درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/03/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 98 تا 103 سوره کهف

 

﴿قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً﴾ ﴿وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً﴾ ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ ﴿أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً﴾[1] ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً﴾ [2]

در جريان ذي‌لقرنين كه بخشي از مطالبش گذشت و اگر لازم بود در پايان هنگام جمع‌بندي به خواست خدا بعضي از مطالبش مطرح مي‌شود اين واژهٴ ذوالقرنين يا ذوات‌القُرون از القاب رسمي روميها بود آنها چون داراي گيسوان بلند بودند به آنها مي‌گفتند ذوات‌القرون حالا ممكن است اقوام و ملل ديگري هم به مناسبتهايي به اين القاب ملقّب مي‌شدند ولي دربارهٴ روميها گفتند اينها ملقّب به ذوات‌القرون‌اند، اين مطلب اول.

مطلب دوم اينكه كساني كه جهان‌گشايي كردند نه تنها كشورگشايي از نظر تاريخ سه نفرند يكي كورش كبير است، يكي اسكندر است، يكي قيصر ممكن است قبل از طوفان رجال نامي هم بودند كه جهان‌گشايي كرده باشند ولي در اين تاريخ مدوّن اين سه نفر را به عنوان جهان‌گشا شناختند و معرفي كردند در تطبيق ذوالقرنين بر يكي از اين عناصر بايد خصوصيات قرآني ملحوظ بشود اولاً او مؤمن بود حالا كلمات الهي را اگر مستقيماً تلقّي نمي‌كرد به وسيلهٴ پيامبر عصر خودش تلقّي مي‌كرد مؤمن بود به دستور خدا عمل مي‌كرد يك، و نظير سلاطين ديگر رفتار نمي‌كرد كه ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[3] اين‌چنين نبودند بلكه با مردم از راه مهرباني و عطوفت رفتار مي‌كردند و جنگ آنها در حقيقت زدودن ظلم طاغيان بود مردمي كه در كشورهاي ديگر زير سلطهٴ طاغيان بودند اينها آن طاغيان را كه مانع و حجاب پيشرفت مردم بودند برمي‌داشتند مردم را آزاد مي‌گذاشتند مردم متفكّر آزاد آنچه حق بود مي‌فهميدند و مي‌پذيرفتند كارِ ذي‌القرنين و امثال ذي‌القرنين اين بود صِرف كشورگشايي و جهان‌گيري و امثال اينها نبود. به دليل همان برخوردي كه با مردم مغرب‌زمين داشت با مردم مشرق‌زمين داشت و مانند آن. اگر كسي خواست ذوالقرنين را بر كورش كبير يا بر اسكندر و مانند آنها منطبق كند بايد اين خصوصيّات را هم از نظر تاريخي ثابت كند.

مطلب ديگر اينكه كورش صغير اين قدرت را نداشت دربارهٴ كورش كبير بعضي از اين فضايل ذكر شده است كه او آن بزرگان قوم را نمي‌كُشت مفسدان و طاغيان را از بين مي‌برد و مردم را آزاد مي‌گذاشت با دينِ كسي كار نداشت مردم را به اجبار وارد پذيرش دين و آيين ديگر نمي‌كردند آنها را در دينشان آزاد مي‌گذاشتند بعد با مطالب فرهنگي و فكري با آنها در ميان مي‌گذاشتند اگر خواستند دينِ جديدي را بپذيرند آزاد باشند اينها بعضي از مطالبي است كه دربارهٴ كورش كبير نقل شده البته نيازمند به تحقيق بيشتر است كه شايد اگر فراغتي ان‌شاءالله در پايان سال تحصيلي نصيب ما شد در آن جمع‌بندي پاياني سورهٴ مباركهٴ «كهف» اينها مطرح بشود ولي اگر فراغتي براي آن كار پيدا نشد بايد اين نكات ملحوظ باشد كه وقتي مي‌توان ذوالقرنين را بر يكي از اين جهان‌گشايان معروف و مشهور تاريخ حمل كرد كه اين ويژگيهاي قرآني را داشته باشند.

اما درباره اينكه چطور براي آن قومي كه ﴿لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾[4] پيامبر نبود؟ اولاً كسي كه در آن حدّ حيواني ذكر مي‌كند تفكّر انساني را فراهم نكرده است مكلّف نيست و اگر واقعاً در حدّ تكليف بود ما راهي نداريم براي نفي حجّت خدا ممكن است كسي كه زبان آنها را مي‌فهمد و قدرت تبيين دارد به آن طرف رفته باشد و اسرار الهي را با آنها در ميان گذاشته باشد نفي نمي‌شود كرد چون قرآن كريم آن اطلاقي كه دارد آن عمومي كه دارد قابل تخصيص نيست فرمود اينها براي هر ملّتي هر قريه‌اي ﴿لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً﴾[5] و براي هر ملّتي هم هادي و مُنذر هست اين‌چنين نيست كه برابر سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مانند آن ملّتي بي‌حجّت باشد اگر ملّتي بي‌حجّت باشد، بي‌پيامبر باشد، بدون امام باشند در قيامت احتجاج مي‌كند براي اينكه در قيامت به خدا عرض مي‌كند شما كه مي‌دانستي بعد از مرگ ما به اين سرزمين مي‌آييم حسابي هست، كتابي هست، بهشتي هست، جهنّمي هست، صراطي هست، تطاير كتب هست، انطاق جوارح هست، ميزان هست خب چرا راهنما نفرستادي ما كه از اينجا خبر نداشتيم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[6] اين يك اصل كلي است دليل ضرورت وحي و نبوّت است بنابراين هيچ جا ممكن نيست بشري باشد متفكّر و حكم الهي به آنجا نرسد حالا يا خود پيامبر است يا منصوب است امام است، جانشين پيامبر است يا عالِمان دين‌اند و سُفراي الهي‌اند يا نامه‌هاي آنهاست و مانند آن، اما اگر دربارهٴ ﴿لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ پيامبري نرسيد براي يكي از اين وجوهي بود كه گفته شد. درباره آن سد افرادي كه پشت اين سد بودند اينها قدرت نفوذ پيدا نكردند نه در عرض، نه در طول، نه در عمق سلسلهٴ جبال هم ممكن بود طولاني باشد و آنها نتوانند از پايان آن سلسلهٴ جبال خودشان را به اين طرف كوه برسانند تنها راه نفوذ همين شيار بين‌الصدفين بود كه اين هم به وسيله ذي‌القرنين بسته شد بقيه يا راه دريايي بود يا ادامهٴ سلسله جبال بود كه ديگر ممكن نبود آنها از آن راه بتوانند نفوذ پيدا كنند از اين جهت، خب. اما اينكه در قرآن كريم جعل را به ذي‌القرنين اسناد داد براي اينكه فرمود: ﴿قَالَ انفُخُوا حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً﴾[7] اين ضمير «جعل» به همان چيزي برمي‌گردد كه ضمير «قال» برگشت ﴿قَالَ﴾ يعني ذوالقرنين فرمود: ﴿قَالَ انفُخُوا﴾ بدميد ﴿حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً﴾ يعني «جعل» ذوالقرنين اين فضا را مشتعل كرد. اسناد كار به فرمانده كار رايج هم هست نظير «فتح الأمير البلد» است ديگر با اينكه امير مباشر جنگ نبود فرمانده كلّ قوا و فرمانده لشكر در جبهه حضور ندارد تا اينكه فتح كند ولي اسناد فتح به آن فرمانده است كه «فتح الأمير البلد» در حالي كه جُند و سرباز فتح مي‌كند اسناد فعل به فرمانروا و فرمانده امر رايجي است نظير اسناد فتح بلد به امير لشكر در اينجا هم اسناد جعلِ نار به ذوالقرنين با اينكه كارگران دميدند و آتش را مشتعل كردند و اين زُبَر حديد را و بُراده‌هاي آهن را به صورت آتش در آوردند از قبيل اسناد كارِ زيرمجموعه است به فرمانده مجموعه با «انفخوا فيها»، ﴿حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ﴾ نه «جعلوه» آنها نَفخ كردند، آنها در اثر دميدن اين براده‌هاي آهن را به صورت نار در آوردند لكن ضمير را مفرد آورد ﴿قَالَ انفُخُوا حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً﴾ نه «جعلوه ناراً» اگر «جعلوه» بود هم صحيح بود براي اينكه آن كارگرها هستند كه اين براده‌ها را مشتعل كردند لكن اسناد فتح به امير اُولاست اينجا هم اسناد جَعل به فرمانده اُولاست، اين كارها را كردند. در جريان نفخ صور اول چون همه از بين مي‌روند ديگر سخني از نفخ صور اول به ميان نيامده نفخ صور ثاني به ميان آمده كه همگان زنده مي‌شوند ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[8] آن‌گاه يعني «يَنتظرون» آن‌گاه مؤمنان از بهشت بهره مي‌برند و كفار گرفتار دوزخ مي‌شوند در مقطع نفخ صور ثاني كه ﴿تَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ در آن مقطع فرمود: ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ احاطهٴ به تاريخ كسي كه مشرق و مغرب عالَم را درنورديد كارِ آساني نيست ولي خداي سبحان مي‌فرمايد براي ما آسان است همين ذوالقرنين كه تا به كرانه‌هاي غرب رسيد يعني بخش شمالي اقيانوس اطلس را طي كرد و اگر دورتر رفت بخش شمالي اقيانوس آرام را طي كرد و در قسمت شرق هم اين بخشهاي وسيع اقيانوس را طي كرد اگر كسي بخواهد به اَخبار اين كشورگشاي معروف سلطه پيدا كند بايد يك گروه فراواني باشد لكن خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً﴾[9] ما با اينكه او مغرب بود، مشرق بود بر اساس اينكه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[10] به جميع اخبار اينها احاطه داشتيم براي ما هيچ فرق نمي‌كند آيه 91 اين سور‌ه اين بود كه ﴿وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً﴾ ما وقتي او در مشرق بود با او بوديم، در مغرب بود با او بوديم، بين‌المشرق و المغرب بود با او بوديم كسي كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ است هر جا باشد بالأخره از حال آدم باخبر است لذا فرمود اين خبر فقط از قرآن صحيح است براي اينكه در همهٴ حالات ذات اقدس الهي با او بود و از وضع او باخبر بود.

خب، وقتي نفخ صور ثاني شد مردم زنده شدند فرمود: ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ اين ﴿عَرْضاً﴾ گرچه مفعول مطلق نوعي است ولي مفيد تأكيد هم هست ما به خوبي جهنم را نشانشان مي‌دهيم اينها جهنم را از دور مي‌بينند و جهنم هم كه ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[11] هم اينها مي‌بينند هم آنها مي‌بينند جهنم از دور حالا در اين روايات فاصلهٴ فراواني را ذكر كرد كه از فاصلهٴ فراوان خروش جهنم به گوش همه جهنّميها مي‌رسد اما با اينكه بهشتيها در صحنهٴ قيامت‌اند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[12] اين همه غرّش و خروش است اصلاً هَمْصش آ‌ن صداي ضعيفش هم به گوش مؤمنين نمي‌رسد ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾ اصلاً گويا در قيامت جهنّمي نيست با اينكه شما اين روايات جهنم را كه ملاحظه بفرماييد صداي غرّش و خروش او تا پانصد فرسخ مي‌رود يا هزار كيلومتر مي‌رود، پانصد مِيل مي‌رود صدايش اين است چه اينكه بوي بهشت پانصد فرسخ مي‌رسد ولي عاقّ والدين استشمام نمي‌كنند اين‌چنين نيست كه حواس قيامت در آخرت مثل حواس دنيا باشد در دنيا الآن شما مي‌بينيد مراكز فرهنگي هست، مسجد هست، معبد هست، حوزه هست، دانشگاه هست، مراكز علمي هست يك آدم منحرف هيچ كدام از اين مراكز فكري، فرهنگي را نمي‌بيند چهار جاي آلوده باشد فقط آن صدا را مي‌شنود اين همه مراكز را رها مي‌كند آنجا مي‌رود در قيامت هم همين طور است همين معنا كه در دنيا افراد تبهكار اين همه صداهاي پاك هست نمي‌شنوند به دنبال صداهاي آلوده مي‌روند و در دنيا باز هم از طرفي راههاي ناهنجار هست دعوتهاي فراواني از تبهكاران هست مردان الهي هيچ به آنها گوش نمي‌دهند فقط گوششان به طرف انبيا و اولياست در قيامت همين معنا ظهور مي‌كند خب چگونه غرّشي كه تا پانصد فرسخ مي‌رود يا تا هزار كيلومتر مي‌رود مردان بهشت ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾ اينها هستند بهشتي كه بويش تا پانصد فرسخ مي‌رود عاقّ والدين اين بو را استشمام نمي‌كنند بنابراين ما در دنيا يك حواسّ مشتركي داريم يعني چشم ما مشترك است، گوش ما مشترك است اين صداها را مي‌شنويم ولي همين صداها و همين مناظري كه ما داريم يك نگاه ديگري هم لازم است اگر آن نگاه ديگر را داشتيم در قيامت چيزي را ما مي‌بينيم كه ديگري نمي‌بيند، چيزي را ما مي‌شنويم ان‌شاءالله كه ديگري نمي‌شنود اگر خداي ناكرده اين چشم ما و اين گوش ما همين حرفها را ديد چيزهاي ديگر را نديد گرفتار وضع آنها مي‌شويم. اينكه در آيهٴ 101 اين سور‌ه فرمود يك عده چشم و گوششان بسته است همين است ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ چشم اينها نام مرا نمي‌بيند معلوم مي‌شود نام الهي و ياد الهي ديدني هم هست گذشته از اينكه شنيدني است ديدني هم هست الآن مشكل اساسي ما يك اخباريگري مُدرني در سطح جامعه ما هست. بيان ذلك اين است كه آنهايي كه ـ معاذ الله ـ گرفتار توهّم تحريف قرآن‌اند در معارف قرآني فقط به روايات مراجعه مي‌كنند و اگر در ضمن آيه‌اي روايتي نبود در آن آيه هيچ بحثي ندارند با اينكه بسياري از آيات قرآن كريم است كه بخشهاي معرفتي را به همراه دارد و روايتي در ذيل آنها نيست اگر ـ معاذ الله ـ قرآن تحريف شده باشد اينها گرفتار همان جمود روايي‌اند و قرآن را به وسيلهٴ روايات معنا مي‌كنند با اينكه ائمه(عليهم السلام) فرمودند روايات ما را بر قرآن عرضه كنيد اگر چيزي مخالف قرآن بود حجّت نيست چه آن روايت معارض داشته باشد چه نداشته باشد آنهايي كه معارض دارند در نصوص علاجيه در اصول مطرح‌اند آنهايي هم كه معارض ندارند يك باب ديگري است كه مرحوم كليني و ساير محدّثان نقل كردند. روايت چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد اوّلين پايگاه اعتبارسنجي‌اش عرضهٴ بر قرآن است اگر با قرآن مخالف نبود حجّت است خب اگر قرآن وضعش روشن نباشد ميزان و معيار را ما در دست نداشته باشيم روايت را بر چه چيزي عرضه كنيم؟ اين مشكل كساني كه ـ معاذ الله ـ گرفتار تحريف قرآن‌اند. آنهايي كه گرفتار تحريف قرآن‌اند و وارد مسئلهٴ فقه و اصول مي‌شوند در حدّ اَخبار اجتهاد مي‌كنند اگر اصولي باشند، اگر اَخباري باشند اجتهاد هم ندارند ترجمه‌اي از روايات مي‌كنند تقليد را منع مي‌كنند مي‌گويند مردم نبايد از كسي تقليد بكنند فقها فقط حقّ ترجمهٴ حديث را دارند و مردم بايد اين ترجمهٴ احاديث را از فقها بگيرند و عمل بكنند خب اين يك جمود ديگر كه قدم دوم، پس اگر كسي ـ معاذ الله ـ گرفتار تحريف قرآن بود اصولي بود يك مشكل دارد، اَخباري بود مشكل ديگر دارد همين اشكال از حوزه‌ها به جامعه هم سرايت كرده الآن دانشگاه ما يك اخباريگري رايجي در آنها هست سالهاست گفته مي‌شد كه ما علمِ غير اسلامي نداريم اينها باورشان نمي‌شود كه ما علمِ غير اسلامي نداريم مي‌گويند فيزيك كه اسلامي و غير اسلامي ندارد، شيمي كه اسلامي و غير اسلامي ندارد، درياشناسي، صحراشناسي، سپهرشناسي، معدن‌شناسي، آب‌شناسي، هواشناسي اينها كه اسلامي و غير اسلامي ندارد علم سكولار است در حالي كه قرآن آمده قدم به قدم اسلامي بودن را معنا كرده فرمود همهٴ اين علوم اسلامي است اينها خيال مي‌كنند وقتي كه علم اسلامي شد يعني در آيه يا روايت بايد فرمول فلان دارو هم باشد، فرمول فلان هواپيماسازي هم باشد، فرمول كشتي‌سازي باشد تا بشود علم اسلامي اين يك اَخباريگري منجمد متحجّر است اما وقتي باز بشود معلوم مي‌شود كه همهٴ اين علوم اسلامي است منتها اينها آمدند مصادره كردند. بيان ذلك اين است كه قرآن كريم اينكه مي‌فرمايد يك عده چشمشان ما را نمي‌بيند ياد ما را نمي‌بيند ياد ما را يعني ياد ما را، چشم اينها ياد ما را نمي‌بيند گوش اينها حرف ما را نمي‌شنود ﴿كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ چشمشان بسته است ياد ما را نمي‌بينند. قرآن كريم كه فرمود: ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[13] خداي سبحان اين كتاب را از طرف خود نازل كرد و اين كتاب فرمود آنچه مصداق شيء است ممكن است مخلوق خداست ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[14] پس چيزي در عالَم نيست كه مخلوق الله نباشد پس اصل اول اين است كه فرمود اين كتاب نور است، اصل دوم اين است كه اين نور جهان را روشن كرده فرمود: «كلّ ما يصدق عليه أنّه شيء فهو مخلوق الله سبحانه و تعاليٰ» اصل سوم اين است كه فرمود ما اين را زيبا آفريديم ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[15] خب اگر چيزي مبدأ داخلي‌اش ناقص باشد، خارجي‌اش ناقص باشد، هدفدار نباشد، با نقص باشد، با عيب باشد كه زيبا نيست پس هرچه را خدا آفريد زيبا آفريد اين براي خدا. طبق اين سه اصل ما چيزي در عالَم به عنوان طبيعت نداريم هر چه داريم خلقت است وقتي هر چه داشتيم خلقت شد چيزي به عنوان علم طبيعي نداريم كه مثلاً فلان شخص دانشجوي علم طبيعي است ما خلقت‌شناسي داريم اگر زمين‌شناسي است، درياشناسي است، صحراشناسي است، خلقت‌شناسي است علم كه يك سلسله موضوعاتي دارد با محمولات، محمولاتي دارد مرتبط به موضوعات اين علم دربارهٴ كار خدا بحث مي‌كند، خلقت خدا بحث مي‌كند وقتي يك زمين‌شناسي، درياشناسي، آسمان‌شناس، ستاره‌شناس دارد بحث مي‌كند قدم به قدم مي‌گويد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد يك مفسّر وقتي دارد قرآن تفسير مي‌كند تفسير علمِ اسلامي است آن مفسّر مي‌گويد خدا چنين گفت، خدا چنين گفت، خدا چنين گفت، خدا چنين گفت مي‌شود علم اسلامي، آن درياشناس مي‌گويد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد مي‌شود علم اسلامي، آن هواشناس مي‌گويد نسيمي از هزارها كيلومتر مي‌وزد اين نسيم قدري جلوتر مي‌آيد تندباد مي‌شود ابر توليد مي‌كند ابر را جابه‌جا مي‌كند، ابر را باردار مي‌كند ابر را بر اساس نظم جايي مي‌باراند زايمانش را به عهده مي‌گيرد. چه كسي اين كارها را كرده چه كسي نسيم ساخت؟ چه كسي نسيم را به صورت باد در آورد؟ چه كسي ابر توليد كرد؟ چه كسي ابرها را به وسيلهٴ باد جابه‌جا كرد؟ چه كسي ابرها را زن و شوهر كرد؟ چه كسي ابرها را مادر كرد تلقيح كرد باردار كرد بارش‌دار كرد؟ چه كسي ابرها را به موقع مي‌باراند؟ الله، خب اين قدم به قدم سخن از خداست اين براي معلوم مي‌ماند علم و عالِم علم به وسيلهٴ عقل است عقل چه عقل تجربي باشد كه در همين علوم زماني و علوم فيزيكي مطرح است، چه عقل تجريدي باشد كه در فلسفه و عرفان نظري و كلام مطرح است اين عقل فيض خداست مخلوق خداست چراغ است اين چراغ را او در درون ما روشن كرده فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾[16] اين فتيله‌هاي اين چراغ را كه سمع و بصر است او داد، اين زِيتْ و زيتونه و نفت و وسيلهٴ سوخت و سوز را كه سمع و بصر و موادّ خام اوليه است او داد، آن مشكات و زجاجه را او داد، آن علم را هم او عطا كرد ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[17] پس عقل را او داد، علم را او داد، مجاري علم را او داد بشر با عقل كشف مي‌كند كه خدا چه كرد، اگر اين چراغ حرف بزند او مجاز است كه بگويد من كردم يا فقط بايد بگويد من نشان دادم؟ عقل مصباح دين است چراغ دين است كاشف حقيقت است نه مبتكر حقيقت، نه خالق حقيقت عقل نه در نظام تكوين كار ِتكويني از او ساخته است نه در نظام تشريع كار قانون‌گذاري او قانون‌شناس خوبي است در مسئله فقه و اصول، او حقيقت‌شناس خوبي است در مسئله فيزيك و شيمي و نجوم و رياضي و طبيعي اگر چراغ بخواهد حرف بزند بگويد من كردم مي‌گوييم تو كسي هستي كه ادّعاي الهيّت مي‌كني اين ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[18] همين است اگر چراغ مي‌خواهد حرف بزند و حرفش راست باشد بگويد من اين طور مي‌بينم، من اين طور نشان مي‌دهم، من اين طور كشف مي‌كنم نه من مبتكرم، نه من فنّاورم، نه من ساختم، نه من مي‌گويم من مي‌بينم اگر ديدن كارِ عقل است او خلقت خدا را مي‌بيند اگر كسي اين چشم را نداشت يك چراغ دروغگوست قرآن مي‌فرمايد اين كور است بعد بالصراحه روشن كرده در سورهٴ مباركهٴ «حج» كه من مي‌گويم كور است نه يعني كوري است كه بايد چشم‌پزشك معالجه كند ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[19] آن چشم دل گور است اين نمي‌بيند چه كسي كرد اين يا لاشهٴ علم را مي‌بيند مي‌گويد اين‌چنين بوده است، اين‌چنين شده است، اين‌چنين مي‌شود سير افقي را دارد اما چه كسي كرد؟ براي چه كرد؟ كور است نمي‌بيند يا اگر خيلي داعيهٴ فرعوني داشته باشد مي‌گويد من مبتكر بودم، من نوآور بودم گويا خودش خلق كرده به نام خودش ثبت مي‌دهد خب اين را مي‌گويند كور ديگر، كور ديگه حقيقت شرعيه نمي‌خواهد كه اگر كسي مطلبي را نبيند مي‌شود كور، بالاتر از اين اگر به نام خود اسناد بدهد مي‌شود كاذب، اگر به نام خود اسناد ندهد فقط كور است اينكه قرآن در اين كريمه مي‌فرمايد اينها كورند براي همين است پس معلوم كه مخلوق خداست، عقل چه تجربي كه در طبيعيّات گذشته نقشي داشت و چه تجريدي كه در الهيّات سهمي دارد چراغ خوبي است يك فيزيكدان عاقل و يك فيلسوف متكلّم عاقل مي‌گويد من جهان را اين‌چنين مي‌بينم بيش از اين حقّ حرف ندارد اين براي علم براي عقل چه تجربي، چه تجريدي عاقل هم كه انسان است كه بندهٴ اوست اگر به خود اسناد ندهد و به خود دعوت نكند و واقع را ببيند يكي از حقايق عالَم خود اوست فرمود: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[20] الآن بيش از صد دانشگاه نه دانشكده، صد دانشگاه كه هر كدام مشتمل بر چندين دانشكده‌اند تلاش و كوشش شبانه‌روزي آنها اين است كه بفهمند اين يك قطره آب چگونه اين طور شده كسي كه متخصّص چشم راست است به خودش اجازه نمي‌دهد دربارهٴ چشم چپ فتوا بدهد بالأخره همين يك نطفه بود ديگر ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ همين يك قطره را به اين صورت در آورد ديگر حالا تازه اين علومي كه دانشگاه‌هاي تجربي دربارهٴ آنها نظر مي‌كنند چه رسد به آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[21] كه «مَن عرف نفسه فقد عَرف ربّه»[22] عهده‌دار اوست آن يك حساب ديگري دارد. خب، پس اگر عالِم است كه بندهٴ اوست و اگر عقل است كه چراغ اوست و اگر معلوم است كه مخلوق اوست كجا سخن از غير اسلامي است؟ ما علمي داريم كه اسلامي نباشد؟! منتها تفكّر اخباريگري اينها دانشگاه را به اين صورت در آورده اينها خيال مي‌كنند علم اسلامي آن است كه خدا در قرآن بگويد ﴿يا أيّها الذين آمنوا﴾ اگر خواستيد آن دارو را بسازيد دو گِرَم از اين، دو گرم از آن، دو گرم از آن به هم مخلوط كنيد بشود فلان دارو نظير صوم و صلات كه دو ركعت اين، سه ركعت آن، چهار ركعت آن اما عقل اگر چيزي را بفهمد حجّت شرعي نيست در حالي كه همين عقل وقتي در فضاي دانشگاه و حوزه اين تشخيص را داد اين چراغ را داد وارد حوزهٴ علم كلام شد مي‌بيند او را به رسميّت مي‌شناسند مي‌تواند به خوبي اسناد بدهد بگويد خدا چنين كرده است البته مادامي كه علم باشد نه فرضيّه، نه وهم و خيال و قياس و گمان و وهم علم باشد و مرز را هم قرآن كريم مشخص كرده است يعني دوتا خطّ قرمز كشيده فرمود شما اگر خواستيد به طرف اثبات برويد تثبيت كنيد بايد محقّقانه باشد، خواستيد به طرف نفي و تكذيب برويد بايد محقّقانه باشد نشد توقّف كنيد هم اين بيان نوراني مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه بارها در همين محفل خوانده شد كه وجود مبارك امام صادق فرمود: «إنّ الله سبحانه و تعالي خَصّ أو حضّ أو حَصّن» طبق سه قرائت و سه نسخه «عباده بآيتين مِن كتابه»[23] [24] فرمود ذات اقدس الهي دوتا خطّ قرمز كشيد براي بندگان يكي ﴿أَن لا يَقُولُوا حتّي يعلموا﴾ وقتي مي‌خواهند حرف بزنند، تصديق كنند، سر پايين بياورند بگويند آري، بايد حجّت داشته باشند يكي هم وقتي سر بلند كردند مي‌خواهند بگويند نه، بايد حجت داشته باشند ﴿أَن لا يَقُولُوا حتّي يعلموا﴾ و اينكه «لا يردوا ما لم يعلموا» باطل را به اين آيه تمسّك كردند يكي در سورهٴ «اسراء» است كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾[25] يكي هم به آيهٴ ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾[26] وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) طبق اين دو آيه فرمود اين دوتا خطّ قرمز دوتا مرز است آري بايد محقّقانه باشد، نه بايد محقّقانه باشد همين بيان در مسائل علمي در مسائل فقهي هم آمده همان كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود امور ثلاثه است «بيّن‌ٌ رشده»، «بيّنٌ غيّه» «شبهات بين ذلك»[27] مسئله حلال و حرام اين طور است، واجب و مستحب همين طور است اگر مالي حلال بود بيّنٌ رشده، حرام بود بيّن غَيّه، امر مشتبه بود «قِف عند الشبهه» در مسائل عملي اين طور است، اخلاقي اين طور است، اعتقادي اين طور است، علمي اين طور است كه انسان وقتي اقدام مي‌كند كه حجت داشته باشد، وقتي پرهيز مي‌كند كه حجت داشته باشد، وقتي احتياط مي‌كند كه نه از آن طرف حجت نه از اين طرف حجت، بنابراين وقتي فضاي علمي و عقلي شد يعني دانشگاه عقلي شد وارد حوزهٴ علم كلام شدند مستقيماً مي‌توانند به خدا اسناد بدهند خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد وقتي وارد حوزهٴ فقه و اصول مي‌شوند، مي‌شود حجت همهٴ فقها گفتند يكي از منابع حجيّت شرع عقل است بسياري از مسائل اصول را عقل به عهده دارد، بسياري از مسائل فقه را عقل به عهده دارد عبادات با روايات حل مي‌شود اما بخش معاملات، بخش تنازع حقوقي و امثال ذلك با عقل حل مي‌شود مسئله‌اي كه بيع فضولي كاشف است يا ناقل و امثال ذلك كشف حقيقي يا كشف حكمي آن بحثهاي عميق مرحوم شيخ انصاري و امثال ذلك اينها كه در آيه و روايت نيست كه آن بحثهاي عميق استصحاب تعليقي و تنجيزي اينها كه در روايات نيست كه اينها را عقل كشف كرده مشكل دانشگاههاي ما اَخباريگري است اينها خيال مي‌كنند وقتي فيزيك اسلامي مي‌شود كه در روايات بحارالأنوار يا در آيات قرآن اين باشد كه فلان ماده را با فلان ماده اگر وصل كني فلان پديده به دست مي‌آيد اما اگر عقل كارِ خدا را كشف بكند حجّت نيست اين چشم‌بسته است فرمود خيليها كورند به حسب ظاهر عالِم‌اند اما قلبشان كور است براي اينكه آيات ما را نمي‌بينند، ياد ما را نمي‌بينند نه زمين را، بله زمين را مي‌بيند، دارو را مي‌بيند، درمان را مي‌بيند اما ياد ما را نمي‌بيند اين نگاهِ آيه‌اي، نگاهِ آيت به عالَم علم را علم الهي مي‌كند ما علم غير الهي نداريم علم سكولار نداريم نعم، اگر خداي ناكرده جهان‌بيني كسي الحادي بود همهٴ علوم مي‌شود ضدّ دين و الحادي ديگر سكولار نيست اگر جهان‌بيني كسي ـ معاذ الله ـ نفي مبدأ و معاد بود ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[28] بود، ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[29] بود تمام علوم مي‌شود ضدّ دين و الحادي ما علمِ سكولار نداريم ولي اگر جهان‌بيني كما هو الحق الهي بود همهٴ عالَم كار خداست بحث در كار خداست چطور مي‌شود انسان دربارهٴ كار خدا بحث بكند و اسلامي نباشد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد خب قرآن چرا علم اسلامي است؟ براي اينكه مي‌گوييم خدا چنين گفت، خدا چنين گفت آن علم هم مي‌شود اسلامي چون خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد مشكل اين است كه وقتي گفتند دانشگاه بايد اسلامي بشود، علوم بايد اسلامي بشود، متون درسي بايد اسلامي بشود اينها خيال مي‌كنند بر اساس آن تفكّر اخباريگري كه ما در قرآن بايد آيه‌اي داشته باشيم كه زيردريايي را چطور بسازند يا سفينهٴ باسرنشين يا بي‌سرنشين را چطور بسازند چون ما در قرآن چنين آيه‌اي نداريم بنابراين سفينه‌سازي يا كشتي زيردرياسازي اسلامي نيست اين يك اَخباريگري است عقل را از حرم شرع بيرون بردن است اينها تازه به زحمت مي‌گويند كه اين مطلب عقلاً اين طور است شرعاً آن طور خب ديديم اگر چيزي را عقل فهميد مِن الأدلة الشرعيه است بايد بگوييم عقلاً اين طور است يا نقلاً اين طور شرع را، كار خدا را، فعل خدا را، قول خدا را، سنّت خدا را هم از راه عقل مي‌شود تشخيص داد هم از راه نقل همان طوري كه نقل اعتبار حجيّتش يك سلسله شرايط ويژه دارد عقل هم بشرط ايضاً و بشرح ايضاً هر عقلي حجت نيست همان طوري كه هر نقلي حجت نيست اگر تعارضي هست تعارض درون‌گروهي است نه تعارض عقل و دين است تعارض عقل و نقل است گاهي دوتا دليل عقلي، گاهي دوتا دليل نقلي، گاهي يك دليل عقلي يك دليل نقلي با هم معارض‌اند اينها كه تفكّر اخباري دارند عقل را مستقلاً حجّت مي‌دانند اما آنها كه تفكّر اخباريگري ندارند مي‌گويند عقل حجّت في‌الجمله است نه بالجمله اگر بحثهاي عقلي را مطرح مي‌كنند هرگز بحثهاي نقلي را از نظر دور نمي‌دارند بحثهاي نقلي را جدا، بحثهاي عقلي را جدا بعد جمع‌بندي مجتهدانه مي‌كنند آن‌گاه فتوا مي‌دهند.


[1] سوره کهف، آيه 102.
[2] سوره کهف، آيه 103.
[3] نمل/سوره27، آیه34.
[4] کهف/سوره18، آیه93.
[5] فرقان/سوره25، آیه51.
[6] نساء/سوره4، آیه165.
[7] کهف/سوره18، آیه96.
[8] زمر/سوره39، آیه68.
[9] کهف/سوره18، آیه91.
[10] حدید/سوره57، آیه4.
[11] فرقان/سوره25، آیه12.
[12] انبیاء/سوره21، آیه102.
[13] مائده/سوره5، آیه15.
[14] زمر/سوره39، آیه62.
[15] سجده/سوره32، آیه7.
[16] نحل/سوره16، آیه78.
[17] علق/سوره96، آیه5.
[18] جاثیه/سوره45، آیه23.
[19] حج/سوره22، آیه46.
[20] سوره قیامه، آيه 37.
[21] ص/سوره38، آیه72.
[22] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج2، ص32.
[23] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج2، ص186.
[24] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص43.
[25] اسراء/سوره17، آیه36.
[26] یونس/سوره10، آیه39.
[27] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص68.
[28] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[29] جاثیه/سوره45، آیه24.