درس تفسير آيت الله جوادي

88/10/16

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«أَفَرَأيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً(77)أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً(78)كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً(79)وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً(80)وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً(81)كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً(82)»

چون سوره ي مباركه ي «مريم» در مكّه نازل شد و در مكّه گذشته از كفر و الحاد و عقايد باطل، اخلاق باطل، بينشهاي باطل، روشها و مَنشهاي باطل هم حاكم بود قرآن كريم در بخشهايي از سوَر مكّي به هر دو قسمت عنايت فرمود در سوره ي مباركه ي «مريم» كه محلّ بحث است تاكنون آياتي كه مربوط به اصول دين بود ذكر فرمود در بخش اخير كارهايي كه آياتي كه مربوط به جريان نگرش آنها، معيار ارزشي آنها، تكاثري آ‌نها را ذكر فرمود كه از آيه ي 73 شروع شده«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا»اما اين آيه ي 77 آيا ناظر به جريان عاص‌بن‌وائل است يا ديگري اين«أَفَرَأيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا»دو نظر در آن بود كه در بحث ديروز اشاره شد يكي اينكه عاص‌بن‌وائل بدهكار مسلماني بود حالا يا دِيْني از او، وامي را گرفت، مالي از او قرض گرفت يا اين شخص چون صنعتگر بود كارگري داشت و آهنگري داشت عاص‌بن‌وائل كالايي را به اين آهنگر داد كه براي او سياقت كند و دستمزدش را نپرداخت عاص‌بن‌وائل بدهكار بود و آن آهنگر مسلمان طلبكار، وقتي از او خواست او از پرداخت دِيْن سر باز زد اين مسلمان به او گفت بالأخره روز حسابي هست عاص در جواب او گفت خب اگر روز حسابي هست و ما بعد از مرگ زنده مي‌شويم من بعد از اينكه زنده شدم مال و ولدي دارم همان‌جا به شما پرداخت مي‌كنم اين را به عنوان استهزاء گفت. قول ديگر اين است كه نه، برخيها در مكه بودند مي‌گفتند كه انسان براي اينكه در دنيا مرفّه باشد و اهل سعادت باشد بايد راه وثني و صنمي را ادامه بدهد همان راه پدران ما كه بت‌پرستي است مسلمانها فقيرند، مفلوك‌اند و امكاناتي ندارند و من همان دين آبا و اجدادم را انتخاب مي‌كنم تا اينكه از مال و ولد برخوردار بشوم. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين راه دوم را پذيرفت گرچه ايشان فرمودند اكثر مفسّران راه اول را طي كردند ولي قرطبي در جامع‌الأحكام مي‌گويد كه كَلْبي راهِ عاص‌بن‌وائل و اينها را انتخاب كرد جمهور مفسّران راه دوم را و خود جناب قرطبي در جامع‌الأحكام مي‌گويد كه راهي كه كلبي انتخاب كرده است بهتر است براي اينكه برابر با روايت صحيحي است كه درباره ي شأن نزول اين آيه نقل شده است كه عاص‌بن‌وائل به آن آهنگر اين حرف را زده و اين آيه نازل شد. به هر تقدير اگر ما بخواهيم زبان قرآن و فرهنگ و محاوره ي قرآن را بررسي كنيم حق با سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است براي اينكه قرآ‌ن مسائل استهزائي را در احتجاج نقل نمي‌كند اگر كسي مسخره كرده است مي‌فرمايد:«يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ»[1]حالا حرفهاي استهزائي آنها را نقل بكند و پاسخ بدهد و احتجاج كند اين‌چنين نيست. راهي كه ايشان طي كردند درست است و اگر از نظر شأن نزول باشد شأن نزول معنايش اين نيست كه اولاً بسياري از اينها اسباب نزول تطبيق است نه شأن نزول و رواياتشان هم خيلي معتبر نيست و ثانياً آنچه مربوط به عاص‌بن‌وائل است همان قسمت قبلي است كه«قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ»[2]نه اين قسمت دوم، اگر اين قسمت دوم باشد بايد حرف عاص‌بن‌وائل را بر همان روش قبلي كه هر كس كافر بود مرفّه‌تر است و متنعّم‌تر حمل كرد نه استهزاء چون قرآن به استهزاء بها بدهد در برابر او حجّت ارائه كند اين‌چنين نيست.

مطلب‌بعدي‌اين‌است‌كه‌اين«أَفَرَأيْتَ»يعني«أخبرني»آياديدي! لغتاً رأيتَ‌يعني ديدي،«أَفَرَأيْتَ»يعني ديدي حالا در اين گونه از موارد در كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد وقتي گفتند «أفرأيت، أرأيت، أفرأيت» يعني حالا كه ديدي ما را باخبر كن يعني «أخبرني»، «أرأيت» يعني «أخبرني» حالا كه ديدي ما را باخبر كن اينجا هم مي‌فرمايد:«أَفَرَأيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَ»اينكه گفت«لَأُوتَيَنَ»براي دو وجه است يا براي آن است كه بخواهد بگويد رفاه دنيا و سعادت دنيا در الحاد و كفر و وثنيّت است يا مي‌خواهد بگويد كه حق با ماست زيرا اگر ما بر باطل بوديم متنعّم نبوديم البته اين تلازم مقدّم و تالي باطل است ثبوت محمول براي موضوع باطل است و مانند آن، پس دو وجه در اين«لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً»هست يا براي آن است كه بگويند اگر رفاه مي‌خواهي به سراغ بت‌پرستي برو يا مي‌گويند كه بت‌پرستها مرفّه‌اند و اين كار حق است و اگر باطل بود اينها مرفّه نبودند همين مغالطه‌هايي كه احياناً كم و بيش مطرح است اما ذات اقدس الهي در پاسخ مي‌فرمايد شما كه از آينده خبر مي‌دهيد اِخبار از آينده يا علم شهودي مي‌طلبد يا علم حصولي، علم حصولي هم يا با برهان است يا با دليل معتبر نقلي مستحضريد كه اين تثليث محصول دوتا منفصله است هر جا حَصر عقلي هست كه نه كمتر نه بيشتر اين الاّ ولابد بايد به دو منفصله برگردد اگر گفته شد كلمه يا اسم است يا فعل است يا حرف نه كمتر از اين است نه بيشتر از اين، درست است كه در امور اعتباري اين مفيد حصر است اما حصر عقلي داير بين نفي و اثبات است يعني داير بين نقيضين است و يك شيء هم كه بيش از يك نقيض ندارد آن منفصله‌اي كه جمع مقدّم و تالي محال، رفع مقدّم و تالي محال آن منفصله، منفصله ي حقيقيه است منفصله ي حقيقيه چون مقدّمه و تالي او نقيض هم‌اند جمعشان محال رفعشان محال، اگر ما خواستيم حصر عقلي داشته باشيم هيچ يعني هيچ راهي نيست مگر اينكه به دو منفصله برگردد چون يك منفصله مركّب از چند نقيض نخواهد بود در همين مثال معروف كلمه گفته مي‌شود كلمه يا اسم است يا نه، اگر اسم نبود يعني نه، يا فعل است يا نه، كه بين نفي و اثبات است كلمه يا اسم است يا نه، اگر اسم نبود يا فعل است يا نه، اين تقسيمها منفصله حقيقيه است محصول اين دوتا منفصله اين است كه كلمه يا اسم است يا فعل است يا حرف اين در امور اعتباري، در بحثهاي عقلي هم مي‌گويند شيء يا واجب است يا نه، اگر واجب نبود يا ممكن است يا نه، اگر ممكن نبود مي‌شود ممتنع لذا مي‌گويند شيء يا واجب است يا ممكن است يا ممتنع در همه ي مواردي كه حصر عقلي است و بين سه ضلع است الاّ ولابد بايد به دو منفصله برگردد علم يا شهودي است يا برهاني است يا سمعي بيش از اين نيست كمتر از اين هم نيست يا انسان مشاهده مي‌كند نظير آنچه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «لو كُشِفَ الغطاء مَا ازْدَدْتُ يَقينا»[3]يا برهان عقلي اقامه مي‌شود يا دليل نقلي ما علمي داشته باشيم كه بيشتر از اين سه قِسم باشد يا كمتر از اين سه قسم بعضيها از اينها را نداشته باشد اين محال است حالا كه علم يا شهودي است يا برهاني است يا قرآني بالأخره يا عرفان است يا قرآن است يا برهان اين بايد به دو منفصله برگردد و محصول اين دو منفصله اين است كه علم يا حضوري است يا نه، اگر حضوري نبود و حصولي بود يا با عقل ثابت مي‌شود يا نقل، اگر با عقل ثابت شد مي‌شود برهان و معقول، اگر با عقل ثابت نشد مي‌شود سمع و قرآن و نقل پس علم يا شهودي است يا برهاني است يا نقلي ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما بر غيب مطّلع شديد اطلاع‌تان بر غيب جامع دو قسم است يا بايد برهان عقلي داشته باشيد كه منكريد يا بايد شهود غيبي داشته باشيد كه بهره ي شما نمي‌شود كه از باب «لو كُشِفَ الغطاء مَا ازْدَدْتُ يَقينا» بگوييد. مي‌ماند دليل نقلي كسي به شما تعهّد نسپرده كه بعد از مرگ به شما فرزند بدهد يا مال بدهد يا اگر مربوط به قبل از مرگ است در دنياست شما نه آينده را ديديد كه بشويد اهل بصر، نه آينده را مي‌فهميد كه بشويد اهل نظر، نه كسي به شما تعهّد داد براي اينكه مؤمن نيستيد «أ إطّلع علي الغيب» اين الف باب افتعال حذف شده است آن همزه ي استفهام مانده«أَطَّلَعَ الْغَيْبَ»حالا يا شهوداً يا برهاناً يا اگر نه شهود بود نه برهان كسي به شما تعهّد سپرده ما به مؤمنين تعهّد سپرديم گفتيم«مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَيَعْمَلْ صَالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَيُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ»[4]كذا و كذا، اما به شما كسي تعهّد نسپرده شما عندالرحمان عهدي داريد، نامه‌اي داريد، وعدي داريد، كسي به شما خبر داد نه آن است نه اين، پس شما اگر بخواهيد عالِم باشيد علمتان يا شهودي است يا برهاني است يا قرآني «و التالي بأصله مستحيل» شما گزاف‌گوييد اين مي‌شود خلاصه ي برهان«أَطَّلَعَ الْغَيْبَ»كه جامع دو قسم است«أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً»ما به مؤمنين تعهّد سپرديم آنها هم از ما تعهّد دارند براي اينكه ما وعده داديم به آنها اما شما كه اهل كفريد پس چرا مي‌گوييد كه به ما مال و فرزند برسد درباره ي دنيا هم اين‌چنين است شما از آينده‌تان نه خبر حضوري داريد نه خبر برهاني داريد نه خبر نقلي داريد«أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً * كَلَّا»پس اين مي‌شود منفصله قياس استثنايي كه اگر اين كلام شما كه مي‌گوييد«لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً»حق باشد يا بايد از راه شهود بگوييد يا بايد طبق برهان بگوييد يا بايد طبق آيات قرآني و تعهّدات الهي«كَلَّا»تالي بأقسامه الثلاثه محال فالمقدّم مِثله پس از كجا مي‌گوييد«لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً».

پرسش: استاد در جريان حضرت نوح هم كه كشتي مي‌ساخت و مسخره كردند بعد حضرت فرمود اگر شما امروز مسخره مي‌كنيد من هم روزي شما را مسخره خواهم كرد پس اينجا دليل آورده براي مسخره خودشان.

پاسخ: بله، خب اين «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[5]اما قرآن كريم برهان نقل بكند در برابر مسخره كه نيست آن مسخره را با مسخره جواب مي‌دهند. يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه شما ملّتي نباشيد ستم‌پذير «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ» اين جنگ ده‌ساله ايران از همين قبيل بود منتها هشت سالش برون‌مرزي بود دو سالش درون‌مرزي اين دو سال اول كه جنگ داخلي بود از باب «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ» بود هشت سال برون‌مرزي هم بشرح ايضاً خب بيگانه وقتي سنگ زد آدم كه تحمّل نمي‌كند كه دفاع مي‌كند ديگر اين بيان نوراني حضرت است كه فرمود شما ملّت غيور باشيد ملّتي را مي‌گويند غيور همان طوري كه در بحث غيرت تحليل شده عناصر سه‌گانه را داشته باشد يك هويّت‌شناس باشد، دو غيرزدا باشد، سه در حوزه ي غير دخالت نكند غيرت يعني اين اگر كسي خودش را نشناسد مرز خود و بيگانه را نمي‌تواند بشناسد پس اول هويّت‌شناسي است دوم اينكه غير را بايد بشناسد چه كسي غير است چه كسي خودي است سوم اينكه نه حريم غير برود نه غير را در حريم خود راه بدهد اينكه وارد حريم غير مي‌شود مي‌گويند غيرت ندارد شما در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه مي‌خوانيد «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»[6]هيچ آدم غيرتمندي به ناموس ديگري نگاه نمي‌كند كه معنايش اين است غيرت يعني مبادا وارد مرز غير بشويم ديگر نه غير را راه بدهيم نه وارد مرز غير بشويم اين مي‌شود غيرت.

پرسش: پس مسخره كردن حضرت نوح مربوط به دنيا مي‌شود.

پاسخ: دنيا مي‌شود ولي منظور اين است كه.

پرسشفَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ»[7]مي‌تواند شامل اين بشود.

پاسخ: آن در آيات قرآني براي نشاط است كه«يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ»[8]كذا و كذا آن براي تشفّي است مؤمنين خوشحال مي‌شوند براي اينكه انتقام گرفته شده از ظالمين.

پرسش: وقتي كه دريا آمد بالا و آب آمد بالا كافري نبود كه مسخره كند.

پاسخ: نه، در همان وقتي كه مسخره كردند گفتند شما در خشكي كشتي براي چه مي‌سازي همان وقت مي‌گويد ما هم شما را مسخره مي‌كنيم شما كه نمي‌دانيد كشتي را براي چه مي‌سازيم.

پرسش: اين ناظر به بحث قيامت است وگرنه وقتي كه غرق شدن كه...

پاسخ: نه، همان وقت خصم مسخره مي‌كند مي‌گويد چون شما از عاقبت خبر نداريد اين حرف را مي‌زنيد ما براي خلا كردن شما داريم مي‌سازيم چرا شما مي‌خنديد شما اگر اهل بينش بوديد كه مسخره نمي‌كرديد شما مي‌گوييد چرا در خشكي كشتي مي‌سازيد ما هم مي‌گوييم براي خشكي كشتي نمي‌سازيم طوفاني مي‌آيد ما هم مي‌خواهيم نجات بكنيم شما هم مي‌خواهيد غرق بشويد«نَسْخَرُ مِنكُم كَمَا تَسْخَرُونَ»[9]في الدنيا، اما ذات اقدس الهي به وسيله ي وحي مسخره را نقل مي‌كند بعد براي ابطال او برهان اقامه مي‌كند كه چنين چيزي نيست.

پرسش:‌اگرمنشأمسخره شبهه برهاني باشد آن كه ديگر اشكالي ندارد.

پاسخ: آن‌ديگر مسخره‌نيست آن جدل‌است يك وقت است كسي شبهه‌اي دارد، نقدي دارد، اشكالي دارد خب پوزخندي هم مي‌زند براي آن پوزخند كه وحي نازل نمي‌شود براي جواب اين شبهه نقل بايد بشود اين درست است.

پرسش: براي منشأ اين مسخره برهان نازل شده.

پاسخ:بسيار خب، آن مسخره كردن در كيفيت اِعمال است وگرنه اين شبهه جواب مي‌خواهد شبهه را بايد خدا جواب بدهد و جواب هم مي‌دهد اما مسخره را وحي نازل بشود برهان اقامه بكند كه نيست كه.

پرسش:...

پاسخ: خب نه، منظور آن است كه اگر براي قيامت باشد برهان درست است مسخره نيست مي‌گويد در قيامت نظير آنچه در سوره ي مباركه ي «كهف» گذشت در سوره ي «كهف» به صورت جزم نبود گفت اگر قيامتي هم باشد من در آنجا متوكّلم در سوره ي مباركه ي «كهف» آيه ي 36 به بعد اين بود«وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً»آن جريان دو نفري كه يكي متمكّن بود يكي متمكّن نبود اينكه متمكّن بود و باغدار بود گفت قيامتي نيست ـ معاذ الله ـ بر فرض«وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً»اگر هم قيامت درست باشد همان طوري كه خدا در دنيا به ما داد آنجا هم به ما مي‌دهد اين در صورت فرض است خب اين قابل جواب است اما اگر كسي به صورت مسخره حرف بزند قابل جواب نيست اگر بگويد كه من در قيامت هم اين شرايط را دارم قابل جواب است اگر بگويد نه، در دنيا آينده داراي اين شرايطم بازم هم قابل جواب است اين«أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً»قابل تطبيق است هم براي كسي كه نسبت به دنيا چنين پيش‌بيني مي‌كند هم نسبت به آخرت. خب، فرمود اينها كه اين حرف را مي‌زنند دستشان خالي است«كَلَّا»اين حرفها باطل است هيچ راهي ندارند براي اينكه ما چه كار مي‌‌كنيم با اينها،«سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ»ما حرفهاي اينها را مي‌نويسيم «سين» در اين گونه از موارد براي تحقيق است نه براي تسويف نظير«قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»[10]«سين» در اين گونه از موارد نشانه ي تأخير نيست يعني ما محقّقاً اين كار را مي‌كنيم به دليل اينكه مأموران ما آنجا رقيبِ عَتيدند در سوره ي مباركه ي «ق» آيه ي هيجده سوره ي مباركه ي «ق» اين است كه«مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»قول مستحضريد كه مخصوص گفتن نيست اينجا هم كه فرمود:«سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ»مخصوص گفتن نيست مثل اينكه ما بگوييم حرفِ اين آقايان چيست يعني مَنش‌شان، روش‌شان، مكتبشان، ديده‌شان، آرمانشان چيست اختصاصي به گفتن در برابر آن امور ندارد منتها چون مهم‌ترين و بيشترين كار مردم با زبان است مي‌گويند ببينيد حرفشان چيست مثل اينكه«لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ»[11]چون مهم‌ترين مصرف أكل است مي‌گويند مال مردم نخوريد وگرنه فرش غصبي را كسي نمي‌خورد كه مي‌گويند مال مردم خورد اينجا هم كه فرمود:«سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ»يعني آنچه را كه او گفت و نوشت و رفتار دارد و كردار دارد ما مي‌نويسيم محقّقاً مي‌نويسيم سريعاً هم مي‌نويسيم براي اينكه در آيه هيجده سوره ي مباركه ي «ق» اين‌چنين آمده«مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ»اين قول يعني فعل، رفتار، گفتار، نگاه، استماع كسي يك غيبت را گوش مي‌دهد اين طور است نامحرم را نگاه مي‌كند اين طور است آهنگ حرام را گوش مي‌دهد اين طور است همه ي كارها را شامل مي‌شود«إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»[12]نه رقيبٌ و عَتيد يكي رقيب باشد و ديگري عتيد آن كه در سَمت راست است او هم رقيب است عَتيد يعني مراقبِ آماده اينكه در سَمت چپ است اين هم رقيب است عَتيد قبلش كه فرمود:«إِذْ يَتَلَقَّي الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ»[13]ناظر به اين است از طرف راست و از طرف چپ او مأموران ما قَعيدند نشستند در كمين‌اند هر كدام قعيدند يك، هر كدام رقيب‌اند دو، هر كدام عتيدند سه، نه «رقيبٌ و عتيدٌ» هم مراقب‌اند، هم مستعدّ و آماده و خواب هم نمي‌برد خب همان‌جا ضبط مي‌كند ديگر«وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ * كِرَاماً كَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»[14]همين است ديگر«يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»همين است ديگر.

پرسش: اين يلفظ منحصر در گفتار نمي‌كند اين آيه را؟

پاسخ: نه، هيچ وگرنه رفتار و گفتار، نوشتار و اينها همين طور است ديگر همه را مي‌نويسند ديگر. خب، بنابراين اينها اگر رقيب‌‌اند عتيدند قعيدند كه هيچ چيزي فوت نمي‌شود اين«سَنَكْتُبُ»معنايش اين نيست كه ما بعدها مي‌نويسيم نعم، رواياتي كه مربوط به همين بخش از آيات است دو طايفه است يكي اينكه حَسنات را به سرعت مي‌نويسند اما سيّئات را يك مقدار مهلت مي‌دهند كه شخص استغفار كند توبه كند و محو كند اين هست در روايات، اگر اين«سَنَكْتُبُ»به اين معنا باشد كه ما به او مهلت مي‌دهيم تا توبه كند با «سين» تسويف سازگار است اما اگر بيش از آن حد باشد كه ما بعدها بخواهيم ثبت بكنيم اين‌چنين نيست همان‌جا ثبت مي‌شود ولي توبه‌اش و مهلت دادنش بله محفوظ است پس«سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ»حالا كه اين كار را كرديم«وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً»ما عمر طولاني به او داديم اين از مال و ولد استفاده كرده بي‌راهه رفته طعني زده و اين را حق دانسته و خيال كرده هر كسي متمكّن شد خير با اوست و مانند آن،«وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً»خب، آنچه را كه او گفته يعني مال و ولد آنها را ما مي‌گيريم«وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ»اين چه گفته؟ گفته«لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً»اين مَقولِ او را ما مي‌گيريم خودش تنها دست‌خالي مي‌ماند خودش بدون مال و ولد و با دستِ خالي نزد ما مي‌آيد پس آنچه او دارد ما از او مي‌گيريم خود او هم به تنهايي مي‌آيد كسي هم با او نيست«وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ»كه اين بدلِ اشتمال مي‌شود چه اينكه خود او را هم ارث مي‌بريم ديگر«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا»[15]همه را او ارث مي‌برد در اينجا اين بدل اشتمال است آنچه را كه او گفته نه «نَرث ما يقول» كه ديگر بدل نباشد«نَرِثُهُ مَا يَقُولُ»خب، اين«نَرِثُهُ مَا يَقُولُ»يعني آنچه را كه او گفته به دست ماست ديگر به او نمي‌دهيم خودش هم«وَيَأْتِينَا فَرْداً»در حقيقت ما او را هم ارث مي‌بريم آنچه را هم كه او دارد ارث مي‌بريم با هم نمي‌آيند همين ميراث‌برَي هم تك تك است يعني مال او را جدا ارث مي‌بريم او را هم جدا ارث مي‌بريم يك وقت است كه او با مال با هم مي‌آيند يك چند لحظه‌اي هم مسرور است اما بي‌هم مي‌آيند نه باهم«وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ»اول آنها را مي‌گيريم بعد خودش هم تنها، بنابراين چيزي براي او نمي‌ماند.

مطلب مهم اين است كه همه تنها مي‌آيند منتها تنهايي بعضي رفاه است تنهايي بعضي عذاب، پس سه طايفه آيه داريم يك طايفه اين است كه همه تنها مي‌آيند قوم و قبيله و عشيره همراه كسي نيست يك طايفه اين است كه اين تنهايي براي يك عدّه راحت است خب اينها قبلاً مزاحم بودند تعلّقات بي‌جا بود يا دشمن بودند يا فتنه آنهايي كه دشمن‌اند به نحو موجبه ي جزئيه فرمود:«إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ»[16]آنهايي كه فتنه‌اند يعني آزمون‌اند به نحو موجبه ي كليه فرمود:«إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ»[17]اين فتنه يعني آزمون، آن دشمن كه موجبه ي جزئيه است اينها خوب است كه با آدم نيايند ديگر، پس طايفه ثانيه طايفه‌اي است كه تنهايي رحمت است براي او. طايفه ثالثه اين است كه اين‌شخص تمام قدرتش به اين مال و ولد بود ديگر اينها كه از او گرفته شده تنها مي‌‌آيد براي او يك عذاب است لذا اين سه بخش از قرآن با سه‌تا طايفه از آيات هماهنگ شده.

پرسش:...

پاسخ: اينكه تنها آمده ديگر چون اگر مشمول شفاعت باشد بله،«نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»[18]يك وقت مي‌گوييم موسويها بيايند يك وقت مي‌گوييم فرعونيها بيايند، يك وقت مي‌گوييم موسويها بيايند يك وقت مي‌گوييم فرعونيها بيايند، يك وقت مي‌گوييم محمّديها(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيايند يا علويها بيايند، حَسنيها بيايند، حسينيها بيايند، فاطميها بيايند(صلوات الله عليهم اجمعين) شيعه‌ها مي‌آيند ديگر ما را به اسم ائمه‌مان مي‌خوانند ديگر آنها را هم به اسم ائمه‌شان مي‌خوانند ديگر خب.

پرسش: استاد در ثبوت و ما يقول نيست چون شما در آن مجموعه فرموديد جدا حساب مي‌شوند.

پاسخ: جداست ديگر.

پرسش: چون بدل مقصود بالذات ما يقول است ديگر چون «نرثه ما يقول» شما فرموديد هم خودش را.

پاسخ: بله، خودشان«يَأْتِينَا فَرْداً»دارد ديگر خودش كه اصل است مي‌آيد اين هم بر اساس«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا»[19]اينها را هم ارث مي‌برد«لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ»[20]هم افراد را ارث مي‌برد هم اموال را ارث مي‌برد منتها اول اموال را از اينها مي‌گيرد بعد اينها كه به دست خالي شدند خود اينها را هم مي‌گيرد خب.

پرسش: استاد يك مؤيد ديگر براي اين است كه«لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً»براي دنيا مي‌باشد بعيد است كه براي قيامت باشد.

پاسخ: حالا آنكه دارد آن مقداري كه دارد آن مقداري هم كه دارد اين است ديگر خب.

در همين آياتي كه در پيش داريم مي‌فرمايد آيه ي 97 همين سوره ي مباركه ي «مريم» اين است كه«وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً»چون قبلش اين است كه«إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً * لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً * وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً»[21]همه تنها مي‌آيند حالا اينهايي كه همه تنها مي‌آيند برخيها تنهايي براي آنها رفاه است براي اينكه مزاحم ندارند برخيها اين تنهايي براي آنها عذاب است مثل همين شخص كه گرفتار اين وضع شده است كه اموالش و اولادش از او گرفته شده و چيزي هم او را همراهي نمي‌كند«وَيَأْتِينَا فَرْداً»در بخشهاي ديگر درباره ي همين كفار آمده خب، پس«وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً * وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً»اينها ثروتي مي‌خواستند كه براي آنها حلال و حرام و اينها هيچ فرق نكند آن را از راه باطل به دست مي‌آوردند يك عزّت كاذبي مي‌طلبيدند كه در برابر بتها خضوع مي‌كردند كه مي‌گفتند اينها كه گرفتار وهم‌اند همين طور است ديگر مي‌گويند اگر كسي سعادت بخواهد عزّت بخواهد بايد در برابر بتها خضوع كند فرمود اين يك عزّت كاذبي است عزّت يعني نفوذناپذيري كه قبلاً هم اين كلمه ي عزّت تفسير شده است سرزمين سِفت و محكم كه كُلنگ و بيل در او اثر نمي‌كند مي‌گويند «أرضٌ عَزاز» يعني زمين محكم لازمه ي نفوذناپذيري اقتدار است يا غلبه است وگرنه معناي عزّت غلبه نيست همان نفوذناپذيري است مؤمن عزيز است نفوذناپذير است حرف هر كسي را قبول نمي‌كند هر كسي نمي‌تواند در او نفوذ بكند و مانند آن، اين معنا براي خدا و پيامبر و مؤمنين ثابت است طبق بعضي از آيات كه«وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ»[22]و بر اساس توحيد اين دو ضلع حذف مي‌شود«الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»[23]ساير موارد هم همين طور است قدرت اين طور است، قوّه اين طور است اگر فرمود:«يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ»[24]يا«وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ»[25]يا«خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ»[26]در سوره ي مباركه ي «بقره» يكجا فرمود كه معلوم مي‌شود كه«أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»[27]خاصيّت توحيد اين است عزّت هم يكي از همين مسائل است كه اگر براي انبيا و اوليا و مؤمنين عزّت است اينها عطيّه ي الهي است«الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»اگر از اين مسير كسي بيرون رفت عزّت كاذب است عزّت صادق نيست و چون اينها به دنبال عزّت كاذب بودند و نمي‌فهميدند اين عزّت، عزّت دروغين است هر كذبي، راستي در قبال اوست اگر عزّت اينها دروغين است ذلّت اينها راست است اين يك مقدمه، و قيامت ظرف ظهور حق و حقيقت است اين دو مقدمه، در نتيجه در قيامت اينها خوار و ذليل محشور مي‌شوند اين نتيجه براي اينكه كسي كه داراي عزّت كاذب است يعني داراي ذلّت صادق است چون نمي‌شود هم عزّتش كاذب باشد هم ذلّتش كاذب كه اگر عزّتش دروغ است پس ذلّتش راست است عالَمي كه حق و صدق روشن بشود آن قيامت است در قيامت«لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»[28]اين عذاب مُهين، مهين غير از آن سوخت و سوز بدني است كسي خوار مي‌شود كه در دنيا عزيزِ بي‌جهت باشد اگر عزيزِ بي‌جهت بود ذليلِ باجهت است وقتي ذليلِ باجهت بود قيامت ظرف ظهور حقيقت است و در قيامت ذلّت اينها روشن مي‌شود فرمود اينها به دنبال عزّت‌اند اين عزّت، عزّت دروغين است ما صحنه ي قيامت را براي شما تشريح بكنيم در صحنه ي قيامت فرمود عابد و معبود ما هر دو را مي‌آوريم هم شما مي‌گوييد اينها ما را فريب دادند هم اينها مي‌گويند ما فريب نداديم اينها فريب‌ خوردند خب شما به دنبال چه چيزي مي‌گرديد اگر اين آلهه را مي‌پرستيد اين آلهه در قيامت مي‌گويند كه اينها به ما تهمت زدند بعضي از اهل معرفت مي‌گويند كه سرّ اينكه خداي سبحان شرك را نمي‌آمرزد براي آن است كه مشرك بدترين تهمت را زده است به چه كسي تهمت زده، به در و ديوار عالَم تهمت زده، به چوب و صنم و وثن تهمت زده اينها به خدا عرض مي‌كنند خدايا ما كه برده ي توييم، بنده ي توييم، مخلوق توييم او ما را متّهم كرده كه ما شريك توييم اين بزرگوار مي‌گويد كه شرك به حقّ‌الناس برمي‌گردد نه حقّ‌الله كسي به خدا ظلم نمي‌كند«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»[29]يعني«لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»لـِ اين آلهه ي جعلي اينها در قيامت دادشان بلند است خدايا اينها ما را متّهم كردند ما برده ي توييم، بنده ي توييم، مسبّحيم، حامديم«إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[30]اينها ما را متّهم كردند كه ما شريك توييم وگرنه كسي نسبت به خدا ظلمي ندارد چطوري نسبت به خدا ظلمي دارد«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»خب اين يك ديد خاصّي است ولي به هر تقدير آنكه قرآن در اين بخش مطرح مي‌كند مي‌فرمايد:«وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً»اين‌چنين است؟!«كَلَّا»اينها عامل عزّتشان نيستند چرا، براي اينكه«سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ»اين«سَيَكْفُرُونَ»هم مي‌تواند برگردد به عابدها هم مي‌تواند برگردد به معبودها، هم بت‌پرستها در قيامت از بتها تبرئه مي‌كنند خودشان را هم بتها خود را در قيامت از بت‌پرستها تبرئه مي‌كنند هر دو بخش را قرآن كريم ذكر كرده كه اينها در قيامت تبرئه مي‌كنند آيه ي 86 سوره ي مباركه ي «نحل» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود«وَإِذَا رَأَي الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكَاءَهُمْ»وقتي مشركين آلهه ي خود را در قيامت ديدند چون در حشر اكبر همه محشور مي‌شوند ديگر، اگر«يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ»[31]يعني سماوات محشور مي‌شوند، ارضين محشور مي‌شود و همه محشور مي‌شوند انسانها هم محشور مي‌شوند خب اگر زمين محشور نشود كه شهادت نمي‌دهد شفاعت نمي‌كند شكايت نمي‌كند، مسجد كه از اهل محل شفاعت مي‌كند يا شكايت مي‌كند براي اين است كه همين مسجد آمده ديگر اگر مسجد نيايد يا يك مسجد ديگر بيايد كه ديگر نمي‌تواند شكايت بكند يا شفاعت بدهد ديگر منتها هويّتش را بايد يك راه خاصّي حفظ بكنند زميني كه آدم در آن زمين اطاعت كرده شهادت مي‌دهد يا زميني كه معصيت كرده شكايت مي‌كند«وَإِذَا رَأَي الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكَاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هؤُلاَءِ شُرَكَاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِن دُونِكَ»[32]مي‌گويند خدايا اينها بتهاي ما بودند كه ما اينها را مي‌پرستيديم آن‌گاه«فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَاذِبُونَ»اين بتها مي‌گويند خب شما ما را متّهم كرديد شما دروغ مي‌گوييد ما چه موقع شما را دعوت كرديم برابر هوستان، برابر خيالتان، برابر القائات شيطاني‌تان به دنبال ما راه افتاديم وگرنه منِ چوب، منِ سنگ چه موقع به تو گفتم مرا بپرس يا منِ ستاره يا منِ آفتاب چه اينكه وجود مبارك عيساي مسيح مي‌گويد ما چه موقع گفتيم«فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَاذِبُونَ»آن‌گاه«وَأَلْقَوْا إِلَي اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ»[33]شرك گُم مي‌شود.

پرسش: پس اينكه مي‌فرمايد بتها مي‌روند به جهنم چيست؟ آيه‌اي كه مي‌فرمايند مي‌روند به جهنّم.

پاسخ: بله ديگر، آن چون براي تعذيب اينها منتها اين در و ديوار جهنم رنج نمي‌برند«إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ»[34]اين سنگهايي كه شما مي‌پرستيديد اينها را ما وسيله ي سوخت و سوز شما قرار مي‌دهيم الآن جهنم در و ديوارش مشتعل است مگر آنها عذاب مي‌بينند خود عذاب، خود نار آن اشتعالش تسبيح حق است الآن براي ما آتش عذاب است اما براي خود آتش، آتش عذاب نيست همان طوري كه فضاي لطيف تسبيح‌گوي حق است آبِ ملايم تسبيح‌گوي حق است نار مشتعل هم تسبيح‌گوي حق است مگر او رنج مي‌برد اين انسان است كه براي اينكه به انسان بگويند همين را ما داريم مي‌سوزانيم كه تو تنبيه بشوي فرمود:«إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ». خب، در سوره ي مباركه ي «انعام» كه باز بحثش قبلاً گذشت فرمود اينها وقتي يكديگر را مي‌بينند از يكديگر تبرّي مي‌جويند و مي‌گويند كه«تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ»[35]و مانند آن، برخيها مي‌گويند كه اصلاً ما شرك نورزيديم ما مشرك نبوديم. در آيه ي 94 سوره ي مباركه ي «انعام» اصل فرادا بودن را مطرح مي‌كند كه«وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَي مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ»آن رابطه ي عابد و معبود قطع شد اينكه بت‌پرست بود در قيامت شروع مي‌كند به دروغ‌بافي در همان سوره ي مباركه ي «انعام» آيه ي 22 به بعد اين است«وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ»به بت‌پرستها مي‌گوييم كه اين بتهايي كه شما آنها را شريك ما قرار داديد كجا هستند«ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ»اينها همين طور كه دنيا عادت به دروغ گفتن دارند آنجا هم به دروغگويي پرداختند نه اينكه دارند خبر مي‌دهند جِدّ متمشّي نمي‌شود الآن كه روز روشن است ما به يكديگر بگوييم مثلاً روز نيست جِدّ ما متمشّي نمي‌شود مگر اينكه لفظ را بگوييم، بگوييم اين بحث در فلان شب بود اين اشكال در فلان شب بود در حالي كه در روز هست اين جد متمشّي نمي‌شود در حضور يكديگر اما در غياب يكديگر مي‌شود گفت فلان كس در فلان شب يا فلان شخص در فلان شب اين شبهه را ايراد كرد در غياب كذب متمشّي مي‌شود ولي در حضور جد متمشّي نمي‌شود صحنه ي قيامت هم صحنه ي حضور همگاني است جد متمشّي نمي‌شود اما آدم دروغگو عادت كرده به دروغ مثل آدم فحّاشي كه زير شلاّق دارند تنبيهش مي‌كنند باز هم فحش مي‌گويد يك آدم بددهن هم در عالَم خواب هم كه حرف مي‌زند فحش مي‌گويد اين فحش دادن مَلكه ي اوست نه اين است كه او بر اساس اختيار حرف مي‌زند آن ملكات قبلي دهنش را باز كرده به بدگويي يك آدم دروغگو هرگز خوابِ صادق نمي‌بيند يك آدم بددهن در خواب هم كه بخواهد حرف بزند حرفهاي باطل مي‌گويد اما بر اساس اختيار نمي‌گويد محصول ملكات قبلي‌اش است اين هم كه مي‌گويند«مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ»[36]همان طور است كه به اصطلاح ترفندشان است آن‌گاه ذات اقدس الهي به رسولش فرمود:«انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ»[37]در بخشي از آيات دارد كه«تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ»[38]بنابراين اگر سخن از مال و«لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً»با آن برهان ابطال شده است و اگر كسي«لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً»با اين برهان ابطال شده است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

[1] . سوره ي يس، آيه ي 30.

[2] . سوره ي مريم، آيه ي 73.

[3] . بحارالأنوار، ج40، ص153.

[4] . سوره ي تغابن، آيه ي 9.

[5] . نهج‌البلاغه، حكمت 314.

[6] . نهج‌البلاغه، حكمت 305.

[7] . سوره ي مطففين، آيه ي 34.

[8] . سوره ي توبه، آيه ي 14.

[9] . سوره ي هود، آيه ي 38.

[10] . سوره ي توبه، آيه ي 105.

[11] . سوره ي بقره، آيه ي 188.

[12] . سوره ي ق، آيه ي 18.

[13] . سوره ي ق، آيه ي 17.

[14] . سوره ي انفطار، آيات 10 و 12.

[15] . سوره ي مريم، آيه ي 40.

[16] . سوره ي تغابن، آيه ي 14.

[17] . سوره ي تغابن، آيه ي 15.

[18] . سوره ي اسراء، آيه ي 71.

[19] . سوره ي مريم، آيه ي 40.

[20] . سوره ي آل‌عمران، آيه ي 180.

[21] . سوره ي مريم، آيات 93 ـ 95.

[22] . سوره ي منافقون، آيه ي 8.

[23] . سوره ي يونس، آيه ي 65.

[24] . سوره ي مريم، آيه ي 12.

[25] . سوره ي انفال، آيه ي 60.

[26] . سوره ي بقره، آيه ي 63.

[27] . سوره ي بقره، آيه ي 165.

[28] . سوره ي آل‌عمران، آيه ي 178.

[29] . سوره ي لقمان، آيه ي 13.

[30] . سوره ي اسراء، آيه ي 44.

[31] . سوره ي ابراهيم، آيه ي 48.

[32] . سوره ي نحل، آيه ي 86.

[33] . سوره ي نحل، آيه ي 87.

[34] . سوره ي انبياء، آيه ي 98.

[35] . سوره ي قصص، آيه ي 63.

[36] . سوره ي انعام، آيه ي 23.

[37] . سوره ي انعام، آيه ي 24.

[38] . سوره ي قصص، آيه ي 63.