89/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 124تا 130 سوره مريم
﴿وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ ﴿قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾ ﴿قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾ ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُّ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَي﴾ ﴿أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِي النُّهَي﴾ ﴿وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّي﴾ ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَي﴾
در اينكه فرمود اگر كسي از ياد خدا اعراض كند معيشت ضَنك براي اوست و نفرمود معيشت ضنك عليه اوست براي اين نيست كه اين لام، لام نفع است لام اگر براي نفع باشد در مقابل «علي» قرار ميگيرد و آياتي كه نفع و ضرر را مقابل هم قرار داد در قرآن كم نيست اما لام اگر براي اختصاص باشد نه براي نفع در هر دو جا به كار ميرود يعني هم معصيت و عذاب للعاصي است هم اطاعت و بهشت للمطيع است كه اين لام، لام اختصاص است ميگويند «المال للزيد» آنجا كه لام به معناي نفع باشد در قبالش «علي?» است چه اينكه در سوره ي مباركه ي «انعام» آيه ي 104 به اين صورت آمده است ﴿قَدْ جَاءَكُم بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهِا﴾ آنجا لام براي نفع است در قبالش «علي» است اما لام وقتي براي اختصاص بود نه براي نفع براي تفهيم اين مطلب بود كه عمل براي عامل است كاري به نفع و ضرر ندارد در هر دو جا با لام به كار ميرود نظير آيه هفت سوره ي مباركه ي «اسراء» كه قبلاً گذشت در آيه ي هفت سوره ي «اسراء» چنين آمد ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ چون اين لام براي اختصاص است در مقابل «علي» نيست نه اينكه به عنوان مشاكله لام به كار رفت سخن از مشاكله نيست سخن از اختصاص است اگر اختصاص است عملِ بد مخصوص عامل است عمل خوب هم مخصوص عامل، عمل هيچ كسي را به پاي ديگري نميريزند. در اينجا اين لام، لام اختصاص است كه ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾ معشيت ضنك مختصّ اوست.
مطلب ديگر آن است كه قرآن كريم ما را هم به سرمايه ي دروني خود ما آگاه ميكند هم به سرمايههاي بيروني كه از رهبران الهي نصيب ما ميشود ما را مطّلع ميكند هم ما را به شناسنامههاي اصليمان واقف ميكند از سه راه ما را هدايت ميكند راه سرمايههاي دروني ما همان فطرت و عقل و نفس مُلهمه و اينهاست كه خداي سبحان به ما داد سرمايههاي بيروني انبياي الهي، ائمه معصومين و اولياي الهياند كه براي هدايت ما نصب شدند سرمايههاي شناسنامهاي آباء و اجداد ماست اين جريان «يابن آدم»، «يابن آدم»، «يابنيآدم»، «يابنيآدم» تعبيرات فراوان قرآن كريم و همچنين روايات اين است كه بالأخره شما يك آدم ريشهداري هستيد فرزند كسي هستيد كه از علوم الهي برخوردار بود و عالِم اسماي الهي شد فرزند كسي هستيد كه معلّم ملائكه بود شما يك آدم ريشهداري هستيد اينكه ميبينيد در هر فرصتي براي بزرگداشت منطقههايي، نكوداشت بزرگاني جشنوارهاي ميگيرند به عنوان گراميداشت اين يك تأثير مهمّي دارد يعني گذشته از اينكه يك ادب اجتماعي است يك، گذشته از طلب مغفرت براي آن صاحبنام است دو، يك ارج و ارزشي هم در خود انسان ايجاد ميكند سه، شما ميبينيد بچههاي پرورشگاه، بچههاي شيرخوارگاه و مانند آن غالباً به جايي نميرسند براي اينكه اينها نميدانند اصلاً ريشهشان چيست اما وقتي ميبينيد در غالب شهرها و روستاهاي ايران بزرگاني برخاستند شما روستايي، شهري نداريد كه مفاخر نداشته باشد خداي سبحان در هر فرصتي هر بزرگي را از هر منطقهاي كه بخواهد مبعوث ميكند همه ي اين روستاها و همه ي شهرهاي ايران به نوبت بزرگاني تحويل دادند حفظ نام آنها شناسنامهاي است براي مردم آن منطقه، وقتي كسي ميگويد من اهل فلان روستايم يا اهل فلان شهرم كه فلان فقيه، فلان حكيم، فلان مرجع از اينجا برخاست خب زمينه ي رشد او فراهم ميشود ولي بچههاي شيرخوارگاه و پرورشگاه غالباً از اين نعمت محرومند ذات اقدس الهي اين راه سوم را هم فراسوي بشر گذاشت «يابني آدم»، «يابني آدم»، قصّه ي بنيآدم را نقل ميكند تمام اين بخشهايي كه الآن ما داريم ميخوانيم شناسنامه ي ماست اين ﴿وَكَذلِكَ﴾، ﴿وَكَذلِكَ﴾ يعني اينها را ما به پدرتان گفتيم شما هم بچههاي آدميد اين قصّةٌ قضيّةٌ في واقعه نيست در همين بخشهايي كه شما ملاحظه ميفرماييد در سوره ي مباركه ي «طه» از 114 شروع ميشود تا همين بحثها كه هنوز ادامه دارد از آيه ي 115 ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾ تا به ﴿يَا آدَمُ﴾[1] بعد ﴿قَالَ اهْبِطُوا﴾[2] بعد ﴿إِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً﴾[3] بعد به آدم گفتيم ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي﴾ اينچنين است اگر كسي اهل هدايت بود آنچنان است ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ﴾ اينچنين است همه ي اينها را ما به آدم گفتيم يعني به ما ميفرمايد كه در شناسنامه ي شما اينها هست شما بچههاي كسي هستيد كه ما با او اينها را در ميان گذاشتيم اين قصّه كه تمام نشده اين جريان كه به پايان نپذيرفت فرمود ما به آدم گفتيم وارد زمين كه شدي آيات الهي كه آمده است احكامش اين است، حِكَمش اين است اگر كسي ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي﴾[4] اين حرف براي فرزندان آدم است الي يوم القيامه، ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾ اين براي فرزندان آدم است الي يوم القيامه، گفتگوي بعضي از فرزندان آدم با خدا در قيامت براي همه است ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي﴾، ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ﴾ براي فرزندان آدم است الي يوم القيامه، ﴿أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ﴾ براي اينهاست، ﴿لَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ﴾ براي اينهاست، بازتر از سوره ي مباركه ي «طه» و «بقره» سوره ي مباركه ي «اعراف» بود كه گذشت سوره ي «طه» در مكه نازل شد سوره ي «بقره» و «اعراف» در مدينه نازل شد آنها به منزله ي شرح آيات سوره ي مباركه ي «طه» هستند اين قصّه به صورت بازتر در سوره ي مباركه ي «اعراف» آمده است كه خيلي وسيعتر از جريان سوره ي «طه» است كه محلّ بحث است قدم به قدم آمده منتها هر جا جاي سؤال است خدا اجازه ي سؤال داده اين سؤال كه كليد علم است و علوم بسته است در مخازن الهي است و سؤال كه «حُسن السؤال نصف العلم»[5] كليد است خدا اجازه داده در روزي كه كسي حقّ حرف ندارد خدا به بعضي افرادي كه سؤالهاي عالمانه و محقّقانه دارند اجازه ي سؤال ميدهد سؤال ميكنند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي﴾ اين جوابش هم همين است اما ما يادمان نيست كه جايي كسي سؤال بكند خدايا من صد سال يا هشتاد سال معصيت كردم تو ميخواهي مرا ابد بسوزاني براي چه، شما برخورديد هيچ آيهاي كه چنين سؤال و جوابي را در قيامت با خدا در ميان ميگذارند همهاش ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾[6] ، ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ آخر كسي سؤال نميكند من هشتاد سال گناه كردم چرا ابد، چرا عذاب ابد، اينجا سؤال باز است منتها مستحضريد كه بارزترين نيروي اداركي ما همان چشم است ديگر، درست است گوش سهمي دارد و شامّه سهمي دارد ساير مجاري ادراكي سهمي دارند ولي مهمترين كار براي چشم است آنها اگر سؤال بكنند چرا ما را اصم كردي، چرا ما را ابكم كردي جواب همين است «ربّ لم حشرتني أصم، ربّ لم حشرتني أبكم» جواب همين است اما اين سؤال اصلاً در ذهن كسي نيامده كه چرا در قرآن عدّهاي كه به عذاب ابد گرفتارند آنجا از خدا سؤال نميكنند خدايا ما به اندازه ي محدود گناه كرديم چرا نامحدود بسوزيم.
پرسش: .. همهاش گناه ميكرد عمرش را به گناه ميگذراند
پاسخ: بله، حالا اين روايتي كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در رسائل نقل كرده با اينكه روايات فراواني است كه قصد گناه، گناه نيست اگر كسي قصد كرد معصيتي را انجام بدهد ممكن است در كلام به عنوان تجرّي به خُبث سريره ي او انسان پي ببرد ولي معصيت فقهي نيست اين شخص از عدالت نيفتاده قبلاً ميشد به او اقتدا بكني الآن هم ميشود به او اقتدا كرد صِرف همّ به گناه، گناه نيست چه رسد به اينكه با «لو» تقدير مطرح بشود حادثهاي كه پيش نيامد نامحرمي دارد عبور ميكند كسي قصد كرده كه اين را نگاه بكند ولي استعاذه كرده «وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾[7] پناه برد به خدا و نگاه نكرد او ديگر معصيت نكرد با اينكه قصدش اين بود گناه بكند اما اگر كسي قصدي هم در كار نبود صِرف اينكه ما بگوييم اين شخصي كه چند سال معصيت كرده اگر در دنيا ميماند معصيت ميكرد خب او را خدا ميسوزاند در جهنم، بنابراين آن روايت معناي دقيقي دارد كه بايد با فنّ دقيق با آن روايت معامله كرد آن روايت، روايت حقّي است اما نه از فقه برميآيد نه از اصول از آن آيةٌ محكمه برميآيد نه از فريضه عادله نه از سنّت قائمه اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود علم سه قسم، سه قسم يعني سه قسم است «إنّما العلم ثلاثة آية محكمه أو فريضة عادله أوْ سنّة قائمه»[8] از فريضه عادله اين معارف برنميآيد، از سنّت قائمه هم برنميآيد از فقه و اصول اين برنميآيد از يك علم ديگر برميآيد بايد ثابت بشود كه اين شيء مجرّد است وقتي مجرّد آلوده شد براي ابد آلوده است تا تجرّد روح ثابت نشود تا ابديّت روح ثابت نشود خب اين شيء يك جرم ابدي شد جرم ابدي خب رنج ابدي دارد ديگر آن روايت از غرر روايات ماست اما نه از شيخ انصاري ساخته است نه از رسائل او وگرنه اين اشكال هست خب آدم وقتي گناه نكرده چرا بسوزد قصد گناه كه شماي فقها فتوا ميدهيد گناه نيست چه رسد به اينكه «لو كان لبان» اين طور نيست كه خب.
پرسش: آيه ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[9] پس چه جواب ميدهيد؟
پاسخ: همين است ديگر، ﴿رَبِّ﴾ ميگويد كه الآن كه من دارم ميسوزم مرا برگردان دنيا توبه كنم جواب ميدهد كه وقتت گذشت ديگر اينجا كه جاي عمل نيست نوبت عملت هم كه تمام شد الآن همين آيهاي كه ميخوانيم ﴿لَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي﴾[10] معنايش اين است يعني هر كسي عمري دارد، قدري دارد، اندازهاي دارد تو به اندازه ي عمرت اتمام حجّت شده است و به دين بياعتنايي كردي ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[11] حالا وقتت گذشته زمان احتضار و برزخ كه جاي عملِ صالح نيست مدّتت هم كه سپري شده حجّتت هم حجّت بالغه ي الهي بود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[12] هيچ كسي را ذات اقدس الهي بدون حجّت بالغه عذاب نميكند خيليها را عفو ميكند ولي هيچ كسي را بدون حجّت عذاب نميكند خب اگر روح مجرّد شد اين مجرّد آلوده شد اين براي ابد آلوده است اگر ما دو دوتا چهارتاي آلوده داشته باشيم.
پرسش: همان نيتش را ميگويند «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ»[13] [13]
پاسخ: بسيار خب، ولي نيّت را بايد ثابت كرد كه روح مجرّد است يك، نيّت بد آفتي است دو، اين آفت اين روح را آفتزده ميكند سه، اول حال است چهار، بعد مَلكه است پنج، بعد فصل مقوّم است شش، آن وقت اين ميشود ثابت و ابدي اينها چندين سال بعد بحث ميخواهد غرض اين است كه با آن روايت و با فقه و اصول اينها حل نميشود الآن اين براي ما خود معمّاست كه چرا در هيچ جاي قرآن اين سؤال مطرح نشد كه تبهكاران به خدا عرض كنند خدايا ما به اندازه ي شصت سال، هشتاد سال معصيت كرديم چرا ما را ابد ميسوزاني، اما چنين سؤالي اينجا مطرح است كه «رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً» جواب ميدهد نه، تو كور بودي الآن هم كوري خيال ميكردي بصير بودي اين همه آيات الهي، قرآن، اهل بيت، روايات، حرم، مسجد، حسينيه اينها بود اينها هيچ كدام را نميديدي عالماً عامداً نميديدي يك وقت است كسي كافر مستضعَف است يعني دسترسي به اين حرفها ندارد در جاهاي دوردستي است كه احكام و حِكم الهي به آنها نرسيده است اين جزء افراد مستضعف است و ذات اقدس الهي اينها را مورد مرحمت قرار ميدهد اينها را كه عذاب نميكند اما اگر كسي عالماً عامداً از كنار مسجد و حسينيه ميگذرد همسايه مسجد هم هست «نبذوا كتاب الله وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» خب اين مسجد را نديد ديگر، حسينيه را نديد، حرم را نديد ديگر، در قيامت باطن ظاهر ميشود و ظاهر رخت برميبندد خداي سبحان ميفرمايد ما تو را كور نكرديم كه تو خودت كور بودي الآن هم كور محشور شدي الآن جهنم را به خوبي ميبيني اين طور نيست كه جهنم را نبيني «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا»[14] هست ميبرند كنار جهنم ميگويند «أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ»[15] تمام شعلههاي جهنم را ميبيند اين طور نيست كه كور به آن معنا باشد كه جهنم را نبيند كه يا صداي جهنم را نشنود كه، اما صداي بهشت را نميشنود، صداي داود را نميشنود در دنيا همين طور بود اين تحليل قرآن كريم است سؤال است و جواب اما آن اصلاً در قرآن ما كه نيافتيم كه كسي به خدا عرض كند خدايا ما صد سال معصيت كرديم ما را چرا براي ابد ميخواهي بسوزاني سرّش اين است كه انسان به دارالقرار ميرود نه به دارالفرار دنيا دارالفرار است قبر دارالفرار است برزخ دارالفرار است هيچ جا دارالقرار نيست «لكنكم تَنْتَقِلون مِن دارٍ الي دار»[16] از دنيا به برزخ، از برزخ به صحنه ي قيامت، از صحنه ي قيامت يا بهشت يا جهنم آنجا ديگر دارالقرار است بالأخره صحنه ي قيامت ولو پنجاه هزار سال محدود است ديگر صحنه ي قيامت براي ابد نيست ديگر افراد محاسبه ميشوند «فريق في الجنة و فريقٌ في النار» بروند به سراغ كارشان ديگر.
پرسش: جهنم همه براي خيليها خلود نيست برميگردند
پاسخ: خب بله، ولي اصل جهنّم براي آن منافق و براي كفّارِ معاند كه خلود هست براي موحّدان و مسلمان و اينها كه معصيتهاي محدود داشتند بعد از مدّتي عذاب آزاد ميشوند در روايات هم هست كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند در پيشاني اينها نوشته است كه «هؤلاء عُتقاء الله مِن النّار»[17] بعد هم شرمندهاند از اين كار بعد از خدا مسئلت ميكنند اين هم پاك ميشود اينها براي غير كفّار و غير منافق است اما منافق و كفّار عنود كه مخلَّدند خب، بنابراين حالا در جهنّم مقداري اختلاف باشد در بهشت كه احدي اختلاف نكرد كه به ابديّت بهشت المؤمنيني كه در بهشتاند براي ابديّت است ديگر آنجا ميشود دارالقرار ولي هيچ كس سؤال نميكند در قيامت كه خدايا من يك مدّت محدودي گناه كردم به نحو غير محدود ميخواهي ما را عذاب بكني يا حالا پنجاه سال ما گناه كرديم تو پنجاه هزار سال ما را معطّل كني اين چيست، اگر واقعاً مسئله ي روح مشخص بشود تجرّد روح مشخص بشود و ثبات روح مشخص بشود و ابديّت انسان مشخص بشود انسان خودش را ارزان نميفروشد ماييم و ابديّت ما تاريخ برنميدارد سال و ماه برنميدارد قرن برنميدارد ماييم و هستيم و هستيم و خواهيم بود آن وقت براي ما روشن است اگر ما چنين جان آلودهاي داشتيم ديگر سؤال نميكنيم كه ما را چرا ده سال يا بيست سال خب، اما جريان اينكه چگونه ذات اقدس الهي عمل كسي را چند برابر پاداش ميدهد بين «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»[18] با جزا عين عمل است چگونه تطابق برقرار ميشود اگر جزا عين عمل است بايد به مقدار عمل باشد نه بيشتر. پاسخش اين است كه جزا عين عمل است ولي از باب تشبيه معقول به محسوس ذات اقدس الهي در سوره ي مباركه ي «بقره» مشخص فرمود، فرمود عملي كه شما انجام ميدهيد اين مثل حبّهاي است كه در زمينه ي لايق غرس كرديد يا بذرافشاني كرديد «مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ» خب چطور يك حبّه ميشود هفتصد حبّه آن هفتصد حبّه مگر از عين اين نبود يا بيگانه ي اين است از همين است ديگر يكي ميشود هفتصدتا فرمود همان طوري كه «مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ» كه ميشود هفتصدتا «وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ» ميشود 1400تا «وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[19] كه ديگر حد ندارد اين هم همين طور است يكي ميشود چندتا اين با عين هماهنگ است بيگانه نيست پس هم جزا عين عمل است و هم جزا چند برابر عمل عمده آن است كه اين شناسنامهاي كه ذات اقدس الهي در سوره ي مباركه ي «طه» كه داريم ميخوانيم و مبسوطتر از او در سوره ي مباركه ي «اعراف» مشخص كرده است براي ما يك وظيفه است كه به ما فرمود شما چنين آدمي هستي خب حالا اگر كسي كه بارها به عرض دوستان رسيد اگر كسي حدّي را از علمي را گذرانده كتابي را پارسال تدريس كرده امسال هم همان كتاب را بخواهد تدريس كند اين ميشود اتلاف عمر ديگر كسي بگويد من دو بار رسائل گفتم يا دو بار نهايه گفتم يا دو بار مكاسب گفتم خب درست است بار دوم گفتي ولي بار دوم را از كيسه خوردي اتلاف عمر كه ديگر حقيقت شرعيه نميخواهد ديگر همين است ديگر يعني شما منتظريد كه خدا آيه نازل بكند كه يا أيّها الطّلاب اگر كسي دوبار رسائل گفته عمرش را تلف كرده اين حقيقت شرعيه ميخواهد! خب «مَن استوي يوماه فهو مغبون»[20] ديگر اگر سال دوم رسالهاي نوشتيد، تعليقهاي نوشتيد و كار بزرگان را انجام داديد نه خير از كيسه نخوردي سرمايه را توليد كرديد اما سال دوم هم همان درس را گفتيد اين ديگر اتلاف عمر است كسي كه اين طور حوزوي ميشود آن وقت هر سريال را گوش ميدهد، هر روزنامهاي هم ميخواند، هر حرفي هم گوش ميدهد آخر شب ميگويد چون پارسال اين را درس گفتم براي من آسان است آخر شب مطالعه ميكند ميرود فردا درس ميگويد اين مستحضر باشيد كه اتلاف عمر حقيقت شرعيه ندارد همين است «مَن استوي يوماه فهو مغبون»[21]، «مَن استوي شهراه فهو مغبون»، «مَن استوي? عاماه فهو مغبون» اين غَبن است ديگر خب الآن حوزه ميتواند خيلي كار بكند اگر انساني كه كتابي را پارسال گفته امسال اين مرحوم ميرداماد رساله نوشته، ميرفندرسكي اين را نوشته، شيخ بهايي نوشته، شهيدين رساله نوشته اينها همين طلبه بودند ديگر، اگر كسي به اين فكر باشد كه از سرمايه استفاده كند اين راهِ قرآني را طي كرده در سوره ي مباركه ي «طه» در حدّ متوسط، در سوره ي مباركه ي «اعراف» به طور بيشتر قدم به قدم به ما فرمودند شما شجره داري بچه ي آدمي او عالِم اسما بود معلّم اسما بود فرشتهها را درس ميگفت مكرّر «يابن آدم»، مكرّر «يابن آدم»، مكرّر «يابن آدم»، اين است ديگر خب حالا ديگر سوره ي مباركه ي «اعراف» كه بحثش گذشت الآن ولي به طور اجمال اشاره ميكنيم اين است. در سوره ي «اعراف» از آيه ي يازده به بعد تقريباً يك ورق يا بيش از يك ورق مربوط به همين جريان آدم است خب اين همه مكرّر «يابن آدم»، «يابن آدم»، «يابن آدم»، يعني شما ريشهداريد شناسنامه داريد مثل اينكه به كساني كه بزرگان و مراجع زيادي از آن روستايشان يا از شهرشان برخاستند آدم بگويد خب شما براي فلان شهري براي فلان روستايي خب يعني اهل همان سرزميني حالا مخصوصاً اگر جزء فرزندان همان مرجع باشند فرزندان همان فقيه باشند اصرار قرآن كريم اين است كه شما بچههاي آدميد اين همه ما علوم به او داديم خب شما بگيريد از ما «يابن آدم»، «يابن آدم»، براي همين است «يَا بَنِي آدَمَ» در همين سوره ي مباركه ي «اعراف» از آيه ي دوازده شروع شده تا آيه ي 31 به بعد يا بيشتر نه خيلي بيشتر تقريباً سي آيه در همين زمينه است در حدّ متوسّطش سوره ي مباركه ي «طه» است كه محلّ بحث است كمترش در سوره ي مباركه ي «بقره» بنابراين اين به ما ميگويد كه شما فرزندان آدميد و بكوشيد كه اين مراحل را يكي پس از ديگري طي كنيد مستحضريد چندين روايت نوراني در ذيل «مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي» بر ولايت حضرت امير و اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است اين به عنوان جَري است به عنوان بيان كاملترين مصداق است اين هم روايات جَري و تطبيق. خب، حالا فرمود: «أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ» ما چندين كار كرديم برهان آورديم همان «ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[22] چندين راه براي هدايت و رهبري فرستاديم يكي از آن راهها همين قصّه و داستاني كه براي انبيا و اُمم گذشته است «أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ» خب بالأخره فلسفه ي تاريخ، فلسفه ي تاريخ همين است قرآن كريم داستاني را كه نقل ميكند يك «كذلك» را پايانش ذكر ميكند «كذلك» يعني همين طور ما جزا ميدهيم همين طور ما عمل ميكنيم اين مبادا كسي خيال كند كه قضية في الواقعه داستاني بود گذشت «كَذلِكَ نَجْزِي» هم در جريان ذكر يونسي كه در سوره ي مباركه ي «انبياء» است «وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً»[23] در پايانش دارد كه «وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ»[24] اين ذكر يونسي براي هر دردي خوب است چون وعده ي الهي است ديگر فرمود ما همان طوري كه يونس(سلام الله عليه) را نجات داديم هر كسي به ما پناه ببرد نجاتش ميدهيم «وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» اين يك اصل كلي است در طرف رحمت در سوره ي مباركه ي «انبياء» آنچه در اين آيه گذشت كه «وَكَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ» درباره ي كيفر درباره ي اشقيا بعد فرمود: «أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ» هدايت به معني روشنگري، راهنمايي و امثال ذلك است گاهي هدايت معناي تبيين را در برِ خود ميگيرد يعني تضمين ميكنند به اصطلاح، معناي تبيين را در هدايت نهادينه ميكنند ميگويند «أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ» يعني «أفلم يُبيِّن لهم» آيا جريان گذشته براي آنها بيان نكرد اينها را هدايت نكرد يعني اينها را متوجّه نكرد «أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ» يعني «يُبيِّن لهم» «كَمْ أَهْلَكْنَا» اين «كَمْ» اسم است به معني كثرت است «كَثرتُ إهلاكنا» ما خيليها را خاك كرديم در جريان معاصران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك طور است، در جريان قارون يك طور است، قبل از قارون يك طور است در بحثهاي قبلي به مناسبتهايي اين سه مقطع گذشت يك مقطع اين است كه به وجود مبارك پيغمبر فرمود اين سرمايهداران و صناديد قريش كه به ثروتشان مينازند بايد بدانند كه «وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ» اينها به مِعشار، به يك دهم، به عُشر توانمندي ديگران نرسيدند ما آنها را از بين برديم اينها كه چيزي نيستند اين يك، «وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ»[25] در مقطع جلوتر قصّه ي قارون است كه «مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ»[26] به دنبال همان آيه جريان قارون فرمود ما كساني را از بين برديم كه «أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً»[27] ما سرمايهدارتر از قارون را هم از بين برديم جلوتر از اينها جريان عاد و ثمود است كه «لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ»[28] اينها خانههايي ساختند، كاخهايي ساختند كه در كلّ روي زمين مثل آنها نظير نداشت ديگر برج ميساختند خانه ميساختند در دامنههاي كوه ويلا ميساختند اينها آن طور نبودند اينها كوه را خانه ساختند الآن هم مقدور كسي نيست كه بيايد كوه را خانه بسازند اينقدر اين كوهها را بايد بتراشد كه تا نشيمن درست كند، ورودي درست كند، خروجي درست كند آنها «تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ»[29] خب «لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ»[30] بود ديگر، الآن اين مثل تخت جمشيد نيست خيلي بالاتر از تخت جمشيد است تخت جمشيد كه سنگها را گرفتند به اين صورت در آوردند آنها كوههاي سر به فلك كشيده را كاخ ساختند «وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ» بعضي از آثارش در منطقههاي لاريجان و اينها هست كه دسترسي به آنها كار آساني نيست صعبالعبور است ولي كوه را خانه ساختند آنقدر تراشيدند كه خانه ساختند اين ميگفت «لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ»[31] اين مقطع سوم فرمود ما همه ي اينها را از بين برديم اينها چه ميخواهند بگويند «أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا» يعني «أولم يُبيّن لهم كَثرتُ إهلاكنا» شما هم كه يك مقدار در يمن ميرويد يك مقدار در فلسطين ميرويد يك مقدار در شام ميرويد بخشهاي عاد و ثمود هم در همين خاورميانه بودند شما هم كه ميرويد ميبينيد آنها كه مُتوسّماند، وَسمهشناساند، سيماشناساند، ميراث باستانيشناساند هم ميبينند ديگر شما «يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ» منتها بايد بدانيد كه يك قضا و قدري هست، آزموني هست، مدّتي هست اينچنين نيست كه هر كس گناه كرده ما فوراً خفهاش كنيم ما امتحان ميكنيم ديگر راه توبه باز است راه برگشت باز است راه استغفار باز است راه انابه باز است «انت الذي فتحت لعبادك باباً إلي عفوك و سمّيته التوبة»[32] اينها هست اگر آن كلمه ي الهي نبود و اجل مسمّا نبود بله ما اينها را هم هلاك ميكرديم ولي حدّي دارد، حسابي دارد كسي نميتواند در قيامت بگويد خدايا اگر به من مهلت ميدادي ما توبه ميكرديم نه، ما مهلت كافي هم ميدهيم «أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ» كه «يَمْشُونَ» همين افراد تبهكار مُعرض عن ذكر الله «في مَسَاكِنِهِمْ» رفت و آمد ميكنند بايد بدانند كه «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِي النُّهَي» اينها عبرتاً «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»[33] يعني بايد عبور كرد اينهايي كه ميروند ميراث فرهنگي نظير تخت جمشيد و مانند آن را تماشا ميكنند اينها اهل عبرت نيستند اينها تماشاگرند عبرت يعني كسي عبور بكند از آن رذيلت به فضيلت، از جهل به علم، از ظلم به عدل، اگر عبور نكند كه عبرت نگرفته فرمود اينها وسايل عبرتاند كه عبور كنيد ببينيد و از وضعي به وضع ديگر بياييد نشد، اينها آياتاند «لَأُوْلِي النُّهَي» عقل را نُهيه ميگويند چون انسان را از زشتي باز ميدارد و «نُهي?» جمع نُهيه است عقل را حِجر ميگويند «هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ»[34] براي اينكه تحجير ميكند دور آدم را خط ميكشد نه ميگذارد دوستي بيجهت بيرون برود نه اجازه ميدهد دشمني بيجهت وارد بشود عقل را حِجر ميگويند به همين جهت، نُهيه ميگويند به همين جهت، لُب ميگويند به همين جهت و مانند آن، فرمود: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِي النُّهَي * وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّي» كه اين «أَجَلٌ مُسَمّي» عطف بر «كَلِمَةٌ» است يعني «ولولا كلمة سبقت مِن ربّك و لولا أجلٌ مسمّا لكان» اين «اهلاك لزاما» حالا بايد بحث بشود كه اجل مسمّا با «كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ» دو عامل مستقلاند يا نه.