درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/03/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 109 تا 110 سوره کهف

 

﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾[1] ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَي‌ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾[2]

 

مبسوط‌ترين قصّه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» بيان شده قصّهٴ ذي‌القرنين است گرچه عميق‌ترين قصّهٴ اين سور‌ه همان جريان برخورد وجود مبارك موسي و خضر(عليهما السلام) است از نظر ملكوتي آن بسيار برجسته است و از نظر مُلكي اين بسيار برجسته است و اگر كسي خواست پايان‌نامه‌اي درباره جريان ذي‌القرنين بنويسد راه باز است منابعي كه اخيراً در لغت‌نامه‌هاي فارسي و غير فارسي راهها را نشان دادند زياد است كه انسان از اين منابع مي‌تواند به آن منابع اصلي دسترسي پيدا كند. در جريان ذي‌القرنين و اصحاب كهف و خضر و جريان روح اينها گفتند مشركان حجاز وقتي با آن سوء رفتارشان كار را از پيش نبردند نماينده‌اي انتخاب كردند به نام ابوجهل كه از مكه به مدينه بيايد با علماي اهل كتاب مصاحبه كند از آنها راهنمايي بگيرد كه كسي در شهر ما پيدا شده و ادّعاي نبوّت مي‌كند ما براي تشخيص حق و باطل چه بكنيم؟ آنها گفتند در تورات ما جريان اصحاب كهف هست، جريان ذي‌القرنين هست، جريان روح هست، جريان برخوردهاي ديگر هست اين قصّه‌ها را از او سؤال بكنيد اگر اين‌چنين جواب داد معلوم مي‌شود پيامبر است اگر دربارهٴ روح گفت: ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[3] معلوم مي‌شود پيامبر است و اگر جريان اصحاب كهف را اين‌چنين ترسيم كرد معلوم مي‌شود پيامبر هست و مانند آن كه اباجهل از مدينه برگشت پيام علماي اهل كتاب را به مشركان مكه رساند آنها هم همين سؤال را كردند و همين جوابها را شنيدند ولي ايمان نياوردند اگر در جريان مكه سخن از اهل كتاب و مصاحبه اهل كتاب و مناظرهٴ اهل كتاب هست نبايد انكار كرد بايد تحقيق كرد اگر نقل درست بود راه‌حلّش همين است كه نماينده‌هايي از مشركان مكه به مدينه مي‌آمدند با علماي اهل كتاب مصاحبه مي‌كردند از آنها راهها را ياد مي‌گرفتند برمي‌گشتند مكه و مطرح مي‌كردند البته جريان ذي‌القرنين را آن طوري كه در اين لغت‌نامه‌ها آمده از برخي از تفاسير فارسي‌زبان ايران و غير ايران نقل كرده‌اند بسياري از اينها يا بخشي از اينها آميخته با اسرائيليات است اثبات هر چه كه در اين لغت‌نامه‌ها آمده كار آساني نيست اگر سند معتبر تاريخي باشد معتبر است وگرنه با ديد ابهام بايد نگاه كرد مطالب معنوي‌اش كه بايد بر قرآن و سنّت قطعي عرضه بشود اما دربارهٴ احتمال اينكه در آيهٴ 96 ضمير ﴿حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ﴾ به «نفخ» برگردد كه وقتي نفخ اين آهن را به صورت نار در آورد اين با سياق هماهنگ نيست براي اينكه ضماير سه‌گانهٴ قبل و بعد به خود ذي‌القرنين برمي‌گردد در آيهٴ 96 به اين صورت است. ﴿قَالَ انفُخُوا﴾ اين ﴿قَالَ﴾ ضميرش به ذي‌القرنين برمي‌گردد ﴿حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ﴾ باز ضميرش به ذي‌القرنين برمي‌گردد ﴿ءَاتُونِي﴾ اين مقصود از «ياء» متكلّم وحده خود ذي‌القرنين است ﴿أُفْرِغْ﴾ ضمير «أنا» در ﴿أُفْرِغْ﴾ مقصود ذي‌القرنين است اين‌گونه از ضماير متّصل و منفصل وقتي به ذي‌القرنين برمي‌گردد ظاهرش اين است كه ضمير «جعل» هم به خود ذي‌القرنين برمي‌گردد تا با آن چهار ضمير هماهنگ باشد.

مطلب بعدي دربارهٴ كلمه ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ است احسان دو قِسم است يك وقت است انسان نسبت به ديگري اِعطايي دارد محبّتي مي‌كند، لطفي روا مي‌دارد اين احسان است يعني نسبت به غير كارِ خير كردن يك وقت «أحسن» يعني «فعلَ فعلاً حسنا» يعني كارِ نيك انجام داده اين ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ منظور از اين احسان يعني كارِ نيك كردن نه نسبت به غير كارِ خير كردن گرچه آن هم جزء احسان به مدد عملِ صالح هست ولي احسان به معناي عمل صالح دوتا مصداق دارد يكي اينكه مثلاً كسي نماز مي‌خواند، روزه مي‌گيرد آدم منزّهي است چشمش پاك است، گوش‌اش پاك است، صادق است اين احسان است يعني كار حَسَن مي‌كند يك وقت نسبت به ديگري جود و بخشش و صفا و وفا دارد اين احسان است يعني نسبت به غير عملِ صالح انجام مي‌دهد بنابراين احسان به معناي عمل صالح هر دو قسم را مي‌گيرد اما احسان به معناي نيكي كردن نسبت به غير شامل اعمال صالح ديگر نخواهد شد و منظور از ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[4] ناظر به آن عمل صالح شخص است يعني اينها خيال مي‌كنند كارِ خير مي‌كنند.

مطلب بعدي آ‌ن است كه ذات اقدس الهي وقتي كلمات خود را نامتناهي مي‌داند ما را ترغيب مي‌كند به فراگيري فيض نامتناهي برخيها هستند كه به فيض نامتناهي مي‌رسند مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، اميرالمؤمنين، اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه اينها مي‌توانند به آن فيضهاي بيكران الهي دسترسي پيدا كنند اما ديگران گرچه به آن فيض نامتناهي دسترسي ندارند ولي هيچ كس نمي‌تواند بگويد ديگري جاي مرا تنگ كرده اين كاري كه ديگري دارد من مي‌خواستم بگيرم خير، هيچ كسي جاي ديگري را تنگ نكرده فيض خدا فراوان است راه كمال فراوان است آن راه نشد راه ديگر اگر كمالات الهي نامتناهي است كلمات خدا نامتناهي است، فيض خدا نامتناهي است، جود خدا نامتناهي است جا براي حسد نيست اگر ما نتوانستيم جزء جوامع‌الكلم باشيم كه نيستيم لااقل كلمات ديگر را حفظ بكنيم هيچ چيزي در عالَم نيست كه وجود مبارك اهل بيت نداشته باشند براي اينكه اينها صادر اول‌اند و بقيه فيوضات بعد از اينهاست اگر كسي مقداري با علوم عقلي آشنا باشد و مقداري انسان‌شناس باشد و فيض خدا را بداند وحي و نبوّت‌شناس باشد، ولايت‌شناس باشد جريان زيارت جامعه كبيره براي او خيلي روشن است ديگر نمي‌شود گفت اين ـ معاذ الله ـ مرام‌نامهٴ شيعيان غالي است چون بالأخره صادر اول انسان است ديگر بعد از انسان فيوضات نامتناهي است اگر بعد از انسان فيوضات نامتناهي است چگونه انسان كه صادر اول است به اين فيوضات نامتناهي دسترسي پيدا نمي‌كند اين «بكم فتح الله» اين است، «بكم يَختم الله»[5] اين است همهٴ اينها كلمات خداي‌اند بنابراين اينكه فرمود: ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ انسان را به شرح صدر دعوت مي‌كند معمولاً اين روايت خصال را ملاحظه فرموديد هر كسي بايد مشكل خودش را اول حل بكند ما كه در اين كسوت و اين لباسيم ائمه(عليهم السلام) فرمودند مشكل اهل اين لباس همان حسد است كساني كه اهل دانش و فكرند مشكل مالي ندارند مشكل مقامي و امثال ذلك دارند چند گروه‌اند كه با چند گناه گرفتار دوزخ مي‌شوند يكي همين كساني كه در اين كسوت‌اند گرفتار حسدند و با حسد به جهنم مي‌روند اين را در روايات ما فراوان است در خصال در بحث ستّه هست كه شش گروه به شش گناه به جهنم مي‌روند يكي‌اش همين است علاجش همين است ما اگر ديگري ديديم ترقّي كرده خب راه براي ما هم باز است ما اگر بهتر از او نشويم مثل او خواهيم شد ديگر جا براي حسد و نگراني نيست اين كمال را چه كسي به او داد؟ خدا، تمام شد؟ نه، راه هست؟ بله، به ما هم مي‌دهد؟ بله، خب جا براي حسد نيست اينكه فرمود: ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ جاي هر گونه حسد و امثال ذلك را تنگ مي‌كند دليلي ندارد كه ما از پيشرفت ديگري نگران باشيم خب حالا او رشد كرده بسيار خب، ما اگر بالاتر از او نرويم مثل او راه كه فراوان است اگر به ما گفتند اين دعاها را بعد از نماز بخوانيد، در قنوت بخوانيد «يا مَن لا يَشغله شأنٌ عن شأن» يا «يا مَن لا يَشغله شيء عن شيء» اين دعاي علقمه بعد از زيارت عاشورا همين چيزهاست ديگر همه دعاها كه مربوط به طلب مغفرت در عالَم قيامت نيست طرز زندگي را هم به ما نشان دادند فرمود بخوانيد: «يا مَن يَكفي مِن كلّ شيء و لا يَكفي» اين حرز وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) هست خب اين دعاي علقمه كه بعد از زيارت نوراني عاشورا خوانده مي‌شود همين است ديگر خب وقتي خدا چيزي را به ديگري داد به ما هم مي‌تواند بدهد آن وقت جا ندارد ما غصّه بخوريم يا دربارهٴ ديگري حرف تلخ بزنيم يا نگراني كنيم بهتر از آن را مي‌تواند به ما بدهد به شرطي كه از او بخواهيم بنابراين اينكه فرمود كلمات الهي نامتناهي است اينكه نخواست خودنمايي بكند كه فرمود اين كَرَمش نامتناهي است نعمتش بي‌پايان اين تشويق به خواندن است اين ترغيب به خواندن است فرمود ما مائده و مأدبه و سفره‌اي گسترانديم مِن الأزل الي الأبد منتها ازليّت آنها بالعرض است ابديّت اينها هم بالعرض يك وقت هم كلّ بساط را جمع مي‌كنيم چون در نفخه صور چيزي نمي‌ماند فرمود يك وقت جمع مي‌كنيم يك وقت پهن مي‌كنيم مگر در نفخ صور كه شد بهشت و بهشتي مي‌ماند هنوز بهشتيها نرفتند بهشت ولي خبري با نفخ صور هيچ چيزي نمي‌ماند

چو سلطان عزّت عَلَم برگشودجهان سَر به جِيب عدم در گشود

خب اگر او دفعتاً سفره عالَم را جمع مي‌كند مي‌شود نفخه صور اول بعد اين سفره را پهن مي‌كند ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[6] اگر كار به دست اوست و به ما هم گفته بخوانيد من به شما بدهم چرا نخوانيم؟ بنابراين اين آيه مي‌تواند بسياري از شرح صدرها را تأمين بكند، بسياري از تنگ‌نظريها را تأمين بكند. سخني از ابن‌عباس بود كه در اوايل طلبگي خيلي از ماها تجربه مي‌كرديم كه اگر كسي اين آيه 110 سوره مباركه «كهف» را بخواند هر وقتي كه خواست بلند بشود بلند مي‌شود خب بالأخره جوان است خواب دوشينش دشوار است كه بالأخره براي نماز برخيزد گفتند اگر خواستند براي نماز برخيزند يا بالأخره كاري داشتند اين آيهٴ 110 را بخوانند با قصد اينكه در چه ساعتي برخيزند برمي‌خيزند اين را ابن‌عباس نقل كرده بعضي از مفسّرين هم آوردند حالا اين مطلب آيا صحيح است يا نه؟ سند درست است يا نه؟ اين يك چيز است اما آن نكتهٴ اساسي كه در اين‌گونه از روايات است اين است كه اين آيه شما را بيدار مي‌كند آن مهم است حالا آن خواب بالأخره «رُفع ... عن النائم حتّي يَستيقظ» فرمود اين آن حرفي كه حالا يا ممكن است ابن‌عباس خودش متوجه نشده باشد كه دارد چه چيزي نقل مي‌كند و استادش كه وجود مبارك حضرت امير است چه چيزي فرموده شايد به آن حد نرسد اين مهم نيست كه حالا انسان كاري كه الآن با اين ساعتهاي زنگ‌كوب مي‌شود آن كار را نبايد از اين آيه توقّع داشت از اين آيه بايد چيزي توقع داشت كه نه از زمان ساخته است نه از زمين آن آدم را بيدار مي‌كند حالا فلان ساعت نشد فلان ساعت.

خب، غرض اين است كه اگر اين آيه ما را بيدار مي‌كند چرا بيدار نشويم؟ اصلاً براي بيداري ما آمده ديگر هم براي حيات ما آمده هم براي بيداري ما. ما را زنده مي‌كند يك، سالم نگه مي‌دارد دو، جلوي خواب ما را مي‌گيرد سه، همه اين كارها از اين برمي‌آيد ديگر فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾[7] يك وقت هم اين روايت را الآن حضور ذهن نداريم كه اين روايت را كجا ديديم ولي در اين بحثها اين روايت را نقل كرديم كه كسي داشت نماز مي‌خواند وجود مبارك پيغمبر او را صدا زد اين نمازش را ادامه داد بعد از اينكه نمازش تمام شد رفت خدمت حضرت، حضرت فرمود چرا جواب ندادي؟ عرض كرد من داشتم نماز مي‌خواندم فرمود مگر نشنيدي كه دعوت من تو را زنده مي‌كند اين دعوت من بر آن نمازت مقدّم است چرا نمازت را نشكاندي نيامدي؟ مگر نشنيدي خدا فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[8] اين است حالا آن حرف ابن‌عباس ولو حتي خودش متوجه نشده باشد كه چه كسي گفته و چه چيزي گفته مطلب حقّ اين آيه آدم را بيدار مي‌كند كلمات خدا نامحدود است آن وقت ريشهٴ حسد را قطع مي‌كند يعني ما هيچ راه علمي نداريم براي حسد اگر قرآن كريم فرمود كسي راه ابراهيم خليل را طي نكرده سفيه است حالا معلوم مي‌شود سفيه يعني چه بالأخره انسان يك وقت خدا غريق رحمت كند مرحوم آيت الله حائري را ايشان مي‌گفت بالأخره اينها كه مال مردم را مي‌دزدند بالأخره آن ميوه يا آن غذا چيز لذيذ است براي آن لذّتش مي‌خواهند خب شما كه حسد مي‌ورزي، من كه حسد مي‌ورزم، فلان كس كه حسد مي‌ورزد كه دردِ رسمي اهل اين كسوت است اين براي چيست؟ چيزي مي‌خواهيم ديگر خب اينجا كه هست دمِ دست ما هم هست اگر او ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[9] است، اگر او ﴿إِذَا دَعَاكُمْ﴾ وقتي كه دعوت كرديد «يجبيب إذا دعون» هست و اگر كلماتش نامتناهي هست و اگر «لا يشغله شأن عن شأن» هست، اگر «لا يَشغله شيء عن شيء» هست هيچ يعني هيچ وجهي ندارد كه ما براي ديگري حسد بورزيم زوال نعمت او را بطلبيم اين مي‌شود سفه اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود اگر كسي راه ابراهيم خليل را طي نكرده سفيه است اين تحقيري باشد قرآن كتابِ ادب است فرمود: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[10] اينها سفيه‌اند براي اينكه ما چه چيزي مي‌خواهيم؟ خب هر چه مي‌خواهيم دمِ دست ماست ديگر، ديگر دليل ندارد به ديگري بد بگوييم. خب، اين آيه ولو آدم را بيدار نكند چون آن بيداري از اين ساعتهاي زنگ‌كوب هم برمي‌آيد ولي حقيقت بيداري فقط از اين آيه و امثال اين آيه برمي‌آيد اگر آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه به منزلهٴ فضلكهٴ بحث است و نتيجه اين سور‌ه است بخواهد كسي از آن بهره‌برداري كند خب بيدار مي‌شود و آن اين است كه پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) مأموريّت يافت كه دو نكته را علناً با مردم در ميان بگذارد تا مردم دستشان به طرف خدا دراز بشود فرمود بگو من بشرم يك، بگو من مثل شما هستم دو، ﴿قُلْ﴾ حصر كرده ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ﴾ يك، ﴿مِثْلُكُمْ﴾ دو، آن وقت شما چه توقعي از من داريد؟ معجزه مي‌خواهيد صبر بكنيد، استجابت دعا مي‌خواهيد صبر بكنيد، همهٴ اين كارها به عنايت الهي برطرف مي‌شود ولي از من چيزي نخواهيد ﴿قُلْ إِنَّمَا﴾ وقتي كه خدا داد آن وقت ما مي‌شويم جوامع‌الكلم وقتي شديم جوامع‌الكلم اگر به زيارت ما آمديد گفتيم «بِكم فَتَح الله، بِكم يَختم»[11] درست گفتيد براي اينكه همهٴ اين كلمات بعد از ماست اگر كسي صادر اول شد كه اينها هستند چون در آنجا كثرت در كار نيست اينها نور واحدند و «أول ما خَلق الله» هم نور همين ذوات قدسي است اين كلمات بيكران از بيكران تا بيكران بعد از اينهاست اينها مي‌شوند جوامع‌الكلم اينكه مرحوم ابن‌ميثم در همان مقدمه جلد اول شرح نهج‌البلاغه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه آن حضرت فرمود: «و لقد اوتيت أنا جوامع الكلم و اوتيت يا علي جوامع الكلم» همين است جوامع‌الكلم تنها يك قاعدهٴ فقهي يا قاعدهٴ اصولي نيست كه مطالب ديگر را زيرمجموعه خود دارد اينها هم جزء جوامع‌الكلم است اما اگر صدر و ذيل عالَم كلمات الهي است آن كلمهٴ جامعه كه روح ولايت است جوامع‌الكلم است ديگر اين محذوري ندارد نبايد دنبال سند گشت تا بگوييم فلان شخصي كه در زيارت جامعه هست براي ما شناخته‌شده نيست اين مطلب در روايات فراوان هست در نهج‌البلاغه هست اينها عَيْبِه علم الهي‌اند، معدن وحي‌اند عَيبه يعني صندوق خب اينكه در نهج‌البلاغه هست آن كلمات اصلي اين زيارت در كلمات نهج‌البلاغه هست در جوامع اوّلي روايي هست خب عَيْبه يعني صندوق، صندوق علم الهي باشد كافي است ديگر. خب، پس بنابراين اين بخش پاياني آدم را بيدار مي‌كند بيداري هم همين است حالا آن ممكن است درست باشد بر فرض هم اگر هم درست نيست خيلي جاي نگراني نبود براي اينكه مثلاً دربارهٴ سند بايد بحث بشود درست نشده يا خواننده با اخلاص نخوانده و مانند آن ﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ اما گاهي ممكن است سؤال بشود كه بهشتيها كه حالا رفتند در بهشت آنجا باشند و بخورند و لذّت ببرند و در غُرف مبنيه باشند و حور و غِلمان باشد خب كه چه؟ برايشان عادي است اين‌چنين نيست كه آنها لذت نبرند آنها از كار خودشان لذت مي‌برند در دنيا انسان بايد كشاورزي كند و كِشت و زرع بكند تا ميوه و نان در بياورد اما آنجا درختهايش آماده است ولي ميوه ندارد اگر ميوه دارد با كلمات بهشتيها ميوه پيدا مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين مطلب گذشت آيه ده سوره «يونس» كه ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ذيل اين آيه ده سوره مباركه «يونس» آن بحث مبسوط گذشت كه بهشتي اگر بخواهد ميوه‌اي بچيند چه مي‌گويد؟ خودش مي‌رود مي‌چيند؟ به ديگري مي‌گويد براي من ميوه بياور يا نه، ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾ با تسبيح ميوه پديد مي‌آيد با تسبيح دعوايش همين است ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾ با يكديگر برخوردي هم كه دارند سلام است يعني غير از سِلم و سلام بودن و وفا و صفا چيزي نيست اينها چون ﴿نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[12] كَنديم، كند و كاو كرديم قلبهاي اينها را نسبت به كينهٴ ديگري تطهير كرديم نسبت به همه با صفا و وفا هستند. در سوره مباركه «حشر» هم دارد كه دعاي مؤمنين اينها كه اهل بهشت‌اند دعايشان هم همين است دعا تنها اين نيست كه خدايا وسعت رزق به من بده يا عاقبت امور من را خير بكن آنها دعاست اينها هم دعاست كه ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾[13] اين در سوره مباركه «حشر» است مردان الهي به خدا عرض مي‌كنند ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا﴾ كذا و كذا و كذا ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ اين دعاي مردان مؤمن است در دنيا همين مردم در قيامت هم ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ اينها در شب و روز، در دعا، در نماز، در قنوت، غير قنوت مي‌گويند خدايا كينهٴ كسي را در دل ما قرار نده آخر چه كاري است بلايي است در دل آدم ديگر اين كينه كه آمد آدم سوء ظن پيدا مي‌كند سعي مي‌كند او را از پا در بياورد و مانند آن خودش هم در زحمت است.

 

پرسش: آيه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[14] .

پاسخ: اُكُلش دائم است اما اين اُكل با چه چيزي دوام پيدا مي‌كند؟ با همين تسبيح چون تسبيح اينها دائم است اينها دائماً به ياد خداي‌اند ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾ اين يك، ﴿وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾ اين دو، وقتي ميوه را ميل كردند ﴿وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[15] .

 

پرسش: با توجه به اينكه دار، دار تكليف است.

پاسخ: تكليف نيست اين ظهور مَلكات است اينها مثل فرشته‌ها، فرشته‌ها كه مكلّف نيستند كه نظير انسان بهشت و جهنمي چيزي داشته باشند اما اهل تحميدند، اهل تسبيح‌اند، اهل تحليل‌اند، اهل تكبيرند با همين لذّت مي‌برند با همين در تكامل‌اند ﴿وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ پس ميوه‌يافتن آنها با سبحان الله است، برخورد آنها مسالمت‌آميز است بعد از اينكه ميوه را مِيل كردند ﴿وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ اينها از اين ذكر خدا بيش از آن لذّت مي‌برند مثل فرشته‌ها. خب، پس در آنجا لذّت از همين قبيل است و دوام لذّت هم از همين قبيل است اُكل او دائم است براي اينكه تسبيح اينها دائم است تحميد اينها دائم است و مانند آن.

 

پرسش: كريمهٴ آخر سورهٴ كهف ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ دربارهٴ چه كسي است؟

پاسخ: بشر عادي ديگر ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[16] من متولّد شدم، پدر و مادر دارم، مكلّف هم هستم، مثل شما مي‌ميرم همين.

 

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر آنچه را كه.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، آن به جهت ولايتشان است كه مسلّط شد در همان جرياني كه فرمود: «ما قلعت باب خيبر... بقوة جسديه و لا حركة غذائية لكنّي ايدت بقوة ملكوتية و نفس بنور ربّها مضيئةٍ»[17] كه آ‌ن بزرگوار مي‌گويد قوّت جبرئيل از مطبخ نبود فرمود اينكه ديدي من درِ خيبر را كَندم نه در اثر اينكه غذاي خوبي خوردم بعضيها هم كه نقل كردند حضرت نرفت دست بزند درِ خيبر را باز كند همين كه اراده كرد در كَنده شد نفرمود با دست اين «بقوّة ملكوتيه» است ديگر. خب، اينها مريض مي‌شوند، اينها سالم‌اند، اينها مي‌ميرند اينها سنگ اگر به پيشاني آنها بخورد مي‌شكند، لب و دندان اينها سنگ بخورد مي‌شكند خب همين است. فرمود اين دو مطلب را بگو به مردم ﴿قُلْ﴾ اين وحي الهي است تا از تو توقّعي نداشته باشند اما از آن به بعد ديگر جوامع‌الكلمي كلّ عالَم زيرمجموعه ولايت است ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ اين جهت، اما ﴿يُوحَي إِلَيَّ﴾ اين مي‌شود وحي و نبوّت چون صادر اول‌اند، جوامع‌الكلم‌اند آن ﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي﴾ زيرمجموعه اينهاست براي اينكه صادر ثاني و ثالث و رابع‌اند ديگر، اگر «أول ما خَلق الله نور نبيّنا»[18] است و اگر اين اهل بيت در آ‌ن مقام قُدسي نور واحدند پس اين نور مي‌شود صادر اول، مي‌شود جوامع‌الكلم بقيه زيرمجموعه اينها هستند ديگر اگر آنها عالِم باشند به گذشته و آينده به تعليم الهي كه محذوري ندارند و اگر وجود مبارك آدم معلّم ملائكه است مقام آدميّت معلّم است نه آدمِ شخصي كه بگوييم قضيّة في واقعة و تمام شد اليوم وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) معلّم ملائكه است اين مقام، مقام معلّم است ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾[19] يعني مقام آدميّت، مقام انسان كامل مقام معلّم ملائكه بودن است اين بايد جوامع‌الكلم باشد تا كلمات ديگر را زيرمجموعه خود داشته باشد فرمود به مردم بگو هر روز مزاحم تو نشوند هر روز از تو معجزه نخواهند بله، اگر ارادهٴ الهي شد شَقّ قمر مي‌شود، شقّ دريا مي‌شود، شقّ صحرا مي‌شود، شقّ سنگ مي‌شود، شقّ زمين مي‌شود همهٴ اينها را خدا شق كرده ديگر فرمود: ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[20] كه شقّ‌البحر شد، در جريان قارون فرمود: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[21] اين شقّ‌الأرض شد، ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾[22] آن شقّ‌الأرض شد اگر نار بود، هوا بود، زمان و زمين بود مُنشق شد فرمود اگر وحي الهي باشد و دستور الهي باشد تو چون جامع‌الكلمي و جزء جوامع‌الكلمي همهٴ اين كلمات به اذن من از تو پيروي مي‌كنند ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ﴾ يك، ﴿مِثْلُكُمْ﴾ دو، اما ﴿يُوحَي إِلَيَّ﴾ اين مي‌شود نبوّت، چه چيزي به من وحي فرستاده مي‌شود؟ توحيد و معاد پس نبوّت من ثابت مي‌شود با ﴿يُوحَي إِلَيَّ﴾ نبوّت و معاد ثابت مي‌شود به ﴿أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ اين يك، ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ﴾ دو، چون مبدأ حق است، منتها حق است چه اينكه در بحث روز قبل داشتيم بين آن آغاز و انجام راه هست راه هم همان صراط مستقيم است و دين راه كه شد راهنما مي‌خواهد آن راه چيست؟ عمل صالح است ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً﴾ اين اختصاصي به صوم و صلات ندارد چه صوم باشد، چه صلات باشد، چه عمل فردي باشد، چه عمل جمعي باشد اين عمل صالح را أيّ عملٍ كان اين را مخلوط نكنيد ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ چه شرك خفيّ چه شرك جليّ، چه شرك مستور چه شرك مشهود، چه شرك مغفول چه شرك غير مغفول اين هم نكره در سياق نفي است شما چه چيزي مي‌خواهيد؟ شما ديگري را كه شريك كار خود قرار مي‌دهي اين مشرك كه ديگري را شريك در ديدن يا شنيدن قرار مي‌دهد مي‌شود مُرايي يا مي‌شود اهل سُمعه چه چيزي طلب مي‌كند يا مي‌خواهد به خير ديگري برسد يا از شرّ ديگري مصون بماند اين دعاي نوراني جوشن كبير كه ضارّ و نافع را منحصر در خدا كرده پس او ضارّ است او نافع است خب اين دوتا دنبال ديگري كه نمي‌گردد قبلاً هم از صدرالدين قونوي نقل شد كه هيچ كسي عمداً گناه نمي‌كند مگر اينكه او مشرك است اصلاً گناه به شرك برمي‌گردد منتها چون اين گناهها شرك خفي است، شرك مستور است، شرك ضعيف است اميد بخشش است چرا گناه نمي‌كند مگر اينكه مشرك باشد؟ براي اينكه يا به ديگري معتقد شد كه كار دست اوست او ضار است او نافع است چيزي از او در مي‌آورد در حالي كه ضار و نافع خداست ديگر ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾[23] ديگري مشكل خودش را حل نمي‌كند چه رسد به مشكل شما يا براي اين است يا نه، براي نفع از ديگري يا در امان بودن از ضرر ديگري نيست يك گناه شخصي است دارد نامحرمي را نگاه مي‌كند يك وقت است كه براي اينكه از خير ديگري بهره‌اي ببرد يا از شرّ ديگري محفوظ بماند بيراهه مي‌رود يا راه كسي را مي‌بندد اين شرك است در ربوبيّت كه ديگري را شريك خدا قرار مي‌دهد يك وقت است نه، دارد دروغ مي‌گويد يا نامحرم نگاه مي‌كند اين خودش را شريك خدا قرار مي‌دهد، چرا؟ تحليل آن بزرگوار اين است اگر كسي چشمش افتاد به نامحرم يا كاري را سهواً، خطئاً، نسياناً، اضطراراً، اضطراباً نمي‌دانم الجائاً، اجباراً، اكراهاً انجام داد كه بر اساس حديث رفع گناه نيست اگر كاري را عالماً عامداً بدون عذر دارد انجام مي‌دهد اين گناه است معناي گناه عمدي يعني چه؟ يعني خدايا من مي‌دانم شما اين را فرمودي در قرآن گفتي ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[24] گفتي من هم اضطرار ندارم يك وقت است طبيب است دارد معاينه مي‌كند حرف ديگر است من هم هيچ عذر ندارم، هيچ عذر ندارم اضطراري نيست چشمم نيفتاد ولي مي‌خواهم بيفتد و مي‌دانم تو در قرآن گفتي ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ ولي به نظر من بايد اين كار را انجام بدهم اين حرف همان حرف شيطان است ديگر همان شرك است ديگر هيچ يعني هيچ شما هيچ گناه نداري مگر اينكه به شرك برمي‌گردد يا شرك، شريك قرار دادن ديگري است كه من اين كار را مي‌كنم از خير ديگري استفاده ببرم يا از ضرر ديگري مصون بمانم خب اين ديگري را شريك خد ا قرار دادن است يا نه، داري نامحرمي را نگاه مي‌كند عالماً عامداً هيچ اضطراري هم در كار نيست چشمش هم نيفتاده مي‌گويد خدايا تو فرمودي كه اين كار حرام است ولي به نظر من نه، عيب ندارد من دارم نگاه مي‌كنم اين غير از آن است؟ غير از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[25] است حرف شيطان غير از اين بود گفت شما فرمويد كه سجده بكن ولي به نظر من ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هيچ گناهي نيست مگر اينكه به شرك برمي‌گردد لذا ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[26] همين است ديگر، بنابراين در آن آيه كه فرمود اكثر مؤمنين مشرك‌اند سرّش همين است البته در ذيل آن روايتي بود كه قبلاً هم آن روايات خوانده شد كه امام(سلام الله عليه) فرمود اينكه مي‌گويند «لو لا فلان لهلكتُ» يكي از مصاديق اين است.

خب، ﴿وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ نه خود را كه بعد بگويم فلان شخص به اينجا رسيده، نه ديگري را اين حرفي است كه ما از اين آيه مي‌فهميم اما آنها كه راههاي ديگري را طي مي‌كنند گفتند كه ما اين طور مي‌فهميم ولي مفسّران عادي طور ديگر مي‌فهمند حق با آنهاست الآن ما كه داريم حرف آن آقا را نقل مي‌كنيم براي دو نكته است يكي اينكه ايشان مي‌گويد حرف مفسّران صحيح است كه ﴿وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ يعني هيچ كس را شريك كار قرار ندهد، ريا نكند، سُمعه نكند و اينها اما راهي كه ماها داريم اين راه مي‌گويد هم صحيح است اين را نقل مي‌كنيم تا روشن بشود كه سخن غالب آنها اين است يعني آنها كه كتابهاي عرفان نظري را نوشتند اهل اين رشته‌اند كتاب نوشتند آنها مي‌گويند مقام احديّت در دسترس احدي نيست شما مي‌خواهي احد را عبادت كني يا رب را؟ شما فقط رب را عبادت كن احديّت را بخواهي با ربوبيّت هماهنگ كني كه هم ربوبيّت را عبادت كني هم احديّت را شدني نيست چون آنجا كه جاي احديّت است تو نيستي اگر جاي احديّت است احدي در قبال احديّت نيست قبلاً هم در ذيل همين آيه سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه محلّ بحث است در ذيل آيهٴ 28 همين سور‌ه كه فرمود: ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ حرف ايشان را نقل كرديم كه گفته اصلاً ذات اقدس الهي در دسترس درك هيچ پيغمبري نيست و سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) هم ذيل همين آيه گفته بود كه «و أمّا الذات المتعالية فلا سبيل إليه لأحد» همه وجه الله را عبادت مي‌كنند او مقام بسيط محض كه بسيطِ صِرف است يا همه يا هيچ همه محال است پس هيچ ما با وجه خدا كار داريم با ربّ كار داريم با خالق كار داريم با همين اسماي حُسناي الهي كار داريم مفاهيمي از اين اسما به دست مي‌آوريم كه پشت اين مفاهيم مصداقي هست اينها كه ماهيّت نيست كه او را نشان بدهد مفهوم است مصداقي هست براي ما نسبت به ذات همين است اين است كه سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) در همان تعليقاتشان بر فصوص فرمود: «و أمّا الهويّة المحضه» ذات احديّت اين نه معبود هيچ پيغمبر است اين نه مشهود هيچ پيغمبر است اين نه مقصود هيچ پيغمبر است سه‌تا قضيه سالبه را ذكر كردند براي همين است براي اينكه او بسيط محض است نمي‌شود گفت من قدري از او فهميدم اينكه مي‌گويند به قدر خودمان، به قدر خودمان از باب تشبيه معقول به محسوس اين است اين آفتاب كه جِرمش براي ما قابل ديدن نيست كه بارها به عرض رسيد حتي در زمان كسوف مي‌گويند اگر كسي با چشم غير مسلّح بخواهد گوشه‌اي از آن آفتاب را ببيند كور مي‌شود چه رسد به خود جرم شمس، جرم شمس براي ما ديدني نيست آنچه ما مي‌بينيم نور اوست عالَم را نور آفتاب اداره كرده و ما هم ترديد نداريم كه آفتاب را مي‌بينيم چون نور او را مي‌بينيم اما همان آفتاب در برابر يك آينه ده سانتي خود آن آفتاب بتمامه خودش را نشان داد اما اين آينه ده سانتي به اندازه خودش مي‌بيند اينكه گفته شد:

آب دريا را اگر نتوان كشيدهم به قدر تشنگي بايد چشيد

اين به قدر تشنگي براي اين سطح است نه آن سطح است نه يعني عبدِ سالك بالا مي‌رود، بالا مي‌رود خدا را به اندازهٴ خودش مي‌شناسد خير، اين پايين است، پايين است، پايين است

او با صد هزار جلوه برون آمده كه منبا صد هزار جلوه تماشا كنم تو را

اما اين به اندازهٴ خودش الله را مي‌بيند الله تبعيض نشد خدا بعضش را نشان داد همه‌اش را نشان داد اما اين آينه به اندازهٴ خودش الله را مي‌بيند اگر اندازه است در زمين است نه مافوق، در طبيعت است نه مافوق طبيعت احد را اينها اين طور معنا مي‌كنند گرچه ما كه دستمان از همه جا كوتاه است از همين احد مانند ساير مفسّرين همين را مي‌فهميم كه بنده موظّف است هيچ كسي را شريك عبادت خود قرار ندهد نه ريا كند نه سُمعه ولي حرف آن بزرگان اين است كه مقام احديّت معروف هيچ كسي نيست، معقول هيچ كسي نيست، مشهود هيچ كسي نيست تا او را بتواند عبادت كند فرمود مواظب باش تو فقط مقام ربوبيّت را مي‌تواني عبادت كني براي اينكه با احديّت رابطه نداري. حالا ان‌شاءالله هر جا هستيد جعلكم مباركاً أينما كنتم حشرتان با قرآن و عترت باشد در سخنرانيها در مجالس در مباحث در مطالعات با كتاب الهي باشيد كه ان‌شاءالله سفيران حق باشيد.


[1] سوره کهف، آيه 109.
[2] سوره کهف، آيه 109.
[3] اسراء/سوره17، آیه85.
[4] کهف/سوره18، آیه104.
[5] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج98، ص153.
[6] زمر/سوره39، آیه68.
[7] انفال/سوره8، آیه24.
[8] انفال/سوره8، آیه24.
[9] ق/سوره50، آیه16.
[10] بقره/سوره2، آیه130.
[11] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج98، ص153.
[12] اعراف/سوره7، آیه43.
[13] حشر/سوره59، آیه10.
[14] الرعد/سوره13، آیه35.
[15] یونس/سوره10، آیه10.
[16] فرقان/سوره25، آیه7.
[17] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج21، ص26.
[18] ر.ك: بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج1، ص97.
[19] بقره/سوره2، آیه33.
[20] شعراء/سوره26، آیه63.
[21] قصص/سوره28، آیه81.
[22] قمر/سوره54، آیه1.
[23] فرقان/سوره25، آیه3.
[24] نور/سوره24، آیه30.
[25] اعراف/سوره7، آیه12.
[26] یوسف/سوره12، آیه106.