89/02/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 109 تا 114 سوره مريم
﴿يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً﴾ ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾ ﴿فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾
سوره ي مباركه ي «طه» از آن جهت كه در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول اعتقاد به ديني است يعني توحيد، وحي و نبوّت و معاد است همان طوري كه ملاحظه فرموديد بخشهاي وحي و نبوّت را بيان فرمودند در جريان معاد هم فرمودند ﴿يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ﴾[1] به تعبير سيدناالاستاد هشت مطلب را ايشان اينجا استنباط كردند كه در طيّ اين مطالب شايد افزودن بر اين هشت مطلب هم ممكن باشد آن امور ثمانيه از اينجا شروع ميشود كه نفخ صور هست كه فرمود: ﴿يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ﴾ بعد از اينكه با نفخ صور همه زنده شدند همه يكجا جمع ميشوند كه ميشود حشر اين دو مطلب، و صحنه ي زمين قيامت هم مستوي و مسطّح خواهد شد يعني تمام كوهها درهم كوبيده ميشوند و درّهها پُر ميشوند و ميشود قاع صَفصف و ديگر لازم نيست زمين آخرت مثل زمين دنيا كُروي باشد چون كُروي بودن زمين براي تنظيم شب و روز است و اگر شمس و قمري در كار نيست ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[2] شد، ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[3] شد و بساط آسمانها هم ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[4] شد لذا كرويّت وجهي ندارد از اين جهت يك انسان شرمنده نه ميتواند در پشت يك درخت و ديوار و كوه خودش را پنهان كند نه ميتواند بگويد من در آن طرف زمينم اين طرف و آن طرف ندارد كلّ زمين ميشود قاع صفصف يك، چشم اهل قيامت هم ميشود حديد با حِدّت و تيزبيني ميبيند ميشود دو، ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ انسان شرمنده نميتواند با احتجاب و پنهان شدن از شرمندگي به در بيايد سه.
پرسش: منظور از كوههايي كه در قرآن حضرتعالي ميفرمايد مسطّح ميشود آيا همين كوههاي دنياست يا كوههاي ديگر است.
پاسخ: همين كوههاست ديگر ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾[5]
پرسش: در قيامت هم
پاسخ: ديگر قيامت را در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾[6] ولي اينها شايد جزء اشراطالساعه باشند ولي اينها كه سؤال ميكنند اين الف و لامش الف و لام عهد است ديگر ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ يعني اين كوهها. آنگاه خداي سبحان وضع اين كوهها را تنظيم كرده قاع صفصف فرموده بعد در سوره ي «ابراهيم» هم فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ كلّ نظام عوض ميشود آسمانها عوض ميشوند زمين عوض ميشود خب.
مطلب سوم همين تسطيح ارض است، مطلب چهارم اينكه ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ﴾[7] حالا آن فرشته است يا انسان كامل است از طرف ذات اقدس الهي مردم را دعوت ميكند كه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[8] اينها صداي آن داعي را ميشنوند ﴿يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ نه آن داعي اعوجاج دارد، نه مدعوّ اعوجاج دارد، نه دعوت اعوجاجپذير است ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ اين هم چهار مطلب.
پرسش: ضمير ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ» به ﴿الدّاعِيَ﴾ برنميگردد.
پاسخ: به خصوص آن نيست وقتي صحنه، صحنه ي حق بود ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾[9] آن داعي به هيچ وجه عِوجي ندارد قهراً مدعوّ هم چون ﴿يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ﴾ عوجي ندارند دعوتشان هم دعوت به حق است آن روز كسي بدون حق سخن نميگويد بيحق سخن نميگويد خب كه لاي نفي جنس همه ي اين محدوده را تأمين ميكند.
مطلب پنجم آن است كه شفاعت هيچ كس تأثير ندارد مگر كسي كه مأذون باشد اين ضمير ﴿مَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ به اين شافع برميگردد چه اينكه ﴿رَضِيَ لَهُ﴾ هم به اين شافع برميگردد براي اينكه شافع است كه حرف ميزند وگرنه مشفوعٌله كه حرف نميزند و اگر روايتي در تفسير كنزالدقائق و ساير جوامع روايي ما آمده كه اين را بر مشفوعله تطبيق كردند اين يك تطبيق مصداقي است نه تفسير مفهومي شاهدش هم در همان روايت است در روايت دارد كه مشفوعٌله كسانياند كه در دنيا اذن به طاعت پيدا كردند و اذن پيدا كردند و خدا قول آنها را راضي شد كه اينها مطيع قرآن و عترت شدند خب معلوم است كه از مسير آيه فاصله دارد آيه درباره ي قيامت است چه كار به دنيا دارد كه اينها به اينها اذن داده كه مطيع اهل بيت باشند، به اينها اذن داده كه سخني بگويند كه درباره ي اهل بيت است اين يك تطبيقِ قرآني است نه تفسيرِ مفهومي، پس شاهد داخلي اين است كه ضمير ﴿لَهُ﴾ و ضمير ﴿رَضِيَ لَهُ﴾ به شافع برميگردد چون شافع است كه حرف ميزند مشفوعله كه حرفي ندارد.
پرسش: واژه ﴿تنفع﴾ نميرساند كه «له» به
پاسخ: نه، يعني شفاعتِ اين شخص شافع نافع نيست اين شخص شافع شفاعتش نافع نيست مگر اينكه مأذون باشد يعني مؤثر نيست.
پرسش: آن وقت نفعش به شافع نميرسد.
پاسخ: لازم نيست كه ببيند خودش برگردد ميگويند شفاعتش اثر ندارد ﴿لاَ تَنفَعُ﴾ يعني «لا تؤثّر» شفاعت اين آقا به حال كسي نافع نيست مگر اينكه مأذون باشد و حرفِ صواب بزند يعني «لا تؤثّر شفاعة الشافعين الاّ» آن شافعي كه مأذون باشد و مرضيالقول.
پرسش: بنابراين وجه مستثني منه چه ميشود.
پاسخ: «لا تنفع شفاعة شافعٍ الاّ» آن شافعي كه ﴿أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً﴾، ﴿لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾ اين الف و لامش عوض مضافاليه ميتواند باشد ﴿لا تؤثّر شفاعة شافعٍ الاّ الشافع الذي أذن له الرحمن و رضي له قولا﴾ چون نافع بايد باشد وگرنه اين دوتا كلمه يعني اذن در قول و رضاي در قول كه براي مشفوعله نيست مشفوعله كه حرفي براي گفتن ندارد. خب، برابر آن آيه ي سوره ي «نبأ» كه دارد ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[10] آن شافع مأذون است و حرف ميزند وگرنه مشفوعله چه حرفي دارد براي گفتن.
در اين بخش مطلب ششم اين است كه خداي سبحان به همه ي امور اينها عالِم است و آنها به چيزي از علم خدا احاطه ندارند. مطلب هفتم آن است كه سلطنت الهي آن روز ظهور ميكند ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ مستحضريد كه قيامت ظرف ظهور سلطنت خداست نه ظرف حدوث او كه الآن او ـ معاذ الله ـ سلطان نباشد و در قيامت به سلطنت برسد بلكه در دنيا و آخرت سلطان و مالك و مَلِك اوست منتها در دنيا خيليها نميفهمند كه مَلك و مالك اوست آن روز ميفهمند ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾[11] سلطنت آن روز ظهور ميكند چون سلطنت آن روز ظهور ميكند ﴿عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ﴾ همه عانياند، اسيرند، ذليل و خوارند.
مطلب هشتم آن است كه جزا بالعدل است كه ﴿فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ اما آنچه در اين نكات مانده مطرح است آن است كه براي مشركان حجاز الله و الرحمان شناختهشده بود ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾[12] اما اله و ربّ و امثال ذلك شناختهشده نبود اينها فكر ميكردند كه اصنام و اوثان اين سِمتها را دارند لذا در غالب اين موارد يا از الله سخن به ميان ميآيد يا از الرحمان از رب و اله و امثال ذلك براي مشركاني كه ميگفتند اينها آلهه ما هستند خيلي مورد پذيرش و قبول نبود، پس طبق چند نكتهاي كه قبلاً بود اين نكته هم افزوده ميشود كه چرا فرمود: ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾[13] اما اينجا كه فرمود: ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ﴾ براي اينكه دو عنصر محوري در معاد هست يكي حيات، يكي قيام همه ي مُردهها زنده ميشوند يك، و قيامت را قيامت گفتند چون همه قائماند ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[14] «يوم يقوم الناس للحساب» قيامت به اين مناسبت قيامت ميشود كه اينها از قبر برميخيزند نه ميخوابند و نه مينشينند اينها ايستادهاند براي حساب خب اگر مردم زنده ميشوند و اگر مردم قيام دارند احياي آنها هم به يك حيّ ازلي وابسته است قيام اينها به قيّوم ابدي وابسته است پس اين دو اسم از اسماي حسناي خدا كه حيّ قيّوم است متصدّي تنظيم امور احيا و اقامه ي مردم قيامت است لذا فرمود: ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ﴾ اما تعبيري كه جناب زمخشري دارد در اين قسمت اين است كه اين قسمت را غير زمخشري هم بيان كردند كه وعده ي الهي نسبت به مؤمنان است و وعيدش نسبت به ظالمان كه فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ كه اين وعيد است، ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ اين راجع به وعده است معمولاً براي تنبيه و كيفر فقط سوء فعلي كافي است البته براي خلود سوء فاعلي هم لازم است ولي براي تنبيه و كيفر سوء فعلي يعني معصيت كافي است لذا در اين گونه از موارد دو امر را ذكر نكرده يكي كفر و يكي معصيت، هر كسي معصيت كرد تنبيه ميشود خواه كافر خواه مسلمان، اما آنجا كه سخن از خلود است البته بايد كفر و نفاق و اينها مطرح بشود ولي درباره ي ورود به بهشت حتماً اين حُسن فعلي با فاعلي را ضميمه ميكند كارِ خوب از آدمِ خوب وگرنه كسي كار خوب بكند و آدم خوب نباشد يعني راه بسازد، مدرسه بسازد، درمانگاه بسازد، مشكلات مالي مردم را حل بكند و كافر باشد اين ممكن است در دنيا به رفاهي برسد به تكاثر برسد ولي به كوثر نميرسد رسيدن به كوثر براي كسي است كه جامع بين الحُسنَين باشد هم مؤمن باشد هم كارِ خوب بكند.
پرسش: ﴿مِثقالَ ذَرَّة خَيراً﴾[15] چه ميشود؟
پاسخ: ميبيند نه بهشت ميرود نه اگر كسي مثقال ذرّه كار خوب كرد بهشت ميرود نه مثقال ذرّه خود را ميبيند يا در دنيا آثارش را ميبيند يك، يا در برزخ ميبيند دو، يا در ساهره ي قيامت ميبيند سه، يا در جهنم ميبيند چهار كه تخفيف در عذاب است ممكن نيست كسي كارِ خوب يك مثقال ذرّهاي كار خوب بكند و نبيند اما آيه نميگويد اگر كسي يك مثقال ذرّه كار خوب بكند بهشت ميرود كه، بنابراين بهشت رفتن يك حُسن فاعلي ميخواهد يعني مؤمن، يك حُسن فعلي ميخواهد يعني اطاعت، اما براي تنبيه همان سوء فعلي كافي است هر كسي معصيت كرده كيفر ميبيند درباره ي كيفر فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ درباره ي پاداش فرمود: ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ اين شخص ﴿فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ اينجاست كه زمخشري برابر آيه ي ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾ اينچنين تفسير ميكند شايد مقداري تفسيرش مخدوش باشد اما بيلطافت نيست. آيه دارد كه در بحث ديروز گذشت اين بود كه نه ظلمي دامنگير انسانِ مؤمن ميشود و نه هضمي، ظلم آن است كه چيزي كه او استحقاق ندارد بر او تحميل ميشود يك، هضم آن است كه چيزي او كه استحقاق دارد به او ندهند يعني مقداري از پاداشش را كم بگذارند پس ظلم آن است كه از بيرون چيزي نسبت به او تحميل بشود، هضم آن است كه چيزي از درون حقّ او ضايع بشود اين فرق ظلم و هضم بود كه در بحث ديروز گذشت، زمخشري ميگويد اين همان كارِ كساني است كه تقريباً جزء كسانياند كه اموال عمومي ميدانها و اينها دستشان است وقتي باري را ميخواهند از كشاورز بخرند اين دوتا مشكل دارد يكي اينكه كم حساب ميكنند چون توزين و كِيل و اينها در اختيار آنهاست و چيزي هم كه ميخواهند بدهند از حقوق اينها كم ميكنند حالا يا قيمت را چون دست خودشان است يا جهات ديگر هم چيزي از بيرون بر اينها تحميل ميكنند ميشود ظلم، هم چيزي كه حقّ مسلّم اينهاست به اينها نميدهند ميشود هضم. سيدناالاستاد و ساير مفسّران اين ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾ را به همان دو بخش معنا كردند در سوره ي مباركه ي «مطففين» آيه ي اوّلش اين است ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾ آيه دوم و سومش اين است كه اين مُطَفِّف «طَف» يعني اندك چون يك گوشه ي آن سرزمين كربلا اين حادثه اتفاق افتاده است ميگويند واقعه ي طَفْ، طَف يعني كم، طَفيف يعني اندك طَف يعني قلّت طفيف يعني قليل خب، مُطفّف يعني كسي كم ميگذارد كمفروشي ميكند اينها كه كمفروشي ميكنند يعني در فروختن كمفروشاند يا در خريدن هم كم ميگذارند فرمود اينها كه توزين بار و اداره ي امور ميدان و امثال ميدان به دست اينهاست اينها دوتا گناه دارند ﴿الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾[16] وقتي ميخواهند اِكتيال كنند ببرند در باسكول بكِشند تا آخرين دقيقه سود خودشان حقّ خودشان را استيفا ميكنند چيزي نميگذارند حقّشان كم بيايد اما ﴿وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ﴾[17] اينها كه بارهاي مهم را با باسكول ميخرند در هنگام فروش دو گونهاند يا همان كاميوني كه خريدند ميفروشند كِيل به كيل است ديگر وزن نيست يا نه، جزئيفروشي ميكنند ميشود وزن ﴿وَإِذَا كَالُوهُمْ﴾ يك، ﴿أَو وَزَنُوهُمْ﴾ دو، ﴿وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾ كم ميگذارند خب، همين باسكول همين كاميون همين كِيل وقتي ميخواهند بگيرند طور ديگر ميگيرند وقتي ميخواهند بدهند طور ديگر ميدهند گرفتن فقط اكتيال است براي اينكه اينها كه ميداندارند كارهاي مهم انجام ميدهند اينها كه با ترازو چيز نميخرند كه اينها كاميون را وزن ميكنند كِيل ميكنند قبلاً همين طور بود حالا كه قبلاً باسكول نبود ولي كِيل بود اما در موقع فروش هم كِيل است اگر بخواهند كلّيفروشي كنند نه كلّي ذمّه، هم وزن است اگر بخواهند جزئيفروشي كنند اينها در فروختن چه در كِيل چه در وزن كم ميگذارند در خريدن كه اكتيال است و نه كِيل استيفا ميكنند همه ي حقوقشان را ميگيرند اين دو تعبير را جناب فخررازي از اين كلمه ميخواهد استفاده كند كه اينها هم ظلم ميكنند هم هضم، هم چيزي بر اين صاحبان كالا تحميل ميكنند يك، هم آن پول و حقّ مسلّمي كه براي اينهاست ميخواهند بدهند كم ميگذارند اين دو، به هر تقدير در قيامت نه ظلم است و نه هضم همان طوري كه در آيه ي 99 فرمود: ﴿كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ الآن هم بر او عطف ميكند ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ﴾ خب، آن قصّهها كه ما نقل كرديم بخشي از آيات قرآن كريم بود و معارفي را به همراه داشت از اينجا به بعد ميفرمايد ما قرآن را به عنوان يك كتاب عربي نازل ميكنيم وعيد را و انذار را با بيانات گوناگون در او مُتصرّفانه بازگو ميكنيم تصريف ميكنيم، تغيير ميدهيم، تبديل ميكنيم به بيانات گوناگون ذكر ميكنيم چون فضاي آلوده ي به شرك در حجاز فضايي بود كه مقتضي وعيد بود نه وعده لذا سخن از ﴿صَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ﴾ است و اين قرآن دوتا كار را به نحو منفصله ي مانعةالخلوّ ميكند كه جمع را شايد يكي حداقل يكي حداكثر، حداقلش اين است كه دست از زشتيها بردارند حداكثر آن است كه گذشته از اينكه دست از زشتيها برميدارند به ياد خدا و عبادات و اطاعت باشند يا تقواي از عناد و عصيان و كفر يا گذشته از آن ذكر الهي و اهل اطاعت و اهل قيام و امثال ذلك كه جمع را شايد اين منفصلة مانعةالخلوّ است مشابهش به وجود مبارك موساي كليم هم فرمود در آيه ي 44 همين سوره ي «طه» فرمود به موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) گفتيم شما برويد به فرعون اين مطالب را بازگو كنيد ﴿لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾ آنجا تذكّر قبل از خشيت ذكر شده است براي اينكه پايان آن آيه ياء منقلب شده به الف است فواصل آيات حفظ بشود نفرمود ﴿لعلّه يخشي أو يتذكّر﴾ بلكه فرمود: ﴿لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾ خشيت و ترس داشته باشد از آن رذايل صرفنظر بكند و شوق داشته باشد به فضايل برسد اين جمع را شايد در مقام ما هم همين طور است اينها يا تقوا داشته باشند دست از عناد بكِشند يا به ذكر الهي نائل بشوند و اهل عبادت و اطاعت باشند و هر دو به وسيله ي قرآن كريم حاصل است منتها آن جنبه ي اثباتي يعني ذكر و اطاعت چون سهم مؤثّرتري در فضيلت دارد آن را مستقيماً به قرآن كريم اسناد داد فرمود: ﴿أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾ اوّلي كه دست از شرارت برداشتن باشد آن هم به بركت قرآن است ولي آن را مستقيماً به قرآن اسناد نداد اما اينكه فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ كه فرمود: ﴿كَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً ....لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ ما قرآن را نازل كرديم ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ يعني قرآن زمينه ي تقواي آنها را فراهم كند ديگر، پس اينچنين نيست كه تقوا به قرآن اسناد نداشته باشد حدوث تقوا به قرآن مُستنِد نباشد فقط حدوث ذكر به قرآن مستند باشد هر دو به قرآن مستند است منتها حدوث ذكر را به صورت شفاف بيان كرده چون آن از اهميّت بيشتري برخوردار بود كسي كه به ياد خداست اهل بهشت است و اگر كسي فقط ظلم نكرد شرك و بتپرستي نكرد با اسلام ستيزي نداشت اين شرّش كمتر است، عذابش كمتر است نه اينكه اهل سعادت باشد خب، فرمود اين دو امر به بركت قرآن كريم است ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ﴾ قرآن گرچه لفظش عربي است اما ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[18] است، ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[19] است، ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[20] است همگاني است و هميشگي منتها دالان ورودياش همان عربيّت است ﴿وَصَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾ گرچه اينها بايد اين كار را بكنند اما زمينه، زمينه لعلّ است چون عصيانپذير است حالا كه قصص انبيا گفته شد و جريان قيامت هم بازگو شد و ظهور سلطنت الهي در قيامت مشخص شد ﴿فَتَعَالَي﴾ چه كسي تعالي؟ المَلِك، چرا؟ چون الحق است پس علوّ براي ملك و سلطان است چرا علوّ براي اوست؟ چون حق است، حق عالي است و شكستناپذير است ﴿فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ﴾ بعد فرمود اين قرآني كه ما نازل كردهايم با فرقان فرق دارد در روايات ما كه ذيل همين آيه است بخشي را در نورالثقلين يا كنزالدقائق ملاحظه ميفرماييد آن است كه يك قرآن است و يك فرقان همين كتاب از آن جهت كه وجود جمعي دارد ميگويند قرآن چون قرآن اين نونش زائد است جزء كلمه نيست اين از «قَرَنَ» نيست «قرأ» هست «قرأ» يعني جَمَعَ و چون قرأ است و جَمَع است و قرآن به وجود جمعي و دفعي نظر دارد فرقان به وجود تفصيلي نظر دارد اين رواياتي را كه وارد شده است كه قرآن دو بار نازل شده يك بار به وجود واحد نازل شده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از همهاش باخبر شد اجمالاً و يك بار هم به طور تفصيل در 23 سال نازل شده است آن وجود تفصيلي و تدريجياش را فرقان ميگويند طبق اين روايت و وجود اجمالي و بسيطش را قرآن ميگويند فرمود اين قرآني كه بر تو نازل شده است قبلاً و تو آگاهي الآن كه فرقاناً بر تو نازل ميشود پيشدستي نكن، عجله نكن بگذار فرشته تمام آيه را بخواند بعد شما بخوانيد درست است كه شما قبلاً شنيدهايد ولي ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾ اين تعبيري است كه خيلي از مفسّران گفتند سيدناالاستاد هم بيميل به اين تفسير نيست بلكه اين را تقويت ميكند. اما تفسير ديگري هم كه برخي از مفسّران مثل رازي و ديگران گفتند آن هم بيلطافت نيست اين نهي از عجله به اين معنا كه عجله نكن كه مثلاً پيغمبر ـ معاذ الله ـ هراسناك بود كه يادش برود لذا مرتّب ميخواند تكرار ميكرد كه يادش نرود اين سخن ناصواب است زيرا ذات اقدس الهي در سه بخش عصمت پيغمبر را تأمين كرده هم در بخش تلقّي كه هر چه كه خدا فرمود او درست ميفهميد مسئله ي هرمنوتيك و امثال ذلك در انبيا راه ندارد چون خيلي از ماها مطلبي را كه يك گوينده ميگويد يا يك نويسنده ميگويد برابر آن ذهنيات قبليمان طور ديگر ميفهميم يعني ده نفر ده طور ممكن است بفهمند بعضيها مُصيب بعضيها مُخطيء آن شخص كه با مبادي خاصّي به سراغ فهم يك متن ميرود يك برداشتي از متن دارد ديگري كه با مبادي خاصّي به سراغ آن متن ميرود يك استنباط ديگر دارد بخشي از اختلاف استنباطها مربوط به اختلاف مبادي و مباني است. انبيا(عليهم السلام) هر كدامشان در طيّ اين عمري مثلاً چهل سالي كه گذراندند گاهي ممكن است در دوران خردسالي نبوّت نصيبشان بشود ولي غالباً در دوران ميانسالي پيامبر ميشدند در طيّ اين چهل سال علوم و معارف و عادات و آداب و سنن زيادي را آشنا شدند ولي وقتي به پيشگاه وحي ميروند گويا چيزي در لوح دل اينها نيست هر چه را وحي گفت ميفهمند نه اينكه وحي كه گفت اينها برابر با داشتههاي قبلي خودشان بفهمند اين طور نيست همه ي اينها چيزي را كه خدا گفت ميفهمند نه چيزي را كه با برداشتهاي قبلي خودشان بود مطابقاند اين خصيصه، خصيصه ي وحي است اينكه گفته شد ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ اين است به ما هم كه گفتند ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[21] يعني با هرمنوتيك نرويد به سراغ قرآن آن هنر را داشته باشيد كه همه آنچه خواندهايد بگذاريد كنار اين لوح جانتان را شفاف كنيد ببينيد قرآن چه ميگويد اين كارِ آساني نيست اين دشوارتر از گفتن و فهميدن و نوشتن است تنزيه دل، تطهير دل از آداب و عادات و سنن كارِ صاحبدل است نه كار هر شاگرد و گويندهاي اگر كسي واقعاً اين همه ي خواندهها را يادداشتها را بگذارد كنار بعد صحنه ي لوح را در اختيار قرآن قرار بدهد آن وقت معلوم ميشود قرآن حق ميگويد ولي اگر در بين اين خاطراتي كه در مدت عمر فراهم كرده آيات قرآن هم وارد بكند اين ديگر اضغاث احلام ميشود، ميشود مَشوب لذا آن نورانيّت قرآن با آن وصف خلوصي كه دارد بهره ي همه نميشود اين كار بسيار كار دشواري است معناي ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ اين نيست كه كسي در مجلس ختم دارد قرآن ميخواند شما ساكت باشيد يك اِصقا داريم يك استوا داريم حالا چه در مجلس ختم چه در مجلس تفسير چه در مجالس ديگر يا خودتان داريد قرآن ميخوانيد انسان بايد ساكت باشد و در برابر قرآن حرفي براي گفتن نداشته باشد ولو الآن تصديق نكند بگذارد اين قرآن درست وارد صحنه ي قلب بشود بعد حالا ميخواهد بنشيند مطالعه كند داوري كند ميفهمد حق با چه كسي است اما وقتي مخلوط و درهم تلقّي بكند به آن حق نميرسد اين پيام ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ از بهترين روشهاي فراگيري علم قرآني است خب، فرمود: ﴿وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾ آن معناي ديگري كه مفسّران بعدي گفتند مثل امام رازي و بيلطافت نيست اين است كه شما آيهاي را كه ميشنويد قبل از اينكه مخصِّصش بيايد، مفسّرش بيايد، مقيّدش بيايد اين داوري نكن چون قرآن «يفسّر بعضه بعضا» ممكن است آيهاي الآن بيايد مخصّصش يك روز بعد، دو روز بعد شما بخواهيد داوري بكنيد برابر قرآن ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾ اما اگر نصاب وحياش تمام شد قيود همه آمدند مخصّصها همه آمدند، مقيّدها همه آمدند، شارحها همه آمدند، تفصيل اجمال همه آمد آنگاه حكم بكن اين يك حرف لطيفي است گرچه سيدناالاستاد بيميل به اين حرف نيست برابر.
پرسش: مگر قبلاً به صورت جمعي نازل نشده بود؟
پاسخ: بله خب، قبلاً قرآن بود ولي اجرا نبود اجرا براي فرقان است در جامعه بخواهد اجرا بشود دستورِ عملي باشد مربوط به حكم تفصيلي است وگرنه آن وجود اجمالي قرآن كريم براي توده ي مردم حجّت نيست آنچه براي توده ي مردم حجّت است همين قرآن «يفسّر بعضه بعضا» كه مطلقات بايد تقييد بشود، عمومات بايد تخصيص بخورد و مانند آن، اين ﴿وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ در عين حال كه ممكن است به همين علوم قرآني بخورد بخش وسيعش به همان جمله ي ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ ميخورد يعني درباره ي معرفت خدا، اسماي حسناي الهي كه ديگران به او دسترسي ندارند تو درباره ي خداشناسي و اسماي حسناي الهي و معارف الهي پشت سر هم بگو ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ گرچه در قوس نزول اول كسي كه «بَلَي» گفت در ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[22] خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود بعد حضرت امير(سلام الله عليهما) اما در قوس صعود بالأخره به تدريج اينها عالِم ميشوند علمشان را هم فقط از ناحيه ي ذات اقدس الهي دارند اينها نگاران به مكتب نرفتهاند كه فقط از خدا علم ميگيرند اين در قوس صعود است در قوس نزول البته حسابشان جداست بنابراين تنها چيزي كه خداي سبحان به پيغمبر دستور داد كوثرخواهي است و نه تكاثرطلبي آن تكاثر را نهي كرده، مذمّت كرده و به ما هم فرموده: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[23] شما تأسّي كنيد شما هم بگوييد ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ اين تنها گفتن نيست يعني به دنبال اين هم برويد كه ـ انشاءالله ـ نصيب همه بشود.