درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 5 تا 12 سوره مريم

 

﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾ ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَي﴾ ﴿وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾ ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ ﴿وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي﴾ ﴿إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾ ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَي﴾ ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾

 

چون سوره ي مباركه ي «طه» مثل سوره ي مباركه ي «مريم» در مكه نازل شد و مطالب اصلي سوَر مكّي اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق است اول مسئله ي توحيد را اجمالاً مطرح فرمودند بعد درباره ي نمونه‌اي از نبوّت عام سخن فرمودند تا بحثهاي اصول دين را تكميل كنند. فرمودند اين كتاب از طرف كسي است كه حقيقت جهان در اختيار اوست كسي كه حقيقت جهان در اختيار اوست او همان طوري كه ربّ جهان است ربّ انسان هم هست و انسان از آن جهت كه يك موجود متفكّر و مختار و قانون‌مند است مُقنِّن قوانين انساني هم بايد الله باشد براي اينكه آن كه آفريد بايد بپروراند اين تنزيلاً برهانِ آن است كه ذات اقدس الهي بايد مربّي باشد. بعد فرمود كلّ جهان را او بر اساس رحمت اداره مي‌كند اين بيان نوراني كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است و همچنين از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه پايه‌هاي چهارگانه عرش خدا همين تسبيحات اربعه است ديگر هر گونه توهّم تشبيه و تجسيم و تجسُّد زدوده مي‌شود فرمود چون كلمات اسلامي چهارتاست «سبحان الله و الحمد لله و لا إله الاّ الله و الله أكبر» عرش خدا هم چهار پايه دارد پس معلوم مي‌شود سخن از پايه‌هاي فلزّي و چوبي و امثال ذلك نيست ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾

 

پرسش: استاد اين به چه معناست؟

پاسخ: ﴿اسْتَوَي﴾ يعني نسبتش به جميع اشياء علي السواست.

 

پرسش:...

پاسخ: يعني خداي سبحان با توحيد با تسبيح با تكبير با تحميد دارد جهان را اداره مي‌كند اشياي ماسواي خدا ناقص‌اند محتاج به مكمّل‌اند آن مكمّل هم فقط خداست و لاغير و آن مكمّل هم بايد منزّه از هر نقص باشد براي اينكه اگر خودش ناقص باشد كه ناقص مشكل ناقص را حل نمي‌كند، محتاج مشكل محتاج را حل نمي‌كند پس او بايد مسبَّح و منزّه و مقدّس از هر نقص و عيب باشد و چون نياز جهان را و انسان را برطرف مي‌كند و در برابر هر رفع نياز و احساني بايد سپاسگزاري كرد پس او حميدِ مطلق است چرا «الحمد لله» براي اينكه همه ي نِعم هستي را او دارد مي‌دهد خب منعِم را بايد حمد كرد، چرا او مسبَّح است براي اينكه او اگر محتاج بود كه نمي‌توانست حاجت ماسوا را برطرف كند، چرا فقط او را تحميد و تسبيح بكنيم براي اينكه غير از او كس ديگر نيست، چرا او را بايد تكبير بگوييم براي اينكه او كوچك نيست مِن كلّ شيء أكبر نيست براي اينكه «أكبرُ مِن أن يوصف» است اين دوتا روايتي كه در بعضي از سالهاي گذشته طبق نقل مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) اين دوتا روايت را خوانديم در كتاب صلات در باب ذكر در معناي «الله أكبر» بابي مرحوم صاحب وسائل عنوان كرده در آن باب از امام(عليه السلام) سؤال مي‌كنند كه «الله أكبر» يعني چه، يا در يك روايت خود حضرت(سلام الله عليه) از راوي سؤال مي‌كند كه «الله أكبر» يعني چه، عرض مي‌كند كه «الله أكبر مِن كلّ شيء» فرمود شما اين را اكبرِ تفضيلي گرفتيد، شيئي گرفتيد اشياء هستند كبيرند و خدا مي‌شود اكبر، مگر غير از خدا چيزي هست كه كبير باشد تا خدا اكبر از او باشد «أكان سمَّت شيءٌ» خب حالا شما «الله أكبر» را به اين معنا گرفتيد كه خدا از آسمان و زمين اكبر است خب آن وقتي كه آسمان و زمين نبود الله اكبر نبود يا بود، بود يعني الله اخيراً اكبر شده يا در ازل اكبر بود اگر در ازل اكبر بود خب در ازل چيزي نبود لا صغير و لا كبير تا خدا اكبر از او باشد عرض كرد پس چه بگويم، فرمود نگو «الله أكبر من كلّ شيء» فرمود معناي «الله أكبر» اين است كه «الله أكبر مِن أن يوصف» خدا بزرگ‌تر از آن است كه كسي او را وصف بكند اين دوتا روايت را كه از غرر روايات ماست مرحوم صاحب وسائل در كتاب صلات در باب ذكر در باب معناي «الله أكبر» ذكر فرمود خب، اينها كه خيال مي‌كنند «الله أكبر» يعني خدا از هر چيزي بزرگ‌تر است معنايش اين است كه تازگي خدا «الله أكبر» شد خب آن وقتي كه چيزي نبود «الله أكبر» بود يا نبود خب اين را بايد اهل بيت بگويند اينكه به ذهن كسي نمي‌آمد كه اين دوتا روايتي كه مرحوم صاحب وسائل نقل مي‌كند اينها را بيگانه‌ها كه نگفتند كه اينها را اصحاب حضرت فكر مي‌كردند ديگر، شاگردان حضرت بودند كه خيال مي‌كردند «الله أكبر» يعني «الله أكبر من كلّ شيء» فرمود خب حالا اخيراً اين طور شد قبل از اينكه شيء باشد چطور مگر چيزي در آ‌نجا هست تا خدا از او بزرگ‌تر باشد، بنابراين او در ازل اكبر بود در لا يزال هم اكبر است، در ازل سبّوح بود در لا يزال هم سبّوح است، در ازل محمود بود در لا يزال هم محمود است و در ازل «لا اله الاّ الله» بود در لا يزال هم همين است اين پايه‌هاي چهارگانه باعث پيدايش عرش است و اگر گفته شد «قلب المؤمن عرش الرحمن» چون قلب مؤمن هم با تسبيحات اربعه دارد دور مي‌زند وگرنه آن قلبي كه در او خيلي از چيزها باشد ديگر قلب مؤمن نيست سابقاً حرمت اين الفاظ محفوظ بود، حرمت اين عناوين محفوظ بود بزرگان در كتابهايشان داشتند «حكمةٌ عرشيّه» اين حكمت عرشي نه يعني مطلب عميق است مطلب بلند است خب هر مطلب عميق را نمي‌گفتند حكمت عرشي آن مطلبي كه ذات اقدس الهي به خود آنها القا كرده باشد و جزء فنّاوري و نوآوري اين شخص باشد يك، چون «قلب المؤمن عرش الرحمن» است دو، اين حكيم يا اين فقيه يا اين اصولي از اين مطلب عميق ياد مي‌كرد مي‌گفت حكمة العرشيه سه، الآن شما مي‌بينيد هر مطلب بلندي ولو ديگري گفته باشد آدم مي‌گويد معني عرشي است خب به شما چه آن مطلب بلند را آن كسي كه «قلب المؤمن عرش الرحمن» او درك كرده شما عرش را حمل و نقل مي‌كنيد اگر قلب، عرش رحمان باشد بايد كه چهارپايه‌اش كلمات اربعه باشد اگر كلمات اربعه و تسبيحات اربعه اساس قلب او بود چنين قلبي مي‌شود عرش الرحمان آن‌گاه مطالبي كه ذات اقدس الهي به اين قلب القا مي‌كند مي‌شود حكمت عرشي، پس ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾ و چون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خليفه ي تام و مظهر اسم اعظم ذات اقدس الهي است و الله ﴿عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾ «بما أنّه الرحمن» وجود مبارك پيغمبر هم همين طور است شده ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ اگر ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است آن مسئله ي ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ﴾ مستمرّ است، ﴿لاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ مستمرّ است، ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ﴾ مستمرّ است، ﴿حَرِيصٌ عَلَيْكُم﴾ مستمرّ است براي اينكه خاصيّت رحمت اين است اما آن معنا كه حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثلاً اين‌قدر روي پا مي‌ايستاد كه پايش ورم كرد يعني مثلاً فشار مي‌آورد بر خودش روي يك پا مي‌ايستاد آن شايد درست نباشد البته در اثر زياد ايستادن ممكن است پا متورّم بشود بعد انسان روي سينه پا بايستد به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اما از اول بخواهد به خودش سخت بگيرد به عنوان رياضتِ غير دستوري آن روا نيست ولي خب خيلي روزه گرفتن، خيلي نماز گذاشتن آنها ممكن است مصداق داشته باشد اما كارِ غير معقول منسوب نيست.

 

پرسش:...يعني خود نماز ذكر الله اكبر است يا نه، ذكر الله اكبر

پاسخ: اگر اضافه ي ذكر به فاعل باشد معناي خاصّ خودش را دارد يعني «ذكر الله عَبده أكبر مِن ذكر العبد إيّاه» اما اگر نه، اضافه ي ذكر به الله اضافه ي مفعول باشد يعني اگر شما نماز را به عنوان ذكر اقامه كرديد كه ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ آن روح نماز از بدن نماز بالاتر است چون فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ اگر كسي صلاتش بدون ذكر بود ساهي از صلات بود اين نه اضافه ي به فاعل را دارد نه اضافه ي به مفعول را آنجا كه فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾ اين شخص كه اين‌چنين نيست تا بشود ذكر الله اضافه ي مصدر به مفعول و اگر اضافه ي مصدر به فاعل باشد اين مشروط به ذكر انسان است مي‌فرمايد: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾ ذكر خدا كه ذكر به فاعل اضافه مي‌شود «ذكر الله أكبر مِن ذكر العبد إيّاه» پس اگر كسي ساهي از صلات بود اين ذكر الله درباره ي او صادق نيست نه از باب اضافه ي مصدر به فاعل نه از باب اضافه ي مصدر به مفعول خب، ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾ و قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين‌چنين بود لذا براي همه كه فرمود: «أنا و عليٌّ أبواه هذه الأمّة» اين نگراني را داشت ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ اگر كلّ ماسوا مِلك و مُلك خداست معلوم مي‌شود كه عرش خدا پايه ي چوبي ندارد براي اينكه چوب و فلز و همه ي اينها را بعداً خدا خلق كرد خدا روي عرش روي مقام فرمانروايي به عنوان الرحمان مُستوي و مستولي و سلطان بود و شروع كرد به خلق كردن خدا بعداً أجرام را آفريد بعداً اشياء را آفريد ديگر نمي‌شود تختي فرض كرد كه از چوب يا غير چوب باشد كه خود اين آيه دليل است بر اينكه اين عرش مقام، مقام فرمانروايي است خصوصيّتش را آن دوتا روايت نوراني كه يكي در همين موسوعه ي كلمات أعظم كه به بركت انقلاب و خونهاي پاك شهدا بعد از انقلاب نوشته شده اين چهارده جلدي كه موسوعه كلمات رسول أعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در اينجا جمع‌آوري شده اهل سنّت اين كار را كردند كلمات حضرت را جمع كردند از طريق خودشان اما براي ما شيعه‌ها كلمات حضرت از طريق خودمان به صورت موسوعه دائرةالمعارف چهارده جلدي اخيراً چاپ شد در اينجا وجود مبارك حضرت فرمود كلمات الهي، تسبيحات اربعه چهارتاست لذا عرش چهار پايه دارد از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هم همين معنا رسيده است خب از خود آيه با اين تحليل به كمك روايات برمي‌آيد براي اينكه كلّ ماسوا را خدا خلق كرده اگر كلّ ماسوا را خدا خلق كرده پس عرش او عرش تخت يا فلز و امثال ذلك نيست ديگر چون فلز و تخت و اينها بعدها خلق شده ﴿لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَي﴾

 

پرسش: در جاي ديگر عرش را بعد از ...

پاسخ: آن براي مقام تدبير است مقام مدبّر بودن است چون ربوبيّت بعد از خالقيّت است وگرنه اصل اينكه ذات اقدس الهي بخواهد خلق بكند آن قبل از خلقت آسمان و زمين است هر جا سخن از ربوبيّت است بعد از خلقت است اينجا چون خلقت را اول ذكر فرمود ربوبيّت را بعد ذكر كرده ﴿تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَي﴾ ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾ اينجا هم همين كار را كرده منتها اينكه فرمود: ﴿اسْتَوَي﴾ براي اينكه آن ارض و سماء براي اوست اگر ارض و سماء براي اوست و نسبتش به جميع ارض و سماء علي السواست معلوم مي‌شود تختش ديگر چوبي و فلزّي و امثال ذلك نيست ديگر.

 

خب، مطلب ديگر اينكه اسماي حسناي ذات اقدس الهي را ما چگونه بفهميم فرمود: ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ اين اسماي حُسنا ﴿الْأَسْماءُ﴾ كه جمع محلاّ به الف و لام است و به صورت مبتداست و مبتداي مؤخّر است مفيد حصر است براي اينكه اين «لَهُ» مقدّم شده براي افاده ي حصر. مشكل مردم حجاز اين بود كه اينها چون مشرك بودند كلماتي كه داشتند كلمات تجسّمي، تجسّدي و مانند آن بود، الفاظي كه ملحدان و مشركان و مادّيين به كار مي‌بردند اين الفاظ براي معاني محسوس و مادّي وضع شده بود سمع، بصر، ديدن، آمدن، گفتن، عالِم شدن، ادراك كردن، جزا دادن همه ي اين كلمات مداليل مادّي دارد وقتي دين آمده اينها را درباره ي ذات اقدس الهي به كار برد اينها به چند گروه تقسيم شدند آنها كه نپذيرفتند كه از حوزه ي دين خارج‌اند آنها كه پذيرفتند كه پيرو اهل بيت(عليهم السلام) بودند به مقصد رسيده‌اند آنها كه پذيرفتند و پيرو نبودند به دو گروه تقسيم شدند وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) وقتي وارد ايران شدند در مرز مرو و طوس مستقر شدند آنجا ديگر شده حوزه ي علميه هر جا امام زمان باشد حوزه ي علميه آنجاست آن روز كه وجود مبارك امام باقر و صادق(سلام الله عليهما) در مدينه بودند امام زمان آنجا بود و حوزه ي علميه مدينه وقتي هم كه وجود مبارك حضرت امير قبلاً به عراق آمدند حوزه ي علميه مستقر شد در كوفه و امثال كوفه، وقتي وجود مبارك امام رضا به مرو آمدند اينجا شده حوزه ي علميه آن روز مسائل رسمي همين مسائل كلامي و اعتقادي بود بخشي هم مربوط به فقه و اينها بود يعني اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «انما العلم ثلاثة» و همچنين امام صادق(سلام الله عليه) كه فرمود: «إنّما العلم ثلاثة آية محكمة أو فريضة عادلة و سنّة قائمة» اين در خراسان در مرو در حضور امام هشتم رسمي بود يعني رشته‌هايي بود كه بعضيها در آيه محكمه كار مي‌كردند بعضي در فريضه عادله بعضي در سنّت قائمه كه حالا آن روايت را مي‌خوانيم. مشركان كه نپذيرفتند و اينها خيال مي‌كردند كه وقتي گفتند الله و الرحمان شده شرك مشركان به يكديگر مي‌گفتند كه اين كسي كه مدّعي نبوّت است ما را از شرك بر حذر مي‌دارد خودش ـ معاذ الله ـ مشركانه حرف مي‌زند گاهي مي‌گويد الله، گاهي مي‌گويد الرحمان آيه نازل شد كه ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ اين شرك نيست اينها هم اسماي حسناي آن حقيقت واحدِ محض‌اند، پس آنها كه نپذيرفتند از حوزه ي بحث بيرون‌اند آنها كه پذيرفتند و گفتند ـ معاذ الله ـ «حسبنا كتاب الله» اينها به دو گروه انحرافي تقسيم شدند آنها كه پذيرفتند و گفتند «حسبنا الثقلان الكتاب و العترة» فرقه ي ناجيه شدند كه حرف آنها مشخص است كه چيست، آنها كه اهل بيت را رها كردند يك عدّه گرفتار شدند اين الفاظ را به همين معاني ظاهري حمل كردند مبتلا به تشبيه شدند مجسّمه در آمدند و مانند آن خدا سميع است، خدا بصير است، يا خدا نازل مي‌كند، «دانٍ في علوّه» نازل مي‌شود در شب جمعه همين معناي جسماني معنا كردند شدند مشبّهه، مجسّمه و مانند آن. آنها كه ديدند اين با جسميّت سازگار نيست گفتند ما اين الفاظ را به كار مي‌بريم و چه كار داريم معناي‌اش چيست معاني‌اش را تفويض مي‌كنيم به خدا، علمش را به اهلش واگذار مي‌كنيم ما نمي‌دانيم معناي سميع و بصير چيست ولي معناي سميع و بصير به همين معناست كه او مي‌فهمد چگونه مي‌فهمد، سمع يعني چه، بصر يعني چه، علم يعني چه، قدرت يعني چه، نمي‌دانيم او قادر است يعني عاجز نيست، او عالِم است يعني جاهل نيست همين، اما علم خدا، قدرت خدا، سمع و بصر خدا چيست ما نمي‌دانيم اين تفويض است، تنزيه است كه با تعطيل همراه است. گروه سوم آمدند گفتند كه ما اين كلمات را مي‌فهميم معناي ثبوتي‌اش را مي‌فهميم، معناي سلبي‌اش را مي‌فهميم تلفيقي از اثبات و نفي داريم. بيان ذلك اين است كه اينها به راهنمايي ائمه(عليهم السلام) به اين نتيجه رسيدند كه اين الفاظ براي ارواح معاني يا مفاهيم عامّه وضع شد مثلاً ميزان مسئله ي قلم، مسئله ي چراغ، مصباح و امثال ذلك از همين قبيل است كه گاهي نمونه‌هايش در روايات هست. آن روزي كه بشر مصباح را، سراج را وضع كرد هرگز قمر را نمي‌گفتند سراج ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾ يا قمراً كذا و كذا سراجِ بشر اوّلي همين بود كه مقداري چوبها را شب مي‌سوزاندند از شعله ي اين هيزمها استفاده مي‌كردند چراغشان همين بود كم كم پِي و امثال ذلك را به كار بردند، كم كم تكامل پيدا كرد به صورت شمع در آمد، كم كم به صورت فانوس در آمد، كم كم به صورت چراغ گرسوز و لامپها و اينها در آمد بعد شده برق، سلاح هم همين طور است آن اوايل مهم‌ترين سلاحي كه اول چوب بود، كم كم شمشير بود، كم كم زِره بود، كم كم سپر بود، الآن شده بمب اتم اين كلمه ي سلاح، اين كلمه ي سراج، اين كلمه ي مصباح، اين كلمه ي ميزان مگر ترازويي كه بشر اوّلي داشت نظير ترازوهاي فعلي است اين كلمه ي قلم آن نِي‌هايي كه به كار مي‌بردند با قلم خودنويس فعلي يا امثال ذلك كه فرق فراوان دارد آيا لفظ براي مصداق وضع شد يا طبق رهنمود ائمه(عليهم السلام) لفظ براي مفهوم وضع مي‌شود يك، مفهوم بر مصداق منطبق مي‌شود دو، لفظ با مصداق كار ندارد لفظ با مفهوم كار دارد، اگر مصداق مادّي است اگر مصداق تفاوت پيدا كرد تدرّج پيدا كرده مفهوم، شدّت و ضعف پيدا نكرده مفهوم، مفهوم است قلم يعني وسيله ي نوشتن، چراغ يعني وسيله ي روشن كردن، ترازو يعني وسيله ي سنجيدن يك روز با قفان و امثال ذلك بود الآن با دستگاههاي مدرن است، چراغ يك وقت طور ديگر بود، سلاح يك وقت طور ديگر بود، پس مطلب اول اين است كه لفظ براي مفهوم است نه براي مصداق، دوم آن است كه مفهوم بر مصداق منطبق است سخن از استعمال نيست سخن از حقيقت و مجاز نيست لفظ مادامي كه در مفهوم استعمال مي‌شود حقيقت، لفظ را كه در مصداق به كار نمي‌برند كه مصداق هر گونه تحوّلي پيدا كند آسيبي به آن مفهوم عام نمي‌رساند اين دو تعبير دارد مي‌گويند الفاظ براي روحِ معنا وضع شد يا نه، الفاظ براي مهفوم عام وضع شد اسلام كه آمده همين كلمات سميع، همين كلمات بصير، همين كلمات عليم، قدير همين كلمات رايجه را ديگر لغتي وضع نكرده همينها را درباره ي الله به كار برده كه او خَلق مي‌كند، او حرف مي‌زند، او مي‌نويسد، ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ است، ﴿قَالَ اللَّهُ﴾، ﴿أُنزِلَ﴾ هست و مانند آن. چون اين‌چنين است و كم كم فرمودند اين الفاظ براي آن روحِ معنا يا مفهوم عام وضع شد مصداق دخالتي ندارد خصوصيّت مصداق عوض مي‌شود نه اينكه مفهوم كم و زياد شده باشد لذا لفظ اگر بگوييم «الله سميعٌ»، «الله بصيرٌ» حقيقت است با اينكه «بصيرٌ لا بجارحه، سميعٌ لا بجارحه» اين بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه فرمود: «وَ الْخَالِقِ لَا بِمَعْنَي‌ حَرَكَةٍ وَ نَصَبٍ وَ السَّمِيعِ لَا بِأَدَاةٍ وَ الْبَصِيرِ لَا بِتَفْرِيقِ آلَةٍ وَ الشَّاهِدِ لَا بِمُمَاسَّةٍ وَ الْبَائِنِ لَا بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ» و مانند آن همين است اين خصوصيّات در مصداق دخيل است نه در مفهوم و لفظ در مفهوم به كار مي‌رود نه در مصداق بنابراين تحوّل مصاديق آسيبي به حقيقت بودنِ استعمال نمي‌رساند ممكن است بعضيها بگويند كه اين مفهومي كه وضع شده است موضوعٌ‌له است حتماً مفهوم مادّي است بعد در مفهوم غير مادي به كار رفته با قرينه، كم كم در اثر كثرت استعمال وضع ثانوي پيدا كرده حقيقت تعيّني پيدا كرده و مانند آن اين هم مُحتمل هست ولي راه اوّلي آن است. ائمه(عليهم السلام) فرمودند اگر الفاظ براي ارواح معاني وضع شد و معاني عامّه وضع شد ما معناي سمع را مي‌فهميم مي‌خواهيد شما اكتناه پيدا كنيد بله، اكتناه صفات باري‌تعالي ممكن نيست اما معناي عليم، معناي قدير، معناي سميع، معناي بصير، معناي « كَتَبَ»، معناي « قَالَ»، معناي « أَنزَلَ»، معناي « نَزَّلَ» همه را ما مي‌فهميم هر كسي به اندازه ي خودش. در بين اين آراي سه‌گانه رأي سوم كه براي اهل بيت است وجود مبارك امام رضا ترجيح داد همان طوري كه در جريان جبر و تفويض فرمود جبر باطل است تفويض باطل است «لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الأمرين» اينجا هم فرمودند «لا تشبيه و لا تنزيه بل أمرٌ بين الأمرين» بگوييد سميع و بصير است يعني ـ معاذ الله ـ شبيه انسانها سميع و بصير است كه اين تشبيه خدا به مخلوق است و تجسيم است و باطل، بگوييد ما هيچي نمي‌فهميم فقط الفاظ را به كار مي‌بريم علمش را به اهلش واگذار مي‌كنيم اين يك تنزيه مذمومي است اين تنزيه تعطيلي است بخواهيد اثبات كنيد با نفي اين حق است بگوييد سميع است مي‌شنود اما لا بجارحه، حرف مي‌زند اما لا بلسان همين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ» و مانند آن از همين قبيل است گوشه‌اي از اين را شما در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق در باب مسائل توحيدي آنجا ملاحظه مي‌كنيد صحفه ي 101 توحيد مرحوم صدوق «باب أنّه عزّ و جل ليس بجسمِ و لا بصوره» حديث دوازده اين است هشام‌بن‌ابراهيم مي‌گويد كه «قال العبّاسي قلت له» يعني أبي‌الحسن عباسي مي‌گويد من به وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) عرض كردم «جعلتُ فداك أمَرَني بعض مواليك أن أسئلك عن مسئلةٍ» بعضي از دوستان و اولياي شما به من گفتند كه من وقتي حضور شما رسيدم شما را از مطلبي سؤال كنم. حضرت امام هشتم فرمود: «و مَن هو؟» چه كسي به تو گفت، «قلت الحسن‌بن‌سهل» چون بالأخره سائل بايد معلوم بشود كه حضرت بداند كه چطور بايد جواب بدهد، حضرت فرمود خب حسن‌بن‌سهل درباره ي چه چيزي سؤال كرد «في أيّ شيء المسئلة؟ قال قلتُ في التوحيد» حسن‌بن‌سهل به من گفت وقتي حضور شما رسيدم درباره ي توحيد ذات اقدس الهي از شما سؤال بكنم مسئله ي روز خراسان اين بود يعني يكي از مسائل روز اين بود مسئله ي امامت هم همچنين، «قال و أيّ شيءٍ مِن التوحيد» خداي سبحان اسماي حسناي فراواني دارد اين كدام مسئله را مي‌خواهد سؤال بكند «قال يسألك عن الله» حسن‌بن‌سهل به من گفت كه از شما بپرسم كه آيا خدا جسم است يا جسم نيست «يسألك عن الله جسمٌ أو لا، فقال لي» همين عباسي مي‌گويد وجود مبارك امام رضا به من فرمود: «إنّ للناس في التوحيد ثلاثة مذاهب» مردم در خداشناسي سه روش دارند «مذهب اثباتٍ بتشبيهٍ» يعني او سميع است، بصير است همان طوري كه انسان سميع و بصير است ـ معاذ الله ـ «و مذهب النفي» كه خدا سميع است يعني كَر نيست، خدا بصير است يعني كور نيست، خدا قدير است يعني عاجز نيست همين، چگونه علم دارد ما به اهلش واگذار مي‌كنيم «و مذهب اثباتٍ بلا تشبيه» جمع بين هم است سميع است اما با ابزار و آلات نه، بصير است اما با شبكه چشم نه، «و مذهب اثباتٍ بلا تشبيه» بعد فرمود: «فمذهب الاثبات بتشبيه لا يجوز» آن اوّلي باطل است، «و مذهب نفي لا يجوز» دومي هم باطل است «و الطريق في المذهب الثالث اثبات بلا تشبيه» راه سوم اين است كه بگوييم خدا بصير است اما لا بجارحه، سميع است لا بابزار و مانند آن بنابراين راه براي اسماي حسناي الهي جمع بين تشبيه و تنزيه است نه تشبيه محض نه تنزيه صِرف آن تنزيه به تعطيل برمي‌گردد خدا علم دارد يعني اين حقيقت نزد او حاضر است اما از سنخ وجود ذهني و امثال ذلك نيست و مانند آن.

بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) حقّش اين بود كه اين را به عنوان يك بحث فلسفي يا بحث كلامي و مانند آن مطرح بفرمايند اما الآن اينجا در ضمن بحث روايي اين را حتماً، حتماً يعني حتماً كمتر از آن بحثهاي تفسيري نيست ايشان بحث دقيقي دارند اين روايت را نديدم آنجا ذكر بفرمايند ولي مذاهب سه‌گانه را ذكر مي‌كنند كه بسياري از اصحاب، بسياري از تابعين، بسياري از تابعينِ تابعين گرفتار مذاهب اول و دوم بودند اين اهل بيت‌اند كه مردم را روشن كردند تشبيه صِرف باطل است، تنزيه صرف باطل است، جمع بينهما باطل است نظير اينكه جبر باطل است، تفويض باطل است امر بين الأمرين حق است.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، چون دارد اينكه بصير است يعني نفي مي‌كند به اينكه جاهل نيست خب «إنّ في الناس في التوحيد ثلاث مذاهب» يعني موحّد هستند منتها سه روش دارند آنكه مي‌شود الحاد اگر كسي الله را ـ معاذ الله ـ نفي بكند ديگر موحّد نيست كساني كه موحّدند خدا را به وحدانيّت قبول دارند اسماي حسناي او را با سه مذهب تبيين مي‌كنند يا تشبيه صِرف است يا تنزيه محض است يا تلفيق بين تشبيه و تنزيه است.

خود وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) هم در صفحه ي 34 و 35 همين توحيد مرحوم صدوق وقتي دارد سخنراني مي‌كند «يتكلّم بهذا الكلام عند المأمون في التوحيد» ايستاده سخنراني كرده امام هشتم «ثمّ قال أوّل عبادة الله معرفةٌ و أصل معرفة الله توحيده و نظام توحيد الله نفي الصفات عنه» يعني صفات زائد چرا، «لشهادة العقول أنّ كلّ صفةٍ و موصوفٍ مخلوق و شهادة كلّ مخلوقٍ أنّ له خالق» همين بياني كه در خطبه ي اول حضرت امير(سلام الله عليه) است بعد فرمود: «فليس الله عرف مَن عرف بالتشبيه ذاته و لا إيّاه وحّد مَن اكتنهه و لا حقيقته أصاب مَن مَثّله و لا به صدّق مَن نهّاه» كسي كه براي خدا حد قائل بشود «و لا صمد صَمْده مَن أشار إليه و لا إيّاه أنا مَن شبّهه و لا تزلّل مَن بعّضه و لا إيّاه أراد مَن توهّمه كلّ معروفٍ بنفسه مصنوع و كلّ قائمٍ في سواه معلول» بارها به عرضتان رسيد اين بيان نوراني حضرت امام رضا مشابهش البته در نهج‌البلاغه هست اين به مراتب، به مراتب يعني به مراتب از آن «لا تنقض اليقين» علمي‌تر است، عميق‌تر است «لا تنقض اليقين» را با شش، هفت سال درس خواندن مي‌شود فهميد اما قانون عليّت را شما الآن بخواهي طرح بكني چهل، پنجاه‌تا اشكال نفس‌گير جلوي شماست مگر مي‌شود قانون عليّت را به اين آساني فهميد چطوري تسلسل را آدم باطل كند، اقسام تسلسل چيست، براهين صدّيقين چيست، «كلّ قائمٍ في سواه معلولٌ» يعني هر چيزي كه هستي او عين ذات اوست علّت نمي‌خواهد هر چيزي كه هستي او عين ذات اوست علت مي‌خواهد علت يعني چه، اقسام علت يعني چه، به چه دليل متناهي است اينها نفس‌گير است مي‌گوييد نه، تجربه كنيد اين مسئله ي استصحاب را طلبه ي پنج، شش سال درس خوان حل مي‌شود اما شما ببينيد شفاي الهيات و حرفهاي اسفار را هر كسي نمي‌فهمد اينها همين طور مانده در كتابها اگر پيغمبر فرمود، اگر وجود مبارك امام صادق(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) فرمودند: «طلب العلم فريضة» گفتند چه بخوانيد، گفتند آيه محكمه بخوانيد، فريضه عادله بخوانيد، سنّت قائمه بخوانيد ما گفتيم آيه محكمه فقه و اصول، فريضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه هم فقه و اصول شده وضعي.

 

پرسش:...

پاسخ: خب همين است ديگر اگر آن را هم كسي بخواهد معنا كند آن هم چندين سال درس مي‌خواهد آن «بك عرفتُك و أنت دللتني عليك» چندين سال درس مي‌خواهد ادعيه مهجور است، خُطب مهجور است، خطابه‌ها مهجور است اين بيان نوراني امام هشتم كه فرمود: «كلّ قائمٍ في سواه معلولٌ» اين فاصله ي علمي فراوان با «لا تنقض اليقين بالشك» دارد يا «رُفع ما لايعلمون» دارد در نهج‌البلاغه هم البته هست «بُصنع الله يستدلّ عليه و بالعقول يُعتقد معرفته و بالفطرة تَثبُت حجّته خَلق الخلق حجابٌ بينه و بينهم» مي‌فرمايد بين خدا و شما هيچ حجابي نيست مگر خود شما البته اين مسبوق به فرمايش نوراني ابي‌ابراهيم كاظم هم هست ما در حجابهاي مادّي حاجب داريم و محجوب داريم و محجوبٌ‌عنه الآن اين ديوار بين ما و اطراف كسي كه پشت ديوار است فاصله است ما محجوبيم اين ديوار حاجب است آنها محجوب‌عنه يا آنها محجوب‌اند ديوار حاجب‌ است ما محجوب‌عنه بين ما و ديگري يك حاجب فاصله است اما بين ما و خدا غير فاصله نيست حجابِ بين ما و خدا خود ماييم آن بيان نوراني امام كاظم اين است كه «فقد استتر بغير سَترٍ مستورٍ واحتجب بغير حجابٍ محجوبٍ ليس بينه سبحانه تعالي و بين خَلقه حجابٌ غير خَلقه» يعني بين زيد و خداي زيد خود زيد فاصله است اگر آن بزرگوار گفت «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيزد» همين است اينجا هم وجود مبارك امام هشتم مي‌فرمايد خَلق بين خالق و خودش حجاب است تا آدم خودش را مي‌بيند خب بله محجوب است، خودش را نبيند خداي خود را مي‌بيند «خَلق الخلق» كه اين خلق «حجابٌ بينه و بينهم و مبايَنته إيّاهم مفارقته إنّيتهم و ابتداء إيّاهم دليلٌ علي أن لا ابتداء له» چون او ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ ديگر اگر ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ هر چه مصداق شيء است مخلوق اوست پس ديگر نمي‌شود فرض كرد تختي باشد و فلزّي باشد و چوبي باشد و ميخ داشته باشد براي اينكه اينها شيء‌اند و مخلوق‌ او هستند و او قبل از مخلوق بوده پس قبل از تخت بوده ديگر قبل از ميخ و چوب و نجّار و اينها بوده ديگر در روايات هم عرش را معنا كرده كه مقام فرمانروايي است او حامل ندارد، او حاوي ندارد، او مكان ندارد، او زمان ندارد و مانند آن.