مختلف، يكي از براهين متقني كه قرآن براي ضرورت معاد اقامه ميكند اين است كه بالأخره روزي بايد حق روشن بشود يا نه، اختلاف مكتبها كه در دنيا حل نميشود اختلاف آراء و انديشهها آن هم پيچيده و نظري كه در دنيا حل نميشود روزي بايد حل بشود و آن يوم الحق است كه از صوَر ذهني و مفاهيم ذهني به حقيقت عيني بيايد يك، و انسان از عقل به قلب برسد دو، از گوش به هوش برسد سه، و ببيند كه چه چيزي حق است و چه چيزي باطل است آن روز ديگر اختلافات حل ميشود اين جنگ 72 ملت، آراء مختلفه، اديان گوناگون بالأخره يك روز بايد حل بشود ديگر در دنيا كه قابل حل شدن نيست حالا گذشته از مسائل اينكه بعضيها ظالماند بعضيها مظلوم حقّ مظلوم بايد از ظالم گرفته بشود آنها هم مطالب ديگر است بالأخره اگر جهان معاد نداشته باشد عالَم ميشود لهو و عبس لذا در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» و مانند آن فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾ اگر خلقت به مرگ ختم بشود عالم ميشود عبس بالأخره معلوم نشد كه حق با چه كسي است كه و از طرفي هم حقّ مظلوم از ظالم گرفته نشده پس معاد يك امر ضروري است و اِله آن است كه اين امر ضروري را انجام بدهد اين دو، اين بتهاي شما كه اينكاره نيستند اين سه، خب چرا اينها را ميپرستيد بنابراين پس اگر فايده آيه اين باشد كه منظور شما از عبادت اگر بهرهبرداري است اين بُتها كه بعد از مرگ صحنهاي نميآفرينند كه بهرهٴ كار شما را به شما بدهند آنها ميتوانند نقض كنند بگويند شما هم كه خدا را عبادت ميكنيد معاد نداريد و اما اين جوابي كه ايشان ميدهند معنايش اين است كه خدا آن است كه عالَم را با هدف اداره كند و هدف عالم معاد است كه روزي كه حق ظاهر ميشود هر كسي به كار خودش ميرسد ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ اگر چنين صحنهاي نباشد عالم ميشود عبس چنين چيزي بايد باشد و اين از بتهاي شما ساخته نيست. اين عصارهٴ جوابي است كه جناب زمخشري ميدهد و امام رازي هم ميپذيرد و خيلي از متفكّران اهل تفسير هم ميپذيرند.
اما حالا آنچه را كه ميتوان گفت اين است كه اصولاً نشور و انتشار و اِنشار هم دربارهٴ مسائل خلقت دنياست هم دربارهٴ مسائل خلقت آخرت، اگر مربوط به آخرت باشد تقريباً راهي كه اين بزرگان طي كردند رفتني است اما اگر دنيا را هم در بربگيرد ديگر نيازي به آن تكلّف نيست معبود كسي است كه بتواند بشرِ دنيا را خلق كند و اينها را در زمين منتشر كند انتشار، نشور و مانند آن هم دربارهٴ دنيا مطرح شده خلقت دنيا هم دربارهٴ خلقت آخرت از هر كدام از اينها نمونههايي در قرآن كريم هست. در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيهٴ سوم به اين صورت است كه مربوط به نشور آخرت است آيهٴ سه سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است كه ﴿اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ كه اين آلهه ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ اين «نُشور» يعني حيات بعدالموت كه اين ناظر به معاد است اما در همان سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيهٴ چهل به اين صورت است ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾ اينها اصلاً به فكر قيامت نبودند اميد قيامت نداشتند نشور در اين آيهٴ چهل سورهٴ «فرقان» به معناي قيامت است لكن در همان سورهٴ «فرقان» آيهٴ 47 نشور را دربارهٴ جريان خلقت دنيا مطرح كرده فرمود آيهٴ 47 سورهٴ «فرقان» ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً﴾ در روز مردم منتشِر ميشوند خلقت بشر هم با انتشار آنها در زمين مطرح است. مشابه همين آياتي كه نشور را دربارهٴ زمين و خلقت زمين مطرح كردند ميتوان از آيهٴ بيست سورهٴ مباركهٴ «روم» كمك گرفت كه در آنجا فرمود: ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ﴾ شما را از خاك آفريده بعد در زمين منتشر ميشويد اگر شما منتشر ميشويد او ميشود مُنشِر، اگر انتشار براي شماست اِنشار براي اوست، اگر انشار به معناي خلقت دنيا باشد اين برهان تام است كه ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾ كساني را شما به عنوان آلهه پذيرفتيد كه آنها مُنشِرند يعني خالقاند بشري كه در زمين منتشر ميشود او را ميآفريند اگر اين باشد ديگر آن اشكال و جواب و سؤال و اينها ديگر مطرح نيست البته بخش وسيعي از نشور در قرآن كريم مربوط به همين جريان معاد است در سوره مباركه «عبس» آيه 21 و 22 به اين صورت است ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ يعني خداي سبحان بعد از اينكه دوران زندگي انسان در دنيا به سر آمد اين را اِماته ميكند ميميراند و او را در قبر ميبرد ﴿ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾ بعد از قبر وارد صحنه قيامت ميكند كه از قيامت به عنوان يوم النشور ياد ميشود چه اينكه در سوره مباركه «تكوير» آيه ده از جريان نامههاي اعمال به عنوان ﴿وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ﴾ ياد ميكند كه الآن اينها مَطوياند بعد مَنشور ميشوند باز ميشوند كه يوم القيامه، يوم النشور است.
فتحصّل اگر منظور از اين اِنشار، خلقت در زمين باشد ديگر آن اشكال و راههاي طولاني كشّاف و تفسير فخررازي و مانند آن لازم نيست ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾ كه ﴿هُمْ يُنشِرُونَ﴾ اِله بايد خالق باشد چرا، براي اينكه اگر ديگري آفريد و ديگري ميپروراند خب شما چرا صَنم و وَثن را ميپرستيد خدا كه شما را خلق كرد خدا كه زمين را خلق كرد نعمتها را خلق كرد پرورش هم كه براي اوست اگر پروردگار همان آفريدگار است و اگر آفريدگار سِمت پرورش را به عهده دارد شما چرا ديگري را ميپرستيد اگر منظور از اِنشار، خلقت در دنيا باشد كه برهان روشن است و اگر منظور از اِنشار خلقت در آخرت و احياي بعد از موت باشد آن راه را البته بايد طي كرد خدا آن است كه عالَم را با هدف خلق كرده باشد كار عبس نكند و خلقتِ بدون معاد عبس است كه همين طور بيايند و بروند و هر كسي هر كاري خواست بكند، بكند چون دنيا اين طور است ديگر دنيا اين طور است كه در قبال ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ اين شعار منحوس هست ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ اين طور نيست كه انبيا آن فرمايش را آورده باشند كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ در قبالش اين طاغوتيان ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ را نگفته باشند خب اين هست هميشه بود اگر ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ در برابر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ هميشه بود و هست بالأخره روزي بايد به آن حرف خاتمه داده بشود ديگر كه حق معلوم بشود كه آيا ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ درست است يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ درست است، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ درست است، اگر آن نباشد كه ميشود عبث. خب، فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾ اين ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ يك دليل است اولاً اين موجود زميني است از موجود زميني چه كاري ساخته است اين خودش مخلوق است و خودش بعدالموت هم احيا ميشود آنهايي هم كه مرگ ندارند مثل چوب و سنگ و اينها آنها را ذات اقدس الهي در قيامت ميآورد همراه با پرستندههاي آنها يكجا ميسوزاند كه ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ با هم ميسوزاند تا يك عذاب روحي باشد براي پرستندههاي آنها اين ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ ذكر اين ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ براي همين جهت است ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾ كه اين ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ است ارضي است بالأخره، زميني است اِنشار هم كه از او برنميآيد يك موجود مادّي زميني كه حافظ حيات خودش نيست چه رسد به اينكه حافظ حيات ديگري باشد قدرت احياي موتا داشته باشد و مانند آن، ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ﴾ اين يكي، ﴿هُمْ يُنشِرُونَ﴾ اين ﴿هُمْ﴾ كه اضافه شده براي اين است كه شما فقط همينها را ميپرستيد ديگر مشرك معنايش اين نيست كه قدري خدا را ميپرستد قدري غير خدا را آن رياست آنكه شرك نيست اين همين شرك خفيّ است و شرك ضعيف. مُرايي بله مشرك است يعني قدري خدا قدري غير خدا را ميپرستد اما مشرك صد درصد بت را ميپرستد اين طور نيست كه قدري خدا را بپرستد قدري غير خدا را و معناي شرك آن است كه اين عبادت كه مخصوص خداي سبحان است اين را به ديگري دادند براي خدا شريك قائل شدند نه اينكه عبادتشان مشركانه و مشتركانه است اينها فقط غير خدا را ميپرستند ميگويند اصلاً خدا قابل درك براي ما نيست و ما نميتوانيم اين را بپرستيم. اين دين توحيدي است كه آمده گفته ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ اين دين توحيدي است كه آمده گفته كه ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ﴾ ميتوانيد او را بپرستيد از هر چيزي به شما نزديكتر است و مانند آن، وگرنه در جاهليّت كه كسي خدا را نميپرستيد و گمان آنها اين بود كه پرستش خدا محال است چون به او دسترسي نداريم بنابراين معناي شرك اشتراك در عبادت نيست معناي شرك اين است كه وصفي كه براي خداست به غير خدا دادند آن كه، آن شخصي كه مقداري خدا مقداري غير خدا را ميپرستيد او مرايي است و بله ريا همين طور است يا صُمعه همين طور است اين اضافه كردن (هُمْ) براي آن است كه به زعم شما تنها او مُنشِر است براي اينكه چون او را ميپرستيد ديگر آلهه را ميپرستيد شما كه غير آلهه را نميپرستيد و اله بايد مُنشِر باشد و چون شما در عبادت فقط اين صنم و وثن را ميپرستيد لازمهاش اين است كه فقط اينها مُنشر باشند پس اين دو نكته مربوط به اين دو تعبير است يكي اينكه ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ گفته شد براي اينكه ثابت كند موجود ارضي كاري از او ساخته نيست، يكي اضافه ﴿هُمْ﴾ براي آن است كه به زعم شما تنها كسي كه مُنشِر است اينها هستند در حالي كه اينها اصلاً قدرت اِنشار ندارند ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ﴾ خب، از اين به بعد برهان اقامه ميكند كه اصلاً دو اله ممكن نيست ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ اين آيه 22 در سوره «انبياء» به صورت قياس استثنايي ترسيم شده فرمود تعدّد اله مستحيل است، شرك مستحيل است نه بد است و قبيح كه بيفتد در حكمت عملي، محال است و ممتنع ميافتد در حكمت نظري. فرمود اگر غير از خدا اين ﴿إِلَّا﴾ به معني غير است الله مفروقعنه است، فطرتپذير است، دلپذير است و هر كسي با ايمان به الله خلق شده است و مانند آن، اگر غير از الله آلههاي در عالَم باشد آسمان و زمين به هم ميريزد خب اين قياس استثنايي يك مقدّمي دارد يك تالي دارد عمده اثبات تلازم بين آن مقدم و تالي است بطلان تالي را در سورهٴ مباركهٴ «ملك» مشخص كرد ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ آنجا مشخص فرمود كه تالي باطل است براي اينكه فرمود شما مكرّر در مكرّر در عالَم نظر بكنيد هرگز بينظمي و به هم ريختگي در عالم نميبينيد آيات سه و چهار سورهٴ مباركهٴ «ملك» ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾ آنجا فرمود: ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ﴾ ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً﴾ اين بطلان تالي از اينجا شروع ميشود ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ يعني در صدر و ساقهٴ جهان فوتي نيست تفاوت غير از اختلاف است تفاوت غير از تبعيض است تفاوت يعني اين حَلقات سهگانهٴ زنجيري بعضيهايشان فوت بشود وقتي بعضي فوت شد حلقهاي مفقود شد خب نظام به هم ميخورد ديگر گذشته به آينده مرتبط نيست، آينده به گذشته مرتبط نيست فوتي در عالم نيست فرمود شما هر چه تلاش و كوشش بكنيد فوتي در اجزاي عالم نميبينيد كه چيزي سرِ جايش نباشد كمبودي در عالَم به چشم بخورد نيست ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ هيچجا فوت نشده اينچنين نيست كه كسي بتواند دليل اقامه كند بگويد اگر اين طور بود بهتر بود يا فلان شيء كم هست كمبودي در آسمان و زمين نيست ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾ فرمود شما دوباره نگاه كنيد اين دوباره يعني ما ليس بأول همان طوري كه در آن اصطلاحات ميگويند معقول ثاني اين معقول ثاني معنايش اين نيست كه معقول دوم است يعني معقول اول نيست گاهي ممكن است سومي و چهارمي و پنجمي باشد در تعبيرات عرفي هم ميگويند اين دست دوم است دست دوم نه معنايش اين است كه فقط به دست دو نفر رسيد نه، كالاي مستعملي، يك فرش مستعملي ممكن است از ده خانه گذشته باشد دو بار يعني ما ليس بأول نه اينكه اگر بار سوم نگاه كني نقص پيدا ميكند اين طور نيست ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ آيا شكافي ميبينيد ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾ تكرار بكن دو بار، سه بار يعني ما ليس بأول صدها بار بخواهي نگاه كني جز نظم چيزي نميبيني به دليل اينكه فرمود: ﴿يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً﴾ اين چشمت خسته ميشود به مقصد نرسيده برميگردد از پا در ميآيد ولي بينظمي نميبيند هر چه جستجو كنيد كمبودي در عالم نيست در بحثهاي سابق هم داشتيم كه عالم نظير يك ساختمان معماري شدهٴ دقيق نيست زيرا در اين ساختمانهاي معماري شدهٴ دقيق اگر آجري را از ديوار شرقي بردارند در ديوار غربي بگذارند و آجر ديوار غربي را در ديوار شرقي بگذارند اين طور نيست كه آسيبي به اين بنا برسد اين بنا همان بناست اما اگر در حلقات سلسلهٴ عدد كسي مثلاً عدد هشت را كه بين هفت و نُه است بردارد اين در دستش ميماند اين را كجا ميخواهد بگذارد فرمايش صدرالمتألّهين در تفسير در نظم عالم اين است كه عالم مانند حلقات سلسلهٴ رياضي است كه اگر چيزي را آدم از جايش بكِند در دستش ميماند جايي نيست كه اين را سر جايش آنجا عوض بكند اينكه فرمود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ يا ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ همين است در بعضي از روايات ما كلمهٴ مهندِس بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است قبلاً هم كه اين كلمه مطرح شد بازگو شد كه اين هندسه معرَّب است نه عربي، اصلش اندازه بود بعد مخفّف شد شده اَندزه، بعد معرّب شده، شده هندسه بعد هَندسَ، يُهندس، مهندس از او مشتق شد و بعد به كار گرفته شد وگرنه اين فارسي است در بعضي از نصوص كلمهٴ مهندس بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است اين در شرح اصول كافي مرحوم آخوند هست خدا معماري كرده مهندسي كرده بر اساس اسلوب رياضي عالم را ساخته لذا فرمود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ خب اگر كسي چيزي را بردارد در دستش ميماند روي دستش ميماند لذا فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾ پس بطلان تالي در سورهٴ مباركهٴ «ملك» مشخص شد عمده تلازم بين مقدم و تالي است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ اين مقدم، ﴿لَفَسَدَتَا﴾ اين تالي، لكن التالي باطل فالمقدّم مثله، عمده تلازم بين مقدم و تالي است كه چرا اگر بيش از يك اِله داشتيم عالَم فاسد ميشود در كتابهاي كلامي اين شبهه هست كه خب در تقرير برهان اينچنين ميگويند مرحوم شيخ طوسي از ما و ديگران هم از ديگران ايشان خب يكي از متكلّمان بهنامِ شيعه است ايشان ميگويد اين در علم اصول يعني اصول دين نه اصول فقه اينكه شيخ طوسي در تبيان دارد اين مطلب در فنّ اصول و در علم اصول گفته شد يعني اصول دين آنجا ميگويد كه اگر مثلاً دو اله در عالم مدير و مدبّر باشند اگر يكي اراده كرد حيات زيد را ديگري اراده كرد ممات زيد را آيا هر دو واقع ميشود كه جمع ضدّين است هيچ كدام واقع نميشود كه رفع نقيضين است گذشته از اينكه عجزِ اينها لازم ميآيد يكي واقع ميشود ديگري واقع نميشود آن كه مراد او واقع شد او قادر است او كه مراد او واقع نشد او عاجز است بنابراين تعدّد اله محال است بعد ميفرمايد: «كما في علم الاصول» يعني اصول دين. مشابه اين در بسياري از كتابها هست شما وقتي به اين كتابهاي كلامي مراجعه ميكنيد اين است بعد برخيها خواستند اين را به برهان توارد علّتين برگردانند ميگويند كه چون دو خدا هر دو به حقيقت آگاهاند به واقعيّت آگاهاند به مصلحت آگاهاند هرگز اختلاف در اراده ندارند نه جهل دارند كه يكي در تشخي واقع مُصيب باشد ديگري مُخطي، نه جاهطلباند كه يكي بخواهد مراد خود را بر كرسي بنشاند ديگري در قبال او مقاومت كند پس هر دو واقع را تشخيص ميدهند چون واقع را تشخيص ميدهند برابر واقع عمل ميكنند اين چه محذوري دارد بعضي از متأخّرين اينها به اين فكر افتادند كه اين برهان تمانع را به برهان توارد علّتين برگردانند بگويند كه چون دو خدا هر كدام تمام العلّهاند نه جزءالعلّه اينچنين نيست كه يكي اصل باشد ديگري ياور يا آن يكي اينجا دوتايي با كمك هم بخواهند مشكل را حل كنند چون هر دو در اراده مستقلّاند دوتا اردهٴ مستقل، دوتا قدرت مستقل بر ايجاد يك شيء توارد علّتين است و توارد علّتين بر معلول واحد مستحيل است البته اين سخن حق است كه توارد دو علت بر معلولِ واحد مستحيل است اما برهان تمانع به آن برنميگردد آنچه كه ـ انشاءالله ـ در بحث فردا مطرح ميشود اين است كه برهان تمانع به خوبي تقرير بشود يك، برهان توارد علّتين هم تقرير بشود دو، بعد روشن بشود كه برهان تمانع به برهان توارد علّتين برنميگردد سه، و ظاهر آيه هم مشخص بشود چهار.