درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 63 تا 64 سوره مريم

 

﴿تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً﴾ ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً﴾

بعد از بيان برخي از انبياي الهي و ذريّه ي آنها و بيان اينكه فرزند دختر هم فرزند است لذا وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) را ذريّه ابراهيم خليل دانستند اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا فرزندان دختريِ اهل بيت(عليهم السلام) هم سيّدند يا نه، از نظر مسئله ي كلامي و كرامت معنوي بله سيّدند لكن از نظر مسئله ي فقهي حكم سيادت را ندارند كه احكام خمس و زكاتشان با احكام خمس و زكات سادات يكي باشد اين طور نيست مثل افراد عادي‌اند پس از نظر فضيلتها و كرامتهاي معنوي بله فرزندان دختري اهل بيت(عليهم السلام) سيادتِ معنوي و كرامت معنوي را دارند ولي از نظر فقهي ندارند برخي از فقهاي ما مثل مرحوم سيّد مرتضي و اينها بي‌ميل نيستند كه فرزندان دختري را هم سيّد فقهي بدانند برابر رواياتي كه دارد «ادعوهم لآبائهم» براي تنظيم شناسنامه افراد به پدر منسوب‌اند.

 

پرسش: در مورد فضل آن مجاز و حقيقت بودنش چه مي‌شود؟

پاسخ: يعني بحثهاي كلامي با بحثهاي فقهي دوتاست ديگر مجاز و حقيقت نيست اين حقيقتاً فرزند است يعني فرزندِ كلامي اما از نظر آثار فقهي بايد كه ببينيم كه خود آنها چه كاره بودند.

 

پرسش: آثار فقهي نداشته باشند كه مجاز مي‌شود؟

پاسخ: نه، آثار فقهي كه معيار كرامت نيست براي تنظيم و تَمشيت امور است حالا يا زكات بگيرد يا نگيرد يا خمس بگيرد يا نگيرد بعضي از امور مالي است كه به او مي‌دهند به او نمي‌دهند و بالعكس.

 

پرسش: اينكه مي‌گيرد براي اين است كه حقيقت دارد كه مي‌گيرد.

پاسخ: بله، اما فضيلت نيست، فضيلت نيست زكاتِ غير سيّد به سيّد نمي‌رسد اما زكات سيّد به سيّد مي‌رسد اگر بگويند چون زكات اوساخ است نمي‌رسد خب زكات سيّد هم اوساخ است ديگر زكات سيّد به سيّد مي‌رسد چه زكات مال چه زكات فطر، بنابراين اين‌چنين نيست كه اينها مسائل مالي معيار شرافت باشد مسائل مالي بر اساس اسرار فقهي است كه راز و رمزش را خود آنها مي‌دانند وگرنه چه كسي زكات بگيرد، چه كسي خمس بگيرد، چه كسي زكات بدهد، چه كسي خمس بدهد اينها كه معيار شرافت نيست اين اوساخ است ديگر اوساخ يعني اوساخ ديگر، خب فرمود اين براي اين. اما مسئله ي ميراث در جريان ارث براي بهشتيها چندين بهشت است اينكه فرمود: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[1] هم تطبيق شده است بر جنّت حسّي و جنّت عقلي اين يك، هم بر جنّت كسبي و جنّت ارثي اين دو، مردان با ايمان در بهشت هم جنّت كسبي دارند يعني كاري كه كردند برابر ايمان و عمل صالح به آنها بهشت مي‌دهند، هم جنّت ارثي دارند براي كفار و منافقان ذات اقدس الهي جايي معيّن كرده و چون آنها با سوء اختيار خودشان بيراهه رفتند از اين جا محروم شدند آن جا را خداي سبحان به مؤمنين عطا مي‌كند ما جهنّم ارثي نداريم براي اينكه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[2] ولي بهشت ارثي داريم.

مطلب بعدي اين است كه خب گفتند بهشت را خود انسان مي‌سازد بهشتِ ارثي ديگر چيست، اينكه در روايات دارد بهشت را انسان مي‌سازد مربوط به آن بهشت اول است يعني بهشتِ كسبي بهشتي كه انسان در برابر اعمال استحقاق پيدا مي‌كند يا تفضّل الهي از اين نظر شامل حالش مي‌شود نه بهشت ارثي در قرآن كريم فرمود چندين بهشت هست يك سلسله چيزهايي هم هست كه اصلاً شما آرزو نمي‌كنيد دعا هم نمي‌كنيم ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾[3] ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ يعني ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾ اين نكره هم در سياق نفي است ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾[4] ما هر چه هم دعا بكنيم، هر چه هم آرزو بكنيم چون بيرون از حوزه ي فهم ماست اصلاً نمي‌فهميم چه بخواهيم چون نه ديديم، نه شنيديم، نه خودمان فهميديم كه آنجا چه خبر است شما ببينيد در تمام مدّت عمر يك كشاورز يا يك دامدار هرگز آرزو مي‌كند كه اي كاش نسخه ي خطّي مرحوم فارابي را من پيدا مي‌كردم او اصلاً در عمر فارابي را نديد، فارابي را نشناخت تا نسخه ي خطّي‌اش را بداند آرزوي ما به حوزه ي درك ماست فرمود خيلي از چيزهاست كه اصلاً شما نمي‌دانيد تا در دعا از ما بخواهيم ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾ بنابراين لنا جنّاتٌ ـ ان‌شاءالله ـ يك جنّات كسبي است به حسب ظاهر، يك جنّت ارثي است، يك جنّت موهبتي است حالا آن جنّت موهبتي را خداي سبحان به چه كسي خواهد داد خودش مي‌داند در آنجا چه خبر است هم خودش مي‌داند فرمود هر چه شما بخواهيد به شما مي‌دهند «لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا» اين براي آن تازه آنجا هم كه رفتيم اين طور است فرمود: «لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا» بسيار خب، بعد فرمود: «وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ» خب انسان اگر بخواهد چيزي را اراده بكند بايد بفهمد يا نه، اگر ما چيزي را نمي‌فهميم چه چيزي را بخواهيم فرمود چيزهايي است كه اصلاً شما نديديد «لا سَمِعت و لا رأت و لا خَطر علي قلب بشر» بنابراين آنجا هم بعد از اينكه فرمود هر چه بخواهيد به شما مي‌دهند فرمود چيزهايي است كه نمي‌توانيد بخواهيد ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾ بنابراين اگر گفته شد اعمال سازنده ي جنّت است و «الجَنّة قيعان»[5] ما با اعمالمان غُرف مبنيه مي‌سازيم براي جنّت اُولاست دوتا جنّت ديگر هم هست يك جنّت ارثي است يك جنّت موهبتي.

مطلب ديگر اينكه تبهكارها هميشه مبغوض و منفور الهي‌اند براي اينكه تباهي و گناه مورد نفرت خداست در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت كه تمام معاصي مورد نفرت خداست ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[6] اگر گناه منفور است گناهكار هم منفور است ديگر پس هيچ گناهكاري محبوب خدا نيست محبّت خدا با گناه و گناهكار سازگاري ندارد اين يكي، هيچ گنهكاري محبوب نيست.. مطلب دوم اين است كه انتقامي كه خداي سبحان مي‌گيرد انتقام چهار قسمت است كه چندين بار گذشت يك انتقام مظلوم از ظالم است يك انتقام قاضي از يك تبهكار است يك انتقام طبيب از بيمارِ ناپرهيز است انتقام الهي كه فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[7] هيچ كدام از اين اقسام سه‌گانه نيست. چهارم انتقام وليّ از كودكِ بازيگوش است كه اگر به كودك گفت اين مارِ ابلق خوش‌رنگ سمّي است دست به آن نزن براي تو ضرر دارد معنايش اين نيست كه من انتقام مي‌گيرم معنايش اين نيست كه من مثل طبيبم اگر ناپرهيزي كردي دو ماه بعد دل‌درد مي‌گيري، معنايش اين است كه هم‌اكنون دست به سم زدي، هم‌اكنون كنار بخاري رفتي دست به آتش زدي سوختي منتها الآن متوجّه نمي‌شوي فردا دادت در مي‌آيد انتقام الهي از قِسم چهارم است كه فرمود به آتش دست نزنيد اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[8] اين نه مضافي در تقدير است نه اسناد إلي غير ما هو له است واقعاً گناه نار است منتها حالا اگر كسي چشمِ باطني داشته باشد مي‌بيند و اگر نداشته باشد بايد صبر كند تا ببيند وگرنه انتقام الهي همان طوري كه تفصيلاً گذشت داخل در قِسم چهارم است نه قِسمهاي ديگر.

مطلب ديگر مربوط به اينكه تبهكارها بالأخره از جهنم مي‌آيند بيرون يا نه، درست است در قرآن بالصراحه نفرمود عده‌اي مي‌روند جهنم بعد از اينكه پاك شدند مي‌آيند بيرون اما وقتي فرمود عده‌اي ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[9] يك، بعد فرمود: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[10] اين دو، خب بالأخره اين مسلمان چهارتا معصيت كرده چهارتا طاعت كرده آن چهارتا طاعت را بايد نتيجه‌اش را ببيند ديگر اين ديگر نمي‌تواند مُخلَّد في النار باشد كه و در جهنّم هم كه جاي رؤيت خير نيست «دار ليس فيها رحمة»[11] بنابراين از مجموع اين آيات برمي‌آيد كه عده‌اي كه ملحد نيستند موحّدند مسلمان‌اند معصيت كردند يقيناً از جهنم بيرون مي‌آيند. تفصيلش در روايات ماست كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند عده‌اي كه برنامه‌هايشان در جهنم تمام شد از جهنم بيرون مي‌آيند حالا يا مشمول شفاعت انبيا مي‌شوند، اوليا مي‌شوند و مانند آن، در چهره ي آنها نوشته است كه «اولئك عتقاء الله من النار»[12] و اين هم باعث شرمندگي آنهاست از خدا درخواست مي‌كنند كه اين مارك پاك بشود بعد هم از چهره ي اينها اين مارك زدوده مي‌شود و بعد روي چهره ي اينها نوشته نيست كه «اولئك عتقاء الله من النار» اين هم يك مطلب.

مطلب بعدي آن است كه در جريان وجه خدا كه در بحث ديروز گذشت قرآن كريم وجه خدا را پايدار مي‌داند از اين وجه خدا به حق ياد شده است كه فرمود: ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[13] و اين همان حق است كه مي‌گويند حقّ مخلوق‌ٌ‌به كه آسمان و زمين به حق خلق شده است و اگر در كتاب اهل معرفت گفته مي‌شود هر موجودي حق است مِن وجهٍ و خلق است مِن وجهٍ با اين حقّ مخلوق‌به كار دارند اين اصطلاح حقّ مخلوق‌ٌ‌به، حقّ مخلوق‌ٌ‌به در اين كتابهاي اين آقايان زياد است ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اين حق همان است كه در سوره ي «آل‌عمران» در سوره ي «بقره» گفته شد ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾[14] اما آن حقّي كه بر ذات اقدس الهي اطلاق مي‌شود كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[15] آن هويّت محضه است كه مقابل ندارد اينها مقابل دارد مقابلش باطل است آن مقابلش عدمِ محض است نه چيزي باشد به نام باطل كه بوي عدم مَلكه بدهد آن حق مقابل ندارد و اين حق مقابل دارد پس ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾ و خَلق آسمان و زمين بالحق است كه از اين به عنوان حقّ مخلوق‌ٌ‌به ياد مي‌كنند آن‌گاه از اين به بعد اگر در كتابهاي بعضي نوشته مي‌شود جهان حق است مِن وجهٍ و خلق است مِن وجهٍ اين حقّ مخلوق‌ٌ‌به را مي‌گويند يعني وجه الله است من وجهٍ و ارض و سماست من وجهٍ آخر وقتي بنا شد بساط اين زمين برچيده بشود آن چهره و وجهه ي تعيّني‌شان رخت برمي‌بندد اين وجه اللهي مي‌ماند لذا فرمود: ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[16] جبال مي‌شود سراب، آسمان مي‌شود سراب، زمين مي‌شود سراب، انسان مي‌شود سراب، شجر مي‌شود سراب، آب مي‌شود سراب اين تعيّنات رخت برمي‌بندد آن وجه اللهي مي‌ماند، بنابراين اگر گفته شود وجود مبارك حضرت امير «يدور مع الحقّ حيث دار»[17] علي با حق است يعني با اين حقّي كه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ نه آن حقّي كه الله است چون چيزي با او نيست هر چه هست از اوست نه با او، او معيّت‌پذير نيست جا براي جاي خالي نمي‌گذارد كه ديگري آنجا قرار بگيرد مي‌شود حقيقتِ نامتناهي بنابراين يك وجه الله داريم كه هميشه آب است و سراب نيست يك ارض و سماء داريم كه الآن ارض و سماست اما وقتي ﴿فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾[18] ديگر بساطشان برچيده مي‌شود ديگر اگر «كان الجبال سرابا، كانت الأرض سرابا، كانت السماوات سرابا» يعني اين تعيّنات رخت برمي‌بندد و آن آب مي‌ماند دو چيز است كه مي‌ماند در عالَم و اين دو چيز در حقيقت يكي است كه به دو چهره در آمده يكي قرآن است و يكي اهل بيت مقام اهل بيت را شما حالا اينجاها بايد جستجو كنيد به دنبال يك روايت كه مرسل يا غير مرسل كه لسان علي يعني وجود مبارك حضرت امير اين فرض كنيد هزارها شأن دارند كه يكي‌شان اين است اينها را بايد در آن جاهاي اصلي پيدا كرد ما چيزي در عالَم داريم براي هميشه مي‌ماند و به اذن خداي سبحان آن وجه خداست اين وجه خدا در روايات ما تطبيق شده بر دين و بر اهل بيت ولايت با حقيقت دين، حقيقت دين با ولايت يك واقعيّت است كه از دو منظر ظهور مي‌كند رواياتي را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كردند كه دو طايفه است يك طايفه دلالت مي‌كند بر اينكه منظور از اين وجه خدا دين خداست كه همان حقيقت قرآن است طايفه ي دوم رواياتي است كه دلالت مي‌كند بر اينكه منظور از وجه الله ولايت اهل بيت است خب اين با حديث ثقلين سازگار است اينها نه سابقه ي عدم دارند نه لاحقه ي عدم اين وجه الله هميشه بود اگر حديثي را قبلاً از مرحوم شيخ مفيد در امالي نقل كرديم كه مرحوم شيخ مفيد در امالي مي‌فرمايد در جريان ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اول كسي كه گفت ﴿بَلَي﴾[19] وجود مبارك پيغمبر بود بعد با بودن همه انبيا و اوليا دوم كسي كه گفت ﴿بَلَي﴾ وجود مبارك حضرت امير بود همين است خب، پس حقيقت قرآن براي هميشه ماندني است و حقيقت ولايت هم براي هميشه ماندني است اگر براي هميشه ماندني است آنچه زيرمجموعه ي اين دو حقيقت‌اند يعين سماوات و الأرض مشمول مِهر و قهر اينها هستند اگر گفته شد اينها قَسيم جنّت و نارند از همين باب است، اگر گفته شد ﴿بكم فَتح الله و بكم يَختم﴾[20] و مانند آن همين است آن وجه است كه اين موجّه را مي‌سازد مثل همان كلاف نخي كه گفته شد آن بافنده با اين كلاف نخ بلوز و ژاكت بافت يك جا را آستين كرد، يك جا را ابره كرده، يك جا را آستر كرد، يك جا را يقه كرد، يك جا را پشت كرد، يك جا گل و بلبل داد، يك جا مار و عقرب داد وقتي كه باز كند اين كلاف نخ را ديگر نفخ صور است و «صَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ»[21] وقتي كه ببافد مي‌شود سماوات و ارض بنابراين ما دو طايفه روايات داريم يك طايفه وجه الله را به دين كه حقيقت قرآن است تفسير كرده يك طايفه روايات وجه الله را به اهل بيت(عليهم السلام) تفسير كرده اين بازگشتش به همان حديث شريف ﴿إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي﴾[22] است شما اين روايات نوراني كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صفحه ي 149 به بعد نقل كرده به عنوان باب تفسير قول الله عزّ وجل «كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»[23] ملاحظه بفرماييد طايفه ي اُولي رواياتي است كه وجه الله را به دين كه همان حقيقت قرآن است معنا كرده، «محمدبن‌اسماعيل‌بن‌بزيع عن منصوربن‌يونس عن ‌ابي‌حمزه قال قلت لأبي جعفر(عليهما السلام) قول الله عزّ و جل ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ يعني چه؟ فرمود: «فيهلك كلّ شيء و يَبقي الوجه إنّ الله عزّ و جل أعظم مَن أن يوصف بالوجه ولكن معناه كل شيء هالك الا دينه والوجه الذي يؤتي منه» روايت دوم هم همين است، روايت سوم همين است اينها طايفه ي اُولاست كه دلالت مي‌كند بر اينكه منظور از وجه دين خداست كه حقيقتش به حقيقت قرآن برمي‌گردد. طايفه ي دوم از روايت چهارم به بعد شروع مي‌شود روايت چهار و روايت پنج و روايت شش به همين مضمون است وجود مبارك امام صادق در روايت چهار اين باب فرمود: «نحن وجه الله الذي لا يَهلك» ولايت از بين نمي‌رود قبلاً هم ما درباره ي قرآن اين را داشتيم كه قرآن را ذات اقدس الهي نازل كرد باران را هم نازل كرد منتها باران را انداخت قرآن را آويخت، آويخت يعني آويخت لذا در روايات هست كه اين حبل الله است، طناب است «طرفه بيد الله سبحانه و تعالي والطرف الآخر بأيديكم»[24] اين را بگيريد و بياييد بالا اين را كه نينداخت نزد ما كه اگر آويخت پس يك طرفش به دست اوست ديگر اگر چيزي به دست اوست كه از بين نمي‌رود كه، ولايت هم همين طور است ديگر ولايت را آويخت نه انداخت اين مرحله ي نازل است حالا برسيم به آن صحيفه ي سجاديه كه وجود مبارك امام سجاد مي‌فرمايد جميع خلقت عالَم فرمود: «نحن وجه الله الذي لا يَهلك». روايت پنجم همين باب است باز وجود مبارك امام صادق دارد ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[25] قال نحن ما را كه خدا نينداخت كه ما را آويخت خب اگر اينها با حقيقت قرآن يكي هستند قرآن ابدي است اينها ابدي نيستند فافترقا، اگر قرآن مرتبه‌اي دارد، حقيقتي دارد، درجه‌اي دارد كه ـ معاذ الله ـ اينها ندارند و اين اوّلين افتراق است ديگر مگر مي‌شود كه اينها با هم باشند ولي قرآن زائل نباشد اينها رفتني باشد فرمود: «لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»[26] روايت ششم هم اين است كه وجود مبارك ابي‌جعفر فرمود: «نحن المثاني الّتي أعطاها الله نبيّنا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نحن وجه الله نتقلّب في الأرض بين أظهركم» ما مرحله ي نازله ي ما نزد شماست مگر قرآن مرحله ي نازله‌اش نزد ما نيست مگر مرحله ي عاليه‌اش از آنجا ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[27] يكي پس از ديگري اين را نياورند مگر با اسكورت چهارجانبه ي ملائكه نيامده از جلو فرشته، از دنبال فرشته، از طرف راست فرشته، از طرف چپ فرشته كه مبادا شيطنت و شياطين در اين وسطها رسوخ كند كه ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾[28]

 

پرسش: آن وقت وجه الله چه نيازي به عبادت دارد.

پاسخ: وجه الله، وجه الله بودنش عين عبادت است اگر ـ معاذ الله ـ عبادت نكند ديگر وجه الله نيست اصلاً مثل اينكه نور آفتاب، نور آفتاب درست است درخشنده است اما چون مرتبط است و خاضع است به خود اينها هم در همين روايت معنا كردند كه از ما جز خضوع چيز ديگر نيست چون خاضع‌اند وجه الله‌اند اگر به او مرتبط نباشند كه وجه الله نيستند كه.

 

پرسش: ببخشيد اين هنالك الولاية لله الحق كدام حق است؟

پاسخ: لله است كه حق اگر آن به «هناك» برگردد به ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[29] برمي‌گردد، اگر وصف الله باشد ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[30] برمي‌گردد. خب، در صحيفه ي سجاديه دعاي اول دعاي حمد و ثناست در حمد و ثنا كه دعاي اول صحيفه ي سجاديه است وجود مبارك امام سجاد مي‌فرمايد خدا را شكر كه آئين حمد كردن را به ما ياد داد كه ما بدانيم نعمت از طرف خداست يك، چگونه مصرف كنيم دو، چگونه سپاسگزاري كنيم سه، اگر خداي سبحان اين معارف را به ما نمي‌آموخت ما هم مثل حيوانات نعمت را مصرف مي‌كرديم فرمود حمد براي خدايي است كه «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَي مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ» يعني نعمت را بي‌شكر مصرف بكنند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ» الإنسان حيوان ناطق نيست الانسانُ حيٌّ حامد وقتي از امام سجاد سؤال بكني انسان كيست مي‌فرمايد آن زنده ي اهل حمد حيٌّ حميد، اگر كسي آن كار را نكند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ» خداي سبحان «فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾[31] وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَي مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُكْرِهِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ وَ دَلَّنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ» تا پايان اين دعاي نوراني. مي‌رسيم به دعاي سوم كه، در همين دعاي نوراني كه حمد خدا را ذكر مي‌كند براي خودشان فضيلتي را ذكر مي‌كنند كه خداي سبحان به ما آن فضيلت را داد كه نسبت به جميع خلق اين قدرت را داريم فرمود: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَ أَجْرَي عَلَيْنَا طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ» تمام موجودات تابع اراده ما هستند آسمان و آسماني، زمين و زميني اين چه حقيقتي است! اين مي‌شود ولايت هيچ موجودي نيست كه ما بخواهيم و او اطاعت نكند از عرش گرفته تا فرش براي اينكه خداي سبحان در همان اوايل سوره ي مباركه ي «بقره» فرمود ما به آدم، آدم يعني آدميّت، آدميّت يعني مقام انسانيّت، مقام انسانيّت بهترين مرتبه‌اش را اينها دارند ديگر اسما را به اين آموختيم اينها بعد شدند معلّم ملائكه خب اگر ملائكه صافّات‌اند، زاجرات‌اند، مدبّرات‌اند تحت تدبير اينها هستند اگر مدبّرات امر فرشتگان‌اند كه عالَم را دارند تدبير مي‌كنند اينها تابع استادشان‌اند ديگر اينكه قضيةٌ في واقعه نبود كه اينكه تاريخ نبود كه، كه در روزي امتحاني باشد و از خدا ملائكه سؤال بكند و اينها يا مخصوص آدم كه نبود كه مقام انسانيّت است شما ببينيد در جريان همان آيات سوره ي مباركه ي «بقره» وجود مبارك آدم مشكلي پيدا كرد ﴿تَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ﴾[32] همين اهل بيت‌اند پس بنابراين اصل مقام براي انسان كامل است كه نمونه ي اصلي‌اش اينها هستند و اگر اينها معلّم اسما هستند نسبت به فرشته‌ها آن هم در حدّ اِنباء و نه تعليم نفرمود «يا آدم علّمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[33] در حدّ گزارش مگر اينها مي‌توانند مثل انسان كامل باشند خب اگر اينها مدبّرات امرند به طريق اُولي معلّمينشان به طريق اُولي هستند فرمود خدا را شكر مي‌كنيم «وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ وَ صَائِرَةٌ إِلَي طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ» همه‌شان بوديم آ‌ن وقت «قَسيم الجَنّة والنار» گوشه‌اي از آن حرفهاست بنابراين وجه الله حقيقتِ قرآن مي‌شود، وجه الله حقيقتِ ولايت مي‌شود اين ماندني است آسمان «فكان سرابا» در آن هست، زمين «فكان سرابا» در آن هست الآن يكي آسمان است يكي زمين، اما وقتي ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[34] شد، ﴿فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾[35] شد مي‌شود «كان سرابا» ديگر، ﴿سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[36] «سيرّت السماء فكان سرابا»، «سيّرت الأرض فكان سرابا» مثل كلافي كه شما وقتي اين را دوباره باز كرديد ديگر آن گُل و بلبلش «كان سرابا»، آن مار و عقربش هم «كان سرابا»، آن آستين و يَقه‌اش هم «كان سرابا» اما نخ، نخ است ديگر دوباره مي‌بافيد همان عين اوّلي را در مي‌آوريد بنابراين وجه الله از بين نمي‌رود اگر فرشته‌ها گفتند ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ اگر اين بلوز يا ژاكت بخواهد حرف بزند چه مي‌گويد، مي‌گويد تمام آستينهاي ما نخ است، تمام جلوي سينه ما نخ است، پشت سر ما نخ است، نقشه‌هايمان نخ است غير از اين چيز ديگر حرف نمي‌زند كه، اگر شما اين بلوز را بگويي آقا خودت را معرفي كن مي‌گويي من صدر و ساقه‌ام نخ است اگر جبرئيل بخواهد حرف بزند، فرشته بخواهد حرف بزند مي‌گويد ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ نه ﴿مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ يعني بيرون، هر شيئي همين طور است گذشته ي ما، علل و مبادي ما براي اوست، آينده ي ما براي اوست و خود ما هويّت ما براي اوست وجه است كه در اينجا با اختيار ظهور كرده ما هم مي‌شويم مسئول اين را كه جمع بكند نفخ صور مي‌شود ﴿صَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾[37] فقط وجه او مي‌ماند دوباره بخواهد در قيامت اين را كلاف را ببافد ما همه دوباره زنده مي‌شويم اين حرفِ فرشته‌هاست.

 

پرسش:

پاسخ: آن مرحله ي وُسطاي آنهاست مرحله ي عقلي‌شان، مرحله ي عاليه آنهاست مثل حقيقت قرآن ديگر، حقيقت قرآن يك وجود لفظي دارد يك وجود مثالي دارد در بيت معمور هست يك وجود برتري دارد در عرش است در كرسي هست و مانند آن، همه جا اينها هستند اگر وجود مبارك حضرت فرمود: «أوّل ما خلق الله نوري»[38] و اگر در زيارت «جامعه» يا مانند آن آمده است كه «كلّكم نورٌ واحد» همين در مي‌آيد الآن ما همين جا هم كه هستيم همين طوريم نموداري است براي اينكه اين معارف براي ما روشن بشود ما هم يك انسان مثل اشكوبه هستيم ما وقتي يك مطلب عقلي عميقِ فقهي يا فلسفي قرآني را مي‌فهميم اين نه لفظ دارد نه عِبري است نه عربي هم مي‌توانيم عبري بنويسيم هم عربي بنويسيم هم تازي بنويسيم هم فارسي بنويسيم آن معنا هيچ لفظي ندارد بعد از اينكه از عاقله تنزّل كرد حالا خواستيم درس بگوييم يا خواستيم كتاب بنويسيم فكر بكنيم كه حالا عربي بنويسيم، فارسي بنويسيم اين را در قوّه ي خيالمان ترسيم مي‌كنيم كه مثلاً رساله‌اي بنويسيم عربي باشد يك مقدّمه داشته باشد چهار فصل داشته باشد يك مخاتمه و نتيجه بعد دست به قلم مي‌كنيم مي‌نويسيم اينكه مي‌نويسيم مي‌شود وجود مادّي، آنكه ترسيم كرديم هندسه‌اش در ذهن ماست مي‌شود وجود خيالي، اصل آن مطالب عقلي مي‌شود وجود عقلي ما هم همين سه مرحله را داريم اما همه ي اينها به نحو تجلّي است نه به نحو تجافي اين طور نيست كه حالا اگر كسي خواست آن مطلب فقهي را بنويسد آن نظير اشك چشم بيايد پايين آويخته مي‌شود نه انداخته اين مطلب را كسي كه مي‌خواهد بنويسد اين را نظير حبل مي‌آويزاند نه بيندازد اگر بيندازد ديگر چيزي در ذهن آدم نيست اين مثل قطره ي اشك نيست كه بيايد پايين اين مثل طناب است كه آويخته مي‌شود در عين حال كه در بالا هست در وسط هست، در عين حال كه در بالا و در وسط هست در پايين هم هست.


[1] الرحمن/سوره55، آیه46.
[2] نبأ/سوره78، آیه26.
[3] ق/سوره50، آیه35.
[4] سجده/سوره32، آیه17.
[5] عوالي اللئالي، ابن أبي جمهور، ج4، ص8.
[6] سجده/سوره32، آیه22.
[7] قصص/سوره28، آیه41.
[8] توبه/سوره9، آیه102.
[9] زلزال/سوره99، آیه7.
[10] اسراء/سوره17، آیه38.
[11] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص384.
[12] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج3، ص176.
[13] روم/سوره30، آیه8.
[14] بقره/سوره2، آیه147.
[15] حج/سوره22، آیه6.
[16] نبأ/سوره78، آیه20.
[17] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج37، ص293.
[18] حاقه/سوره69، آیه14.
[19] اعراف/سوره7، آیه172.
[20] اعراف/سوره7، آیه172.
[21] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج99، ص131.
[22] زمر/سوره39، آیه68.
[23] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج2، ص226.
[24] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج37، ص122.
[25] قصص/سوره28، آیه88.
[26] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج2، ص226.
[27] عبس/سوره80، آیه16.
[28] جن/سوره72، آیه28.
[29] بقره/سوره2، آیه147.
[30] حج/سوره22، آیه6.
[31] فرقان/سوره25، آیه44.
[32] بقره/سوره2، آیه37.
[33] بقره/سوره2، آیه33.
[34] زمر/سوره39، آیه67.
[35] حاقه/سوره69، آیه14.
[36] نبأ/سوره78، آیه20.
[37] زمر/سوره39، آیه68.
[38] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج1، ص97.