89/01/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 86 تا 96 سوره مريم
﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي﴾ ﴿قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَي السَّامِرِيُّ﴾ ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي فَنَسِي﴾ ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ ﴿وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي﴾ ﴿قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّي يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَي﴾ ﴿قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾ ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي﴾ ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) در آن ميقات فيوضات فراواني نصيب آن حضرت شد مَجلاي فيض خاصّ الهي شد به بركت تجلّي خدا براي آن حضرت كوه هم مَجلاي فيض قرار گرفت و متلاشي شد و مانند آن، تورات هم در همان اربعين نصيب موساي كليم شد و خداوند هم گزارش داد كه اين توده ي بنياسرائيل كه تحت خلافت وجود مبارك هارون اداره ميشدند مورد آزمون قرار گرفتند سامري آنها را گمراه كرد اينها از توحيد فاصله گرفتند با اين اطلاع وجود مبارك موساي كليم برگشت در حالي كه هم غضبناك بود هم متأسّف و محزون و غمگين، غضبناك بود براي شركِ مردم، محزون بود براي از دست دادن توحيد مردم با اين وضع حركت كرد به دامنه ي كوه طور آمد برخوردي با توده ي مردم داشت، برخوردي با وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) داشت، يك برخورد حاد و تندي با سامري داشت، جرياني هم با گوساله ي او داشت كه اينها را ذات اقدس الهي يكي پس از ديگري نقل ميكند هنوز هم در حال غضب هست آنچه در بحث ديروز اشاره شد «وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ»[1] آن جريان حوادث بعد از سكوتِ غضب جداگانه است كه وقتي غضب ساكت شد و نه ساكن حضرت الواحي را كه آورده بود گرفت و به مردم ابلاغ كرد ولي قبل از اينكه آن غضب ساكت بشود غضبِ ناطق بود اين كارها را با صراحت و صلابت انجام داد با مردم احتجاج كرد با وجود مبارك هارون تندي كرد با سامري بر اساس ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[2] رفتار كرد همه ي اينها را قرآن كريم تبيين كرد منتها هنوز در حال غضب هست اما بعد از غضب چه كار كرد آن را در سوره ي مباركه ي «اعراف» اشاره كردند آيه ي 154 كه ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُديً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ پس بحث در دو مقام خواهد بود يك مقام قبل از سكوتِ غضب، يك مقام بعد از سكوت غضب حوادثي كه قبل از سكوت غضب بود بر اساس ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ عمل شده است و حوادثي كه بعد از سكوت غضب بود گرفتنِ آن الواح و تبيين و تفسير الواح و امثال ذلك است. اما در اين مقام فرمود خداي سبحان به او اعلام كرد كه به وسيله ي سامري اينها گمراه شدند آيه ي 85 سوره ي مباركه ي «طه» كه امروز قرائت شد اين بود ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ﴾ ما آزموديم بشر در دنيا بايد امتحان بشود حالا يا به مسائل مالي يا به مسائل علمي يا مسائل اخلاقي بالأخره بايد امتحان بشود تا كمالش روشن بشود ﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ﴾ بعد از اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾[3] اين براي شرك مردم عصباني بود براي از دست دادن توحيد متأسف و غمگين، ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ بعد وقتي كه آمد استدلال كرد با مردم چندين مطلب را در ميان گذاشت كه بخشي از اينها در نوبت ديروز گذشت بخش ديگرش اين است كه اينكه فرمود: ﴿أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً﴾ بعد فرمود: ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ اين طولانيِ عهد مصاديقي دارد كه يكي از آنها اين است كه شما تازگي اين معجزه ي جهاني را ديديد به تازگي از دريا بيرون آمديد كه دريا براي شما جاده ي خشك شد اين كرامت الهي اين عهد الهي بود تازه از اين معجزه بيرون آمديد مگر اين طول كشيده اين عنايت الهي را اين اعجاز الهي را اين لطف خاصّ الهي را تازه ديديد خيلي طول نكشيده شما از اين خدا كه بر دريا مسلّط است عدول كرديد به گوسالهاي رسيديد كه «لا يضرّ ولا ينفع» يكي از مصاديق ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ همين جريان ميتواند باشد ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ﴾ هيچ كس نميخواهد مورد غضب خدا قرار بگيرد ولي وقتي مقدمات اختياري را انجام ميدهد اين به منزله ي آن است كه خود انسان با دست خود آتش را افروخته كند اينكه فرمود: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ﴾[4] همين است ديگر گرچه كسي نميخواهد به جهنم برود ولي وقتي عمداً معصيت را انتخاب ميكند با سوء اختيار خودش مثل اينكه خودش خواسته است به عذاب الهي گرفتار بشود لذا فرمود: ﴿أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي﴾ پيماني كه من با شما بستم تعهّد كردم كه بعد از اربعين برميگردم خُلف وعده كرديد. جناب فخررازي نقل ميكند كه بعضيها گفتند اين بهانهاي كه گرفتند گفتند كه چون بعد از بيست روز نيامده اين بيست روز را چهل روز حساب كردند گفتند بيست شب است، بيست روز است اين چهل شب است و نيامده يا چهل شبانهروز است مجموع، ايشان از بعضيها نقل ميكند كه اين بهانه ركيك است اين يك مطلب، بعد دوباره از قول ديگران نقل ميكند كه خب چطور همين گروه خدا را قبول كردند طولي نكشيد كه ﴿ثُمَّ كَفَرُوا﴾[5] به دنبال گوساله راه افتادند همين گروه طولي نكشيد كه وجود مبارك موساي كليم آمد توبه كردند ﴿ثُمَّ آمَنُوا﴾[6] همين فخررازي در همان صفحه از بعضيها نقل ميكند قوم بُله، بُلَها نيست بُله جمع أبله است قوم بُله همين هستند خب اگر اينها بُلهاند چطور آنجا آن توجيه ميشود ركيك اينجا ميشود بُله بالأخره قوم بُله را قوم ابله را ميشود فريب داد روزي بر اين مردم گذشت كه نتوانستند اين جنازه را دفن كنند در جريان هابيل و قابيل وقتي قابيل آن برادرش را كُشت متحيّر بود كه اين جسد بيروح را چه كند كه ﴿بَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾[7] اگر اين كلاغ آمد و اگر اين خاكها را كنار بُرد و اگر چيزي را درون خاك گذاشت و اگر خاكها را روي اين شيء ريخت با همين شده معلّم قابيل كه او بفهمد جسد را بايد زير خاك بُرد معلوم ميشود بشر اوّلي اينقدر اهل اُفت و جهل و سادگي بود كم كم وقتي عدّهاي در فرازي هم بماند كه اصلاً حقّ درس خواندن نداشته باشند همين است در عهد كُهن يا كهنه كه كار دست فرعونها و نمرودها بود كسي حقّ درس خواندن نداشت فقط يك گروه مخصوصي ميتوانستند باسواد بشوند خب اينها همين طور در ميآيند ديگر، اگر آن توجيه ركيك است اين حرف هم خيلي عميق نيست خب چگونه شما ميپذيريد كه يك عدّه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا﴾[8] در مدّت كوتاهي موحّد شدند بعد بتپرست شدند بعد برگشتند موحّد شدند اين چطوري اينها را ميپذيريد خب، بعد فرمود اينها كه پاسخ دادند گفتند كه ما مقصّر نبوديم عدّهاي ما را فريب دادند ﴿مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا﴾ لكن اين دسيسهاي بود طلاهايي كه ما داشتيم، طلاهايي كه سامري داشتند گفتند بايد بيندازيد دور، گرفتنِ مال طاغوتيان براي شما حلال نيست به هر وسيلهاي بود اين طلاها را از ما گرفتند طلاهاي خودشان را هم گرفتند در جايي اين را كورهاي گداختند اين طلاها را به صورت يك مجسّمه ي گوساله در آوردند خود اين سامري هم ميگفتند از قبيله ي گوسالهپرست و گاوپرست بود اين پرستش گاو بيسابقه نبود در آن سرزمين ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ﴾ اين ﴿فَأَخْرَجَ﴾ را برخيها خواستند بگويند كلام خداست نه اينكه آنها التفات كردند در جواب گفتند كه براي ما اين كار را نكردند «فأخرج لنا» نگفتند، گفتند ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ﴾ چون اينها جواب دادند گفتند ﴿مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَي السَّامِرِيُّ﴾ ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ﴾ يعني اينهايي كه به موساي كليم(سلام الله عليه) داشتند پاسخ ميدادند گفتند سامري براي آنها گوساله درست كرده نه براي ما، ظاهرش اين است كه بايد بگويد «فأخرج لنا» متكلّم معالغير باشد ولي اگر گفته بشود ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ﴾ اين قصّه را ذات اقدس الهي دارد ادامه ميدهد كه خداوند ميفرمايد سامري براي آنها گوسالهاي كه جسد بود يعني جسد گوساله بدون روح و بانگي داشت اين شايد روشنتر باشد ديگر سخن از اينكه چرا آنها ضمير متكلّم معالغير آوردند بعد اينجا ضمير مُغايب آوردند اين سؤال مطرح نشود.
پرسش: اين قرينه نيست كه آن ﴿قَالُوا﴾ كه در آيه ي قبل آمده مخصوص عدّهاي قليل هست كه اينها كافر نشدند چون دو هزار نفر اينها مشرك نشدند.
پاسخ: بله، اين بنا بر بحث ديروز بود كه ﴿لَهُمْ﴾ را خود اينها گفتند به توده ي بتپرستها برگشتند آنچه در بحث ديروز گذشت اين بود كه اينهايي كه قبول نكردند بتپرستي و گوسالهپرستي را به موساي كليم عرض كردند كه ما اين كار را نكرديم و سامري اين كار را كرده و براي آنها يعني براي گروه خاصّي كه بتپرست شدند اخراج كرده اين بحث ديروز بود، اما اين آنچه امروز مطرح است اين است كه اين ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ﴾»كلام اين ﴿قَالُوا﴾ نباشد كلام ذات اقدس الهي باشد به دليل آن جمله ي آيه بعد كه ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ﴾ به كمك آن، ﴿فَأَخْرَجَ﴾ مثلاً خدا بفرمايد كه براي اين بنياسرائيل ﴿عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ اين ﴿جَسَداً﴾ را آوردن براي همان است كه در سوره ي مباركه ي «ص» در جريان آزمون داود و سليمان آنجا فرمود كه آيه ي 34 سوره ي مباركه ي «ص» اين است كه ﴿وَلَقَدْ فتَنَّا سُلَيْمانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَي كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَّابَ﴾ لاشهاي را كه بيروح بود از اين لاشه ي بيروح به جسد ياد شده است نه يك انسان يا حيوانِ زندهاي اينجا هم هر جا قرآن كريم سخن از عِجل سامري است اين كلمه ي جسد را به دنبالش ذكر ميكند تا روشن بشود كه سامري حيواني را زنده نكرده است.
پرسش: حاج آقا اين ﴿أخْرَجَ﴾ به سامري برميگردد سامري خارج كرد بعد همه پيروانش گفتند
پاسخ: بله، ﴿أَخْرَجَ﴾ به سامري برميگردد اما چه كسي ميگويد ﴿أَخْرَجَ﴾ در اينكه ﴿أَخْرَجَ﴾ ضمير به سامري برميگردد حرفي نيست در آيه ي قبلش آمده است كه ﴿فَكَذلِكَ الْقَي السَّامِرِيُّ﴾ ﴿فَأَخْرَجَ﴾ فاعل ﴿الْقَي﴾ سامري است، فاعل ﴿أَخْرَجَ﴾ هم سامري است اما چه كسي ميگويد سامري أخرج، آيا همينها كه مخاطب وجود مبارك موساي كليم بودند ميگويند يا خدا ميفرمايد، اگر اينها كه مخاطباند ميگفتند خب تا حال ضمير متكلّم معالغير بود چطور ضمير جمع مغايب آورد بايد ميگفتند «فأخرج لنا» حال دارد كه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ﴾ اما اگر بگوييم كلام خداست به قرينه ي آيه بعد، خدا در اين زمينه ميفرمايد براي بنياسرائيل سامري جسد گوسالهاي كه خُوار داشت اخراج كرد حالا همه قبول كردند يا بعضي قبول بعضي نكول آن مطلب ديگر است ﴿فَأَخْرَجَ﴾ سامري براي بنياسرائيل ﴿عِجْلاً﴾ كه ﴿لَّهُ خُوَارٌ﴾ نيست ﴿عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا﴾ حالا سامري با باندش، كساني كه زودتر از ديگران قبول كردند گفتند ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ خب خودشان چطور، خودشان قبلاً ميگفتند ﴿إِلهُنَا﴾ الآن به توده ي بنياسرائيل ميگويند ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ همين ﴿قَالُوا﴾ كساني بودند كه ميگفتند اين اله ماست، بعد از اينكه خودشان مشرك شدند به توده ي بنياسرائيل ميگفتند كه قرآن ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ خب، قرآن ﴿فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي فَنَسِي﴾ مثلاً موسي ـ معاذ الله ـ كه الهاش اينجاست آنگاه رفته به طور براي ملاقات با الله يا ميقات با او، يا خدا ميفرمايد نه، نَسِيَ سامري از اينكه بايد تابع مبدأ واحد باشد برهاني كه خدا اقامه ميكند اين است كه قرآن ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً﴾ اگر ما بگوييم كه اين ﴿أخرج﴾ مثلاً كلام خداست با اين ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ﴾ كه در صدد ابطال گوسالهپرستي است هماهنگ ميشود ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً﴾ اين «أن» كه با «لا» ادغام شده است اگر «أن» ناصبه ميبود اين «يرجعَ» خوانده ميشد منصوب بود ولي اگر مخفّفه از مثقّله باشد و بازگشتش به اين باشد كه «أنّه لا يرجع» اين ديگر نصب نميدهد و قرائت همين رفع است ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ﴾ برهان اقامه كردن براي توده ي مردم در همين سطح است كه بالأخره شما خدايي را بايد بپرستيد كه از كار شما باخبر باشد، مشكل شما را حل بكند، سؤال شما را جواب بدهد، دعاي شما را اجابت كند و مانند آن، اين گوساله كه هيچ كاري از او برنميآيد نه اينكه حالا او حرف نميزند اگر كسي حرف بزند و بتواند خيلي از كارها را انجام بدهد حتي فرشته هم باشد او نميتواند خدا باشد اما براي مردم در اين سطح اين دليل كافي است شما اليوم ميبينيد يك عدّه به عنوان شيطانپرست به دنبال يك عدّه حركت ميكنند آنها هم هميناند اين طور نيست كه حالا قوم ديگري باشند طرز تفكّرشان هم همين است ديگر چون هيچ سندي، دليلي براي پرستش شيطان و دنبال شيطان بودن و به دنبال اين كارها بودن نيست ديگر همين است. ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً﴾ شما سؤال بكنيد جواب نميدهند كاري حل نميكنند خدا آن است كه مُجيبِ مضطرّ باشد ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[9] نه فقط جواب بدهد مضطرّ را جواب بدهد مضطرّ كسي است كه از تمام علل و وسايل دستش كوتاه شد حالا يك زيردريايي در دريا غرق شد و احدي هم از آنها خبر ندارد بر فرض هم خبر داشته باشد دسترسي ندارد به تَه اقيانوس كسي كه قادرِ علي كلّ شيء است او خداست آنها مضطرّ واقعياند هيچ علل و عواملي در دست نيست كه آنها را نجات ببخشد «أم» اين «أم» منطقعه است به معني «بل» است كه با «ميم» «من» ادغام شده است ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[10] او خداست آنها خدا نيستند خدا كسي است كه كاري كه از احدي ساخته نيست او بتواند انجام بدهد نه فَلك نه مَلك «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ» كذا، أمّن كذا، أمّن كذا، أمّن كذا همين است اين «أم»، «أم» منقطعه است با «ميم» «مَن» ادغام شده است به معني «بل» است يعني آنها خدا نيستند كسي خداست كه بدون هيچ سبب بتواند مشكل را حل كند تمام علل و عوامل مقهور اراده ي او باشند خب آن برهان كجا اين برهان كه وجود مبارك ابراهيم خليل هم در همين سطح برهان اقامه ميكرد ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ﴾[11] انبيا با توده ي مردم وثني و صنمي همين گونه براهين اقامه كردند آيا اينها دست دارند، آيا اينها پا دارند وقتي با گروهي روبهرو شد كه اينها از بديهيات بيخبرند اينچنين استدلال ميكند ديگر ميفرمايد: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ﴾ حالا بر فرض اگر دست و پا داشته باشند مگر ميتوانند خدا باشند.
پرسش: پس اين در مقام ابطال عناد آنهاست.
پاسخ: بله ديگر، نه منتها نمونه است اله آن است كه مشكل را حل بكند نافع و ضارّ باشد اين اصل كلي است تطبيقش بر آن است اينكه حالا بگوييد فرشتهها كه نافع و ضارّ هستند، مدبّرات امرند اما خب اينها بالعرضاند لا بالذّات لذا در سوره ي مباركه ي «انبياء» ميفرمايد هر كدام از اين فرشتهها ـ معاذ الله ـ ادّعاي الهيّت بكنند ﴿نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ﴾[12] فرشته باشد غير فرشته باشد منتها فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[13] اين در سوره ي مباركه ي «انبياء» فرمود هر كدام از اين ملائكه جبرئيل باشد، اسرافيل باشد، ميكائيل باشد اينها معصومند چنين حرفي نميزنند ولي ـ معاذ الله ـ به فرض محال هر كدام از اينها داعيه ربوبيّت داشته باشند جهنم به انتظار آنهاست ﴿فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ﴾ خدا آن است كه حقيقت محض است، غنيّ محض است همين، اضطرار فرشتهها را او حل ميكند، نياز ملائكه و عرش و فرش را هم او حل ميكند اما وقتي بشر در حدّ ساده بود آن حقيقت را ترقيق ميكنند، روان ميكنند، ساده ميكنند كه در حدّ فهم اينها باشد هم وجود مبارك ابراهيم اين كار را كرد، هم وجود مبارك موساي كليم اين كار را كرد در لسان پيغمبر اسلام(عليهم آلاف التحيّة والثناء) همين است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ﴾[14] اين است. خب، فرمود: ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ در بخشهاي ديگر دارد كه اينها ﴿وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾[15] كاري از دست اينها ساخته نيست با اينكه عزرائيل فرشته ي مرگ است «لا يَملك الموت» با اينكه اسرافيل(سلام الله عليه) فرشته ي حيات است «لا يَملك الحياة» اينها مأموران الهياند، مدبّرات حقّاند ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[16] خب، اين برهان الهي بعد ميفرمايد قبلاً حجّت خدا بالغ شد پيغمبر آن روز كه خليفه ي اولواالعزم بود خليفه ي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليهما) بود يعني هارون به اينها گفته اين حرفها را ﴿وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ﴾ با «لام» قسم ﴿وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ﴾ آزمايش شديد ﴿وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ﴾ اللّهي كه «بكل شيء رحيم» است او پروردگار شماست به دنبال گوساله براي چه افتاديد حالا سؤال اين است كه اگر اينها گوسالهپرستاند چه احتجاجي وجود مبارك موساي كليم با اينها دارد آن عنصر مشترك و مقبول طرفين چيست كه يكي سؤال بكني يكي جواب بدهد وجود مبارك موساي كليم سؤال كرد ﴿أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ اين را با چه كسي دارد احتجاج ميكند؟ با كساني كه ميگويند اين گوساله ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ ترسيم احتجاج چگونه است، تصوير استدلال چگونه است، با چه كسي دارد استدلال ميكند با كساني كه ميگويند خداي ما ـ معاذ الله ـ عِجل است وجود مبارك موساي كليم با چه معياري دارد با اينها استدلال ميكند كه فرمود مگر خدا خُلف وعده كرده است يا طول كشيده اينها ميگويند خدايي ـ معاذ الله ـ نيست همين گوساله است. ظاهراً اين بساط گوسالهپرستي نظير همان وثنيّت و صنميّت حجاز و امثال حجاز است كه ميگفتند ما الله را قبول داريم به عنوان خالق كل اما بُتها ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[17] هستند، ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[18] هستند و مانند آن، اينها هم كه ميگفتند ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ نه يعني براي ما خالق سماوات و الأرض بياور، مدير كل بياور، ربّ العالمين بياور يك خداي ديدني كه ما او را بپرستيم در همين حد كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ﴾ اين طور بود بنابراين آنها بتها را به عنوان واجبالوجود بالذّات قبول نداشتند، به عنوان خالق كل قبول نداشتند، به عنوان مدير عامل كلّ نظام هستي ربّالأرباب، ربّالعالمين قبول نداشتند فقط اين بتها را به عنوان ارباب متفرّقه قبول داشتند ميگفتند ما به الله دسترسي نداريم بايد اينها را بپرستيم كه اينها ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ در چنين فضايي احتجاج سامان ميپذيرد كه وجود مبارك موساي كليم ميفرمايد كار به دست ربّالعالمين است ربّالعالميني كه به شما وعده داد تخلّف نكرده ما هم تخلّف نكرديم وگرنه گروهي كه حالا آمدند گفتند ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ اينها طرف احتجاج موساي كليم قرار بگيرند كه وجهي ندارد. خب، مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك هارون هر كاري كه بنا بود بكند كرد ﴿وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ﴾ به همين جريان سامري و جسد عِجل و اينها آزمون شديد ﴿وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ﴾ درست است واجبالوجود اوست، خالق كل اوست، ربّالأرباب اوست، اما ربّ شما هم همان است ﴿وَإِنَّ رَبَّكُمُ﴾ همان رحمانِ مطلق است و ما هم از طرف همان رحمان مطلقيم ﴿فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي﴾ اينها گفتند ﴿لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ﴾ ما مستقيماً كه فعلِ دوام و استدامه را ميرساند ما بر اين بتپرستي بر گوسالهپرستي هستيم تا موساي كليم بيايد نه اينكه حالا او آمد ما رها ميكنيم ما فعلاً جواب تو را نميدهيم ما اين اله ماست و بايد با او ارتباط عبادي داشته باشيم.
پرسش: آيه ي 98 با اين نميسازد ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ آن خداي اصلي را صدا ميزند.
پاسخ: بله ديگر، به سامري و اينها، حرف موساي كليم و حرف هارون هر دو همين است.
پرسش: دعوا سرِ خداي اصلي است.
پاسخ: نه، خداي اصلي را كه قبول دارند ميگويند خداي اصلي اله العالمين است اما اله ما جزء ارباب متفرّقين است ميفرمايند نه خير، ارباب متفرّقين ما در كار نداريم ربّ جزء با ربّ كل يكي است همينجا وجود مبارك هارون فرمود شما آن سه اصل را اگر قبول داريد اصل چهارمي هم همان است اگر واجبالوجود را قبول داريد، خالق كل را قبول داريد، الهالعالمين را قبول داريد اله شما، ربّ شما هم همان است ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ﴾ همان ﴿الرَّحْمنُ﴾ مطلق است ديگر ارباب متفرّقهاي در كار نيست بعد هم وجود مبارك موساي كليم هم همين حرف را زده در آيه ي 98.
پرسش: چرا اينها طلب كردند گفتعند ما خدا را ميخواهيم جهرتاً ببينيم پس معلوم ميشود كه اصل خدا را هم قبول نداشتند.
پاسخ: نه، ربّي را ببينيم كه بپرستيم حالا اين سؤال و جواب كه اگر واقعاً اينها اين گوساله را به عنوان ربّ مطلق قبول كردند چه احتجاجي وجود مبارك موساي كليم ميتواند داشته باشد موساي كليم فرمود: ﴿أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ﴾ اينها ميتوانند بگويند ربّ ما گوساله است او كه به ما چيزي نگفته، معلوم ميشود كه آن ربوبيّت مطلقه مفروغعنهاست اگر او نباشد كه احتجاج تام نيست بفرمايد ﴿أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ﴾ اينها ميگويند ربّ ما گوساله است اينكه چيزي به ما نگفته، ولي اگر گفته بشود گوسالهپرستي بر اساس ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ است كار به دست ربّالعالمين است اين احتجاج سامان ميپذيرد. وجود مبارك هارون كه آن حرف را زد اينها گفتند ﴿لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ﴾ عُكوف يعني خضوع و خشوع و اعتكاف هم از همين باب است ما همينجا بر اساس بتپرستي هستيم ﴿حَتَّي يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَي﴾ بعد حالا وجود مبارك موساي كليم آمد ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ با قوم از اين جهت كه جَهله ي مردم بودند اين طور رفتار كرد، با هارون يك طور ديگر، با سامري يك طور ديگر، با گوساله يك طور ديگر بر اساس ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[19] كه پيغمبر و مؤمنان اين دو صفت را دارند اين هم همين كار را كرده هنوز غضب ساكت نشده در سوره ي مباركه ي «اعراف» كه در بحث ديروز اشاره شد آيه ي 154 قبلش اين بود كه وجود مبارك موساي كليم يعني آيه ي 150 سوره ي «اعراف» اين بود كه وقتي كه آمد يك درگيري تندي چون ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ بود يك درگيري تندي با هارون داشت بعد ﴿وَأَلْقَي الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ اينها همه در حال نطقِ غضب بود نه سكوتِ غضب بعد در آيه ي 154 فرمود: ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُديً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ كه بعد از آرامش بود الآن هنوز در حال نطقِ غضب است نه سكوتِ غضب، غضب هنوز آرام نشده در حال نطق غضب با هارون برخورد تندي داشت فرمود: ﴿يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾ چرا جلوي اينها را نگرفتي، اما چه كار كرد آن كار را در سوره ي «اعراف» فرمود كه محاسن برادر را گرفت، موي سر برادر را گرفت براي حفظ توحيد كه چرا جلوي اينها را نگرفتي ﴿قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾ ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي﴾ من گفتم ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[20] چرا تبعيّت نكردي از من ﴿أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي﴾ عرض كرد ﴿يَبْنَؤُمَّ﴾ چه كار كرد را در سوره ي مباركه ي «اعراف» فرمود اينجا از جواب هارون معلوم ميشود كه موساي كليم چگونه در حال نطقِ غضب با برادرش رفتار كرد هارون عرض كرد ﴿يَبْنَؤُمَّ﴾ كه با عاطفه هم تعبير است اين اي فرزند مادرم! ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ اينقدر مرا مورد عِتاب قرار ندهيد براي اينكه ﴿إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ من اگر بيش از موعظه، بيش از تبليغ، بيش از احتجاج، بيش از مناظره، بيش از گفتگو كار ديگر ميكردم جنگ داخلي ميشد آن وقت كسي نميماند آن وقت شما ميآمديد ميگفتيد كه بنياسرائيل ارباً اربا شده.
پرسش: عدم تبعيّت آنها چيست؟
پاسخ: در همين مقدار كه اين عرض كرد من تبعيّت كردم تا آنجا كه بايد تبعيّت بكنم كردم.
پرسش: نسبت ميدهد.
پاسخ: بله ديگر، به صورت استفهام ﴿أَفَعَصَيْتَ﴾ عرض ميكند نه، من معصيت نكردم تا آنجا كه لازم بود انجام وظيفه كردم از آن به بعد خطر جنگ داخلي بود من چه كار بكنم حضرت فرمود: ﴿أَفَعَصَيْتَ﴾ عرض كرد نه، من معصيت نكردم تا آنجا كه ممكن بود گفتم از آن به بعد ديگر خونريزي عمومي ميشد.
﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ من ميترسيدم بگويي كه من كه نگفتم جنگ داخلي راه بيندازد كه، من گفتم خليفه ي من باش ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾[21] نه «أفسد في قومي» خب اگر من آن روز موضعگيري حاد ميكردم اين جنگ داخلي و خونريزي شروع ميشد آن وقت شما ميآمدي ميگفتي چرا حرف مرا رد نكردي جمعيّت را ارباً اربا كردي من چه جواب داشتم بگويم، من كاري كه بر خلاف حق بود انجام ندادم، بر خلاف توصيه و سفارش شما بود انجام ندادم من هم عدلِ محضم شما هم عدل صِرف اين صحنه براي اينكه مجهول نزد مردم معلوم بشود دارد واقع رخ ميدهد وگرنه شما هم دستورِ خوب دادي من هم خوب اطاعت كردم.
پرسش: جامعه ارباً اربا ميشود پس بايد كاري انجام ندهد.
پاسخ: نه، مناظره، گفتگو چون وجود مبارك موساي كليم مسئول كل است انجام ميدهد جامعه را ارباً اربا بكند به خونريزي بكشاند براي اينكه هنوز موساي كليم نيامده تا دستور بدهد كه با چنين جامعهاي چطور رفتار كند جامعه وقتي با وجود موساي كليم حل ميشد يكدست ميشد ديگر وظيفه ي هارون اين نبود كه خونريزي راه بيندازد كه عرض كرد ما تا آنجا كه ممكن بود نهي از منكر كرديم، امر به معروف كرديم، مناظره كرديم، احتجاج كرديم، نصيحت كرديم ديگر بيش از اين چه بكنيم يعني دستور جنگ بدهيم؟!
پرسش: از مجموع آيات معلوم ميشود كه بنياسرائيل در وادي سمت راست طور بودند و قبل از اينكه به آنجا برسند خلف وعده كردند و موسي زودتر حركت كرد و دنبال هارون تبعيّت نكردند آن محل موعد خودشان را.
پاسخ: نه در مسئله ي حالا يا محل بود يا نبود اصل اين ايده و اين پديده را وجود مبارك موساي كليم محور سؤال قرار داد حضرت هارون هم جوابِ خوب داد فرمود من در برابر اين چه ميخواستم بكنم كه نكردم بايد احتجاج بكنم كردم، مقاومت بكنم كردم، عدهاي را سرزنش بكنم كردم، امر به معروف بكنم كردم، نهي از منكر بكنم كردم از آن به بعد نه شما به من دستور داديد نه مصلحت بود شما هم آمديد الآن مردم آرام هستند ديگر ﴿أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي﴾ ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ آن وقت وجود مبارك موساي كليم ديد اين درست است حالا دوتا غضبِ ناطق مانده يكي درباره ي گوساله يكي درباره ي سامري آن ديگر تصميم حاد گرفته همان كاري كه وجود مبارك ابراهيم كرده با تبر بساط بتپرستي را برداشت وجود مبارك موساي كليم هم همان كار را كرده.