درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 35 تا 41 سوره مريم

 

﴿ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ﴾ ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ ﴿وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ ﴿فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ﴾ ﴿وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾

 

بعد از تبيين هويّت وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) و نزاهت و طهارت مادر او و قداست خود او فرمود شناسنامه ي عيسي همين است ﴿ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾ و عيسي‌بن‌مريم كلمةالله است، كلمةالحق است، قول‌الحق است ديگران در او شك دارند حرف عالِمانه و محقّقانه ندارند خدا هم منزّه از آن است كه فرزند كسي را به عنوان فرزند اتّخاذ كند براي اينكه او سبّوح است، قدّوس است، منزّه از هر عيب است جسم بودن، والد بودن، فرزند اتّخاذ كردن نقص است او سبّوحِ قدّوس است منزّه از هر نقص و عيب است پس فرزند ندارد و اگر كاري را چيزي را بخواهد به صِرف اراده انجام مي‌دهد ديگر نيازي به فرزند داشتن و مانند آن نيست با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ كار مي‌كند.

 

پرسش: حاج آقا اينكه قرآن فرمود... آن جايي است كه فرزند در اصل كمك انسان باشد و خداوند منزّه از فرزند باشد.

پاسخ: اين يكي در مقام فعل، در مقام ذات هم چون مجرّد محض است جسم نيست منزّه از نقصِ نكاح، مبرّاي از اتّخاذ همسر است ﴿لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً﴾ هست بنابراين «لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً»[1] هم هست اين دو خب.

﴿وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ اين صغراي قياس ﴿فَاعْبُدُوهُ﴾ اين نتيجه است كبرا مَطوي است خدا رب است رب را بايد عبادت كرد پس خدا را بايد عبادت كرد كبرا مطوي است نتيجه و صغرا ذكر شده ﴿وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ اين يكي، «والربّ يَجب أن يُعبد فالله يجب أن يعبد» ﴿فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ اين «فاء» تفريع نشان مي‌دهد كه اختلاف داخلي مسيحيها با هم، اختلاف داخلي يهوديها با هم، اختلاف خارجيِ يهودي و مسيحي با يكديگر همه اينها بعد البرهان است بعد الحجّة است بعد العلم است يعني اين‌چنين نيست كه يك پديده ي تبيين‌نشده‌اي باعث اختلاف آنها باشد ما مطلب را به صورت شفاف بيان كرديم از اين به بعد اختلاف اينها اختلاف مذموم است ﴿فَاخْتَلَفَ﴾ يعني «تَرتّب اختلاف هؤلاء الأحزاب علي العلم» يعني بعد از اقامه برهان و تمام شدن حجّت اينها با هم اختلاف كردند اين «فاء» تفريع زمينه ي استحقاق عذاب آنها را فراهم مي‌كند كه فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اينها كافرند، ظالم‌اند و معذّب‌اند براي اينكه اختلاف اينها بعدالعلم است اختلاف را همان طوري كه در سوره ي مباركه ي «بقره» بيان فرمودند دو قسم است يك سلسله اختلافهاي قبل العلم است آيه ي 212 و 213 سوره ي مباركه ي «بقره» اين بود اختلاف قبل‌العلم يك اختلاف منزّه و اختلاف خوبي است يعني اگر دو صاحب‌نظري بخواهند درباره ي مطلبي بيانديشند خب اختلاف نظر دارند آيه ي 213 سوره ي مباركه ي «بقره» اين بود ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ﴾ اختلاف اول همان بياني كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ذيل همين آيه ي 213 داشتند يك اختلاف محمود و ممدوحي است دو صاحب‌نظر كه اختلاف دارند اختلاف مناظره است نظريه‌پردازي است و اظهار فتواست تا حق روشن بشود همين مباحثه كردنها، اين اختلاف قبل‌العلم را ايشان تشبيه مي‌كردند به اختلاف دو كَفّه يك ترازو، دو كفّه ترازو هميشه با هم اختلاف دارند اما قبل‌العدل بعدالعدل هيچ اختلافي با هم ندارند در يك كفّه وزن مي‌گذارند در يك كفّه موزون، در يك كفّه مثلاً سنگ مي‌گذارند در يك كفّه نان، اگر وزن سنگين‌تر باشد موزون سبك‌تر باشد اين وزن آن موزون را همراهي نمي‌كند اگر كفّه ي سنگ سنگين‌تر باشد و كفّه ي موزون يعني نان سبك‌تر باشد او بالا مي‌رود اين همچنان پايين ايستاده است و بالعكس اگر نان سنگين‌تر از آن وزن باشد نان دو كيلوست و سنگ يك كيلو اين كفّه ي وزن بالا مي‌رود و كفّه ي موزون با او اختلاف دارد همراهي نمي‌كند اين دو اختلاف هر دو منزّه و محمود است براي اينكه آنجايي كه وزن مي‌گويد من با تو نيستم براي اينكه تو هم‌سنگ من نيستي آنجا كه موزون به وزن مي‌گويد من با تو نيستم براي اينكه تو هم‌وزن من نيستي هر دو حرفشان اين است كه بياييد با هم عادل باشيم، اگر وزن و موزون هماهنگ بودند يعني يك كيلو سنگ بود يك كيلو نان اينها هيچ اختلافي با هم ندارند از آن به بعد اگر كسي روي اين ميزان دستكاري بكند وزن و موزون با هم اختلاف پيدا كنند مي‌شود ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[2] كه روي ترازو دستكاري كردند وگرنه اختلاف قبل از استقرار عدل چيز بسيار خوبي است و اختلاف بعد از استقرار عدل چيز بدي است اين مطلب از آيه ي 213 سوره ي مباركه ي «بقره» به خوبي استنباط مي‌شد براي اينكه فرمود مردم بشرهاي اوّلي اينها اختلاف داشتند خداوند انبيا را فرستاده با آنها كتاب را ذكر كرده ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ﴾ در جايي كه اختلاف نظر دارند حل كنند اين تمام شد، اما ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾ اين اختلاف بعدالعلم است بعد از تمام شدن حجّت از آن به بعد اختلاف كردن اختلافِ ظالمانه است در جريان مسيح(سلام الله عليه) فرمود اول اختلافشان قبل از برهان بود بچه هنوز حرف نزده بود، سخني نگفته بود، مادرش را تطهير نكرده بود، از كتاب خودش خبر نداده بود، از انجيل و نبوّت آينده خبر نداده بود آنجا جا براي شك بود اما وقتي كلامي گفت و همه ي ادله را اقامه كرد جا براي شك نيست اگر كسي از آن به بعد اختلاف بكند اين اختلاف مذموم است و اختلاف دوزخي براي بيان كردن اينكه اين اختلاف، اختلاف مذموم است و مُختلِفان اهل جهنّم‌اند با «فاء» تفريع ياد كرد يعني بعد از اينكه حق روشن شد صراط مستقيم معلوم شد برهان اقامه شد ﴿فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ﴾ يعني اختلاف اينها بعدالعلم بود چون اختلاف اينها بعدالعلم بود مي‌شود ظلم و چون ظلم و كفر است جايشان دوزخ است ﴿فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ﴾

مطلب بعدي آن است كه در اين جمله ي بعدي اگر به ضمير اكتفا مي‌كرد مسئله حل بود براي اينكه اينجا فرمود: ﴿فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لهم﴾ اگر «فويل لهم» مي‌فرمود رسا بود لكن هم از باب تعليق حكم بر وصف كه مُشعر به عليّت است اين يك نكته، هم براي اينكه شامل ساير كفّار هم بشود اين دو نكته اسم ظاهر آورد فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يعني «هؤلاء كفّارٌ فويلٌ لهؤلاء و لسائر الكفره» ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ به چه چيزي تهديد مي‌شوند؟ ﴿مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ آن روز بسيار بزرگ است هم محشر عظيم است هم مشهَد عظيم است هم آنها عظمت را مشاهده مي‌كنند هم شهود فراواني عليه اينها شهادت مي‌دهند از آغاز معاد تا پايانش هر چه مشهود است عظيم است ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ﴾[3] براي اينكه كلّ عالم عوض مي‌شود پس بنابراين ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ اينها چيزهاي عظيمي را مشاهده مي‌كنند شهادت و شهود آنها هم خيلي عظيم است بعد كلمه ي ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ﴾ كه كلمه ي تعجّب است به كار بردند ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ﴾ يعني شگفتا چه چيزهاي مهمّي را اينها دارند مي‌بينند كه اصلاً فكر نمي‌كردند چقدر ديدِ اينها تيز شد، چقدر دوربين شدند اينها كه كور بودند بينا شدند، اينها كه نزديك‌بين شدند دوربين شدند ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[4] اينها خيلي چيز مي‌بينند و خيلي هم دقيق مي‌بينند دور را مي‌بينند نزديك را مي‌بينند ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ﴾ چه موقع؟ ﴿يَوْمَ يَأْتُونَنَا﴾ اين ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ﴾ را كه صيغه ي تعجّب است كه اين جاي تعجّب است اينها مي‌بينند براي اينكه در چند جاي قرآن فرمود اينها كورند خب كور دفعتاً يك ميدان وسيعي را ببيند آن هم دورنگر باشد جاي تعجّب است ديگر در سوره ي مباركه ي «بقره» چند جا فرمود اينها كورند و كرند آيه ي هيجده سوره ي مباركه ي «بقره» اين بود ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾ همين منافقان و همين كفار اينها كورند، كَرند و گنگ‌اند باز در همان سوره ي مباركه ي «بقره» آيه ي 171 فرمود: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ خب همين كسي كه كور است همين كسي كه گنگ است همين كسي كه كر است مي‌شود سميع و بصير آن هم چقدر سميع و بصير است ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ حِدّت يعني تيزي، حديد يعني چشمِ تيزبيني چشمي كه خيلي دور را مي‌بيند چشمِ حديد است با حِدّت است خب همين كور دارد مي‌بيند، همين كر دارد مي‌شنود بنابراين جا براي تعجّب است.

مطلب ديگر اينكه در بخشهاي ديگر قرآن فرمود ما كفّار و منافق را كور محشور مي‌كنيم در قيامت اينها كورند در سوره ي مباركه ي «طه» فرمود: ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ ﴿قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾ ﴿قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾[5] اين مضمون در سوره ي مباركه ي «طه» هست خب از اين طرف فرمود اينها خيلي شنوايند، خيلي بينايند، خيلي چيز مي‌بينند، خيلي چيز مي‌شنوند از آن طرف فرمود ما اينها را كور محشور مي‌كنيم در سوره ي مباركه ي «اسراء» هم كه بحثش قبلاً گذشت فرمود ما نه تنها اينها را كور بلكه گنگ و كر محشور مي‌كنيم آيه ي 97 سوره ي مباركه ي «اسراء» اين بود ﴿وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ﴾ اينها مستوي‌القامه محشور نمي‌شوند اينها علي الوجوه كالحيوان محشور مي‌شوند همينها كه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، ﴿نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾ خب برابر سوره ي مباركه ي «طه» ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾، برابر سوره ي مباركه ي «اسراء» فرمود: ﴿نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾ آيه ي محلّ بحث اين است كه ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ﴾ جمع اينها اين است كه اينهايي كه در دنيا فقط رذايل و معاصي و قبايح را مي‌ديدند در قيامت هم نتايج رذايل و قبايح را مي‌بينند جهنم را مي‌بينند، غرّش جهنّم را، بوي بد جهنّم را كاملاً استشمام مي‌كنند همينها كه در دنيا مظاهر دين را، مسجد را، حوزه را، حسينيه را، قرآن را، عترت را نمي‌ديدند آن روز بهشت را نمي‌بينند، اوليا را نمي‌بينند، مؤمنين را نمي‌بينند در آخرت اينها كورند بالقياس الي الجَنّه، بصيرند بالقياس الي النار صريحاً مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همينهايي كه چه در سوره ي «اسراء» چه در سوره ي «طه» مي‌فرمايد ما اينها را كور محشور مي‌كنيم همينها مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ درباره ي همينها مي‌فرمايد: ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ﴾ اما همينها كه كورند در دنيا و در آخرت خيلي بينايند فقط جهنم را مي‌بينند، صداي جهنم را مي‌شنوند به همان دليل كه در دنيا اين همه مراكز دين و عترت و قرآن و اهل بيت بود آنها را نمي‌ديدند مراكز فساد را مي‌ديدند تبليغات سوء را مي‌ديدند و مانند آن، همين معنا در قيامت ظهور مي‌كند، بنابراين اگر اينها سمعشان شديد مي‌شود يا ﴿كَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ تيزبين مي‌شوند از راه دور جهنم را مي‌بينند.

 

پرسش: ما خلقكم في السقر حاكي از ديدن نيست.

پاسخ: اينها در جهنم است ديگر وقتي كه مي‌خواهند وارد جهنم بشوند خَزنه ي جهنم از آنها سؤال مي‌كنند ﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ﴾ ﴿قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾[6] بهشت را كه نمي‌بينند فقط مي‌فهمند كه بهشتي هست و آبي هست و كوثري هست از بهشتيها تقاضا مي‌كنند كه ﴿أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[7] شما سيرابيد و ما تشنه‌ايم اما آنها جواب مي‌دهند ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾ كه بحثش در سوره ي مباركه ي «اعراف» گذشت بنابراين اگر جاي تعجّب است براي اين است اينها در دنيا هيچ باور نمي‌كردند كه جهنّمي هست اما الآن كاملاً جهنّم را از دور مي‌بينند خيلي هم چشمشان تيز است همينها بهشت را اصلاً نمي‌بينند، اولياي الهي را اصلاً نمي‌بينند.

 

پرسش: حاج آقا در تفسير صافي دارد كه جهنميها جايگاهشان را در بهشت مي‌بينند و يكي از عذابهايشان همخين است.

پاسخ: مي‌بينند يعني باخبر مي‌شوند همان آيه ي سوره ي مباركه ي «اعراف» هم همين بود ديگر كه مي‌گفتند: ﴿أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ﴾ چيزي به ما بدهيد مقداري آب به ما بدهيد مقداري نان به ما بدهيد بهشتيها در جواب مي‌گويند ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[8] خدا اينها را بر كفار تحريم كرده كه تحريمِ تكويني است نه اعتباري اين در سوره ي مباركه ي «اعراف» گذشت كه اينها مي‌فهمند كه خبري از بهشت هست عدّه‌اي در بهشت متنعّم‌اند از آنها مي‌خواهند كه مقداري نان، مقداري ميوه، مقداري آب به ما بدهيد بهشتيها مي‌گويند كه ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾

 

پرسش: آنها بصيرت دارند و مي‌بينند حال بهشتيها را.

پاسخ: نه، باخبر مي‌شوند براي عذاب يك وقت است آدم منظره‌اي را مي‌بيند براي اينكه لذّت ببرد چنين ديدي براي دوزخيان نيست يك وقت نشان مي‌دهند براي اينكه حسرت ببرد بگويند جايت آنجا بود آن كسي كه را حالا مي‌خواهند ببرند به زندان مي‌گويند جايت در قصر بود خودت را هدر دادي، اگر ديدن براي تعذيب باشد منافات با كور بودن ندارد يك لحظه به او نشان مي‌دهند كه جايت آنجا بود و تو خودت را محروم كردي اما ديدني كه لذّت‌آور باشد نيست منظره ي بهشت لذيذ است، منظره ي كوثر لذيذ است، ﴿لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[9] و كذا و كذا لذيذ است اما اينها از اين ديدنهاي لذّت‌بخش هيچ نمي‌بينند يك نگاه حسرت‌بار را ممكن است داشته باشند.

 

پرسش: اگر اختلاف مواقف اين آيات حل بشود...

پاسخ: آخر آنها اصلاً لذّت نمي‌برند در ديدن بهشت اين ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾[10] اين طور است آن اختلاف مواقف براي اين است كه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾[11] در يك‌جا مي‌گويند ايست بازرسي است اينها را نگهداريد براي سؤال در جاي ديگر مي‌فرمايد: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾[12] خب اين به اختلاف موقف حل مي‌شود اما اصلاً ديدنِ لذّت‌آور براي كافر فرض ندارد كه بهشت را ببيند، اولياي الهي را ببيند چون ديدنِ آنها لذيذ است، ديدن آنها گواراست، شنيدن آن نغمه‌ها گواراست اصلاً از اينها خبري نيست مگر اينكه يك‌بار چيزي را از دور به او نشان بدهند كه جايت در بهشت اين بود و خودت عمداً رايگان فروختي اين نگاه با حسرت همراه است البته خب بنابراين اينكه فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ به اسم ظاهر ذكر كرد به همين مناسبت مي‌شود كه هم دليل مسئله باشد و هم تَعميم مسئله ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا﴾ اما حالا اساس كار اين است كه اينها خيلي چيز را مي‌بينند و نمي‌توانند ايمان بياورند كه در بحث ديروز گذشت در قيامت جاي تكامل علمي هست اما تكامل عملي نيست يعني خيلي از اسرار در قيامت براي آدم معلوم مي‌شود انسانِ جاهل عالِم مي‌شود انسان عالِم أعلم مي‌شود خيلي چيزها را مي‌فهمد و مي‌بيند اما تكاملِ عملي نيست كاري بكند كه بشود ايمان، كاري بكند كه بشود عدل ايمان و عدل اين امور تكاملِ عملي است احتياجي به رسالت دارد، دين دارد اگر در آنجا هم رسالت بود تكليف بود كه مي‌شد دنيا آنجا هيچ كدام از اين تكاملهاي عملي نيست كه انسان كاري انجام بدهد به وسيله ي اين كار به كمال برسد اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه نقل كرده ديگران هم نقل كردند كه حضرت فرمود: «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»[13] قيامت دار تكليف نيست اگر دار تكليف بود آنجا هم رسالتي داشت، نبوّتي داشت مي‌شد دنيا تمام مشكل براي تبهكارها اين است كه مي‌فهمند ولي نمي‌توانند ايمان بياورند نمونه‌اش همين خوابهايي است كه ما مي‌بينيم خيلي از موارد است انسان بزرگاني را خواب مي‌بيند و چيزهايي را مي‌پرسد كه لازم نبود چيزهايي كه بيدار شد دلش مي‌خواست اي كاش من اينها را سؤال مي‌كردم و مقدورش نبود چون در خواب آنچه انسان مي‌گويد محصول مَلكات علمي و عملي گذشته ي اوست زبانِ ما در خواب محصول آن مَلكات اعمال گذشته است در اختيار خود ما نيست در بيداري زبان در اختيار ماست كه هر چه خواستيم مي‌گوييم در قيامت اين خطر هست ﴿لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ﴾

 

پرسش: در مورد مقدمه بودن علم نسبت به عمل.

پاسخ: در دنيا اين طور است ما دليل نداريم كه در جميع عوالِم علم مقدمه ي عمل است كه.

 

خب، اگر دنيا اين طور است اينها با همين وضع وارد صحنه ي قيامت مي‌شوند ﴿فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ﴾ هم هستند بعد فرمود: ﴿وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ﴾ اينها را از روز حسرت بترسان، انذار بكن روز قيامت روز حسرت است همه متحسِّر مي‌شوند حسرت مي‌برند هم تبهكاران متحسّر مي‌شوند حسرت‌ دارند كه چرا بد كردند، هم پرهيزكاران متحسّر مي‌شوند كه چرا درجات برتر و بالاتر را فراهم نكردند يوم الحسره است بالأخره ﴿وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ كار تمام‌شده است اميدي به آينده نيست كسي بگويد حالا من بعداً توبه مي‌كنم بعداً خوب مي‌شوم بعداً راه‌حل پيدا مي‌شود بعداً نجات پيدا مي‌كنيم اين نيست زيرا آن كسي كه أحكم‌الحاكمين است پرونده را ختم كرده «إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ» الآن اينها را بترسان از يوم الحسره، الآن اينها غافل‌اند چون غافل‌اند حواسشان جاي ديگر است نه مي‌شنوند نه مي‌بينند نه مي‌فهمند «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ»[14] اند، «فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ»[15] اند و مانند آن «وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ» چون در غفلت‌اند «وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ» اين فعل مضارع است و مفيد استمرار است و يعني مستمرّاً در حال كفر و نفاق به سر مي‌برند هر چه هم بگوييد لا يؤمن، لا يؤمن، لا يؤمن ﴿وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾، خب.

 

پرسش: حاج آقا غفلتي وجود ندارد در قيامت به خاطر اينكه غفلت در اينجا معنا ندارد.

پاسخ: الآن غفلت مي‌برند ديگر، الآن كه ﴿وَأَنذِرْهُمْ﴾ بايد اينها را انذار كني و اينها را بترساني براي اينكه از غفلت اينها را بيرون بياوري اينها غافل‌اند خيال مي‌كنند كه انسان هميشه زنده است يك، ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[16] خيال مي‌كند هميشه مي‌ماند يك آدم غافل اين طور است ديگر «يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ» و از طرف ديگر هم خيال مي‌كند مرگ پوسيدن است و بعد از مرگ خبري نيست اين از بهترين بركات قرآن كريم است كه به ما فهماند انسان مرگ را مي‌ميراند يك حرف كمي نيست انسان مرگ را مي‌ميراند ماييم كه بر مرگ فائقيم ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[17] نه «كلّ نفس يذوقه الموت» نه هر كسي را مرگ مي‌چشد، هر كسي مرگ را مي‌چشد اين خيلي حرفِ بلند است اگر انبيا اينها را نگفته بودند چه كسي به اين حرفها دسترسي پيدا مي‌كرد اگر آن بزرگوار گفته بود كه

مرگ اگر مرد است گو نزد من آي تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

از اين كريمه استفاده كرد گفت من در نبرد با مرگ پيروزم براي اينكه

او ز من دلقي ستاند رنگ رنگ من از او عمري ستانم جاودان

من او را مي‌ميرانم نه او مرا بميراند و اگر نبود آيات قرآني اين فكرها پديد نمي‌آمد. خب، برهان مسئله هم اين است چرا ﴿إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ چرا هيچ اثري ندارد، براي اينكه كلّ اوضاع پرونده‌ها برچيده مي‌شود اين جمله ي اسميه با تأكيد ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ﴾ يك، ﴿وَمَنْ عَلَيْهَا﴾ دو، ﴿وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾ سه، اين ارثي كه خدا مي‌برد گاهي به زمين اسناد مي‌دهد گاهي به اهل زمين، وقتي فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ﴾ ارض مي‌شود ميراث، مي‌شود ارث، وقتي فرمود: ﴿وَمَنْ عَلَيْهَا﴾ آنها مي‌شوند مورّث، مي‌شوند موروثٌ‌منه من، ما زمين را ارث مي‌بريم به ما مي‌رسد براي اينكه اهل زمين مي‌ميرند زمين به ما مي‌رسد ما كساني كه بر روي زمين قرار دارند ارث مي‌بريم ما مي‌شويم وارث آنها مي‌شوند موروثٌ‌منه اين دو جمله دو معناي خاصّي كه هر كدام مربوط به خودش است دارد. خب، پس زمين ميراث است به خدا مي‌رسد، انسان موروثٌ‌منه است هر چه دارد به خدا مي‌رسد همين علم و كتاب و كتابخانه‌ها و اينها به او مي‌رسد مثل كوه و دشت و بيابان.

مطلب ديگر اينكه در معاملات مِلك به جاي مِلك مي‌نشيند حالا يا عين به جاي عين يا منفعت به جاي منفعت يا انتفاع به جاي انتفاع يا حق به جاي حق انواع و اقسام معاملاتي كه ما داريم چيزي به جاي چيز ديگر مي‌نشيند از اعيان و منافع و انتفاعات و حقوق ولي در ارث مال به جاي مال نمي‌نشيند مالك به جاي مالك مي‌نشيند نقل و انتقال مِلكي نيست اين طور نيست كه مالي منتقل بشود به مال ديگر تبديل بشود از آن قبيل نيست پدر مي‌ميرد اين اموال سرِ جايش محفوظ است، پسر به جاي پدر مي‌نشيند اين روابط مِلكي كه قبلاً با پدر بود هم‌اكنون با پسر است در ارث مالك به جاي مالك مي‌نشيند در معاملات مال به جاي مال مي‌نشيند ذات اقدس الهي فرمود همه ي اينها رخت برمي‌بندند ما به جاي اينها مي‌نشينيم خب اين مطلب خب حالا چه كنيم كه اين دو جمله يك معنا بدهد حالا روشن شد كه اين دو جمله دو معنا مي‌دهد ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ﴾ يعني ارض ميراث است، «وَمَنْ عَلَيْهَا» يعني آنها موروثٌ‌منه است با يك «نَرِثُ» دو معنا را از متعلّق اراده كنيم اين تفكيك متعلّقهاست راه لطيفش همان است كه سيدناالاستاد به عنوان وجه ديگر اراده كردند فرمودند هر كه هر چه دارد به ما مي‌رسد زمين هويّتش به ما مي‌رسد اهل زمين هم هويّتش به ما مي‌رسد وقتي ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾[18] شد سراسر جهان رخت بربسته شدند هيچ كسي نمي‌ماند الاّ الله پس همه ي هستيها به او رسيده است او همان طوري كه زمين را ارث مي‌برد هويّت زمين را، اهل زمين را هم ارث مي‌برد ديگر كسي نمي‌ماند اين يك معناي ديگر است. خب، پس ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا﴾ يك ارثِ اعتباري هست كه در آيات ديگر بيان كرده كه ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾[19] يا ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾[20] كه اين مِلك حكومت است اعتباري است كه فلان اشخاص را، فلان امامها را ما حاكمان زمين مي‌كنيم زمين را ارث اينها قرار مي‌دهيم تا كشور را اداره كنند و مانند آ‌ن اين يك معناست اما آن كه فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ﴾ مِلك تكويني است اين پس جمله ي ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ﴾ يك حساب، ﴿وَمَنْ عَلَيْهَا﴾ حساب ديگر ﴿وَإِلَيْنَا﴾ كه تقديمش مفيد حصر است براي آن است كه «إلينا لا الي غيرنا» يك، ﴿لا إلينا و الي غيرنا﴾ دو، مي‌شود حصر يعني فقط به ما برمي‌گردند جاي ديگر نمي‌روند يك، قدري نزد ما بيايند قدري جاي ديگر هم بروند نيست اين دو، اين تقديم «وَإِلَيْنَا» بر «يُرْجَعُونَ» كه مفيد حصر است يك موجب دارد و دوتا سالبه موجبه‌اش اين است كه تنها مرجع ماييم و لا غير، سالبه آن است كه به جاي ديگر نمي‌روند يك، قدري نزد ما بيايند قدري ديگري كه ما شريك در مرجعيّت داشته باشيم نيست اين دو، ﴿وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾


[1] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص532.
[2] مطففین/سوره83، آیه1.
[3] حج/سوره22، آیه1.
[4] ق/سوره50، آیه22.
[5] طه/سوره20، آیه126.
[6] مدثر/سوره74، آیه43.
[7] اعراف/سوره7، آیه50.
[8] اعراف/سوره7، آیه50.
[9] آل عمران/سوره3، آیه15.
[10] طه/سوره20، آیه124.
[11] صافات/سوره37، آیه24.
[12] الرحمن/سوره55، آیه39.
[13] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص84.
[14] بقره/سوره2، آیه17.
[15] بقره/سوره2، آیه171.
[16] همزه/سوره104، آیه3.
[17] آل عمران/سوره3، آیه185.
[18] حاقه/سوره69، آیه13.
[19] اعراف/سوره7، آیه128.
[20] قصص/سوره28، آیه5.