درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 63 تا 65 سوره مريم

 

﴿تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً﴾ ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً﴾ ﴿وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾

 

بعد از اينكه نام برخي از انبياي الهي(عليهم السلام) برده شد و در كنار نام هر يك از آنها بعضي از فضايل آنها ذكر شد و در پايان جمع‌بندي شد و نعمتهايي كه خداي سبحان به اين انبيا و انبياي ديگر عطا فرمود ذكر شد و اوصاف خاصّي براي همراهان اين انبيا ذكر شد و در مقابل اين انبيا افرادي هم نام برده شد و رذايل آنها را ذكر فرمود آن‌گاه به جرياني كه ارتباطش با بحثهاي قبل نياز به شأن نزول دارد ذكر فرمود قبل از اينكه به اين آيه محلّ بحث امروز برسيم نكاتي كه مربوط به بحثهاي قبلي مانده بود بازگو بشود يكي اينكه جناب فخررازي و ديگران هم اعتراف كردند كه دخترزاده‌ها فرزند انسان‌اند اولاد دختر فرزند انسان حساب مي‌شود اين تنها اختصاصي به شيعه ندارد كه حسنين(سلام الله عليهما) را فرزند پيغمبر بدانند فخررازي و عده ي زيادي از اهل سنّت به همين نكته اشاره كردند كه قرآن كريم وجود مبارك عيسي را ذريّه ابراهيم مي‌شمارد در حالي كه از راه مادر فرزند ابراهيم است نه از راه پدر، پس اگر اهل بيت را ما فرزندان پيغمبر مي‌دانيم براي آن است كه فرزندان دختر، فرزندان خود آن شخص‌اند حقيقتاً اين اختصاصي به ما شيعه‌ها ندارد آنها هم پذيرفتند اين مطلب را.

مطلب ديگر اين است كه در برخي از روايات آمده است كه در ذيل ﴿خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾[1] دستور به دو امر داده شد يكي سجده كردن در هنگام تلاوت آيات و ديگري گريه كردن ولي از آيه برنمي‌آيد كه به دو شيء امر كرده باشد نفرمود «خرّوا سُجداً و بكوا» فرمود: ﴿خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾ يعني در حال سجده و گريه خَرير كردند، سقوط كردند، افتادند پايين انسان دفعتاً به سجده مي‌رود مي‌افتد مي‌گويند «خَرَّ راكعاً»، «خرَّ ساجداً» و مانند آن، لكن در اين گونه از سُنن جريان تعدّد مطلوب مطرح است پس اگر انفكاكي در بعضي از روايات مشهود شد حق است هم سجده كردن به تنهايي فضيلت دارد، هم اشك ريختن به تنهايي فضيلت دارد و هم جمع اينها در سجده فضيلت دارد كه ﴿خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾ نه «سَجدوا و بَكوا» كه بشود دو مطلب جداي از هم خب، در قبال اين دو فضيلتي كه ذكر شده است يكي سجده و يكي اشك‌ريزي دو رذيلت براي تبهكاران ذكر شده است يكي ازائه ي صلات يكي اتّباع شهوات.

مطلب ديگر اين است كه در آيه ي شصت فرمود: ﴿وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً﴾[2] ظلم، تعدّي به حقّ ديگري است اگر كسي در برابر خدا حق داشته باشد و خدا چيزي را كه لازم بود به او عطا بكند عطا نكند اين مي‌شود ظلم، اما اگر تمام نعمتهاي الهي تفضّل است و بهشت بر اساس تفضّل است نه بر اساس استحقاق آن‌گاه ظلم يعني چه؟ پاسخش اين است كه درست است انسان در برابر خداي سبحان حقّي ندارد و تمام عبادتهايش در برابر نعمتهاي او ناچيز است چه رسد به اينكه در برابر اوامر او بخواهد امتثال كند ما دِيْني داريم كه نعمتهاي الهي را بايد سپاسگزاري كنيم اين دِيْن ما هم مستوعب است و هرگز در برابر اين دِيْن ما تبرئه نمي‌شويم گذشته از اينكه در برابر نعمتهاي الهي ما مديونيم تكاليفي هم ذات اقدس الهي متوجّه ما كرد ما اگر عبادتهاي خود را در برابر نعمتهاي الهي ارزيابي كنيم بدهكاريم چه رسد به تكاليف الهي پس بنابراين ما استحقاقي نداريم كه كاري كرده باشيم چيزي از خدا طلب داشته باشيم لكن تعبير ظلم به مناسبت وعده‌اي كه ذات اقدس الهي عطا كرده است و در پايان آيه ي ديگر هم فرمود: «إِنَّهُ» يعني «إنّ الله» ﴿كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً﴾[3] چون خودش وعده داد، چون خودش فرمود من به تبهكار پاداش مي‌دهم حقّي را خودش براي انسان جعل كرده است نه اينكه انسان حقّي علي الله دارد از اين جهت تعبير به ظلم شده است.

مطلب ديگر اينكه كساني كه از نعمت خاصّ الهي برخوردارند در اين آيه و در سوره ي مباركه ي «نساء» مبسوطاً نام آنها برده شد در سوره ي مباركه ي «فاتحه» اجمالاً نام آنها برده شد در موارد خاصّي هم كه نعمتهاي ويژه انبيا آمده ذكر شده كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) چهار موطن و مورد را ذكر كرده است نعمتهايي كه خداي سبحان به انبيا عطا كرده و شايد منحصر به آن موارد چهارگانه نباشد ولي نعمتي را كه ذات اقدس الهي به انبيا داد و ما هم همان نعمت را از خدا مسئلت مي‌كنيم در برابر نعمت مسئوليتي هم هست وجود مبارك موساي كليم به خدا عرض كرد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[4] به پاس نعمتهايي كه به من دادي من پشتيبان ظالم نيستم از او حمايت نمي‌كنم ما هم كه در نماز عرض مي‌كنيم ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[5] را به ما بدهيد به تعبير سيدناالاستاد همين را مي‌خواهيم از خدا، خدايا! نعمتي كه به ما دادي حالا يا نعمت مال است يا نعمت علم است يا قدرت بيان است يا هر چه هست ما از اين نعمت به نفع ظالمين استفاده نكنيم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ ما هم هميشه از خدا همين را مي‌خواهيم لااقل شبانه‌روز ده‌بار همين را از خدا مي‌خواهيم كه اين نعمت را بي‌جا صرف نكنيم خب پس اگر ذات اقدس الهي در موارد مشخّصي نام انبيا را برد و در موارد ديگر هم به نحو اجمال ذكر كرد مشخص فرمود انبيا در برابر نعمت چه مسئوليتي احساس مي‌كردند وجود مبارك موساي كليم بالصراحه عرض كرد خدايا مسئوليت من در برابر نعمتي كه تو دادي اين است كه از ظالم حمايت نكنم. خب، اين وظيفه ي ما هم خواهد بود.

مطلب ديگر اينكه اين ﴿إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ﴾[6] يك تنبّه لطيفي سيدناالاستاد در الميزان داشتند(رضوان الله عليه) كه لازم نيست كسي آيات الهي را بخواند تا ديگري به سجده بيفتد و اشك بريزد ياد آيات الهي هم همين اثر را بايد داشته باشد كسي مطالعه مي‌كند آيات الهي را متذكّر آيات الهي هم مي‌شود همين خضوع و خشوع را هم بايد داشته باشد حالا يا سجده مي‌كند و اشك مي‌ريزد يا لااقل خشوع و خشوع را در خود احساس مي‌كند اما اگر آيات الهي بحث تفسير، بحث تفسير هم نظير بحث صرف و نحو براي او مطرح بشود اين معلوم مي‌شود ﴿إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا﴾ هيچ تكان نمي‌خورد اين خيال مي‌كند پاي درس سيوطي نشسته يا پاي درس مغني نشسته اين طور نيست اگر ﴿إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾ هر روز انسان بالأخره يك حالت خشوعي بايد پيدا كند اين‌چنين نيست كه كسي آيات را بخواند انسان سجده كند و اشك بريزد اگر ياد الهي، آيات الهي، معارف الهي هم بازگو شد تفسير شد چنين حالت خشوع و خضوعي هم بايد در انسان پيدا بشود.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾[7] كه منصوب است آيا بدل «الْجَنَّةَ» است ﴿فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾ يا نه، اگر بدل اوست حتماً بايد معرفه باشد يا نه، منصوب به نَعْت و مدح است يا برخيها اين را به رفع قرائت كردند كه خبر باشد براي مبتداي محذوف، اما الآن اين قرائتي كه ما در خدمت آن هستيم منصوب است چون كلمه ي «عَدْنٍ» را گفتند معرفه است اسم است براي اقامه يا اسم است براي أرض جنّت چون معرفه است جنّات در اثر اضافه ي به «عَدْنٍ» معرفه مي‌شود و نظير اينكه أمس را گفتند معرفه است، سَحَر را گفتند معرفه است به دليل اينكه اينها غير منصرف‌اند يكي عَلميّت است يكي هم آثار ديگر بنابراين «عَدْنٍ» معرفه است و از طرفي هم اگر نكره باشد مورد وعده نيست يك چيز ناشناخته‌اي را وعده نمي‌دهند از اينكه فرمود: ﴿الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ﴾[8] معلوم مي‌شود شناخته‌شده است اين نكات باعث مي‌شود كه انسان «عَدْنٍ» را معرفه بداند.

مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿وَعَدَ الرَّحْمنُ﴾ نه «وعد الرحيم» سرّش اين است كه ﴿الرَّحْمنُ﴾ اختصاصي به دنيا ندارد شامل دنيا و آخرت مي‌شود نكته ي مهم آن است كه سوره ي مباركه ي «مريم» در مكه نازل شد و مشركان مكه خدا را به عنوان «الرحيم» نمي‌شناختند به عنوان «الله» و «الرحمن» مي‌شناختند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾[9] آنها خدا را به همين دو نام مي‌شناختند لذا در بسياري از آياتي كه در مكه نازل شد سخن در اين است كه الرحمان حرفِ كسي را قبول نمي‌كند، الرحمان شهادت اين بتها را قبول نمي‌كند اين بتها نزد الرحمان كاره‌اي نيستند خدا را به عنوان الله و به اسم الرحمان مي‌شناختند اما به اسماي ديگر نمي‌شناختند تعبير به الرحمان شده است. ﴿وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً﴾ خب، حالا برسيم به اين كريمه‌اي كه در آيه ي 64 هست.

 

پرسش: شكر منعم ابتدايي به چه جهت واجب است؟

پاسخ: شكر مُنعم براي اينكه ما وامدار اوييم اگر ندهيم مي‌ترسيم از ما گرفته بشود و اين عقل حكم مي‌كند كسي كه احساني به آدم كرده به آدم حيات داده به انسان هستي داده در برابر او بايد خاضع باشد ديگر.

 

پرسش: به طلب من نداده به خواست خودش بوده.

پاسخ: بله خب، خواستِ خودش داد و اگر كسي معدوم بود كه معدوم خواسته‌اي ندارد نعمتِ ابتدايي شكر دارد فرق نمي‌كند چه انسان بخواهد چه نخواهد، نخواسته شكرش بهتر از خواسته است.

 

پرسش: خواسته شكرش بهتر از نخواسته است.

پاسخ: نخواسته بهتر است براي اينكه انسان كه مي‌خواهد زحمتي مي‌كشد، يك عرض حاجتي مي‌كند، حيثيتي را مي‌دهد.

 

پرسش: اين را خيلي هم بين عوام‌الناس ديده‌ايم وقتي كه دعايي مي‌كنند.

پاسخ: مي‌گويند «مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ»[10] اين بيان نوراني امام سجاد است در صحيفه.

 

پرسش: پس اين دعاي مردم مستجاب مي‌شود مثل اين است كه مدّتي شكر خدا

پاسخ: بله، سرّش اين است كه قبلاً نمي‌دانستند چه كسي داده حالا با دعا مي‌فهمند آن مُجيب دعايشان را داده از اول هم اگر بفهمند اين نِعم الهي را چه كسي داده شاكرند اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه اين است كه «مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ» آن هم كه تازه سؤال مي‌كنند آن هم عطيه ي اوست او حسّ سؤال را در آدم ايجاد مي‌كند ما خيال مي‌كنيم خودمان سؤال كرديم حسّ اينكه اين محتاجيم و از چه كسي بايد بخواهيم و چطور بخواهيم همه ي آنها را او القا مي‌كند منتها چون اين امور را ما مثلاً به آن توجه مي‌كنيم خيال مي‌كنيم از طرف خود ماست اين سؤال بنابراين «مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ» تمام نعمتهاي الهي ابتدايي است مسبوق به تحقيقِ قبلي و استحقاق قبلي و امثال ذلك نيست حتّي اين سؤالهاي ما.

خب، ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ اگر اين حرفِ بهشتيها باشد وقتي بهشتيها وارد سرزمين بهشت شدند همان طوري كه مي‌گويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾[11] و مانند آن، اين جمله را هم مي‌گويند كه ما به امر الهي نازل شديم چون نازل شدن نظير ﴿رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً﴾[12] و مانند آن است به اين سرزمين به امر الهي نازل شديم اين با آيات گذشته هماهنگ است اما اگر حرفِ فرشته‌ها باشد كه بگويند ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ اين با گذشته و آينده هماهنگ نيست تقريباً پانزده وجه براي اين ذكر شده است كه غالب اين وجوه را سيدناالاستاد در الميزان ذكر و رد كرد آن كه از ابن‌عباس و برخي از مفسّران گذشته نقل شده است اين است كه مدّتي وحي منقطع شد حالا مربوط به آيات سوره ي مباركه ي «كهف» بود يا نه، كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بنا شد جواب بدهد و مقداري فاصله شد بعد عده‌اي گفتند كه خداي سبحان پيامبرش را ترك كرده و اينها. بخشي از آيات سوره ي مباركه ي «ضحي» آمده است كه ﴿مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَي﴾[13] و بخشي هم در همين سوره كه ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ﴾ حرف فرشته‌هاست فرشته‌ها كه آمدند عرض كردند كه ما اگر بخواهيم نازل بشويم بايد به امر پروردگار نازل بشويم تاكنون دستوري نرسيد ما هم به خدمت شما نرسيديم الآن كه دستور رسيد نازل شديم ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ اين تناسب بالأخره يا سخنِ بهشتيهاست كه وارد بهشت مي‌شوند با آيات قبل هماهنگ است يا سخن خود فرشته‌هاست كه وقتي نازل شدند اين حرف را گفتند فرشته‌ها از آن جهت كه معصوم‌اند البته اين فرشته‌هايي كه وحي مي‌آورند، فرشته‌هايي كه قبض ارواح مي‌كنند، فرشته‌هايي كه كرام الكاتبين‌اند، فرشته‌هايي كه مدبّرات امرند اينهاست اما آن‌قدر فرشته و ملائكه خدا خلق كرده است كه عددش را جز خدا كسي نمي‌داند ملائكةالسماء هست، ملائكةالأرض هست، ملائكةالهواء هست، ملائكةالفضاء هست و اگر در بعضي از نصوص دارد كه فلان فرشته مثلاً غفلتي كرده است به تعبير مرحوم صدرالمتألّهين ما دليل بر نفي نداريم براي اينكه ملائكةالأرض دليلي بر عصمت آنها نيست اين‌قدر فرشته در عالَم خدا خلق كرده است كه عددش را جز خدا نمي‌داند بنابراين اينكه در قرآن كريم آمده ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[14] اين فرشته‌هايي هستند كه در كارهاي كلان الهي به اذن خدا در اختيار آنهاست به عنوان مدبّرات امرند مأموران بهشت‌اند، مأموران جهنّم‌اند، آورندگان وحي‌اند، گيرندگان ارواح‌اند، قبض روح مي‌كنند و اعمال را ثبت و ضبط مي‌كنند و مانند آن ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾ ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[15] اينها هستند، ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ﴾ ﴿كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[16] اينها هستند در سوره ي مباركه ي «انبياء» فرمود: ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ هستند كه همين جمله ي نوراني كه در سوره ي مباركه ي «انبياء» وصف ملائكه است در زيارت نوراني جامعه وصف اهل بيت قرار گرفته شما در زيارت «جامعه» همين جمله را مي‌خوانيد ديگر كه اينها اين ذوات مقدس «لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»[17] اينها هم اين طورند اينها در حدّ عصمت است اما ملائكةالأرض هر قطره‌اي را طبق بياناتي كه از امام سجاد رسيده است يك فرشته مي‌آورد اين‌قدر فرشته در عالَم زياد است كه عددش را جز خدا نمي‌داند آن وقت ما دليلي بر عصمت اين‌گونه از ملائكه نداريم اگر يك وقت در روايتي در حديثي آمده فلان فرشته غفلتي كرده، گناهي كرده، اشتباهي كرده ما برهاني بر خلاف نداريم منتها آن روايت بايد معتبر باشد.

 

پرسش: مگر فرشته جناب استاد عقل محض نيستند.

پاسخ: همه‌شان نه، همه‌شان نه، خب.

 

پرسش: تجسّم دارند؟

پاسخ: شايد مثل جن، غرض اين است كه انواع و اقسام فرشته براي آنها هست آن فرشته‌هايي كه ما مي‌شناسيم برابر معرفي قرآن كريم بله معصوم‌اند مسئولان بهشت‌اند، مسئولان جهنّم‌اند، ضابطين اعمال‌اند، آورندگان وحي‌اند مي‌گويند هفتاد هزار فرشته سوره ي مباركه ي «انعام» را بدرقه كردند وارد قلب مطهّر پيغمبر شدند[18] شما در عظمت سوره ي مباركه ي «انعام» ملاحظه بفرماييد حالا يا براي اين است كه هفتاد اسم از اسماي حسناي الهي در اين سور‌ه است يا نكات ديگر و به تعبير سيدناالاستاد مناسب اين است كه انسان اين را سوره ي «احتجاج» بنامد براي اينكه چهل بار تقريباً «قُلْ» در آن هست بگو، بگو، بگو، چهل حجّت را خدا به پيغمبر القا كرده در اين سور‌ه مي‌شود سوره ي «احتجاج» به عظمت اين اسماي حُسنا هفتاد هزار فرشته داخل قلب پيغمبر شدند بله آنها هم مجرّدند، معصوم‌اند و مانند آن، اما اين همه فرشته‌هايي كه به همراه باران بيايند كنار هر گياهي مدبّري هستند و آنها را تدبير مي‌كنند اينها كه دليل بر عصمتشان نيست، دليل بر تجرّدشان نيست. خب، ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ اين ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ است كه پانزده قول در آن هست يا بيشتر.

 

پرسش: در سوره ي مباركه ي «بقره» راجع به آدم دارد كه كل ملائكه سجده كردند.

پاسخ: بله، آن به قرينه ي سياق ممكن است كلّ ملائكه سجده كرده باشند اما دليل نيست كه كلّ ملائكه معصوم‌اند كه، همه‌شان تابع‌اند البته هيچ كدام از آنها معصيت هيچ فرشته‌اي كافر نيست نظير جن اين‌چنين نيست حالا گاهي غفلت مي‌كنند ممكن است.

 

پرسش: پس آن امر تكويني چه مي‌شود؟

پاسخ: آنجا اصولاً تكويني بود چون قبل از دنيا بود بعدها فرمود: ﴿اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ﴾[19] هنوز به زمين نيامده بودند حالا آنجا كجا بود در همان اوايل سوره ي مباركه ي «بقره» بحث شد قبل از اينكه به زمين بيايند آن صحنه برگزار شد ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ اين درست است تا خداي سبحان نخواهد اينها نازل نمي‌شوند.

 

پرسش: عصمت مگر در حوزه تكوين نيست مجرد باشد عصمت معنا پيدا مي‌كند.

پاسخ: نه، عصمت تكويني داريم عصمت تشريعي داريم در موجودات تكويني گاهي ظلم مي‌كنند گاهي ظلم نمي‌كنند يعني گاهي به مقصد مي‌رسند گاهي به مقصد نمي‌رسند گاهي تزاحم دارند گاهي ندارند «ظلمة كلّ شيء بحسبه».

 

پرسش: حضرت امير(عليه السلام) كه فرمودند: «الله ركب في الملائكة عقلاً بلا شهوةٍ»[20]

پاسخ: آن ملائكه‌اي كه فرمود خواب نداند و سهو و نسيان ندارند و غذاي آنها تسبيح است در همان صحنه اين بيانات را فرمودند اما ملائكه ديگر را كه معرفي نكردند در آنجا فرمودند تسبيح آنها، ذكر اينها، غذاي اينها تسبيح الهي است آن درباره ي آن فرشته‌ها فرمودند بعد در همان خطبه ي اول نهج‌البلاغه دارد كه فرشته‌هايي هستند كه پايشان در اعماق زمين است و سرشان در اعماق آسمانها يك فرشته كلّ عالَم را پُر كرده اين در همان خطبه ي اول نهج‌البلاغه است ديگر نه تنها «هذا القوم اتخذوا القرآن مهجورا» اتّخذوا نهج‌البلاغه مهجورا، اتّخذوا اصول كافي را مهجورا، اتّخذوا صحيفه ي سجاديه را مهجورا، اتّخذوا اصول دين را مهجورا خب.

﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ ما به امر پروردگار نازل مي‌شويم اين هم حصر است اين ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ اين جمله ي ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ آن شأن نزول را تأييد مي‌كند كه خدا فراموشت نكرده بالأخره مصلحت الهي را خود ذات اقدس الهي مي‌داند مصلحت ديگران را خدا مي‌داند اين‌چنين نيست كه خدا فراموشت كرده باشد و وحي را نازل نكرده باشد در سوره ي مباركه ي «ضحي» دارد كه ﴿وَالضُّحَي﴾ ﴿وَالَّيْلِ إِذَا سَجَي﴾ ﴿مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَي﴾[21] نه قَلْي و عداوت و دشمني در كار است نه توديع و فراموشي هم در كار نيست اين با آن شأ‌ن نزولي كه از ابن‌عباس و ديگران نقل شده است هماهنگ‌تر است. اما در بين اين وجوه پانزده‌گانه همه ي آنها مي‌تواند حق باشد ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ يعني آينده، ﴿وَمَا خَلْفَنَا﴾ گذشته‌اي كه ما او را پشت سر گذاشتيم ﴿وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ بين گذشته و آينده يعني حال اين به لحاظ زمان، همين تثليث به لحاظ مكان درست است، همين تثليث به لحاظ عالَم درست است قبل الدنيا، الدنيا و بعد الدنيا همين تثليث به لحاظ دنيا و برزخ و قيامت درست است، همين تثليث به لحاظ اقوام و ملل و امثال ذلك درست است، همين تثليث به لحاظ جهاد درست است اين پانزده قولي است كه گفتند و دليل بر بطلان آنها نيست اما مهم‌تر از همه همين است كه سيدناالاستاد به آن اشاره كرده كه فرمود و مِن ألطف تعبير همين است الميزان را بايد اينجاها شناخت فرمود ألطف تعبير اين است فرشته‌ها به پيغمبر عرض مي‌كنند ما بين أيديهما كه در پيش داريم يعني آثار ما، معاليل ما اينها براي اوست، آنچه را كه ما پشت سر گذاشتيم به نام علل و مبادي آن براي آنهاست، بين علل و مبادي و بين معاليل و آثار هويّتِ خود ماست اين هم براي اوست خب اگر يك خطّ نوراني بيايد كلّ علل و مبادي قبلي را روشن كند و بگيرد، كلّ معاليل و آثار بعدي را روشن كند و بگيرد، كلّ هويّت بين گذشته و حال را بگيرد و روشن كند براي اين فرشته چه مي‌ماند اگر كسي خواست حديث نوراني «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه»[22] را حل كند اينجاها بايد جستجو كند بايد بداند اين «داخلٌ» براي فصل سوم است فصل سوم يعني فصل سوم دوتا منطقه ي ممنوعه داريم كه هويّت ذات است مقام ذات است احدي به او دسترسي ندارد يك، صفات ذات است كه عين ذات است كسي به او دسترسي ندارد دو، مي‌ماند ظهور حق، فيض حق، وجه الله نه الله مي‌بينيد قرآن كريم اصلاً سخن الله را از اول تا آخر مطرح نكرده هر جا سخن از وجه الله است نفرمود همه مي‌ميرند الله مي‌ماند او اصلاً بالاتر از آن است كه به ذهن كسي بيايد همه جا سخن از ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾[23] ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[24] اصلاً سخن در اين نيست كه الله مي‌ماند او اصلاً به ذهن نمي‌آيد تا بگوييم ـ معاذ الله ـ همه مي‌ميرند او مي‌ماند خب اين ﴿وَجْهَ اللَّهِ﴾ كه ﴿أَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[25] اين وجه الله همه جا را پُر كرده اگر همه جا را پر كرده چيزي براي جناب جبرئيل نمي‌ماند كه علل قبلي را وجه الله پر كرده، معاليل بعدي را وجه الله پر مي‌كند، بين قبل و بعد را هم وجه الله پر مي‌كند قبلاً چون در فصل سوم نمونه‌اي داشتيم گفتيم يك وقت است كه كسي يك ژاكت و بلوزي مي‌بافد بعد او را رنگ مي‌كند يك وقت است نه، هنرمندي، بافنده‌اي يك كيلو نخ در اختيار اوست اين نخ را باز مي‌كند يك ژاكت يا بلوز مي‌بافد يك‌جايش ابره است، يك‌جايش آستين است، يك‌جا يَقه است، يك‌جا رو اين براي بدن است انواع گل و بوته را هم در اينجا پياده مي‌كند اين هم براي نقش، يك‌جا را بلبل مي‌كشد يك‌جا را مار و عقرب مي‌كشد قبل از اينكه بلوز و ژاكت ببافد يك قالب نخ بود بعد هم وقتي كه مي‌خواهد اين را باز كند اينها را دوباره وقتي كه برمي‌گرداند مي‌شود يك قالب نخ يك وجه الله است كه هر لحظه به شكلي بُت عيّار بر آمد جان برد و نهان شد گه پير و جوان شد نه اينكه ـ معاذ الله ـ آن مقام اول يا مقام ثاني باشد. از مرحوم بوعلي گرفته تا برسيم به حكماي بعدي همه گفتند طرح اين مسائل در مجامع عمومي حرام است خواندن خيلي از طلبه‌ها نسبت به تفسير و عرفان حرام است خب چه كسي مي‌تواند بين «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» فرق بگذارد كه چه كسي داخل است، چه چيزي داخل است مگر همه اشياء گل و بوته‌اند، مگر همه اشياء جبرئيل و پيغمبر و امام‌اند او داخل است اين «هو» به چه كسي برمي‌گردد تا روشن نشود كه اين «هو» براي فصل سوم است تا روشن نشود كه اين «هو» به وجه الله برمي‌گردد، تا روشن نشود كه يك فيض است مي‌شود عالَم بعد وقتي كه ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[26] جمع مي‌شود، مي‌شود يك كيلو نخ دوباره قيامت شد همين را باز مي‌كند.

 

پرسش: در سوره ي نور ﴿اللهُ نُورُ السَّماواتِ﴾[27] است.

پاسخ: بله، اما فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾[28] الله هم تازه اسم است از اسماي حُسنا مسئله ي فنا را در ادب فنا الله را استثنا نكرده در بحثهاي قبل هم چند روز قبل هم داشتيم كه نفرمود «مَثَلُه» فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ نه مَثل خدا اين است او مَثل ندارد يك نورِ عمومي است يك نور النور است ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ اين است آن وقت آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مي‌شود وجه الله.

 

پرسش: دارد كه ﴿اللهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾

پاسخ: گفته او را با تعبيرات ديگر در روايات هست، در ادعيه هست، مقوّم هست، قيّم هست، قيّوم هست، هو الحيّ القيّوم هست، بيده ملكوت السماوات والأرض ﴿وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ﴾[29] سؤال و جواب كرده كه ملكوت آسمان و زمين كيست ﴿سُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[30] هم خودش فرموده هم از آنها اقرار گرفته. خب، بنابراين اگر ما يك قالب نخ داشته باشيم يك كيلو نخ داشته باشيم يك بلوز و ژاكت ببافيم يك جايش را بلبل و گل و بوته بگذاريم يك جايش هم مار و عقرب بگذاريم وقتي كه اين از جاي ديگر نيامده همين نخ است كه به صورت مار و عقرب يا گل و بلبل در آمده بعد هم دوباره باز مي‌كنيم دوباره مي‌چينيم اين محدوده است كه كم و زياد مي‌شود نه ـ معاذ الله ـ منطقه ي اول يا منطقه ي دوم آن منطقه ي اول و منطقه ي دوم هر دو منطقه ي ممنوعه است.

 

پرسش: آيات سوره ي «توحيد» كه در مورد أعلام نيست.

پاسخ: بله ديگر اوصاف الهي است آنكه بقاست اوصاف جمالي است فنا را استثنا نكرده در هيچ جا نداريم كه همه چيز مي‌ميرد فقط خدا زنده است.

 

پرسش:

پاسخ: آن هم كه اثبات است كه، «كُل من عليها فان و يَبقي الله» نيست ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ اين وجه هم ذوالجلال است اين مرفوع است نه «ذِي‌الجلال» ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾[31] نه ذي‌الجلال و الإكرام اين وجه ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾ است اگر وجه مي‌ماند ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[32] نه «الاّ هو» اگر سخن از كمال است بله، «بيده ملك السماوات والارض» اما اگر سخن از فناست همه فاني مي‌شوند وجه او مي‌ماند اين وجه او هميشه بود و هميشه هست و زائل‌پذير نيست حدوث وجه فرض ندارد نه فرضِ محال است يا فرضِ كذا و كذا بنابراين اينها عالَم حادث‌اند هر لحظه به صورتي در مي‌آيند آسمان و زمين و امثال ذلك هميشه تازه‌اند، هميشه متغيّرند، دوامي ندارند مي‌آيند و مي‌روند ولي وجه هميشه بود و هميشه هست الميزان را در همين دو، سه خط مي‌شود پيدا كرد طباطبايي را اينجاها بايد پيدا كرد فرمود مِن ألطف تعبير اين است كه فرشته‌ها به پيغمبر عرض كردند همه براي اوست گذشته، آينده همه براي اوست بين گذشته و آينده براي اوست خود اينها بروند كنار چيزي براي آنها نمي‌ماند نه اينكه ما تفويض كرديم، نه اينكه ما به خدا سپرده‌ايم، نه اينكه ما تابع خدايي، مايي در كار نيست هر چه هست وجه اوست اگر وجه او شد بنابراين چيزي در عالَم نيست مگر اينكه تسبيح مي‌كند، تقديس مي‌كند منتها ما خودمان را اصل قرار مي‌دهيم چيزي كه به حال ما سازگار است مي‌گوييم خوب است، چيزي كه به حال ما سازگار نيست مي‌گوييم بد است ما يك اُومانيسم مِن حيث لا يحتسب با مِن حيث لا يَشعر هستيم اين مطالب را گفتند علم يك علمِ معمولي است كه بالأخره انسان در سنّ پيري فراموشش مي‌شود و ﴿وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[33] اين علم نيست اين آخوندبازي است اين كسب است اين علم نيست و آن علم چيزي علم است كه هم ما را حفظ بكند هم جامعه ي ما را حفظ بكند هم با ما در قبر باشد هم با ما در برزخ باشد در قيامت فرمود هر كس فقيهانه محشور شد حقّ شفاعت دارد خيلي كم‌اند كسي كه فقيه محشور بشوند «بعثه الله يوم القيامة فقيها»[34] آن‌گاه «يقال للعالِم للفقيه قِف تَشفع، تُشفّع»[35] اصل جامعش هم اين است كه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾[36] نه مَن فعل الحسنة هر كسي علم نقد در دستش هست حقّ شفاعت دارد ما كه آخرهاي عمر خيلي از چيزها يادمان مي‌رود علم نقد نيست در سؤال قبر نقد نيست اگر كسي فقاهت را كفِ دست داشته باشد ﴿جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ چنين آدمي «بعث الله يوم القيامة فقيها» بعد به او مي‌گويند «قف تَشفع، تُشفّع» و علم كبرياي الهي است در هر قلبي هم نمي‌نشيند اين را بدانيد چون با درس خواندن نيست، با بحث كردن نيست اگر مستأكل به علم باشد كسي اگر كسي علم‌فروشي كند، اگر كسي بخواهد كاسبي بكند علم در قلبش نمي‌آيد آن‌قدر علم كبريايي دارد جز در پاك‌ترين دل در مقدّس‌ترين دل نمي‌نشيند شما ديديد اين بلبلها خب خيلي از شماها با منطقه‌هاي ييلاقي مأنوسيد همين كه هوا كمي گرم شد همين كه قدري فضا آلوده شد همين كه اين باغها يك مقدار ميوه‌هاي بدبو و اينها دارد ديگر بلبل نمي‌خواند فقط جايي مي‌خواند كه بهترين هوا باشد، پاك‌ترين هوا باشد، بهترين درخت باشد آنجا مي‌خواند اين بزرگان هم گفتند كه سليمان و داوود(سلام الله عليهما) كه گفتند ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾[37] منطق طير اين است

دامي و مرغ از تو رَمد رو لانه شو، رو لانه شو

آدم مادامي كه دام است خب بالأخره مرغهاي زيرك در دام نمي‌افتند ديگر مگر يك مرغ ابله اگر آشيانه بشوند آن مرغهاي ملكوتي آنجا لانه مي‌كنند و تخم‌گذاري مي‌كنند

دامي و مرغ از تو رَمد رو لانه شو، رو لانه شو

اين شخص «بعثه الله يوم القيامة فقيها»[38] بنابراين انسان هم موحّد است، هم مؤمن است و هم مي‌داند كه اين گذشته و حال و آينده براي خداست و در اختيار خداست يعني چه به فصل اول و دوم هم تعدّي نمي‌كند.


[1] مریم/سوره19، آیه58.
[2] مریم/سوره19، آیه60.
[3] مریم/سوره19، آیه61.
[4] قصص/سوره28، آیه17.
[5] فاتحه/سوره1، آیه7.
[6] مریم/سوره19، آیه58.
[7] مریم/سوره19، آیه61.
[8] مریم/سوره19، آیه61.
[9] اسراء/سوره17، آیه110.
[10] الصحيفة السجادية - ط الهادی، ترجمه غرویان، محسن؛ ابراهیمی‌فر، عبدالجواد، ج1، ص192.
[11] فاطر/سوره35، آیه34.
[12] مؤمنون/سوره23، آیه29.
[13] ضحی/سوره93، آیه3.
[14] انبیاء/سوره21، آیه27.
[15] عبس/سوره80، آیه16.
[16] انفطار/سوره82، آیه11.
[17] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج26، ص262.
[18] مستدرك الوسائل، المحدّث النوري، ج4، ص296.
[19] بقره/سوره2، آیه36.
[20] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج15، ص209، أبواب جهاد النفس وما يناسبه، باب9، ح2، ط آل البيت.
[21] ضحی/سوره93، آیه3.
[22] ر.ك: الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص86.
[23] الرحمن/سوره55، آیه27.
[24] قصص/سوره28، آیه88.
[25] بقره/سوره2، آیه115.
[26] زمر/سوره39، آیه67.
[27] نور/سوره24، آیه35.
[28] نور/سوره24، آیه35.
[29] یونس/سوره10، آیه31.
[30] یس/سوره36، آیه83.
[31] الرحمن/سوره55، آیه27.
[32] قصص/سوره28، آیه88.
[33] نحل/سوره16، آیه70.
[34] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج27، ص91، أبواب صفات القاضي، وما يجوز ان يقضي به، باب8، ح48، ط آل البيت.
[35] ر.ك: بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج2، ص16.
[36] انعام/سوره6، آیه160.
[37] نمل/سوره27، آیه16.
[38] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج27، ص91، أبواب صفات القاضي، وما يجوز ان يقضي به، باب8، ح48، ط آل البيت.