درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 42 تا 47 سوره مريم

 

﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً﴾ ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً﴾ ﴿يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً﴾ ﴿يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً﴾ ﴿يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ ﴿قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً﴾

 

وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) خصيصه ي جهاني دارد لذا قرآن كريم در بخشهايي از قرآن خداوند در بخشهايي از قرآن كريم اين خصائص وجود مبارك ابراهيم را يكي پس از ديگري تبيين مي‌كند. جريان امامت ابراهيمي كه ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[1] از آنجا شروع شده خُلّت و دوستي ابراهيمي كه ﴿وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً﴾[2] از آنجا شروع شده، ملّت ابراهيمي در خاورميانه از پايان سوره ي مباركه ي «حج» فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾[3] از آنجا شروع شده، حجّ ابراهيمي از آنجا شروع شده، بنيان‌گذاري كعبه، كعبه ي ابراهيمي از آنجا شروع شده، قرباني ابراهيمي از آنجا شروع شده، مناسك ابراهيمي از آنجا شروع شده، برائت از مشركين از آنجا شروع شده اين است كه جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) در بخش خاورميانه ممتاز بود درباره ي انبياي قبل از حضرت ابراهيم مثل نوح(سلام الله عليه) چون تاريخ مدوّني با آمدن طوفان جهاني در دست نيست خيلي قرآن كريم از ماقبل طوفان سخن نگفته. درباره ي وجود مبارك ابراهيم حضرتش با هر كسي به اندازه ي اقتضاي حال سخن گفته با عموي خود كه درباره ي بطلان بت‌پرستي سخن مي‌گويد يك براهين متوسّط و قابل درك عمومي ذكر كرده درباره ي خودش كه ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ﴾[4] مي‌گويد و مانند آن براهين قوي‌تري ذكر مي‌كند. آنچه در انجيل فعلي مطرح است از اين خصايص ظاهراً سخني به ميان نيامده در انجيل از جريان حضرت مسيح آن طوري كه قرآن به عظمت ياد مي‌كند سخن به ميان نيامده از زكريا(سلام الله عليه) آن طوري كه قرآن به عظمت ذكر مي‌كند به ميان نيامده اين چند آيه‌اي كه مربوط به زكريا بود، مربوط به يحيي بود، مربوط به عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود اينها را شما به انجيل فعلي مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد اين معارف بلندي كه قرآن درباره ي اين بزرگواران فرمود در انجيل فعلي نيست وجود مبارك عيسي تنزيه خدا را بر تبرئه ي مادر خود مقدّم مي‌دارد هم لفظاً مقدّم مي‌دارد هم در كيفيت دلالت مقدّم مي‌دارد اوّلين حرفي كه وجود مبارك عيسي مي‌زند ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ﴾[5] اگر سخن از عبوديّت او نسبت به پروردگار است درباره ي اينكه او معبود است، مسبَّح است، قدّوس است سخن به ميان مي‌آيد اين را مقدّم داشت بر تبرئه ي مادر و اين را با دلالت مطابقه ذكر كرد آن را با دلالت التزام نگفت مادر من معصومه و عَذراست اما همين حرفش بالالتزام دامن مادر او را تطهير مي‌كند اين چهار كار را با چهار گونه انجام داد تنزيه خدا يك، تبرئه ي مادر دو، دلالت مطابقه سه، دلالت التزام چهار، تنزيه خدا را با دلالت مطابقه بيان كرده، تبرئه ي مادر را با دلالت التزام بيان كرده، يكي را مقدّم داشته يكي را مؤخّر اين گونه از معارف در انجيل نيست در جريان حضرت ابراهيم هم همين طور حالا وجود مبارك حضرت ابراهيم حرفهاي مياني را با عموي خود در ميان مي‌گذارد نه حرفهاي نهايي را، حرفهاي نهايي را بعد از رؤيت ملكوت در ميان مي‌گذارد اين سه دليلي كه ذكر فرمود كه ﴿لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ﴾ يك، ﴿وَلاَ يُبْصِرُ﴾ دو، ﴿وَلاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً﴾ سه، اين سه‌تا برهان است براي اينكه سه‌تا حدّ وسط است سه قياس تشكيل مي‌شود معبود تو سميع نيست، خدا بايد سميع باشد بلكه بشنود حرف تو را مناجات تو را خواسته‌هاي تو را، پس اين صنم و وثن معبود نيستند صنم و وثن بصير نيستند معبود آن است كه بصير باشد ببيند تو را نياز تو را به تو برساند و مانند آن پس اينها معبود نيستند صنم و وثن بايد مشكل تو را حل كنند اينها مشكل‌گشا نيستند ﴿لاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً﴾ پس اينها معبود نيستند اين سه برهان كه با سه حدّ وسط تشكيل مي‌شود يك براهين مياني است اما وجود مبارك ابراهيم در همين مقاطع با ﴿يَا أَبَتِ﴾، ﴿يَا أَبَتِ﴾ شروع كرده فرمود چيزهايي خدا به ما داد كه به شما نداد نفرمود من عالِم و شما جاهليد، نفرمود من خودم تحصيل كردم شما نرفتيد به دنبال علم گفت ﴿قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ﴾ به ما فيضي آمد و نصيب ما شد كه نصيب تو نشد، او را تجليل نكرده تَسفيه نكرده به سفاهت يا به جهالت منسوب نكرده نفرمود تو عالمي و من جاهلم اين‌چنين نفرمود فرمود: ﴿قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً﴾ اگر پيروي من بكني در حقيقت پيروي آن علمِ نافع بكني من تو را به صراط سَوي هدايت مي‌كنم بعد از آن به بعد به نهي پرداخت ﴿يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ﴾ در بحث ﴿يَا أَبَتِ﴾ كه ديروز اين جمله تعبير شده كه گاهي براي مبالغه ي در عاطفه بين «تاء» و «ياء» جمع مي‌شود مي‌گوييم «يا أبتي» در برخي از تفسيرها مثل كنزالدقائق و اينها گفتند اين‌چنين نيست كه بين «تاء» و «ياء» جمع بشود بگويند «يا أبتي» اگر خواستند چيزي اضافه كنند با «الف» اشفاق و عاطفه اضافه مي‌كنند مي‌گويند «يا أبتا»، «يا أبتي» مي‌گويند استعمال نشده به هر تقدير ﴿يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ﴾ براي اينكه اين شيطان است شما را به صنم و وثن دعوت مي‌كند براي اينكه ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً﴾ معصيت كردنِ خدا قبيح است و اگر خدا را با اسماي جمال مثل رحمت و امثال ذلك ذكر مي‌كنند قبيح‌تر است كسي كه رحمان است رحمت دارد، احسان دارد، لطف دارد، عنايت دارد، رزق دارد، كَرم دارد، شفا دارد، نافرماني او خيلي قبيح است اگر بگويند «لا تَعصي المولي?» اين يك پيام دارد، بگويند «لا تَعصي المُنعِم، لا تعصي المُكرِم، لا تعصي المعلّم» يك پيام ديگري دارد شيطان نسبت به رحمان كه ذات اقدس الهي جز رحمت چيزي نسبت به او روا نداشت معصيت كرد تو اگر پيرو او باشي الرحمان را معصيت مي‌كني با اينكه همه ي انحاي رحمت را خدا نسبت به شما ارزاني داشت نسبت به او كجراهه و بيراهه مي‌رويد ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً﴾ ﴿يَا أَبَتِ﴾ حالا نهايت عاطفه را رعايت مي‌كند ﴿يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ﴾ نفرمود اگر بت‌پرست بودي به جهنّم مي‌روي با اينكه بت‌پرست به جهنم مي‌رود اما چند تعبير رقيقانه دارد يكي اينكه فرمود: ﴿إِنِّي أَخَافُ﴾ من مي‌ترسم، خب اين امر يقيني است كه جاي خوف نيست اينكه مي‌گويد مي‌ترسم يعني آينده خيلي روشن نيست من هراسناكم ممكن است اين آسيب به تو برسد در حالي كه آينده ي مشركان يقيني است كه دوزخ است ديگر نفرمود تو يقيناً عذاب مي‌بيني تعبير به خوف كرد ثانياً تعبير به مَسّ كرد كه نشانه ي قلّت است در حالي كه مشركان هم درون‌سوزي دارند هم روسوزي، روسوزي‌شان مي‌بينيد اين نانها گاهي خمير است ولي رويش سوخته است اين را مي‌گويند صَلي، صَلا، يَصلي چنين سوخت و سوزي است ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[6] اما اگر درون‌سوزي و بيرون‌سوزي و همه‌جا سوزي باشد از باب ثلاثي مجرّد به ثلاثي مزيد مي‌رود مي‌شود ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[7] آنكه درونش، بيرونش همه‌جايش سوخته مي‌شود ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[8] درون را مي‌سوزاند ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[9] بيرون را مي‌سوزاند اين درون‌سوزي و بيرون‌سوزي به باب تفعيل مي‌رود و مبالغه و شدّت را مي‌رساند مي‌شود ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ آنها را تعبير نكرده اين براي مشركين است و براي منافقين است آن طور تعبير نكرده فرمود: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ﴾ آن هم عذاب آن را در رتبه ي سوم با تنوين تنكير تحقيري ذكر كرده ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ﴾ خب اين سه تعبير نشانه ي كمال رقّت است وگرنه مشرك كه ديگر سخن از خوف نيست، سخن از مس نيست، سخن از ﴿عَذَابٌ﴾ نيست كه تنوينش تنكير باشد ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ﴾ آن هم از ناحيه ي رحمان تو چه كردي كه الرحمان نسبت به تو دارد تعذيب اعمال مي‌كند ﴿عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ آن وقت جزء اولياي شيطان مي‌شوي با او قرين مي‌شوي و با او هم‌جهنمي مي‌شود كه ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ خب، وقتي آن شدي گرفتار عذاب ديگر مي‌شوي همان طوري كه در ناحيه ي رحمت و جنبه ي اثباتي بهشت هست و رضوان هست اما ﴿رِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾[10] در جريان نفي و عذاب هم دوزخ هست لعنت الهي هم هست «و لعنة الله أكبر» بدترين عذاب لعنت خداست قهرِ الهي است طرد الهي است و پايين‌تر از او همين سوخت و سوز است همان طوري كه در طرف اثباتي بهشت فضيلت هست و نعمت است اما رضاي پروردگار ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾ در طرف نفي و دركات دوزخ هم سوخت و سوز عذاب است اما لعن الهي و بي‌مِهري الهي و طرد الهي عذاب اكبر است فرمود: ﴿فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ اگر وليّ شيطان شدي به كنايه فهماند كه گرفتار آن عذاب اكبر هم خواهي شد ﴿فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾

بعد شروع كرد اين سخنان وجود مبارك ابراهيم خليل بود حالا عموي او در پاسخ اين‌چنين گفت ﴿قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي﴾ اين استفهام انكاريِ همراه با توبيخ است آيا تو از آلهه و بتهاي من گريزاني اعراض مي‌كني از آنها فاصله مي‌گيري ﴿أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ﴾ مي‌بينيد تمام اين صدر و ساقه ي جوابها و سؤالها آن طرف در كمال عاطفه و رحمت است اين طرف در كمال قهر و قساوت وجود مبارك حضرت ابراهيم كلامش مصدّر است به ﴿يَا أبَتِ﴾ چهار مورد ﴿يَا أبَتِ﴾، ﴿يَا أبَتِ﴾ و مانند آ‌ن، اما عموي او وقتي مي‌خواهد جواب بدهد ديگر نمي‌گويد «يا بنيّ» يا مثلاً «بَني أخيه» و مانند آن اين تعبيرات عاطفه‌انگيز را ندارد يك، و اسم مبارك ابراهيم را هم مي‌برد دو، آن هم آخر ذكر مي‌كند سه، ديگر نمي‌گويد «يا ابراهيم أراغب أنت عن آلهتي» خب بالأخره جواب بايد مطابق با همان مناظره و سؤال باشد ديگر وجود مبارك ابراهيم در تمام اين كلمات چهارگانه اول فرمود: ﴿يَا أبَتِننن﴾ ﴿يَا أبَتِ﴾ اين هم بايد بفرمايد «يا بنيّ» يا مثلاً «يا بني أخيه» و مانند آن «يأبن أخيه» و مانند آن، اما اسم حضرت را مي‌برد نه كُنيه و آخر هم ذكر مي‌كند نه اول گفت ﴿أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ﴾ با لحن تند و استفهام انكاري آميخته با توبيخ. بعد توبيخ را بالصراحه ذكر كرد ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهِ﴾ اگر دست از اين كار برنداري و از اعتراض به بت‌پرستي صرف‌نظر نكني ﴿لَأَرْجُمَنَّكَ﴾ تو را رجم مي‌كنم حالا يا رجم به كلام نظير سَبّ و لعن و شَتم و امثال ذلك يا رجم بالحجاره يعني بالأخره طردت مي‌كنم ﴿وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً﴾ اين مَليّ يا از مَلامت است معناي زمان طولاني يعني مدت درازمدتي از ما فاصله بگير من نبينمت يا نه، ﴿مَلِيّاً﴾ يعني «حقيقاً، هَليئاً لائقاً بالذّهاب» تو اصلاً وظيفه‌ات اين است يعني آنكه شايسته توست اين است كه از اينجا بروي بيرون و ما نبينيمت. خب، پس جواب مبني بر فضّ غليظ القلب بودن است از ناحيه اين تعبير به اسم شده يك، تأخير لفظي است دو، تصدير به همزه ي انكار است سه، تهديد به رجم است لساناً يا حجارةً چهار، امر به هجرت است يا زمان طويل و مانند آن پنج، اين گوشه‌اي از برخورد ابتدايي وجود مبارك حضرت ابراهيم با عمو. اينها آن مقام ابراهيمي نيست مقام ابراهيمي را كه ذات اقدس الهي تبيين مي‌كند او را برتر از وجود مبارك عيساي مسيح مي‌داند درباره ي عيساي مسيح برترين معجزه ي او احياي موتا بود كه مُرده را زنده مي‌كرد به اذن الله و خدا هم فرمود: ﴿تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي﴾[11] آن هم مي‌گفت ﴿أُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ﴾[12] اما نموداري از حشر اكبر را به دست وجود مبارك ابراهيم خليل انجام داد به وسيله ي عيساي مسيح انجام داده باشد نبود وجود مبارك ابراهيم خليل عرض كرد ﴿رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾[13] نه «كيف تَحيي الموتي» به من نشان بده كه تو چگونه مُرده را زنده مي‌كني به من ياد بده كه من هم مُرده زنده كردن را ياد بگيرم ﴿الْمَوْتَي﴾ را كه نموداري از حشر اكبر است نه «الميّت» تو در قيامت چگونه اين همه را كه با هم مخلوط شدند زنده مي‌كني؟ فرمود تو هم بالأخره چهارتا حيوان بگير، بكُش، اجزايشان را در هم مخلوط بكن ذرّاتشان را به هم مرتبط بكن كه هيچ راهي براي امتياز نباشد وقتي خواندي ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾[14] تو بگو يا طاووس يا فلان يا فلان اسم اين چهار مرغ را ببر اينها را بخوان اينها همه پَر مي‌كِشند مي‌آيند اين نموداري از حشر اكبر است كه چنين جرياني درباره ي حضرت عيسي كه نبود كه مثلاً ذرّات اجرام پراكنده بشود بعد مخلوط بشود ممزوج بشود راه تشخيص نباشد بعد وجود مبارك حضرت عيسي اينها را بخواهد اينها ذرّات از هم جدا بشود هر كدام به صاحب بدن اصلي‌اش برگردد اينكه نبود كه مرده‌اي را بله زنده مي‌كرد اما مُرده ي درهم آميخته ي با ذرّات ديگري كه نبود اين كار مخصوص حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) بود و كرده وجود مبارك حضرت ابراهيم بايد در آ‌ن آيات شناخته بشود و در رؤيت ملكوت شناخته بشود در ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾[15] شناخته بشود، ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[16] شناخته بشود و مانند آن، حالا اينها براهين مياني است در همين حد هم شايد در انجيل نباشد اما آن مقداري كه فحص كردند درباره ي زكريا، درباره ي يحيي، درباره ي خود عيسي(سلام الله عليهم اجمعين) آن عظمتي كه قرآن كريم براي اينها قائل است اينها در انجيل فعلي نيست آن وقت اينها تأييد مي‌كند فرمايش مرحوم كاشف‌الغطاء را كه اگر قرآن نبود و معرّفي انبياي الهي با اين جلال و شكوه نبود اثري از يهوديّت و مسيحيّت نبود و وجود مبارك ابراهيم اصراري دارد كه از اصلاب طاهرين باشد و اينها از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه «لم ازل عن أصلاب الطاهرين الي أرحام الطاهرات»[17] خداي سبحان اين جريان اينكه اصلاب شامخه و ارحام مطهّره مخصوص سيّدالشهداء(سلام الله عليه) نيست همه ي اين چهارده معصوم اين طورند وجود مبارك پيغمبر فرمود: «لا يزال» خداي سبحان مرا از اصلاب طاهرين به ارحام طاهرات آورده با اينكه قرآ‌ن بالصراحه فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ خب اگر ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ از اين طرف هم اين ذوات قدسي از اصلاب طاهره به ارحام مطهّره منتقل شدند معلوم مي‌شود الي آدم(سلام الله عليهم اجمعين) اجداد اينها مؤمن و موحّد بودند حالا يا بالاجمال يا بالتفصيل آن خصوصيّاتش براي ما روشن نيست اما اين حديث نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دلالت مي‌كند بر اينكه پدر ابراهيم خليل(سلام الله عليه) موحّد بود بحث مبسوط گوشه‌اي در سوره ي مباركه ي «بقره» آمده و تفصيل بيشترش در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» كه وجود مبارك ابراهيم در سنّ پيري با اينكه دوران نَهي از استغفار براي مشركين را قبلاً پشت سر گذاشت در دوران پيري مي‌گويد ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ﴾[18] كذا و كذا بعد ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾[19] والد و والده غير از أب و ام است به عمو هم مي‌گويند أب به جد هم مي‌گويند أب به پدر هم مي‌گويند أب، اما فقط به پدر مي‌گويند والد از اينكه بالصراحه در آخر عمر عرض كرد خدايا پدر و مادر مرا بيامرز با اينكه ذات اقدس الهي فرمود هيچ كسي حق ندارد براي مشركين طلب مغفرت كند با اينكه فرمود وجود مبارك حضرت ابراهيم اگر براي عمو خواست طلب مغفرت بكند گرچه نكرده است اين برابر وعده‌اي بود كه به او داد فرمود اگر تو مؤمن بشوي من گذشته‌ات را از ذات اقدس الهي درخواست عفو مي‌كنم معلوم مي‌شود با برهان قاطع كه پدر وجود مبارك ابراهيم موحّد و مسلمان و معتقد بود چه اينكه اسلام به معني اعم چه اينكه خود وجود مبارك ابراهيم هم همين طور بود قرآ‌ن مي‌فرمايد: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾[20] او يهوديّت را طرد مي‌كند، مسيحيّت را طرد مي‌كند، شرك را طرد مي‌كند، اسلام را به معناي اعم و جامع كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[21] او را ثابت مي‌كند يك وقت هم بحث شد كه آنچه در خاورميانه از معارف توحيدي، جهان‌بيني توحيدي، از فلسفه و كلام توحيدي در كلّ خاورميانه مطرح است به بركت ابراهيم خليل است قبلاً چه بود ما نمي‌دانيم اما كسي كه مسئله توحيد را، مسئله ي اينكه ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[22] را مسئله ي اينكه هيچ كسي جز خدا معبود نيست او را آورده، ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ را برهان اقامه كرده، ﴿يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[23] را برهان اقامه كرده، مناظره كرده، مبارزه كرده در آتش رفته و نسوخته آن روز گرچه رسانه‌هاي گروهي به اين صورتي كه مثلاً كسي يك جا برهان اقامه كرده به شرق و غرب عالم برسد نبود اما وقتي يك حادثه ي مهمّي رخ بدهد همه باخبر مي‌شوند وقتي حادثه ي آتش‌سوزي ابراهيم خليل مطرح شد كه گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[24] همه رفتند در مراسم آتش‌سوزي ببينند آتشِ سنگيني مشتعل شده وجود مبارك را با منجنيق انداختند و آ‌ن آتش گلستان شده اين چيزي نبود كه در يك شهر بماند اين طولي نكشيد كه كلّ خاورميانه را پيچيد روم هم در شمال غربي مصر و اين قسمتها تركيه و اينهاست اگر ارسطوها، افلاطونها، حكماي يونان و آن قسمتهاي يونان پديد آمدند به بركت همين حرفها بود حالا قبلاً چه بود ما تاريخ مدوّني نداريم ولي انسان با ضرس قاطع مي‌تواند بگويد نشر معارف توحيدي در خاورميانه به وسيله ي حضرت ابراهيم بود.


[1] بقره/سوره2، آیه124.
[2] نساء/سوره4، آیه125.
[3] حج/سوره22، آیه78.
[4] انعام/سوره6، آیه79.
[5] مریم/سوره19، آیه30.
[6] اعلی/سوره87، آیه12.
[7] واقعه/سوره56، آیه94.
[8] همزه/سوره104، آیه7.
[9] نساء/سوره4، آیه56.
[10] توبه/سوره9، آیه72.
[11] مائده/سوره5، آیه110.
[12] آل عمران/سوره3، آیه49.
[13] بقره/سوره2، آیه260.
[14] بقره/سوره2، آیه260.
[15] انعام/سوره6، آیه79.
[16] انعام/سوره6، آیه76.
[17] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج12، ص48.
[18] ابراهیم/سوره14، آیه39.
[19] ابراهیم/سوره14، آیه41.
[20] آل عمران/سوره3، آیه67.
[21] آل عمران/سوره3، آیه19.
[22] انعام/سوره6، آیه76.
[23] بقره/سوره2، آیه258.
[24] انبیاء/سوره21، آیه68.