درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 66 تا 72 سوره مريم

 

﴿وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾

 

چون سوره ي مباركه ي «مريم» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين بود يعني توحيد و وحي و نبوّت و يكي از دشوارترين مسائل آن روز چه اينكه امروز هم همين طور است جريان معاد و تذكره ي معاد است قرآن كريم در سوَر مكّي مكرّر اشكال منكران معاد يا استبعاد آنها را ذكر مي‌كند تنها انسانِ كافر نيست كه درباره ي حيات بعد از مرگ سؤالي دارد بلكه غالباً انسان اين مطلب را مي‌پرسند كه ﴿أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ درباره ي «مِتُّ» و «مُتّ» مشابهش قبلاً گذشت كه اين از «ماتَ، يمات» است كه متكلّم وحده‌اش بشود «مِتُّ» مثل «خفتُ» يا «مات، يموت» است كه متكلّم وحده‌اش بشود «مُتُّ» نظير «قلتُ» اين بحثش قبلاً گذشت «سوف» هم آوردند براي اينكه فاصله ي بين مرگ و حيات مجدّد است آنها برهاني بر خلاف اقامه نكردند تمام حرفهاي منكران معاد به استبعاد برمي‌گردد در قرآن كريم فرمود اينها دليل قانع كننده‌اي كه خودشان را لااقل قانع بكند ندارد ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[1] اينها يقين ندارند كه بعد از مرگ خبري نيست و حيات بعد از مرگ نيست فقط استبعاد مي‌كنند مي‌گويند ﴿رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[2] يك امر مُستبعَد است يك چيز بعيدي است و تعجّب مي‌كنند از حيات بعد از موت سرّش اين است كه منشأ معرفت‌شناسي اينها فقط حس است و عقل تجربي اگر بدانند كه منشأ اصلي معرفت، علوم متعارفه و عقل تجريدي است و نه تجربي حتي در مسائل عقل تجربي اگر آن علوم متعارفه ي عقل تجريدي نباشد هيچ قطعي در حوزه ي حس و تجربه پديد نمي‌آيد چنين فكري نمي‌كنند بنابراين آنها در حدّ استبعاد سخن مي‌گويند تعبيرشان اين است كه چطور مي‌شود كه ما بعد از مرگ زنده بشويم.

مطلب ديگر آن است كه همين سخن در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت آنجا مفصل‌تر بحث شد يعني در سه فصل بحث شد در سوره ي مباركه ي «اسراء» آيه ي 98 و 99 در سه فصل بحث شد ﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾ در حدّ استبعاد ﴿أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَي الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً﴾ در ذيل آيه ي 98 و 99 سوره ي مباركه ي «اسراء» سه فصل بحث شد يكي اينكه انسان از نظر روح عين همان انساني است كه در دنيا بود بدون كمترين تفاوت سخن از عينيّت است نه مثليّت. در فصل دوم از نظر هويّت نه خصوص روح از نظر هويّت و حقيقت انسان بعدالموت عين انسان دنياست نه مثل او. فصل سوم درباره ي خصوص بدن اوست در عين حال كه انسان با بدن هست هر جا قرآن كريم از بدنِ انسان سخن مي‌گويد عينيّت را به كار نمي‌برد سخن از مثليّت است در همان آيه ي 99 سوره ي مباركه ي «اسراء» اين بود كه ﴿أَوَ لَيسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ نه «أن يَخلقهم» در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «يس» كه محور اصلي همان استبعاد بود آيه ي 80 و 81 اين است آن كه اشكال كرد در آيه ي 79 سوره ي «يس» گفت ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾ در آيه ي 81 مي‌فرمايد: ﴿أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ در سوره ي مباركه ي «واقعه» آنجا كه سخن از جريان احياي بعدالموت است مي‌فرمايد ما قادريم كه امثال اينها را دوباره خلق كنيم آيه ي 59 به بعد سوره ي مباركه ي «واقعه» اين است كه ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ شما سابق باشيد ما مسبوق باشيم، شما جلو بيفتيد ما عقب بيفتيم ما دسترسي به شما نداشته باشيم نتوانيم شما را دوباره زنده كنيم اين طور نيست ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾ خب هر جا يعني هر جاي قرآن سخن از فصل سوم شد سخن از عينيّت نيست سخن از مثليّت است و راهش هم همان است كه وقتي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده چگونه بدنِ قبلي در ذيل آيه ي ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾[3] آنجا اين روايت هست مرحوم طبرسي هم در احتجاج اين روايت را نقل مي‌كند كه چگونه بدن اول از بين رفت بدن دوم بايد معذّب بشود حضرت فرمود: «هي هي و هي غيرها»[4] يعني اين از نظر هويّت همان است از نظر جرم و مادّه و ابزار اوّلي غير از آن است بعد آن مُشتكِل عرض كرد شما نمونه‌اي براي من بياوريد حضرت فرمود شما اين قالب خشت‌گيري را مي‌بينيد كه اين خشت‌مال قالبي دارد خشت را در اين قالب مي‌ريزد اين كم كم خشك مي‌شود دوباره اين خشت را ممكن است در بياورد نرمش بكند خاك بكند دوباره آب بريزد گِل بكند در اين قالب بريزد بشود خشت فرمود: «هي هي و هي غيرها» اگر دوتا هستند ديگر عينيّت محال است عينيّت معنايش آن است كه كثرت در كار نيست الف با الف دوتا نيست هر چيزي خودش، خودش است اما اگر همين الف در دنيايي عالَم موجود بود بعد از بين رفت دوباره در عالَم ديگر بخواهد موجود بشود در آن دو فصل عينيّت محفوظ است براي اينكه چيزي از بين نرفته يعني از نظر هويّت عين آن است يك، از نظر روح عين آن است دو، چيزي از بين نرفته اما از نظر بدن چون اوّلي از بين رفته دومي آمده ديگر نمي‌شود دومي عين اول باشد عين اول يعني هيچ امتيازي نيست در حالي كه ما بگوييم يكي اول است يكي دوم، يكي مبدأ است يكي معاد لذا قرآن كريم در فصل سوم كه سخن از بدن است هر جا سخن از اعاده ي بدن را مطرح مي‌كند سخن از مثل است، خب.

 

پرسش: اشاره به مثالي بودن بدن آخرتي ندارد.

پاسخ: نه.

 

پرسش: بعد اين ﴿نُبَدِّل﴾[5]

پاسخ: يعني اينكه تبديل مي‌كنيم

 

پاسخ: بله، مثلِ شما را حالا آن بدن آخرت چگونه است آن را بايد با ادله ي ديگر از روايات و آيات به دست آورد اين فقط ثابت مي‌كند كه عين او نيست روح عين اوست براي اينكه از بين نرفته مسافري از جايي به جاي ديگر رفته عين اوست ديگر هويّت انسان هم طبق بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه فرمود: «أصل الانسان لُبّه»[6] هويّت انسان هم به روح اوست روح هم كه تغييرپذير نيست هويّت چون محفوظ به روح است روح هم ثابت است پس هويّت عين اوست الآن بارها گفته شد كه در طيّ عمر كسي كه هشتاد سال زندگي مي‌كند حداقل هشت بار تمام ذرّات بدنش عوض شد مخصوصاً اگر اين مثالهايي كه بعدها ذكر شده يعني اگر كسي دستش قطع بشود دست ديگري را پيوند بزنند تا نگرفته حكم فقهي و كلامي‌اش محفوظ است يعني اگر مسلماني دستش قطع بشود كافري مرگِ مغزي داشته باشد دستش كه گرم است از او قطع بكنند به اين بزنند تا كاملاً نگيرد اين دست نجس است براي اينكه مِيته است مردار است مبان مِن الحيّ است مسلمان هم باشد همين طور است وقتي گرفت دستِ اوست اين از نظر فقهي، از نظر حقوقي هم همين طور است اگر اين شخص كه تصادف كرده دستش قطع شده قبلاً سرقت كرده محكوم به قطع يد شده حالا در دسترس نبود يا فرار كرد يا عوامل ديگري بود كه نگذاشت او به كيفر برسد بعد از اينكه دستش را جراحي كردند دست ديگري را به او زدند كاملاً گرفته محكمه ي شرع مي‌گويد دستش را بايد قطع كرد ديگر اين نمي‌تواند بگويد اين دستم غير از آن دست است چون دست كه گناه نمي‌كند آن كه گناه مي‌كند انسان است اگر گناهكار سخن بگويد مي‌گويند اقرار كرده، اگر ديگري درباره ي گناه اين گناهكار سخن بگويد مي‌گويند شهادت داده قرآن آنجايي كه خود انسان سخن مي‌گويد، مي‌گويد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[7] اما آنجا كه دست و پا حرف مي‌زند سخن از شهادت است شهادت يعني شهادت يعني ما كار نكرديم اين كار كرده ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[8] دست كه گناه نمي‌كند، پا كه گناه نمي‌كند اين انسان است كه دست را به كار بد وادار مي‌كند يا پا را به كار بد وادار مي‌كدن چون وقتي دست حرف مي‌زند نمي‌گويند اقرار كرده با اينكه همين دست سيلي زده اما شخص سيلي مي‌زند، همين دست ابزار سرقت بود ولي شخص سارق است نه دست، دست كه حرف مي‌زند نمي‌گويند اقرار كرده مي‌گويند شهادت داده، انسان كه حرف مي‌زند مي‌گويند ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ اين سه فصل مبسوطاً در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت.

 

پرسش: استاد در سوره ي «قيامت» سخن از مثل نيست ﴿أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[9] سخن از مثل نيست.

پاسخ: چرا، آنجاها جزئيات است خطوط كلي آن متشابهات را اين آيات مشخص مي‌كند در جريان سوره ي مباركه ي «يس» كه آمده اعتراض كرده ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[10] جواب داد ﴿يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾[11] همين‌جا كه محلّ بحث است در سوره ي مباركه ي «مريم» كه ﴿أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ ذات اقدس الهي مي‌فرمايد بله، ما مثل شما را مي‌آوريم در همين محلّ بحث در ﴿لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ در سوره ي مباركه ي «اسراء» بود كه گذشت فرمود ما مثل او آيه ي 99 سوره ي «اسراء» اين بود ﴿أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ در سوره ي مباركه ي «واقعه» كه محور اصلي بحث آنجاست ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾[12] بنابراين چون «هي هي و هي غيرها»[13] طبق بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) در احتجاج اگر جامع مشترك دارند اين از آن جهت عِظامه صادق است براي اينكه فرمود: «هي هي» اما «هي غيرها» اين خِشت دوم همان خشت اول است براي اينكه در آن قالب زده شده اما غير اوست براي اينكه قبلي بود و خاك شده اين همان را دوباره برگرداندند و به صورت ديگر در آوردند خب، اين سه فصل چون مبسوطاً گذشت ديگر تكرار نمي‌كنيم.

 

پرسش: بعضي از گناهان را به اعضا انسان نسبت دادند

پاسخ: بله به اجزاء مثل ابزار ديگر مي‌گويد دستم نوشت، چشمم ديد ديگر، مگر ما به اعضا نسبت نمي‌دهيم مگر نمي‌گوييم اين با قرينه است مجاز است چشمم ديد، گوشم شنيد اما نمي‌گوييم چشمم گناه كرد اين اطاعت و عصيان براي چشم و اعضا و جوارح نيست اگر اعضا و جوارح گناهكار باشند كه مي‌شود اقرار نمي‌شود شهادت آن كه متّهم و مجرم است به اعضا و جوارح مي‌گويد ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾[14] ديگر نمي‌گويند «لما أقررتم علي أنفسكم» اما وقتي خود انسان حرف مي‌زند مي‌گويند ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقا لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[15] آنها كه نمي‌گويند ما اقرار كرديم كه آنها كه نمي‌گويند ما گناه كرديم كه آنها مي‌گويند تو گناه كردي آنها اصلاً عذاب نمي‌شوند كه انسان را بخواهند عذاب كنند دستش را مي‌سوزانند وگرنه دست كه عذاب نمي‌بيند كه، خب.

حالا اين سه فصل چون مبسوطاً، مبسوطاً يعني مبسوطاً با همه ي شواهد و ادله و اشكالات در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت قبلش هم گذشت البته. اينجا فرمود: ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ﴾ اين كلمه ي انسان اسم ظاهر آوردن در جايي كه ضمير كافي است دليل ندارد قبلش فرمود: ﴿وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ اگر در آيه بعد مي‌فرمود: «أولا يذكروه» كافي بود ديگر يعني ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ﴾ ديگر اما تكرار اسم ظاهر در جايي كه ضمير كافي است براي اينكه دعوت كند انسانيّت با فكر همراه است شايسته ي انسان اين است كه متفكّر باشد و اگر كسي فكر نكند كه ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] اگر انسان است بايد متفكّر باشد اگر مي‌فرمود «أو لا يذكروه» ضمير مي‌آورد كافي بود لكن براي رعايت اين نكته فرمود: ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ عدم را شيء نكرد چيزي كه در مقطعي معدوم بود مقطع ديگر موجود شد گرچه همه ي اشياء در مخزن الهي هستند ﴿إِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾[17] اما وجودِ دنيايي‌شان سابقه ي عدم دارد در دنيا نبودند ولي در مخزن الهي بودند وجود مخزنيِ اينها سابقه ي عدم ذاتي دارد براي اينكه اينها ممكن‌اند، نبودند و خداي سبحان اينها را در مخزني ايجاد كرده است منتها در دنيا عدمِ زماني است در مخزن الهي عدمِ ذاتي هر چه غير خداست سابقه ي عدم دارد بالأخره ديگر، خب.

﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ اين براي امكان، بعد سوگند ياد كرد كه حتماً ما اينها را جمع مي‌كنيم در جريان بَعث سخني نيست چون بيّن‌الرشد است سخن از حشر است و بعد از حشر، حشر يعني جمع، محشور يعني مجموع ما همه ي اينها را جمع مي‌كنيم نه تنها اينها را گذشته‌ها و آينده‌ها را كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[18] همه را جمع مي‌كنيم و اينها كه امروز شيطنتي دارند با شياطينشان جمع مي‌كنيم حالا شياطين اعم از شياطين انس و شياطين جن چون شياطين‌الإنس هم داريم شياطين‌الجن هم داريم اينها را با شياطينشان جمع مي‌كنيم تا يك عذاب اليمي هم در اين معاشرت داشته باشند. در سوره ي مباركه ي «نساء» گذشت كه ﴿مَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاءَ قَرِيناً﴾[19] كه آنجا نشانه ي اين بود كه اينها يك همراهان بدي دارند يا دارد ﴿ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾[20] ما اين را مقرون مي‌كنيم، همراه مي‌كنيم، هم‌بند زنداني‌شان مي‌كنيم كه اين يك عذاب دردناكي است برايشان ما اينها را با هم محشور مي‌كنيم. خب، اينها را جمع كرديم بعد كجا مي‌بريم ﴿ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ﴾ اينها را كه از قبر در آورديم اينها را كنار هم جمع مي‌كنيم بعد اينها را حاضر مي‌كنيم احضار مي‌كنيم ما احضار مي‌كنيم نه اينكه مي‌گوييم برو، اينها را مي‌بريم يك عدّه احضار مي‌شوند خود اين احضار، اهانت است فرمود مخلَصون از احضار مصون‌اند فرمود آنها در قيامت مُحضَرون‌اند «إلاّ عبادنا المخلَصين» ما بعضيها را دعوت مي‌كنيم بعضيها را كشان كشان جلب مي‌كنيم ما مردان باتقوا را احضار نمي‌كنيم ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[21] دعوت مي‌كنيم اينها هم تشريف مي‌آورند اما يك عده را جلب مي‌كنيم اين احضار يك نحوه عذابي است فرمود ما اينها را احضار مي‌كنيم ﴿لَنُحْضِرَنَّهُمْ﴾ كجا مي‌بريم ﴿حَوْلَ جَهَنَّمَ﴾ جهنم خانه ي آتش است نه يعني آتش آن جِهِنّام يا جِهنام آن چاهِ آماده ي سوخت و سوز است اين طور نيست كه جهنم يعني آتش، پس جهنم خانه ي آتش است و در جهنم آتش است مثل رودخانه، مثل دريا رودخانه خانه ي رود است دريا خانه ي آب است بنابراين سخن از سوخت و سوز نيست سخن از آتش نيست سخن از جهنم است همه را كنار جهنم جمع مي‌كنيم كه اينجا جاي آتش است خب، ﴿ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ حالا يا به معناي تپّه تپّه، كُپه كُپه يا «جاثي» يعني به زانو افتاده كه ﴿تَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً﴾[22] همه به زانو افتاده‌اند قدرت حركت ندارند و مانند آن، در اين حال جهنم هم ممكن است مشتعل بشود براي همه نيست ولي اشتعال حالا پيدا شده آوردن كنار جهنم در اينجا كه احضار است براي عذاب است در آيه ي 71 كه دارد ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ سخن از احضار نيست پس آنجا كه احضار است مخصوص جهنميها، كفّار، منافقان و شياطين همراه با آنها هستند اينها بايد گرفتار سوخت و سوزند و بايد بسوزند اما بعديها كه فرمود: ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ سخن از احضار نيست نفرمود «إن منكم الاّ مُحضرها» يا «إن منكم الاّ نحن محضره» اين طور نيست فرمود همه‌تان وارد جهنم مي‌شويد آن از پيچيده‌ترين آياتي است كه حالا بايد به آ‌ن اشاره بشود. پس اينها را كه احضار مي‌كنند براي عذاب است ﴿ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ اينها هم به زانو افتاده‌اند هم براي عذاب اينها را احضار كرديم.

 

پرسش: استاد معذرت مي‌خواهم اينكه مي‌گوييم «جلستُ جِلسةً»، جَلْسَه يك نوع نشستن ذليلانه است.

پاسخ: نه، اين اصلش «فعول» است منتها اين واو تبديل به ياء شده است براي اينكه آن كسره ي قبلش اين را اين كار را كرده ﴿بُكِيّاً﴾[23] كه داشتيم همين طور بود، ﴿جِثِيّاً﴾ همين طور است، ﴿عِتِيّاً﴾ همين طور است درباره ي اينها چون آن فتحه تبديل به كسره شد آن واو تبديل به ياء شد خب.

حالا اينها را جمع كرديم حالا اينها را احضار كرديم اينها همه ي مردم محشر نيستند اينها تبهكارانند در انداختن در آتش اين طور نيست كه اول آنها كه گناهان كمتري دارند آنها را بيندازيم يا ترتيب را رعايت نكنيم چه گناهكارتر چه گناهكار يكسره به جهنم بيندازيم اين طور نيست همان طوري كه در دنيا يك عدّه ائمه كفر بودند كه ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[24] در قيامت هم نظير فرعون كساني‌اند كه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[25] در قيامت هم اين ائمه كفر اول وارد جهنم مي‌شوند بعد پيروانشان به دنبال اينها وارد مي‌شوند ممكن است بعضي از اين پيروان را هم عفو بكنند بنابراين اينكه فرمود ما همه ي اينها را مي‌آوريم حالا از اين به بعد جهنم هم گداخته است ﴿ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ﴾ يعني «من كلّ فرقةٍ» از اين كفار و همراهانشان چه گروهي را ﴿أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ آنهايي كه اين «أيّ» را مبني مي‌دانند همين ﴿أَيُّهُمْ﴾ قرائت مي‌كنند كه محلاً منصوب است و مفعول «ننزع» باشد آنهايي كه معرب دانستند يا به نصب قرائت كردند «أيَّهُم» قرائت كردند يا نه، اين ﴿أَيُّهُمْ﴾ را مبتدا دانستند اين جمله را منصوب ولي به هر حالا مفعول «ننزعنّ» اين «أيّ» است ﴿ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ اول اينها را مي‌گيريم مي‌اندازيم در جهنم كه با آن آيه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[26] هماهنگ باشد بعد ديگران را حالا احتمال اينكه از ديگران عفو بكنيم هست اما ﴿أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ مورد عفو ما نيست اينها را مي‌اندازيم در جهنم ﴿أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ بعد نسبت به بقيه ما مي‌دانيم از چه كسي عفو بگذريم از چه كسي نگذريم، چه كسي را عفو كنيم چه كسي را عفو نكنيم ﴿ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ كه بايد ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[27] بشود يا ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[28] بشود بالأخره برسد به آتش ما بهتر مي‌دانيم لذا گاهي ممكن است كه تأخير بيندازيم مقداري عذابشان در اين تأخير كمتر بشود يا عفو بكنيم يا شُفعاء برسند بالأخره ما مي‌دانيم چه كسي را در جهنم بيندازيم اگر ما ﴿أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ را عفو مي‌كنيم چون اين را براي اوّلين بار وارد جهنم مي‌كنيم.

عمده اين است ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ ديگر سخن از خصوص كفار و شياطين و همراهان آنها نيستند سخن از جميع انسانهاست و سخن از احضار هم نيست فرمود: ﴿إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ همه ي شما وارد جهنم مي‌شويد ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ هيچ كس نيست كه وارد جهنم نشود همه‌تان وارد جهنم مي‌شويد اين ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ اين بحثش حالا به خواست خدا بعداً بايد روشن بشود كه چه چيزي بر خدا لازم است در سوره ي مباركه ي «انعام» گذشت كه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[29] آن شايد پانزده، شانزده سال فاصله شده باشد شايد تكرارش بي‌اثر نباشد اين بايد معلوم بشود كه چيزي كه بر خدا لازم است يعني چه، آيا از خدا واجب است يا بر خدا واجب است اين مقداري توضيحش خواهد آمد، اما فرمود همه ي شما وارد جهنم مي‌شويد هيچ كس نيست كه وارد جهنم نشود حتي مخلِصين، ﴿إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ اما الورود ما هو؟ آيا ورود به معناي دخول است و وارد شدنِ مصطلح است يعني در جهنم يُحتمل يا ورود به معناي حضور و اشراف است نظير جريان موساي كليم(سلام الله عليه) كه وارد مرز مدين شد فرمود: ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ﴾[30] كه ﴿تَذُودَانِ﴾ وقتي موساي كليم از مصر به مدين آمد در همان ورودي مدين ديد يك عدّه دامدارهايي هستند كه براي دامشان از اين چاه آب مي‌كِشند دوتا دختربچه هم اينها حريم گرفتند تا اين مردها براي دامشان آب بگيرند وقتي خلوت شد بروند آب بگيرند ﴿وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ﴾ كه ﴿تَذُودَانِ﴾ خب اينجا وقتي وجود مبارك موساي كليم طبق تعبير آيه ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾ يعني در چاه افتاد يا ﴿وَرَدَ﴾ به معني «حَضَر»، ﴿وَرَدَ﴾ به معني «أشرَف» ورود يا به معناي اشراف و حضور است مثل آيه ي ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾ يا نه، ورود به معني ورود است اما ورود جهنم غير از سوخت و سوز است ورود جهنم غير از عذاب است همان طوري كه دريا خانه ي آب است وجود مبارك موسي و همراهانشان وارد دريا شدند ﴿اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ﴾[31] در يك جا يا ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[32] در جاي ديگر، همين دريا كه پُر آب است براي موسي و امثال موسي يك بستر خشك ﴿يَبَساً﴾ كه اصلاً پايشان تَر نشد اينكه جابر از وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) نقل مي‌كند كه وقتي بهشتيها وارد بهشت شدند از پيغمبر سؤال مي‌كنند يا رسول الله! ما در دنيا از قرآن آموختيم كه همه وارد جهنم مي‌شوند پس چطور ما وارد نشديم آمديم وارد بهشت فرمود شديد او خاموش بود شما از جهنم گذشتيد اينكه بزرگان مي‌گويند «جِزْناها و هي خامدة»[33] همين است وقتي از آن بزرگان سؤال كردند كه ﴿إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ حتي شما هم وارد جهنم مي‌شويد فرمود بله، اما «جِزْناها و هي خامدة» ما عبور كرديم، تجاوز كرديم گذشتيم ولي اين خاموش بود همان خدايي كه آب را خشك مي‌كند همان خدا آتش را هم خشك مي‌كند اين تنها نارِ ابراهيم خليل نيست كه ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[34] باشد كه كاري كه در بهشت براي مؤمنين هست در قيامت براي مؤمنين هست همان كار در دنيا به صورت يك معجزه و كرامت در دنيا هست يك، كاري كه در دنيا براي انبيا و اوليا به صورت معجزه هست براي بهشتيها به صورت عادي هست دو، گفتند «جزناها و هي خامده» جهنم كه سخن از عذاب نيست جهنم كه سخن از آتش نيست جهنم جاي آتش است مثل اينكه دريا جاي آب است رودخانه خانه ي رود است ممكن است وليّي از اولياي الهي از خانه ي رود بگذرد و كفشش هم تَر نشود يا از دريا عبور كند و كفشش هم تَر نشود ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[35] اين يُبْس و خشكي براي همين است كه تا مردم بدانند كه اينجا پايشان هم تَر نشده خب همان خدايي كه آتش را گلستان مي‌كند آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[36] است آن ناري است كه خداي سبحان آن را افروخت با اراده افروخته مي‌شود با اراده خاموش مي‌شود، در همين رواياتي كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه دارد كه سيّد رضي(رضوان الله عليه) نقل كرده فرمود وقتي جهنم را مي‌خواهند ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾[37] بالأخره آتش جهنم گاهي افسرده مي‌شود گاهي افروخته خب چگونه افروخته مي‌شود فرمود فرشته‌هايي كه مسئول جهنم‌اند همين كه عصباني بشوند غضب آنها آتش را افروخته مي‌كند ديگر دوباره موادّ ديگر و هيزم و زغال سنگ و اينها كه نمي‌آورند كه همين كه فرشته‌ها غضبناك شدند دوباره اين آتش افروخته مي‌شود پس با اراده روشن مي‌شود با اراده خاموش مي‌شود پس اگر ورود به معناي حضور و اشراف باشد با آيه ﴿وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾[38] هماهنگ است و اگر ورود به معناي دخول باشد با «جِزْناها و هي خامدة» كه روايت جابر از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هماهنگ است و آب را خدا گاهي خشك مي‌كند آتش را گاهي خدا گلستان مي‌كند در جهنم هم اين‌چنين است.


[1] جاثیه/سوره45، آیه32.
[2] ق/سوره50، آیه3.
[3] نساء/سوره4، آیه56.
[4] الإحتجاج، الطبرسي، أبو منصور، ج2، ص354.
[5] واقعه/سوره56، آیه61.
[6] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج1، ص82.
[7] ملک/سوره67، آیه11.
[8] فصلت/سوره41، آیه21.
[9] قیامه/سوره75، آیه4.
[10] یس/سوره36، آیه78.
[11] یس/سوره36، آیه81.
[12] واقعه/سوره56، آیه61.
[13] الإحتجاج، الطبرسي، أبو منصور، ج2، ص354.
[14] فصلت/سوره41، آیه21.
[15] ملک/سوره67، آیه11.
[16] اعراف/سوره7، آیه179.
[17] حجر/سوره15، آیه21.
[18] واقعه/سوره56، آیه50.
[19] نساء/سوره4، آیه38.
[20] زخرف/سوره43، آیه36.
[21] اسراء/سوره17، آیه71.
[22] جاثیه/سوره45، آیه28.
[23] مریم/سوره19، آیه58.
[24] قصص/سوره28، آیه41.
[25] هود/سوره11، آیه98.
[26] هود/سوره11، آیه98.
[27] اعلی/سوره87، آیه12.
[28] واقعه/سوره56، آیه94.
[29] انعام/سوره6، آیه12.
[30] قصص/سوره28، آیه23.
[31] بقره/سوره2، آیه60.
[32] طه/سوره20، آیه77.
[33] تفسير ابن عربي، ج2، ص11.
[34] انبیاء/سوره21، آیه69.
[35] طه/سوره20، آیه77.
[36] همزه/سوره104، آیه6.
[37] اسراء/سوره17، آیه97.
[38] قصص/سوره28، آیه23.