درس تفسير حضرت آيت الله جوادي

88/07/21

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً (12) وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيّاً (13) وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً (14) وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً (15)»

توضيح كوتاهي درباره ي اين دو آيه‌اي كه قبلاً مطرح شد ارائه بشود بعد چون در آستانه ي شهادت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هستيم و حضرت نه تنها رئيس مذهب ماست بلكه رئيس حوزه‌هاي علميه است وظيفه ي ما در نگهداري و نگهباني حوزه‌هاي علميه برابر سيره و سنّت آن بزرگوار چيست يك مقدار مطرح بشود. خداي سبحان به وعده‌اش وفا كرد به وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) يحيي عطا كرد حالا حضرت يحيي(سلام الله عليه) در زمان حيات زكريا(سلام الله عليه) رحلت كرد يا بعد از زكريا روايات متعارض‌اند آنكه مرحوم كليني نقل كرد اين است كه حضرت يحيي در زمان زكريا زنده بود و بعد از حضرت زكريا رحلت كرده است شايد آيات سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» كه دارد يحيي «إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ»[1] نشان مي‌دهد كه وجود مبارك يحيي تا زمان حضرت عيسي زنده بود و مصدِّق حضرت عيسي بود او را تصديق مي‌كرد برخي از روايات هم دلالت دارد در ذيل آيه «كهيعص»[2] كه اگر آن روايات معتبر باشد اينكه وجود مبارك زكريا به داغ حضرت يحيي(عليهما السلام) مبتلا شد تا جريان كربلا را هم از نزديك تجربه كرده باشد اين روايات بايد جداگانه بحث بشود. از اينكه خداي سبحان فرمود: «وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ» اين نسبت به سرنوشت و سرشت يحيي(سلام الله عليه) است نه نسبت به اينكه حضرت يحيي كارهايي را كرده و خداي سبحان به او بخواهد پاداش بدهد در نوبت ديروز اشاره شد كه اين سه سلامي كه خداي سبحان نسبت به يحيي افاضه فرمود اوّلي حتماً تفضّل است، دومي و سومي ممكن است تفضّل باشد و ممكن است پاداش باشد اوّلي حتماً تفضّل است براي اينكه درباره ي ميلاد آن حضرت است و حضرت يحيي هنوز كاري نكرده كه خداوند به عنوان پاداش به او سلام اعطا كند اما جريان موت او و جريان بعث او بعد از جريان زندگي اوست مي‌تواند از سنخ پاداش باشد لكن اين قصّه مربوط به جريان يحيي(سلام الله عليه) است كه خدا از اول دارد اين مراحل را مي‌گويد نه اينكه كارهاي آن حضرت را نقل كرده باشد و حالا دارد پاداش مي‌دهد كه ما بپرسيم چرا با «فاء» تعبير نكرده با «واو» تعبير كرده اگر جريان عمل صالح او را قبلاً نقل كرده باشد بله با «فاء» ذكر مي‌‌كرد كه «فسلامٌ عليه يوم يموت» اما اين دارد سير زندگي حضرت را از آغاز شروع مي‌كند يعني اين در همه ي مراحل مورد سلام الهي و عنايت الهي است.

مطلب ديگر آن است كه اين كلمه ي «حَيّاً» مي‌تواند حال باشد هم براي فاعل «يَمُوتُ» هم براي نائب‌ فاعل «يُبْعَثُ»، «وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ» كه اين جمله ي اُولي? است، «و يوم يموت حيّاً و يوم يُبعث حيّاً» كه اين «حيّاً» حال باشد هم براي فاعل «يَمُوتُ» هم براي نائب فاعل «يُبْعَثُ». تا اشاره باشد كه او شهيد مي‌شود شهيد «يموت حيّاً» ديگران «يموت ميّتاً» عالِمان دين، عالِم ديني «يموت حيّاً» شهيد «يموت حيّاً» انبيا و اوليا كه حسابشان روشن است برابر آيه ي سوره ي مباركه ي «بقره» و «آل‌عمران» شهيد زنده وارد برزخ مي‌شود «لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ»،[3] «لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»[4] حيات دارد، درك دارد، روز دارد، نشاط دارد، استبشار دارد، گزارش مي‌طلبد و بشارت دريافت مي‌كند همه ي اين كارها آثار حيات است ديگر درست است كه بدنش مُرده است ولي روحش كاملاً متوجّه است اما افراد ديگر بدنشان مي‌ميرد و روحشان مي‌خوابد به عده‌اي مي‌گويند «نَمْ» يعني در عالَم قبر فرشته‌ها كه آمدند مي‌گويند بخواب حالا يا خواب خوب يا خواب بد ديگر خبر ندارد كه در دنيا چه مي‌گذرد ولي شهيد كاملاً باخبر است آثار خون خودش را مي‌بيند، راهيان راه خودش را مي‌بيند، آنهايي كه متوقّف بودند راهي راه او نبودند آنها را هم مي‌داند آنهايي كه راهي راه او بودند به راه افتادند ولي در راه‌اند هنوز به مقصد نرسيدند آنها را مي‌داند مرتّب استبشار مي‌كند «استبشَر» يعني از طرف مقابل بشارت طلب مي‌كند مژده ي مرا بدهيد اينها كجاي‌اند رسيدند يا نرسيدند اينها استبشار مي‌كنند از الله چون اين جريان را خدا نقل مي‌كند معلوم مي‌شود همه‌‌اش حق است چون «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً»،[5] «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً»[6] پس «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم»[7] مرتّب استبشار مي‌كنند به خدا عرض مي‌كنند خدايا مژده بده، بشارت بده، به ما مژده بده اينهايي كه راه افتادند و راهي راه ما شدند و هنوز به ما نرسيدند كجاي‌اند در چه مقطعي‌اند «وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم» قبلاً گذشت كه اين «الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم» عدم مَلكه است «ليس» محض نيست كه نقيض باشد مثل اينكه ما به ديوار نمي‌گوييم «الجدار جاهلٌ» يا «الجدار أعمي?» براي اينكه او لياقت ديدن يا لياقت عالِم شدن را ندارد ولي به انساني كه قابليّت عالم ‌شدن و قابليّت ديدن را دارد ولي عالِم نشد و بينا نشد مي‌گوييم «زيدٌ جاهل» اين «زيدٌ جاهل» قضيه موجبه نيست يك، سالبه محصّله هم نيست دو، موجبه ي معدولة المحمول است سه، حرف سلب در درون محمول نهادينه شد چهار، يك وقت مي‌گوييم «زيد غير عالِم» يك وقت مي‌گوييم «زيدٌ جاهل» اين «زيدٌ جاهل» موجبه ي محصّله نيست موجبه ي معدولة المحمول است منتها حرف سلب در درون محمول جاسازي شده اگر خواستيم سالبه بگوييم مي‌گوييم «زيدٌ ليس بعالِم» و اگر گفتيم «زيد غير عالم» مي‌شود موجبه ي معدولة المحمول و اگر اين غير را اين نفي را اين حرف سلب را در درون محمول ضميمه كرديم از او به جاهل ياد كرديم مي‌شود موجبه ي معدولة المحمول مثل «زيدٌ أعمي?» خب اين «الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم»[8] موجبه ي معدولة المحمول است آنها كه راه نيفتادند كه نمي‌گويند هنوز نرسيدند كه آنها كه راه افتادند در راه‌اند به مقصد نرسيدند مي‌گويند هنوز نرسيدند شهدا از ذات اقدس الهي بشارت طلب مي‌كنند مي‌گويند اينها كه راهيان راه ما بودند راه افتادند هنوز به ما نرسيدند الآن كجا هستند مژده بدهيد نزديك‌اند يا نه؟ «وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم» پس اينها زنده‌اند وقتي زنده شدند معلوم مي‌شود «مات حيّاً» ديگران «مات ميّتاً» اينها «مات حيّاً» «وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ» در حالي كه حيّ است، «يَوْمَ يُبْعَثُ» در حالي كه حيّ است خيليها وقتي از قبر سر برمي‌دارند نمي‌فهمند كجا هستند اينجا قيامت است يعني چه، كجا هستند، چه حادثه‌اي اتفاق افتاده هنوز مُرده‌اند چون خبر ندارند اما اينها كاملاً آگاه‌اند كه صحنه ي قيامت قيام كرده اينها از برزخ خارج شدند وارد صحنه ي قيامت شدند.

پرسش:...

پاسخ: خب بله، اينها نسبت به افراد خاص است ديگر آن اوليا كه سر جايش محفوظ، عالِمان دين كه مركّب اينها همتاي خون شهداست آنها هم اين‌چنين‌اند شهدا هم اين‌چنين‌اند اگر اين طور است ديگر اين «حَيّاً» تأكيد باشد و مفعول مطلق تأكيدي و امثال ذلك باشد براي جمله ي سوم نيست بلكه حال است هم براي فاعل «يَمُوتُ» هم براي نائب‌ فاعل «يُبْعَثُ».

پرسش: حاج آقا در اين آيه «يَموتُ» دارد اما در آن آيه «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ».[9]

پاسخ: بله، اين آن مرگ را كه در جاهليّت مي‌گفتند همان معناي پوسيدن بود فرمود نگوييد اينها مُردند يعني پوسيدند اينها از پوست به در آمدند.

پرسش: اما آنجا «يموتُ» دارد.

پاسخ: بله، اين موتي كه قرآن تعبير مي‌كند همان است كه «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»[10] اما موتي كه آنها تعبير مي‌كردند موتي بود كه موت آنها را مي‌چشيد اينها مي‌پوسيدند مي‌گفتند «ءَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»[11] انسان مي‌ميرد مي‌پوسد دين آمده گفته شما با مُردن از پوست به در مي‌آييد نه بپوسيد نگوييد ما مُرديم يعني پوسيديم مُرديد براي اينكه از پوست در آمديد مرگ را اماته كرديد خيلي فرق است بين اينكه انسان به وسيله ي مرگ بپوسد يا با مُردن مرگ را بپوساند ماييم كه مرگ را مي‌ميرانيم مرگ يعني تحوّل و دگرگوني ما مرگ را آن‌چنان چُماله مُچاله مي‌كنيم و مي‌ميرانيم و متغيّر مي‌كنيم و به ابديّت مي‌رسيم كه مي‌مانيم اين كارِ ماست.

پرسش: حاج آقا ببخشيد بنا بر آن حديثي كه از امام صادق به ما رسيده است آنجا در سه مقطع خداوند به حضرت سلام داده نه اينكه جزا و پاداش باشد.

پاسخ: خب همان احتمال اينكه مقطع اوّلي يقيناً تفضّل است مقطع دوم و سوم هم مي‌تواند تفضّل باشد هم مي‌تواند پاداش اعمال باشد مثل اينكه قرآن كريم وقتي جريان انبيا را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اينها احسان كردند هم كار خوب كردند هم نسبت به ديگران احسان كردند «سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ»[12] يا «سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ»[13] اين گونه از سلامها معلوم مي‌شود سلامهاي پاداشي است غرض اين است كه اين «حَيّاً» مي‌تواند حال باشد براي فاعل «يَمُوتُ» اين مرگي كه قرآن مي‌گويد مرگي است كه انسان او را مي‌چشد نه او انسان را بچشد در حقيقت در فرهنگ قرآن انسان مرگ را مي‌ميراند نه مرگ انسان را بميراند انسان به دارالقرار مي‌رسد و براي ابد مي‌ماند مرگي در كار نيست مرگ را در صحنه ي قيامت همين يحياي شهيد(سلام الله عليه) ذبح مي‌كند كه روايتش قبلاً خوانده شد اين با آن منظري كه در جاهليّت بود و مي‌گفتند انسان با مُردن نابود مي‌شود خيلي فرق دارد فرمود: «وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ»[14] هيچ كس اين‌چنين نيست مخصوصاً درباره ي شهدا بر اساس اين منظري كه در سوره ي مباركه ي «بقره» و «آل‌عمران» شهدا را زنده معرفي كرد معلوم مي‌شود كه مُحتمل است كه اين كلمه ي «حَيّاً» حال باشد براي فاعل «يَمُوتُ» و همچنين حال باشد براي نائب فاعل «يُبْعَثُ»، «وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً».

پرسش: حاج آقا حضرت عيسي هم همين طور است «يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ».

پاسخ: آن هم حيّا دارد ديگر چون اين اختصاصي به شهادت ندارد اشاره شد كه شهيد و اولياي الهي و عالِمان دين چون خون شهدا را با مركّب عالِمان دين مي‌سنجند همان بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در قيامت خون شهدا را با مركّب عالمان دين مي‌سنجند و در آن روايت دارد كه مركّب عالمان دين بر خون شهدا برتري دارد خب همان اعلاميه‌هاي امام(رضوان الله عليه) بود مركّب قلم امام بود كه شهيد تربيت كرد فتواي علما و مراجع بود كه شهدا را به جبهه‌ها اعزام كرد حضور خود علما در شبهاي عمليات در صحنه ي جبهه بود كه شهدا و بسيجيها را اعزام مي‌كرد لذا اينها زنده‌اند اولياي الهي زنده‌اند، عالمان دين زنده‌اند، شهدا هم زنده‌اند، حالا يك مقدار توضيح كوتاه بود مربوط به بحث ديروز.

اما آنچه در آستانه ي شهادت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هستيم وظيفه ي همه ي شيعيان بلكه همه ي مسلمانها تكريم آن ذات مقدس است اما حوزه يك وظيفه ي خاصّي دارد اينكه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رئيس مذهب بود و اين مذهب را او تبيين كرد او ترويج كرد او تعليم كرد او تبليغ كرد او از آن دفاع كرد او احتجاجات را ذكر كرد در اثر فرصت مناسبي بود كه وجود مبارك حضرت امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) داشتند اين مطلب اول.

مطلب دوم آن است كه فرصت مناسب نه معنايش اين است كه مردم آماده بودند يا دولت همكاري كرد معناي فرصت مناسب اين بود كه مردم آماده نبودند هيچ، دولت هم همكاري نكرد هيچ، لكن اين مردم مزاحمت نكردند يا كمتر مزاحمت كردند دولت مزاحمت نكرد يا كمتر مزاحمت كرد وگرنه نه تأييدي از مردم داشتند نه حمايتي از دولت اين بيان را كه به عنوان مطلب دوم است مرحوم محدّث قمي(رضوان الله عليه) در سفينه نقل كرده بسياري از بزرگان نقل كردند كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از مردم مدينه گِله داشت اگر كسي از خارج مدينه مي‌آمد مطلبي سؤال مي‌كرد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به او پاسخ مي‌داد تعبيري كه مرحوم محدّث قمي نقل مي‌كند اين است اين را در سفينه در طبع جديد جلد پنجم صفحه ي 73 بالأخره سفينةالبحار زير كلمه ي «صدقه» اين حديث هست ايشان از رجال كشّي و همچنين از كافي نقل مي‌كنند كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) وقتي افراد خاصّي از خارج مدينه مي‌آمدند حضورشان مي‌ديد مي‌فرمود: «أشكو إلي الله وحدتي و تَقلقلي» من از تنهايي خودم به خدا شِكوه مي‌كنم از اضطراب فكري خودم درباره ي حمايت دين به خدا شكايت دارم «أشكو إلي الله وحدتي و تَقلقلي مِن أهل المدينه» يك بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد كه «أزهد الناس في العالِم بنوه... ثمّ جيرانه»[15] اين دستور نيست اين بيان وصف است حضرت فرمود طبيعي اين طور است بي‌رغبت‌ترين مردم هر شهر نسبت به عالِم مردم همان شهرند از كودكي اين را ديده همسايه او بوده حاضر نيست او ترقّي بكند «أزهد الناس في العالِم بنوه... ثمّ جيرانه» حرفِ عالمان دين را بچه‌هاي او كمتر مي‌شنوند، همسايه‌هاي او كمتر مي‌شنوند، هم‌محلّي و شهري و روستايي او كمتر مي‌شنوند ايشان اگر مهاجرت كرده به جاي ديگر رفته موفق است اين طبيعي است البته، دستور نيست بيان وصف است وجود مبارك امام صادق مي‌فرمايد من از مردم مدينه شكايت دارم كه ما را تنها گذاشتند «أشكو إلي الله وحدتي و تَقلقلي مِن أهل المدينه حتّي تَقدموا» مگر اينكه شما از خارج مدينه بياييد چيزي از ما بپرسيد «و أراكم و اُسرَّ بِكم» شما را ببينيم با ديدن شما هم مسرور بشوم «فليت هذا الطاغية» اين كاش اين حكومت عباسي كه جزء طُغات است حكومت طاغوتي دارد «أذن لي» موافقت مي‌كرد «فأتّخذت قصراً» من مدرسه‌اي مي‌ساختم «فسكنتُه و أسكنتكم معي» مي‌رفتم در همان مدرسه ساكن مي‌شدم شماها كه علاقه‌مند به اين اموريد شما را هم در همان مدرسه جا مي‌دادم و اين علوم را منتشر مي‌كردم «فليت هذا الطاغيّة أذن لي فأتّخذت قصراً فكسنته و أسكنتكم معي و أضمِنُ له ألا يَجيء مِن ناحيتنا مكروه أبدا» اگر بخواهد تعهّد هم بگيرد من تعهّد مي‌دهم كه ما كاري به حكومت او نداريم براي اينكه با چه وضعي با حكومت او درگير بشويم اگر از ما تعهّد هم بخواهد تعهّد هم مي‌دهم ولي بالأخره ما بايد دين را حفظ بكنيم يا نه؟ اين وضع وجود مبارك امام صادق بود، خب.

مطلب سوم اينكه اگر گفته شد وجود مبارك حضرت چهار هزار شاگرد داشت نه يعني اين طور اينها به بركت تلاش امام(رضوان الله عليه) و خونهاي پاك شهدا و فداكاري مردم اين سرزمين بود مگر اين طور مجلس براي امام صادق بود مگر جلسه ي صد نفره برايش مقدور بود، بيست نفره مقدور بود اين با جان كَندن در تمام اين مدّت چهار هزار شاگرد فراهم كرده دوتا، سه‌تا، شب، روز كم كم شده چهار هزار نه اينكه مجلس صد نفره يا پنجاه نفره داشت گاهي ممكن است به مناسبتهايي جمعيتي جايي بودند و حضرت مطالبي مي‌‌فرمود ولي به عنوان رسمي كه به او اجازه بدهند در مسجد مدينه بنشيند و صدها نفر يا دهها نفر حضور پيدا كنند كه چنين قدرتي نبود آن جريان قصه ي خيارفروش را كه در بحث صبح براي دوستان نقل كرديم كه كسي به بهانه ي خيارفروشي رفته خدمت حضرت «مَن يَشتري خياراً»[16] يا «مَن يشتري ال..» گفته رفته خدمت حضرت و چهارتا مسئله سؤال كرده در آمده به عنوان اينكه من دست‌فروشم خيار مي‌فروشم و حضرت هم باخبر بود دستور داد كه خيارفروش را به منزل دعوت كنيد به بهانه ي اينكه از آنها خيار بخرند او رفته مسئله طلاق و اينها را پرسيده خب پس وجود مبارك حضرت با اين جان‌كندن چهار هزار شاگرد درست كرد با اين جان‌كندن اصول اربعمائه درست كرد و اساس مذهب ما آن است اين هم مطلب سوم.

مطلب چهارم اين است كه وجود مبارك امام باقر كه رحلت كرد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) تا زنده بود آن اتاق مخصوص پدر را روشن نگه مي‌داشت وقتي امام صادق(سلام الله عليه) رحلت كرد وجود مبارك كاظم(سلام الله عليه) تا در حجاز بود در مدينه بود اتاق مخصوص پدر را شبها چراغ روشن مي‌كرد وقتي از مدينه به بغداد تبعيد شد و به زندان ديگر حالا خبري ندارند كه چه كسي روشن مي‌كرد و اينها روشن نگه‌داشتن اتاق امام يعني فكرِ او اين سنّتي است درست است كه به حسب ظاهر يك يادآوري است يك تذكره است اما اساس كار اين است كه شما اين چراغ را روشن نگه داريد اين مصباح هدايت را روشن نگه بداريد اين دين را، اين علم را، اين فن را نگه بداريد خيلي هنر است انسان چهار هزار شاگرد اين جز معجزه چيز ديگري نيست آن طور بتواند شاگرداني نظير هشام‌بن‌سالم، هشام‌بن‌حكم، زراره، عمران‌بن‌أعين، زرارةبن‌أعين با چه تشويقي نجاشي نقل مي‌كند همين ابان‌بن‌تغلب خب شاگرد امام بود ابان‌بن‌تغلب شاگرد مخصوص امام صادق(سلام الله عليه) بود نجاشي(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند وقتي همين ابان‌بن‌تغلب مي‌آمد خدمت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) حضرت مي‌فرمود: «أمرَ بوسادة فاُلقيت له»[17] فرمود بالش را براي آقا بياورد اين خيلي است يك امام زمان دستور بدهد بالش را براي شاگردش بياورند «أمرَ بوسادة فاُلقيت له» وِساده يعني بالش اين فخر نيست آدم وارد محضر امام زمانش بشود امام زمان بگويد بالش را براي آقا بياوريد علماي دين يعني اين، مراجع دين يعني اين، قدر اينها را هر چه ما بيشتر بدانيم از عمر ما بيشتر بركت مي‌گيريم دين و نظام و جامعه و ملّت به اين عالمان دين و مراجع بسته است خب همين امام صادق است مگر عوان‌بن‌تقلب از اين علما و مراجع ما مُلاّتر بود او شاگرد حضرت بود چندتا حديث ياد گرفت چندتا مسئله ياد گرفت چندتا حكم فقهي ياد گرفت چندتا آيه ياد گرفت چندتا روايت ياد گرفت شده يك فقيه، يك مرجع ديني بعيد است كه آنها از اين مراجع مُلاّتر بودند ولي خب حضرت فرمود بالش را براي آقا بياوريد اين را نجاشي نقل مي‌كند. خب، اين طور از عالِمان دين تشويق مي‌كردند و عالم‌پروري مي‌كردند بعد به حمران فرمود برو در مسجد جامع كوفه بنشين من علاقه‌مندم بنشيني فتوا بدهي از حجاز فارغ‌التحصيل شدي برو در عراق.

مطلب چهارم يا پنجم آن است كه خود امام صادق(سلام الله عليه) از اين جريان آگاه بود ديگران آگاه بودند و خودشان هم نقل كردند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخصوصاً وجود مبارك امام كاظم نقل كرد آن طوري كه مرحوم كليني نقل كرد كه وجود مبارك پيغمبر وارد مسجد شدند ديدند دور كسي حلقه زدند حضرت فرمود چه كسي است؟ گفتند اين علامه است، فرمود چه كار مي‌كند؟ فرمود انساب عرب را بلد است و اينها فرمود اينها كه علمي نيست كه نافع باشد كه اين علمي است كه «لا يضرّ مَن جهله و لا ينفع من علمه ثمّ قال النبيّ إنّما العلم ثلاثة آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنّة قائمه»[18] علم اينهاست خب اين را دين نقل كرده بيان كرده وجود مبارك امام كاظم نقل كرده امام صادق(سلام الله عليه) اينها را براي شاگردانشان بيان كردند همان ديني كه گفت: «طلب العلم فريضةٌ»[19] همان ديني كه گفت بايد عالِم بشويد همان دين گفته چه چيزي بايد بخوانيد فرمود سه رشته را يادتان نرود آيه محكمه بخوانيد، فريضه عادله بخوانيد، سنّت قائمه بخوانيد ما گفتيم آيه محكمه فقه و اصول، فريضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه فقه و اصول اين وضع حوزه ي ما شد چهارتا شبهه مربوط به عقايد پيدا بشود وحي و نبوّت و فرشته‌ها و اينها بشود دست ما خالي است كارها را وجود مبارك امام صادق تقسيم كرد يك عدّه از شاگردان را به آيه محكمه، يك عدّه شاگردان را به فريضه عادله، يك عدّه شاگردان را به سنّت قائمه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) اين دوره ي تخصّصيها كه الآن به لطف الهي به بركت خونهاي پاك شهدا و تلاش امام حوزه‌ها به اين سَمت دارد حركت مي‌كند عده‌اي در تفسير، عده‌اي در كلام، عده‌اي در رجال، عده‌اي در حديث، عده‌اي در فقه، عده‌اي در اصول دارند متخصّص مي‌شوند اين كار بسيار خوبي است اما قبلاً اين طور نبود الآن تازه آغاز شده وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كه تحوّلي در حوزه‌هاي علميه ايجاد كرد با آن دشواري كه نه از ملّت كمك به او مي‌رسيد و نه از دولت حمايت مي‌شد شاگردان را تقسيم كرده استعدادها را شناسايي كرده مستحضريد كه همه براي فقه و اصول خلق نشدند، همه براي فلسفه و كلام خلق نشدند تفسير كه از بهترين علوم الهي است همه براي تفسير خلق نشدند اطلاعات عمومي ممكن است آدم داشته باشد ذات اقدس الهي به هر كسي يك گرايش خاصّي داد تا نظام شكل بگيرد همه ي آن علوم لازم است خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را مي‌فرمود پاي درس مرحوم آقاي نائيني در آن مسجد پر از جمعيت بود ما خيال كرديم همه ي اينها دنبال فقه و اصول‌اند بعد معلوم مي‌شود دوتاي از آنها در تفسير، دوتاي از آنها در حديث، دوتاي از آنها در كلام، دوتاي از آنها در رجال دارند تلاش و كوشش مي‌كنند آن گرايش فقه براي همه نيست ما يعني مُعمَّمين مادامي كه اين لباس را در برداريم تا زنده‌ايم بايد با فقه مأنوس باشيم براي اينكه هم خودمان بايد عمل بكنيم هم مردم از ما اين را مي‌پرسند اما يا با درس گفتن يك درس يا با درس خواندن يك نوار يا با مباحثه با همسان تا زنده‌ايم اين فقه را يك روحاني نبايد ترك بكند بقيه وقت را مي‌گذارد در آن رشته‌اي كه خدا او را براي آن رشته خلق كرده مسائل فقهي را نمي‌شود يك روحاني بگذارد كنار چون هم محلّ ابتلاي خودش است هم محلّ ابتلاي جامعه است مردم از او سؤال مي‌كنند ولو در حدّ عروه ولو در حدّ تحرير اين بايد مسائل فقهي بايد دستش باشد بقيه را در آن رشته‌اي كه خدا او را براي آن رشته خلق كرده بايد باشد حالا همه ي اينها در محضر امام زمان بودند ديگر ببينيد حضرت امام صادق(سلام الله عليه) چگونه تربيت كرده.

مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) آن طوري كه در جلد 47 اين بحارالأنوار به طبع بيروت صفحه ي 407 نقل مي‌كند اين است كه ايشان از كشّي نقل مي‌كند كه يونس‌بن‌يعقوب مي‌گويد هشام‌بن‌سلام نقل كرد كه «كنّا عند أبي‌عبدالله(عليه السلام)» ما شاگردان مخصوص بوديم خدمت امام صادق(سلام الله عليه) «فورد رجلٌ مِن أهل الشام» اين معلوم مي‌شود دوره ديده سؤالها را آماده كرده پخته شده براي مناظره خب، «فورد رجلٌ مِن أهل الشام» او جامع بين اين علوم نبود بلكه از هر مسئله چند مطلب را ياد گرفته براي مناظره «فاستأذن فأذن له» از وجود مبارك امام صادق اجازه خواست حضرت هم اذن داد «فلمّا دخل سَلَّم فأمره ابوعبدالله بالجلوس» سلام عرض كرد به وجود امام صادق جواب داد و بعد فرمود بنشين بعد وجود مبارك امام صادق از اين مرد شامي سؤال كرد كه براي چه آمدي؟ «قال بلغني أنّك عالِمٌ بكلّ ما تُسأل عنه» به من گفتند كه هر چه بخواهند از شما، شما بلدي بالأخره اينها از خانداني‌اند «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[20] كه براي اينهاست درست است غير از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كسي نگفته غير از او يعني غير از اهل بيت وگرنه هر كدام از اينها باشد «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» درباره ي آنها صادق است به من گفتند هر چه از شما سؤال بكنند بلدي «فصِرتُ إليك لاُناظرك» من آمدم با شما مناظره بكنم «فقال أبوعبدالله(عليه السلام) فيماذا» در چه رشته‌اي مي‌خواهي با ما مناظره كني «قال في القرآن و قَطعه و اسكانه و خفضه و نصبه و رفعه» قرآن و تجويد قرآن و قرائت قرآن و امثال ذلك «فقال ابوعبدالله(عليه السلام) يا حمران دونك الرجل» اينها كه نشسته بودند حضرت خطاب كرد به حمران فرمود تو كه در تفسير كار كردي در قرآن كار كردي با اين شخص مناظره بكن اين شخص گفت «إنّما اريدك أنت لا حمران» من مي‌خواهم با شما مناظره كنم نه حمران، حضرت فرمود: «إن غَلبْتَ حمران فقد غلبتني» من حمران‌بن‌اعين را طرزي تربيت كردم كه اگر او شكست خورد شكست او شكست من است با او مناظره كن با اين تعهّد «فأقبل الشامي يسأل حمران حتّي ضَجر و ملّ و عَرِض» خسته شد نه «عَرَض» و حمران «يُجيبه» هر مطلبي كه او سؤال مي‌كرد حمران جواب مي‌داد «فقال أبوعبدالله(عليه السلام) كيف رأيت يا شامي؟ قال رأيته حاذقاً ما سألته عن شيء الاّ أجابني فيه» حضرت فرمود چگونه ديدي؟ اعتراف كرد گفت يك مرد حاذقي است هر سؤالي كردم جواب داد بعد حضرت به حمران‌بن‌أعين فرمود حالا تو يك سؤال از شامي بكن بعد از يك مختصر مناظره ديدند كه شامي افتاد اين براي بحثهاي قرآني. بعد شامي گفت «أرأيت يا اباعبدالله اناظرك في العربيّة» آن‌گاه وجود مبارك امام صادق رو به عوان‌بن‌تقلب كرد گفت «يا عوان‌بن‌تقلب ناظره، فناظره فما ترك الشامي يَكشرُ» ديگر نگذاشت او خوشحال بشود مسرور بشود «قال اريد أن اناظرك في الفقه، فقال ابوعبدالله(عليه السلام) يا زراره ناظره» به زراره فرمود تو در فقه با او مناظره كن «فما ترك الشامي يَكشر قال اريد أن اناظرك في الكلام، فقال يا مؤمن الطاق ناظره فناظره فضجر الكلام بينهما ثمّ تكلّم مؤمن الطاق بكلامه فغلبه به، فقال اريده أن اناظرك في الاستطاعه» جريان جبر و تفويض و آيا انسان قدرت دارد يا نه، آيا قدرت قبل از فعل است يا نه و مانند آن «فقال للطيّار كَلّمه فيها، قال فكلّمه فما ترك يكشر، فقال اريد اناظرك في التوحيد» در جهان‌بيني در الهي در علوم عقلي «فقال لهشام‌بن‌سالم كلّمه فسجل الكلام بينهما ثمّ خصمه هشام، فقال اريد أن اتكلّم في الإمامه فقال(عليه السلام) لهشام‌بن‌الحكم كلّمه يا أباالحَكم فكلّمه ما تركه يرتم و لا يحلي و لا يمرّ فبقي يضحك أبوعبدالله حتّي بدت نواجذه فقال الشامي كأنّك أردتَ أن تُخبرني أنّ في شيعتك مثل هؤلاء الرجال؟ قال هو ذلك» بله در شيعيان ما مثل اينها هستند به حضرت عرض كرد تو مي‌خواهي به من بفهماني متخصّص زياد داري، حضرت فرمود بله من مي‌خواستم به تو بفهمانم «ثم قال يا أخا اهل الشام أمّا حمران» بعد حضرت فرمود ما نمي‌خواهيم كه حق روشن نشود ولي تو آن قدرت را نداشتي با شاگردان من مناظره كني در اين مناظره‌ها بعضي از مطالب بود كه لازم بود تذكّر بدهم الآن دارم تذكّر مي‌دهم ولي تو قدرت تشخيص نداشتي كه بحث مفصّلي است حالا دارند اذان مي‌گويند ولي منظورم اين است كه اينها را حضرت تربيت كرده با اين وضع هم تفسير فراهم شد، هم علوم عقلي فراهم شد، هم كلام فراهم شد، هم رجال و درايه فراهم شد، هم حديث فراهم شد، هم فقه فراهم شد. بهترين سلام و صلوات انبيا و اوليا ملائكه و قدّيسين بر روح مطهّر امام صادق(صلوات الله عليهم اجمعين).

«و الحمد لله ربّ العالمين»

[1] . سوره ي آل‌عمران، آيه ي 45.

[2] . سوره ي مريم، آيه ي 1.

[3] . سوره ي بقره، آيه ي 154.

[4] . سوره ي آل‌عمران، آيه ي 169.

[5] . سوره ي نساء، آيه ي 122.

[6] . سوره ي نساء، آيه ي 87.

[7] . سوره ي آل‌عمران، آيات 169 و 170.

[8] . سوره ي آل‌عمران، آيه ي 170.

[9] . سوره ي آل‌عمران، آيه ي 169.

[10] . سوره ي آل‌عمران، آيه ي 185.

[11] . سوره ي مؤمنون، آيه ي 82.

[12] . سوره ي صافات، آيه ي 79.

[13] . سوره ي صافات، آيات 120 و 121.

[14] . سوره ي بقره، آيه ي 154.

[15] . دعائم الاسلام، ج1، ص82.

[16] . بحارالأنوار، ج101، ص154.

[17] . رجال نجاشي، ص11.

[18] . الكافي، ج1، ص32.

[19] . الكافي، ج1، ص30.

[20] . نهج‌البلاغه، خطبه ي 189.