درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/11/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 17 تا 23 سوره مريم

 

﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾ ﴿قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾ ﴿قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي﴾ ﴿فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾ ﴿قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾ ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَي﴾ ﴿لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْري﴾

 

بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) نار را ديد و به سراغ نار رفت و نداي الهي را شنيد اوّلين دستوري كه خداي سبحان به آن حضرت داد بعد از اينكه فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ﴾ اين بود كه فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ اين ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ يعني كاملاً گوش بده ببين وحي چيست بالأخره انسان خاطراتي دارد، علومي، يك رهاورد ساليان متمادي دارد مخصوصاً كسي كه از نوابغ باشد و چهل سال عمر را پشت سر گذاشته باشد مثلاً اين ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ يك راهنمايي خوبي است براي تنظيم امور هرمنوتيك ما اگر خواستيم حرف كسي را بپذيريم يا نقد كنيم بايد اين هنر را داشته باشيم كه گوش بدهيم گوش دادن به همان سكوتِ فيزيكي نيست گوش دادن به اين است كه همه ي خاطرات و علوم و داشته‌هاي قبلي را يك گوشه بگذاريم و آنچه را كه اين شخص گفت يا نوشت آن را در گوشه ي ديگر ذهنمان جا بدهيم وگرنه كسي كه با افكار قبلي دارد مطلبي را گوش مي‌دهد اين درست حرف گوينده يا نوشتار نويسنده را متوجه نمي‌شود اگر بخواهد قبول كند يا نكول كند يك قبول و نكول ممزوجي است وقتي گرفتار هرمنوتيك نشد يعني هم از نظر فيزيكي ساكت بود و هم خاطرات قبلي را اين هنر را داشت كه در يك گوشه ي ذهن بگذارد و گوشه ي ديگر ذهن را براي ورود اين مطلب جديد جاسازي كند اين شخص موفق است كه حرفِ طرف را خوب فهميد حالا اگر مي‌پذيرد كه عالِمانه مي‌پذيرد و اگر نقد مي‌كند هم كه محقّقانه نقد مي‌كند اين ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ ناظر به اين قسمت است. روايتي هم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست در اين موسوعه شريفه كه موسوعه ي كلمات الرسول الأعظم(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است جلد سيزدهم كه كلمات حضرت، خُطب حضرت، ادعيه حضرت، نامه‌هاي حضرت را جمع كردند جلد سيزدهم صفحه ي 205 راه فراگيري علم را حضرت مشخص فرمود از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه آن حضرت عن آباء كرامش و گرامي‌اش نقل كرده است كه آنها از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند كه آن حضرت فرمود: «أوّل العلم الصّمت» آدم خوب ساكت باشد «والثاني الإستماع والثالث العمل به و الرابع نشره» كسي موفق است در فراگيري علم كه اول گوش بدهد ببيند اين گوينده يا نويسنده چه مي‌گويد اين گوشِ فيزيكي با استماع دروني همراه باشد در سوره ي مباركه ي «انعام» دو مطلب گذشت يكي كساني كه مبتلا به آن جريان هرمنوتيك بودند داشته‌هاي خود را به همراه آوردند در مجلس پيغمبر، گروه ديگر كساني‌اند كه توانستند آن داشته‌هاي قبلي را كنار بگذارند. در سوره ي مباركه ي «انعام» به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود رسول من يك عدّه مي‌آيند با تو سخن بگويند كه حرفهاي خودشان را به تو برسانند نه اينكه بشنوند ببينند تو چه مي‌گويي ﴿وَيَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾ اينها نيامدند خوب گوش بدهند ببينند تو چه مي‌گويي اينها هيچي، اما گروه ديگر اينها كنار هم نيست اين دو آيه فاصله‌شان فراوان است ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ يك عدّه مستمِع خوبي‌اند مي‌آيند ببينند كه تو چه مي‌گويي وقتي اينها با اين گرايش آمدند به اينها سلام بكن اينكه سابقاً خُطَبا روي منبرها اول سلام مي‌كردند بعد شروع مي‌كردند به سخنراني الآن فقط در نماز جمعه‌ها اين سنّت هست وگرنه قبلاً وعّاظ همين كه روي منبر مي‌نشستند اول سلام مي‌كردند به مخاطبانشان بعد شروع مي‌كردند به حمد و ثنا و سخنراني زيرا دستور از همين سوره ي مباركه ي «انعام» است كه ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ اوساط و ضِعاف از مستمعان سلام را از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تلقّي مي‌كنند، اوحدي از مستمعان پيامبر را رسولِ سلام مي‌دانند سلام خدا را تلقّي مي‌كنند يعني سلام مرا به اينها برسان به هر تقدير اينها مي‌آيند كه ببينند پيغمبر چه مي‌گويد بنابراين اينكه ذات اقدس الهي به موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ يعني اين هنر را داشته باش كه يادداشت و يادگرفته‌هاي قبلي را بگذاري كنار ببين من چه مي‌گويم درست است كه غالب مردم مبتلايند به اينكه با يافته‌هاي قبلي چيزي را مي‌خوانند يا چيزي را مي‌نويسند ولي اين ادب خواندن و نوشتن يا شركت در كلاس نيست راهش اين است كه «الصَمت ثمّ الاستماع» سكوت محض يك، داده‌ها و گرفته‌هاي قبلي را انسان در يك گوشه ي ذهن بگذارد دو، ببيند اين نويسنده يا اين گوينده چه مي‌گويد يا چه مي‌نويسد سه، بعد داوري كند اين راه استماع است. در سوره ي مباركه ي «اعراف» هم مشابه اين اصل كلّي آمده است كه همين آيه معروف كه ﴿وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ ناظر به همين بخش است در سوره ي مباركه ي «اعراف» آيه ي 204 اين است ﴿وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ خب آن وقت آدم خوب مي‌فهمد كه اين آيه چه دارد مي‌گويد و اگر كسي با يافته‌هاي قبلي برود در درس بنشيند از آن گوينده يا آن نويسنده چيزي استفاده نمي‌كند مخلوط است مي‌شود ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ براي داوري هم فرصتي هست پس مهم‌ترين راه براي مطالعه كردن يا شركت در سخنراني اين است كه آدم صَمت و استماع، سكوت محض و گوش دادن با جان كه ببيند اين آقا چه مي‌خواهد بگويد بعد هم مي‌تواند رد بكند اين راه نجات از آن فنّ هرمنوتيك است لذا فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ اين همان استماعي است كه در سوره ي مباركه ي «زمر» بيان شده كه ﴿الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ خب آن كسي كه با داده‌هاي قبلي خود دارد كتابي را مطالعه مي‌كند يا درسي را گوش مي‌دهد اين ديگر أحسن الاقوال را همان حرف خودش مي‌داند اين ديگر ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ نيست اين هنر بايد باشد كه انسان مالك نفس باشد، سلطان بر نفس باشد همان طوري كه بايد وسوسه‌ها را بگذارد كنار داده‌ها و يادگرفته‌هاي قبلي را هم بايد بگذارد كنار.

 

پرسش:...

پاسخ: بله خب ديگر، گاهي انسان هم با رفيقش حرف مي‌زند هم در جلسه درس گوش مي‌دهد هم دارد مطالعه مي‌كند هم دارد راديو و تلويزيون گوش مي‌دهد از اينها هست ديگر اين مي‌شود ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ اما اگر كسي واقعاً حرف نزند از نظر فيزيكي و از نظر فيزيكي كه ساكت شد در درون هم حرف نزند اين قول نفساني را هم نداشته باشد اين هم صَمت دارد هم استماع آن وقت مي‌فهمد كه اين آقا چه نوشته يا آن آقا چه گفته بعد هم اگر رد مي‌كند محقّقانه رد مي‌كند و اگر مي‌پذيرد هم محقّقانه مي‌پذيرد خب، اينكه فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ ناظر به اين قبيل است.

 

پرسش:...

پاسخ: خب قرآن كريم هم علوم انساني را مي‌فهماند هم علوم تجربي را بالأخره آن علوم تجربي گرچه انساني به حسب موضوع نيست ولي مصرفش انسان است ديگر ما علوم غير انساني نداريم يا به لحاظ.

 

پرسش:...

پاسخ: اينها را مي‌گذارد كنار بعد مي‌بيند قرآن چه مي‌گويد حرفِ قرآن را خوب فهميده چون تصوّرات كه تصديق نيست آن مفرد و بديهيات را كه كنار گذاشتن ندارد چون بديهيات حرفي براي گفتن ندارد با آن بديهيات اوّليه فقط گوش مي‌دهد مي‌بيند كه اين قرآن چه مي‌گويد بعد به داوري مي‌نشيند آن وقت به داوري نشستنِ او داوري محقّقانه خواهد بود عمده آن است كه انسان در گوش دادن يا مطالعه كردن نوشتار يا گفتار ديگري خودش را شريك آن گوينده يا نويسنده نكند اين مي‌شود مخلوط خب، فرمود اين كار را كرديد ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾ آنچه را هم كه مي‌شنويد اين است كه ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ اين توحيد كه ذات اقدس الهي دوبار در همين بخش نوراني سوره ي مباركه ي «طه» به وجود مبارك موساي كليم فرمود كه ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ﴾ سيدناالاستاد علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) ملاحظه فرموديد هم در ذيل اين آيه سوره ي مباركه ي «طه» هم در ذيل آن آيه سوره ي مباركه ي «كهف» كه قبلاً خوانديم فرمود ذات اقدس الهي در دسترس احدي نيست همين بيان را سيدناالاستاد امام(رضوان الله تعالي عليه) كه امروز به بركت آغاز دهه فجر سالروز ورود نوراني امام(رضوان الله عليه) هست از اين كتاب شريفشان بخوانيم ايشان در اين كتاب مصباح‌الهدايه الي الخلافة و الولايه چون غالب كتابهاي عرفاني را امام(رضوان الله عليه) تقريباً قبل از سي سال مرقوم فرمودند اگر فراغتي بود و حوزه به سَمت فلسفه و عرفان مي‌رفت و اين قلم و بَنان و بيان شروع به كار مي‌كرد آن وقت معلوم مي‌شد كه چه آثاري از ايشان صادر مي‌شد و به جا مي‌ماند در قبل از سي سال اينها را نوشتند معمولاً چه آن تعليقات بر فصوصش چه تعليقات بر مصباحش برخي، خيلي ضعيفي از اينها را از سي سال گذشته ولي غالباً اينها را بين بيست و سي نوشتند. اين كتاب را مقدمه‌اي براي آن نوشته شده كه بعضي از آقايان مرقوم فرمودند خدا رحمتشان كند در حدود 160 صفحه است بعد از آن مقدمه سخنان خود امام(رضوان الله عليه) شروع مي‌شود در صفحه ي سيزده اين كتاب يعني بعد از اينكه آن 167 صفحه ي مقدمه گذشت صفحه ي سيزده اصلِ اين كتاب كه به عنوان اوّلين مصباح است مي‌فرمايد: «المشكاة الاُولي» در آن چند مصباح است مصباح اول اين است كه اگر كسي خواست به طرف ذات اقدس الهي حركت كند بايد بداند كه «إعلم أيّها المهاجر إلي الله بِقدم المعرفة و اليقين رَزقك الله و إيّان الموت في هذا الطريق المستقيم و جعلنا و إيّاك مِن السالكين الراشدين» بداند كه «أنّ الهويّة الغيبيّة الأحديّة و العنقاء المُقرِب» «مُقرِب» يعني «مُعجِب» چيزي كه به عجب مي‌اندازد اين همان است كه مي‌گويند «عنقا شكار كس نشود دام باز چين» «العنقاء المُقرِب المُتسكَن في غيب الهويّة و الحقيقة الكامنه تحت سرادقات النوريّة و الحُجب الظلمانيه في أمام ببطون و غيبٍ و كمونٍ لا إسم لها في عوالم ذكر الحكيم و لا رسم و لا حَصر لحقيقة المقدّسه في المُلك و الملكوت و لا وسنه مُنقطع عنها آمال العارفين» يعني مقام ذات احدي به او دسترسي ندارد اميدش هم ندارد «تَذلّ لدي سرادقات جلالها أقدام السالكين محجوبٌ عن ساحة قدسها قلوب الأولياء الكاملين غيرُ معروفةٍ لأحدٍ مِن الأنبياء و المرسلين» هيچ پيغمبري هويّت حق را نمي‌شناسد، هيچ رسولي هويّت حق را نمي‌شناسد «غيرُ معروفةٍ لأحدٍ مِن الأنبياء و المرسلين و لا معبودةٍ لأحدٍ مِن العابدين و السالكين الراشدين» احدي هم ولو حضرت امير آن هويّت را عبادت نمي‌كند براي اينكه او را نمي‌شناسد «و لا مقصودة لأصحاب المعرفة مِن المكاشفين» يعني در بحثهاي عرفاني هيچ عارفي هم در آن زمينه بحث نمي‌كند براي اينكه او حقيقتي است بسيط محض يك، نامتناهي است دو، ديگر نمي‌شود گفت كه من به اندازه ي خودم او را شناختم او اندازه‌پذير نيست او يا كلاً نصيب كسي مي‌شود كه اين مستحيل است فقط براي خودش يا احدي به او راه ندارد اين سه تعبير از سيدناالاستاد هست كه فرمود: «غيرُ معروفةٍ لأحدٍ مِن الأنبياء و المرسلين و لا معبودةٍ لأحدٍ مِن العابدين و السالكين و الراشدين و لا مقصودةٍ لأصحاب المعرفة مِن المكاشفين حتّي قال أشرك الخليفة أجمعين ما عرفناك حقّ معرفتك و ما عبدناك حقّ عبادتك» بعد اين شعر معروف

عنقا شكار كس نشود دام باز گير كانجا هميشه باد به دست است دام را

از همين قبيل. در صفحه ي 72 نامي از اهل بيت عصمت و طهارت مي‌برند مي‌فرمايند احدي در عالَم به اندازه ي اهل بيت عصمت و طهارت نيست به عظمت اينها، به جلال اينها، به علم اينها، به قدرت اينها، به فضيلت اينها، به عصمت اينها اين حديث نوراني است و طولاني است صفحه ي 72 تا صفحه ي 74 اين حديث را كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) از آباء گراميشان و از آباء كرامشان نقل مي‌كنند تا از حضرت امير كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما خَلَق الله أفضل منّي و لا أكرم عليّ منّي» آن وقت سؤالاتي وجود مبارك حضرت امير مي‌كند آيا شما بالاتري يا جبرئيل، شما بالاتري يا فرشته، حضرت همه ي اينها را جواب مي‌دهد اين روايت طولاني است تا صفحه ي 75 در صدر 75 آن‌گاه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه ثواب همين روح مطهّر ايشان و همه ي شهدا و اوليا و مؤمنان مخصوصاً اين شهداي دهه ي فجر فرمود: «و لقد نَقَلْته» اين حديث را «بطوله مع بِناء هذه الرسالة علي الاختصار» با اينكه اين رساله است بنايش بر اختصار است و ما هر حديثي را كه بنا شد نقل بكنيم آنجا كه مورد استشهادمان را نقل مي‌كنيم نه كلّ حديث را اين حديث طولاني را با همه ي طولانيّتش نقل كرديم «للتبرّك و التيمّن و زيادة الفائدة و البصيره و ها أنا أشرح بعض فقراته الراجعة إلي المقام مع الإيجاز و الاختصار و أرجوا التوفيق مِن الحقّ المختار» آن وقت بعضي از جمله‌هايي را شرح مي‌دهند كه ثواب همه ي اينها به روح مطهّر ايشان و همه ي شهدا، اما درباره ي اينكه ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ﴾ اين دو سؤال را در بردارد يكي اينكه چيست، يكي اينكه آنكه در دستت است چيست، اگر به آن عصا اشاره مي‌فرمود، مي‌فرمود «ما تلك» اين چيست، اما اصرار دارد كه بفرمايد آنكه در دستت است چيست چون هم خدا با آن چوب كار دارد هم با اين دست هم آن چوب را مي‌خواهد معجزه كند هم اين دست را مي‌خواهد معجزه كند و آن چوب وقتي معجزه مي‌شود كه از اين دست سر در بياورد و اين دست وقتي معجزه مي‌شود كه به قلب مرتبط باشد و اگر مي‌فرمود «ما تلك» كافي بود ولي با هدف هماهنگ نبود چون هدف اين امور چندگانه است هم مي‌خواهد چوب را معجزه كند، هم مي‌خواهد دست را معجزه كند، هم اعجاز چوب را به دست اسناد بدهد و هم منشأ معجزه بودن اين دست را قلب بداند اين جمله‌ها را فرمود، فرمود: ﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾ عرض كرد كه ﴿هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾ كه در بحث ديروز گذشت. فرمود اگر عصاست، اگر چوب است ﴿أَلْقِهَا يَا مُوسَي﴾ ببينيم چوب است يا نه، ﴿فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾ ديد مار است و اگر ـ معاذ الله ـ سِحر بود جا براي ترس نداشت چون ساحر كه از سِحر خود نمي‌ترسد كه خداي سبحان فرمود نترس البته از اين آيه برنمي‌آيد كه وجود مبارك موساي كليم ترسيد فقط فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ﴾ نترس، خب شايد نترسيده باشد با همين گفتن طمأنينه‌اي در قلب حضرت موسي پيدا شده باشد لكن وقتي در سوره ي مباركه ي «قصص» همين جريان مطرح است آيه ي 31 اين است ﴿وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً﴾ فوراً ترسيد و فاصله گرفت.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، ولي منظور آن است كه در مرتبه ي اول هراس بود لكن اين هراس را از آيه سوره ي «طه» نمي‌شود استفاده كرد براي اينكه در سوره ي «طه» دارد ﴿لاَ تَخَفْ﴾ اما آيا حضرت ترسيد و خداي سبحان به او اطمينان داد كه نترس يا زمينه را ديد و فرمود نترس اين دلالت ندارد فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ﴾ اما در سوره ي مباركه ي «قصص» به خوبي دلالت دارد كه ترسيد ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: بله خب، مثل اينكه ﴿لاَ تَأْسَوْا﴾، ﴿لا تغتب﴾ غيبت نكن، شرك نورز، ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾ مبادا شرك بورزي، مبادا مطيع كفار باشي اين نهي است ديگر اين معنايش اين نيست كه واقع شده كه.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، اينجا هم همين طور است اينجا كه مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَخَفْ﴾ چه در آن افاضه چه در حالت خوف بالأخره دلالت ندارد بر اينكه واقع شده چه در تكوين، چه در تشريع اين دلالت بر وقوع ندارد اما آنچه در سوره ي مباركه ي «قصص» آمده است اينكه واقع شده اين حضرت كاملاً ترسيد آن‌گاه ذات اقدس الهي بعد از اينكه فرمود: ﴿وَلَمْ يُعَقِّبْ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿يَا مُوسَي أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ﴾ برگرد نترس اين برگرد و نترس نشان آن است كه قبلاً واقع شده براي اينكه دارد ﴿وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ﴾ فاصله گرفت و رو به طرف مار نبود. خدا فرمود برگرد كاري به تو ندارد ولي در آيه ي محلّ بحث سوره ي «طه» از آن استفاده نمي‌شود كه وجود مبارك موسي ترسيد فقط فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾ اين براي عصا، اما اينكه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ﴾ اين براي دست است به حسب ظاهر يك دست عادي است اما اين دست مي‌شود بيضا، بيضا به معناي سفيد در برابر سياه به طور عادي استعمال مي‌شود لكن وقتي قرآن كريم دارد كه جام بهشتيها كه با او آب مي‌نوشند بيضاست يعني درخشان است يعني برّاق است نه بيضا يعني سفيد است در سوره ي مباركه ي «صافات» وقتي نعمتهاي بهشتيها را بررسي مي‌كند مي‌فرمايد بهشتيها ﴿لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ﴾ از آيه ي 41 به بعد سوره ي «صافات» «﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ﴾ ﴿فَوَاكِهُ وَهُم مُّكْرَمُونَ﴾ ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ ﴿عَلَي سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ﴾ ﴿يُطَافُ عَلَيْهِم بِكَأْسٍ مِن مَّعِينٍ﴾ ﴿بَيْضَاءَ﴾ اين جام، جام برّاقي است شفاف و روشن و درخشان است اين معنايش است اينجا هم كه فرمود بيضاء يعني برّاق و روشن كه بحث تفصيلي‌اش تا حدودي در ذيل آيه ي 108 سوره ي مباركه ي «اعراف» قبلاً گذشت. در آيه ي 108 سوره ي «اعراف» اين بود ﴿وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ﴾ درخشان بود، برّاق بود هر كه مي‌ديد، مي‌ديد كه اين خيلي نوراني است و شفاف است بنابراين سخن از سپيد و سياه نيست سخن از برّاق بودن اوست كه فرمود اين دست را وقتي به جَيب گذاشتي و بيرون آوردي اين مي‌شود برّاق و درخشان و اختصاصي هم به قلب نوراني وجود مبارك موساي كليم داشت ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ﴾ اين يد ﴿بَيْضَاءَ﴾ اما اين آسيب‌ديده نيست اين يك معجزه ي ديگر است ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَي﴾ پس آيه قبلي آن است كه اين چوب شده اژدها، مار دمان شده آيه ي بعدي اين است كه اين دست عادي برّاق شده نظير جام بهشتيها. اين كارها را ما كرديم ﴿لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْري﴾ اينها معجزات بزرگ ماست كه به تو نشان مي‌دهيم اما آن بحثي كه قبلاً داشتيم در آيه ي شانزده همين سور‌ه كه فرمود: ﴿فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَي﴾ براي بيان اين بود كه وجود مبارك موساي كليم «صائناً لنفسه» باشد نفوذناپذير باشد هم موعظه ي الهي از نظر عبارت و لفظ لازم بود هم آن عنايت الهي از نظر فيض تكويني لازم بود چه اينكه مشابه اين درباره ي انبياي ديگر مخصوصاً درباره ي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشت كه فرمود تو بايد «صائناً لنفسه» باشي ديگران سعي مي‌كنند در تو نفوذ پيدا كنند ولي عنايت الهي تو را تثبيت كرده است ديگران به هيچ وجه در حرم امن تو نفوذ نداشته و ندارند كه بحثش قبلاً در سوره ي مباركه ي «توبه» و همچنين سوره ي «اسراء» گذشت در سوره ي مباركه ي «اسراء» آنچه گذشت اين بود آيه ي 73 و 74 سوره ي مباركه ي «اسراء» اين بود ﴿وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً﴾ آنها تلاش و كوشش مي‌كنند كه در اثر فتنه تو را باز بدارند منصرف كنند از مسير وحي تا چيزي را ـ معاذ الله ـ كم بكني، زياد بكني به ميل اينها افزايش بدهي كاهش بدهي و مانند آن، اگر به ميل اينها مسير آيات را تغيير دادي تورا به عنوان خليل و دوست اتّخاذ مي‌كنند ﴿وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً﴾، ولي ما اين سه مرحله ي فيض را نسبت به شما اِعمال كرديم آن مراحل سه‌گانه اين است كه ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾ اگر توفيق الهي نبود، تثبيت الهي نبود تو نزديك بود «كاد» يعني «قَرُب» نزديك بود يك، كه رُكون پيدا كني ركون آن ميل اندك است دو، ﴿شَيْئاً قَلِيلاً﴾ اندك اندك، اندك در اندك اين سه، اگر فيض ما نبود تو نزديك بودي ﴿كِدتَّ﴾ ركون پيدا كني ﴿تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً﴾ كه اين تنوينش تنوين تحقير است ﴿قَلِيلاً﴾ تنوين تَنكير ﴿شَيْئاً﴾ كه براي قلّت است يك، ﴿قَلِيلاً﴾ كه صريحاً قلّت را اسم مي‌برد دو، ركون كه ميل اندك است سه، «كاد» كه نزديك است چهار، يعني عملِ خارج كه به هيچ وجه واقع نشد، ميل قلبي هم كه وارد نشد، ميل چه كم چه زياد هم واقع نشد نزديكِ ميلِ كم هم نشدي خب اين طهارت محض است ديگر، اگر كسي عمل خارجي‌اش مطابق با خواسته ي بيگانه نباشد يك، ميل قلبي‌اش هم به طرف آنها نباشد دو، ولو ميل اندك، ركون، ﴿شَيْئاً قَلِيلاً﴾ اين تنوين ﴿شَيْئاً﴾ هم براي قلّت است، پس مِيل نبود، ركون و ميلِ اندك هم نبود اندك در اندك اين هم نبود، نزديك به ميل اندك هم نبود اين قلب مي‌شود طيّب و طاهر اين كس مي‌شود پيغمبر فرمود اگر تثبيت الهي نبود ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ﴾ يك، ﴿تَرْكَنُ﴾ دو، ﴿إِلَيْهِمْ شَيْئاً﴾ كه تنوينش براي تحقير است سه، ﴿قَلِيلاً﴾ چهار، نزديك بود كمي ميل كني ولي نزديك به ميل نه تنها ميلِ كم نداشتي نزديك به ميل كم نبود خب اين مي‌شود طهارتِ محض وجود مبارك موساي كليم همين طور بود آن جريان ﴿قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ﴾ يعني اينها اوضاع خارجي را به هم زدند ولي در تو هيچ اثر نداشتند براي اينكه ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ﴾ بودي و تطهير و طهارت و عصمت مطلقه شامل حال تو شده بود آنجا كه در سوره ي مباركه ي «توبه» ﴿قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ﴾ را آوردند ناظر به همين است كه آنها توطئه كردند در كار خارجي‌شان ولي نسبت به تو به هيچ توفيقي پيدا نكردند آيه ي 48 سوره ي مباركه ي «توبه» اين است كه ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّي جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ﴾ آنها خيلي زير و رو كردند ولي حق بر همه ي آنها غالب شد بنابراين حرمِ امن قلب معصوم از هر گزندي مصون است و به لحاظ خارج هم ذات اقدس الهي چند صباحي مهلت مي‌دهد و سرانجام پيروز مي‌كند خب، پس بنابراين يك معجزه مربوط به دستِ پيغمبر بود وجود مبارك موساي كليم و يك معجزه هم مربوط به عصاي آن حضرت بود كه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَي﴾ اينها آيات كبراي ماست چه اين آيه اوّلي چه آيه دومي اينها آيه كبراي ماست پس با اين جهاز رسالتي، رسالت را از هم اكنون بايد بپذيري ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾ پس قبلش مقام اول مربوط به نبوت بود اين مقام ثاني مربوط به رسالت است وقتي مجهّز كرد فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ﴾ و چون در آستانه ي اربعين سالار شهيدان حسين‌بن‌علي‌بن‌ابي‌طالب(صلوات الله و سلامه عليه و علي أهل بيته) هستيم همه شما هم ان‌شاءالله عازميد در اين دهه ي پر بركت فجر براي تبليغ الهي اميدواريم كه معارف الهي را، مسائل دهه ي فجر را، مسائل انقلاب را، نظام اسلامي را به خوبي براي مردم تعيين كنيد ان‌شاءالله با بركت و توفيق الهي كارتان همراه باشد مقبول حق باشد.