درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 100 تا 106 سوره کهف

 

﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾[1] ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾[2] ﴿أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً﴾[3] ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً﴾[4] ﴿الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[5] ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[6] ﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً﴾[7]

 

در بخش پاياني سوره مباركه «كهف» نتيجه اين سوره را به صورت ايمان عده‌اي و كفر گروهي ديگر بيان فرمود. بعد از اينكه براهيني بر توحيد و نبوّت و معاد ذكر كرد و شبهات منكران اين اصول را مطرح كرد و به اين شبهات پاسخ داد و براي تبيين آن معارف اعتقادي چند قصّه و داستان را به صورت مبسوط آن مقداري كه لازم بود ارائه فرمود قهراً به بخش پاياني كه معاد رسيد فرمود ما جهنم را نسبت به كفار عرضه مي‌كنيم و بهشت را براي مؤمنان مقدّر مي‌كنيم. چند نكته دربارهٴ ذوالقرنين است كه ان‌شاءالله در بخش پاياني ممكن است ذكر بشود اينكه ضمير را مفرد آورد كه گفت ﴿أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾[8] اين ﴿أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾ نظير ﴿حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً﴾[9] هست كه در بحث ديروز مطرح شد آن نيروهاي كارگري در اين كوره‌ها دَميدند و اين آهنها و زُبَر آهن را و رُبْره‌هاي آهن را مشتعل كردند دستور از ذي‌القرنين بود دميدن و آتش روشن كردن از نيروي كار بود ولي خداوند ضمير را مفرد آورد فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً﴾ يعني ذي‌القرنين اين آهن و زُبَر حديد را نار قرار داد اسناد «جعل» به ذي‌القرنين از سنخ اسناد فتح به امير است در «فتح الأمير البلد» همچنين اسناد جعل رَدْم كه گفت ﴿أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾[10] كه رَدْم بالاتر از سد است اسناد جعل به ذي‌القرنين از اين قبيل است.

مطلب ديگر اينكه روايات فراواني يا اخبار زيادي چه در تفسير شيعه، چه در تفسير سنّي دربارهٴ ذي‌القرنين آمده بر فرض حجيّت اخبار با خبر واحد در اين‌گونه از مسائل كه نه اعتقادي است و نه عملي مربوط به آن است كه اين خبر صحيح باشد برخي از روايات نشانهٴ ضعفِ متن در آنها هست چه اينكه نشانهٴ ضعف سند در آنها هم هست البته اگر روايتي باشد معتبر در حدّ اعتبار خودش قابل اعتماد است و مي‌شود اين را اسناد داد به صاحب شريعت، اما اگر آن‌چنان نباشد بسيار مشكل است.

مطلب ديگر مصاحبت ذي‌القرنين با خضر است كه خضر با ذي‌القرنين بود و به ظلمات رفتن براي گرفتن آبِ حيات و مانند آن اثبات اينها و مصاحبت ذي‌القرنين با خضر بود كار آساني نيست اگر كسي خواست در اين زمينه تفسير موضوعي داشته باشد يا پايان‌نامه بنويسد بايد تحقيق بيشتري بكند تا مطمئن بشود كه آيا خضر با ذوالقرنين بود يا نبود و آيا جريان آن ماءالحيات كه عمر طولاني بدهد نه عمر ابد اين درست است يا درست نيست؟

خب، در نتيجه بحث به اينجا رسيد فرمود اينها كه ادله و براهين در آنها اثر نمي‌گذارد اينها در اثر غبارآلود بودن انديشه‌هاي اينها قدرت ديد و قدرت شنيد را از دست دادند. بيان ذلك اين است كه يك تعامل متقابلي بين نيروهاي حسّي و نيروهاي عقلي هست بين نيروهاي تجربي و نيروهاي تجريدي هست اگر چشم و گوش كه در قلمرو حسّ‌اند كمك خوبي براي تجربه باشد چشم كار خودش را انجام بدهد گوش كار خودش را انجام بدهد رهآورد خوبي و مطالب خوبي به دستگاه انديشه و فكر بدهند عقل هم فعّال مي‌شود، مجتهد مي‌شود، مبتكر مي‌شود، فنّاور مي‌شود، نوآور مي‌شود، مي‌شود «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[11] اين عقل از آن گنجينه بودن به در مي‌آيد و شكوفاتر مي‌شود متقابلاً عقل در اين نيروهاي حسّي اثر مي‌گذارد آن عقل تجريدي اين عقل تجربي و حسّي را كمك مي‌كند كه او خوب نگاه بكند، خوب بشنود، رهاورد خوبي داشته باشد مُبصرات را در كمال امانت به عقل بسپارد مسموعات را در كمال امانت به عقل بسپارد تا عقل در تحليل و تجزيه دچار زحمت نشود اين تعامل و خدمات متقابل بين نيروهاي تجربي و تجريدي هميشه هست اگر اين باصره و سامعه از آن استعداد و ظرفيت استفاده كنند از قوّه به فعليّت بيايند يعني چشم از نظر به بصر منتقل بشود و گوش از اُذُن به سمع منتقل بشود دستاورد تجربي و حسّي خوبي خواهد داشت وقتي تجربه و حسّ خوبي فراهم كرد به عقل عطا مي‌كند آن‌ وقت آن عقل از قوّه به فعليّت مي‌آيد، از وهم‌زدگي و خيال‌آلودي به در مي‌آيد مي‌شود عقلِ مجتهدِ تجريديِ تام دوباره آثار آن عقل تجريدي در اين حسّ تجربي و مانند آن ظهور مي‌كند اين خدمات متقابل باعث مي‌شود كه اين شخص به جاي اينكه ناظر باشد بصير است، به جاي اينكه اُذن و صاحب اذن باشد سميع است، به جاي اينكه متوهّم و مُختال باشد مي‌شود عاقل و متفكّر در درون از وهم و خيال مي‌رهد مي‌شود عاقل، در بيرون از نظر مي‌رهد به بصر مي‌رسد از اُذن مي‌رهد به سمع مي‌رسد قرآن كريم كفار را وقتي معرفي مي‌كند مي‌فرمايد اينها اهل چشم‌اند اهل نظرند نه اهل بصر اينها اهل اذن‌اند نه اهل سمع اينها گوش دارند نه شنوايي، اينها نگاه دارند نه بينايي بين نظر و بصر فرق است اگر آن شاعر معروف گفت:

هر شجري ثمر ندارد    هر نظري بصر ندارد

از همين راه است اين عناوين را قرآن كريم كاملاً از هم تفكيك كرده فرمود ما آيات فراواني را عرضه كرديم بسياري از اينها اهل نظرند نه اهل بصر، اهل اذن‌اند نه اهل سمع، اهل خيال‌اند نه اهل عقل اهل خيال بودن را به عنوان مُختال نقل كرد كه همين مادّه است منتها باب افتعال رفته در تعبيرات عرفي ما باب تفعّلش رايج است مي‌گوييم تخيّل كرده ولي در تعبيرات قرآني باب افتعالش رايج است اين مختال است ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[12] اين اسمِ فاعل «إختال»، «يختال» مي‌شود مختال، مختال يعني انسانِ خيالباف، خيال‌زده، خيال‌رو، خيالباف و امثال ذلك اما عاقل كسي است كه از شرّ خيال‌آلودگي نجات پيدا كند. دربارهٴ نظر آيات فراواني است كه در قرآن كريم آمده فرمود ما نشانه‌هاي زيادي در آسمان و زمين گذاشتيم و بسياري از اين آيات و نشانه‌ها بر اينها مي‌گذرد يك، اينها از آنها مي‌گذرند دو، اما بي‌تفاوت عبور مي‌كنند سه، چقدر آيات بر اينها مي‌گذرد چقدر آيات اينها بر آنها مي‌گذرد اما ﴿وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾[13] دربارهٴ خود پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود اينها تو را به عنوان يك رجلِ عرب مكّي كه از كدام خانواده هستي نگاه مي‌كنند اما نبوّت تو را نمي‌بينند ﴿وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾ سوره مباركه «اعراف» آيهٴ 198 اين است ﴿وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدَي لاَيَسْمَعُوا﴾ پس اينها اهل سمع نيستند يك، ﴿وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾ اينها تو را نگاه مي‌كنند ولي نمي‌بينند مستحضريد كه بين نظر و رؤيت فرق است عده‌اي كه خيال كردند ـ معاذ الله ـ خدا را در قيامت مي‌بينند ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾[14] ﴿إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[15] تمسّك كردند كه معنايش اين نيست ولي محقّقين ما در كتابهاي كلامي مخصوصاً مثل علامه و خواجه اينها گفتند بين نظر و بصر فرق است آن كسي كه استهلال مي‌كند مي‌خواهد ماه را ببيند مي‌گويد «نظرتُ الي القمر و لم أره» نگاه كردم ولي نديدم نگاه كردن دليلِ ديدن نيست اگر كسي را بگويند ما ديديم معلوم مي‌شود او مُبصر است اما اگر بگويند به طرف او نگاه كرديم معلوم نيست كه او ديده بشود كه. در اين كريمه هم فرمود: ﴿يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾[16] اينها اهل نظرند اما اهل بصر نيستند سرّش اين است كه آن تحليل را در مجراي ادراكي ندارند چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 179 دربارهٴ كفاري كه گرفتار دوزخ‌اند فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا﴾ اينها اهل چشم‌اند نه اهل بينايي و ديدن ﴿وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾ اينها اهل اُذن‌اند نه اهل سمع. فرقي در فقه در كتاب دِيات بين اُذن و سمع هست، فرقي در كتابهاي عقلي بين اذن و سمع هست آن فرقي كه در كتاب فقه بين اذن و سمع هست ديه‌ها مشخص است ديهٴ چشم مشخص است ديهٴ بينايي مشخص است، ديهٴ گوش مشخص است ديهٴ شنوايي مشخص است اگر كسي به گوش كسي آسيب برساند اين دستگاه فيزيكي ديه‌اش معلوم است چقدر است، اگر كسي كار به گوش نداشته باشد ولي شنوايي را از بين ببرد ديه‌اش مشخص است اگر كسي چشم كسي را كور بكند يا يكي از شبكات را آسيب برساند ديه‌اش مشخص است و اگر كسي كاري بكند كه به حسب ظاهر چشم او مشكل فيزيكي پيدا نكند ولي نيروي ديد را از دست بدهد ديهٴ او مشخص است بين فايدهٴ گوش و گوش، بين فايده چشم و چشم چهارتا مسئلهٴ فقهي در ديات مطرح است اما در مسئلهٴ كلام غير از اين شنيدنِ حرفهاي عادي يك شنيدنِ ديگري مطرح است كه قرآن كريم با او كار دارد فرمود كفار اهل اُذن‌اند اينها سميع نيستند اينها اهل نظرند اهل بصر نيستند بصر آن است كه يك موادّ خوبي را به عقل ارائه كند تا عقل دربارهٴ اينها تصميم بگيرد سميع آن است كه حرفهاي خوب را بشنود و تحويل عاقله بدهد تا عاقله ارزيابي كند اگر كسي با گوش حرفهاي علمي نشنيد با چشم مناظر علمي نديد چيزي از اين مجاري ظاهري به دستگاه دروني نرفت نه آن عقلي كه دفينه است شكوفا مي‌شود و نه اين نظر، بصر مي‌شود و نه آن اذن، سمع مي‌شود فرمود: ﴿لَهُمْ آذَانٌ﴾ اما اهل سمع نيستند، ﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ﴾[17] ولي اهل بصر نيستند سرّش اين است كه تو را نگاه مي‌كنند ولي نمي‌بينند آن كسي كه بين پيغمبر و غير پيغمبر فرق نگذارد كه اين چه كسي است؟ چه چيزي آورده و حرفهاي يكي از ديگري تشخيص ندهد كه اين چه مي‌گويد آن چه مي‌گويد اين داراي سمع و بصر نيست داراي نظر و اُذن است آيات الهي را در قرآن كريم فرمود فراوان است بر اينها عبور مي‌كند و اينها بي‌تفاوت از كنارش مي‌گذرند در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 105 به اين صورت آمده است ﴿وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ اين تعبير كه مي‌گوييم بي‌تفاوت از كنارش رد مي‌شود همين است فرمود آيات فراواني روز و شب بر اينها مي‌گذرد ولي اينها بي‌تفاوت مي‌گذرند چه اينكه شب و روز را همه مي‌بينند كسي نيست كه شب را نبيند روز را نبيند و روشنايي روز را و تاريكي شب را نبيند اما حالا چه كسي شب آورده، چه كسي روز آورده ﴿اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾[18] چيست؟ ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[19] كيست؟ اينها را تشخيص نمي‌دهد بنابراين او اهل نظر است نه اهل بصر دربارهٴ اين‌گونه از افراد فرمود قيامت اينها هيچ طَرْفي نمي‌بندند در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه 72 به اين صورت آمده ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلاَ تَسْمَعُونَ﴾ ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ خب سمع و بصر در اين است كه انسان دربارهٴ نظم عالِمانه و حكيمانهٴ ليل و نهار فكر بكند اگر نكرد ديگر سميع و بصير نيست داراي اُذُن است و داراي عين. در اين بخش فرمود آيات الهي اين است يك وقت است انسان مسلمان است موحّد است و گاهي غفلت مي‌كند در آن حين غفلت بصير و سميع نيست اما يك وقت ـ معاذ الله ـ كفر سر تا پاي او را گرفته ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[20] شد، ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[21] شد دربارهٴ اين گروه تعبير به فعل ماضي «كان» مي‌كند كه نشانهٴ استمرار و مَلكه است هم دربارهٴ از دست دادن سمع تعبير به «كان» كرد فرمود: ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ و هم دربارهٴ از دست دادن نيروي سامعه تعبير به «كان» كرد فرمود: ﴿وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ آنچه در بحث ديروز گذشت دربارهٴ علوم اسلامي از همين قبيل است اينها كه نقلي فكر مي‌كنند علمي اسلامي است كه در آيه يا روايت نظير اينكه ركعات نماز چگونه است؟ از كجا شروع مي‌شود؟ به كجا ختم مي‌شود؟ داروسازي، كشتي‌سازي، هواپيماسازي و مانند آن اين طور نقل مي‌شود تا بشود هواپيماسازي اسلامي يا داروسازي اسلامي يا فيزيك اسلامي اما كسي سنّت الهي را بشناسد، روابط موضوع و محمول را بشناسد، كار خدا را بشناسد اين عقل كه مصباح شريعت است نه ميزان شريعت است و نه مفتاح شريعت است بلكه چراغ سنّت‌شناسي است اگر عقل تشخيص داد كه چگونه زيردريايي بسازيم، چگونه سفينهٴ فضايي بسازيم باسرنشين يا بي‌سرنشين اين علم اسلامي نيست خب اين آيات الهي را نديدن است مگر عقل خودش كاري انجام داد از چراغ هيچ كاري ساخته است از چراغ نه در خلقت كارِ آفريدگاري برمي‌آيد نه در شريعت كارِ قانون‌گذاري چراغ فقط نشان مي‌دهد، بشر فقط مي‌فهمد نه مي‌سازد ساخته‌هاي الهي را بشر مي‌فهمد اگر سميع و بصير بود و تجربه و حسّ خوبي به عاقله داد و از اختيال به در آمد به تفكّر و عقل رسيد مي‌شود چراغ ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‌ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾[22] اين چراغ اگر به خلقت خورد مي‌شود طبيعت‌شناس خوب به اصطلاح آنها يا خلقت‌شناس خوب به اصطلاح قرآن و اگر به متون نقلي دسترسي پيدا كرد به فقه و اصول دسترسي پيدا كرد مي‌شود شريعت‌شناس خوب هرگز انسان نه در قدرت اوست نه مجاز است بگويد من اين كار را كردم چه اينكه چراغ اگر حرف بزند نمي‌گويد من اين كار را كردم مي‌گويد من اين را ديدم بنابراين علوم است ديگر طب هم همين طور است هنر هم همين طور است اينكه مي‌گويند طبّ اسلامي معنايش اين نيست كه فقط با گياه كار را حل بكند طب از نظر دارو تقسيم مي‌شود يا گياهي است يا شيميايي اين كاري به اسلامي و غير اسلامي ندارد گياهي باشد و محقّقانه اسلامي است غير محقّقانه اسلامي نيست شيميايي باشد محقّقانه اسلامي است غير محقّقانه‌اش اسلامي نيست كسي سنّت خدا را بشناسد اين موجود چه هست؟ عوارض لازمش چيست؟ عوارض مفارقش چيست؟ كاربردش چيست؟ در چه چيزي اثر مي‌گذارد؟ از چه چيزي اثر مي‌گيرد اين سنّت خداست كسي اين را بشناسد سنّت خدا را شناخته اگر با اين دارو بيماري را درمان كرد باور مي‌كند «هو الشافي» چراغ شفا مي‌دهد يا دارو؟ دارو را چه كسي آفريد؟ الله، خاصيّت چه كسي داد؟ الله، دستگاه گوارش را چه كسي آفريد؟ الله، اثرپذيري دستگاه گوارش را چه كسي به دستگاه گوارش داد؟ الله، آ‌ن وقت غير خدا كاره‌اي در عالَم نيست آن وقت چطور مي‌شود طب مي‌شود غير اسلامي؟ طبّ اسلامي اگر دارو گياهي بود و محقّقانه و عالِمانه مي‌شود اسلامي اگر اشتباه بود غير اسلامي است شيميايي بشرح ايضاً هنر هم همين طور است هنر اسلامي آن است كه انسان آن معقول را قدرت تنزّل داشته باشد بياورد در محدودهٴ خيال اين يك كار، و قدرت متخيّلهٴ اين كارگردانها و هنرمندان بايد بتواند دوخت و دوز كند يعني اين آنچه را كه در خيال هست به عنوان صورت اينها را كم و زياد كند از معاني جزئيه‌اي كه واهمه سپرده است اينها را به هم مرتبط كند صورتي كه از خيال گرفته، معنايي كه از وهم دريافت كرده زير مجموعه و امامت و رهبري عقل هدايت كند تا اين متخيّله بشود متفكّره وگرنه اگر از محدودهٴ خيال آورد پايين حسّي كرد مي‌شود همين سريالهاي معمولي ديگر اسلامي نيست آن آدمِ مختال خيال را محسوس كرد نه آدم عاقل معقول را محسوس كرده باشد هنر اسلامي آن است كه انسان آن منقول صحيح يا معقول صحيح را در دستگاه درون بياورد در عالَم خيال متخيّله را فعّال بكند از واهمه كمك بگيرد معاني جزئيه را به اين صُوَر عطا بكند از دستگاه خيال و وهم استمداد بكند آنچه را كه از عقل تنزّل كرده به مرحلهٴ مياني نفس يعني خيال رسيده او را به صورت تصوير در بياورد بشود هنر اسلامي وگرنه خيال كه اسلامي نيست وهم هم كه اسلامي نيست همهٴ علوم اگر منبع عقلي داشت يا منبع نقلي اين وقتي به حس آمد مي‌شود اسلامي چون عقل چراغ خوبي است سنّت‌شناس است، نقل چراغ خوبي است سنّت‌شناس است اينها همه زيرمجموعه وحي كار مي‌كنند سنّت الهي را انبياي الهي بدون اشتباه يك، با علمِ شهودي دو، چه در تلقّي، چه در نگهباني و حفظ، چه در ابلاغ و املاء و انشاء در هر سه مرحله معصوم‌اند پنج، اين امور پنج‌گانه براي آنهاست ديگران هر كه هستند هر چه هستند با عقل و نقل كار دارند نه با وحي اين عقل و نقل چراغهايي هستند كه دسترسي به وحي دارند وحي را ذات اقدس الهي به انبيا مي‌دهد و لاغير آن حرم، حرم امن است حرم عصمت است حرم شهود است تلقيّاً، حفظاً، ابلاغاً و املائاً و انشائاً اين براي اين. و آنچه را كه اينها يافتند در كمال امانت به مردم تحويل مي‌دهند اين الفاظ را «بما لها من المعاني» بعد به مردم مي‌گويند به علما مي‌گويند شما اينها را بفهميد از اين به بعد اختلاف شروع مي‌شود چند بار در همين جريان نماز جمعه مثال زده شد اين نماز جمعه يك آيه است و چند روايت بيش از يك آيه هم نيست و چند روايت هم مربوط به نماز جمعه است حقيقت مطلب را وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) مشهوداً، معصوماً و مصوناً تلقّي كرد، حفظ كرد و املاء كرد ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[23] تحويل مجتهدين داد اين الفاظ بما لها مِن المعاني را تحويل مجتهدين داد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾[24] شما درباره‌اش تحقيق كنيد ببينيد چه چيزي مي‌فهميد؟ آن كه روش‌مند نيست حقّ ورود ندارد آنها كه روش‌مندانه مي‌انديشند يعني مجتهدند وارد اين حريم مي‌شوند از اين آيه و چند روايت چند حكم متقابل فهميدند بعضي مي‌گويند چون يكي از شرايط امام جماعت عصمت است و اين از شئون خاصّ امام معصوم است نماز جمعه در عصر غيبت حرام است، چرا؟ چون خدا فرمود، ديگري مي‌گويد چون عصمت شرطِ امام جماعت در زمان حضور است نه در زمان غيبت نماز جمعه واجب تعييني است و نماز چهار ركعتي كافي نيست اين دو قول، قول سوم نماز جمعه در عصر غيبت واجب تخييري است با وجوبِ جمع بين نماز جمعه و چهار ركعت ظهر احتياطاً واجبا قول سوم، قول چهارم جمع بايد بشود مستحبّاً اين قول چهارم، قول پنجم اين است كه احتياط لازم نيست نه وجوباً نه استحباباً كما هو الحق اين قول پنجم، خب همهٴ علما از اين يك آيه و چند روايت در آوردند اين نقل است كه مبادا كسي خيال كند كه نقل ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ است ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[25] تا لبان مطهّر پيغمبر اينجا مرز عصمت است از اين به بعد مرز اجتهاد است شما مي‌بينيد اين همه اقوال مختلف كه بين علما هست همين است چراها مختلف است اگر كسي روش‌مند نبود كه خودش را به گمراهي انداخت به جهنم رفت و عده‌اي را هم به جهنم برد اما اگر كسي ساليان متمادي روش‌مندانه به اجتهاد رسيد يا مصيب است يا مُخطي اگر مصيب بود فله أجران و اگر مخطي بود فله أجرٌ واحد بنابراين ما علمي نداريم كه اسلامي نباشد منتها بايد منبع معرفت دين را عقل و نقل دانست عقل يعني عقل كه به زحمت گير مي‌آيد همان طوري كه اجتهاد به زحمت گير مي‌آيد عقل هم به زحمت گير مي‌آيد آنها كه با كتابهاي عقلي مخصوصاً منطق و قرآن و شفا مأنوس‌اند آنها مطمئن‌اند كه عقل به آساني گير نمي‌آيد شرايط عقلي، شواهد عقلي، مبادي عقلي كار آساني نيست عقل هم به زحمت گير مي‌آيد نقل هم به زحمت گير مي‌آيد هر كدام از اينها يك چراغ قوي‌اند منتها اگر كسي ـ معاذ الله ـ عقلي محض بود كاري به نقل ندارد نظير همينهايي كه دانشها را غير اسلامي مي‌دانند مي‌گويند هر چه كه عقل گفت آن حجّت است آن وقت تعارض علم و دين را مطرح مي‌كنند ولي وقتي روشن شد كه عقل چراغ دين است، نقل چراغ دين اين هماهنگي و معاضدت و مساعدت و همدلي و همياري عقل و نقل را مطرح مي‌كنند نه تعارض عقل و نقل را مناظرهٴ عقل و نقل را گاهي ممكن است مطرح كنند آن‌ وقت اگر تعارضي احياناً بين عقل و نقل پيدا بشود مثل تعارضي است كه بين دوتا دليل عقلي، بين دوتا دليل نقلي پيدا مي‌شود يا گاهي بين عقل و نقل پيدا مي‌شود كه يك فقيه يا يك اصولي بين اين دو دليل جمع مي‌كند چون هر كدام حجّت في‌الجمله‌اند. فرمود اينها چشمشان بسته است گوششان هم بسته است و غالب علومي كه به عنوان متون درسي دانشگاههاست كه از غرب آمده با چشم و گوش بسته است چه كسي كرد؟ چه چيزي كرد؟ براي چه كرد؟ هيچ مطرح نيست اين دارو چه هست؟ تا كجا اثر دارد و چقدر هم بايد فروش برود خب اين معلوم است اسلامي نيست بنابراين ما علمِ غير اسلامي نداريم بر اساس آن جهان‌بيني توحيدي چه اينكه ـ معاذ الله ـ اگر جهان‌بيني كسي الحادي بود ما علمِ غير الحادي نداريم همهٴ علوم الحادي است چون همهٴ اينها در بستر نفي مبدأ و معاد است اين قرآن كريم فرمود ما مبدأ را براي اينها گفتيم، معاد را براي اينها گفتيم اينها هم زير مبدأ را آب بستند، هم زير معاد را آب بستند ما هم در قيامت حسابي براي آنها باز نمي‌كنيم ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ يعني نه نزد ما ارزش دارند چون ارزش هر كسي «قيمة كلّ امريء ما يُحسنه»[26] نه ارزشي نزد ما دارند نه آن ترازوي سنجش را ما براي اينها نصب مي‌كنيم در قيامت ترازو هست اين ميزاني كه فرمود ميزانِ قِسط است، ميزان عدل است در قيامت نصب مي‌شود اين يك، ميزان معمولاً دوتا كفّه دارد يك كفّه جاي وزن است يك كفّه جاي موزون اين دو، الآن در اين ميزانهاي رايج كسي بخواهد نان يا گوشت را بسنجد گرچه با پيشرفت صنايع يك سلسله ميزانهاي خاصّي مطرح شده ولي آن ميزاني كه همه بفهمند و قابل مذاكره براي همه باشد آن ابزاري است كه به عنوان اسم آلت از او نام مي‌برند يك كفّه‌اش جاي وزن است يك كفّه جاي موزون، در يك كفّه سنگ مي‌گذارند در يك كفّه نان مي‌گذارند تا سبك و سنگيني معلوم بشود. در قيامت ميزان هست اصل اول، وزن هست اصل دوم، موزون هست اصل سوم ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ﴾[27] اصلِ ميزان اين اصل اول، اصل دوم را در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش گذشت فرمود: ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «والوزن حقٌّ» يك وقت مي‌گوييم «إنّ الموت حقٌّ»، «إنّ الجَنة حقٌّ»، «إنّ النار حقٌّ» يعني مرگ هست، بهشت هست، جهنم هست آنجا ديگر «الف» و «لام» ندارد اما در اين آيه كه فرمود: ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[28] نه «و الوزن حقٌّ» وزن حق است يعني آنجايي كه ما بايد وزن بگذاريم حق را مي‌گذاريم حقيقت را مي‌گذاريم در اين كفّه، عمل مردم را هم مي‌گذاريم در آن كفّه ما نماز مردم، ديانت مردم، عقيدهٴ مردم، اخلاق مردم را با حقيقت مي‌سنجيم حالا حقيقت چيست بايد آدم برود ببيند در اين كفّه سنگ نمي‌گذارند، متر نمي‌گذارند، واحد دماسنج و فلان‌سنج نمي‌گذارند حقيقت‌سنج مي‌گذارند حقيقت‌سنج را با حق مي‌سنجند ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ اين دو اصل، عمل افراد را در موزون مي‌گذارند مي‌شود سه اصل بعضيها كه مؤمن‌اند ﴿ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾[29] چون داراي حقّ‌اند، بعضيها كه اعمالشان فاسد است ﴿خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ ولي دربارهٴ كفاري كه هيچ كاري ندارند فرمود ما ترازو نصب نمي‌كنيم ما چه چيزي را بسنجيم؟ كسي يك مشت هوا آورده ما كه هوا را نمي‌توانيم بسنجيم كه ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ نه او نزد ما ارزش دارد نه چيزي او آورده كه ما بسنجيم آخر ما چه چيزي را بسنجيم؟ ما سنگ را آورديم كه سنگين است در برابر اگر كسي يك مُشت هوا آورده هوا را كه در كفّه نمي‌گذارند كه بايد او ناني بياورد، گوشتي بياورد، كالايي بياورد ما بسنجيم ببينيم سبك است يا سنگين است او كه چيزي نياورده كه او يك مشت عبادات دارد براي بتها كه گفت ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[30] يك، ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[31] دو، زير هر دوي اينها را در سورهٴ مباركهٴ «نور» آب بسته فرمود: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[32] خب سراب را كه آدم نمي‌سنجد كه فرمود ما ترازو نصب بكنيم چه چيزي را بسنجيم او كه چيزي نياورده ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ خب اگر سراب قابل سنجش نيست ما براي چه ترازو نصب بكنيم؟ پس از اين جهت نه خودش نزد ما ارزشي دارد نه چيزي آورده كه ما بسنجيم مي‌ماند دركات، دركات او را با حق مي‌سنجيم او چقدر از حق فاصله دارد چون كفار همه‌شان يك دَرَكه نيستند آن منافقيان ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[33] هستند به هر اندازه كه اين كافر از حق فاصله داشته باشد دركهٴ او در دوزخ مشخص است آن ترازوي خاصي است كه با بُعد از حق مي‌سنجند نه با قُرب به حق آن از جهتي كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ آن دركاتش مشخص است.

فتحصّل ما بايد بصير باشيم بايد سميع باشيم و بايد عاقل باشيم اگر اهل نظر بوديم و اهل اُذن عقل از آن گنجينه بودن به در نمي‌آيد اِثارهٴ دفائن عقول نمي‌شود ما هم مي‌شويم در حدّ خيال و وهم كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[34] مي‌شويم مختال، مي‌شويم صاحب‌ اُذن، مي‌شويم صاحب عين نه صاحب بصر يا صاحب‌ سمع در اين آيات چون فرمود: ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ يك، ﴿وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ لذا هيچ وزني در قيامت نداريم الآ‌ن هم هشدار داد فرمود شما اينها را براي چه مي‌پرستيد؟ اين بتها را براي چه مي‌پرستيد؟ براي اينكه به حالتان نافع باشند از اينها كاري ساخته نيست، براي اينكه اينها دافع ضرر باشند از اينها كاري ساخته نيست چون چهار وجه يا وجوه بيشتر در ضمن اين است كه ﴿أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا﴾ در رابطهٴ بين صدر و ذيل اين آيه 102 وجوهي گفته شد كه چهار وجهش را ايشان سيدناالاستاد در الميزان ذكر كرده فرمود اينها چه كار مي‌كنند؟ اينها براي چه به غير خدا پناهنده شدند؟ مي‌خواهند به حال آنها نافع باشد كاري از آنها ساخته نيست، بخواهند آنها دافع ضرر باشند كاري از آنها ساخته نيست «عَتَدَ» درست است، «عَدَّ» و «أعدّ» هم درست است كه قبلاً گذشت ﴿أَعْتَدْنَا﴾ آيا اصلش «أعددنا» بود يا نه خود «عَتَد» باب «افعال» مي‌رود مي‌شود ﴿أَعْتَدْنَا﴾ كه اين «تاء» جزء كلمه باشد نه تبديل‌شده از «دال» ما آماده كرديم جهنم براي كفار آماده است نه از بتها كاري ساخته است نه از بت‌پرستي، بت‌پرستي سراب است بتها هم كه كاري از آنها ساخته نيست خواه آن معبودشان فرشته باشد يا غير فرشته؟ چون غير فرشته كه كاري ساخته نيست فرشته و امثال فرشته هم كه از كار اينها بيزارند «من يدعوا منهم من دون الله جهنم» فرشته‌ها هم كه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[35] پس بنابراين ﴿أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ﴾ كه به آنها نفع برساند كه گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[36] يك، ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[37] دو، آ‌نها نه اهل تقريب‌اند نه اهل شفاعت بخواهند مشكل آ‌نها را در قيامت حل كنند اينها ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً﴾[38] چه رسد به مشكل بت‌پرستها را بخواهند حل كنند ما جهنم را نقد كرديم اين نُزُل آن چيزي است كه اولين‌بار براي مهمان مي‌آورند وقتي مهمان وارد شد قبل از آن پذيراييهاي مهم يك پذيرايي موقّت و زودگذري دَم نقد دارند آنچه را كه اولين‌بار براي مهمان مي‌آورند اين را مي‌گويند نُزل فرمود اينها همين كه مُردند جهنم را نُزل اينها قرار مي‌دهيم اين نظير ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[39] است. خب، اينها چه گروهي‌اند؟ ﴿هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً﴾ من به شما بگويم كساني كه از همه خسارت‌بارترند چه كساني‌اند؟ ﴿الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ كه اين ﴿فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ متعلّق به سَعي است سعي‌شان در دنيا گُم شده كسي كه غير حق را مي‌پرستد وقتي حق ظهور كرد ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾[40] اين به دنبال چه چيزي دارد مي‌رود؟ اگر كسي در تاريكي به دنبال گوهر و غير گوهر دارد مي‌گردد دفعتاً آفتاب طلوع كرده ديد او يك مُشت سنگ‌ريزه دستش است چيزي دستش نيست وقتي قيامت قيام كرد ﴿ضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَدْعُونَ﴾[41] بود ﴿مِن دُونِ اللَّهِ﴾ چيزي دستشان نيست وقتي آدم به آن كرانهٴ افق رسيد مي‌فهمد اينجا چشمه نيست ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾[42] نه «وجده لا شيء» چون «لا شيء» قابل وجدان نيست وقتي انسان به دنبال سراب رفت و رفت و همهٴ پاهايش خسته شد توانش را از دست داد مي‌بيند آبي نبود خب اگر كسي سراب را آب پنداشت و حرف راهنمايان را گوش نداد ﴿ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ يعني آن تلاشهايي كه در دنيا كردند الآن مي‌بينند خبري نيست ﴿وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ﴾[43] اند چيزي هم در آخرت گيرشان نمي‌آيد و اينها ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ اينها از نظر مبدأ آيات الهي را نديدند يك، از نظر معاد منكر لقاءالله بودند دو، مبدأ و معاد كه براي اينها افسانه است بين مبدأ و معاد كه صراط است هم افسانه خواهد بود وقتي راه افسانه شد راهنما هم مي‌شود افسانه ـ معاذ الله ـ لذا اينها رُسل را به استهزا گرفتند، چرا رسل را؟ چون رسل مي‌گويند از اين مبدأ تا آن منتها راه است و ما راهنماييم خب اگر كسي ـ معاذ الله ـ منكر مبدأ بود، منكر معاد بود راه مي‌شود مسخره راهنما هم مي‌شود مسخره اينها ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ﴾[44] يك، مبدأ در كار نيست ﴿كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ﴾[45] منتهايي در كار نيست پس نه آغازي هست نه انجامي انسان شناور و سرگردان است خب اگر مبديي نيست و معادي نيست راه نيست وقتي راه نبود راهنما نيست وقتي راهنما نبود كسي مدّعي راهنمايي باشد خب همين كفار او را به استهزا مي‌گيرند فرمود اينها چون ﴿كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ﴾ يك، ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ﴾ دو، مبدأ و منتها را منكر شدند راه را منكرند وقتي راه را منكر شدند راهنما را منكرند اينها كساني‌اند كه ﴿وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً﴾ لذا ﴿فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ ﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

 


[1] سوره کهف، آيه 100.
[2] سوره کهف، آيه 101.
[3] سوره کهف، آيه 102.
[4] سوره کهف، آيه 103.
[5] سوره کهف، آيه 104.
[6] سوره کهف، آيه 105.
[7] سوره کهف، آيه 106.
[8] کهف/سوره18، آیه95.
[9] کهف/سوره18، آیه96.
[10] کهف/سوره18، آیه95.
[11] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص5، .
[12] لقمان/سوره31، آیه18.
[13] اعراف/سوره7، آیه198.
[14] سوره قیامه، آيه 22.
[15] سوره قیامه، آيه 23.
[16] اعراف/سوره7، آیه198.
[17] اعراف/سوره7، آیه179.
[18] مزمل/سوره73، آیه20.
[19] حج/سوره22، آیه61.
[20] مطففین/سوره83، آیه14.
[21] محمد/سوره47، آیه24.
[22] سوره نور، آيه 35.
[23] نجم/سوره53، آیه3.
[24] جمعه/سوره62، آیه9.
[25] نجم/سوره53، آیه4.
[26] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج1، ص165.
[27] انبیاء/سوره21، آیه47.
[28] اعراف/سوره7، آیه8.
[29] اعراف/سوره7، آیه9.
[30] زمر/سوره39، آیه3.
[31] یونس/سوره10، آیه18.
[32] نور/سوره24، آیه39.
[33] نساء/سوره4، آیه145.
[34] لقمان/سوره31، آیه18.
[35] انبیاء/سوره21، آیه27.
[36] زمر/سوره39، آیه3.
[37] یونس/سوره10، آیه18.
[38] فرقان/سوره25، آیه3.
[39] آل عمران/سوره3، آیه21.
[40] نور/سوره24، آیه25.
[41] فصلت/سوره41، آیه48.
[42] نور/سوره24، آیه39.
[43] نمل/سوره27، آیه5.
[44] انفال/سوره8، آیه54.
[45] انعام/سوره6، آیه31.