درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 16 تا 21 سوره مريم

 

﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً﴾ ﴿فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾ ﴿قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ ﴿قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾ ﴿قَالَتْ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً﴾ ﴿قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مقْضِيّاً﴾

 

در قرآن كريم از راههاي متعدّدي معارف الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) القا مي‌شود تا از آن راه جامعه ي بشري هم به علوم گوناگون از راههاي مختلف برخوردار بشود يكي از آن معارف قصص انبياي الهي است و بازگويي جريان انبيا و اولياي الهي از راه اعلام به غيب به وجود مبارك آن حضرت رسيده است هم آن حضرت عالِم شد هم به امّت اسلامي اعلام كرد و هم اسوه‌اي شد براي ديگران. تذكره ي انبيا چندين خاصيّت دارد برجسته‌ترين خاصيّتش آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم عالِم به غيب مي‌شود و هم مطمئن است كه امدادهاي غيبي او را تنها نمي‌گذارد هم مطمئن مي‌شود كه در سايه ي استقامت پيروزي قطعي است و هم مطمئن مي‌شود كه پيام او الي يوم القيامه مي‌ماند. يكي از آن جريانها مربوط به عيسي(سلام الله عليه) است چون عيسي و مادرش(سلام الله عليهما) مجموعاً يك معجزه ي جهاني‌اند كه خدا درباره ي اين دو بزرگوار فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾[1] همان طوري كه طوفان نوح آيت جهاني است اين مادر و فرزند دوتايي روي هم آيت جهاني‌اند ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾ عيسي(سلام الله عليه) بدون پدر به دنيا بيايد معجزه است، مريم(سلام الله عليها) بدون همسر مادر بشود معجزه است مجموعه ي اين دو معجزه يك اعجاز جهاني است درباره ي معجزات انبياي ديگر چنين تعبيري نشده فقط درباره ي حضرت نوح طوفان حضرت نوح است. فرمود در قرآن يا در اين سور‌ه كه جزئي از قرآن است جريان مريم را متذكّر باش يعني هم به ذُكرت مي‌آوريم كه تو عالِم مي‌شوي، هم به ذكرت مي‌آوريم كه اين الفاظ را بايد بگويي خودت توجه كني جامعه را هم به اينها متوجّه كني اينها را يادآور باش ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ﴾ اين جريان اذن كه ظرف است براي اينكه داستان مظروف را اين ظرف در بردارد مي‌تواند بدل اشتمال باشد اين ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ را گفتند بدل ﴿مَرْيَمَ﴾ است براي اينكه آن جريان مريم(سلام الله عليها) در اين ظرف واقع شده داستان آن حضرت را در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» و ساير سوَر اشاره كردند اما اينجا براي جريان تمثّل است كلمه ي تمثّل يك بار در قرآن كريم ذكر شده آن هم مربوط به قصّه ي حضرت مريم و عيسي(سلام الله عليهما) است چه قسمتش را به عنوان ذُكر و ذِكر مطرح كن؟ آن وقتي كه از اهل خودش فاصله گرفت «نَبذ» يعني ترك كردن، به دور انداختن ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[2] همين است «نَبذ» يعني القاء كردن، چيز ديگري را گرفتن وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) اهل خود را طرد كرد و چيز ديگر گرفت اين را مي‌گويند انتباذ، نَبذ كرد، رها كرد اهل خود را به معبَد خود با معبود خود اُنس پيدا كرده ﴿إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا﴾ اين ﴿مَكَاناً شَرْقِيّاً﴾ برخيها گفتند يعني در شرط بيت‌المَقْدِس، شرق بيت‌المقدس باشد ممكن است اين مكان شرقي باشد، غربي باشد، شمالي باشد، جنوبي باشد الآن ما در قسمت شبستان شرقي زير گنبد اين مباحثه هست قبلاً در شبستان غربي زير گنبد بود اگر ما جايي را اصل قرار بدهيم آن طرفي كه به طلوع آفتاب متوجّه است و نزديك است مشرق اوست، طرف مقابل مغرب اوست آيا منظور از مكان شرقي اين است كه در شرق بيت‌المقدس جايي را انتخاب كرد، در شرق بيت‌المقدس باشد ممكن است روي آن به طرف شمال باشد، جنوب باشد، غرب باشد، شرق باشد يا نه يك مكان شرقي يعني مكاني كه رو به شرق است اگر مسيحيها قبله ي آنها شرق است و از همين راه كه وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) يك مكان شرقي را اتّخاذ كرده است اين ناظر به شرق آن بيت‌المقدس نيست يعني جايي رو به مشرق مثل اينكه ما مي‌گوييم رو به جنوب يا رو به شمال يا رو به غرب اين مكان شرقي بود يعني رو به مشرق بود از اين جهت آنها قبله‌شان را مشرق قرار مي‌دهند طبق اين تناسب وجه دوم مناسب‌تر است اما اگر ﴿شَرْقِيّاً﴾ يعني شرقيِ بيت‌المقدس باشد اين با همه عناوين مي‌سازد ممكن است منطقه‌اي از زمين در مشرق بيت‌المقدس باشد اما رو به غرب يا رو به شرق يا رو به شمال يا رو به جنوب، ولي اگر وجه دوم شد يعني اين مكان رو به مشرق بود اين با اينكه قبله ي ترساها رو به شرق است سازگارتر است ﴿إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً﴾ و اين دخيل در مسئله است وگرنه قرآن كريم ذكر نمي‌كرد مي‌فرمود بالأخره از اهلش جدا شد اين يك حالت اعتكافي داشت بحث حالت اعتكاف در زمان ابراهيم(سلام الله عليه) بود از انبياي ابراهيمي تا زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فاصله مي‌گرفتند مشغول عبادت مي‌شدند در يك معبد خاصّي چون ﴿انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً﴾ با «فاء» تفريع ذكر فرمود: ﴿فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً﴾ از اهل خود فاصله گرفت قهراً راه را بسته است حالا يا پرده يا با ديوار يا با عوامل و علل ديگر بين خود و اهل خود حجابي قرار داد كه آنها از اسرار اين باخبر نباشند نيايند و مانند آن. برخيها نقل كردند كه حضرت فاصله گرفت براي اينكه آن عادت زنانه كه فرا رسيد و پايانش نزديك شد رفت خودش را تطهير كند در آن حالت اين فرشته ي وحي براي او متمثّل شد اثبات اين معنا البته آسان نيست چه اينكه روايت معتبري هم در اين زمينه نيامده ﴿فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً﴾ يعني در آن معبَد خاصّي كه داشت محجوب بود از اهلش نه آنها با اين رابطه داشتند نه اين با آنها رابطه داشت فقط زكريا(سلام الله عليه) با او مرتبط بود آن هم در فرصتهاي مناسب كه مي‌رسيد بر اساس ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[3] مطرح مي‌شد. در چنين حالتي ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا﴾[4] خداي سبحان فرمود ما روحمان را براي او فرستاديم اين روح را كه ما فرستاديم بشر نبود يك، وجود مثالي هم نبود دو، وقتي به فضا و حوزه ي هستي مريم رسيد متمثّل شد سه، تمثّلش هم به صورت بشر در آمد چهار، و اين بشرِ مستوي‌الخِلْقه، مستوي‌القامه و سالم و سَويّ و شايد جميل به اين صورت در آمده پنج، خب ما روح فرستاديم او تمثّل بشري دريافت كرد ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا﴾ اين روحي كه قرآن كريم از او ياد كرده است در مواردي بر جبرئيل(سلام الله عليه) تطبيق شده است زيرا در سوره ي مباركه ي «بقره» آيه ي 97 به اين صورت آمد ﴿قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين وحي را، قرآن را جبرئيل(سلام الله عليه) آورد اين يك، كه از آورنده ي وحي و قرآن به جبرئيل ياد كرده است در بخشهاي ديگر از جبرئيل به عنوان روح ياد كرده است.

 

پرسش: حاج آقا اين قرآنِ دفعي هم جبرئيل آورده يا اينكه روح، كس ديگري بوده كه دفعتاً شب قدر آورده.

پاسخ: حالا ان‌شاءالله آن هم الآن در خلال اين بحث مطرح مي‌شود كه وجود مبارك جبرئيل آورد يك، ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾ ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[5] آوردند دو، ذات اقدس الهي القا كرده است سه، كه هر سه مسئله درست است.

در سوره ي مباركه ي «نحل» كه بحثش گذشت آيه ي 102 به اين صورت است ﴿قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ﴾ در سوره ي «بقره» فرمود جبرئيل نازل كرد در سوره ي مباركه ي «نحل» آيه ي 102 فرمود روح‌القُدس نازل كرد، در سوره ي مباركه ي «شعراء» به اين صورت فرمود آيه ي 193 سوره ي مباركه ي «شعراء» اين است ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾ اين «باء» براي تعديه است «نَزَلَ بِهِ» همان «نزّله» در مي‌آيد او را روح‌القدس نازل كرده است ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ هم برابر سوره ي «نحل» روح‌القدس نازل كرد، هم برابر سوره ي «شعراء» روحِ امين نازل كرده است ﴿الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ در سوره ي مباركه ي «حاقّه» از اين جبرئيل و از اين روح‌الأمين و از اين روح‌القدس به عنوان رسول ياد كرده است آيه ي چهل سوره ي مباركه ي «حاقّه» اين است كه ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾ كه اين بر وجود مبارك پيغمبر اين حرف را آورده نه اينكه براي خود رسولِ بشري باشد. خب، احتمالاً منظور از اين روح جبرئيل است اگر ما دليل روشن‌تري داشتيم كه منظور از اين روح غير جبرئيل است قابل جمع است پس آنچه را كه ذات اقدس الهي براي مريم فرستاده است فرشته‌اي بود كه از او به روح ياد شده روح‌القدس ياد شده، روحِ امين ياد شده، جبرئيل ياد شده، رسولِ كريم ياد شده اين هست اگر دليل معتبرتري داشتيم كه يك فرشته ي ديگري بود آن مأخوذ است ولي فعلاً تا حال ظواهر بر اين دلالت مي‌كند كه وجود مبارك جبرئيل را فرستاد. خب، اين روحِ خداست اضافه ي روح به او به خداوند اضافه ي تشريفي است نظير بيت الله ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾[6] و مانند آن كه براي شرافت كعبه به ذات اقدس الهي اسناد داده شد كه ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾ خب پس اين اضافه، اضافه ي تشريفي است براي اينكه ذات اقدس الهي كه منزّه از تجزيه و تركيب و امثال ذلك است نمي‌شود گفت كه ذات اقدس الهي جزئي از خودش را ـ معاذ الله ـ به كسي داد خب پس اين اضافه، اضافه ي تشريفي است.

ارسال گاهي به صورت تجافي است مثل اينكه انسان به تعبير اين كارگزاران پُست مرسوله‌اي دارد مي‌بينيد از طرفي باب افعال است از طرفي ثلاثي مجرّد اين مربوط به كيفيت استعمال است در همين زيارت «امين‌الله» مي‌خوانيم نَفس مرا «مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ اَوْلِيآئِكَ مَحْبُوبَةً في‌ اَرْضِكَ وَسَمآئِكَ»[7] يكي محب است ديگري محبوب خب اگر يكي مُحِب است ديگري بايد مُحَب باشد ولي خب چون مُحَب استعمال نشده اينها را در سيوطي ملاحظه فرموديد كه گاهي باب افعال از يك طرف و ثلاثي مزيد است در طرف مقابلش ثلاثي مجرّد است اگر احب هست، مُحِب هست آن بايد مُحَب باشد ولي محبَ به كار نرفته محبوب به كار رفته اينجا هم ارسال مي‌گويند ما ارسال كرديم ولي اين مرسول است نه مُرسل درباره ي انبيا كلمه ي مرسلين به كار برده مي‌شود اما درباره ي اين كالاهاي پستي نمي‌گويند اينها مرسَل است مي‌گويند مرسول است به هر تقدير خداي سبحان اين رسول را ارسال كرده است اين يك مطلب. ارسال همان طوري كه ملاحظه فرموديد گاهي به صورت تجافي است مثل اينكه فرستنده ي بار يا نامه در مبدأ اين نامه يا بار را از خود جدا مي‌كند به وسيله ي كارگزاران پُست به مقصد مي‌رساند اين كالا يا اين نامه مادامي كه در مبدأ است در مقصد نيست، مادامي كه در مقصد است در مبدأ نيست، مادامي هم كه در بين راه است نه در مبدأ است نه در مقصد اين معناي ارسال مادّي ما، اما اگر ارسال ملكوتي شد و معنوي شد در عين حال كه در مبدأ هست بين راه هست در عين حال كه در مبدأ و بين راه هست در مقصد هم هست اگر كسي يك مطلب عميق علمي را يك قاعده ي عقلي يا نقلي را در فضاي ذهن خود استنباط كرد جزء نوآوريهايي بود ابتكار كرد اجتهاد كرد به بار آورد اين مطلب را حالا مي‌خواهد به ديگران منتقل كند يا با بنان يا با بيان يا با مَقال يا با مَقالت يا با سخن يا با نوشتن بالأخره مي‌خواهد منتقل كند وقتي مي‌خواهد اين مطلب عقلي يا نقلي را منتقل كند اين طور نيست كه تجافي بشود اين مطلب از ذهنش بيفتد آن طوري كه اشك از چشم مي‌آيد پايين علم هم از ذهن بيايد پايين ديگر چيزي در ذهنش نباشد اين طور نيست اين شخص تصميم مي‌گيرد كه اين مطلب را به زبان فارسي بگويد يا عربي بگويد با مقدمه‌اي بگويد با مؤخّره‌اي بگويد چندتا فصل برايش ذكر بكند همه ي اينها را تصميم مي‌گيرند بعد از اينكه اين مطلب عقلي را در فضاي خيال ترسيم كرد، تمثيل كرد كه من اين را به فارسي بگويم يك، پيش‌گفتاري داشته باشم و چند فصل باشد و يك نتيجه‌گيري و يك فهرست دو، وقتي اين كار را كرد شروع مي‌كند دست به قلم مي‌كند به نوشتن يا زبانش را باز مي‌كند به گفتن، وقتي كه اين مطلب را در ذهن خود جا داد فهميد اين مطلب آنجا موجود است وقتي او را تنزّل داد در حوزه ي خيال آورد كه من اين را بايد با اين فرض تنظيم بكنم هم در مبدأ هست هم در بين راه وقتي شروع كرد به گفتن يا نوشتن هم در عاقله است هم در خيال است هم در ناطقه وقتي به گوش طرف رساند يا به دست طرف رساند هم در مبدأ است هم در مسير است هم در مقصد چون به نحو تجلّي است نه تجافي اين طور نيست كه فرستادم يعني از خود گرفتم به ديگري منتقل كردم آن فرستادنهاي مادّي و مكاني و زماني است ما از اين كارها همواره داريم هر روز از اين قبيل داريم مي‌گوييم آ‌نچه را كه مي‌دانستم عين همان را گفتم، عين همان را گفتم نه معنايش اين است كه آنكه در ذهن من بود منتقل شد نزد آقاست ديگر چيزي در ذهنم نيست وجود مثالي‌اش تمثّل همان وجود عقلي است، وجود لفظي‌اش هم تحقّق و تجسّم همان وجود مثالي است وقتي به ديگري رسيد عين همان است كه از مبدأ شروع كرده به مقصد رسيده دوباره ذات اقدس الهي اين مسئله را تشريح مي‌كند در مسئله ي انزال همين طور است، ارسال همين طور است چيزي از خداي سبحان به نحو تجافي نيست اين در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است كه همه چيز با تجلّي خدا حل است «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[8] خلقت تجلّي است چيزي از خدا جدا نشد كه ـ معاذ الله ـ كم بيايد از آنجا كوتاه بيايد در اين گونه از مسائل نظير انزال قرآن، نظير ارسال جبرئيل و مانند آن اينها شفاف‌تر و روشن‌تر است لذا وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در عين اينكه كلّ خلقت را تجلّي مي‌داند درباره ي خصوص قرآن مي‌فرمايد: «فَتَجَلَّي‌ لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»[9] هر دو در نهج‌البلاغه است هم آن تجلّي عام هم اين تجلّي خاص فرمود ذات اقدس الهي در كتابش براي بندگان تجلّي كرده است منتها اينها مي‌خوانند و نمي‌بينند توقّع در اين است كه انسان قرآن را كه مي‌خواند كلام الهي را مي‌شنود متكلّم را ببيند منتها در فصل سوم، در فصل اول و دوم كه منطقه‌هاي ممنوعه‌اند كسي توقّع ندارد يعني مقام ذات منطقه ي ممنوعه است بالقول المطلق، اكتناه صفات ذات كه عين ذات است منطقه ي ممنوعه است بالقول المطلق مي‌ماند مقام فعل، مقام فعل مقام امكان است و خارج از ذات است و ظهورات حق است فرمود قرآن را ذات اقدس الهي به عنوان مَجلاي خود به عنوان آينه فرستاد تا در اين آينه متكلّم را ببينند ولي نمي‌بينند

جرمش آ‌ن بود كه در آينه عكس تو نديد ورنه بر بوالبشري ترك سجود اين همه نيست

به تعبير شيخناالاستاد مرحوم حكيم الهي قمشه‌اي(رضوان الله عليه) خب پس كسي اهل قرآن است كه متكلّم را در آينه ي كلام ببيند اگر نديد خب بالأخره مي‌شود اعمي، اگر ديد «طوبي له و حُسن مآب» ارسال از همين قبيل است فرمود ما روح فرستاديم اينجا تمثّل نبود پايين‌تر متمثّل شد آن هم براي او متمثّل شد ديگري اگر يك زن ديگري در كنار مريم(سلام الله عليها) ايستاده بود نمي‌ديد اگر خود آن صاحب‌نَفس و ميزبان عنايت كند ممكن است ديگري هم ببيند مكرّر در مكرّر فرستاده‌هاي الهي براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متمثّل مي‌شدند و ديگران نمي‌ديدند مثل جريان حجّ تمتّع در كوه صفا و مانند آن، گاهي هم به عنايت پيغمبر با لطف پيغمبر با كرامت پيغمبر ديگري مي‌ديد نظير جريان دحيه ي كلبي اين طور نبود كه هر كسي در هر حالي چه پيغمبر بخواهد چه پيغمبر نخواهد بتواند آن فرشته را ببيند اگر وجود مبارك پيغمبر مي‌خواست پرده از چشمش برمي‌داشت او مي‌ديد مرحوم ميرداماد و ساير بزرگان عقلي مي‌گويند كه آن كسي كه آمده حضور پيغمبر عرض كرد كه يك مُشت سنگي سنگ‌ريزه‌اي در دستش گذاشت به حضرت عرض كرد كه چه چيزي در دست من است حضرت فرمود من بگويم يا آنكه در دست توست بگويد آن مشركِ حجاز ديد اين دومي مشكل‌تر است عرض كرد آنكه در دست من است بگويد آن وقت سنگ‌ريزه‌اي كه در دست آن مشرك بودند تسبيح‌كنان خودشان را معرفي كردند اين بزرگان مي‌گويند معجزه ي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين نبود كه اين سنگ‌ريزه‌ها را گويا كرد، معجزه ي حضرت در اين بود كه اين پرده ي غفلت و حجاب را از گوش شنونده برداشت وگرنه تسبيح‌گوي او نه فرشته و اينها نبود بلكه هر موجودي در عالَم باشد تسبيح‌گوي اوست، بنابراين اگر آن حضرت بخواهد كه به صورت دحيه كلبي فرشته متمثّل شد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‌كرد مي‌ديدند ولي تا نخواهند مقدور ديگران نيست فرمود ما فرستاديم روح فرستاديم اينجا كه نزد ما بود بشر نبود براي او متمثّل شد تمثّل هم از لطيف‌ترين تعبيرات ديني ماست كه در همين قسمت ذكر شده تمثّل غير از تجسّم است، تمثّل غير از تجسّد است وجود مثالي است نمونه‌هايي از اين همان است كه هر كدام ما كم و بيش در عالم رؤيا مي‌بينيم اين وجود مثالي است كسي خواب مي‌بيند حرم مشرّف شده است، مكّه رفته، مدينه رفته، با اولياي الهي تماس گرفته، سفر خيري داشت اينها همه وجود مثالي است اگر هم حركت كرده تمثّل حركت است يا حركتِ مثالي است علي الفرض حركتِ واقعي و اين حركت مادّي نيست براي اينكه ماده‌اش در بستر افتاده. فرمود ما اين روح را داديم او متمثّل شد تمثّلش هم باز به عنايت الهي بود ما پيام فرستاديم اين پيام را او ضبط كرد عين پيام ما را به مريم(سلام الله عليها) رساند ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا﴾ آن‌گاه در جريان انسان سخن از نفخ است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[10] درباره ي حضرت آدم اما در اينجا سخن از ارسال روح است نه نفخ روح گاهي هم در بعضي از آيات كه به خواست خدا اشاره خواهد شد از جريان مادر شدن مريم(سلام الله عليها) به عنوان نفخ روح در زِهدان او سخن به ميان آمده كه ما در زهدان او دميديم و او مادر شد حالا او هم بايد جداگانه بحث بشود، پس تمثّل در مرحله ي مياني است نه در آغاز اين سير ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا﴾ نه وجود مثالي را اين روح به اذن ما در حوزه ي هستي مريم متمثّل شد به صورت بشر و بشر مستوي‌القامه و سالم و مانند آن. مريم(سلام الله عليها) هم كارِ يوسف(سلام الله عليه) را كرد چه اينكه يوسف(سلام الله عليه) هم كار مريم(سلام الله عليها) را مي‌كند فرقي بين مؤنث و مذكر در عصمت نيست منتها آن برهان رب را ديد ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ﴾[11] اين هم چون برهان رب را ديده بود گفت ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ هر دو سخن از پناه بردن به خداست يكي ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ﴾ مي‌گويد يكي ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾ مي‌گويد فرقي نيست البته تعبير ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾ لطيف‌تر از تعبير ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ﴾ است ولي زن باشد، مرد باشد وقتي برهان رب را ببيند به اين برهان پناه مي‌برد به رب پناه مي‌برد ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ﴾ يعني پناهنده شدم به رب، خب اگر كسي پناهنده بشود اين پناهگاه هم در كنار جان آدم است اين طور نيست كه يك فاصله داشته باشد نظير اينكه آژير خطر را در زمان دفاع مقدس مي‌شنيديم مي‌گفتند برويد به پناهگاه انسان تا برود به پناهگاه يك چند دقيقه‌اي طول مي‌كشيد اما در اينجا اگر كسي واقعاً بخواهد به ذات اقدس الهي پناه ببرد گفتن همان و پناهندگي همان براي اينكه ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[12] است، ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[13] هست و مانند آن، گفت ﴿إِنِّي أَعُوذُ﴾ با جمله ي اسميه و تأكيد ﴿إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ﴾ آن هم ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ﴾ هيچ فرقي از اين جهت نيست.


[1] مؤمنون/سوره23، آیه50.
[2] آل عمران/سوره3، آیه187.
[3] آل عمران/سوره3، آیه37.
[4] مریم/سوره19، آیه17.
[5] عبس/سوره80، آیه16.
[6] بقره/سوره2، آیه125.
[7] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج97، ص264.
[8] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص155 .
[9] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص204 .
[10] حجر/سوره15، آیه29.
[11] یوسف/سوره12، آیه23.
[12] ق/سوره50، آیه16.
[13] انفال/سوره8، آیه24.