89/02/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 92 تا 98 سوره مريم
﴿قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾ ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي﴾ ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ ﴿إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً﴾
تاكنون روشن شد كه عجله گرچه صفت متحرّك است در قبال سرعت كه صفت حركت است و عجله خيلي محمود نيست لكن در برخي از امور نظير «عجّلوا بالصلاة» و همچنين «عجّلوا بالتوبه» دستور به عجله داده شد كه معادل با سرعت است. مطلب بعدي آن است كه آيه ي 86 كه فرمود: ﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ﴾ اين قوم آن بنياسرائيل است نه هفتاد نفر به دليل ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ يك، به دليل ﴿أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ دو، و مانند آن براي اينكه آن هفتاد نفر كه با حضرت بودند برگشتن هم كه با هم برگشتند نسبت به آنها ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ نبود.
پرسش: آقا اين سامري جزء كدامشان بوده.
پاسخ: سامري جزء همان افرادي بود كه توده ي مردم بود جزء هفتاد نفر نبود.
مطلب بعدي درباره ي برخورد وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) بود كه چون هارون مسئوليتي داشت برخورد با آنها در حقيقت اعتراض به مردم بود وگرنه وجود مبارك هارون همه ي وظايف خودش را انجام داد. مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد كه اين جريان گرفتن سَر يا گاهي سر و صورت در آن روز احتمالاً رسم بود در عصر ما مرحوم شيخ طوسي ميفرمايد در عصر ما اگر بخواهند با كسي گفتگوي عِتابآميزي داشته باشند دستِ او را ميگيرند شايد آن وقت گرفتن موي سر يا موي صورت يك عادت رسمي بود دليل بر توبيخ و سرزنش و اينها نيست شايد عادت اين بود وجه دومي هم كه ميفرمايد نقل شده همان فرمايش مرحوم سيّد مرتضي است كه اين به عنوان تأسّف همان طوري كه گاهي انسان به سر و صورت خودش ميزند گاهي هم به سر و صورت كسي كه به منزله ي اوست دستآويز ميشود خب اين دو وجه را مرحوم شيخ طوسي به عنوان قيل بيان كرده.
پرسش:
پاسخ: مثل اينكه ميگويند دستم را رها كن، اگر بگويند دستم را رها كن معنايش اين نيست تحقير كردي كه. خب، پس بنابراين در قرآن كريم دليلي نيست كه وجود مبارك موسي محاسن حضرت هارون را گرفته باشد فقط در سوره ي «اعراف» دارد كه ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾[1] اما آنچه دارد ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ يعني مرا در اين زمينه و اين شأن و اين حد قرار نده. مطلب بعدي آن است كه امر به معروف و نهي از منكر چه در اصول چه در فروع رايج است ولي وقتي اصول زير پا برود ديگر وجود مبارك موساي كليم تحمل نميكند درباره ي اهل بيت هم همين طور بود آنها وقتي كه ميديدند اصول زير پا رفته است ديگر به هيچ وجه تحمّل نميكردند.
مطلب بعدي در جريان دعوت به خداست وجود مبارك موساي كليم مردم را به الله دعوت ميكرد چه اينكه اين الواح كه تورات است آن هم مردم را به الله دعوت ميكند مثل اينكه قرآن مردم را به الله دعوت ميكند قرآن كه مردم را به خودش دعوت نميكند قرآن كلامِ خداست و مردم را به متكلّم خود دعوت ميكند الواح هم اينچنين بود در سوره ي مباركه ي «اعراف» از الواح با كمال تجليل ياد كرده است كه فرمود: ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ﴾ آيه ي 154 سوره ي مباركه ي «اعراف» اين بود ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُديً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ خود موساي كليم به اين الواح يعني تورات ايمان داشت و مردم را هم به ايمانِ به الواح دعوت ميكرد به عنوان كتابِ ديني بايد به مضمون الله ايمان بياورند و عمل بكنند مضمون الواح همان دعوت به توحيد است و وحي است و نبوّت است و امثال ذلك. آنگاه درباره ي اين جسد كه فرمود ﴿عِجْلاً جَسَداً﴾[2] گرچه جسد جسم است ولي هر جسمي جسد نيست آن جسمي كه شأنيّت روح دارد از او به عنوان جسد ياد ميكنند درباره ي خود انبيا(عليهم السلام) هم آمده است كه «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ»[3] يعني اينها جسدِ بيروح نيستند كه غذا نخورند اينها جسدِ با روحاند وقتي اين گوساله به صورت يك حيوان ترسيم شد و تجسيم شد از او به جسد ياد شده است و اما جسم گاهي بر حجر و گاهي بر مَدَر و امثال ذلك هم اطلاق ميشود اما آنها شأنيّت روح ندارند.
پرسش: كيفيت حضور الواح مثل قرآن بوده يا نوشته شده بوده؟
پاسخ: نه خير، نه، بله نوشته شده بود لذا به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند كه شما كتابي بياور مثل كتاب موساي كليم كه نوشته باشد و كاغذي باشد و امثال ذلك خب «لَوْ».
مطلب ديگر اينكه در جريان اين اعتراضي كه وجود مبارك موساي كليم نسبت به سامري داشت فرمود: ﴿مَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ يعني اين كارِ مهمّي كه تو كردي چه بوده است؟ سامري توضيح داد در دو مطلب يكي اينكه من چگونه اين كار را كردم، يكي اينكه چرا اين كار را كردم، آن انگيزه ي من چه بود و ابزار كار من چه بود گفت ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ﴾ من ديدم چيزي را كه اين بنياسرائيل نديدند حالا يا اثر پاي آن فرشته را ديد يا اثر پاي مركوب فرشته را ديد كه گفت من ديدم حالا آن اثر را آن خاك را گرفتم و در اين گوساله اِعمال كردم آيا چنين كاري بود يا دروغي بود كه سامري بافت سامري هم برخيها نقل كردند از قبيله ي بنيسامر است برخي گفتند نه، از همان شَمرون و يهوديها بود كه وقتي به عربي تعريب شده است شده سامري نه اينكه قبيلهاي بود به نام بنيسامِر، خب اصلاً اين واقع شده يا واقع نشده اثبات اينكه اين درست بود اگر خداوند اِسناد ميداد كه سامري چيزي را ديد كه ديگران نديدند «و قَبض قبضة مِن الرسول» معلوم ميشود واقعيّت داشت و اگر موساي كليم ميفرمود كه سامري «قبض قبضة من الرسول» معلوم ميشود واقعيّت داشت اما هيچ كدام از اين دو مطلب نبود خود سامري دارد ادّعا ميكند من چنين چيزي را ديدم و گرفتم اما درست است يا درست نيست، واقع شد يا واقع نشد ديگر وجود مبارك موساي كليم به او مهلت نداد فرمود گوسالهات را ما آتش ميزنيم خاكسترش را به هوا پَرت ميكنيم تو را هم به عذاب اليم دنيا و آخرت گرفتار خواهيم كرد و خدا هم خواهد كرد ديگر به او فرصت نداد كه تحليل بكند كه اين درست است درست نيست، دروغ ميگويي دروغ نميگويي آيا واقعاً چنين چيزي بود يا نه، اگر روايات معتبر باشد يك، و در اين گونه از مسائل هم روايت حجّت باشد دو، ميشود به آن استدلال كرد اما از آيه برنميآيد كه او چنين كاري كرده و درست هم بود.
پرسش: اگر خداوند تبارك و تعالي نقل كرده لابد يك چيزي بوده كه نقل كرده.
پاسخ: بله خداوند آن را نقل كرده اين كارها را كرده ميگفت ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ اين يك، ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ دو، بعد فوراً وجود مبارك موساي كليم فرمود ما همه ي اينها را آتش ميزنيم ديگر به او مهلت نداد ديگر راست گفتي يا دروغ گفتي كه.
پرسش: همين كه رجم نكرده
پاسخ: چرا كاري كه، حالا خيليها دروغي را ميگويند و خداي سبحان دروغ آنها را نقل ميكند بعد آنجايي كه گفته ميشود خدا نقل كرده و رد نكرده لسانش لسان امضاست اما حالا اينچنين حرفهايي را رديف كرده، چنين حرفهايي را رديف كرده بعد وجود مبارك موساي كليم هم بساط كلّش را برچيده ديگر به او مهلت نداد كه درباره ي حرفش مثلاً ادامه بدهد ما از قطع داشته باشيم كه اين حرف درست است بعد برويم به سراغش اين آسان نيست.
پرسش: اينكه موفق ميشود جسدي درست كند ولو بدون روح.
پاسخ: بله خب از اين كارها كه فراوان كرده بودند كه، اين جسدي درست كرده دستگاهي روي آن تعبيه كرده و وقتي جلوي باد ميگذاشتند صدا كرده بود اين چيز خيلي مهمّي نيست اولاً ما خيال ميكنيم دنيا الآن اگر خداي ناكرده يك جنگ جهاني اتفاق بيفتد و بعد خيلي از اين صنايع از بين برود بعد از دو قرن، سه قرن چيزهايي را درست بكنند ما خيال ميكنيم كه اينها تازه درست شده در حالي كه اين دنيا، جهان يعني يك ميليارد سال و دو ميليارد سال نيست اينقدر بشر آمده صنعت كرده و صنعت بُرده كه ديگر ما در آن آخرهاي بشريّت داريم زندگي ميكنيم آن روزها چنين چيزي بود يا نبود قبلاً هم به عرضتان رسيد كه مرحوم بوعلي در اشارات و تنبيهات در آن بحثهاي سلامان و ابسال دارد كه حالا بوعلي براي قبل از هزار سال است ديگر ايشان ميگويد در عهد كهن براي اينكه كسي به كسي علاقهمند بود فرزندي پيدا بشود كه اين فرزند از رَحِم كسي در نيامده نطفه ي كسي را گرفتند در جاي ديگر و پرورش دادند به صورت انساني در آمده مرحوم خواجه نصير در شرح اين قسمت از قصّه ي سلامان و ابسال ميگويد وقتي ما به اينجا رسيديم اين قصّه براي ما روشن نشد بيست سال بعد از اينكه من اشارات مرحوم بوعلي را شرح كردهام به نُسخ خطّي رسيدم اصل قصّه ي داستان سلامان و ابسال براي من روشن شد كه در عهد كهن، عهد كهن يعني عهد كهن نطفه ي كسي را گرفتند در جاي شبيهسازي كردند بعد پرورش كردند انساني در آمده خب اين حالا براي چند هزار سال قبل است روشن نيست ولي آن تاريخ نقلش بيش از هزار سال است يعني بوعلي گفته اين قصّه هست مرحوم خواجه هم ميفرمايد ما بعدها پيدا كرديم اينچنين نيست كه حالا اگر كسي نطفه را در بيرون رَحِم بسازد و انسان بكند كاري است كه بشر تازه كرده از اين قصّهها در عالَم فراوان است جريان همين ماه در عنوان قمرِ مصنوعي در شرح حال مرحوم خواجه و اينها فراوان آمده كه بشر چنين كارهايي را ميكرد.
به هر تقدير نه عالَم، عالَم تازه است نه اين صنعتها، صنعتهاي تازه چطور شده كه سامري اين كار را كرده كه اين گوساله بانگي داشت، آوازي داشت همين، اصرار قرآن هم اين است كه ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ اين خائر نبود اين جسدي بود ﴿لَهُ خُوَارٌ﴾ هر جا نقل ميكند اين كلمه ي جسد را ميآورد معلوم ميشود حياتي در كار نبوده مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) دارد كه اگر او اثري از اثر پاي فرشته يا اثر پاي مركوب فرشته را گرفته و گوساله را زنده كرد اين معجزه نيست براي اينكه امر عادي است اگر هر كسي حالا سامري يا غير سامري هر كسي او را ببيند اثر رسول را ببيند و در مجسّمهاي به كار ببرد او زنده ميشود اين را مرحوم شيخ طوسي ميفرمايند ولي خب اثبات اينها آسان نيست اصرار قرآن كريم در اينكه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[4] نه «عِجلاً له خوار» نشان ميدهد كه حياتي در كار نبود بنابراين اثبات اينكه اين حيات پيدا كرده كار آساني نيست گذشته از اينكه نيازي هم به حيات نداشت همين بنياسرائيل وقتي از درياي سرخ گذشتند به آن عمالقه رسيدند كه ﴿فَأَتَوْا عَلَي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَي أَصْنَامٍ لَهُمْ﴾[5] مگر آن بُتها مگر آن گوسالههايي كه آنجا ديدند «له خوار» بود اين خوي گوسالهپرستي از ديرزمان در آنها بود ﴿وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[6] اينها به دنبال اين خوار و امثال خوار نبودند اينها گوسالهاي كه ميپرستيدند يك مجسّمه ي مخصوصي ميخواستند ميگفتند ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[7] حالا چه زنده چه حيوان چه غير حيوان چنين كاري را سامري كرده غرض اينكه ما اثبات بكنيم يعني يقين داشته باشيم كه سامري درست گفته اين شاهد ديگر ميطلبد وجود مبارك موساي كليم به او مهلت نداد كه ديگر او بماند و حرفهايش را اثبات بكند فرمود گوسالهات را ما نَسف ميكنيم تو هم در دنيا به عذاب لامساس مبتلايي، در آخرت هم به وعيد الهي كه ﴿لَّن تُخْلَفَهُ﴾ گرفتار ميشود اين سه مطلب را درباره ي سامري و كار سامري گفته.
پرسش: قرآن كتابي ديني است بايد بيان ميكرد.
پاسخ: بله، اما چيزهايي كه لازم باشد ضروري باشد بعضي از چيزهايي كه خيلي مهم نبود به يك بار گفتن اكتفا كرده اگر اين يك چيز ضروري و لازم بود اين همه بتها را گفته حالا بيان بكند كه از چه چيزي اين بتها را درست كردند با چه فرمولي درست كردند انگيزه ي بتسازها چه بود اينها ضروري نيست اينها «لا يضرّ مَن جهله و لا يَنفع مَن عَلِمه» اگر قرآن كتابِ مبين است كتابِ هدايت هم هست چيزي كه به حال مردم نافع است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين را فرمود، امام صادق(سلام الله عليه) فرمود، فرمود: «ذاك علمٌ لا يضرّ مَن جهله و لا يَنفع مَن عَلِمه»[8] چيزهايي است كه آدم بداند نفع نميبرد نداند ضرر نميكند حالا چه كسي درست كرده از چه چيزي درست كرده چطور شده اين مردم بتپرست شدند با چه صنعتگري اين بتها را راهاندازي كردند اينها چيزي نيست كه ضرورت داشته باشد غرض اينكه ما يقين داشته باشيم كه سامري چنين كاري كرده حرفي زده درست بوده اين دليل ميخواهد ولي در روايات هست كه مثلاً اثر جبرئيل، اثر پاي جبرئيل يا اثر پاي مركوب جبرئيل را گرفته اين كار را كرده ولي با ظاهر قرآن بايد موافق باشد ظاهر قرآن اين است كه حياتي در كار نبود حالا ممكن است اثري گرفته باشد و اين به صورت يك صداي گاو از اين دستساز مجسّمه ي دستسازش آهنگي، بانگي در آورده باشد آن ممكن است اما حيات نبود.
پرسش: انگيزه سامري از گفتن اين دروغ چه بوده؟
پاسخ: اين ﴿كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ كه ميگويد حالا كه انگيزهاش چه بود ولي چطور اين كار را كرده خودش گفته ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ اما انگيزهاش ﴿وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ كه مقام ثاني بحث است. فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ چطور اين كار را كردي و چرا اين كار را كردي خَطب تو چه بود در حقيقت ﴿قالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ﴾ سيدناالاستاد مرحوم علامه بياني را دارد از بعضيها هم نقل كردند و آن اين است كه اينكه گفت ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ منظور از رسول وجود مبارك موساي كليم است يك، من برخي از آثار او، احكام او، حِكم او، معارف ديني او را گرفتم دو، اينها را با وثنيّت و صنميّت آميختم و آلوده كردم سه، به خوردِ مردم دادم چهار، يك دينِ التقاطي را به مردم تحميل دادم برخيها همان جريان حسن بصري را كه در بصره وجود مبارك حضرت امير داشت سخنراني ميكرد اين لوازمالتحرير در آورد بنويسد حضرت فرمود هر قوم يك سامري دارد و تو هم جزء سامري آن قومي طبق برخي از نقلها يعني تو بعضي از حرفهاي ما را مينويسي بعضي از حرفها را از جاي ديگر با آن التقاط ميكني به خوردِ مردم ميدهي كه ميگويند اين قصّه و اين نقلي كه وجود مبارك حضرت امير درباره ي حسن بصري فرمود اين وجه دومي كه درباره ي كار سامري گفته شد هماهنگ است كه منظور از رسول، حضرت موسي(سلام الله عليه) است سامري بخشي از آثار ديني حضرت موسي را گرفته بخش ديگر را التقاط كرده به خورد مردم داده به صورت دين در آورده اين هم يكي از وجوهي است كه نقل شده اما هم سيدناالاستاد و هم بزرگان ديگر ميفرمايند مسئله باز مورد تفحّص بيشتري بايد باشد براي اينكه قرآن كريم همين يك جا اين را نقل كرده و وقتي قرآن كريم يك جا نقل بكند ديگر آيات ديگري از باب «يفسّر بعضه بعضا» نيست تا وضع اين را روشن بكند روايات هم بايد مواظب باشيم محدودهاي را كه قرآن روشن كرده بر خلاف آن محدوده نباشد آن محدودههاي ديگر كه تقييد اطلاق است يا تقييد عموم است يا قرينه براي ذيالقرينه است آن محدوده را ميتواند روشن كند. خب، ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ بين قَبض و قَبص كه قبض با ضاد و قبص با صاد فرقش اين است كه اگر يك وقت چيزي را با كَف بگيرند ميگويند قبض، اگر با سرانگشت با انگشتان بگيرند ميگويند قبص، قبص با صاد خب ﴿قَبَضْتُ﴾ يعني يك مُشت خاك را مثلاً من گرفتم ﴿قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ اين قبض به معناي مقبوض نيست اين قبض همان مفعول مطلق تأكيدي است ﴿قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا﴾ همان طوري كه آن زينتها را القا كردند كه آيه ي 87 همين سوره بود كه ﴿وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا﴾ اين ﴿نَبَذْتُهَا﴾ همان كار ﴿فَقَذَفْنَاهَا﴾ را ميكند ما همان كار را كرديم تا اين گوساله به راه بيفتد يك صدا داشته باشد اين براي چطور، و اما چرا اين كار را كرديم ﴿وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ در سوره ي مباركه ي «يوسف» جريان تَسويل نفس مطرح شده تسويل يكي از كارهاي نفس است در اوايل امر نفسي كه ذات اقدس الهي به انسان عطا كرده يك آينه ي شفاف و طيّب و طاهري بوده و آلوده به انسان نداده اينكه فرمود قسم به نفس و به كسي كه نفس را مستويالخِلقه آفريد همين است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[9] يعني قسم به نفسِ آدمي يك، قسم به كسي كه نفس را مستويالخِلقه آفريد دو، ﴿وَنَفْسٍ﴾ يك، ﴿وَمَا سَوَّاهَا﴾ دو، خب سؤال: تسويه ي نفس انساني به چيست؟ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[10] اين «فاء»، «فاء» تفسيريه و تفصيليه است تفسير ميكند تسويه را كه خداي سبحان نفس را مستويالخِلقه خَلق كرد، ناقصالخلقه نيافريد چگونه است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ زشتي و زيبايي نفس را به نفس آموخت پس نفس در طليعه ي امر يك آگاهي دارد يك، بدي و خوبي خود را ميشناسد دو، و اين بدي و خوبي را شناخت بدي و خوبي را از معلّم خود تحويل گرفت سه، پس بينقص است چهار، منتها ابزار خوبي خداي سبحان به اين نفس داد حس داد، خيال داد، وهم داد كه همه ي اينها خدمه ي عقلاند عقل اگر بخواهد استدلال كند از احساس بايد كمك بگيرد، از حس بايد كمك بگيرد، از وهم و خيال بايد كمك بگيرد اينها را تجريد بكند تا به آن مراحل كلي برسد چه اينكه اگر بخواهد درست زندگي كند از شهوت و غضب، جذب و دفع بايد درست بهرهبرداري كند تا بشود «ما عِبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان»[11] اين شهوت و غضب از بهترين نعمتهاي الهي است كه ذات اقدس الهي به همه داده به خاك داده، به گياه داد، به حيوان داده، به انسان هم داده منتها اين خاكها بهجا مصرف ميكنند يعني خاك ميداند چه چيزي را جذب بكند چه چيزي را دفع بكند اگر ميبينيم «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» اين طور نيست كه از روز اول در كوههاي يمن عقيق بود يا در كوههاي افغانستان بدخشان بود اين كوه بدخشانِ افغان اول كه لعل نداشت اين كوهِ يمن كه عقيق ميپروراند كه اول عقيق نداشت اين خاكها عاقل و عالِم خاكهاي مجانس و مناسب را جمع ميكنند، جمع ميكنند، جمع ميكنند يك ميليون سال دو ميليون سال ميشود «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» اين جاذبه را ذات اقدس الهي به خاك داد او دوست خودش را ميشناسد، دشمن خودش را ميشناسد اگر سيلي نيايد، اگر باراني نيايد، اگر بيگانهاي حفاري نكند، اگر اينها را از هم جدا نكند اين خاكها جنسهاي خودشان را جذب ميكنند ميشود كوه مرمر، ميشود كوه فلان عقيق، ميشود كوه زغالسنگ همه ي اينها معدن گرانبهايي هستند به گياه هم داد ديگر اين گياهها بخواهند جاذبه داشته باشند از موادّ لازم، از خاك لازم، از آب لازم جنس خودشان را اين گُل اگر بخواهد معطّر بشود بايد آن چيزهاي عطرآفرين را اين گياه اگر بخواهد مَست بكند بايد بشود انگور، اگر بخواهد خمار بياورد بايد بشود خشخاش اين طور نيست كه اين خاكها همهشان يك طور باشند اين كودها همهشان يك طور باشند اين آبها همهشان يك طور باشند آن نيروي خَلاّق شناسايي شناور را خداي سبحان به تك تك اين گياهان داده اين از همان اول ميخواهد بگويد من ميخواهم به جايي برسم كه اگر من را بنوشند مَست بشوند، اين ميخواهد به جايي برسد كه اگر او را مصرف بكنند خمار بشوند آن يكي ميشود سيب اين يكي ميشود گلابي اين يكي ميشود انگور اين يكي ميشود خشخاش، همه ي راهها حسابشده است كه ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[12] اين جاذبه و دافعه را به اينها داده، اگر گياه و موادّ غير مناسب را كنار ريشه درخت بگذارند اين را جذب نميكند اين جذب و دفع را به گياه داده جذب و دفع را به حيوان داده، اگر بخواهد شيرِ گوارا بشود هر گياهي را عَلف، شما ببينيد اين پوزي كه اسب ميزند براي همين است اول بو ميكند غالباً اينها پزشكيشان به همراهشان است اول بو ميكنند گربه اين طور است، سگ اين طور است، حيوان اين طور است اين انسانِ بدتر از حيوان است كه بو نميكند چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است وگرنه همه ي اينها پوز ميزنند اول بو ميكنند ببينند با حال آنها سازگار است يا سازگار نيست اگر سازگار نيست نميخورند اين جذب و دفع را خداي سبحان به حيوانات هم داده به انسان هم اين جذب و دفع را داده منتها به وسيله ي عقل و وحي اين جذب و دفع را شكوفا ميكند اول جذب و دفع است بعد مِيل است، اراده است، كراهت است، محبّت است، عداوت است وقتي خيلي رقيق شد و لطيف شد و شيوا شد ميشود تولّي و تبرّي، اين تولّي و تبرّي همان جذب و دفع عهدِ كهن است كه كم كم به صورت شهوت و غضب در آمده، كم كم به صورت محبّت و عداوت در آمده، كم كم به صورت ارادت و كراهت در آمده وقتي خيلي لطيف شد و والا شد و بَرين شد ميشود تولّي و تبرّي اينها را خداي سبحان در نهاد انسان گذاشت به وسيله ي انبيا كه «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[13] اينها را دَفينهها را باز كرده كه اگر در حدّ شهوت و غضب باشد ميشود حيوان و اگر در حدّ تولّي و تبرّي باشد ميشود انسان. اين شهوت و غضب ابزار خوبياند براي عقلِ عملي آن وهم و خيال هم ابزار خوبياند براي عقلِ نظري، اگر هنرمندي ـ معاذ الله ـ بيراهه رفته ميشود مُختال، ميشود وهّام، ميشود خَيّال يك ابزار بدي تحويل مردم ميدهد يا اگر كسي گرفتار شهوت و غضب بود ابزار بدي را خودش دارد و عمل ميكند و انجام ميدهد، اگر تربيت نشد اين وهم و خيال در بخش انديشه و آن شهوت و غضب در بخش انگيزه از اينجا نفس مسوّله پديد ميآيد نفس مسوّله كه اول نبود تَسويلگري يعني روانكاوي كردن، روانشناسي كردن يك، كه اين شخص چه ميخواهد بعد آنچه را كه اين شخص ميشود و نزد او زيبا و لذيذ است از همان اموري تهيّه ميكند به صورت يك تابلوي زرّين در ميآورد پشت اين تابلوي زرّين همه ي اين سمومات و لَجنها را پنهان ميكند زرورقي روي اين تابلو ميكِشد چيزي كه مورد علاقه ي اوست ميگويد مگر شما فلان كار را نميخواهي بكني اين هم فلان كار، مگر فلان خدمت را نميخواهي بكني اين هم فلان خدمت «سَوَّلَ» يعني «سوّل» يعني زشت را براي من زيبا نشان داد فهميد من چه ميخواهم يك، روانكاوي كرد روانشناسي كرد رفته بدليها را آورده با زرورقي روي آن كشيده دو، همه ي آن لجنها و فتنهها را پشتش پنهان كرده سه، به من اين تابلوي زرّين را هم نشان داد گفت اين خواسته ي توست چهار، من هم اين را انجام دادم برادران يوسف همين را گفتند، گفتند ما بر اثر تَسويل نفس يوسف را به چاه انداختيم ما خيال كرديم اين خوب است گفتيم اين را از پا در بياوريم براي اينكه نزد پدر بشويم عزيز ما ميخواستيم نزد تو عزيز بشويم و اين خواسته ي باطل ما را نفس فهميد زرورقي روي اين چاهاندازي يوسف كشيد گفت اين كارِ شماست ما هم انجام داديم هم وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) به آنها فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ﴾[14] هم خود برادران يوسف گفتند ﴿كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي﴾ بنابراين تَسويل چنين كاري است اول تسويل است وقتي انسان معتاد شد مثل آدمهاي معتاد، آدم معتاد دنبال لذّت ميروند ديگر نميدانند كه اين سَمّ است و لذّتش كاذب است و دردش صادق، اگر اين اعتياد لذّتش كاذب است اَلَمش صادق است ممكن نيست هم لذّت كاذب باشد هم اَلم، اين لذّت كاذب درونش دردِ صادق دارد اين لذّت كاذب را با نفس مسوّله انجام بدهد انسان مبتلا ميشود وقتي كه مبتلا شد به دام ميافتد وقتي به دام افتاد شيطان او را اسير ميكند، شهوت او را اسير ميكند، غضب او را اسير ميكند از آن به بعد عالماً عامداً گناه ميكند چرا، براي اينكه به بند كشيده شد از آن به بعد همين نفس مسوّله ميشود امّاره ي بالسّوء وگرنه اول امير نبود كه اول نيرنگباز بود بعد وقتي پيروز شد اسير گرفت ميشود امير، هرگز انسان در اولِ امر اسير نيست وقتي در جبهه ي درون باخت ميشود اسير همان بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[15] وقتي در جبهه ي جنگِ دروني اسير شد از آن به بعد همه ي خواستههاي شهوت را بايد انجام بدهد، همه ي خواستههاي غضب را بايد انجام بدهد چون آن كه در درون او فرمانروايي دارد يا شهوت است يا غضب در بخش انگيزه، يا خيال است يا وهم در بخش انديشه از آن به بعد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[16] وگرنه اول كه امّاره ي بالسّوء نبود اين تسويل براي همه هست بنابراين به ما گفتند مراقب باشيد يعني رَقبه بكِشيد يعني گردن بكشيد مواظب كارتان باشيد به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در اين آيه كوچك دو بار كلمه ي تقوا تكرار شده براي همين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾ يك، ﴿وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾[17] دو، اين تقواي اول تقواي مراقبت است آن تقواي دوم تقواي محاسبه است انسان كه ميخواهد بررسي كند سود و زيان خودش را محاسبه بكند كه آيا ضرر كرده يا نفع بُرده اول تمام كارها را بايد با تقوا يادداشت بكند نه اينكه آنچه به سود اوست يادداشت بكند آنچه به ضرر اوست يادداشت نكند كه، در مراقبت بايد محاسبه كند تمام گناهان را بنويسد تمام ثوابها را هم بنويسد يك، اين تقوا در مراقبت است بعد موقع محاسبه بررسي كردن هم بايد مواظب باشد كه سودها را به حساب بياورد ضررها را هم به حساب بياورد نه اينكه در محاسبه فقط سودها را به حساب بياورد ضررها را به حساب نياورد وگرنه حسابرس خوبي نخواهد بود اين دو، پس ما وقتي ميتوانيم حسابرس خوبي باشيد «حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا»[18] كه قبل از محاسبه يك مراقبه ي خوبي داشته باشيم اولاً مراقب باشيم بد نكنيم، ثانياً مراقب باشيم كه اگر بد كرديم بدي را يادداشت كنيم يادمان نرود و در محاسبه سود و زيان را هم كنار هم ارزيابي كنيم غرض اين است كه اگر نفس را رها بكنيم اين نفس مسوّله يك درونكاو خوبي است يك روانشناسي خوبي است ميداند اين شخص چه چيزي خوشش ميآيد آن وقت همه ي آن فساد و تباهيهاي را پشت اين خوبي پنهان ميكند اين خوبي را به صورت يك زرورق نشان ميدهد انسان را مبتلا ميكند وقتي مبتلا كرد او را به دام ميكِشد وقتي به دام كشيد از آن به بعد اين ميشود اسير اين نفس و آن شهوت و غضب ميشود امير گاهي سامري درست ميشود گاهي برادركُشي يا برادر به چاه انداختن درست ميشود و مانند آن كه وقتي وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ بعد از آنكه آن قصّه ي چگونگي را بيان كرده چرايي را هم شرح داده ﴿وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ اين خطر هست، آنگاه وجود مبارك موساي كليم ديگر به او مهلت نداد كه در بين مردم باشد فرمود: ﴿فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ بايد از جامعه جدا بشوي دور باشي دور باد از جامعه به عذابي گرفتار شدي ميگويند وسوسه از همانجا شروع شده كه نه كسي حاضر است با تو از نزديك گفتگو كند و نه تو توان آن را داري كه در جامعه زندگي كني بايد همانند وحوش در بيابانها به سر ببري كه يك عذاب دنيايي است براي تو ﴿فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ خودت فرار ميكني از مردم ميگويي با من تماس نگيريد مردم هم از تو تماس نميگيرند نظير حيوانات وحشي كه فرار ميكنند اين يك، عذاب آخرت هم به انتظار توست ﴿وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ اين موعِد از وعده نيست از وعيد است وعده چون ثلاثي مجرّد است هم درباره ي نويد هست هم درباره ي تهديد گرچه غالباً تهديد با باب افعال است «أوعد» است ولي «وعد» كه ثلاثي مجرّد است در هر دو مورد به كار رفته ﴿وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً﴾ يعني جاي وعيدي هست كه ﴿لَّن تُخْلَفَهُ﴾ اما راجع به اين بُتي كه درست كردي ﴿وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً﴾ تو مانند عَمالقه كه ﴿فَأَتَوْا عَلَي قَوْمٍ﴾كه ﴿يَعْكُفُونَ عَلَي أَصْنَامٍ لَهُمْ﴾[19] كه مشابهش در سوره ي مباركه ي «اعراف» گذشت وقتي به بحر رسيدند از دريا گذشتند آيه ي 138 سوره ي مباركه ي «اعراف» اين بود ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَي أَصْنَامٍ﴾ عُكوف همان زانوزدن، خضوع كردن، مُلتزم بودن، ملازم درگاه بودن و اينهاست فرمود همان طوري كه تو نسبت به اين بُت عُكوف كردي ما حالا اين بُت را به اين صورت در ميآوريم ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ اين را ميسوزانيم ﴿ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ در اين خرمنكوبيها بعد از اينكه خرمن يعني اين گندمها كوبيده شد آن پوستها از اين مغزها جدا شد قبلاً اين طور بود اينها را در همان مزرعهشان كه جاي وَزش باد هست با مِنسَفه، منسفه همان است كه در فارسي از او به جَوَن ياد ميكنند جَون همان مِنسفه عرب است اين چوبي است پنجرهاي شكافهايي هم روي پنجره هست زير اين كاهها كه كاه با اين گندن مخلوط است بالا ميبرند كه اين گندمها ميريزد آن كاهها را باد ميبرد اين را ميگويند نَسف اين چوبي كه پنجرهاي است و زير اين مجموعه بالا ميرود آن را ميگويند مِنسفه كه آلت نَسف است در فارسي از او به جَوَن ياد ميكنند در قيامت ذات اقدس الهي اين كوهها را هم نَسف ميكند كه در همين سوره ي مباركه ي «طه» در آيات بعد است كه ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾[20] اين را پودر ميكنند فرمود ما اين را ميسوزانيم بعد به وسيله ي خاص اين را به هوا پَرت ميكنيم كه باد اينها را بريزد در دريا در دسترس احدي نباشد كه هيچ قداستي هم نداشته باشد وقتي بُت را در هم كوبيدند اگر باز در دسترس مردم باشد احياناً همان رسوبات باعث تَقديس اين ميشود اين است كه مستحب است حاجي و مُؤتمر وقتي وارد مسجدالحرام ميشود از درِ بنيشِيبه وارد بشود سرّش همين است گرچه اين در اين باب بنيشيبه الآن نمادي است از آن باب بنيشيبه صدر اسلام ولي سرّ اينكه در اسلام دستور دادند حاجي وقتي ميخواهد وارد حرم مطهّر الهي بشود مستحب است از باب بنيشيبه عبور كند وارد بشود براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي اين بُتها را گرفت و كوبيد در همين دَم در اين باب بنيشيبه اين را دفن كرده فرمود مستحب است كه از اين در وارد بشوند كه روي اين بُتها بگذرند كه اين زير پاي مردم باشد تا ديگر هيچ قداستي براي بتها فرض نشود اگر جاي ديگر گذاشته بودند ميفرمودند مستحب است كه از آن در وارد بشويد براي اينكه هر كسي ميآيد روي اينها پا بگذارد كه مبادا كسي توهّم قداست داشته باشد وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود ما اين را نَسف ميكنيم با جَون همان طوري كه در خرمن اين كاهها را به هوا ميدهند ما اين را به دريا ميدهيم كه اثري از او نباشد.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا