89/02/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 92 تا 97 سوره مريم
﴿قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾ ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي﴾ ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) و هارون(سلام الله عليهما) بعد از نجات بنياسرائيل از درياي احمر و رسيدن به سرزمين سينا يا صحراي شام برابر مواعده ي الهي بنا شد كه در طرف راست كوه طور مستقر بشوند و شدند بعد آن مواعدهاي كه خداي سبحان با موساي كليم(سلام الله عليه) در ميان گذاشت مطرح شد اول سي شب بعد ده شب اضافه شده ، شده چهل شب وجود مبارك موساي كليم اين مراسم ميعاد چهل شَبِه را به بنياسرائيل اعلام كرد و براي اينكه عدّهاي همراه حضرت به بالاي طور بروند هفتاد نفر از اين قوم انتخاب شدند كه ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾[1] مراسم چهل شبه را به مردم اعلام كرد انتخاب هفتاد نفر را هم در حضور همه كه در جانب ايمنِ اين طور مستقر بودند انتخاب كرد رهبري اين مردم را به وجود مبارك هارون موقّتاً سپرد در حضور مردم به هارون گفت ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[2] همه ي اين مراسم به عنوان اتمام حجّت گذشت همه آمدند در همين جانب ايمنِ طور هنوز جريان گوسالهپرستي اتفاق نيفتاد هنوز جريان صاعقه براي آن هفتاد نفر اتفاق نيفتاد تا اينجا خُلف وعدهاي نشده و وجود مبارك موساي كليم با اين هفتاد نفر حركت كردند به بالاي طور در اين سفر وجود مبارك موسي چند لحظه جلوتر رفت كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ﴾ يعني از اين هفتاد نفر ﴿يَا مُوسَي﴾[3] حضرت عرض كرد كه ﴿هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي﴾ اينها پشت سر من دارند ميآيند من تنها نيامدم لكن ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾[4] آنگاه خداي سبحان دو بار اسم ظاهر را ذكر كرد دو بار هم ضمير معلوم ميشود كه اين قومها متفاوتاند اين حكمها هم متفاوت ، فرمود: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ﴾ اين قوم همان توده ي بنياسرائيل بودند كه در جانب ايمنِ طور مستقر بودند تحت رهبري وجود مبارك هارون بودند اين قوم ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾[5] براي اينهاست پس جريان سامري بعد از آن است كه همه در جانب ايمن طور مستقر شدند بعد از آنكه هفتاد نفر انتخاب شدند بعد از آنكه زعامت اينها را هارون به عهده گرفت بعد از اينكه موساي كليم با اين هفتاد نفر رفتند بالا اين حادثه اتفاق افتاد آن هم در اوايل نه، گفتند بعد از گذشت مثلاً بيست روز خدا ميفرمايد: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ﴾ يعني اين توده ي بنياسرائيل ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾ يعني آنها را بعد دوباره اسم ظاهر ذكر كرد فرمود آنجا كه فرمود: ﴿مَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ﴾ اين قوم آن هفتاد نفر بودند كه موساي كليم پاسخ داد اينجا كه فرمود: ﴿قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ﴾ يعني همان توده ي بنياسرائيل وگرنه اسم ظاهر را تكرار نميفرمود بعد از اينكه فرمود: ﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ﴾ يعني همان توده ي بنياسرائيل وگرنه با اين هفتاد نفر با هم بودند ديگر ﴿رَجَعَ﴾ ندارد كه.
پرسش:
پاسخ: بالأخره حضرت موسي بالاي طور چهل شبانه روز مهمان الهي بود. اينها در دامنه ي دشت به سر ميبردند از يكديگر بيخبر بودند بنياسرائيل به رهبري هارون(سلام الله عليه) داشت اداره ميشد با گذشت بيست روز مثلاً سامري آن فتنهگري را شروع كرد و آن خوي ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[6] را هم در بنياسرائيل بود خود سامري هم سابقه ي بتپرستي در قوم خود را مشاهده كرده بود و اين حسگرايي را هم در مردم ديده بود كه وقتي بعد از عبور از درياي سرخ ديدند عدهاي بت را ميپرستند گفتند ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ بر اساس تسويل نفس سامري اين كار را كرده وجود مبارك موساي كليم سؤالي با مردم داشت، سؤالي با هارون، سؤالي هم با سامري كه درباره ي سامري دوتا سؤال كرد يكي چطور و يكي چرا، چگونه گوساله را راه انداختي اين مجسّمه را و چرا اين كار را كردي كه آن بحثش به خواست خدا الآن روشن ميشود غرض اين است كه اين مواعده كاملاً انجام شده بود اينكه وجود مبارك موساي كليم برگشت فرمود: ﴿أَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي﴾[7] يعني من كه وعده سپردم بعد از چهل روز برميگردم شما موحّدانه تحت نبوّت و خلافت هارون باشيد چرا اين وعده را خلاف كرديد نه اينكه چرا در دامنه ي طور نيامديد يا طرف راست كوه طور نيامديد عقب افتاديد اينها نبود اصلاً خب.
پرسش:
پاسخ: نبايد بگويد چون اگر ميفرمود ضمير به كدام برگردد به قوم اول يا قوم دوم.
پرسش: به ﴿فَرَجَعَ مُوسي إلي قَومِهِ﴾[8]
پاسخ: ﴿إِلَيْهِمْ﴾ چون مرجع ضمير متعدّد است دوتا قوم ذكر شده كدام.
پرسش: همان نزديك.
پاسخ: از كجا، اين سؤال است لذا بايد ذكر بكند.
پرسش: ﴿فأضلَّهُمُ السّامِري﴾[9] كه
پاسخ: بله خب، اين ﴿يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ﴾ اگر بفرمايد «فرجع موسي الي قومه غضبان اسفا» اليهم به كدام برميگردد چون هر دو صلاحيّت دارد اما وقتي كه بفرمايد: ﴿إِلَي قَوْمِهِ﴾[10] روشن است موساي كليم با اين هفتاد نفر برگشتند به دامنه ي اين صحرا به همين گروهي كه توده ي بنياسرائيل بودند و سامري اينها را گمراه كرده بود غرض اين است كه اگر اين قومها يكي بودند وقتي فرموده بود ﴿مَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾[11] بعد هم جواب داده شد ﴿هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي﴾[12] بعداً همه ي اينها با ضمير ذكر ميشد در حالي كه مرتّب يك قوم يك ضمير، يك قوم يك ضمير براي اينكه قومها با هم فرق ميكنند ﴿فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي﴾[13] يعني موعدي كه من قرار گذاشتم بعد از چهل روز برگردم و شما موحّدانه تحت خلافت هارون باشيد اين را تخلّف كرديد حالا اين جريان اينكه وجود مبارك موساي كليم از هارون سؤال ميكند ﴿مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾ ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ «من» معناي نفي را به همراه دارد ديگر نبايد «لا» كنارش ذكر بشود بفرمايد «ما منعك أن تتّبعني» نه ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ چون نفي در نفي بالأخره موجب اثبات است لذا گفته شد كه اين «لا»، «لا» زائده است يا ﴿مَنَعَكَ﴾ به معني «ما دعاك» چه چيزي وادارت كرده كه تابع من نباشي نه اينكه چه چيزي منع كرده كه تابع من نباشي نظير آنچه ﴿مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ﴾[14] كه دو وجه در آنجا گفته شد يعني «ما دعاك أن لا تسجد» وگرنه خود «مَن» معناي نفي را در بردارد نفي كه با نفي كنار هم قرار بگيرد موجب اثبات است اگر گفته بشود ﴿مَا مَنَعَكَ ...﴾ ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ يعني تو متتابع بودي چون منعِ عدمِ اتّباع يعني اتّباع، اما وقتي «لا» زائد باشد يا «مَن» به معناي «دَعا» باشد يعني «ما دعاك أن لا تتّبعن» اين معناي روشني دارد كه مشابه اين قبلاً هم گذشت، اما تعبير وجود مبارك هارون به ﴿يَبْنَؤُمَّ﴾ اين دو نكته داشت كه در سوره ي مباركه ي «اعراف» گذشت آنجا كه در سوره ي مباركه ي «اعراف» وجود مبارك هارون گفت ﴿يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ آنجا گفته شد كه تعبير يا براي عاطفهانگيزي است چون رِحامت از ناحيه مادر به فرزندان بيش از ناحيه ي پدر ميرسد صِله ي رَحِم هم كه گفتند براي اينكه اينها به يك زهدان متّصلاند صِله ي اصلاب نيست صله ي ارحام است درست است كه اصلاب سهمي در رحامت دارد اما آن رحامتي كه از رَحِم مادر نشأت ميگيرد بيش از رحامتي است كه از اصلاب پدران نشأت ميگيرد و اگر گفته نميشود صله ي اصلاب و گفته ميشود صله ي ارحام براي اينكه رحامت از ناحيه ي مادر كه منشأ عاطفه و رحمت است بيش از صُلب پدر است. نكته ي ديگر اينكه برخيها نقل كردند وجود مبارك موسي و هارون برادران مادري بودند اين ﴿يَبْنَؤُمَّ﴾ در همينجا كه آمده ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ در آنجا هم به همين ﴿يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ﴾ آنجا هم آمده به همين معنا در اينجا هم به همين صورت آمده يعني در سوره ي مباركه ي «طه» و مشابهش هم در سوره ي مباركه ي «اعراف» كه ﴿يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ خب، مطلب ديگر اينكه آنچه را كه قرآن نقل ميكند اينكه وجود مبارك موساي كليم سرِ هارون را گرفت و كشيد ديگر سخن از موي صورت نيست آنجا دارد كه ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ بعد وجود مبارك هارون گفت: ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ يعني آيه ي 150 سوره ي مباركه ي «اعراف» اين بود ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي﴾ در سوره ي مباركه ي «طه» كه محلّ بحث است وجود مبارك هارون گفته بود كه ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ اين درخواست نهيي معنايش اين نيست كه شما اين كار را كردي پس آنچه را كه موسي انجام داد اخذِ رأس است آنچه را كه هارون گفت پيشنهاد داد كه مبادا موي سر و صورتم را بگيري اين نهي دليل بر وقوع نيست مثل اينكه ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[15] يا ساير نواهي كه در قرآن هست دليل نيست كه واقع شده بنابراين آنچه ميتوان گفت رخ داد همان اخذ موي سر است نه اخذ موي رأس و لِحيه آنچه را كه در سوره ي «طه» است نهي است نهي دلالت ندارد كه واقع شده آنكه در سوره ي «اعراف» دارد از گذشته و جريان خبر ميدهد كه ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ﴾[16]
مطلب بعدي آن است كه آنچه در بحث ديروز از جناب سيّد مرتضي نقل شد اين هم مورد قبول بعضي از بزرگان اهل سنّت است فخررازي هم اين را نقل كرده كه اين چون بالأخره شريك يك امرند اگر هارون شريك امر موساست و وزير اوست و به درخواست او به اين سِمت رسيده است و خداي سبحان درخواست موساي كليم(سلام الله عليهما) را انجام داد كه گفت ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[17] انساني كه متأسف است همان طوري كه گاهي به سر و صورت خودش ميزند گاهي هم به سر و صورت كسي كه شريك اوست هم دست ميآويزد و كلمه ي ﴿غَضْبَانَ﴾ هم چون از يك حالت نفساني حكايت ميكند درباره ي خداي سبحان به كار نرفته درباره ي خداوند فقط عنوان غضب به كار رفته كه ﴿وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي﴾[18] چه در سوره ي مباركه ي «طه» چه در سوره ي «اعراف» عنوان غضب آمده كه فرمود: ﴿وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي﴾[19] آنجا هم در سوره ي «اعراف» هم آيه ي 152 اينچنين آمده است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ﴾ اما ﴿غَضْبَانَ﴾ چون حالت نفساني را احياناً تداعي ميكند بر ذات اقدس الهي اطلاق نشده.
پرسش: حضرت استاد احتمالش است كه تعمّدي هم در اين قضيه بوده صِرف عبارت نفساني غير اختياري نبود يعني تربيتي هم بوده
پاسخ: خب بله ، حالت نفساني درباره ي خداست ﴿غَضْبَانَ﴾[20] يعني تغيّر نفساني دارد و غضب اين معنا نيست غضب صفتِ فعل است ولي ﴿غَضْبَانَ﴾ از حالت نفساني حكايت ميكند خدا غَضبان نيست اما ﴿غَضَبٌ مِن رَبِّهِ﴾ هست غضب دارد حالت نفساني گفته شد براي خداست.
پرسش: نه در مورد ﴿غَضْبَانَ﴾ كاري كه حضرت موسي انجام داد.
پاسخ: نه ، آن فرق نميكند چه غضبان و چه غضب اين تربيتي كه براي كسي او كه خلاف نكرده اگر خلافي انجام نداده جا براي تربيت نيست اين ﴿أَسِفاً﴾ تفسير كننده ي غضب است اگر فقط غضب بود احياناً ممكن بود بگوييم در حال عصبانيّت كاري انجام داده اما اين ﴿أَسِفاً﴾ هم در سوره ي «اعراف» آمده هم در سوره ي «طه» آمده بر اساس تأسف اين كار را كرده همان طوري كه جناب سيّد مرتضي گفتند بعد فخررازي هم پذيرفتند اين جمع تبرّعي نيست انساني كه ببيند اصل دين در خطر هست وقتي ميبيند اصل دين ، توحيد آسيب ديد آن وقت كتاب و نبوّت و امامت و اينها جايگاهي ندارند كه اين بر اساس تأسف آن كار را كرده نه بر اساس غضب ، پس دو نكته است يكي اينكه چرا ﴿غَضْبَانَ﴾ بر موسي اطلاق شد بر خدا اطلاق نشد براي اينكه ﴿غَضْبَانَ﴾ از حالت نفساني حكايت ميكند و خدا منزّه از اين است و غضب صفتِ فعل است ، دوم اينكه اصل اين كاري كه موساي كليم انجام داد بر اساس غضب نبود بر اساس تأسف بود همان طوري كه گاهي انسان درباره ي خودش به سر و صورت خودش ميزند گاهي هم به سر و صورت برادري كه به منزله ي اوست و شريك اوست ميزند منتها غفلت از فخررازي است جناب فخررازي ميگويد كه رافضه در اينجا ميگويند كه وجود مبارك پيغمبر به حضرت علي(سلام الله عليهما) فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون مِن موسي»[21] بعد ميگويد كه اگر عليبنابيطالب به منزله ?هارون بود بايد كارِ هارون را انجام ميداد و بايد منبر ميرفت و به مردم جريان سقيفه و امثال سقيفه را گوشزد ميكرد كه اين باطل است همان طوري كه هارون صريحاً به مردم اعلام كرده كه اين كار را نكنيد ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي﴾[22] و مانند آن ، خب اگر عليبنابيطالب(عليه السلام) به منزله ي هارون(سلام الله عليه) بود بايد اين كار را ميكرد و چون اين كار را نكرد معلوم ميشود آنچه را كه امّت انجام دادند يعني جريان سقيفه آن صواب است حق است ـ معاذ الله ـ اين خلاصه ي حرف فخررازي غافل از اينكه اين همه اصرارها و احتجاجهاي خود حضرت زهرا(سلام الله عليها) خود حضرت امير گاهي به غدير ، گاهي به حديث منزله ، گاهي به ادله ي ديگر استدلال ميكردند حضرت كسي گوش نداد نه اينكه اصلاً نگفت و آنها نپذيرفتند اين احتجاجات اهل بيت را شما بخوانيد ببينيد وجود مبارك حضرت امير اين كار را كرده يا نه ، الآن خطبه ي نوراني حضرت زهرا(سلام الله عليها) كه به لطف الهي به عنوان يك اثر معنوي به ثبت رسيده است همين است ديگر در همان خطبه حضرت همه ي اين احتجاجها را گفته ديگر خب ، اينكه ميبينيد برخيها گفتند ما اگر عاشورا اين طور سيل راه نيندازيم شما منكر ميشويد همين طور بود جريان عاشورا بعد از گذشت مدّتي در عصر عباسي انكار شده گفتند حسينبنعلي را خدا مثل عيساي مسيح به آسمانها برده اين شورش مردمي نگذاشت كه اينها جريان عاشورا را مثل غدير به فراموشي بسپارند خب اين هم فخررازي است ديگر بعد ميگويد پس بنابراين اين دليل است بر اينكه اين سخن ـ معاذ الله ـ درست نيست خب شما نگذاشتيد حرف اهل بيت به مردم برسد كه كجا ، همه ي حرفها دست شما بود ديگر.
پرسش: خشيت هارون مثل خوف حضرت موسي بوده كه.
پاسخ: نه يك خشيت معقولي بود براي اينكه آنجا گفت من آن مقداري كه بايد موعظه ميكردم كه كردم ، بيش از آن خونريزي و جنگ داخلي ميشد ﴿إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ در همان سوره ي مباركه ي «اعراف» گذشت كه اينها ﴿كَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾[23] اينها تصميم جدّي داشتند كه مرا هم از پا در بياورند من كوتاهي نكردم آيه ي 150 سوره ي مباركه ي «اعراف» اين است ك ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾ خب اگر حضرت هارون را شهيد ميكردند گروهي بالأخره از اين ه طرف قيام ميكردند اين طور نبود كه حالا ساكت بنشينند كه ميشود خونريزي داخلي آن وقت كلّ نظام از بين ميرفت و وجود مبارك موساي كليم هم كاملاً پذيرفت عرض كرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[24] ديگر نگفت شما كوتاه آمديد اين معلوم ميشود كه آن حالتها بر اساس تأسف است نه بر اساس غضب انسان متأسف اين كارها را ميكند ديگر. فخررازي مشكل ديگري كه در اينجا دارد اين است كه گفته ما در اينكه انبيا معصيت ميكنند يا نه اختلاف داريم ـ معاذ الله ـ يعني خودشان ، كه بعضيها ميگويند انبيا ـ معاذ الله ـ معصيت ميكنند بعضيها ميگويند نميكنند ، اما در اينكه انبيا ترك اُولي دارند اختلافي نداريم و كارِ موساي كليم بر ترك اُولي حمل ميشود به نظر هارون اُولي چيز ديگر بود به نظر موسي اُولي چيز ديگر بود يكي از اينها ترك اُولي كردند خب اين براي اينكه نبوّت را پايين آوردند تا دست سقفيها به آنها برسد اگر نبوّت جايي باشد كه جايگاه اصلي اوست كه با عصمت همراه است كما هو الحق فقط دست غديريها ميرسد دست سقفيها كه به او نميرسد كه ، كسي جاي پيغمبر مينشيند كه معصوم باشد به باب غدير اما آنها نبوّت را آنقدر پايين آوردند كه بالصراحه ميگويند پيغمبر ميتواند ـ معاذ الله ـ معصيت بكند خب اين براي آن است كه مشكل سقيفه را حل بكنند ديگر.
پرسش: استاد از كجا فهميده ميشود كه حضرت هارون خواسته حقّش را بگيرد كه خواستند او را بكُشند از كجاي آيه فهميده ميشود.
پاسخ: خود سوره ي مباركه ي «اعراف» دارد كه ﴿كَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾[25]
پرسش: استاد قضيه حضرت علي كه ديگر مردم ريختند كه بكُشند وگرنه حضرت علي نيامده حقّش را بگيرد.
پاسخ: نه ، منظور آن است كه حضرت بيش از اين ، فرمود اگر بيش از اين من پافشاري ميكردم خونريزي ميشد در حدّ امر به معروف ، در حدّ نهي از منكر ، در حدّ هدايت ، در حدّ دلالت ، در حدّ تقبيح اين را كردم گفتم ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ﴾ اين فتنه است ، ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي﴾[26] همه ي اينها را گفتم اما بيش از اين اگر ميخواستم اقدام عملي انجام بدهم آنها آماده ي كُشتن من بودند ميشود خونريزي داخلي.
پرسش:
پاسخ: بله ديگر يعني شما اين طوري كه ميكني مردم كه نميفهمند خيال ميكنند من خلاف كردم بعد هم ميفرمايد نه ، خلاف نكردي در حضور همه گفت قرآن ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[27] براي توجيه مردم هم كه اين حرف را زد درباره ي مردم هم فرمود اين فتنهگرها بودند و زمينه ي جنگ داخلي هم فراهم بود من بيش از اين نكردم حضرت فرمود در حضور همه گفت قرآن ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي﴾ خدايا من و برادرم را بيامرز قرآن ﴿أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ خب پس اين نقدها و توجيههايي كه جناب فخررازي ميكند گاهي معصيت صغيره را اجازه ميدهد ، گاهي ترك اُولي را اجازه ميدهد ، گاهي اصلِ ارتكاب معاصي را مورد اختلاف ميداند و التالي بأسره الثلاث باطل است و هيچ خلافي هم در اينجا نشده و بر اساس تأسف اين كار انجام شده نه بر اساس غضب و اين كلمه ي قرآن ﴿أَسِفاً﴾[28] هم در سوره ي مباركه ي «اعراف» آمده هم در سوره ي مباركه ي «طه» كه فرمود.
پرسش: حاج آقا اينكه بعضيها نقل كردند كه حضرت هارون ترسيد كه اگر حرف بزند او را بكشند.
پاسخ: بيش از اين اگر ميفرمود يعني اقدامِ عملي اگر ميفرمود خب همان حادثه ي تلخ پيش ميآمد ديگر.
پرسش: خدمت ميشد به اسلام.
پاسخ: نه خب ، اگر آن بود خونريزي ميشد ديگر جنگ داخلي بود ديگر علني بودنش به شرك و بتپرستي و امثال ذلك و سامري فتنهگر هم بهانه ميجست ديگر چيزي نميماند كه ، اگر آن قوم به خونريزي داخلي ميپرداختند ديگر موساي كليم بود با موسي هم كنار نميآمدند عدهاي هم موساي كليم را به عنوان رهبر پذيرفته بودند نه به عنوان پيغمبر براي اينكه به موساي كليم وقتي حضرت آمد احتجاج كرد اينها چه كار كردند مگر اينكه وجود مبارك موسي با سامري آن برخورد را كرد نظير كار ابراهيم خليل كه ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[29] با او اين كار را كرده فرمود تويِ سامري چه كاري كردي پس اين ﴿مَا مَنَعَكَ﴾ به دو وجه بايد توجيه بشود آنگاه وجود مبارك هارون عرض كرد ﴿يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ اين معنايش اين نيست كه اخذ لِحيه شده نهي دلالت ندارد بر اينكه واقع شده آنكه واقع شده همان است كه در سوره ي مباركه ي «اعراف» است كه ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ﴾[30] ﴿إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ من اگر ميخواستم اقدام عملي بكنم يعني عملاً جلوي اينها را بگيرم ميشد همان جريان خونريزي و شما ميگفتي كه چرا جامعه را ارباً اربا كردي اتّحاد را حفظ نكردي اين جمعيت را منسجم نگه نداشتي ﴿وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ چون به من گفتي ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾[31] چرا باعث خونريزي شدي.
پرسش: آقا از كوتاهي از ناحيه هارون نبوده آنجا ﴿قال ربّ اغفر لي﴾
پاسخ: چه اينكه كوتاهي از ناحيه موسي هم نبوده طلب مغفرت معنايش اين است كه خدايا ، طلب مغفرت اصولاً براي انبيا جنبه ي دفع دارد نه رفع ، استغفاري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روزانه ميكرد كه هفتاد بار استغفار ميكرد اينها جنبه ي دفع دارد يعني استغفار ميكنند كه خطر و گناه به طرف آنها نيايد ماها استغفار ميكنيم تا گناهان آمده بخشوده بشود رفعاً خب ، ﴿وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ تو گفتي اصلاح بكن من اگر اين كار را ميكردم و خونريزي ميشد شما ميگفتي قولِ مرا مراقبت نكردي به دستور من عمل نكردي لذا وجود مبارك موساي كليم هم كاملاً خودش كه روشن بود در حضور مردم معلوم شد كه هارون به وظيفه ي خود انجام داد حالا مقطع ديگر فرا رسيد فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ خَطْب آن كار مهم را ميگويند ، اين كار مهمّي كه تو كردي براي چه بود ، چگونه كردي يك ، چرا كردي دو ، ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ﴾ من چيزي ديدم كه اينها نديدند آن چيز چه بود مشخص نيست مشكل اين گونه از آيات آن است كه در قرآن كريم فقط يك جا نقل شد مطلبي كه در قرآن كريم يكجا نقل بشود به عنوان متن ادراكش آسان نيست نظير جريان ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾[32] كه يك جا نقل شد ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[33] يك جا نقل شد توجيه كيفيت فراگيري اين اسما و كيفيت اِنباء اسما به فرشتهها از پيچيدهترين مسائل قرآني است چون فقط يك جا نقل شد آيات ديگري نيست كه «يفسّر بعضه بعضا» جريان سامري هم بشرح ايضاً اينكه ميگويد من چيزي را ديدم اثر رسول را ديدم اين قبضهاي گرفتم و اين كار را انجام دادم اين فقط يك جاي قرآن نقل شد آن رسول چه كسي است آيا فرشته است ، جبرئيل(سلام الله عليه) است اگر فرشته است جبرئيل است يا نه ، يا اثر اسبي كه مثلاً آن فرشته بر او سوار شده بود او را گرفته اين دو ، و اين خاكي كه يا قبضهاي كه بالأخره از اثر پاهاي فرشته يا اثر پاي مركوب فرشته گرفت آن چه بود آيا باعث حيات يك موجود جامد است يا نه ، روايات فراواني است كه مثلاً آن را گرفته در اين گوساله ي دستساز تعبيه كرده و او را زنده كرده خب اين روايات با ظاهر آيه هماهنگ نيست براي اينكه آيه هر جا دارد ، دارد ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾[34] نه اينكه «عِجلاً له خوار» آوردن جسد نشانه ي آن است كه اين روحي ندارد مستحضريد آنكه عِدل قرآن است عترت است نه روايت خود عترت طاهرين فرمودند مثل قرآن كسي حرف نميزند لذا قرآن ميزان است اما مثل ما هم حرف ميزنند هم دروغ جعل ميكنند اين «ستكثر عليّ القال»[35] هم از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است هم از ائمه نه تنها در شيعهها در اهل سنّت ، نه تنها در اهل سنّت در شيعهها دو جلد كتاب سيوطي نوشته به نام أللآلي المصنوعة في الأحاديث الموضوعة كه اين دو جلد كتاب روايات موضوع و مَدسوس و مجعول است از اول طهارت تا آخر دِيات دو جلد كتاب روايات جعلي در ماها هم علامه عسكري(رضوان الله عليه) فرمود تحقيق كرده كه همين گروه اهل اسلام به حسب ظاهر اينها تا ايشان تا 150 يا قدري بيشتر كشف كردند 150 راوي جعل كردند نه روايت يعني زيدي كه اصلاً در عالَم نيست او را جعل كردند از زيدِ مجعول چندين روايت ساختند «خَمس و مائه صحابيّ مُختلَق» نه تنها جعل روايت است جعل راوي است كه چنين كسي اصلاً خدا او را خلق نكرده اين مُختلَق است خب ، لذا ائمه فرمودند ما خودمان عِدل قرآنيم اين حقٌّ لا ريب فيه ، دو فرمودند مثل ما زياد جعل ميكنند حرف ميزنند سه چون روايات مثل ما حرف ميزنند و به نام ما جعل ميكنند هر چه از ما رسيده است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن كريم عرضه كنيد چهار ، دو طايفه از نصوص است كه مرحوم كليني و ديگران هر دو طايفه را نقل كردند يك طايفه نصوص علاجيه است كه در كتابهاي اصوليه هم مطرح است كه روايتهاي متعارض راهحلّي دارد يكي از آن راهحل اين است كه «ما وافق كتاب الله» معتبر است «ما خالف كتاب الله» مضروب علي الجدار است و مردود است اين بايد بر قرآن عرضه بشود طايفه ي ديگر رواياتي است كه مربوط به نصوص علاجيه نيست يك روايت معارض هم ندارد ما براي اينكه بفهميم حجّت است يا نه ، بايد بر قرآن عرضه كنيم اگر مطابق با قرآن نبود نپذيريم پس روايات چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن عرضه كنيم از اينجا معلوم ميشود كه تفسير يعني تفسير ، مفسّر يعني مفسّر قبل از هر چيز يعني قبل از هر چيز بايد اين ترازو را درست كند اما به آن عمل نكند چون ترازوي بدون وزن ، بدون موزون مشكلي را حل نميكند ما بايد بفهميم كه آيه چه چيزي را ميخواهد بگويد اما هيچ حجّيتي از قرآن نميتوانيم به تنهايي به دست بياوريم چون ـ معاذ الله ـ نگفتيم كه حسبنا كتاب الله كه اين ترازو را درست كرديم بعد وقتي ترازو درست شد ميرويم خدمت روايات ، روايات را در اين ترازو ميسنجيم اگر با اين ترازو مطابق بود ميشود حق ، نشد ميشود ناحق تقييد مطلق ، تخصيص عام ، تخصيص عام ، تقييد مطلق ، قرينه براي ذيالقرينه شرح مُجمل و مانند آن همه در نصوص بعدي است بنابراين بين اين دو مطلب يعني بين اين دو مطلب خيلي فرق است آنكه عِدل قرآن است عترت است آنكه بعد از قرآن است روايت است هرگز ابتدا نميشود براي فهمِ آيه به سراغ روايت رفت چون روايتهاي جعلي فراوان است خود ائمه فرمودند روايات ما را بر قرآن عرضه كنيد پس ما اول بايد برويم سراغ قرآن ببينيم كه قرآن چه ميگويد فقط بنويسيم ، بنويسيم يعني بنويسيم نگوييم حسبنا كتاب الله بعد وقتي كه روايات را آورديم با اين ميسنجيم دوتايي را ارزيابي ميكنيم ميگوييم اين عام به فرمايش امام تخصيص خورده آن مطلق به فرمايش امام تقييد پيدا كرده ميشود حجّت اين راهِ فقه ما اين طور است ، تفسير ما اين طور است ، اخلاق ما اين طور است ، حقوق ما اين طور است ، مسائل ديگرمان اين طور است.
پرسش: فهم قرآن هم منوط به فهم روايات است؟
پاسخ: خير ، خير يعني خير ، خود قرآن ما را به روايات ارجاع ميدهد ما اگر قرآن را بخواهيم به روايت بسنجيم كه جاء الدور ، قرآن ميگويد ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[36] روايات الي ما شاء الله مسئله ي جعلي در آن هست هم پيغمبر فرمود هم ائمه فرمودند كه روايات ما را بر قرآن عرضه كنيد منتها ما بايد حسابمان جمع باشد چيزي را كه به قرآن مراجعه كرديم فهميديم فقط بايد آنجا بنويسيم اين حجّت نيست براي اينكه حجّت عِدل ديگر هم هستند بايد ببينيم مخصّصش چيست ، مبيّنش چيست ، مشارعش چيست ، مفسّرش چيست ولي اول بايد بفهميم كه اين ميزان چيست وقتي رفتيم به سراغ روايات بعد بر قرآن عرضه بكنيم اگر مخالف قرآن بود ميگوييم اين جعل است اگر مخالف نبود مقيّد بود ، مشارع بود، مبيّن بود علي الرأس بعداً اين دوتا را جمع كرديم ميشود حجّت ، خب اگر ظاهر اين روايات اين است كه سامري گوساله را زنده كرده است ظاهر قرآن اين است كه ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾[37] ما كدام را بگيريم يعني واقعاً سامري مثل عيساي مسيح مُرده زنده كرد ، حيات داد ، اينكه با ظاهر قرآن سازگار نيست اين است كه در اين زمينه بايد يك بحث دقيقتر بشود.