88/02/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیات 83 تا 88 سوره کهف
﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً﴾ ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً﴾ ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾ ﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَي وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً﴾ [1]
يكي از مسائلي كه اهل كتاب از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيدند و همين سؤال كه از اهل كتاب نشأت گرفته بود در بين مشركان حجاز هم رواج پيدا كرد و از حضرت پرسيدند جريان ذيالقرنين بود، جريان ذيالقرنين نزد يهوديها مطرح بود اهل كتاب از اين باخبر بودند مشركان حجاز از يهوديها اين اطلاع را گرفتند البته ارتباط مشركان حجاز با اهل كتاب در مكّه زياد نبود و در مدينه زياد بود ولي اصل ارتباط آن هم در مسائل مهم قابل قبول هست كه به وسيلهٴ اهل كتاب در بين مشركان حجاز رواج يافته باشد. جريان ذيالقرنين دو قصّه را هم به همراه دارد يكي جريان يأجوج و مأجوج هست و يكي آن سدّ معروف آن دوتا قصّهٴ تاريخي در ذيل داستان ذيالقرنين طرح ميشود خود ذيالقرنين وجوهي كه در روز قبل از تعطيلي اشاره شد مطرح كردند كه چطور او را ذيالقرنين گفتند يكي از آن وجوه آن است كه روي كُلهخود او دوتا تاج و دوتا پَر بود كه نشانهٴ شجاعت و شهامت بود همين كه در مراسم تعزيهخواني و اينها اين كار را ميكنند كه پَري ميگذارند و يك كُلهخود كه علامت شجاعت باشد برخيها گفتند اين است و اصولاً اين وجه كه مغرب را گرفته، مشرق را گرفته يا آن سه، چهار وجه ديگر هر كدام از اينها ميتواند احتمالي باشد براي نامگذاري اين شخص به ذيالقرنين و گفتند چهار نفر كلّ زمين را بالأخره زير سلطهٴ خود در آوردند زمينِ آن روز را. يكي سليمان(سلام الله عليه) بود، يكي ذيالقرنين كه اينها مؤمن بودند منتها يكي پيامبر و ديگري غير پيامبر و دو نفر ديگر هم غير مسلمان بودند يكي نمرود بود و يكي بختنصّر آنچه را كه در اينگونه از تواريخ آمده دليلي بر حصر نيست چون بسياري از اسرار قبل از طوفان به عنوان قبل از تاريخ مطرح است كه نميشود آنها را انكار كرد و بگوييم تنها كساني كه مالك كلّ ارض شدند همين چهار نفر بودند البته سلطهٴ بر زمين در اعصار گذشته با سلطهٴ بر زمين در عصر كنوني خيلي فرق ميكند راههاي آبي بسيار ضعيف بود يا نبود از آن طرف اقيانوس آرام كسي خبري نداشت و مانند آن.
مطلب ديگر اينكه وقتي كه سؤال كردند از ذيالقرنين فرمود من جريان ذيالقرنين را براي شما تلاوت ميكنم يعني از ناحيهٴ وحي من باخبر ميشوم و اين قصّه را براي شما بازگو ميكنم و آن قصّه از اين قرار است كه خدا فرمود: ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً﴾ ما او را متمكّن در زمين كرديم يعني حوزهٴ حكومتي او كلّ زمين شد اينكه فرمود: ﴿فِي الْأَرْضِ﴾ اگر قرينهاي نباشد كه آيا ارضِ محلّي است يا منطقهاي، همان ارض بينالمللي است يعني كلّ زمين گاهي قرينه است بر اينكه آن شخص در همان محلّ خود داراي سلطه است، گاهي قرينه است بر آن منطقهاي كه آن شخص در محلّ خود و مجاور محلّ خود داراي سلطه است يك وقت است نه، قرينه است بر اينكه اين ﴿فِي الْأَرْضِ﴾ همان منطقهٴ بينالمللي است كلّ زمين است ظاهراً در جريان ذيالقرنين كلّ زمين است نه محلّي و نه منطقهاي به دليل اينكه مشرق و مغرب را اينجا ذكر ميكند ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً﴾. در قرآن كريم آنهايي كه متمكّن در زمين شدند و بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[2] سلطهٴ بر زمين پيدا كردند ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[3] شعار آنهاست آنها كه بر اساس تمكين الهي متمكّن شدند آنها را در سورهٴ مباركهٴ «حج» مشخص كرد كه آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ پس عدهاي بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ سلطهاي بر زمين پيدا ميكنند آنها همانهايي هستند كه ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ گروهي هم بر اساس تمكين الهي متمكّن ميشوند آنها بر اساس آيهٴ 41 سورهٴ «حج» ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾ ميشوند جريان ذيالقرنين از سنخ آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ «حج» است قرآن از او به نيكي ياد ميكند فرمود: ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ﴾ بعد هم وقتي به مغرب آمد چه كار كرد، به مشرق رسيد چه كار كرد، وقتي به مغرب آمد من گفتم كه چه تصميمي ميخواهي بگيري؟ اين هم گفت ما اينها را به دين دعوت ميكنيم اگر كسي به الحاد يا به شرك يا به كفر گرايش پيدا كرد خب تنبيه ميشود در دنيا و بازگشتش به جهنّم آخرت است و اگر كسي مؤمن بود كه ما با او از راه نيكي رفتار ميكنيم ولي حرفِ ما حرف دلپذير است سخت نيست آسان است ما چيزي را بر مردم تحميل نميكنيم اين نشانهٴ كسي است كه از تمكّن الهي برخوردار است سهتا حرف زده و هر سه هم قرآنپسند يكي اينكه ما دعوت ميكنيم و دعوت ما هم آسان است تحميلي بر كسي نيست چيزي كه بر خلاف فطرت باشد، بر خلاف عقل و فهم باشد ما دعوتي نداريم كه ﴿سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً﴾ چه اينكه خدا هم دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[4] در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه بين آسان بودن و سست بودن فرق است قرآن آسان است سست نيست بين وَزين بودن و سخت بودن هم فرق است قرآن ثَقيل است، وزين است، بارِ علمي دارد ولي دشوار نيست هم ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[5] پيام وَزين بودن و علمي بودن و سنگيني علمي داشتن را ميرساند، هم ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[6] پيامِ آسان بودن را مطلبِ عميقِ علمي است پس سست نيست دلپذير است، فطرتپذير است پس سخت نيست اين دو وصف را جزء اوصاف ثبوتي قرآن ذكر فرمود يكي اينكه وَزينِ علمي است وزنهٴ علمي دارد سست نيست دوم اينكه دلپذير است سخت نيست دوتا صفت سلبي دارد يكي اينكه سست نيست، يكي اينكه سخت نيست همين معنا را اين اوصاف چهارگانه كه دوتا ثبوتي است و دوتا سلبي دربارهٴ قرآن كريم بيان فرمود در حدّ رقيقش همين گفتگوي با ذيالقرنين مطرح است كه ذيالقرنين وقتي به مغرب كُرهٴ زمين رسيد دستور خدا را يا سخن خدا را با چه واسطهاي بود شنيد روشن نيست ولي بالأخره حكم خدا را تلقّي كرد كه خدا فرمود با اين مردم چه ميكني؟ عرض كرد اينها را به دين دعوت ميكنم مردم آن وقت دو قِسماند كساني كه الحاد را يا شرك را يا كفر را انتخاب كردند تعديل ميشوند و در قيامت بازگشت آنها به سوي توست و كساني كه ايمان آوردند مورد مِهر و رحمت و عطوفت ما قرار ميگيرند و از عدالت برخوردارند ولي در عين حال كارِ ما آسان است ما سختگيري را روا نميداريم، خب. اين خاصيّتي كسي است كه از تمكين الهي برخوردار باشد بر خلاف كسي كه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[7] سلطه پيدا كند كه آن همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» و امثال «نمل» آمده ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا﴾[8] ، خب.
پس در آيهٴ 41 سوره مباركه «حج» به اين صورت آمده است ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً﴾ بعد هم وقتي كه سلطه پيدا كرد به مردم مغربزمين گفتگوي خدا با او را هم ذكر ميكند، خب. ما آنچه لازمهٴ حكومت او بود به او داديم اينكه فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً﴾ اين با قرينهاي كه او را همراهي ميكند معلوم ميشود كه تمام اسباب و علل حكومت روي كُرهٴ زمين در آن روز مقدور ذيالقرنين بود گاهي تعبير ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ هست ولي به لحاظ محلّي يا احياناً منطقهاي نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» دربارهٴ مَلكهٴ صبا آمده است سورهٴ مباركهٴ «نمل» آيهٴ 23 اين است وقتي هدهد گزارش يَمن را به وجود مبارك سليمان ميرساند ميگويد كه آيهٴ 23 سورهٴ مباركهٴ «نمل» ﴿إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ اين ﴿مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾ در همان حوزهٴ حكومتي خودش است وگرنه در فلسطين و امثال فلسطين كه وجود مبارك سليمان حكومتي داشت آن امرئهٴ صبا سِمتي نداشت در آن منطقه، پس اين ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ در آن آيهٴ 23 سورهٴ مباركهٴ «نمل» نشان كليّت در محلّي يا احياناً منطقهٴ محدود نه بينالمللي و اما اين ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ كه در جريان ذيالقرنين مطرح است اين نسبت به كلّ زمين است به قرينهٴ آن دوتا سفري كه ذيالقرنين كرده است، خب.
﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ از علل و عوامل كمك گرفته و حركت كرده اين ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ ناظر به آن است كه در جريان سليمان(سلام الله عليه) سخن از اسباب ظاهري نبود ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾[9] بود ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾[10] ما باد را بر او مسلّط كرديم او سوار بر باد ميشد بامداد راهِ يك ماهه را ميرفت شامگاه هم راهِ يك ماهه را ميرفت ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾ صبح به اندازه يك ماه راه ميرفت عصر به اندازه يك ماه راه ميرفت دو طرف روز به اندازه دو ماه راه ميرفت اين ديگر سبب عادي و اسباب عادي و امثال ذلك نبود كه ما به وسيلهٴ علل و اسباب عادي او را بر شرق و غرب مسلّط كرده باشيم بلكه ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ﴾[11] ولي در جريان ذيالقرنين كه دارد ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً﴾ وسائل نقليه فراواني در اختيارش قرار داديم او از اين وسائل استفاده ميكرد گاهي به شرق ميرفت و گاهي به غرب حالا اين اول براي سياحت بود، جهانبيني بود، گردش بود بعد جهانگشايي و جهانگيري براي او انگيزه شد يا از همان اول به عنوان جهانگيري و جهانگشايي حركت كرد؟ اينها را ديگر قرآن كريم نقل نميكند كه سفري كه ايشان به مغرب داشت براي اينكه محدودهٴ مغرب را تصرّف كند يا براي اينكه از محدودهٴ مغرب باخبر بشود؟ يا براي اينكه از محدودهٴ غربيها باخبر بشود كه آيا آنها ميتوانند حمله بكنند يا نه؟ قصد حمله دارند يا نه؟ توان رزمي آنها چقدر است؟ به كدام يك از اين اهداف سهگانه ذيالقرنين به غرب سفر كرده است در اين بخش از آيات نيست فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ﴾ بر اساس چه انگيزهاي از اين سه انگيزه رفته بود اين را قرآن مطرح نميكند ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ نه اينكه آفتاب در آن لجن فرو ميرفت حمأ و حمأ مسنون يعني آن گلآلود آبِ آميخته با گِل ميشود لجن در آن فلات دور جزيرهاي كه گِل بود و آب بود به صورت حمأ بود و چون آب بود و در كنار اين دريا بود چشمه تلقّي ميشد ﴿فِي عَيْنٍ﴾ و چون با گِل و لاي همراه بود عيني بود حمئه، بر خلاف حمأ مسنوني كه مادهٴ اصلي خلقت بدن انسان است آنجا سخن از عين نيست، خب.
پرسش: حاج آقا در جلسات قبل در مورد بعث فرموده بوديد كه حضرت خضر به همراه پيغمبري بود كه كارهاي خارقالعاده انجام داد و كارهاي باطني خودش را القا ميكرده.
پاسخ: الآن اين كارِ باطني نكرد كه.
پرسش: فرموديد كه حضرت ذيالقرنين همين كار را ميكردند و بعضي از اولياي الهي همين كار را در ايام كنوني هم ميكنند.
پاسخ: نه، منظور اين است كه ذيالقرنين كارِ خلاف عادت نكرد كه با وسائل عادي، با امكانات عادي سفري به غرب كرده اما خضر(سلام الله عليه) كاري كرده بر خلاف عادت بر اساس تأويل شريعت خب اين الآن كارِ خلاف نكرده منتها قدرتي داشت، جهانگشايي كرد، جهانگيري كرد با وسائل آن روز البته دشواريها را تحمل كرد تا به اقيانوس آرام رسيد به درياي بزرگ رسيد بعد هم ديد آفتاب آنجا فرو رفته حمأ مسنون يا حَمِئه همان گِل و لاي را ميگويند يك، و چون در آن بخش از جزيره آب بود آبي بود كه با گِل و لاي مخلوط تلقّي ميشد دو، شده عينِ حَمئه و چون زمين كُروي است كسي كه در اين قسمت ايستاده خيال ميكند آفتاب آنجا فرو رفته قرآن نفرمود آفتاب آنجا فرمود رفت فرمود او اينچنين ديد اين درست هم هست الآن در منظَر هر بينندهاي وقتي به طرف كرانهٴ شرق نگاه ميكند خيال ميكند آفتاب از اين زير بالا آمده، وقتي در غروب به كرانهٴ غرب مينگرد خيال ميكند از اين درخت به زير رفته اين در ديدِ بيننده است لذا نفرمود «شمس تَغرب في عين حَمئه» فرمود: ﴿وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ مثل سراب ديگر، خب بعد هم فرمود در راههاي ديگري كه سخن از زمين نيست سخن از فرو آمدن آفتاب در زمين نيست و مانند آن، اين در ديدِ بيننده است و منظور از مغرب و مشرق هم همين مغرب و مشرقي است كه بشر عادي ميتواند نه آن منطقهٴ قطبي كه شش ماهش شب است شش ماه روز آفتاب طلوع ميكند شش ماه ميماند و آفتاب غروب ميكند شش ماه نميآيد آن اصلاً معروف بين بسياري از مردم نبود شناختهشده نبود وقتي ميگويند آفتاب طلوع كرده يا آفتاب غروب كرده يا ﴿حَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾[12] در جريان ليلهٴ قدر مطرح است همين منطقههاي معمورهٴ بشرنشين معروف است كه طلوعي دارد، غروبي دارد، فجري دارد و مانند آن، خب. ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَ﴾ ذيالقرنين اين شمس را ﴿تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ آنجا كه سخن از خود شمس است ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾[13] كه از نظمِ حركت شمس و قمر و مانند آن سخن ميگويد ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ سخن ميگويد اما آنچه به ديدِ بيننده ميآيد فرمود: ﴿وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ او اينچنين تلقّي كرده و يافت وقتي كه به آن صورت رفت ديگر مطمئن شد ديگر از آن به بعد خبري نيست يا كسي آن طرف آب نيست يا اگر باشد دسترسي نيست نه اين ميتواند به طمع جهانگشايي آن طرف برود نه آنها ميتوانند به طمع حمله اين طرف بيايند لذا آن طرف اقيانوس آرام خبري نيست از آن طرف صرفنظر كرد و برگشت خيالش و خاطرش نسبت به اقيانوس آرام به بعد جمع شد در اين منطقه اين طرفِ آب عدهاي را ديدند زندگي ميكنند خداي سبحان حالا با چه وسيله به ذيالقرنين تفهيم كرد آن را قرآن مطرح نميكند اگر الهام باشد نظير اينكه به مادر موسي الهام فرستاد اين بله، ممكن است كسي پيامبر نباشد و از الهاماتي برخوردار باشد اما ممكن است كه نظير طالوت باشد كه در آن روزگار پيامبري بود و آن پيامبر طالوت را به اذن خدا نصب كرد براي رهبري اين جنگ كه آنها گفتند: ﴿إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً﴾ كه ﴿نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[14] آن پيامبر بزرگوار طالوت را به عنوان فرمانده جنگ نصب كرد ممكن است در زمان ذيالقرنين پيامبري بوده كه ذيالقرنين را مأموريت داده يا ذيالقرنين دستورات شرعياش را از او ياد ميگرفت ولي بالأخره يا الهام است كه ممكن است به غير پيامبر ابلاغ برسد يا اگر حُكم تشريعي است به وسيلهٴ پيامبر آن عصر به ذيالقرنين رسيده از قرآن كريم برنميآيد كه ذيالقرنين پيامبر بود. خب، فرمود با اين مردم چه كار ميخواهي بكني؟ اين دو طرف تقسيم را گفته معلوم ميشود مَقسمي هست بالأخره، مَقسم را براي اينكه معلوم است ذكر نكرده گفت اگر آنهايي كه بيراهه ميروند ظالماند آنها را تنبيه بكند آنها كه ظالم نيستند و مؤمناند آنها را پاداش خوب ميدهند خب اين دو ضلع، دو قَسيم هر كدام قِسم مَقسَمياند پس ديني هست، مكتبي هست، عدهاي هست، دعوتي هست كه از آن به بعد بعضي اهل قبولاند بعضي اهل نكول اگر مكتبي نباشد، دعوتي نباشد، ديني نباشد ظلم و ايمان معنا ندارد كه. خداي سبحان به هر وسيلهاي بود به ذيالقرنين فرمود چه ميكني؟ ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ يك، پس آن طرف آب خبري نبود و اما اين طرف آب ﴿وَوَجَدَ عِندَهَا﴾ يعني عند اين حمئه و اين طرف آب ﴿قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ دربارهٴ اينها چه تصميم ميگيري؟ ﴿قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾ يا تعذيب يا روش خوب و عفو و گذشت، خب بدون مكتب، بدون حجّت تعذيب اين را كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[15] البته آن عذابِ ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ﴾[16] اينگونه از تعذيبها احتياج دارد به بعثت اما اصلِ اين تعذيب كه يك عده را تنبيه بكنند يك عده را پاداش بدهند اين بعد از حجّت بالغه است مگر ممكن است ملّتي حجت بالغهٴ الهي به آنها نرسد بعد تنبيه بشوند؟ آيهٴ پانزده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ در ذيل همين آيهٴ پانزده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» روشن شد كه آن بهرهبرداري برائت نقلي كه خواستند از اين آيه بكنند اين درست نيست چه اينكه نظر مرحوم آخوند صاحب كفايه هم همين است اما اصلِ مطلب كه خدا بخواهد كسي را عذاب بكند بايد بعد از قيام حجّت باشد چه عذاب جهنّم، چه عذاب خَسف، چه عذاب طوفان، چه عذابهاي ديگر بالأخره خدا بعد از اتمام حجّت عذاب ميكند اگر فرمود: ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ رسول هم به معني حجّت است حالا يا پيامبر بلاواسطه است يا معالواسطه است حجّت الهي وقتي به عدهاي ابلاغ بشود اينها اگر پذيرفتند پاداش ميبينند، نپذيرفتند ممكن است عفو بشوند يا تخفيف يا كيفر ببينند اينجا هم وقتي وجود مبارك ذات اقدس الهي به ذيالقرنين ميفرمايد چه تصميم ميگيري؟ ذيالقرنين ميگويد كه ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ﴾، ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾ يعني چه؟ بالأخره مكتبي بايد باشد، قانوني بايد باشد اگر كسي تخلّف كرد ميشود ظالم و تخلّف نكرد ميشود عادل پس قانوني، دعوتي بايد باشد كه از اينجا روشن بشود و در ذيل همين مطلبي كه در صدر بازگو نشده تذكّر دادند كه ﴿سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً﴾، ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾ يعني ما ديني، مكتبي ارائه ميكنيم آنها كه ظالم بودند نپذيرفتند ﴿فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ﴾ اين وظيفهٴ ماست كه تنبيهاش بكنيم در دنيا ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾ در بحثهاي روز قبل اشاره شد كه از اينكه تعبير ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾ آمده معلوم ميشود كه اين گفتگو مستقيماً بين خدا و ذيالقرنين نيست چون اگر مستقيماً بين خدا و ذيالقرنين بود و ذيالقرنين هم پيامبر بود اين عرض ميكرد «ثمّ يردُّ اليك» نه ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾ معلوم ميشود كه ذيالقرنين پيامبري باشد كه مستقيماً وحي بگيرد نبود احكام الهي به وسيلهٴ هر پيامبري به او ابلاغ شده است هر كسي كه بود و او حالا اين حرف را ميزند كه ما اين مكتب را، اين دين را منتقل ميكنيم اگر كسي نپذيرفت ما تنبيهاش ميكنيم ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ در جريان اين سهتا قصّه يعني اينكه ذيالقرنين كيست؟ يأجوج و مأجوج چه كسانياند؟ سدّ ذيالقرنين چيست خب اختلافات فراواني است دربارهٴ خود ذيالقرنين گرچه اختلافات فراوان است اما دو قولش رسمي است يك قول اين است كه اين قبل از ميلاد مسيح بود و مؤمن بود برابر آن شريعتي كه آن روزها حاكم بود برابر آن ايمان آورده بود و ناشر فرهنگ و تمدّن و علم بود و وارد سرزمين يهوديها شد عالِمان يهود را خواست هر كسي تلاش و كوششي كرده بود و علمي آموخته بود به او پاداش داد و علم را و فرهنگ را ترويج كرد و همين كه ميگويند ذيالقرنين شاگرد ارسطو بود از همين قبيل است.
قول دوم آن است كه از الآثار نه آثار، الآثارالباقيه براي ابوريحان بيروني كه اين ذيالقرنين از ملوك حِمْيَر بوده است نه رومي، اهل روم نبود اهل حِميَر بود كه پادشاهانشان به عنوان تُبَّع نام داشتند و اين سلاطين را ميگويند «توابع» و اين ذيالقرنين كه اهل حمير بود در قرآن كريم مطرح است بالأخره چه آن و چه اين سرّ اينكه قرآن كريم نام غير انبيا را در قرآن ذكر نكرده و نام اين شخص را ذكر بكند براي اينكه او ناشر فرهنگ و تمدّن بود حالا يا اسكندر رومي بود و شاگرد ارسطو يا نه، اهل حِميَر بود و از تُبَّع بود و از حاكمان تُبّع بود و امثال ذلك ولي كارهاي مثبت فراواني را انجام داد، خب.
﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ يك عذاب ناشناخت در سورهٴ مباركهٴ «فجر» هم آن روز اشاره شد كه عذاب قيامت بالأخره ناشناخته است يعني كسي اين طور عذاب را تلقّي نكرده، درك نكرده چه اينكه لذّتهايي هم كه در قيامت هست مشابهش در دنيا نيست كه «ما عين رأتْ ولا اُذنٌ سَمِعَت» اينچنين است فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم﴾[17] هيچ كس نميداند خدا براي او چه ذخيره كرده است چون بالأخره آنچه در دنيا ديد يك سلسله لذايذ محدود است كه اين از سنخ عالَم طبيعت است او يك سنخ ديگر است اين در ذيل آيهاي است كه مربوط به نمازشبخوانهاست كه ﴿تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ﴾[18] دربارهٴ اينگونه از رادمردان كه نمونهٴ بارزش حضرت آيت الله عظماي بهجت(حشره الله مع النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين) است از همين قبيل بود فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾ اين نكره در سياق لفظ است هيچ كس نميداند ما اينجا چه وسيلهٴ براي پذيرايي او آماده كرديم به خيال كسي هم نميآيد، خب. ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾ اين براي لذايذ بهشت. از آن طرف هم در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» هم فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾ ﴿وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[19] آن بگير و ببندي كه در جهنم است سابقه ندارد براي اينكه اينهايي كه در دنيا عذاب ميشوند بالأخره در درون آنها اين مطلب نهادينه است كه من خلافاً دارند مرا عذاب ميكنند و حق با من است و روزي بالأخره من انتقام ميگيرم اين در درون هست اما وقتي آنجا رسيد روشن ميشود كه ديگر روز ديگري نيست و او هم استحقاق اين عذاب را دارد بنابراين اين ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[20] هم گدازندهٴ روح است هم گدازندهٴ جسم ديگر بگويد من روزي در ميآيم انتقام ميگيرم يا الآن مظلومم يا الآن حق با من بود يا بيخود گزارش دادند اين حرفها نيست اگر اين حرفها نيست پس آن عذاب، عذاب ناشناخته است چه اينكه آن رحمت و آن نعمت هم نعمتِ ناشناخته است هم در بخش رحمت ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾[21] هم در بخش نقمت، خب فرمود: ﴿فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر نه متشابه با اين است نه متشابه دنيا اينها شبيه هماند آن وقت اگر هم متشابه هست دربارهٴ بعضي از نعمتهاست يعني اين مقدار نعمتي كه به آنها ميدهند از خوراكي ميگويند اين شبيه همان است كه ما در دنيا چشيديم يعني شبيه همان نماز و روزه است اما غير از اينها چيزهاي ديگر هم هست كه ﴿وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً﴾[22] دربارهٴ آنها نيست در قرآن ندارد كه تمام نِعَم دنيا از سنخ ﴿وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً﴾ است كه، فرمود: ﴿كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً﴾ اينها ﴿قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾[23] از اين قبيل است اما يك سلسله چيزهايي هم هست كه ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾ خب. فرمود: ﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ كه ايمان به تنهايي كافي نيست عمل صالح هم لازم است ﴿فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَي﴾ يعني «فله الحُسنيٰ جزاءً» عاقبت حُسنا، خصلت حسنا، درجهٴ حسنا جزاي او و پاداش اوست ولي ﴿وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً﴾ ما چه به آنها چه به اينها به هر دو گروه حرفِ آسان ميدهيم حرفي كه اين مسئله ﴿يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[24] اين جزء حرفهاي اوّليهٴ مكتبهاي دين است ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾[25] اين براي همهٴ مناهج و شرايع است مثل اينكه دربارهٴ اينكه رهزن همهٴ مردم محبّت دنياست اين حرف در همهٴ شرايع آمده فرمود شما ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ ﴿وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ ﴿إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي﴾ ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾[26] آخرت بهتر از دنياست، دنيا رهزن است اين حرفِ همهٴ انبياست و در همهٴ كتابها آمده ﴿إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي﴾ ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾. اين جريان ﴿يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾ از يك سو، ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ از سوي ديگر، ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[27] از سوي سوم يعني دين ما بالأخره دين دلپذيري است بر فطرت شما تحميل نيست ما نميخواهيم و چيزي نگفتيم كه دلمايه نداشته باشد، جانمايه نداشته باشد در گوش جانتان اين صدا گوشنواز نباشد نه، چيزي ميگوييم كه بالأخره در درون شما اين حرفها مورد قبول است اين ﴿وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً﴾ حرف همه انبيا در همهٴ مكاتب است. به هر تقدير چه آنچه از الآثارالباقيه ابوريحان نقل شده است كه اين از ملوك حِميَر، از حمير بود چه آنچه ديگران كه اكثر مفسّراناند نقل كردند كه اين اهل يونان بود او شاگرد ارسطو بود و جهانگير شد چه آن و چه اين، قبل از ميلاد مسيح(سلام الله عليه) بود نه بعد از ميلاد مسيح حالا شما نگاه كنيد در شاهنامهٴ مرحوم فردوسي گويا آمده اين مسيحي بود حالا ما دوتا ذيالقرنين داريم يا همين ذيالقرنين معروف قرآن است اگر اين ذيالقرنين است كه اين قبل از ميلاد مسيح بود حالا نگاه كنيد اين حرف اصلاً در شاهنامهٴ مرحوم فردوسي هست يا نه، اگر هست بالأخره ببينيم غير از اين ذيالقرنين معروف ذيالقرنين ديگري ايشان سراغ دارند يا همان است اگر همان است بالأخره يا شاگرد ارسطوست و يوناني است يا از قبيلهٴ حِميَر يمن است.