88/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 24 تا 36 سوره مريم
﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾ ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ ﴿هَارُونَ أَخِي﴾ ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً﴾ ﴿وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾ ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ ﴿قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾
بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به نبوّت رسيد آن معارف الهي را از خداي سبحان تلقّي كرد و آن دو معجزه ي مهم را دريافت كرد نوبت به رسالت آن حضرت ميرسد كه فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ﴾ دليلش هم طغيان آن مُرسلإليه است پس هر كس طاغي شد يا پيامبر يا وارثان پيامبر مأمورند براي اينكه طغيان را از او بگيرند او را هدايت كنند، حركت كنند و چون عالِمان دين وارثان انبياياند موظّفاند كه در برابر هر طغيان رسالت خود را انجام بدهند و قبل از حركت به طرف آن طاغوت رابطه ي خود با خدا را از راه شرح صدر حفظ كند چه اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) اين كار را كرد ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾
مطلب بعدي آن است كه همه ي اين خواستههاي موساي كليم(سلام الله عليه) به خود موسي و به مخلوق برميگردد هيچ كدام به سود خالق نيست لذا عرض كرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي﴾، ﴿وَيَسِّرْ لِي﴾ اين به سود مخلوق است نه به سود خالق، پس هر نعمتي كه خداي سبحان به كسي عطا كرده است به نفع اوست وگرنه خداي سبحان ﴿غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾، ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ شرح صدر همان طوري كه در بحثهاي قبل از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد علامتي دارد ولي خود شرح صدر نور است وقتي از حضرت سؤال كردند كه شرح صدر چيست، علامت شرح صدر چيست، فرمود: «التجافي في دار الغرور و الإنابه إلي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» كه همان دعاي نوراني امام سجاد در شب 27 ماه مبارك رمضان است اما اصل شرح صدر يك نور الهي است كه در سوره ي مباركه ي «زمر» آيه ي 22 به اين صورت ذكر شده است ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ بر نور مستقر است پايگاه نوراني دارد روي نور ايستاده است اگر كسي داراي نور بود و روي نور مستقر بود اين از شرح صدر برخوردار است. در نوبتهاي قبل اشاره شد كه ظرفهاي مادّي با آمدن مظروف جايشان تنگ ميشود ولي ظرفهاي مجرّد با آمدن مظروف مجرّد وسعت و ظرفيّت آنها بيشتر ميشود آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه آمده ناظر به همين مطلب است كه فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ» هر ظرفي با آمدن مظروف جاي او تنگ ميشود مگر ظرف دانش كه اگر دانش بيايد، علم بيايد ظرفيّت آن ظرف بيشتر ميشود اگر ظرفي ظرفيّت ده ليتر آب داشت وقتي پنج ليتر آب در آن ريختند ديگر ظرفيت ده ليتر را ندارد ظرفيت پنج ليتر را دارد مقداري از ظرفيت او گرفته شد اما اگر انساني چه در حوزه چه در دانشگاه فعلاً ظرفيتگيري ده مطلب را دارد، اگر پنج مطلب ياد گرفت نه تنها جاي مطالب ديگر تنگ نشد بلكه الآن ديگر آماده است براي فراگيري بيست مطلب همين كه مقداري علم در ظرف دل ريخته شد اين مظروف آن ظرف را توسعه ميدهد «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ» خب، شرح صدر هم از همين قبيل است اگر مقداري نور در صدر و در دل بتابد ظرفيّت آن دل براي پذيرش نورهاي بيشتر وسيعتر خواهد بود اين ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ براي آن است كه همه ي آن مسائل را بتواند تحمل بكند ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ مطلب ديگر آن است كه اين حلّ عُقده در زبان وجود مبارك موساي كليم است ايشان ساليان متمادي در خدمت شعيب پيغمبر بود گفتگو داشت و از محضر آن پيغمبر استفادهها كرد اينچنين نبود كه نتواند حرف را درست بيان كند يا با ديگران گفتگوي صحيح داشته باشد اين عُقدهاي است كه بالأخره در فضاي آن روز قِبطيها بتوانند بفهمند، فراعنه بتوانند بفهمند، آلفرعون بتواند بفهمد كه ﴿يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾ و مانند آن بشود وگرنه بعيد است كه حالا با نقصي وجود مبارك موساي كليم ساليان متمادي در محضر و مكتب پيغمبري به نام شعيب بود و هيچ كدام از اين دردها درمان نشد ولي عمده آن است كه اين حلّ عُقده را كه يك نقص ظاهري اگر باشد و درد ظاهري اگر باشد محسوس است اين را بعد ذكر كرده اول شرح صدر خواست بعد حلّ عُقده، سرّش آن است كه ما كه فرد عادي هستيم با درس و بحث و مكتب رفتن چيز ياد ميگيريم اول از راه گوش، چشم، زبان مطالب را منتقل ميكنيم به صدر بعد كم كم ميفهميم كتاب را با چشم مطالعه ميكنيم، حرف استاد را با گوش ميشنويم، مباحثاتمان و مناظراتمان را با زبان با همفكرانمان مبادله ميكنيم از اين مجاري گفتنها و شنيدنها و ديدنها يك سلسله مطالبي را ياد ميگيريم به صدر ميسپاريم اما آن نگارهاي به مكتبنرفته اول ميفهمند بعد ميگويند و حرف خودشان را ميگويند نه حرف ديگري را، بنابراين اول اينها شرح صدر بايد داشته باشند بعد حلّ عُقده اينها اصحاب زبان يا اصحاب چشم يا اصحاب گوش نيستند ماييم كه اصحاب سمع و بصريم و از راه گفتن و شنيدن و مذاكره و خواندن مطالبي را به دل ميسپاريم، اگر به مقام اجتهاد در بعضي از مطالب رسيديم كه خب خودمان فكر توليد ميكنيم اگر نشد كه انباردار ديگرانيم كه يك سلسله محفوظاتي را از كسي ياد گرفتيم به خاطر سپرديم بعد هم به ديگري منتقل ميكنيم بالأخره انسان يا انباردار است يا توليد ميكند مجاري فكري او اول از همين چشم و گوش پيدا ميشود لكن انبيا اينچنين نيستند همه ي اينها نگاران به مكتب نرفتهاند اول ميفهمند با تعليم الهي بعد ميگويند يا ميشنوند يا ميبينند در جريان معراج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرچه با حرفِ «فاء» يا كلمه ي «ثمّ» ذكر نشده ولي همين تقديم ذكري و ترتيب لفظي بيپيام نيست فرمود: ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾ بعدها فرمود: ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾ اول سخن از دل هست بعد سخن از چشم، فرمود دل آنچه را ديد صحيح ديد، چشم آنچه را ديد صحيح يافت ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾ بعد از آن فرمود: ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾
پرسش: حاج آقا ببخشيد توسعه ي دل مبدئيّت است...
پاسخ: خب البته وقتي ايمان و عمل صالح باشد آن راهش را پيدا ميكند. ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ را بعد از شرح صدر ميگويد ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ بعد ميفرمايد: ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ چون وجود مبارك موساي كليم ميخواهد حرفهاي خودش را بزند نه حرفهاي ديگران را و خودش هم كه از ذات اقدس الهي گرفته بنابراين اين مستقيماً حرف الهي را دارد به مردم ميرساند نه حرفهاي ديگران را در بين عالِمان دين كساني هستند كه تأليفاتشان فقط آراء و افكار خودشان است البته بسيار كماند اكثري عالِمان دين كه چيز مينويسند بالأخره مسائلي را مطرح ميكنند، آراء ديگران را مطرح ميكنند، جرّ و تعديل ميكنند نظر خودشان را هم ميگويند اما برخيها اصلاً كاري به نظر ديگران ندارند فقط نظر خودشان را جمع ميكنند اين گونه افراد بسيار كماند و مؤلفات آنها هم خيلي حجيم نيست و در اول كتاب هم ميگويند كه ما اگر نوشتههايمان مفصّل نيست براي اينكه ما آراي ديگران را نقل نكرديم آنچه رأي خود ماست و توليد فكري خود ماست يا خدا به ما عطا كرده ذكر ميكنيم. انبيا حرفهاي ديگران را نقل نميكنند حرفهاي خدا را نقل ميكنند از راه شرح صدر لذا وجود مبارك موساي كليم اول عرض كرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ بعد فرمود: ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ چون من ميخواهم حرفهاي خودم را نقل كنم حرفي كه من ميخواهم نقل بكنم كه براي اينها آشنا نيست من با يك زبان شفّافِ روشنِ فصيحِ بليغِ ادبي منتقل كنم تا اينها بفهمند من اگر بخواهم به زبان عادي حرفهاي ناآشنا را براي اين مردم نقل بكنيم كه خب برايشان مفهوم نيست خيليها فهميدند اما آنكه غرق در تفرعون بود گفت: ﴿لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾ وگرنه خيليها فهميدند همان سَحره فهميدند و اول كسي كه ايمان آورد در آن صحنه ي مسابقه همين سَحره بودند ديگر ﴿لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾ نبود اين «يُبين» بود اما وجود مبارك موساي كليم يك حرفِ تازه را بايد با شيرينترين زبان و فصيحترين زبان بيان كند و قرآن كريم محوريّت انسان را هم در بيان ميداند و بيان آن است كه انسان از دل سخن بگويد سخنِ دل را به مردم برساند شما در اول سوره ي مباركه ي «الرحمن» ملاحظه ميفرماييد كه ذات اقدس الهي اين آيات را چگونه نازل فرمود اول سوره ي مباركه ي «الرحمن» اين است كه ﴿الرَّحْمنُ﴾ ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ الرحمن براي مردم حجاز شناختهشده بود چون الله را ميشناختند، الرحمن را ميشناختند اما اسماي حُسناي ديگر را قبول نداشتند كه خدا فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ فرمود معلِّم الرحمن است نه خالق، خلقت بعد از تعليم است، خلقت بعد از تعليم است يعني چه، دو نكته است كه يكي شايد چندبار گفته شد و ديگري الآن مطرح ميشود آنكه چندبار گفته شد اين است كه خداي سبحان معلّم است بعد خالق و اين بر خلاف آن چيزي است كه همه ما تصوّر ميكنيم ما ميگوييم اول بايد انسان خلق بشود بعد به مكتب برود و عالِم بشود ولي آيه اين را نميگويد، ميگويد آن كه خلق شده است انسان بالقوّه است و حيوان بالفعل، اينكه تازه به دنيا آمده اين حيوانٌ بالفعل و انسانٌ بالقوّه، اگر به مكتبِ الرحمان رفت، الرحمان به او قرآن آموخت و او قرآني شد ميشود انسانِ بالفعل ﴿الرَّحْمنُ﴾ ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ نظم ظاهري اقتضا ميكرد كه بفرمايد «الرحم?ن خَلق الإنسانَ علّمه القرآن و علّمه البيان» اما اينچنين نفرمود، فرمود اول قرآن است بعد انسان، اگر علوم قرآني نباشد اين شخص حيوانٌ بالفعل و انسانٌ بالقوّه، اگر علوم قرآني شد ميشود انسان بالفعل، پس «الرحمن علم القرآن فجعل المُتعلِّمَ انساناً» كه ميشود ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ اين نظم طبيعي است اين نكته ي اول كه شايد چندبار گفته شد.
اما نكته ي دوم اين است كه اين جملهها هيچ كدام بر ديگري عطف نشده يك وقت است كه پنج شش جمله را ميگويند آن آخري را حذف ميكنند اين هم در قرآن نمونه دارد هم در ادبيات كشورهاي ديگر كه چند مفرد را بر يكديگر حمل ميكنند اينها را با ويرگول مينويسند آن آخري را با «واو» كه مشابهش هم در قرآن داشتيم «سيوات و افكارا» بود اما اينها هيچ كدامش «واو» نيست و همهاش ويرگول است ﴿الرَّحْمنُ﴾ ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ اين يك حقيقت است اين دارد انسان را معنا ميكند انسان آن است كه از نظر صدر مشروح باشد به علوم قرآني، از نظر زبان مبيِّن قرآن باشد، اگر قرآني نبود حرفِ او بيان نيست حرفِ او چون مبهم است در حكم بهائم است بهيمه را چرا بهيمه گفتند، براي اينكه حرف او و صداي او مبهم است «سُمّيت البهيمة بهيمةً لإبهام كلامها» حرف دارد، صوت دارد ولي مبهم است اگر كسي قرآني حرف نزد كلام او بيان نيست بيان بعد از آن است كه شخص انسان شد شخص وقتي انسان ميشود كه به علوم قرآني آشنا باشد اين مقتضاي دو نكته ي آغاز سوره ي مباركه ي «الرحمن» است آن ترتيب لفظي از يك سو، اين بدون عطف كردن از سوي ديگر كه ﴿الرَّحْمنُ﴾ ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ خب اين كتابي كه عربي مُبين است بايد مشخص بشود كه اين چند جملهاي كه گفته بالأخره يا در آخر حرف عطف ميآورد يا در وسطها و اول و وسط، هيچ جا حرف عطف نياورده معلوم ميشود يك مطلب است خب، وجود مبارك موساي كليم هم همين را ميطلبد شرح صدر ميطلبد تا از صدر مشروح خودش پيام خدا را به مردم برساند لذا ميشود ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾ را بايد بعد از شرح صدر طلب بكند و كساني كه وارثان انبياي الهياند هم همين روش را دارند.
مطلب ديگر اينكه چون شرح صدر نور است آن كه مشروحالصدرتر است نورانيتر است وقتي نورانيتر بود از او ذات اقدس الهي به عنوان سراجِ منير ياد ميكند در سوره ي مباركه ي «احزاب» آيه ي 45 و 46 به اين صورت فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾ بعضيها شمعِ روشناند فضاي خود را روشن ميكنند بعضي سراج مُنيرند نسبت به نظام كيهاني فرمود آفتاب سراج منير است يا ماه سراج منير است و مانند آن كه زمان و زمين را روشن ميكند، نسبت به فضاي انساني آن انسانِ كامل را فرمود سراج منير است بعضيها صدر خودشان مشروح است بعضيها صدور ديگران را مشروح ميكنند آن كه صدور ديگران را مشروح ميكند اين سراج منيرِ صدور است آن كه خودش مشروحالصدر است بالأخره سراج خودش است ديگر، اينكه فرمود: ﴿دَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾» يعني تو براي روشن كردن دلهاي مردمي خب مستحضريد كه فرقي بين حيات و ممات آن حضرت كه نيست الآن هم در اثر توسّل به آن حضرت خيليها ميتوانند مشروحالصدر بشوند از آن سراج منير نور بگيرند چون مخصوص به زمان حيات آن حضرت كه نبود كه. خب، پس وجود مبارك موساي كليم اين خواستهها را داشت بعد عرض كرد خدايا! تو كه خانواده ي ما را ميشناسي كاري است بسيار مهم من هم وزير و أزير ميخواهم هم از خاندان من باشد چرا، براي اينكه تو همه ي ما را ميشناسي اين ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ سند درخواست شريك از خانواده است، وزير از خانواده است عرض نكرد كه براي من وزيري قرار بده عرض كرد برادر مرا قرار بده براي اينكه تو خانواده ي ما را خوب ميشناسي ما خوب تربيت شديم به عنايت الهي، هم از محضر شعيب استفاده كرديم هم وارث معارف قبلي بوديم ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ شما ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ شما از همه آگاهتريد كه به چه كسي سِمت بدهيد و خب خانواده ي ما را هم كه ميشناسيد ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ از خانواده ي ما كسي را وزير براي ما قرار بده و وزارت اختصاصي به مسئله ي سياست ندارد تبليغ اين طور است، تشريع اين طور است، تدريس اين طور است، تعليم اين طور است، هدايت مردم اين طور است آن روزي كه وجود مبارك موساي كليم رفت قدم اوّلش حكومت نبود ساليان متمادي طول كشيد تا حكومت تشكيل داد ولي در طليعه وزير طلب كرد، اگر كسي بخواهد هدايت امّتي را به عهده بگيرد معاون ميخواهد، مشاور ميخواهد، دوستان و دستياران خوب ميخواهد و اين با توحيد منافاتي ندارد ذات اقدس الهي بر اساس اينكه عالَم را با اسباب و سبب دارد اداره ميكند به همه ي اينها اجازه داد كه كمك بگيرند دستيار داشته باشند. درباره ي وجود مبارك موساي كليم كه بالصراحه عرض كرد ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ ﴿هَارُونَ أَخِي﴾ درباره ي وجود مبارك عيساي مسيح اين مسئله «هل يَنصرُني، هل يَذبّ، هل يُعينني» كه وجود مبارك سيّدالشهداء فرمود اين چون وارث عيساي مسيح است چنين حرفي ميزند شما غالب سخنان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه} را نگاه كنيد اين شرح «زيارت وارث» است وقتي عرض ميكنيم «يا وارث آدم» ميبينيم كلمات حضرت آدم در فرمايشات حضرت سيّدالشهداء هست «يا وارث نوح، يا وارث ابراهيم، يا وارث موسي، يا وارث عيسي» هست اگر او وارث عيسي هست عيساي مسيح در پايان سوره ي مباركه ي «صف» آيه ي چهارده اينچنين آمد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ اين بيان نوراني حضرت مسيح هست كه «هل مِن ناصرٍ ينصرني»، ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ اگر وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه} وارث عيساست براي اينكه «هل ينصرني» وجود مبارك مسيح را او در كربلا پياده كرده اينكه ميگويد: ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ﴾ يعني «هل مِن ناصرٍ ينصرني» و همين بيان درخواست دستيار و معاون را كه وجود مبارك موساي كليم داشت، عيساي مسيح هم داشت و ذات اقدس الهي درباره ي پيغمبر ما هم(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء)هم همين تعبير را فرمود، كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ كه قرائت معروف اين است تفسير معروف اين است كه پيامبرا! الله كافي است مؤمنين هم كه تو را همراهي ميكنند «حسبك اللهُ، حسبك مَن اتّبعك» كه اگر اين «مَن» مُعرب بود به صورت اسم ظاهر معرب در ميآمد اينچنين ميشد «حسبك الله، حسبك المؤمنون» البته آن اوحديّ از اهل تفسير اين ﴿مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ را عطف بر «كاف» ميدانند ميگويند «حسبك الله و حسبُ مَن اتّبعك اللهُ» الله براي تو و پيروان تو كافي است اين نظر اوحدي، ديگر اينها تابع مغني و جامع نيستند كه اسم ظاهر را ميشود به ضمير عطف كرد يا نه، اينها ميگويند «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل» اما مفسّرين عادي ميگويند «حسبك الله و حسبك المؤمنون الذين اتّبعوك و يتّبعوك» تفسير معروف اين است. خب، پس چه موساي كليم عرض ميكند كه ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ چه وجود مبارك عيساي مسيح باشد ميگويد «هل مِن ناصر ينصرني».
پرسش:...
پاسخ: بله، چون به خدا عرض كرد ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان جريان طير مَشوي عرض كرد خدايا! محبوبترين خلقت را برسان تا در اين طير مَشوي شركت كند و منظور او عليبنابيطالب بود اگر ذات اقدس الهي در قرب نوافل به زبان اينها سخن ميگويد كه «كنتُ لسانه الذي يتكلّم به» پس اين گفته ي خداست گفته ي موساي كليم نيست، گفته ي عيساي مسيح نيست در فصل سوم بحث ميكنيم نه بحث اول و دوم كه دو منطقه ي ممنوعه است فصل اول كه مقام هويّت ذات است بالكل منطقه ي ممنوعه است كما مرّ مراراً فصل دوم كه اكتناه اوصاف ذاتي است منطقه ي ممنوعه است كما تقدّم مراراً فصل سوم كه مقام فيض و وجه و لطف الهي است در اين مقام قرب نوافل حاكم است كه «كنتُ لسانه الذي يتكلّم به» اگر در اين منطقه موساي كليم عرض ميكند ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ با لسان الله ميگويد يا اگر مسيح(سلام الله عليه) عرض ميكند «هل من ناصرٍ ينصرني» با لسان الله ميگويد و اگر سيّدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود با لسان الله فرمود براي اينكه بر اساس قرب نوافل آن كه زبان اينهاست خداي سبحان در مقام فعل است پس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بر اساس ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ حركت كرده درخواست كمك چون به اذن خداست با توحيد منافات ندارد و اينها هم برابر آيه ي سوره ي مباركه ي «انبياء» حكم فرشتهها را دارند كه فرشتهها در سوره ي مباركه ي «انبياء» آمده است كه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ فرشته بدون اذن خدا سؤال نميكند همين معنا در زيارت نوراني «جامعه كبيره» درباره ي اهل بيت هم آمده ديگر كه اينها بدون اذن ذات اقدس الهي چيزي را سؤال نميكنند عين اين مضمون آيه سوره ي «انبياء» در «زيارت جامعه» هست كه اينها هم «لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون» خب اگر در كربلا فرمود: «هل من ناصرٍ ينصرني» براي اينكه او وارث عيساست عيسي هم همين را فرمود و اگر نقل كلام در عيسي(سلام الله عليه) بكنيم ميبينيم هر دو با لسان خدا سخن گفتند خب، عرض كرد ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ ما اگر درخواست ميكنيم كه از خاندان ما باشد، برادر ما باشد، براي اينكه تو از وضع ما باخبري منتها در جريان وحييابي وجود مبارك هارون با حديث منزله خب خيلي فرق دارد چون در حديث منزله مرحوم شيخ مفيد در ذيل همين آيه اين بحثها را مطرح كرده در حديث منزله وجود مبارك پيغمبر جريان نبوّت را استثنا كرد پس وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) در جريان نبوّت و اخذ شريعت حضور ندارد از اين بخش كه بگذريم وجود مبارك هارون هم وحي را مستقيماً از ذات اقدس الهي دريافت ميكرد وحيِ تشريعي را و هم در استماع وحيِ به موساي كليم ممكن بود حضور داشته باشد چون خودش پيغمبر بود شريعت براي او ميآمد منتها به او گفته ميشد كه تو حافظ شريعت موساي كليمي كه او اولواالعزم است كتاب را ما به او داديم اگر ذات اقدس الهي به يحيي ميفرمايد: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ اين كتاب ديگر كتاب يحيي كه نبود چون وجود مبارك يحيي كه از انبياي اولواالعزم نيست كه كتاب داشته باشد كتاب موساي كليم بود پس گاهي وحيِ الهي، وحي تشريعي به پيامبري ميرسد كه او حافظ شريعت يكي از انبياي اولواالعزم است انبياي بنياسرائيل غالباً همين طور بودند ديگر انبياي ابراهيمي غالباً همين طور بودند ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا﴾ از همين قبيل است آن كه از انبياي اولواالعزم است مثل خود حضرت ابراهيم، خود حضرت موسي، خود حضرت عيسي آن وحي تشريعي برتري تلقّي ميكنند اما وجود مبارك حضرت امير در حديث منزله چون نبوّت استثنا شد در اين بخش سهمي ندارد در بخش نبوّت تشريعي، دريافت شريعت، اما وحيهاي ديگر گاهي وحيهاي علمي است نظير اِخبار به غيب، گاهي وحيهاي فعلي است نظير تصميمهاي خوب كه ﴿أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ نه ﴿أَنِ احْكُم﴾ آنجايي كه انسان يك تصميم خوب ميگيرد بخش تصميم را عقل عملي به عهده دارد و كارِ عزم است عزم يعني عزم، جزم يعني جزم، جزم به انديشه برميگردد عزم به انگيزه برميگردد، گاهي انديشه را خدا وحي ميفرستد گاهي انگيزه را خدا وحي ميفرستد، گاهي در قلب كسي خطور ميكند كه اين كار را بكن اين ديگر سخن علم نيست فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ نه ﴿أَنِ احْكُما﴾ گاهي انسان ميبيند تصميم ميگيرد يك كار خير انجام بدهد.
پرسش:...
پاسخ:
چرا، وحي به معناي الهام داريم، اقسام گوناگون است ولي در اين آيه وحي تعبير شده ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ اين كاري به شريعت ندارد تصميمِ خوب اگر به قلب كسي برسد به عنايت الهي است همان طوري كه وسوسه، تصميم بر فعل است نه تصميم آنجا كسي مغالطه ميكند، شبههاندازي ميكند جلوي برهان را ميگيرد اين ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ اين مغالطات همه از اوست اما آنجا كه وسوسه ميكند كاري را انجام بده ميگويد نگاه كن به اين نامحرم اين ديگر علم نيست اين حكم نيست اين فعل است اين تصميم ميگيرد كه اين كار را بكند همان طوري كه در طرف رذيلت گاهي عزم القا ميشود و در طرف علم هم گاهي جزمِ مغالطي القا ميشود كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ از آن طرف هم ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾ گاهي عزم و تصميم باطل، گاهي جزمِ جهلِ مركّبي يكي مربوط به علم است يكي مربوط به فعل القا ميشود در مسائل حق و صِدق هم همين طور است. خب، اين وجود مبارك موساي كليم با القائات الهي اين حرفها را زده عرض كرد ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ خداي سبحان با فعل ماضي با كلمه ي «قد» با جمله ي خبريه كه در افاده ي انشاء از جمله ي انشائيه قويتر است با اين سه نكته فرمود گرفتي، ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ﴾ اين ﴿قَدْ أُوتيِتَ﴾ جمله ي خبريهاي است كه به داعيه انشاء القا شده اما با فعل ماضي انشاء شده، با «قد» انشاء شده، با جمله ي خبريه انشاء شده يعني گرفتي، خواستنت همان و دادن همان، مثل ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ اين ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ كه جمله ي خبريه نيست كه اين جمله ي خبريهاي است كه به داعي انشاء القا شده ما هم در ادبيات فارسي داريم اينكه كسي ديگري را مشاور خود يا معاون خود قائممقام خود يا سِمتي براي او قرار ميدهد ميگويد من شما را براي آن كار منصوب كردهام اين جمله ي خبريه است يعني هماكنون منصوب شدي اين جملههاي خبريه چه در ادبيات فارسي، چه در ادبيات عربي به داعي انشاء القا ميشود به موساي كليم فرمود گرفتي، ﴿قَدْ أُوتيِتَ﴾ موساي كليم هم ديد همه ي اينها را داراست.
پرسش: حضرت امير توانايي شنيدن وحي تشريعي را داشتند؟
پاسخ: نه، وحي تشريعي مخصوص پيغمبر است شريعت براي اوست اما وحيهايي كه مربوط به علم غيب است، اَخبار غيبيه است نظير صداي شيطان را كه شنيدن، بله اينها را ميشنوند، صداي ملائكه را ميشنوند، آدم و رفت ملائكه را ميشنوند، علوم اولين و آخرين را ممكن است بشنوند و امثال ذلك.
مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه در صحنه ي ألست مرحوم شيخ مفيد در امالي نقل ميكند در صحنه ي ألست كه همه ي انبيا مِن الأوّلين و الآخرين حضور داشتند كه ﴿أُخْرَجَ﴾ پروردگار ﴿مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اول كسي كه گفت ﴿بَلَي﴾ وجود مبارك پيغمبر بود بعد هم در بين همه ي انبيا دومين كسي كه گفت وجود مبارك حضرت امير بود خب اين مقام وحيِ غيبي را، اخبار غيبي را، علوم غيبي را كاملاً ميشنود و دريافت ميكند اما شريعت خصيصهاي است مخصوص پيغمبر و وجود مبارك پيغمبر هم فرمود: «إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي» من خاتَم انبيايم وقتي خاتم شد و خاتِم شد و نبوّت به آن حضرت ختم شد ديگر كسي شريعتشنو نيست شريعت را وجود مبارك پيغمبر ميشنود و تلقّي ميكند و القا ميكند.