درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 68 تا 72 سوره مريم

 

﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾

 

چون سوره ي مباركه ي «مريم» در مكه نازل و مسائل اساسي سوَر مكّي اصول اعتقادي است يعني توحيد و وحي و نبوّت و بخشي از خطوط كلي اخلاق و حقوق مطرح است در اينجا جريان معاد را ذكر فرمود و دو مطلب درباره ي معاد ذكر كرد يكي اينكه معاد ممكن است به دليل خلقت اول، دوم اينكه معاد ضروري است يعني حتماً واقع مي‌شود كه «إن المعاد حقٌّ لا ريب فيه». آيات معاد سه طايفه است گاهي بخشهاي رحمت و بهشت مطرح است گاهي كيفر و عذاب مطرح است گاهي در بخشي از آيات ديگر هم سخن بهشت و جزا مطرح است هم سخن جهنم و كيفر، در اينجا بالاصاله به طرف عذاب و كيفر اشاره شده و در كنارش از رحمت هم سخن به ميان آمده چون آغاز اين مبحث از انكار منكران معاد سخن به ميان آمد لذا بخش اساسي اين قسمت مربوط به جهنّم و كيفر جهنّميهاست اينكه فرمود حتماً ما اينها را جمع مي‌كنيم با شياطين اين يك نحوه عذاب است بعد اينها را كنار جهنم احضار مي‌كنيم اين هم احضار به جلب كردن يك نحوه عذاب است بعد فرمود آن كسي كه اظلم است جزء ائمه كفر است ﴿أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ است اين را وارد جهنم مي‌كنيم عذاب مي‌كنيم اين هم يك مطلب است ديگران ممكن است مشمول رحمت الهي باشند تخفيف عذاب باشند لذا درباره ي آنها بالصراحه نفرمود ما آنها را عذاب مي‌كنيم فرمود: ﴿ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ﴾ به كسي كه ﴿أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ بعد لحن خطاب را عوض كرد از مُغايب به مخاطب آمد و كلّ بشر را خطاب كرد اعمّ از مؤمن و كافر، متّقي و عاصي فرمود: ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ ضمير ﴿وَارِدُهَا﴾ به جهنم برمي‌گردد نه به ﴿حَوْلَ﴾ براي اينكه ساير ضماير به جهنم برمي‌گردد يك، و ﴿حَوْلَ﴾ مذكر است و اين ضمير مؤنث است دو، بنابراين اين ضمير به خود جهنم برمي‌گردد ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ اين ورود اگر به معناي اِشراف باشد نظير آن دوتا شاهدي كه يكي در سوره ي «قصص» بود يكي در سوره ي «يوسف» ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾[1] كه در سوره ي «قصص» بود يا ﴿فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَي دَلْوَهُ﴾[2] كه در سوره ي «يوسف» بود آنجا ورود به معني حضور و اشراف است اگر به معناي حضور و اشراف باشد كه محذوري ندارد اشراف جهنّميها براي كيفر است و غمناك شدن و غصّه خوردن آنهاست و احضار بهشتيها براي شكرگزاري است كه چنين جايي بود و خداي سبحان ما را هدايت كرد و ما مبتلا به اينجا نشديم و اگر ورود به معناي دخول باشد كه در بخشي از آيات سوره ي مباركه ي «انبياء» داشت فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾ [3] يا ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[4] كه بخشي در سوره ي «انبياء» بود بخشي در سوره ي «هود» آنجا ورود به معناي دخول است اگر ورود به معناي دخول باشد ورود همگان به جهنم محذوري ندارد براي اينكه جهنم جاي آتش است نه خود آتش مثل اينكه ورود موساي كليم و مؤمنان به دريا، ورود فرعون و آل‌فرعون و درباريان فرعون به دريا هر دو حق بود منتها وجود مبارك موسي وارد دريا شد و دريا خشك بود فرعون و آل‌فرعون وارد دريا شدند و ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[5] دريا خانه ي آب است نه آب، جهنم خانه و اتاق آتش است جاي آتش است نه آتش، بنابراين برابر آيات فراواني كه دارد ﴿أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾[6] يك، ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[7] دو، و آيات ديگر نشان مي‌دهد كه بهشتيها و مردان باتقوا از عذاب دورند نه از جهنم از آتش دورند، از عذاب دورند، از كيفر دورند، اما وارد جهنم بشوند و از نزديك جهنم را ببينند و شكرگزاري كنند كه رحمت است پس اگر ورود به معناي دخول باشد دخولِ در جهنم عذاب نيست مثل اينكه دخول در دريا عذاب نيست اگر موساي كليم وارد دريا شد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[8] نصيب اوست و از درياي خشك مي‌گذرد يعني آبهاي رفته رفته است و آبهاي نيامده نمي‌آيد يك سدّ آبي درست مي‌شود اين وسط مي‌شود خشك نه تنها معبَر مي‌شود نه تنها فرمود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ﴾ بلكه ﴿يَبَساً﴾ را ذكر كرد كه اينجا جاي خشك است بالأخره كفشتان پايتان تَر نمي‌شود اين طور اينجا هم كفشتان پايتان اصلاً گرم نمي‌شود اين طور، اگر اين باشد و همان طوري كه براي وجود مبارك ابراهيم شد ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[9] اين‌چنين مي‌شود پس ورود در آنجايي كه آتش است به معناي عذاب نيست ورود در خود آتش و عذاب رنجيدن و سوختن عذاب است پس اگر ورود به معناي دخول باشد باز هم قابل جمع است هم شواهد آيه‌اي دارد هم شواهد روايي بر فرض اين روايات ضعيف باشد آيات اصلِ مسئله است.

 

پرسش: روايت نبوي است روايت مي‌فرمايد كه بعضي كه از قبر بيرون مي‌آيند مستقيماً به بهشت مي‌روند و ملائكه از اينها مي‌پرسند كه آيا جهنم را ديديد، مي‌گويند «ما رأينا شيئاً».[10]

پاسخ: بله، آن جابر مي‌گويد كه من با دو گوشم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنيدم و اگر نشنيده باشم و اين حرف را گفته باشم اين دو گوشم كَر باشد كه بهشتيها وقتي وارد بهشت شدند به پيغمبر عرض مي‌كنند كه اينكه در قرآن گفته شد ﴿إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ همه بايد از جهنم بگذرند ما جهنّمي را نديديم فرمود شما از جهنم عبور كرديد منتها او خاموش بود اين روايت گرچه سندش ضعيف است ولي از بهترين لطايف روايي ماست منتها در آن روز چهارشنبه روز قبل از تعطيل عرض كرديم كه در روايات فقهي اين بزرگان خيلي زحمت كشيدند سعيشان مشكور و اما در اين رشته‌هاي ديگر يعني روايات تفسيري، روايات تاريخي، روايات مقتلي، روايات اخلاقي و ساير روايات اينها روي آن كار نشده بسياري از روايات است كه در بحثهاي تفسيري آمده مي‌گوييم مجهول است و چون اگر كار مي‌شد خب يا صحيح بود يا حَسن بود يا موثّق بود در بحثهاي مقتل هم همين طور است در بحثهاي تاريخ هم همين طور است الآن اگر كسي در رشته ي تاريخ‌شناسي يا شيعه‌شناسي بخواهد كار كند با زحمت روبه‌روست اگر بخواهد در اين رشته‌ها مجتهد باشد آسان نيست اما بخواهد در فقه مجتهد بشود خيلي سخت نيست چون خيلي كار روي آن شده هم كتابش فراوان است، هم مطالبش فراوان است، هم ادله‌اش فراوان است، هم رجال و درايه‌اش فراوان است، حيف اين روايت كه سند معتبري ندارد خب ولي آيات تثبيت مي‌كند آن وقت اين روايت چون سند ندارد در حدّ تأييد است نه دليل معتبر.

 

مطلب سوم آن است كه اگر ورود به معناي اِشراف نبود و ورود به معناي دخول نبود به معناي مرور علي الصراط است وقتي پُلي روي جهنّم باشد صادق است كه همه‌شان وارد مي‌شوند از اين در، وارد اين رودخانه مي‌شوند و مي‌روند ورودشان به همين عبور از پل هست بعضيها مي‌افتند بعضيها عبور مي‌كنند «كالبرق الخاطف» اينكه در بعضي از آيات دارد كه ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾[11] «نَكب عن الصراط» يعني سقوط كرده، افتاده اين كسي كه در جاده مي‌لغزد به طرف راست يا به طرف چپ سقوط مي‌كند مي‌گويند «نَكب عن الصراط» ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾ «ناكِب» يعني ساقط اما عده‌اي كه «كالبرق الخاطف» مي‌گذرند اينها ﴿جزناها فهي خالدون﴾ و امثال ذلك دارند.

مطلب بعدي آن است كه اين تعبير ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾ با معناي دوم أنسب است يعني ورود به معني دخول ظاهر آيه اين است كه همه وارد جهنم مي‌شوند ما يك عدّه كه اهل تقوا هستند نجات مي‌دهيم بقيه را همان طور نگه مي‌داريم اگر ورود به معناي اِشراف باشد ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾ اين ﴿فِيهَا﴾ يعني در خود جهنم، ﴿نَذَرُ﴾ يعني همين طور به حال قبلي رها مي‌كنيم خب اين نه با ضمير ﴿فِيهَا﴾ سازگار است نه با كلمه ي ﴿نَذَرُ﴾ اگر به معناي اشراف باشد مناسب با ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾ اين است كه ورود به معناي دخول باشد منتها اين سؤال مي‌ماند كه ﴿نُنَجِّي﴾ ما متّقيان را نجات مي‌دهيم اول اينها را وارد جهنم مي‌كنيم بعد نجات مي‌دهيم از چه چيزي نجات مي‌دهيم، چطوري اينها وارد جهنم مي‌شوند اين در ذيل آيه ي سوره ي مباركه ي «بقره» در جريان «آيةالكرسي» آنجا بحثش گذشت كه تَنْجِيه، اخراج مِن الظلمات إلي النور اين گونه از عناوين دوتا مصداق دارد يك مصداقش دفع است يك مصداقش رفع درباره ي مؤمنان كه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[12] خب آن مؤمني كه از خانواده ي با ايمان و با تقوا تربيت شده دوران كودكي و نوجواني و جواني‌اش را با ايمان گذرانده اين در ظلمت نبود تا خداي سبحان او را از ظلمت به نور خارج كند اولياي الهي اين‌چنين‌اند، معصومان اين‌چنين‌اند حالا بگوييم معصومان خارج از بحث‌اند ولي بالأخره خيلي از مؤمنين‌اند كه سابقه ي ظلمت و كفر و شرك نداشتند اينكه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ اما ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾ اين درست است براي اينكه هر كسي بر فطرت توحيد خلق شده «كل مولودٍ يولد علي الفطرة»[13] با نفسي كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[14] خلق شده، پاك خلق شده، طيّب و طاهر خلق شده در اثر تربيتِ غلط اين از نور به ظلمت مي‌آيد اين درست است اما مؤمنيني كه با فطرت توحيد خلق شدند و همان فطرت محفوظ ماند خدا مي‌فرمايد ما اينها را از ظلمت به نور خارج مي‌كنيم اين دوتا مصداق دارد اگر مؤمني خداي ناكرده لغزيد بعد در اثر شمول رحمت الهي توبه كرد اين از ظلمت به نور بيرون مي‌آيد اين رفع است و اما مؤمناني كه از خاندان طيّب و طاهر رشد كردند و در آنجا به سر بردند اين دفع است و نه رفع آنجا هم مرحوم امين‌الاسلام اين را ذكر كرده كه گاهي اخراج به معناي دفع است گاهي به معناي رفع مثلاً در تعبيرات عرفي اگر يك‌جا همايشي باشد يك‌جا محفلي باشد ورودش شرايطي داشته باشد كسي كه فاقد شرط باشد بخواهد وارد آن همايش و مجلس بشود اين را راه نمي‌دهند اينها به يكديگر مي‌گويند كه نرويد كه بيرونتان مي‌كنند، بيرونتان مي‌كنند معنايش اين نيست كه شما را اجازه مي‌دهند برويد داخل بعد از ورود بيرونتان مي‌كنند معناي اينكه بيرونتان مي‌كنند اين است كه راه نمي‌دهند پس گاهي اخراج به معناي رفع است كسي كه هست اين را بيرون مي‌كنند، گاهي به معناي دفع است يعني نمي‌گذارند وارد بشوند خداي سبحان مؤمنين را از ظلمت خارج مي‌كند إمّا دفعاً أو رفعاً اگر كسي ـ معاذ الله ـ مبتلا شد در اثر توبه ي الهي خدا او را از ظلمت بيرون مي‌آورد و اگر كسي به شكر الهي موفق شد آلوده نشد خدا او را دفعاً و نه رفعاً از ظلمت به نور خارج مي‌كند يعني نمي‌گذارد او وارد ظلمت بشود تَنْجِيه هم اين‌چنين است.

 

پرسش: ظلمت براي همه هست چون مي‌فرمايد: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ﴾[15]

پاسخ: بله خب ديگر اما اسفل‌السافلين به معني ظلمت نيست به معني دنياست در دنيا همه هستند اما خيليها هستند كه بر اساس فطرت‌اند و سابقه ي آلودگي ندارند اگر سابقه ي آلودگي نداشتند و علي الفطرة بودند مثل انبيا، اوليا، معصومين، افراد باتقوا اينها سابقه ي ظلمت و كفر و شرك و طغيان و عصيان نداشتند ولي توفيق الهي شامل حال آنها مي‌شود اينها را نمي‌گذارد وارد جهنم بشوند بنابراين اخراج هر دو قِسم را مي‌گيرد، تَنجيه هم هر دو قِسم را مي‌گيرد اگر كسي مؤمن بود ولي مقداري گناه كرد به مقدار گناهش گرفتار سوخت و سوز مي‌شود بعد نجات پيدا مي‌كند و اگر اصلاً گناه نكرد يا اگر گناه كرد در دنيا تطهير شد در حال مرگ تطهير شد يا در برزخ تطهير شد مشمول شفاعت شد بالأخره تطهير شد اصلاً وارد عذاب نمي‌شود مثلاً جريان فشار قبر يا حال احتضار اصلاً براي مؤمن نيست اين طور نيست كه هر كسي در هنگام مرگ رنج ببيند يا در قبر فشار ببيند فشار قبر براي يك گروه خاصّي است براي يك عدّه كه قبر «روضةٌ مِن رياض الجَنّة» هيچ فشاري نيست حالت احتضار هم همين طور است براي يك عده ممكن است در زمان بيماري درد بكِشند اما وقتي كه طبيب جواب كرد كه ديگر اين دستگاه بدن آماده براي پذيرش دارو نيست از آن به بعد اين بيمارِ در حال رفتن در كمال نشاط و لذّت است درست است كه به بيماريهاي سخت مبتلا بود اما الآن ديگر بدن شروع به فعاليت نمي‌كند اين با بدنِ ديگري كه وارد برزخ مي‌خواهد بشود مأنوس است اصلاً درد را احساس نمي‌كند، بنابراين اين فشار احتضار يا فشار قبر براي همه نيست اگر عدّه‌اي محكوم به عذاب بودند اين ﴿نُنَجِّي﴾ به عنوان رفع است صادق است و اگر واقعاً با تقواي كامل بودند اين تَنجيه به معناي دفع است و نه معناي رفع ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾.

 

پرسش: حاج آقا ببخشيد اگر تنجيه به معناي دفع هم باشد همان طوري كه به اصطلاح در حدوث نياز به هدايت الهي دارد در بقا هم نياز به هدايت الهي دارد.

پاسخ: بله خب هميشه هدايت است منتها آنجا هدايت تكويني است ايشان در دنيا برابر هدايت تشريعي تا زنده بود موفق بود به ايمان و عمل صالح از آن به بعد هم راه بهشت را به او نشان مي‌دهند فرشته‌ها مي‌آيند يك عده استقبال مي‌كنند يك عده بدرقه مي‌كنند ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً﴾[16] فرشته‌ها با بدرقه اينها را وارد بهشت مي‌كنند اين مشكلي ندارد اگر مشمول رحمت الهي باشد اين تنجيه به معناي دفع عذاب است نه معناي رفع.

 

پرسش: استاد ببخشيد تنجيه به معناي دفع خلاف ظاهر معناست.

پاسخ: نه نجات دادن مثل خارج كردن در «آيةالكرسي» كه دارد ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[17] ظاهر اخراج چيست، ظاهر بيرون كردن چيست، ظاهرش اين است كه اينها در ظلمت بودند خدا اينها را از ظلمت بيرون آورد ظلمت در «آيةالكرسي» همان به معناي كفر و نفاق و شرك و اينهاست خب مؤمني كه از اول از خانواده ي طيّب و طاهر به در آمده اين سابقه ي شرك و كفر و نفاق ندارد كه اين بر اساس توحيد و فطرت رشد كرده در آنجا هم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) اشاره كردند كه اخراج به معناي دفع است يعني خداي سبحان نمي‌گذارد اينها وارد جهنم، وارد ظلمت بشوند تعبيرات عرفي ما هم همين طور است ما اگر بگوييم آقا نرويد، بيرون مي‌كنند نه معنايش اين است كه شما را اجازه مي‌دهند برويد وارد مجلس بشويد بعد از ورود بيرونتان مي‌كنند مي‌گويند نرويد بيرونتان مي‌كنند يعني راه نمي‌دهند اگر كسي اشتباهي رفته او را هم بيرون مي‌كنند. هذا تمام الكلام في المقام الأول كه ﴿إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ بعد فرمود: ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾

 

پرسش: اين آيه با «سبقت رحمته علي غضبه»[18] نمي‌سازد اين آيه در جهنم

پاسخ: چرا اين هم رحمت است ديگر بهشتيها وقتي وارد جهنم مي‌شوند خدا را شكر مي‌كنند اين رحمت الهي است مي‌گويند خوب شد كه ما اينجا معصيت نكرديم كه اينجا بياييم چقدر لذّت مي‌برند بهشتيها از ديدن جهنم چون اين جهنم گرچه شبيه آيات سوره ي مباركه ي «حديد» نيست يعني از آن قبيل نيست ولي آن مي‌تواند تقرير به ذهن را به عهده بگيرد در سوره ي «حديد» دارد كه ديواري رسم مي‌شود ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ﴾[19] اين طرفش آتش است آن طرفش رحمت است خب حالا اين جداري هست اين رحمت ما چنين چيزي در دنيا نداريم كه پرده‌اي بكِشند ديواري بكشند اين طرفش بهشت آن طرفش جهنم خب چنين چيزي هست كه ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ﴾ اينهايي كه اين طرف را نگاه مي‌كردند مي‌سوزند آنهايي كه آن طرف را نگاه مي‌كردند در رفاه‌اند اگر خداي سبحان رحمتش بر غضبش غالب است چه اينكه هست اين را در محاسبه بررسي مي‌كند ديگر الآن سخن از محاسبه و موقِف عرض اعمال و حساب و سنجش و تطاير كتب كه نيست از همه ي مواقف گذشتند به آن بخش پاياني رسيدند اين پنجاه هزار سالي كه هست پنجاه هزار موقفي كه هست يا كمتر و بيشتر بايد عرض اعمال بشود در سَبق رحمت بر غضب اينجا جايش است در محاسبه اينجا جايش است.

 

پرسش: دور از بهشت باشد اين روايت درست است ولي دور از جهنم است آخر.

پاسخ: براي روز جهنم نعمت است براي اينكه بهشتيها وقتي چنين جايي را مي‌بينند مي‌گويند خدا را شكر كه هدايت الهي شامل حال ما شد ما دست به آلودگي نزديم و به اين مبتلا نشديم اگر كسي اين خطر را نمي‌بيند كه نمي‌تواند شكر كند كه ديگر نمي‌دانند كه جهنم چه خبر است كيفر تبهكاري چيست اما وقتي كه مي‌بينند مي‌گويند خدا را شكر كه ما را نجات داد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[20] بنابراين اين رحمتي است براي خدا از رحمت الهي است اما سبقت رحمت بر غضب در موقف عرض اعمال و تطاير كتب و محاسبه و ميزان و آنجاهاست كه آنجا خداي سبحان گروهي كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[21] آنها را بررسي مي‌كند مشمول شفاعت مي‌شوند يا نمي‌شوند بر اساس رحمت الهي با آنها رفتار مي‌كند اما آنها كه جمع‌بندي شده اهل سوخت و سوزند وقتي از اين طرف مي‌آيند ﴿نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾ هذا تمام الكلام في المقام الأول كه ﴿إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ اما عمده ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ اين تعبير حتمي‌بودن، تعبير به قضاي الهي با تعبير به ﴿كَانَ﴾ نشانه ي تثبيت اين امر است كه اين امر، امر يقيني است همان طوري كه اصل معاد ضروري است اصل جهنم و سوخت و سوز عده‌اي هم ضروري است اينكه فرمود: ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ بر خدا لازم است مستحضريد كه قرآن كريم ذات اقدس الهي را مبدأ آفرينش جميع اشياء مي‌داند بر اساس آيه ي ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[22] هر چيزي كه مصداق شيء است مخلوق خداست اگر لا شيء بود معدوم بود كه هيچ از او خبري نيست اگر شيء بود مخلوق خداست اين يك، اصل دوم آن است كه به نحو ايجاب كلي موجبه ي كليه همان طوري كه خداي سبحان آفريدگار است پروردگار هم هست همه چيز را او مي‌پروراند او ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[23] است، ﴿رَبُّ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[24] است، ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾[25] است، ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[26] است يك، ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[27] است دو، پس پروردگار همان آفريدگار است اين دو اصل، اصل سوم آن است كه در نظام تكوين صدر و ساقه ي عالَم سپاه و ستاد الهي‌اند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[28] چيزي در عالَم نيست كه سرباز خدا نباشد لذا جنگ در برابر خدا فرض ندارد نه فرضش محال است نه اينكه فرض دارد و شكست مي‌خورند براي اينكه سرباز تكويني انسان در برابر انسان نيست ممكن است ديگري سرباز تشريعي باشد و نافرماني كند اما سرباز تكويني اعضا و جوارح هر كسي در اختيار اوست ديگر دست آدم كه عليه آدم كار نمي‌كند كه چون دست تمام حركات قبض و بسطش به اراده ي خود آدم است اگر﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ حق است كما هو الحق پس فرض ندارد كه چيزي در برابر خدا باشد اين سه اصل، لذا اگر خداي سبحان ـ معاذ الله ـ خواست كسي را بگيرد ديگر از جاي ديگر لشكركشي نمي‌كند براي اينكه خود اين آقا فكر او، عقل او، وهم و خيال او، شهوت و غضب او، دست و پاي او سرباز خداست خدا او را با زبانش مي‌گيرد يك جا امضا مي‌كند گرفتار مي‌شود، يك جا نبايد برود مي‌رود گرفتار مي‌شود، حرفي نبايد بزند مي‌زند گرفتار مي‌شود با زبان او، او را مي‌گيرد اين بيان نوراني حضرت امير مصداق همان اصل كلي است كه فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» اعضا و جوارح شما فرمود سربازان او هستند مبادا خيال بكنيد او اگر كسي را خواست بگيرد از جاي ديگر لشكركشي مي‌كند نه انسان حرفي مي‌زند آبرويش مي‌رود اگر كسي پرده‌دري كرد اين است جايي نبايد برود مي‌رود، حرفي نبايد بزند مي‌زند، غذايي نبايد بخورد مي‌خورد، چيزي را نبايد امضا بكند مي‌كند «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ»[29] فرمود خلوتهاي شما جلوت اوست خب اين ‌چنين خداست اگر چنين خداست كما هو الحق فرض ندارد كه او محكوم قانوني باشد اين فرض ندارد نه فرضش محال است قانوني باشد كه بر خدا حاكم باشد براي اينكه آن قانون اگر معدوم است لا شيء است كه حكومتي ندارد اگر موجود است مصداق شيء است مخلوق اوست خداي سبحان هم علوم را آفريد هم معلوم را آفريد هم عالِمان را آفريد اضلاع اين مثلث مخلوق او هستند هر كسي به هر چيزي علم دارد اگر علم است و نه خطا و جهل و سهو و نسيان كه آن مي‌شود لا شيء اگر علم است مخلوق اوست، اگر معلوم است مخلوق اوست، اگر عالِم است مخلوق اوست، بسياري از مشكلات اين است كه همين مختصر علمي را كه ما داريم دوتا رهزني كرديم اين مختصر علم را زياد مي‌دانيم يك، راهزني ما هم دوم هم اين است كه اينكه براي ديگري است براي خداست اين را مصادره مي‌كنيم مي‌گوييم براي ماست دو، لذا مي‌گوييم اين علوم بشري است علوم اسلامي نيست بعد مي‌گوييم مگر مي‌شود علوم اسلامي باشد مگر مي‌شود فيزيك اسلامي باشد مگر مي‌شود شيمي اسلام باشد غافل از اينكه ما اصلاً شيميِ غير اسلامي نداريم، فيزيك غير اسلامي نداريم، علمِ غير اسلامي نداريم اين علم چراغ است معلوم هم مخلوق خداست اين چراغ را خدا در درون ما روشن كرده به ما چشم داده كه با اين چراغ كار او را ببينيم هر سه هم كار اوست اگر چشم نباشد شمس هم مشكل را حل نمي‌كند براي آدم نابينا آفتاب چه تأثيري دارد خب آفتاب جايي را روشن كرده ولي او بايد چشم داشته باشد كه ببيند كه انسان بايد عقل داشته باشد كه چشم اوست، تجربه يا تجريد داشته باشد كه علم اوست، خلقت خدا را ببيند كه معلوم اوست خدا مي‌فرمايد اين مختصري كه داديد اين اولاً زياد نيست كم است آن هم من به شما دادم نه خودتان گرفتيد نگوييد اينها بشري است اسلام چه چيزي آورده ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[30] نه «ما عَلِمتم» نه شما ياد گرفتيد ما به شما داديم شما آمديد اين كم را زياد حساب كرديد گفتيد نحن العلماء بعد هم گفتيد براي ماست اين بشري است. به هر تقدير اگر اين مسائل حل بشود دانشگاههاي ما مي‌شود اسلامي، علوم ما مي‌شود اسلامي، سطر به سطر مي‌گوييم خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، ديگر ما دانشجوي بي‌نماز نخواهيم داشت ديگر استادي كه بگويد اينها براي بشر است اسلام چيزي نياورده نخواهيم داشت اگر بدانيم اين چراغ مثل صحيحه زراره است اين چراغ مثل صحيحه محمدبن‌مسلم است گاهي خدا از بيرون چراغ را روشن مي‌كند گاهي از درون اين داده ي اوست، عطيه ي اوست، سراج است سراج كارش روشن كردن است صراط براي خداست سراج هم براي خداست از سراج چيزي برنمي‌آيد ولو شمس هم باشد از آفتاب چه چيزي برمي‌آيد آفتاب فقط نشان مي‌دهد كجا راه است كجا چاه است آفتاب كه راه درست نكرده آفتاب كه چاه درست نكرده عقل اگر خيلي قوي باشد عقل مرحوم فارابي و بوعلي باشد يك چراغ قوي است اين چراغ نشان مي‌دهد كجا چاه است كجا راه ما يك صراط داريم به نام دين، يك سراج داريم دوتا چراغ داريم يك چراغ را زراره و محمدبن‌مسلم از اهل بيت گرفتند به ما دادند يك چراغ را هم خداي سبحان در دل ما گذاشته ما با سراج با چراغ با عقل چه تجربي، چه تجريدي هم فقه و اصول را حل مي‌كنيم هم شيمي و فيزيك را حل مي‌كنيم.

به هر تقدير اگر اين دوتا كار را نكنيم به اسلام نزديك‌تر مي‌شويم يكي اينكه اين كم را زياد ندانيم نگوييم خيلي چيز بلديم يكي اينكه مصادره نكنيم نگوييم براي ماست نگوييم بشري است خب مگر حرف زراره را مي‌گوييم بشري است مي‌گوييم به ما آيات داد ديگر اين عقل را هم نمي‌گوييم بشري است فرمود: ﴿مَا أُوتِيتُم﴾[31] فعلِ مجهول است شما كه نداشتيد آن در سوره ي مباركه ي «نحل» بيان كرد كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[32] خب اگر براي شماست چرا خيلي از شماها گرفتار فراموشي مي‌شويد در آخرهاي عمر ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[33] اين نسيان و فراموشي براي خيلي از پيرها هست ديگر فرمود شما كه اوّلتان اين بود آخرتان اين بود هر دو را هم به صورت نكره در سياق نفي ذكر كرده فرمود آخر شما چه مي‌گوييد اول كه در سوره ي «نحل» است ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ اين نكره در سياق نفي، آخر هم خيليها در معرض اين خطرند ﴿مِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ خب اگر براي ماست نگه داريم ديگر فرمود اين سراج است اين ﴿مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ خب پس اگر صدر و ساقه ي عالم سپاه خدا و ستاد خدا هستند چيزي بر خدا حاكم نيست اين برهان عقلي كه مُستفاد از قرآن است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[34] سوره ي مباركه ي «يوسف» هم تأييد مي‌كند كه اگر حكمي هست، حكومتي هست، داوري هست، قضايي هست منحصراً براي اوست انسان چراغي دستش هست مي‌فهمد مي‌بيند ديگر پس به هيچ وجه حكم ندارد خب پس اين ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ چيست؟ اشاعره مي‌گويند به ما چه حُسن و قبح را من نمي‌فهمم شما يك سلسله سؤالهايي مي‌كنيد كه مثل اينكه عقل مسئوليتي دارد يك مبادي دارد، يك مباني دارد خير عقل معذور است اشعري خودش را راحت كرده معتزلي به اين فكر افتاده كه چون حُسن و قبح را قبول دارد مي‌گويد عقل مبادي دارد مباني دارد حُسن و قبح را مي‌فهمد مي‌گويد يَجب علي الله كه ظلم نكند، يجب علي الله كه عدل بكند و مانند آن، اما اماميّه كه بين افراط و تفريط فتوا مي‌دهد و اين از لطايف تعبير مرحوم بوعلي است كه صدرالمتألّهين با جلال از آن نقل مي‌كند مي‌فرمايد اين يَجب عن الله است نه يجب علي الله اينجاست كه بايد گفت كه «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل» شما وقتي به مُغني و امثال مغني مراجعه مي‌كنيد مي‌گوييد «علي» براي استعلاست مگر قبلاً ما كتاب مدوّن داشتيم، نحو مدوّن داشتيم، صرف مدوّن داشتيم اينها را اسلام آورده اينها را قرآن آورده قبلاً يك سلسله مسموعات بود ما حالا اين از لطايف تعبيرات جناب فخررازي است شايد ديگران هم داشته باشند ما چندبار اين را از فخررازي نقل كرديم كه در جريان ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[35] آنجا بعضي از مفسّران اشكال كردند كه «تَهلُكه» بر وزن «تَفعُله» اين مصدر ثلاثي مجرّد نيست ما ثلاثي مجرّد داشته باشيم «هَلك، يَهلك، تَفعُلَة» نيامده ايشان مي‌گويد شما منتظريد ببينيد در جاهليّت سبعه ي معلّقه شعر آن ساربان او به شما سند بدهد او از كجا گرفته اين قانون را، اگر قبل از ثابت شدن معجزه بودن قرآن سؤال بكنيد بايد بحث بكنيد كه قرآن معجزه است اما بعد از ثابت شدن اينكه قرآ‌ن معجزه است دنبال آن سبعه ي معلّقه و شعر جاهلي نرو اين كتاب منشأ نحو و صرف است آنها قانوني داشتند عرب جاهلي يك قانون مدوّني داشت، نحوي داشت، صرفي داشت، يك معاني بديعي داشت يا اينها را اسلام آورده آن بيان نوراني حضرت امير آورده بنابراين اين «علي» را وقتي به ابن‌هشام و امثال ابن‌هشام مي‌دهيد مي‌گويد براي استعلاء است وقتي به حكيم مي‌دهيد مي‌گويد به معناي «عن» است نه استعلاء «يَجب عن يَصدر عن الله العدل، يَمتنع عن يصدر عن الله الظلم» خدا يقيناً عدل دارد، خدا يقيناً از ظلم پرهيز مي‌كند نه بايد عادل باشد براي اينكه حقيقت محض است و قدرت هم همين است، علم هم همين است، حيات هم همين است، اختيار هم همين است از حكمتِ محض جهل صادر نمي‌شود ايجاب هم در كار نيست اضطرار هم در كار نيست براي اينكه اين عين قدرت است حكمتي كه عين قدرت است محال است از او ظلم صادر بشود محال است از او عدل صادر نشود اين عين حكمت است ما هر وسيله‌اي بخواهيم به او متوسّل بشويم كه ذات اقدس الهي بر خلاف حكمت كار مي‌كند شدني نيست اين از آن ادعيه نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است در دعاي سيزده صحيفه ي سجاديه اوايل آن دعاي نوراني است يعني سطر پنجم، ششم اول دعاي سيزده اين است «اللَّهُمَّ يَا مُنْتَهَي مَطْلَبِ الْحَاجَاتِ وَ يَا مَنْ عِنْدَهُ نَيْلُ الطَّلِبَاتِ وَ يَا مَنْ لَا يَبِيعُ نِعَمَهُ بِالْأَثْمَانِ وَ يَا مَنْ لَا يُكَدِّرُ عَطَايَاهُ بِالِامْتِنَانِ» بعد از دو، سه جمله به اينجا مي‌رسد «يَا مَنْ لَا تُفْنِي خَزَائِنَهُ الْمَسَائِلُ» اي خدايي كه هر كه هر چه سؤال بكند شما عطا بكني از خزينه‌ات كم نمي‌شود «وَ يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ» خدايا درست است كه فرمودي: ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[36] فرمودي توسّل كنيد فرمودي نماز وسيله است، توحيد وسيله است، توسّل به اهل بيت وسيله است اينها وسيله‌اند اما هيچ وسيله‌اي باعث نمي‌شود كه شما كار خلافت حكمت بكني خيلي از موارد است كه انسان متوسّل مي‌شود به اهل بيت(عليهم السلام) به دعا و نماز اما آن كار مصلحت نيست چون ما نمي‌دانيم نبايد پيشنهاد بدهيم كه خدايا به ما اين بده، آ‌ن بده، آن بده ما بهترين راه دعايمان اين است كه خدايا به ما خير بده هر چه خواست اوست هيچ وسيله‌اي حكمت خدا را عوض نمي‌كند خب، پس اگر چيزي حكيمِ محض بود عين قدرت بود ظلم از او صادر نمي‌شود نه او بايد ظلم نكند اين قانون از كار خدا او انتزاع مي‌شود نه يك چيز ديگري باشد كه بر خدا حاكم است. دو مطلب از سه مطلبي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در آن بحث تفسير قيّم الميزان دارند بايد مطرح بشود يكي اينكه ايشان مي‌فرمايند اين بحث اين مربوط به تشريع و اعتبار است يكي اينكه ظاهر اين را مي‌خواهند حفظ بكنند الميزان را در اين بحثها بايد شناخت در جاي ديگر خيلي تفاوتي با تبيان و با مجمع‌البيان و اينجاها ندارد اين فصلي كه دارند بحثي كه دارند معناي اينكه چيزي بر خدا حتمِ مَقضي است چيست تحليلي دارند به دنبال آن تحليل سه‌تا نتيجه مي‌گيرند كه ظاهراً دوتا نتيجه‌اش محلّ بحث است.


[1] قصص/سوره28، آیه23.
[2] یوسف/سوره12، آیه19.
[3] انبیاء/سوره21، آیه98.
[4] هود/سوره11، آیه98.
[5] طه/سوره20، آیه78.
[6] انبیاء/سوره21، آیه101.
[7] انبیاء/سوره21، آیه102.
[8] طه/سوره20، آیه77.
[9] انبیاء/سوره21، آیه69.
[10] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج100، ص25.
[11] مؤمنون/سوره23، آیه74.
[12] بقره/سوره2، آیه257.
[13] الکافی- ط دار الحدیث، الشيخ الكليني، ج3، ص35.
[14] شمس/سوره91، آیه8.
[15] تین/سوره95، آیه5.
[16] زمر/سوره39، آیه73.
[17] بقره/سوره2، آیه257.
[18] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج70، ص340.
[19] حدید/سوره57، آیه13.
[20] مؤمنون/سوره23، آیه28.
[21] توبه/سوره9، آیه102.
[22] زمر/سوره39، آیه62.
[23] فاتحه/سوره1، آیه2.
[24] انعام/سوره6، آیه164.
[25] مؤمنون/سوره23، آیه86.
[26] ملک/سوره67، آیه1.
[27] مؤمنون/سوره23، آیه88.
[28] فتح/سوره48، آیه7.
[29] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص318.
[30] اسراء/سوره17، آیه85.
[31] اسراء/سوره17، آیه85.
[32] نحل/سوره16، آیه78.
[33] نحل/سوره16، آیه70.
[34] اسراء/سوره17، آیه40.
[35] بقره/سوره2، آیه195.
[36] مائده/سوره5، آیه35.