درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:آيات 71 تا 72 سوره مريم

 

﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾

درباره ي ورود همگان به جهنم سه احتمال بود يكي اينكه ورود به معناي اِشراف است دوم اينكه به معناي دخول است سوم اينكه معناي مرور بر صراطي است كه بر پلي است كه روي جهنم رسم شده است و ديدن مؤمنان نسبت به جهنم با دو طايفه از روايات همراه است يك طايفه دارد كه مؤمنان و متّقيان جهنم را نمي‌بينند اين ناظر به آن ديدنِ وحشت‌آور است در طايفه ي ديگر دارد آنها مي‌بينند اشراف بر جهنم دارند اين نشاط‌آور است براي اينكه اينها جهنم را مي‌بينند و خدا را شكر مي‌كنند كه در اثر هدايت الهي به اين عذاب گرفتار نشدند، پس اگر دو طايفه از نصوص است جمعش اين خواهد بود. و اما آن روايتي كه دارد اينها وقتي وارد بهشت شدند بر فرض صحّت آن روايت وارد بهشت شدند از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال مي‌كنند ما جهنم را نديديم حضرت مي‌فرمايد شما عبور كرديد در حالي كه جهنم آتشش خاموش بود اينها وقتي وارد بهشت شدند نشاطي نصيب آنها مي‌شود يك نشاط مضاعف هم نشاطِ وصول به بهشت هم نشاط رهايي از جهنم آن روايت اگر درست باشد توجيهش اين است.

مطلب بعدي درباره ي جريان موت بود كه مرگ به معناي تجربه كردن نيست اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[1] ذائقه يعني ذائقه كه مي‌چشد از مرگ كه هجرت است و انتقال از دنيا به برزخ است كه در روايات دارد «تَنتقلون مِن دارٍ إلي دار»[2] تعبيرات گوناگوني دارد كه هر كدام بار خاصّ خودشان را دارند هم تعبير به وفات است نه فوت تا معلوم بشود توفّي است چيزي از انسان گُم نمي‌شود هم ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ﴾[3] هم ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[4] طايفه ي ثانيه آياتي است كه دلالت دارد ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ و مانند آن، هر سه طايفه معيار را توفّي قرار دادند هم تعبير به ذُقْ درست است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ذائقه يعني مي‌چشيد اين چشيدن معنايش آن است كه شما مرگ را هضم مي‌كنيد نه مرگ شما را هضم بكند و ﴿ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ يعني تجربه‌كننده ي مرگ اين‌چنين نيست ذائقه يعني مي‌چشيد ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾[5] هر جا ﴿ذُقْ﴾ در قرآن كريم به كار رفت همين به معني چشيدن است ديگر، بنابراين مرگ يك هجرت است، يك انتقال است، يك سفر است از عالَمي به عالَم ديگر اين را اسم‌اش را مي‌گذاريم مرگ منتها در هر جا براي رعايت نكات مربوط به آنجا تعبير خاصّ خودش را دارد هم توفّي تعبير شده است هم ذُق تعبير شده است و مانند آن. درباره ي ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ﴾ «تَنْجيه» اين تنيجه تعبير عرفي است كه خدا ما را نجات داد اينكه مي‌گوييم خدا ما را نجات داد گاهي به صورت دفع است گاهي به صورت رفع هم در مسئله ي اخراج به تعبير امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع‌البيان ذيل آيه ي ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[6] كه فرمود اعم از دفع است و رفع هم تعبير تنجيه را مي‌شود به تعبير سيدناالاستاد اعمّ از دفع و رفع دانست خدا ما را نجات داد در دو مورد به كار مي‌رود يكي اينكه توفيقي داد ما مبتلا نشويم، يكي اينكه بر فرض ابتلا ما را نجات داده باشد. و اما اينكه ما حتماً اين اخراج را يا تَنجيه را به معناي رفع بدانيم براي اينكه نسبت به معصومان بالأخره يك تيرگي و تاريكي داريم و خداي سبحان ما را از آن تاريكي و تيرگي نجات مي‌دهد خب نقل كلام در خود معصومان مي‌كنيم معصومان هم مشمول همين آيه‌اند ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ طبق بيان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر آيه ي ديگر ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾[7] آنجا صغرا را بيان كرده كه من تحت ولايت الهي‌ام مولّي‌عليه اويم او وليّ من است ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾ درباره ي معصومين ديگر درست نيست اين يك، درباره ي غير معصوم خدا غير معصوم را كه به حدّ معصوم نمي‌رساند كه تا بگوييم اخراج مي‌كند يعني آنها را از تيرگي و تاريكي غير معصومانه نجات مي‌دهد به روشنايي و وضوح عصمت مي‌رساند اينكه نيست كه بنابراين بهترين راه اين است كه اين اخراج به معناي جامع اعم از دفع و رفع باشد تنجيه هم بشرح ايضاً هر دو هم به اين معنا مي‌تواند باشد، خب.

 

پرسش: در قوس صعود همه حركت مي‌كنند يا نه، آيا معصومين هم حركت مي‌كنند يا نه؟

پاسخ: در قوس صعود بله خب همه حركت مي‌كنند.

 

پرسش: معصومين هم در مرتبه ي بالاتر نسبت به مرتبه ي پايين‌تر در حال ظلمت نيست.

پاسخ: نه ظلمت نيست «نور فوق نور» ظلمت مرحله‌اي دارد.

 

پرسش: اين عدم اضافي است.

پاسخ: نه، عدم اضافي را نمي‌گويند ظلمت، ظلمت يعني فاقد چيزي باشد اگر غير از ظل است ظِل عبارت از آن است كه نوري است قوي‌تر، نوري است ضعيف‌تر اين نور ضعيف‌تر نسبت به آن نور قوي‌تر مي‌شود ظِل اما ظلمت يعني تاريكي بر كفر و نفاق و عصيان ظلمت اطلاق مي‌شود تاريكي، اما اگر كسي در نور باشد حتي نور كم بخواهد به نور بالاتر برسد مي‌گويد از ظل آمد به ذي‌ظل رسيد و مانند آن، در مراحل برتر «نور فوق نور» نه اينكه بعضي جاهايش ظلمت باشد بعضي جاهايش نور، خب.

 

پرسش: فرمود: «أدّبَني ربّي»[8]

پاسخ: «أدَّبَني» معنايش اين نيست كه أخرج مِن النور كه «أدَّبَني»، «أدَّبَني» درست است ديگر علم را به من داد، ادب را به من داد، كمال را به من داد همه ي اين انوار الهي كه نصيب من شده به من داد كه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[9] خب.

 

مطلب ديگر اينكه در اين كريمه كه فرمود: ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ بر ذات اقدس الهي به عنوان قضاي حتم آمده كه مقام ثاني بحث بود چيزي بر خدا حاكم نيست براي اينكه طبق آيه ي ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[10] هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست و قدرت خدا هم نامتناهي است و هر چه مخلوق خداست مسخَّر اوست و مقهور اوست تحت تدبير اوست آن‌گاه فرض ندارد كه چيزي كه محدود است و مسخّر است و مقهور است اين قاهر بر قدرت نامتناهي باشد اين فرض ندارد نه مفروض محال است فرض ندارد خب، تعبيرات قرآن كريم دو طايفه از آيات را به ما نشان مي‌دهد يكي اينكه چيزي بر خدا حاكم نيست و خدا تحت قَهر چيزي قرار نمي‌گيرد زير سؤال هم نمي‌رود سؤال را در بحثهاي قبلي ملاحظه فرموديد كه سه قِسم است آيات سؤال هم سه قسم است يك سؤال استفهامي است كه به ما فرمودند: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[11] چيزي كه نمي‌دانيد از اهل بيت سؤال بكنيد، يك سؤال استعطايي است كه يك نيازمند از غني سؤال مي‌كند چيزي را درخواست مي‌كند كه ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[12] برابر آيه ي سوره ي «الرحمن» هر چه در آسمان و زمين است از خداي سبحان سؤال مي‌كند چون سؤال همگاني و هميشگي است جواب الهي هم همگاني و هميشگي است فرمود: ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[13] چرا، چون ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يوم نه يعني روز در برابر شب، يوم نه يعني شبانه‌روز، يوم نه به معناي دهر كه بگوييم «الدهر يومان» يوم يعني ظهور هر ظهور الهي يك كار تازه است خب، ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ چرا، جوابش در ذيل همين آيه است براي اينكه ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اگر همه ي اشياء همواره از خدا سؤال استعطايي مي‌كنند از او چيز درخواست مي‌كند او هم بايد دائماً جواب اينها را بدهد. قسم سوم سؤال، سؤال استيضاحي است بازپرسي است اعتراضي است كه مي‌گويند فلان وزير را به مجلس آوردند از او سؤال كردند اين چون سؤال استفهامي نيست سؤال استعطايي نيست اينكه در قانون اساسي آمده نماينده‌ها حقّ سؤال دارند يعني حقّ اعتراض دارند اين ايست بازرسي مي‌گويند بازرسي كنيد اين همان سؤال اعتراضي است اينكه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾[14] يعني اينها را نگه داريد براي اينكه اينها زير سؤال‌اند خب پس سؤال طبق اين سه طايفه از آيات سه قسم است ذات اقدس الهي تحت سؤال قرار نمي‌گيرد برابر آيه سوره ي «انبياء» كه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[15] سؤال استفهامي كه يقيناً از خدا هست براي اينكه پشت سر هم انبيا و اوليا و مؤمنين از ذات اقدس الهي مطلب سؤال مي‌كنند به وسيله ي آيات روشن مي‌شود مخصوصاً انبيا، سؤال استعطايي هست كه همگان از خداي سبحان چيز درخواست مي‌كنند اما سؤال اعتراضي و اشكال كردن و نقد درباره ي خدا فرض ندارد فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ اينكه فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ اين ناظر به آن است كه در مقام ذات اصلاً سؤال فرض ندارد بگوييم خدا را چه كسي آفريد يا خدا براي چه خَلق شد اين معقول نيست اين سؤال، اين سؤال محال است براي اينكه او حقيقت نامتناهي قائم بالذّات است همه فواعل به او برمي‌گردند از حقيقت نامتناهي كه مبدأ هر چيز است كه نمي‌شود سؤال كرد از مبدأ نمي‌شود سؤال كرد كه مبدأ تو چه كسي است كه همه ي اشياء به سَمت او حركت مي‌كنند براي اينكه او كمال نهايي است از كمال نهايي و غير متناهي نمي‌شود سؤال كرد تو براي چه هستي كه همه اشياء براي او هستند او براي چيست يعني چه، اگر كسي سؤال كرد معلوم مي‌شود كه معناي كمال نامتناهي را تصوّر نكرده پس نسبت به ذات اقدس الهي درباره ي ذات چه مبدأ فاعلي چه مبدأ غايي اصلاً سؤال فرض ندارد لذا در سوره ي مباركه ي «انبياء» آيه ي 23 سخن از ذات اصلاً مطرح نشد براي اينكه فوق سؤال است اما فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ خدا هرگز در كارهايي كه انجام مي‌دهد زير سؤال قرار نمي‌گيرد نمي‌شود به خدا اعتراض كرد كه چرا اين كار را كردي ولي مردم مسئول‌اند در قيامت اينها را نگه مي‌دارند مي‌گويند چرا اين كار را كردي ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾[16] خب، خدا زير سؤال قرار نمي‌گيرد چرا، براي اينكه تصوّرش يا به اين است كه يك مبدأ خارجي بايد باشد كه آن مبدأ خارجي كارِ خدا را برابر يك قانون بسنجد به خدا بگويد كارِ تو مطابق با فلان قانون نبوده است چرا اين كار را كردي اين هم فرض ندارد براي اينكه كسي يا چيزي كه خارج از حوزه ي خلقت خدا باشد نيست قانوني كه خارج از قلمرو خلقت خدا باشد نيست پس فرض ندارد كه كسي به خدا بگويد تو چرا فلان كار را كرده‌اي اين فرض ندارد مي‌ماند يك فرض و آن اين است كه فرض دارد و قرآن هم مطرح كرده است فرمود سالبه به انتفاء موضوع است مثلاً خداي سبحان كه اسماي حسنا دارد قوانيني را هم برابر اسماي حسنا ترسيم كرده است كسي به خدا بگويد خدايا فلان كار تو با فلان حرف تو ناهماهنگ است اين قابل گفتن است، اين قابل شنيدن است كه به خدا بگويد خدايا اين كاري كه تو كرده‌اي با آن وصفي كه تو داري هماهنگ نيست منتها خدا مي‌فرمايد من برابر وصفهايي كه دارم كار مي‌كنم لذا زير سؤال قرار نمي‌گيرم پس ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ نسبت به ذات اصلاً مطرح نيست براي اينكه فرض ندارد نسبت به فعل هم قانوني باشد جداي از فعل خدا و يك سائل و معترض و نقّادي باشد بيرون از حوزه ي خلقت كه اين نقّاد به خدا عرض كند خدايا كار تو مطابق با فلان قانون نبوده است اين هم فرض ندارد براي اينكه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[17] قِسم سوم فرض دارد و آن اين است كه خدا كاري بكند ـ معاذ الله ـ كه با وصفي از اوصاف خدا هماهنگ نباشد اين را كسي مي‌تواند به خدا اعتراض كند بگويد خدايا تو كه داراي فلان وصفي چرا اين كار را كردي خدا در اين فصل سوم، فصل سوم يعني فصل سوم پس آنها خارج از بحث است در اين فصل سوم مي‌فرمايد تمام كارهاي من منظم است من زير سؤال قرار نمي‌گيرم ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[18] بيان ذلك اين است كه خودش فرمود: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَي﴾[19] بر من هست كه مردم را هدايت كنم براي اينكه من اينها را آفريدم من امير قافله‌ام اينها را از خاك به اصلاب و ارحام آوردم از اصلاب و ارحام به دامن مادرشان آوردم مدّتي در دنيا هستند بعد وارد برزخ مي‌شوند بعد وارد قيامت من امير اين قافله‌ام من بايد راهنما بفرستم، قانون بفرستم، رهبري‌شان را به عهده بگيرم اگر من اينها را مسافر خَلق كرده باشم كه اينها راهي دياريند راهنما نفرستم زير سؤال مي‌روم پس ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَي﴾ كه در سوره ي مباركه ي «ليل» آمده است آيه ي دوازده سوره ي مباركه ي «ليل» اين است كه ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَي﴾ نه «لنا» بر ماست كه مردم را هدايت كنيم. شفّاف‌تر از سوره ي مباركه ي «ليل» همان است كه در سوره ي مباركه ي «نساء» مبسوطاً گذشت آيه ي 163 و 164 و 165 قصّه ي نبوّت عامه را مطرح مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسي وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً﴾ ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ ما چرا انبيا را فرستاديم؟ براي اين ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ ما اگر انبيا نمي‌فرستاديم، صحف آسماني نمي‌فرستاديم، اوليا را جانشين انبيا قرار نمي‌داديم، هدايت نمي‌كرديم در قيامت اين مردم به من اعتراض مي‌كردند مي‌گفتند تو كه خدايي ما را خَلق كردي مي‌دانستي بعد از مرگ چنين جايي مي‌آييم خب چرا راهنما نفرستادي، چرا انبيا نفرستادي، چرا كسي كه به ما بگويد چه بكنيم چه نكنيم نفرستادي من براي اينكه زير سؤال نروم انبيا فرستادم من اين كار را كردم اين حجيّت عقل، برهان عقل، عظمت و جلال و شكوه عقل را ببينيد تا كجاست فرمود براي اينكه عقل به من اعتراض نكند من انبيا فرستادم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[20] درست است ظرف، مفهوم ندارد اما چون در مقام تهديد است مفهوم دارد يعني قبل از رُسل مردم مي‌توانستند احتجاج كنند من زير سؤال بروم اما بعد از فرستادن انبيا مردم حجّت ندارند من حجّت دارم ﴿لِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[21] ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ﴾[22] و مانند آن خب پس چون خدا هر چه بايد بكند مي‌كند و هر چه نبايد بكند نمي‌كند زير سؤال نمي‌رود ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ اما اين بايد و نبايد را اوصاف او رهبري مي‌كند او خودش را معرفي كرده كه عدل است، حكيم است، عليم است، حيّ است، قدير است، سميع است، بصير است همه ي اين اوصاف، اگر چنين خدايي كه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[23] نسيان و سهو در او نيست از نظر بخش علمي، اگر ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[24] در بخشهاي محاسبه و پاداش و كيفر به احدي ظلم نمي‌كند اگر يك وقت ـ معاذ الله ـ ظلمي واقع بشود اين قبيح از او صادر بشود عقل احتجاج مي‌كند مي‌گويد خدايا اين كار با آن وصفت هماهنگ نيست انسان حقّ سؤال ندارد خدا زير سؤال برود محال است اما «المحال جازَ أن يَستلزم المحال»، اگر به فرض محال خدا ظلم بكند اين محال يك محال ديگر را در بردارد و آن اين است كه زير سؤال مي‌رود خدا زير سؤال برود محال است اما محال «جاز أن يَستلزم المحال» ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[25] اگر بيش از يك خدا در عالَم بود يعني اين محال محقَّق بود توحيد نبود و شرك بود عالَم متلاشي مي‌شد و چون عالم متلاشي نشده است پس يك خدا بيشتر نيست آن محال مستلزم اين محال است اگر به فرض محال خدا ظلم بكند زير سؤال قرار مي‌گيرد اما نه به اين معنا كه بيگانه‌اي به استناد قانون بيگانه‌اي به خدا مي‌گويد چرا برابر آن قانون كار نكردي بلكه آشنايي به زبان خود الهي مي‌گويد تو كه خودت را به حكمت و عدل براي ما وصف كردي اين كار تو با آن وصف تو هماهنگ نيست اين كار محال است اما «المحال جاز أن يستلزم المحال» ما توقّع نداشته باشيم كه مقدّم ما محال باشد تالي ما ممكن، اگر گفتيم دو، دوتا مي‌شود پنج‌تا بايد ملتزم بشويم كه به دو قسمت متساوي تقسيم نمي‌شود فرد هم هست عدد چون كمّ است قابل قسمت است هر عددي قابل قسمت است اگر زوج بود دو گونه قسمت‌پذير است اگر فرد بود يك گونه قسمت‌پذير است پنج‌تا را بيش از يك گونه نمي‌شود تقسيم كرد يعني به فرد مي‌شود تقسيم كرد به اقسام غير متعادل مي‌شود تقسيم كرد دوتا و سه‌تا، يكي و چهارتا به دو قسمت متساوي تقسيم نمي‌شود اما اگر زوج باشد هم به دو قسمت متساوي تقسيم مي‌شود هم به دو قسمت غير متساوي اين شش را هم مي‌شود به دو قسمت متساوي دو سه‌تا تقسيم كرد هم به دو قسمت غير متساوي به يك و پنج مي‌شود تقسيم كرد به دو و چهار مي‌شود تقسيم كرد چهار به دو قسمت متساوي تقسيم مي‌شود ولي اگر فرض محال كرديم كه دو دوتا مي‌شود پنج‌تا بايد اين را هم بپذيريم كه قسمت متساوي ندارد ديگر نمي‌شود گفت كه چطور چهارتا قابل تقسيم نيست به دو قسمت متساوي مي‌گوييم آن محال «جاز أن يستلزم المحال» اگر به فرض محال خدا ظلم بكند به فرض محال اين محال هم برايش مترتّب است كه زير سؤال مي‌رود نه اينكه بگوييم كارِ خوب كردي نه اينكه اين ظلم ذاتي او اين است كه بر خدا حكم بكند اين ظلم كه قبيح است «الظلم قبيحٌ بالضروره» اما مادام الذّات هر چه كه ضرورت او ذاتي بود يعني ذاتي منطقي زير پوشش ضرورت ازلي است يعني منطقي، ضرورت ازلي آن است كه محمول براي موضوع ضرورت دارد بالقول المطلق مثل «الله عليمٌ»، «الله قديرٌ»، «الله حيٌّ» كه فقط مخصوص ذات اقدس الهي است «لا تُدركه الأبصار بالضرورة الأزليه و هو يُدرك الأبصار بالضرورة الأزليه» اما «الأربعة زوجٌ» بالضرورة ذاتيه است نه ضرورت ازليه يعني اربعه مادامي كه اربعه است موجود است زوج است اما وقتي اگر اربعه را خدا خلق نكند نه زوج است نه فرد اينكه مي‌گويند مادام الذّات يعني مادام الذّات «الأربعة زوجٌ بالضرورة مادام الذّات» يعني مادامي كه الله او را ايجاد كرده و اگر احياناً گفته مي‌شود ذاتيّات قابل جعل نيست يعني جعلِ جدا و اگر گفتند ذاتي شيء معلّل نيست يعني معلّل به علّت جدا وگرنه «ذاتي شيء لم يكن معلّلا» يعني «أي معلّلاً بعلّةٍ زائدةٍ علي ذات الملزوم» زوجيّت حتماً علّت دارد علت او همان علت اربعه است نه اينكه ذاتي علت نمي‌خواهد علت زايد بر ذات نمي‌خواهد وگرنه آن مبدئي كه علّت اربعه است همان مبدأ علّت زوجيّت است اگر حكيم سبزواري(رضوان الله عليه) فرمودك ذاتي شيء لم يكن معلّلا عرضيه اعرفن مقابله[26]

يعني عرضي علّت زائده دارد ذاتي علّت زائده ي بر علّت ذات ندارد بنابراين بر فرض محال اگر خداي سبحان ظلم بكند زير سؤال مي‌رود اما نه سائلي بيرون از حوزه ي خلقت يك، نه قانون و ترازويي بيرون از نظام خلقت كه به خدا كسي بگويد خدايا كار تو را با فلان قانون سنجيديم اين مطابق در نيامد بلكه كار خدا را با وصف خدا مي‌سنجند مي‌گويند خدايا تو كه داراي وصف حكمتي اين كار تو با آن وصف تو مطابق نبود خدا فرمود من اين‌چنين نمي‌كنم كار من حكيمانه است صدر و ساقه ي عالَم حكمت است به تعبير لطيف جناب ابوريحان بيروني مي‌فرمود اگر كلّ آسمان و زمين را شما به صورت آوا و نغمه و نُت در بياوري مي‌شود موسيقي از بس عالَم منظم است يعني اگر آسمان حرف بشود، زمين حرف بشود، صدا بشود، صوت بشود مي‌شود موسيقي از بس اين عالم منظّم است خب اگر اين طور هست پس خدا زير سؤال نمي‌رود. مسئله ي حكم چه در سوره ي مباركه ي «انعام» چه در سوره ي مباركه ي «يوسف» چه در اين محل آيات ديگر فرمود حكم فقط براي اوست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[27] در نظام تكوين هيچ كس حاكم نيست و اگر انبياي الهي حكمي دارند در حدّ احياي موتا و اِبراي أكمح و ابرص و امثال ذلك هر وليّي از اولياي الهي مُرده‌اي را زنده مي‌كند بيماري را درمان مي‌كند حاجتي را برآورده مي‌كند همه ي اينها بر اساس ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[28] دست بي‌دستي خدا در مقام سوم نه مقام اول و نه مقام دوم كه اين دو منطقه، منطقه ي ممنوعه است يعني مقام ذات نه، اكتناه صفات ذات كه عين ذات است نه، در مقام فعل كه وجه الله است ظهور خداست افاضه ي الهي است ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ ظهور مي‌كند پس عيساي مسيح خالق نبود اگر كسي خلقت كرد همان ذات اقدس الهي بود منتها اينها چون نمي‌دانند معناي توسّل چيست، معناي فنا چيست، معناي خلافت چيست خيال مي‌كنند اگر شيعيان به اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه مي‌كنند از آنها كار مي‌خواهند به بيگانه مراجعه كردند خير، به دست خدا مراجعه كردند براي اينكه هم يدالله‌اند هم وجه‌الله‌اند، عين‌الله‌اند كه در روايات فراوان آمده در حقيقت از ذات اقدس الهي مي‌خواهند اينها خليفةالله‌اند ديگر خب، پس از اينها چيز مي‌خواهند طبق بيان نوراني امام سجاد كه در صحيفه بود خوانديم كلّ عالَم مُنقاد اين خاندان‌اند فرمود: «فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ»[29] خب پس بنابراين اينها مي‌شوند مظهر الهي، اگر خليفه ي او هستند از خود ندارند از جاي ديگر هم ندارند همان كار خدا را به مردم مي‌رسانند پس در نظام تكوين ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ در نظام تشريع شارع هم بالاصاله ذات اقدس الهي است انبيا و اوليا به وسيله ي وحي و الهام احكام و حِكم حقوقي را از ذات خداي سبحان دريافت مي‌كنند به مردم ابلاغ مي‌كنند مي‌ماند يك سلسله مسائل اعتباري داوري بين مردم كه به وجود مبارك داود فرمود: ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾[30] يا به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾[31] و مانند آن اينها امور اعتباري يعني تنظيم امور است آن هم برابر قانون و احكام و حِكمي كه خداي سبحان تأمين كرده.

 

پرسش: اين همه معترض به كارهاي خدا يا نمي‌كردند كه چه كرده است بايد به اين چوب بسوزند به اين سختي بسوزند.

پاسخ: كسي اعتراض مي‌كند؟ خب براي اينكه اين در حقيقت به خودش اعتراض دارد براي اينكه عالَم صدر و ذيلش رحمت است و حرف احنف‌بن‌قيس را بايد در ميان گذاشت يك وقت معاويه عده‌اي را جمع كرده بر اساس تفكّر جبري گفت كه خداي سبحان در قرآن فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[32] و خداوند براي شما همين مقدار مسائل امكاناتي و رفاهي و اقتصادي نازل كرده احنف در بين جمعيّت بود به معاويه گفت معاويه اينجا سه‌تا مسئله است تو خلط كردي ما درباره ي مسئله ي اُولي? حرفي نداريم كه تمام اشياء در مخزن الهي است در مسئله ي دوم هم حرفي نداريم كه ذات اقدس الهي برابر حكمت و مصلحت از مخزن خير خود براي مردم روزي مي‌فرستد سؤال ما در مسئله ي سوم است كه خداوند براي تأمين ارزاق از مخزن خود فرستاده تو به جاي اينكه به ما بدهي در مخزن خودت گذاشتي تمام اشكالات متوجه همين استكبار و صهيونيست و امثال ذلك است ديگر.

 

پرسش: خداوند خودش ظلم نمي‌كند ولي ظالم را مي‌آفريند.

پاسخ: ظالم را بما أنه ظالم نيافريده اين شخص به سوء اختيار خودش به ظلم رفته مظلوم كوتاهي كرده كه زير بار ظلم رفته فرمود تو يك فرياد بكش من ياور تو هستم تو زير بار ظلم نرو امضا نكن شما متأسفانه در خيلي از موارد درست است كه كشورها مردان الهي فراواني دارند ولي اگر كسي زير بار ظلم نرود خداي سبحان او را ياري مي‌كند ديگر اگر ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾[33] از همين قبيل است كه فرمود: ﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ﴾[34] او ظالم نيافريده يك عدّه در اثر انظلام و فرومايگي ظالم را تقويت كردند، خب. ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ در سوره ي مباركه ي «يوسف» هست كه آيه ي 67 اين است وجود مبارك يعقوب فرمود:﴿يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْ‌ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ چه اينكه در سوره ي مباركه ي «انعام» هم مشابه اين معنا آمده است كه حكم جز براي ذات اقدس الهي احدي حقّ حاكميّت ندارد آيه ي 57 سوره ي مباركه ي «انعام» اين است ﴿قُلْ إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَكَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ در سوره ي مباركه ي «انعام» اين بحث مبسوطاً گذشت كه خداي سبحان فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[35] خداي سبحان بر خودش رحمت را لازم كرده است يعني مهندسي عالَم، معماري عالم بر اساس نقشه ي رحمت است در سوره ي مباركه ي «انعام»آيه ي 57 كه فرمود:﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ همين بود كه الآن خوانديم در آيه ي 57، 54 آن اين است ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ پس اگر رحمت لازم است نه اينكه چيزي بر خدا رحمت را لازم كرده است يك، يا شخصي رحمت را بر خدا لازم كرده است دو، بلكه فرمود اين خدا كه قدير محض است، عليم محض است هندسه ي او هندسه ي رحمت است با نقشه ي رحمت خدا دارد عالم را اداره مي‌كند اينكه در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) هست كه «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»[36] يعني درست است خدا انتقام دارد غضب دارد و مانند آن فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[37] ولي غضب خدا، جهنم خدا، سَخط الهي، عذاب الهي مأموم است امام او رحمت است هر جا رحمت دستور انتقام مي‌دهد خدا انتقام مي‌گيرد «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» اينكه گفته شد رحمت او بيش از غضب اوست نه يعني هشت درجه بهشت، هفت درجه ي جهنم يعني بهشت پيشاپيش است جهنم به دنبال بهشت دستور مي‌دهد كجا جهنم باشد چه كسي جهنّمي، بهشت دستور مي‌دهد چه كسي را بگيريد چه كسي را نگيريد براي اينكه او با رحمت دارد اداره مي‌كند اگر ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾ براي اينكه انتقام‌گيري از تبهكار رحمتِ به كلّ عالَم است انتقام‌گيري از ظالم رحمت به جهان است دستور مهندس اين است نقشه ي مهندس اين است كه فلان جا بايد رحمت باشد و غضب براي آنكه متمّم رحمت باشد واقع مي‌شود وگرنه خداي سبحان غضبي ندارد اينكه مي‌گويند غضب بالعرض است از اين قبيل است معناي سبقت رحمت بر غضب اين نيست كه رحمتش بيش از غضب اوست سبقت يعني سبقت يعني او جلو است اين دنبال، او امام است اين مأموم، او نقشه مي‌كشد اين كارگري مي‌كند، او دستور مي‌دهد فلان جا را بگيريد فلان جا را ببنديد رحمت دستور مي‌دهد مثل اينكه يك پزشك معالج دلسوز دست به چاقو مي‌بَرد مي‌بُرد عضوي را كه انسان در اثر آن عضو آسيب مي‌بيند اين با رحمت دست به چاقو مي‌برد اينكه چاقوكش نيست يك وقت كسي قدّاره‌بند است او با غضب و قهر قدّاره بسته است اما وقتي پزشك آن لباس سفيد پزشكي را در بركرده است وارد اتاق عمل شد رحمت مي‌گويد اين چاقو را بگير آن عضو را ببُر اين به فرمان رحمت دارد اين كار را مي‌كند، به فرمان علم دارد اين كار را مي‌كند معناي سبقت رحمت بر غضب اين خواهد بود، معناي «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» اين خواهد بود. فتحصّل كه ذات اقدس الهي از بيرون محكوم چيزي نيست بلكه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[38] اين رحمت كه اِمام غضب است از طرف الله مأمور شده ما يك امام داريم يك مأموم كسي داريم كه امام و مأموم را سرِ جاي خودش مي‌نشاند آن الله است اين دعاي نوراني سحر مبادا كسي بگويد اين دعا مخصوص ماه مبارك رمضان است اين دعا را فقط در ماه مبارك رمضان بخوانيد اگر توانستيد هر سحر بخوانيد «اَللّهُمَّ اِنّي‌ اَسْئَلُكَ مِنْ‌ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ»[39] همه اسماي الهي جميل است اما آنكه اجمل است فرمانده كلّ قواست همه ي اسماي او كبير است اما آن كه اكبر اسماست و اسم اعظم است فرمانده ي كلّ قواست امامي داريم به نام رحمت، مأمومي داريم به نام غضب، يك فرمانده كلّ قوايي داريم كه يكي را امام مي‌كند يكي را مأموم فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ بعد فرمود: «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»، «يا مَن سَبَقت رحمته غَضبه» يك مسبوق داريم و يك سابق داريم و يك تعيين‌كننده ي جاي سابق و مسبوق اينكه در دعاي سحر مي‌خوانيم من به آن اكبرت مي‌خواهم برسم يعني به آن فرمانده ي همه ي اين اسما مي‌خواهم برسم بنابراين چيزي از خارج بر خدا بر فعل خدا بر اسماي خدا حكومت ندارد اين اسماي الهي كه كبيرند تحت رهبري اكبرشان اداره مي‌شوند اگر ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ﴾ هست از اين باب است، اگر ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ آن حاتِم، آن قاضي اسم اكبر خداست و اينها محتوم و مَقضي‌اند.


[1] آل عمران/سوره3، آیه185.
[2] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج37، ص146.
[3] زمر/سوره39، آیه42.
[4] سجده/سوره32، آیه11.
[5] دخان/سوره44، آیه49.
[6] بقره/سوره2، آیه257.
[7] اعراف/سوره7، آیه196.
[8] مستدرك الوسائل، المحدّث النوري، ج8، ص397.
[9] قلم/سوره68، آیه4.
[10] زمر/سوره39، آیه62.
[11] نحل/سوره16، آیه43.
[12] الرحمن/سوره55، آیه29.
[13] الرحمن/سوره55، آیه29.
[14] صافات/سوره37، آیه24.
[15] انبیاء/سوره21، آیه23.
[16] صافات/سوره37، آیه24.
[17] زمر/سوره39، آیه62.
[18] انبیاء/سوره21، آیه23.
[19] لیل/سوره92، آیه12.
[20] نساء/سوره4، آیه165.
[21] انعام/سوره6، آیه149.
[22] شوری/سوره42، آیه16.
[23] مریم/سوره19، آیه64.
[24] کهف/سوره18، آیه49.
[25] انبیاء/سوره21، آیه22.
[26] شرح منظومه، ج1، ص154.
[27] انعام/سوره6، آیه57.
[28] انفال/سوره8، آیه17.
[29] الصحيفة السجاديه، دعاي1.
[30] ص/سوره38، آیه26.
[31] نساء/سوره4، آیه105.
[32] حجر/سوره15، آیه21.
[33] محمد/سوره47، آیه7.
[34] حج/سوره22، آیه40.
[35] انعام/سوره6، آیه54.
[36] الصحيفة السجاديه، دعاي 16.
[37] سجده/سوره32، آیه22.
[38] انعام/سوره6، آیه54.
[39] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج95، ص113.