89/01/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 83 تا 89 سوره مريم
﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي﴾ ﴿قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ ﴿قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾ ﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي﴾ ﴿قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَي السَّامِرِيُّ﴾ ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي فَنَسِي﴾ ﴿أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾
قرآن كريم كه خود را تفسير ميكند و اينكه گفته شد قرآن «يفسّر بعضه بعضا» عصاره ي تفسير قرآن خود را، آيات قرآن «بعضها ببعض» در اين گونه از موارد روشن ميشود وگرنه با مراجعه به المعجم المفهرس و كلمات را شناسايي كردن و بعضيها را به بعضي ارجاع دادن اين قبل از مرحوم علامه هم بود بعد از ايشان هم رواج پيدا كرد. در اينجا ما بايد مشخص بكنيم كه چندتا مواعده بود يك، و ميعاد و ميقات كجا بود اين دو، گفتگوي خداي سبحان با موساي كليم چگونه بود، با مردم چگونه بود، با آن هفتاد نفر چگونه بود اين شش مطلب. حادثهاي كه براي موساي كليم در اين صحنه پيش آمد چه بود، حادثهاي كه براي آن هفتاد نفر پيش آمد چه بود، حادثهاي كه براي توده ي بنياسرائيل پيش آمد چه بود. برخوردي كه موساي كليم با مردم بعد از جريان بتپرستي داشت چه بود، برخوردي كه موساي كليم با سامري داشت چه بود، احتجاجات رايج بين موساي كليم و قومش در جريان گوسالهپرستي چه بود و تفاوت جوهري سؤال موساي كليم كه عرض كرد ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[1] با سؤال آن هفتاد نفر كه ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[2] چه بود، يكي مورد تجلّي خدا قرار ميگيرد ميشود موساي كليم، يكي مورد صاعقه ي خدا قرار ميگيرد ميشود آن هفتاد نفر خواسته ي هر دو به حسب ظاهر يكي است وجود مبارك موساي كليم هم عرض كرد ﴿رَبِّ أَرِنِي﴾ آنها هم گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ يكي گرفتار صاعقه ميشود مورد تعذيب خدا قرار ميگيرد بعد احيا ميشود به لطف الهي،ديگري تجلّي خدا نصيبش ميشود مدهوش ميشود و نه بيهوش و به بركت او كوه فرو ميريزد نه كوه فرو ريخت موساي كليم هراسناك شد اين چه مقامي براي موساي كليم است كه با مَجلا قرار گرفتن فيض الهي و عنايت خاصّ خدا موسي مدهوش ميشود و نه بيهوش،نتيجه ي آن مدهوشي تلقّي تورات خواهد بود و كوه متلاشي ميشود ولي همين خواسته را آنها داشتند گرفتار صاعقه ي الهي ميشوند و تعذيب اينها نكاتي است كه قرآن كريم به خوبي روشن ميكند، شفاف ميكند منتها هر كدام از اينها را در جاي خاصّ خودش ذكر ميكند.
پرسش: آدمهايي كه بيهوش ميشوند چه؟
پاسخ: خب، اِغما كه بيهوشاند چيزي درك نميكنند آدمهاي مدهوش ميبينيد گاهي اين خدا غريق رحمت كند مرحوم شيخ بهايي را و پدر بزرگوارش را و خاندانشان را اين صمديه را كه ايشان نوشته گاهي ميگويد مضاف كسب تأنيث ميكند، كسب تذكير ميكند اين اگر ادبيات به دست ايشان و مرحوم فيض و اينها ميافتد و ميافتاد ديگر به جاي استشهاد از شواهد ربوبي و اشعار جاهلي عرب از آيات و روايات كمك ميگرفتند كه به لطف الهي بعد از انقلاب كم كم مسير ادبيات حالا دارد عوض ميشود يكي از مثالهايي كه ايشان ذكر ميكند كه گاهي مضاف مؤنّث است در اثر اضافه ي به مذكّر كسب تذكره ميكند اين است كه «إنارة العقل مكسوفٌ بطوع هوي» اين اِناره مؤنث است عقل مذكّر است اين اناره كه مؤنث است و مضاف است مبتدا قرار گرفت خبرش مكسوفٌ است نه مكسوفةٌ اين مثالي است كه مؤنث در اثر اضافه به مذكّر كسب تذكير ميكند مثالهاي فراوان رايج درباره ي شتر و شير شتر و اينها هم بود ولي شيخ بهايي يا خاندان صمد اين مثال را ذكر ميكند ما دو گونه ظلگرفتگي داريم اين حديث يا اين جمله ي نوراني معنايش اين است كه اين عقل كه نور است گاهي او را ظل ميگيرد همان طوري كه گاهي آفتاب را ظل ميگيرد ميشود مُنكَسِف عقل را هم گاهي ظل ميگيرد ما دو وقت نورِ يك نيّر را نميبينيم، نور يك مثلاً قمر را نميبينيم يك وقت در اثر اينكه فاصله ي بين شمس و قمر يك بيگانه است سايه ي بيگانه روي چهره ي ماه ميافتد نميگذارد ماه از آفتاب نور بگيرد اينجا ما ماه را نميبينيم يك وقت در اثر شدّت قُرب شمس و قمر كه تحتالشعاع است كنار اوست فاصلهاي ندارد نورش فراوان است ما او را نميبينيم اين دو گونه، پس نديدن قمر و نور نداشتن گاهي در اثر تاريك شدن است گاهي در اثر اينكه ديگران توان آن را ندارند. عقل گاهي او را ظل ميگيرد مثل آدمِ مَست مثل آدم معتاد مثل آدم اِغما كه اينها روزه را باطل ميكند يك وقت از بس فاني در جمال و جلال الهي است حواسش متوجّه اين نشئات نيست او را ظل نگرفته او مدهوش شده روزه ي او صحيح است، نماز او صحيح است، وضوي او باطل نشده ولي توجّهي به اين عالَم ندارد اين مدهوشي است آن بيهوشي است يك وقت قمر در اثر ارتباط تنگاتنگ با شمس كسي او را نميبيند يك وقت در اثر اينكه ظلّ زمين روي چهره ي قمر افتاده او را منخَسف كرده نوري ندارد آدمي كه در اتاق عمل رفته وضويش باطل است، روزهاش باطل است و مانند آن اين اغما دارد اما كسي كه در نماز حالت خاصّي به او دست ميدهد مثل وجود مبارك حضرت امير كه تير را ميكِشند توجه ندارد اين مدهوش است و نه بيهوش. به هر تقدير وجود مبارك موساي كليم ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[3] مدهوش شده حالتي نيست كه وضو باطل شده باشد، حالتي نيست كه روزه باطل شده باشد، حالتي نيست كه نتواند نمازش را ادامه بدهد اين طور نيست خب.
پرسش:
پاسخ: حالا شايد بشود. به هر تقدير وقتي بنا شد كسي مدهوش باشد يعني همه ي آن شئون نورانيّتش را داراست به علاوه ي آنچه از بالا گرفته خب، چطور شد كه يك موساي كليم است ميگويد: ﴿رَبَّ أَرِنِي﴾[4] ميشود مدهوش و تجلّي نصيبش ميشود و كوه به بركت او متلاشي ميشود ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾ ميشود و تورات نصيبش ميشود آن هفتاد نفر كه گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[5] ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ﴾[6] ميشود، ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾[7] ميشود از بين ميروند به عنوان عذاب الهي بعد با درخواست موساي كليم زنده ميشوند اينها فرقشان چيست اينها را قرآن كاملاً روشن كرده بخش وسيعي از اينها هم به بركت بيانات كسي كه قرآن ناطقاند يعني اهل بيت(عليهم السلام) مشخص شده حالا در اينجا ذات اقدس الهي با موساي كليم اين مطالب را در ميان گذاشت مواعده يكي بود كه فرمود همه شما در جانب طور ايمن جمع بشويد ما با شما قرارداد داريم اين مواعده ي عمومي است اين مواعده به چند بخش تقسيم شده تريبون مواعده دست چه كسي است چه كسي بايد با خدا سخن بگويد چه كسي بايد سخن خدا را تلقّي كند اين ميشود موساي كليم، كجا بايد باشد؟ بالاي طور، چه كسي بايد همراه موساي كليم باشد؟ ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾[8] اينجا كه وجود مبارك موساي كليم با اين هفتاد نفر بالا رفتند خب اين شوق است اين مدهوشي است اين ﴿فَاسْتبَقُوا﴾[9] هست، اين ﴿سَارِعُوا﴾[10] هست اينجا وجود مبارك موساي كليم چند قدم زودتر رفته خدا فرمود: ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ﴾ عرض كرد آنها دارند ميآيند ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ عجله ي من از باب سرعت است كه دستور شرعي است ﴿فَاسْتبَقُوا﴾، ﴿سَارِعُوا﴾ اينها هم دارند ميآيند پس اينها آمدند و اين قومي كه در آيه فرمود: ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ﴾ همين هفتاد نفري بودند كه در سوره ي «اعراف» فرمود: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾ اما آن بقيه كه به سرپرستي وجود مبارك هارون ماندند آن نفوذي كه موساي كليم داشت هارون نداشت همان طوري كه نفوذي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشت وجود مبارك حضرت امير نداشت پيغمبر به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون مِن موسي»[11] با پيغمبر كنار ميآمدند ولي متأسفانه با عليبنابيطالب كنار نيامدند كه وضع آن شد همان طوري كه حرف وجود مبارك حضرت امير را گوش ندادند حرف وجود مبارك هارون(سلام الله عليهما) را هم گوش ندادند اين حادثه بود تفاوت بود بالأخره بين وجود مبارك موسي و هارون چه اينكه تفاوت بود بين وجود مبارك پيغمبر و حضرت امير(سلام الله عليهما) حضرت اتمام حجّت كرد فرمود شما در تحت خلافت و سرپرستي وجود مبارك هارون هستيد تا من برگردم خب، بايد ديد چه حادثهاي براي آن توده ي بنياسرائيل رخ داد، چه حادثه براي اين هفتاد نفر، چه حادثه براي وجود مبارك موساي كليم. قرآن كريم اين سه حادثه را كاملاً از هم جدا ذكر ميكند نسبت به بنياسرائيلي كه در تحت خلافت وجود مبارك هارون بودند آنها گرفتار همان حسگراييشان بودند سامري هم از اين فرصت سوء استفاده كرده و بساط گوسالهپرستي را رواج داد كه بخشي در بحث ديروز گذشت بخشي هم از امروز ميخوانيم. اين هفتاد نفر هم كه خدمت حضرت موسي بودند گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[12] همان طوري كه ما اژدها شدن عصا را ديديم، همان طوري كه يد بيضا را ديديم، همان طوري كه ضفادع و دَم و قُمّل و اينها را ديديم، همان طوري كه به طور حسّي عبور از درياي خاكي و خشك را ديديم همان طور ـ معاذ الله ـ الله را هم ببينيم تا اينكه مثلاً ايمان بياوريم. وجود مبارك موساي كليم فرمود ذات اقدس الهي نظير اين معجزات نيست كه ديدني باشد هر چه به اينها گفت كه خدا ديدني نيست باور نميكردند همان حرف حسگرايي را ادامه ميدادند كه ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾[13] طبق بخشي از آيات، ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ﴾ طبق بخشي ديگر، اما خود وجود مبارك موساي كليم كه به اينها ميفرمايد خدا ديدني نيست اين اصل﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾[14] يك اصل كلي است كه همه ي انبيا آوردند لفظاً ممكن است اين خواستهها شبيه هم باشد اما معناً كاملاً از هم جدا هستند آنجايي كه لفظاً و معناً شبيه هماند و شريك هماند منتها سؤال كردن مؤدّبانه نيست جريان وجود مبارك عيساي مسيح است كه قوم او درخواست مائده كردند فرمود مائده فرستادن از طرف خدا مطلوب هست لكن طلب بايد به اجازه ي او باشد چه كسي به شما گفته كه از خدا طلب بكنيد گاهي ممكن است اين طلبِ شما به مطلوب برسد ولي شما شاكر نباشيد بعد از اينكه آنها مُتأدّب شدند به اين تأديب عيسوي آنگاه وجود مبارك عيساي مسيح خواسته ي آنها و خواسته ي خود كه درخواست مائده است يكجا ذكر كرد اين يك امر معقولي است يك امر مقبولي است يك امر ممكني است كه در سوره ي مباركه ي «مائده» يكجا ذكر شده براي اينكه اين مطلب حق است و قابل اِنجاز هم هست در سوره ي مباركه ي «مائده» آيه ي 112 به بعد اين است ﴿إِذْ قَالَ الْحَوارِيُّونَ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّماءِ﴾ آيا ميتواند، خب مطلوب حق است ولي طلب كه مؤدّبانه نيست خدا ميتواند يعني چه! او «بكلء شيء قدير» است شما بايد درخواست بكنيد از ذات اقدس الهي مائدهاي را آيا ميتواند اين با ادبِ سؤال سازگار نيست ﴿قَالَ اتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ آنها عرض كردند كه ما ميخواهيم از آن استفاده كنيم و باعث طمأنينه قلبي ماست ﴿قَالُوا نُرِيدُ أَن نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا﴾كه معجزه باشد ﴿وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ آنگاه اين سؤال صبغه ي ادبي پيدا كرد شده مؤدّبانه بعد از اينكه مؤدّبانه شد وجود مبارك عيساي مسيح اين مجموعه را به عرض خدا رساند آيه ي 114 اين است ﴿قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونَ لَنَا عِيداً لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ بعد خدا فرمود ما اين نعمت و درخواست اقتراحي و پيشنهادي را انجام ميدهيم اگر كسي كفران نعمت بكند كيفر ميبيند اما خواسته ي آن قوم با خواسته ي موساي كليم خيلي فرق ميكند در سوره ي مباركه ي «بقره» بعد از اينكه بخشي از جريان عبور از دريا را ذكر فرمود آيه ي 55 سوره ي «بقره» اين است ﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يعني آن طوري كه ديديم عصا اژدها شد، ديديم يد بيضا را، ديديم ضفادع و قُمّل و دم را، ديديم عبور از دريا را اين طور ديدِ حسّي داشته باشيم خدا را ـ معاذ الله ـ اين طور ببينيم ﴿فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾ ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ اين خواستنِ حسگرايي يك امر محالي است و با كيفر الهي همراه شد كه در آن بخش از سوره ي مباركه ي «بقره» آمد مشابه آن در سوَر ديگر هم آمده كه آيه ي 153 سوره ي مباركه ي «نساء» هم همين است سوره ي مباركه ي «نساء» آيه ي 153 اين است ﴿فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَي أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ﴾ در سوره ي مباركه ي «اعراف» هم مشابه اين با تعبير ديگري آمده كه آنها آيه ي 155 سوره ي مباركه ي «اعراف» اين است كه ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾ اين وسطها ديگر ذكر نشده خب اينها چه چيزي گفتند كه رَجفه و صاعقه الهي دامنگيرشان شد اين را در سوره ي مباركه ي «بقره» فرمود، در سوره ي مباركه ي «نساء» فرمود كه اينها درخواست رؤيت حسّي كردند صاعقه دامنگيرشان شده آن قسمت را در اين وسط ذكر نكرده فرمود اين هفتاد نفر كه به ميقات آمدند گرفتار صاعقه و رجفه شدند پس اينها يك خواسته ي غير معقولِ غير مقبولِ غير شرعيِ غير ممكن خواستند صاعقه نصيبشان شده اما وجود مبارك موساي كليم ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[15] گفتند آن شهود قلبي را خواستند هم مدهوش شدند هم تجلّي نصيبش شد هم به بركت ايشان كوه فيض بُرد و هم تورات نصيبشان شد و مانند آن، پس جريان عيسي و قومش با جريان موسي و قومش خيلي فرق دارد آنجا هر دو گروه يك سؤال معقولي داشتند كه درخواست مائده بود و اجابت شد جمعش ممكن بود اما اينجا يكي محال است و يكي ممكن آن محال را چگونه ذات اقدس الهي پاسخ بدهد در بحثهاي قبلي ما همين حديثي كه وجود مبارك امام صادق به ابيبصير ميگويد چند بار خوانديم كه شهود قلبي خدا از بهترين نعمتها و فيوضات الهي است كه نصيب اوحديّ از اهل ايمان ميكند، شهود حسّي خب مستحيل است براي اينكه چيزي كه حقيقتِ محض است جِرم نيست، جسم نيست، جهت ندارد، نه متزمّن است نه متمكّن آن قابل ديدن نيست آن بيان نوراني را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم توحيد در صفحه ي 117 به عنوان «بابُ ما جاء في الرؤية» نقل كردند مرحوم صدوق حشرش با انبياي الهي باشد اين از ذخاير شيعه است يك آدم معمولي نيست كتابهاي فراواني نوشته ولي همه ي كتابهاي او در يك حد نيست خب آن من لا يحضره الفقيهاش از مُعتمدترين كتاب ما اماميه است و اين كتاب توحيد هم از كُتب قيّمه اوست اين كتاب توحيد با ساير كتابهاي خيلي، خيلي يعني خيلي فرق دارد خيلي از روايات است كه خود مرحوم صدوق اينها را روايت نقل كرده و به كُنهش نرسيده خود اين روايات را معنا كرده بعد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) آمده زير همه ي حرفهايش را آب بسته بعد فرمود تو حديثت را نقل بكن تو چه كار به اين حرفها داري خب اين حرف را فقط مفيد ميتواند به صدوق بگويد مگر كسي جرأت ميكند به صدوق چنين حرفي بزند تقريباً صد مطلب هست كه مرحوم صدوق ميگويد اعتقاد ما اين است، اعتقاد ما اين است، اعتقاد ما اين است و مرحوم مفيد زير همه ي اين حرفها را آب بسته كه اين حرفها درست نيست تو فقط حديث را نقل كن خب مفيد است متكلّم معروف است يك سر و گردن از خيليها بلندتر و بزرگتر است شاگردي مثل شيخ طوسي دارد، شاگردي مثل سيّد مرتضي دارد، شاگردي مثل سيّد رضي دارد مفيد يك حساب ديگري دارد خب، به هر تقدير در كتاب قيّم توحيد صفحه ي 117 اين روايت را از وجود مبارك امام صادق نقل ميكند راوي اين روايت هم ابيبصير است ابيبصير يعني كور، كور يعني كور هيچي، ابيبصير از شاگردان حضرت است و كور است در خدمت حضرت نشسته است به حضرت عرض كرد كه «أخبرني عن الله عزّ و جل هل يَراه المؤمنون يوم القيامة» همين ابيبصير كور از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه آيا خدا را در قيامت مؤمنين ميبينند حضرت فرمود «نعم» بله ميبينند، بعد فرمود: «وقد رأوه قبل يوم القيامة» قبل از روز قيامت هم خدا را ديدند ابيبصير عرض كرد «متي»، «فقلتُ متي، قال(عليه السلام) حين قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[16] مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در امالي نقل ميكند كه سلسله ي انبيا، اوليا، مؤمنين همه حضور داشتند اول كسي كه گفت «بَلَي» وجود مبارك پيغمبر بود دومين نفري كه گفت وجود مبارك حضرت امير بود حالا همه ي انبيا حاضرند همه يعني همه، همه ي انبياي اولواالعزم دومين نفر ايشان بود و اگر نبود سقيفه و غدير رايج بود خب بشر از قرآن خيلي چيز ميفهميد. به هر تقدير عرض كرد كه «متي» چه موقع خدا را قبلاً ديدند؟ حضرت فرمود: «حين قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ ثمّ سَكَت(عليه السلام) ساعةً» لحظهاي وجود مبارك امام صادق ساكت شد «ثمّ قال و إنّ المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامه» فرمود گاهي مؤمنين هم خدا را در دنيا قبل از قيامت ميبينند بعد به ابيبصير كور اشاره كرد فرمود «ألست تراه في وقتك هذا» الآن خدا را نميبيني، حالا چه تصرّفي كرد وجود مبارك امام صادق چه حال و شهودي براي ابيبصير دست داد شهود قلبي كه خب با قلبش مشاهده كرده همان بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه كه فرمود در جواب ذعلب كه فرمود: «ما كنت أعبد ربّاً لم أره» آنجا فرمود: «لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمانِ»[17] از همان قبيل معرفت نصيب ابيبصير شد به بركت امام صادق(سلام الله عليه) به ابيبصير كور فرمود: «ألست تراه في وقتك هذا» مگر الآن خدا را نميبيني، «قال أبوبصير فقلت له جعلتُ فداك فاُحدّث بهذا عنك» به امام صادق عرض كرد كه يابن رسول الله اجازه دارم كه اين حديث را از طرف شما نقل بكنم؟ «فقال لا» اين را ميخواهي براي توده ي مردم نقل بكني خب توده ي مردم اين ظرفيت را ندارند خيال ميكنند ـ معاذ الله ـ خدا را با چشم ظاهري ميشود ديد حالا اگر حوزه ي علميه بود، علما بودند، فضلا بودند، شواهدي آن را همراهي كرد بين حسگرايي باطل و شهود قلبي فرق گذاشتند آن يك مطلب ديگر است نه، اين را حقّ نقل نداري «فاُحدّث بهذا عنك؟ فقال(عليه السلام) لا، فإنّك إذا حدّثتَ به فأنكره مُنكرٌ جاهلٌ بمعني ما تقوله ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيهٌ كَفَر» بخواهد حرف ما را تكذيب كند كه درست نيست، بخواهد به ظاهر اين روايت عمل بكند كه درست نيست خب چرا براي ديگران نقل بكني براي اينكه «و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي الله عمّا يصفه المشبّهون و المُلحدون»[18] بنابراين آنچه وجود مبارك موساي كليم خواست ﴿أَرِنَي﴾[19] بود با شهود قلبي،آنچه را كه قوم او ميگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ [20] با شهود حسّي بود حق و باطل كه يكجا جمع نميشود نظير جريان مائده نيست كه هر دو را بشود يكجا در يك سؤال گنجاند اين فاصله است خود مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در پايان همين باب ميفرمايد رواياتي كه مربوط به رؤيت است همه ي آنها نزد من صحيح است در صفحه ي 119 ميفرمايد: «والأخبار الّتي رُوِيت في هذا المعني و أخرجها مشايخنا(رضي الله عنهم) في مصنّفاتهم عندي صحيحةٌ» اين لقاءالله كه مرحوم آقا ميرزا جواد آقا نوشتند يا مرحوم آقا سيّد علي آقاي قاضي گفتند يا بزرگان گفتند برابر همين روايات است مرحوم صدوق ميفرمايد رواياتي كه مربوط به رؤيت خداست همهاش نزد من صحيح است لكن «وإنّما تركتُ ايرادها في هذا الباب خشية أن يقرأها جاهلٌ بمعانيها فيكذّب بها فيكفر بالله عزّ و جل و هو لا يَعلم»[21] من براي اينكه دست هر كسي نيفتد يا نسبت به ائمه(عليهم السلام)ـ معاذ الله ـ بيادبي نكنند يا ظاهر اين روايات را نگيرند و به كفر مبتلا نشوند ما اين روايات را نقل نكرديم. خب، بنابراين آنچه را كه اين هفتاد نفر گفتند كه ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾[22] است، ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ﴾[23] است همان رؤيت حسّي بود آنچه وجود مبارك موساي كليم داشت رؤيت قلبي و شهود قلبي بود اين دو سؤال يكجا نميگنجد بعد وقتي كه.
پرسش: بعدش ميفرمايد .. يا موسي چطور ميشود؟
پاسخ: بله ديگر، آن نصيب هر كس نميشود آن عليبنابيطالب ميخواهد موساي كليم هم به آنجا نميرسد آن ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[24] ميخواهد آن هم موساي كليم جايش نيست آن خاتم انبيا ميخواهد و كسي كه نفسِ اوست. خب
حضرت دارد اگر موساي كليم بود بايد به ما ايمان ميآورد.
پرسش: يك قسمتي از رؤيت هم نصيبش نشده؟
پاسخ: خب چرا، اما آنكه او ميخواست نصيبش نشده. به هر تقدير فرمود: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ﴾ اين آن توده ي مردماند نه اين هفتاد نفر ﴿وَأَضَلَّهُمُ﴾ حادثه ي تلخي كه براي توده ي بنياسرائيل افتاد جريان فتنه ي سامري بود اينها را وجود مبارك موساي كليم با اعلام الهي تلقّي كرد و دريافت كرد ﴿فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ اين ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ در چند جاي قرآن هم آمده در آن سوَر نظير سوره ي مباركه ي «اعراف» و مانند آن آمده كه وقتي موساي كليم با غضب و عصبانيّت آمد وقتي با قوم خود برخورد كرد لحظهاي آرام شد ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ﴾[25] نه «سَكَنَ» فرمود وقتي غضب موسي ساكت شد نه ساكن، سكوت وصف انسانِ ناطق است ساكن به غير او هم ميگويند نفرمود وقتي غضبش آرام شد غضبش گاهي ناطق است مثل انسان كه حرف ميزند گاهي ساكت است غضب، غضب عاقلانه بود نه غضب احساسي و مانند آن نفرمود «فلمّا سَكن عن موسي الغضب» فرمود: ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ﴾ آن را بحثش قبلاً در سوره ي مباركه ي «اعراف» و اينها گذشت بعد وجود مبارك موسي استدلال منطقي كرد فرمود چرا حالا اين كار را كرديد يا مشكل در وعده ي خدا بود يا مشكل در ميعاد من بود يا مشكل در شما، نه شما مشكل داشتيد نه خدا مشكل داشت نه من مشكل داشتم بلكه شما هيچ كدام از اين مشكلات كه عذر بود نداشتيد خدا كاري نكرد كه عذر باشد، من هم كاري نكردم كه عذر باشد، شما هم حادثهاي برايتان پيش نيامد كه عذر باشد فقط سوء اختيارتان بود بيان سبر و تقسيم است اينكه اين سه كار حق است آن چهارمي باطل است به اين شرح است ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ يك وقت است كه خدا وعده داد كه ما را ياري كند مشكل ما را حل كند الآن آمديم در صحراي سينا در صحراي شام ما ميخواهيم حكومت تشكيل بدهيم بالأخره كشوري اداره كنيم اينجا بيابانگرد شديم خدا وعدهاش را دير كرد اينكه نبود پس خدا كاري نكرد تأخيري نينداخت كه شما را سرگردان كند كاري از طرف خدا پيش نيامد كه مصحّح اين خلاف شما باشد يك، من هم خلاف نكردم كه مصحّح كار شما باشد بنا شد چهل روزه برگردم برگشتم شما هم عذر نداشتيد يك وقت است بگوييد كه در اثر طول عهد ما يادمان رفته خب «رُفع النسيان» شما چون يادتان رفته معذور بوديد نه شما حادثهاي ديديد كه باعث عذر شما باشد نه خدا كاري كرده كه شما را معذور كند نه من كاري كردم كه شما را معذور كند ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ خدا وعدهاش را دير كرد؟ نه، من خلاف كردم؟ نه، شما يادتان رفته؟ الآن ميگويند مركّب امضايش هنوز خشك نشده شما كه تازه به ما وعده داديم عهده گرفتيد يك وقت است بگوييد چند سال طول كشيده ما يادمان رفته ببخشيد بله، اما يادتان نرفته چه چيزي باعث شد كه به دنبال سامري راه افتاديد هيچ كدام از اين اضلاع سهگانه كه باعث عذر است و مُعذِّر است و حجّت ظاهري است اتفاق نيفتاده نه خدا تأخير كرده كارش را، نه من تأخير كردم، نه در اثر طول عهد يادتان رفته شما هم كاملاً حاضر الذهنيد به من تعهّد سپرديد من وجود مبارك هارون را خليفه قرار دادم گفتم ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾[26] به اينها گفتم كه «اصلح في قومي» به اينها گفتم ﴿لاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ﴾ كذا و كذا شما هيچ عذري نداريد اين معناي سكوتِ غضب است ديگر بد بگويد، اعتراض بكند هيچ كدام از اين تعبيرات اين طور منطقي حرف زدن محصول سكوتِ غضب است نه سكونِ غضب. فرمود: ﴿يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً﴾ از طرف خدا مشكلي بود تا شما بگوييد خدا ما را سرگردان كرده نظير بخشي از آنكه در سوره ي مباركه ي «بقره» مشابه اين آيات بود آيه ي 214 سوره ي مباركه ي «بقره» مشابه اين حرفها هست كه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ گاهي كمكِ الهي بر اساس آزمون حق به تأخير ميافتد يك عدّه ميگويند پس نصر خدا كجاست؟ منتها وجود مبارك پيغمبر اين جمله را استدعائاً ميفرمايند قوم همين جمله را استبطاعاً ميگويند آنها ميگويند چرا دير شد حضرت عرض ميكند خدايا بفرست لفظ يكي است منتها يكي به عنوان استدعا ميگويد يعني خدايا بفرست، يكي به عنوان استبطا، استبطا يعني استبطا يعني دير كردي، طلبكارانه اين بد است به هر تقدير فرمود: ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ يعني خدا آن وعدهاش را كه بنا بود كمكي به شما بكند قانوني براي شما بفرستد تا كشوري تشكيل بدهيد و اداره بكنيد طول كشيد، گاهي اينچنين ميشود شما ميتوانيد به حسب ظاهر خودتان را معذور بدانيد آنكه نشد ﴿أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ يا من دير كردم، من كه بنا شد بعد از چهل روز بيايم آمدم يا شما فراموشتان شده در اثر طول كشيدن عهد آن هم كه نبود اين طول عهد ميتواند جامع اين سه عذر باشد هيچ كدام از اين اعذار سهگانه اتفاق نيفتاده.
پرسش: اول عهد سي روز نبود مگر ده روز طولاني شد
پاسخ: نه، ده روز در بحث ديروز گذشت در طور طولاني نشد ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ اين وعده ي اوّلين ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ [27] در همينجا قبل از اينكه حضرت به طور تشريف ببرند اين وعده با دو قرارداد شده چهل روز آن وقت وجود مبارك موساي كليم اين چهل روز را به مردم اعلام كرده ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾ پس اين تالي بأسره يعني باضلاعه الثلاثه محالٌ و باطل ٌ﴿أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي﴾