درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/03/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 96 تا 101 سوره کهف

 

﴿ءَأَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّي إِذَا سَاوَي بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً﴾ ﴿فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً﴾ ﴿قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً﴾ ﴿وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً﴾ ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾[1]

در جريان ذوالقرنين چون گفته شد دو شخصيت بودند يكي در عهد ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود يكي هم در عهد ارسطو. آن ذي‌القرنيني كه در عهد ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود مؤمن بود و اينكه در عهد ارسطو بود غير مؤمن بود آن تعبيري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه از قرآن برمي‌آيد كه اين ذ‌ي‌القرنين مؤمن بود و ذي‌القرنيني كه هم‌عصر ارسطو بود به نام اسكندر اين غير مؤمن بود پس منظور از ذي‌القرنين اسكندر نيست اين فرمايش وقتي تام است كه ما يك ذي‌القرنين داشته باشيم اما وقتي ذي‌القرنين اول داريم و ذي‌القرنين ثاني داريم و ذي‌القرنين اول مؤمن و موحّد بود و اين آيه هم احتمالاً همان ذي‌القرنين را مي‌گويد آن‌گاه نفي ذي‌القرنينِ به معناي غير ايراني و اثبات اينكه منظور از ذي‌القرنين كورش كبير است محتاج به برهان است و فحص بيشتر. در جريان ذي‌القرنين آنچه از اين آيات برمي‌آيد اين است كه خداي سبحان به او تمكّن فراواني داد و او هم از اين تمكّن بهره‌هاي فراوان برد كه ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾[2] اما نمي‌شود به فعلِ ذي‌القرنين استدلال كرد براي اينكه معصوم بودن او ثابت نشود.

مطلب دوم اين است كه بر فرض اينكه ثابت بشود او معصوم است صِرف كاري كه معصوم انجام داد فعلِ معصوم حجّت است اما دليل بر جواز است نه دليل بر وجوب اگر كاري را معصوم(عليه السلام) انجام داد اينكه گفته مي‌شود فعلِ معصوم، قولِ معصوم، تقرير معصوم حجت است به اين معنا نيست كه اينها علي وزان واحدند خب بالأخره قول قابل اطلاق‌گيري، قابل عموم، تأسيس قاعده و مانند آن هست اما صِرف فعل دليل بر جواز است مگر اينكه به صورت سنّت مستمر در بيايد كه از آن رُجحان استفاده بشود وگرنه صرف اينكه كاري را معصوم انجام داد اين دليل است بر جواز آن هم في‌الجمله چون فعل نه لسان دارد كه وجوب را بفهماند و نه اطلاق و عموم دارد بنابراين ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ دليل نيست كه انسان واجب است از اسباب استفاده كند لكن از اين تعبير قرآني كه ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ اين نشانهٴ استمرار سنّت ذي‌القرنين است براي اينكه كسي كه به مغرب رفته از مغرب تا مشرق را هم طي كرده با ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ معلوم مي‌شود سيره اين بود، سنّت اين بود يك، يك فعلِ گذرا نبود و قرآن هم با تمجيد اين را نقل مي‌كند دو، معلوم مي‌شود كه پيروي از اسباب و علل رجحان دارد سه، لكن ما نيازي به اين تكلّفات نداريم اصلاً ذات اقدس الهي بر ما واجب كرده است كه از علل و عوامل طبيعي كمك بگيريم فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾[3] ، ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ﴾ يعني ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ﴾ خدا بر شما واجب كرده از شما خواسته كه زمين را آباد كنيد كسي بگويد به من چه، كسي به دنبال كار نرود يا كشاورزي و كارهاي ديگر را صنعت نداند اينها حرام، حرام يعني حرام اين ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ﴾ يعني «طلب منكم عِمارة الأرض» بر همهٴ ما واجب است كه زميني كه زندگي مي‌كنيم آباد كنيم مي‌شود وجوبِ كفايي در بخشي از امور مي‌شود واجب عيني اگر خداي سبحان ما را از زمين مبعوث كرد و از ما خواست كه زمين را آباد كنيم بايد در همهٴ امور خودكفا باشيم دست در كنار سفرهٴ ديگران آن هم مخصوصاً كافر دراز كردن كه بر خلاف اين آيه است از ما جدّاً خواست كه زمين را آباد كنيم آباد كردنِ زمين به كشاورزي اوست، به دامداري اوست، به صنعت اوست و مانند آن.

 

پرسش:...

پاسخ: بله اينكه در اوايل از آن بياني كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده است همين حديث در روزهاي اول بحث بازگو شد كه خداي سبحان هر كاري را از روي اسباب و علل انجام مي‌دهد گاهي از راه كرامت و معجزه انجام مي‌دهد منتها كرامت و معجزه علل و اسباب غير عادي دارد خداي سبحان كار را بر روال اسباب و علل عادي انجام مي‌دهد از ما هم خواسته اما بر ما واجب كرده كه زمينِ زندگي‌مان را آباد كنيم از ما به جِدّ خواست «واستعمركم وطلب منّا عمارة الأرض» كسي بگويد به من چه، يكي بگويد به تو چه اين‌چنين نيست، خب ما نيازي به اينكه چون ذي‌القرنين اين كار را كرده پس ما هم بايد «أَتْبَعَ سَبَباً» بشويم نيست اين چندين عَقبهٴ كئود را بايد طي كند كه هيچ كدام از اينها لازم نيست او بايد معصوم باشد يك تا فعلش حجّت باشد آن هم فعلش دليل بر وجوب باشد نه دليل بر جواز آ‌ن هم ثابت بشود اگر چيزي در شريعت سابق بود در شريعت لاحق هم هست اينها عقبهٴ كئود است اصلاً لازم نيست وقتي صريحاً خدا فرمود شما جانشين من هستيد بر شما واجب كردم كه زمينتان را آباد كنيد نه كسي مي‌تواند بگويد به تو چه، نه كسي مي‌تواند بگويد به من چه ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾[4] بعد هم فرمود همان طوري كه روي دوش اسب سوار شدن سخت است شما هم بايد روي دوش زمين سوار بشويد روزي‌تان را در بياوريد ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها وَكُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾ مِنْكَب يعني دوش، روي كوه سوار بشويد، روي تپّه سوار بشويد، روي برجستگي سوار بشويد معدن را شناسايي كنيد، معدن را استخراج كنيد آنكه در دلِ كوه است براي شماست بر ما واجب كرده كه اينها را آباد كنيم، خب.

مطلب ديگر اينكه حالا وقتي كه فرمود نوبت به سدسازي مي‌رسد. از جريان ذي‌القرنين ما نمي‌توانيم نبوّت او را ثابت كنيم براي اينكه يك چندتا خطاب در قرآن كريم به ذي‌القرنين است كه خدا مي‌فرمايد: ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾[5] يك، و چند تعبير از خود ذي‌القرنين هست كه خداي سبحان در موقع مشخّص وقتي وعدِ الهي فرا برسد اين سد را مُندَك مي‌كند و مانند آن. اينها در قرآن نمونه‌هايي دارد كه بعضيها خطاب مع‌الواسطه‌اند بعضيها خطاب بلاواسطه مثل اينكه گاهي خدا مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[6] به ما خطاب مي‌كند اما از راه نبوّت نبيّ ما، به بني‌اسرائيل خطاب مي‌كند ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[7] ، ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[8] اما از راه نبوّت وليّ خودشان سرّ اينكه خداوند بفرمايد ما گفتيم ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ مثل اينكه خدا به ما بفرمايد ما به مسلمانها گفتيم ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ به بني‌اسرائيل هم گفتيم ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ فرموده خدا لكن به لسان نبيّ‌اش پس صِرف اينكه در تعبيري خدا بفرمايد ما گفتيم ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾، ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾، ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾ اين دليلِ بلاواسطه بودن نيست. و اما اينكه ذي‌القرنين گفت كه وقتي قيامت فرا مي‌رسد وعدهٴ الهي فرا مي‌رسد خدا همه را از بين مي‌برد خب اين هم وقتي شاگرد نبيّ‌اي باشد نظير طالوت كه از نبيّ خودش سخن مي‌گفت اين هم از برابر آن وحي نبيّ خودشان خبر مي‌دهد وقتي قيامت رسيده است خدا بساط همه اينها را برمي‌چيند.

مطلب ديگر اينكه گاهي كلمه سد با قرينه همراه است منظور سدّ غيبي است مثل حجاب وقتي با قرينه همراه باشد حجابِ غيبي است، كِنان وقتي با قرينه همراه باشد كِنان غيبي است فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً﴾ ﴿وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً﴾[9] يا ﴿بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ﴾ يا ﴿إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾[10] همهٴ اينها با قرينه همراه است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» در آغاز اين سور‌ه با قرينه همراه شده فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾[11] ما جلوي اينها و دنبال اينها را مسدود كرديم اينها نه جلو را مي‌بينند نه دنبال را مي‌بينند آيهٴ نُه سورهٴ مباركهٴ «يس» اين است ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾ خب اين سدها هم معلوم مي‌شود سدّ غيبي است بشري كه بيراهه رفته گناه، غرايز و اغراض اين فطرت او را پوشانده اين نه گذشته خود را مي‌بيند نه آينده را. گذشته پشتِ سر اوست اين نگاه نمي‌كند تا عبرت بگيرد آينده پيش روي اوست اين نگاه نمي‌كند كجا دارد مي‌رود اگر كسي بخواهد فكري داشته باشد بينديشند يا دربارهٴ گذشته بايد بينديشد عبرت بگيرد، يا دربارهٴ آينده بايد بنگرد و برنامه‌ريزي بكند يا سر بلند كند فكرِ آسماني داشته باشد بالأخره يكي از اين راههاست ديگر اين ناچار است هيچ راهي ندارد مگر اينكه سرش را خم بكند و چشم را خم بكند فقط خودش را ببيند و پاي خودش را ببيند شما اين را تصوّر كنيد كسي جلوي او ديوار است، پشت سر او ديوار است بين اين لبهٴ دوش او تا زير چانه‌اش يعني گردن او با آهن بسته است اين شخص نه مي‌تواند برگردد پشت سر را ببيند، نه مي‌تواند جلو را ببيند براي اينكه جلوي او ديوار است، پشت سر او ديوار اين دو حجاب مانع اين است كه او گذشته و آينده را ببيند سر خم بكند فطرت خودش را ببيند نمي‌تواند، سر بالا كند با افكار الهي آشنا بشود نمي‌تواند چون اين گردن اين فاصلهٴ بين چانه و دوش بسته است فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً﴾[12] آينده را نمي‌بيند، ﴿وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾ گذشته را نمي‌بيند تا عبرت بگيرد، ﴿وَأُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ﴾ گردن اينها با آهن بستيم اين هميشه سر به هواست چنين آدمي كه ﴿جَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾ چنين آدمي هميشه سر به هواست نه اهل فكر است، نه اهل آينده‌نگري است، نه اهل گذشته‌بيني خب ﴿فَهُم مُّقْمَحُونَ﴾[13] مُقْمَه يعني آدمِ سر به هوا يك جوانِ گريخته از مدرسه و منزل همين است ديگر آدمي كه نه گذشته را مي‌بيند نه آينده را مي‌بيند هميشه سر به هواست از همين قبيل است. خب، در اين‌گونه از موارد سد چون با قرينه همراه است آن حجابِ معنوي است نظير ﴿جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾[14] حجاب، كِنان، سد در اين طايفه از آيات ياد شده چون با قرينه همراه است بر آن معناي غيبي محمول است. اما اين سدّي كه در اينجا مطرح است كه فرمود: ﴿بَيْنَ السَّدَّيْنِ﴾ يك شكاف و شياري بود كه يأجوج و مأجوج مي‌آمدند ما قرينه‌اي نداريم بر اينكه منظور از اين سد، سدّ معنوي باشد يا سدّ به معني كوه باشد نعم، اگر اين كوه قرينه داشتيم يا روايتي تأييد كرد كه اين دو سد منظور همان دو كوه است كه در آن منطقه بود ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ﴾[15] آيه قابل تطبيق است چون بر كوهها هم سد تطبيق مي‌شود اما اگر نه قرينه‌اي داشتيم كه آن سدّ معنوي را همراهي كند نظير آن آيات و نه قرينه‌اي داشتيم كه بگويد منظور از سدّين جبلين است خب بر همان ظاهرش حمل مي‌شود اين يك مطلب، اما حالا چگونه ممكن است مردمي دوتا سد داشته باشند و براي ساختن سدّ سوم عاجز باشند چون آن سد را كه خود اين مردم نساختند نياكانشان ساختند، نيايشان، تبارشان، اجدادشان ساختند الآن شما مي‌بينيد مَنارهايي كه در بعلبك است در اين قسمتهاي شامات است يك، اهرامي كه در مصر است دو، هرگز نه مردم اين منطقه مي‌توانند مثل آن مناره‌ها را بسازند نه مردم منطقهٴ مصر مي‌توانند اهرام بسازند شما لابد در قسمتهاي شام و بعلبك و سوريه و لبنان رفتيد اين مناره‌ها تقريباً هر كدام دو برابر اين ستون است و از دو تكّه سنگ تشكيل شده يك تكّه سنگ به اندازهٴ اين ستون در زير است يك تكّه سنگ به اندازه همين ستون روست و اين دو تكّه سنگ را آن‌چنان ظريفانه روي هم گذاشتند مثل دو صفحهٴ يك كتاب اصلاً فاصله پيدا نيست چگونه قبلاً اين دو تكّه سنگ بزرگ را به صورت يك مَنار در آوردند فلز كار نكردند اين را قلاب كردند چگونه سنگ دوم را روي سنگ اول گذاشتند مثل اينكه صفحهٴ دوم را انسان روي صفحهٴ اول مي‌گذارد اين‌قدر ظريف است الآن كه مقدور كسي نيست و ما هم خيال نكنيم دنيا برابر ناسخ‌التواريخ ماست ميليونها سال گذشته، ميلياردها سال گذشته صنايعي بودند، مردمي بودند، قدرتهايي بودند مردمي بودند در عصري امكاناتي داشتند آن﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾ ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[16] را در سورهٴ «فجر» همين قرآن نقل كرده فرمود يك عده در دامنه‌هاي كوه ويلا مي‌سازند اينها در كوه ويلا ساختند آنها كه متمكّن هستند الآن در دامنه‌هاي كوه خانه مي‌سازند اما آنها تمام اين سنگهاي كوه را تراشيدند براي خودشان اتاق پذيرايي، اتاق ورودي، اتاق استراحت، دستگاه فرعي، دستگاه آشپزخانه از كوه سنگ در آوردند نه اينكه در دامنهٴ كوه خانه ساختند كه فرمود: ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[17] نه «تنحتون في الجبال» شما اين سنگها را مي‌تراشيد خانه درست مي‌كنيد، اتاق درست مي‌كنيد بله، الآن كه مقدور كسي نيست. غرض اين است كه اگر يك وقت دوتا سد ساختند نبايد گفت حالا كه آن دوتا سد را ساختند اين سد را هم بايد بسازند آن دوتا سد را چه موقع ساختند، چه كسي ساخت مشخص نيست ولي علي ايّ حال اگر اين سد منظور سدّ ظاهري نباشد منظور كوه باشد وقتي كه ذوالقرنين گفت كه ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ﴾ يك وعد عمومي يعني تهديد عمومي، وعيد عمومي است كه ذات اقدس الهي به وسيلهٴ انبيا به همهٴ مؤمنان فرمودند كه وقتي قيامت فرا رسيد خداي سبحان همهٴ اين كوهها را در هم مي‌كوبد در سورهٴ مباركهٴ «حاقّه» آيهٴ پانزده اين است ﴿وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾ ﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾ كلّ زمين با جبالي كه روي زمين است اينها دوتايي با هم كوبيده مي‌شوند پودر مي‌شوند اما آنكه جناب ذي‌القرنين گفت كه ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ﴾ نگفت «جعله دكّاً» گفت: ﴿جَعَلَهُ دَكَّاءَ﴾ ﴿دَكَّاءَ﴾ صفت است براي ارضي كه اين ارض موصوف است و محذوف است «جعله أرضاً دكّاء» «الأرض المستويه هي الأرض التي يقال له الدكّاء» نه دكّاً يعني مي‌كوبد زمينِ صاف را مي‌گويند دكّاء كه ممدود است اگر قرائت «دكّاً» بود با ﴿حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾[18] هماهنگ بود نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم آمده آيهٴ 105 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است كه ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ خدا در قيامت وقتي قيامت قيام بكند اينها را مي‌كوبد پودر مي‌كند نرم مي‌كند آن‌وقت وزان آيه، وزان آيهٴ 105 سورهٴ «طه» مي‌شود، وزان آيهٴ سورهٴ «حاقّه» مي‌شود و مانند آن، اما دكّاً نيست ﴿جَعَلَهُ دَكَّاءَ﴾ يعني «فجعلها أرضاً مستويةً» به آن صورت در مي‌آورد هر دو حق است و اين را از سخنان انبياي قبلي استفاده كرده و بيان كرده و براي اينكه تكرار نشود تلاقي دوتا كلمه باعث ثِقل لسان نشود ﴿اسْتَطَاعُوا﴾ اول با حذف «تاء» شده «اسطاعوا» ﴿اسْتَطَاعُوا﴾ دوم محفوظ مانده وگرنه هر دو يكي است نه اينكه اين «سَطَع» بود بعد يك «الف» اضافه شد «استطاع» ما ديگر فعلي براي «اسطاع» نداريم «افتعل» داريم و «أفعل» ديگر «اِفعَل» نداريم كه اين «اسطاعوا» اول اصلش «استطاعوا» بود براي اينكه با «استطاعوا» دوم تلاقي نكند و در لسان ثِقل احساس نشود در هنگام قرائت آن «تاء» حذف شد ﴿فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً﴾.

مطلب ديگر اينكه آنها از ذي‌القرنين سد خواستند ذي‌القرنين گفت من به شما رَدْم مي‌دهم آنها سؤالشان اين بود كه ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَي أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً﴾[19] ذي‌القرنين فرمود شما آن نيروهاي مردمي را فراهم بكنيد كه حقوقشان را من مي‌دهم آن موادّ اوليه را فراهم بكنيد هزينه‌اش را من مي‌دهم ﴿أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾[20] شما سد خواستيد من رَدْم مي‌دهم، شما سدّ سنگي و آجري و سيماني مي‌خواستيد من سدّ فلزّي به شما مي‌دهم اين ردْم اقواي از آن سد است، اقدر از آن سد است ﴿أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾ اما حالا چطور ذي‌القرنين با يأجوج و مأجوج نجنگيد؟ اولاً آنچه را كه در مغرب‌زمين انجام داد به دستور الهي بود براي اينكه ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾[21] معلوم مي‌شود كه به رهبري يا خودش يا الهام يا رهبري پيامبري كه از او دستور مي‌گرفت دربارهٴ مردم مغرب‌زمين آن دو مطلب را گفته است. دربارهٴ مردم مشرق‌زمين هم اگر مي‌خواست جنگ بكند بايد دستور برسد اين يك، و ثانياً آن قومي كه قدم به قدم سنگر داشتند گاهي مي‌گفتند اينها در دريا زندگي مي‌كنند، گاهي مي‌گفتند در سرداب زندگي مي‌كنند اهل خانه‌اي نبودند نه كاخ داشتند نه كوخ نظير اين حيواناتي كه در غارها زندگي مي‌كردند جنگ كردن با اين مردم هزينهٴ زياد دارد و درآمد كم، پس هم بايد دستور برسد كه چنين دستوري نرسيده بود و هم اينكه فرصت مناسبي بايد باشد تا در آن فرصت بجنگد و هم اينكه جنگ با چنين مردمي كارِ آساني نبود اينها گفتند كه ﴿لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾[22] اينها بدتر از آنهايي بودند كه ﴿مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ يعني اين يأجوج و مأجوج بنابراين با آنها مأموريت جنگ پيدا نكردند و اين ايام هم كه همهٴ نيروهاي ذي‌القرنين حضور داشتند نيروهاي مردمي هم حضور داشتند آنها قدرت اينكه بتوانند از اين شيار عبور بكنند هم نداشتند اين مقدار بود گرچه جريان جنگ مطرح نبود ولي جريان تهاجم آنها هم مقدور نبود كه آنها از آن طرف بخواهند حمله كنند اين كارها را ذي‌القرنين انجام داده است و اگر كسي بخواهد پايان‌نامه‌اي بنويسد جا براي آن هست كه تحقيق كند اين اقوال متعدّدي كه هست كدام يك از اينها حق است چون دوتا ذي‌القرنين است راهي را كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) طي كرده و بعضيها هم پذيرفتند كه مثلاً احتمال اين هست كه منظور از اين ذي‌القرنين كورش باشد اين نيازي به فحص تاريخي عميق دارد كه آيا كورش چنين قدرتي داشت كه مغرب و مشرق عالَم را به اين وضع طي كند يا نه؟ كورش آن ديانت را داشت كه فرمان را از پيامبر بگيرد يا مورد الهام باشد كه خداي سبحان با او در مغرب چه بگويد؟ در مشرق چه بگويد دو، اينها بايد ثابت بشود و چندتا اسكندر داريم، چندتا ذي‌القرنين داريم در چه تاريخي بودند اينها بايد بررسي بشود اگر كسي خواست به ضرس قاطع حكم بكند كه منظور از ذي‌القرنين كورش است اما اگر در حدّ احتمال باشد خب احتمال مشكلي را به همراه ندارد پس اين بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) احتياج به فحص بيشتري دارد.

مطلب ديگر اين كلمهٴ ﴿تَرَكْنَا﴾ است و برخيها بعضي از اقوام را گفتند از همين در تفسير ابي‌السعود از همين كلمهٴ ﴿تَرَكْنَا﴾ گفتند مشتق شده است كه اينها نامگذاري‌شان به همين صورت بود. خب، فرمود وقتي اين سد ساخته شد سدّ فلزي ﴿قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾ اين عنايت الهي بود نظير آنچه سليمان گفته كه در بحث ديروز خوانده شد ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ﴾[23] اين را زمين مستوي قرار مي‌دهد اگر قرائت «دكّاً» باشد آن‌گاه با سورهٴ مباركهٴ «طه» با سورهٴ مباركهٴ «حاقّه» مي‌شود هماهنگ.

 

پرسش:...

پاسخ: خب البته، اينكه رحمت الهي اصلش آن است ديگر منتها همين كه آدم گروهي را نجات بدهد رحمت است ديگر.

 

﴿وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ﴾ آنهايي كه ﴿كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ﴾[24] منتشر مي‌شوند يا ﴿فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾ محشور مي‌شوند همان در هم‌اند ديگر وقتي اينها را خواستند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[25] با فشار از اين قبرها سر بر مي‌دارند مثل ملخ پَركشان حركت مي‌كنند ﴿كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ﴾اند از يك جهت، ﴿إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾اند از سوي ديگر لذا فرمود: « يموج بعضهم في بعض» بعد از نفخ صور دوم هم همه‌شان يكجا جمع مي‌شوند برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آمده است كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[26] در عين حال كه جمع‌اند، جميعشان حاضرند اما همه‌شان تنها هستند ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾[27] كه مضمونش در سورهٴ مباركهٴ «نحل» و «اسراء» و اينها گذشت همه با هم‌اند اما هيچ كسي ديگري را نمي‌شناسد نظير آنچه در برزخ مطرح شد از آن خطبهٴ ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾.

خب، ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ نسبت به كفّار در برزخ كه هستند كه «حُفرة مِن حُفَر النيران» جهنم را از دور نشان مي‌دهند كه ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً﴾[28] اينها را مي‌برند نزديك جهنم يا اينها را مي‌آورند در حدّي كه جهنم را ببينند اينها را بر جهنم عرضه مي‌كنند آل فرعون را كه دربارهٴ برزخ اينهاست ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا﴾ نه «تُعرض عليهم» اما در جريان قيامت كه مي‌خواهد قيام بكند مي‌فرمايد: ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ اينها را نشانشان مي‌دهيم. حالا قبلاً هم مشابهش گذشت كه ما يك جهنّم منقول داريم يك جهنّم غير منقول اسراري در آنجاست كه بسياري از آن اسرار را ما نمي‌فهميم جهنم منقول را در سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾[29] كذا و كذا اين يعني چه؟ اين كدام جهنم است؟ در ذيل اين آيه آن روايات هست كه با چند زنجير جهنم را كِشان كِشان مي‌آورند ما آنچه را كه مي‌فهميم اين است كه يك جهنم منقول داريم يك جهنم غير منقول اما اينها چه چيزي هستند؟ شرحشان چيست؟ خصوصيّاتشان چيست؟ خيلي از اين اسرار است كه براي ما روشن نيست. خب، جهنم را مي‌آورند ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ ما اگر قرينهٴ قطعي داشته باشيم، ادلهٴ ديگر داشته باشيم كه منظور از ﴿جِي‌ءَ﴾ يعني شما را مي‌برند نأخذ به، اما وقتي دليلي نداشتيم بلكه روايات هم در ذيل اين آيه دارد كه او را با زنجير كشان كشان مي‌آورند معلوم مي‌شود دوتا جهنم هست عرضه كردن جهنم هم دو گونه است يك وقت اينها را مي‌برند نزديك جهنم، جهنم را بر اينها عرضه مي‌كنند يك وقت جهنمِ منقول را به اينها نشان مي‌دهند اينكه دارد ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ﴾ اين با آيات سورهٴ مباركهٴ «فجر» سازگارتر است كه جهنم را نظير كالاي قابل عرضه اين خريدارند آنها همين جهنم را خريدند ديگر اينهايي كه ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾[30] جهنم را خريدند اينها در نمايشگاه عالَم عرضهٴ مستقيم كالاست هم بهشت را عرضه كردند، هم جهنم را عرضه كردند يك عده جهنم را خريدند دين را دادند جهنم را خريدند اينكه فرمود: ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾[31] همين است، ﴿اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ﴾[32] همين است، «يشترون النار بالجنّة» همين است اينها در نمايشگاه عالَم در عرضهٴ مستقيم جهنم‌بِخرند ما اين كار را در آنجا هم نشانشان داديم ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ كدام كافر؟ آنهايي كه ﴿كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ هر دو را با «كان» ذكر كرد منتها ﴿كَانَتْ﴾ اول با ﴿كَانُوا﴾ دوم خيلي فرق مي‌كند. غالباً انسان يا از راه چشم اشيايي را مي‌بيند، كتابهايي را مطالعه مي‌كند، مناظري را مي‌بيند متّعظ مي‌شود يا از راه گوش مطالبي را مي‌شنود و متّعظ مي‌شود اگر چشمِ كسي بسته باشد، گوش كسي بسته باشد اين نه سميع است نه بصير وقتي سميع و بصير هم نبود وقتي واردات سمعي و بصري نداشت صادرات خوبي هم ندارد كسي حرفِ خوب مي‌زند و خوب حرف مي‌زند كه شنيده باشد و ديده باشد اگر كسي مطلبي را نشنيده، كتابي را نخوانده چه توقع كه او حرفِ خوب بزند؟ چون مجراي وارداتي او بسته است مجراي صادراتي او هم بسته است از اين مجاري سه‌گانهٴ بسته خبر مي‌دهد كه ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾[33] اينها كورند، اينها كَرند، مجراي وارداتي‌شان بسته است بُكْم‌اند حرفِ صحيح هم از اينها شنيده نمي‌شود مجراي صادراتي اينها بسته است خب اگر كسي اهل مطالعه نيست تا كتاب بخواند، اهل گوش دادنِ مواعظ هم نيست كه از راه گوش چيزي را ياد بگيرد چنين آدمي كافر مي‌ماند چيزي را هم نمي‌پذيرد اين در حقيقت در نمايشگاه دنيا جهنم‌بِخر است بعد از اينكه مُرد جهنم را به او عرضه مي‌كنند مي‌گويند اين را خودت خريدي ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ خودشان آمدند پَرده‌اي بافتند و جلوي چشمشان انداختند وگرنه خداي سبحان اينها را بي‌پرده خلق كرد اين غِطاء و اين پرده را خودشان بافتند و خودشان آويختند خداي سبحان در آنچه در سورهٴ «ق» آمده فرمود اين پرده را تو بافتي و آويختي ما آمديم الآن برداشتيم ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ﴾[34] نه «غطاءنا» يا «غطاء الحق» حق، بي‌پرده است خدا هم خود را بي‌پرده نشان داد با آيات و بيّنات خودش تو با دست‌بافت خودت پرده‌اي بافتي و آويختي و جايي را هم نمي‌ديدي الآن ما اين پرده را كنار زديم خيلي از جاها را مي‌بيني ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[35] غِطا را خود انسان مي‌بافد، خود انسان آويزان مي‌كند ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ براي اينكه اِعراض را هم بفهماند با كلمهٴ «عن» به كار رفته است يعني اعراض و تجاوزي داشتند از ياد خدا و از نام خدا ﴿وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ اصلاً نمي‌توانستند گوش بدهند با اينكه خداي سبحان اينها را سميع و بصير خلق كرد فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً﴾[36] فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾[37] يا در سورهٴ مباركهٴ «انسان» فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً﴾ اين آمده خودش را كَر و كور كرده اين نگاه به نامحرم اين چشم را از ديدن آيات الهي كور مي‌كند گوش دادن به صداي حرام اين گوش را از شنيدن كلمات حق كَر مي‌كند وقتي يك‌جا موعظه است اين حال رفتن ندارد وقتي منظرهٴ آموزنده است اين حالِ نگاه كردن ندارد اينكه مي‌بينيد حال نگاه كردن ندارد براي اينكه چشمش واقعاً بسته است، گوش‌اش واقعاً بسته است و خودش بسته البته، خب اين ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ اينها شبيه به همان جريان يأجوج و مأجوج‌اند، يأجوج و مأجوج اينها كساني بودند كه ﴿لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ يك، سدّي هم براي اينها شد كه مزاحم كسي نباشند در همان مدار بسته زندگي كنند دو، در اين افسانه‌ها هست كه اينها اين‌قدر گوش‌درازند كه يك گوش‌شان لحافشان است يك گوش‌شان زيراندازشان در اين افسانه‌ها كه البته نه اصلي دارد، نه مبدأيي دارد، نه منتهايي دارد و جزء خرافات هست اين افسانه هست اما هر كس اين افسانه را ساخته خوب بافته بعضيها فقط در همان مدار دوتا گوش خودشان هستند يعني وقتي مي‌خواهند بخوابند اين گوش راستشان لحافشان است، وقتي مي‌خواهند بخوابند آن گوش چپ زيراندازشان است يعني اينها فقط در كار خودشان، حرف خودشان را مي‌شنوند حرف كسي را نمي‌شنوند كه، آن كسي كه در ديوان شمس گفت «لحاف گوش چپ است و لحاف ديگر گوش راست» همين است مي‌گويد آن كسي كه اهل عقل نيست، اهل درايت نيست، اهل فكر نيست اهل گوش است فقط گوش به حرف خودش مي‌دهد اين يأجوج و مأجوج ماست اين قصّه است، خرافات است هيچ اصلي ندارد اما ببينيد بزرگان از اين قصّه و افسانه چه بهره‌هايي بردند نظير كار كليله و دمنه كه اصلش قصّه است ولي مطلب حق است يعني كسي كه فقط حرف خودش را گوش مي‌دهد اين يأجوج و مأجوج هر قومي است يك لحاف گوش چپ است و نمي‌دانم فلان گوش راستش اين دوتا گوش دارد فقط حرفهاي خودش را مي‌شنود و لاغير چون آنها اين‌چنين‌اند و كفار هم اين‌چنين‌اند اين دوتا را ذات اقدس الهي كنار هم ذكر كرده فرمود اينها يأجوج و مأجوج‌اند ديگر مگر يأجوج و مأجوج حقيقت شرعيه ندارد كه، كسي كه فقط حرف خودش را گوش مي‌دهد يأجوج و مأجوج است ديگر يعني شما توقع داشته باشيد كه يأجوج و مأجوج يك حقيقت شرعيه داشته باشد لغتي باشد خير، هر كسي در هر عصري در هر مصري به حرف خدا و پيغمبر گوش نمي‌دهد به برهان گوش نمي‌دهد به دليلهاي معتبر گوش نمي‌دهد حرفِ خودش را گوش مي‌دهد يك گوش‌اش لحاف است يك گوش‌اش زيرانداز ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ آن وقت اين برابر همان در مي‌آيد كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد جلوي اينها سد است پس سرّ اينها سد است هيچ جا را نمي‌بينند ﴿فَهُم مُّقْمَحُونَ﴾[38] سر به هوا هستند يأجوج و مأجوج آن مشكل را داشتند اينها هم يأجوج و مأجوج‌اند چرا يك عده در قيامت به آن صورت محشور مي‌شوند به صورت با جنّها محشور مي‌شوند با گروههاي ديگر محشور مي‌شوند براي اينكه واقعاً ﴿لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾[39] در سورهٴ مباركهٴ «يس» كه قبلاً گذشت فرمود اين همه براهين اقامه كردي چرا اينها حرف نمي‌فهمند اينها هنوز نمي‌توانند بين جبر و تفويض و امر بين الأمرين فرق بگذارند بگو ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[40] آخر اينها چه مردمي‌اند كه حرف نمي‌فهمند خب همينها كه ابوسفيانهاي آن روز بودند آيات سورهٴ مباركهٴ «نساء» دربارهٴ آنها آمده يأجوج و مأجوج ذي‌القرنين هم همين طور‌ند اينها ﴿لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ آنجا هم فرمود: ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ اينها چرا چيز نمي‌فهمند؟ چون يأجوج و مأجوج ﴿لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ هستند و اينها هم ﴿لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[41] هستند به دنبال جريان يأجوج و مأجوج كه گرفتار سدّين‌اند با سدّ فلزي سوم اينها هم گرفتار سدّين‌اند اينها ﴿أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ يك، ﴿وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ دو، برابر آيات سورهٴ مباركهٴ «يس» هستند ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾[42] .

«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا» بقيه ان‌شاءالله روز شنبه.


[1] سوره کهف، آيه 101.
[2] کهف/سوره18، آیه85.
[3] هود/سوره11، آیه61.
[4] هود/سوره11، آیه61.
[5] کهف/سوره18، آیه94.
[6] بقره/سوره2، آیه104.
[7] بقره/سوره2، آیه40.
[8] آل عمران/سوره3، آیه64.
[9] کهف/سوره18، آیه57.
[10] اسراء/سوره17، آیه45.
[11] یس/سوره36، آیه9.
[12] الرعد/سوره13، آیه5.
[13] یس/سوره36، آیه8.
[14] اسراء/سوره17، آیه45.
[15] کهف/سوره18، آیه93.
[16] فجر/سوره89، آیه8.
[17] شعراء/سوره26، آیه149.
[18] حاقه/سوره69، آیه14.
[19] کهف/سوره18، آیه94.
[20] کهف/سوره18، آیه95.
[21] کهف/سوره18، آیه86.
[22] کهف/سوره18، آیه90.
[23] کهف/سوره18، آیه98.
[24] یس/سوره36، آیه51.
[25] اسراء/سوره17، آیه71.
[26] واقعه/سوره56، آیه50.
[27] مریم/سوره19، آیه95.
[28] غافر/سوره40، آیه46.
[29] فجر/سوره89، آیه23.
[30] بقره/سوره2، آیه90.
[31] بقره/سوره2، آیه16.
[32] بقره/سوره2، آیه86.
[33] بقره/سوره2، آیه18.
[34] ق/سوره50، آیه22.
[35] ق/سوره50، آیه22.
[36] انسان/سوره76، آیه2.
[37] نحل/سوره16، آیه78.
[38] یس/سوره36، آیه8.
[39] کهف/سوره18، آیه93.
[40] نساء/سوره4، آیه78.
[41] نساء/سوره4، آیه78.
[42] یس/سوره36، آیه9.