88/02/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 82 سوره کهف
﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾[1]
قرآن كريم در توحيد خلقت تمام اشياء را مخلوق خداي سبحان ميداند كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[2] و در اين آفرينش چيزي جز حقيقت راه ندارد كه فرمود ما آسمان و زمين را به حق خلق كرديم و باطل در خلقت راه ندارد ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[3] در بخشهاي ديگر دارد ﴿إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[4] پس خلقت منحصراً كارِ خداست و اين خلقت و آفرينش هم بر محور حقيقت است يعني بر اساس نظم علّي و معلولي از يك سو، هر چيزي در جاي خود قرار بگيرد از سوي ديگر. ربوبيّت و پرورش اشياء هم بر اساس توحيد ربوبي منحصراً در اختيار خداي سبحان است كه او ربّالعالمين است همان طوري كه خالق كلّ شيء است و ربوبيّت و پرورش پروردگار هم بر اساس حكمت است چيزي را بدون حكمت نميپروراند اين امور چهارگانه يعني خلقت منحصراً در اختيار خداست و خلقت با حق است ربوبيّت منحصراً در اختيار خداست و ربوبيّت با حكمت است اين امور اربعه جزء سنّتهاي لايتغيّر الهي است اگر فرمود: ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[5] با عبارتهاي گوناگون اين مطلب را بيان فرمود يعني در هيچ كدام از اين امور ياد شده دگرگوني و تغيير راه ندارد نه ميتوان خلقتي پيدا كرد كه همراه با حقيقت نباشد و نه ميتوان ربوبيّتي و پرورشي و پروراندني يافت بشود كه همراه با حكمت نباشد. آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه كه فرمود: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[6] اي خدايي كه با هيچ وسيله و توسّلي نميتوان حكمت او را تغيير داد خداوند ما را به توسل دعوت كرده است فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[7] در قرآن، در روايات نماز وسيله است، اعتقاد به توحيد وسيله است، اقرار به گناه وسيله است، توسّل به اهل بيت(عليهم السلام) وسيله است اينها وسيلهاند عبادتها و مناسك اينها وسيلهاند هيچ كس نميتواند با توسل به وسيلهاي مسير حكمت خدا را عوض بكند كه خداوند در يكجا كاري غير حكيمانه ـ معاذ الله ـ انجام بدهد «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ» اين امور جزء امور ثابت است آنچه بين موسي و خضر(سلام الله عليهما) گذشت در همين مدار حق و محور حكمت بود نه كاري بر خلاف حق انجام گرفت، نه كاري بر خلاف حكمت موساي كليم(سلام الله عليه) اين اسرار را به وسيلهٴ خضر از ذات اقدس الهي تلقّي ميكند كه اينها نموداري از كارهاي الهي است اگر جايي كاري انجام گرفت به حسب ظاهر ما توان تحليل آن را نداشتيم به نحو اجمال علم داريم كه حتماً حكمتي هست يا امتحان الهي هست يا كيفري است كه ذات اقدس الهي بر اساس تنبيه و عدل دارد عدهاي را تنبيه ميكند يا آزموني است كه خداي سبحان برابر اين امتحان ميخواهد طيّب را از غير طيّب جدا بكند اينها اصول كلي است و اختصاصي به اين سه حادثه ندارد هر كاري را كه ذات اقدس الهي انجام ميدهد چه در خلقت باشد چه در پرورش، چه در خالقيّت چه در ربوبيّت با حقيقت از يك سو، با حكمت از سوي ديگر همراه است.
مطلب بعدي آن است كه اگر وجود مبارك موساي كليم از علمِ ظاهر و تنزيل برخوردار است كه بر اساس آن شريعت را اداره ميكند و اگر وجود مبارك خضر(سلام الله عليهما) از علم تأويل برخوردار است كه بر اساس آن علم تأويل عمل ميكند اينها نبايد گسيخته و گسسته باشد، چرا؟ چون تعليم صاحب شريعت از صاحب تأويل و آگاه كردن صاحب تأويل نسبت به صاحب شريعت بايد برابر يك اصول مشتركي باشد اگر يك اصول مقبول و مشتركي بين اين دو نشئه نباشد نه سؤالِ صاحب شريعت را دارد نه پاسخ صاحب تأويل، اگر صاحب تأويل برابر يك سلسله اصولي كار انجام بدهد كه آن اصول در عالَم شريعت جايي ندارد و صاحب شريعت در حوزهٴ شريعت كارهايي را ميطلبد كه پاسخي در عالَم تأويل ندارد اين گسيخته است هرگز نميتوان به صاحب شريعت گفت كه با صاحب تأويل همسفر شو و چيزي ياد بگير البته سه راه دارد كه دو راهش ممكن است يك راهش غير ممكن، آن دو راهش ممكن است كه شاگردان حوزهٴ شريعت را نزد صاحب شريعت ميبرند ميگويند علم ياد بگير، صاحبان علم تأويل را نزد صاحب تأويل ميبرند ميگويند تأويل بياموز اين دوتا راه است و ممكن است يعني خضر ممكن است شاگردان خاص داشته باشد چه اينكه وجود مبارك موسي(سلام الله عليهما) شاگردان مخصوص دارد اما كسي كه در حوزهٴ شريعت است بخواهد وارد حوزهٴ تأويل بشود و چيزهايي را فرا بگيرد حتماً بايد يك اصول مشترك بينالحوزتين باشد اگر اصول مشتركي بين اين دو حوزه نباشد هرگز ممكن نيست كسي كه با شريعت كار ميكند بتواند در حوزهٴ تأويل راه پيدا كند، اين هم يك مطلب. يكي از اصول مشترك بينالحوزتين كه در اين قصه سهم تعيينكننده دارد اين است كه هر اهمّي بر مهم مقدم است يعني اگر در مسئله خلقت ما حقمحوريم يكي حق بود يكي احق آن كه احق است بايد متّبع باشد و اگر در حوزهٴ ربوبيّت يكي حكمت بود يكي أحكم از اين حكمت بود آن كه احكم و افضل است بايد متّبع باشد اين يك اصلِ پذيرفته شدهٴ بين حوزهٴ شريعت و حوزهٴ تأويل است كه هر اهمّي بر مهم مقدم است اين چون مقبول بين وجود مبارك موسي و خضر(عليهما السلام) است خلاصهٴ جوابهاي سهگانهٴ از اين سه داستان به تقديم اهم بر مهم برميگردد اين تقديم اهم بر مهم هم براي صاحب شريعت مقبول است هم براي صاحب تأويل. در جريان غصب و خَرق سفينه فرمود ما مختصري آسيب به اين كشتي رسانديم براي اينكه اصلِ كشتي محفوظ بماند، خب گاهي در انسان عضوي از اعضاي انسان را قطع ميكنند تا اصلِ انسان محفوظ بماند و سالم و زنده بماند اين تقديم اهم بر مهم است تقديم اهم بر مهم در همهٴ امور هست چه در مسائل مالي، چه در مسائل نفسي. در جريان قتل هم آنجا هم باز تقديم اهم بر مهم بود براي اينكه اين بچه اگر بالغ ميشد چندين مفسده را به همراه داشت خودش به كفر و طغيان ميكشيد يك، پدر و مادر را به كفر و طغيان ميكشاند دو، خودش به عذاب اليم گرفتار ميشد سه، پدر و مادر به عذاب اليم گرفتار ميشدند در قيامت چهار، اين چهار خطر برطرف شد با اينكه اين يك عمر كوتاهي داشته باشد بعد در قبالش خداوند به پدر و مادر او فرزندي بدهد كه اين فرزند هم ايمان دارد و به بهشت ميرود، هم باعث تقويت ايمان پدر و مادر است آنها را به بهشت ميرساند، هم در رابطهٴ فرزندي و پدري مهربان است و رئوف است و أقرب رَحِماً است پس همهٴ اين مسائل ميشود اهم اين اهم بر آن مهم مقدم است. اما در جريان جدار درست است كه اينها خود را در معرض ضِيف قرار دادند و قرآن كريم هم تعبير به اضافه كرده يعني مهمانپذيري ضيف يعني مهمان، مُضيف يعني مهمانپذير حرمت اين دو بزرگوار را حفظ كرده اينها استطعام تكدّي نكردند ـ معاذ الله ـ و قرض هم نخواستند ضيافت يك امر مشترك بينالمللي است كه فطرت ميپذيرد، عقل ميپذيرد در قبال لئامت است و چيز خوبي هم هست كسي بگويد من مهمان شمايم اين مهمان شدن نقص نيست مهمانپذير بودن هم كمال است اين با كرامت سازگار است و هرگز مسئله تكدّي و درخواست رايگان و مفتخوري و اينها در آن مطرح نيست يك فضيلت خاصّي است به عنوان ضيافت اين را ذات اقدس الهي در درون هر كسي نهادينه كرده است اگر كسي در اثر اغراض و غرايز اين فطرت را دفع كرده باشد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[8] ممكن است به اين فطرت پاسخ ندهد وگرنه ضيافت يك كرامت بينالمللي است يعني زبان مشترك تمام انسانهاست كه اضافه كردن يعني ضِيفپروري جزء فضايل است و قرآن هم تعبير به اضافه كرده، خب. اينها در معرض ضيافت قرار گرفتند اهل آن قريه مهمانپذير نبودند اين كاري است كه انسان بگويد خب اينها كه لئيماند ما اينها را رها كنيم اما اهمّ از اينها اين است كه اين دوتا غلام يتيم بودند پدرشان آدم صالح بود صلاح پدر هرگز فراموش نميشود به فرزند او ميرسد، به نتيجهها و نوهها و نبيرهها و نديدههاي او ميرسد حالا آن گنج خواه گنج مادّي باشد يا نه، نسخهٴ خطي باشد، كتاب علمي باشد، ميراث فرهنگي باشد كه اينها بزرگ ميشوند و اين كتاب خطّي را ميگيرند آن ميراث فرهنگي را ميگيرند كه آن كلماتي كه نوشته شده شهادتين بود، شهادت به وحدانيّت خدا بود، شهادت به رسالت وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود اينها فضيلت بود اينها ذخيره بود حالا چه گنج مادي چه گنج معنوي به اين بچهها بايد برسد در اثر صلاح پدر. امر مهم آن بود كه انسان بالأخره كه گرسنه است با ضيافت گرسنگي خود را برطرف ميكند ولي اهمّ از آن اين است كه حالا اگر در اين قريه مردمان مهمانپذير نبودند انسان نبايد در اثر لئامت يك عده آن صلاحِ پدر اين ايتام را هم فراموش كند، خب اين تقديم اهم بر مهم يك اصل مقبولِ معقولِ مشتركِ بين شريعت و تأويل است اين اصل چون پذيرفته شده است وجود مبارك خضر و موسي(سلام الله عليهما) برابر اين اصلِ مشترك اين سهتا قضيه را تفاهم كردند.
مطلب ديگر اينكه وجود مبارك خضر دوتا حرف زد يكي اينكه اين كارِ من به دستور من نبود من اين چهارتا كاري كه كردم سهتا كار مربوط به اين قضيه است كارِ اخيرم اعلام تفرقه است گفتم ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾[9] آنچه را كه من انجام دادم به دستور خود من نبود به دستور ذات اقدس الهي بود ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾ اين يكي، دوم اينكه نفرمود تأويل كارهاي من اين است فرمود تأويل آنچه تو نتوانستي تحمل كني اين است محور اعتراض يا سؤال شما كه اعتراضي نبود استفهامي بود شما دنبال جواب سؤال خودت بودي من در صدد اين نيستم كه كار خودم را بيان كنم چون براي من روشن است شما در صدد سؤال بودي كه چرا اين كارها را كردي اين هم جوابِ شما در حقيقت جواب سؤال شما اين سه مطلب است نه رازِ كار من، راز كار خودم را كه ميدانستم بنابراين اينكه نفرمود «ذلك تأويل ما فعلته» بلكه فرمود: ﴿ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ اين است.
مطلب بعدي كه در فرمايشات مرحوم سيّد مرتضي هست كه آن حالا الآن بايد بررسي بشود قبل از اينكه بقيه عبارتهاي مرحوم سيّد مرتضي را بخوانيم كه تتمّه بحث روز چهارشنبه بود اين نكات مانده را كه در اين سؤالها مطرح است بررسي بشود تا برسيم به آن بقيه پاسخ مرحوم سيّد مرتضي.
پرسش: براي صاحب شريعتي كه به همراهي اين مسائل است اين نقص نيست كه او سؤال ميكند.
پاسخ: نه خب، اگر وجود مبارك موساي كليم مثل پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) مظهر اسم اعظم بود بله اين بايد همه چيز را بداند اما غير از وجود مبارك پيغمبر اسلام ديگران حوزهٴ علمشان محدود است و به تدريج يكي پس از ديگري را عالِم ميشوند ارواح انبيا كه «خلق الله الأرواح قبل الأجساد»[10] در آن عالَم بودند در قوس نزول البته آنچه را كه بايد بدانند ميدانند اما در قوس صعود كه از اين طرف به وسيلهٴ عبادات كامل ميشوند همهٴ اينها بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[11] ، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ پيشرفت ميكنند يكي ميگويد ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ يكي ميگويد ﴿بِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾[12] و مانند آن اينها كه در طليعهٴ عالَم در قوس صعود همهٴ وحي و امثال ذلك را كه نميدانند در قوس نزول بله، آنجا كه بودند ميدانستند اما اينجا كه هستند به تدريج ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ هست، به تدريج ﴿ربِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ هست و مانند آن، يكي از راههايي كه وجود مبارك موساي كليم بايد از تأويل برخي از كارها عالِم بشود همين برخورد با خضر(سلام الله عليه) است ديگر، البته كسي معاصر پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد كه حضرت بخواهد از او استفاده كند اين فرض ندارد چون خودش مظهر اسم اعظم است اما انبياي ديگر كه مظهر اسم اعظم نيستند هر كدام مظهر اسمي از اسماي الهياند اين محذوري ندارد كه پيغمبري از وليّاي از اولياي الهي مطلب را ياد بگيرد.
پرسش: اعلميّت مداري آنجا مراعات شده؟
پاسخ: بله ديگر اين اعلم بود نسبت به تمام امّتش در تمام حوزه شريعت اعلم بود اما در علم تأويل كه مورد تكليف نيست كه نبايد اعلم باشد كه از آن به بعد هم وجود مبارك موساي كليم مأمور نبود كه كاري كه خضر ميكند او هم انجام بدهد كه.
درباره ظهور حضرت(سلام الله عليه) گفته شد وقتي حضرت ظهور كرد گاهي برابر علم باطن عمل ميكند اما بنا بر اين نيست كه انسانِ پيغمبر يا امام(عليهم السلام) برابر آن علم باطن عمل بكند «قد مرّ غير مرّ» كه وجود مبارك پيغمبر به صورت حصر فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان»[13] با اينكه دو آيه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» به صورت شفاف و روشن دارد هر كاري كه ميكنيد پيغمبر و خدا ميدانند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾ در يك آيه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[14] هم دارد كه بر ائمه تطبيق شده است، خب ما هر كاري ميكنيم حضرت ميداند عرض اعمال هم از همين قبيل است يك روايت و دو روايت هم نيست اين دوشنبه و پنجشنبه منحصر نيست در دوشنبه و پنجشنبه سانِ عمومي است تقريباً وگرنه هر كاري ميكنند او چون شاهد است در قيامت هم بايد شهادت بدهد شهيدِ يوم القيامه است، حَجيج يوم القيامه است الآن بايد بداند و ميداند اما بنا بر اين نيست كه در حوزهٴ شريعت برابر علم باطن عمل بكنند كه، فرمود محكمهٴ قضايي من با يمين و بيّنه اداره ميشود مبادا كسي در اثر بيّنهٴ زور يا يمين باطل وارد محكمه بشود و محكومٌله بشود مالي را بگيرد بعد بگويد كه من اين را به محكمه پيغمبر مراجعه كردم از دست خود پيغمبر گرفتم براي من حلال است فرمود اگر كسي بيّنه باطل داشت يا قسم دروغ خورد مالي را از محكمهٴ من به قضا و داوري خود من گرفت اين «قطعةٌ من النار»[15] اين آتش را دارد ميبرد بنا بر آن نيست ما آنچه را كه ميدانيم در دنيا عمل بكنيم دنيا برابر با همين اَيمان و بيّنات است، خب. بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم به اسرار الهي عالِم شد از آن به بعد هم ديگر اين طور نبود كه مثل خضر عمل بكند كه بناي شريعت بر همين است اگر امام معصوم(سلام الله عليه) يا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به علم باطنشان عمل بكنند مردم مجبورند آدم خوب باشند اينكه كمال نيست الآن فرمودند مردم آزادند هر راهي را كه ميخواهند بروند آزادند ولي قيامتي هست، جهنمي هست تا اينكه حُسن و قبح اعمال، سوء اختيار و حُسن اختيار مشخص بشود.
پرسش: فلسفهٴ تعليم حضرت موسي چه ميشود اگر مأمور به عمل نيست؟
پاسخ: خيلي از علومي كه به عمل نميرسد الآن ما خيلي چيز از اين قضيه فهميديم آن اصول پنجگانه كه فهميديم از همين قضيه بود كه عالَم مخلوق خداست يك، به حق خلق شده دو، عالَم مربوب خداست سه، به حكمت اداره ميشود چهار، خيلي از اسرار است كه بر اساس اهم و مهم انجام ميشود پنج، ما مطمئن ميشويم كه كارِ خدا اعتراضبردار نيست ميفهميم هيچ ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[16] اين «كفي بذلك علما» براي ما آرامبخش است ديگر ما سعي ميكنيم كه خودمان را در مسير حق در بخش خلقت، در مجراي حكمت در بحث ربوبيّت قرار بدهيم تا فيض بگيريم هيچ اعتراضي نميتوانيم بكنيم نسبت به عالَم براي اينكه عالَم در مدار حق دارد ميگردد اين افادهٴ علمي ميكند و اساسِ عملي هم بر اساس حوزهٴ شريعت است البته، خب.
مطلب بعدي آن است كه در بحثهاي قبل داشتيم وجود مبارك خضر يا الياس اگر اليوم زنده باشند جزء اولياي الهياند ديگر ممكن نيست در زمين باشند وحيِ شريعت و نبوّت و تبليغ احكام به اينها القا بشود كه از طرف خدا وحياي برسد به اينها كه فلان شيء حكمش اين است، فلان شيء حكمش اين است براي اينكه اين با خاتميّت سازگار نيست يا اينها اليوم نيستند يا اگر هستند به عنوان وليّاي از اولياي الهي هستند نه به عنوان نبي آن جريان «لا نبيّ بعدي»[17] و مانند آن اطلاق دارد يعني بعد از من ديگر وحي تشريعي نميآيد خواه كسي از قبل بوده و بعد از من حيات او ادامه داشته باشد يا نه بعد از من بيايد در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه اين است كه در رحلت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت عرض كرد «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ»[18] يعني با رحلت شما وحي تشريعي قطع شد كه با رحلت هيچ كسي در عالَم وحي تشريعي قطع نميشد براي اينكه انبياي قبلي وقتي كه رحلت كردند باز ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[19] بود انبياي بعدي بودند تا به شما رسيد اما با رحلت شما وحي تشريعي كه حكمي از طرف خدا با شريعت بيايد اين ديگر نيست خواه اين شخص قبلاً بوده و بعداً هم نبوّت او ادامه داشته باشد يا نه بعداً پيغمبر بشود در هر دو حال اين با خاتميّت سازگار نيست لذا اگر خضر(سلام الله عليه) زنده است كه از بعضي روايات برميآيد اين برابر همان علم تأويل و ولايت كار ميكند نه بر اساس شريعت كه وحي تشريعي نازل بشود بر اساس وحي شريعت بايد تابع شريعت قرآن و عترت باشد اين براي اين. اما مسئله تفويض اين مستحيل است چون تفويض محال است مثل جبر، كاري را خداي سبحان به كسي تفويض نكرده به خضر يا غير خضر(سلام الله عليه) كاري را تفويض كرده باشد اينچنين نيست اينها مأمور الهياند چه اينكه خود خضر هم در آن جمعبندي نهايي گفت ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾ بنابراين در جريان تفويض مطلقا ممنوع است.
مسئلهٴ بعدي آن است كه اين نسخهٴ خطي چه همان كه در خلال بحث اشاره شد ولو اينكه كَنز نباشد خب مطالب علمي است اين مطالب علمي دعوت توحيد است، دعوت به رسالت است اين فخري است براي يك منطقه كه از اين امور استفاده كنند، خب حالا اينها گوشهاي از بحثهاي مربوط به مسائل قبلي است. دربارهٴ عصمت مطلقه انبيا كه اگر يك وقت كاري كردند كار عادي باعث سلب طمأنينه ميشود يا نه؟ اينها مباحثش قبلاً گذشت و همچنين آنچه مربوط به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود در جريان آن عصاي مَمشوق كه حضرت سواره بودند به دوش كسي آن هم قصّهاش قبلاً گذشت. مرحوم سيّد مرتضي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تنزيهالأنبياء بر اساس اين چاپهايي كه الآن دست ماست صفحهٴ 143 تا صفحهٴ 150 اين شش، هفت صفحه مربوط به جريان حضرت موساست تنزيه حضرت موسي در اين قسمت البته برخورد حضرت موسي با خضر اين بعد از اينكه ثابت شده باشد كه وجود مبارك موسي بعد از نبوّت اين سفر را داشت و اين سؤالها پيش آمد اما بر اساس احتمال اول مرحوم شيخ مفيد كه اين سفرهاي سهگانهٴ موساي كليم با خضر(سلام الله عليهما) براي قبل از نبوّت حضرت موسي بود بسياري از اين سؤالها ديگر رخت برميبندد فرض مرحوم سيّد مرتضي اين است كه بر اساس احتمال دوم فرمايش شيخ مفيد استادشان هست كه موساي كليم در زمان نبوّت با خضر(سلام الله عليهما) برخورد كرد اين اشكالات هفتگانه را در روز چهارشنبه خوانديم.
پرسش: اين سه مطلب با سه صفحهٴ جداگانه مطرح شد يا در يك جلسه؟
پاسخ: در يك جلسه كه نبود در سفر بود ولي اين قبلاً گذشت كه سيدناالاستاد مرحوم علامه فرمودند اين در حقيقت سهتا سؤال است و يك جواب سهتا قضيه جداگانه نيست البته اين فرمايش در سخنان تفسير ابيالسعود هم بود از اينكه چرا قرآن كريم در همان قضيهٴ اول شرط و جزا را جدا كرد ولي در قضيه دوم و سوم همهٴ كارهاي خضر را در طرف شرط قرار داد و سؤال موسي را در طرف جزا قرار داد اين نكته از تفسير ابيالسعود و از تفسير الميزان قبلاً گذشت در اين برخورد در اين راه يك مقدار سفر كشتي دريايي بود يك مقدار سفر خشكي به تدريج اين سهتا قضيه واقع شد، خب اين اشكالات هفتگانه را كه در صفحهٴ 144 بود خوانديم بعضي از جوابها كه در صفحهٴ 145 و اينها بود بازگو شد در آنجا وجود مبارك موسي و خضر دربارهٴ استطاعت سؤال كردند كه خب خضر فرمود تو نميتواني، خب سخن از نفي استطاعت است يا سخن از نفي صبر؟ اگر نفي استطاعت باشد كه جا براي نقد نيست خب اگر كسي نتواند كاري را انجام بدهد جا براي نقد و اعتراض نيست چرا خضر اعتراض كرد كه تو نميتواني ولي محور اساسي صبر است نه استطاعت به دليل اينكه وجود مبارك موساي كليم در پاسخ گفت: ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾[20] نه «إن شاء الله مستطيعا» پس محور گفتگو صبر است اگر كسي قدرت استطاعت نداشته باشد كه مكلّف نيست اما اگر استطاعت داشته باشد مكلّف به صبر است ﴿وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾[21] كه وجود مبارك موسي فرمود اين مشروط به مشيئت است اين تعبير ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ سؤالِ سؤالكننده اين است كه چرا ﴿لاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾[22] گفت در حالي كه «عَصي أمره»؟ پاسخش اين است كه اين انشاءالله حلقهٴ ارتباطي گذشته و آينده است گذشته اين است كه ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾[23] آينده آن است كه ﴿وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ اين ﴿إِن شَاءَ اللَّهُ﴾ كه قبل واقع شد هم براي ﴿صَابِراً﴾ هست هم براي ﴿وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ يعني اگر خدا بخواهد من صبر ميكنم و فرمان شما را تخلّف نميكنم حالا اگر مشيئت الهي به چيز ديگر تعلّق گرفت كه من صبر نكنم يك، و حرف شما را نپذيرم دو، من خلاف نكردم چون من معلّق كردم به مشيئت الهي.
اما اينكه گفت ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾[24] اِمْر به چند معناست هم كارِ مهم است، داهيه است، سؤالبرانگيز است، امر عجيب است اينها را ميگويند اِمر به معناي منكر و حرام و قبيح نيست چون اين كلمهٴ اِمْر در چند معنا به كار ميرود و در موارد متعدّد كاربرد دارد ما به قرينه اينكه طرفين معصوماند اين كلمه اِمْر را بايد حمل بكنيم بر آن معنايي كه با عصمت اين بزرگواران منافاتي نداشته باشد. اما درباره اين ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾[25] درباره ﴿شَيْئاً نُّكْراً﴾ يك وقت در مسئله كِذب خبري و مُخبري اين فرق گذاشته شده يك وقت است ميگوييم اين خبر كذب است نه اينكه گوينده كاذب است گوينده يك انسان اميني است ولي اين خبر را اشتباهي به عرض ايشان رساندند اين ميشود كذب خبري در حالي كه مخبر امين است و عادل است يك وقت است نه، مخبر خائن است گزارشگر دروغگوست و اتفاقاً اين گزارش درست در آمد يك خبر درستي بود اينجا كذب مُخبري هست ولي كذب خبري نيست گاهي نه، هم خبر دروغ است هم مُخبر دروغگو اين جمع بين كذبين است در جريان نُكْر همين طور است يك وقت است كه كسي فاسق است و در صدد معصيت است كه هم فعل منكر است و هم فاعل فاسق يك وقت است نه، فاعل حكيم است معصوم است به حق كار ميكند ولي فعل ناشناخته است به حسب شريعت نُكْر است يعني منكر، به حسب تعبير عُرف است يعني معروف بنابراين اين سؤال وجود مبارك موساي كليم گفت ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾ يعني كاري كردي كه در شريعت منكر است درست هم هست كسي كه صاحب شريعت است كه قصاص قبل از جنايت نميكند ولي همين كار در حوزهٴ تأويل عرف است يعني معروف است در آنجا ميشود امرِ معروف در اينجا ميشود نهي از منكر بنابراين جمع ممكن است.
مطلب بعدي آن است كه مرحوم سيّد مرتضي ميفرمايند شما اين سؤالها را يكبار مرور كنيد اين نگفت تو كارِ اِمْر كردي، گفت تو نُكر كردي همهاش با استفهام است ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾[26] ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾[27] اين نُكر و آن اِمر متفرّع بر آن مطلب مسئولعنه است اينكه با سؤال استفهامي همراه بود آيا اين كار را كردي؟ در حقيقت اين است كه آيا اين اِمر است، آيا اين نُكر است يا نه؟ وگرنه اين خرق را كه ديده آن قتل را كه ديده آنچه كه سؤالآفرين است اين است كه سرّ اين خَرق و آن قتل چيست؟ اگر يك وقت همزه استفهام نبود معنايش اين است كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) به ضرس قاطع اِمر و نُكر را به خضر اسناد داد يعني فعل، فعل امر و نُكر است اينچنين كه نبود كه در هر دو بخش مصدّر به همزهٴ استفهام است ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾، ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾ اين نُكْر و آن اِمْر، اين اِمر و آن نُكر در فضاي استفهام است بنابراين اين يك امر قبيح را به عنوان قطعي اسناد نداده است.
پرسش: اين ادب منكر بودن را نفي نميكند منتها ادب صاحب شريعت ايجاب ميكند سؤال مؤدبانه كند.
پاسخ: از اين مؤدّبانهتر، ادب در سؤال شريعت اين است كه شريعت خودش را حفظ بكند خب اين نهايت غيور بودن را حفظ ميكند كسي كه مسئول يك دين است بايد دينش را حفظ بكند با تمام جهت، لذا آن را در بحثهاي قبلي كه چطور وجود مبارك موساي كليم صبر نكرد اين گفته شد اين بيصبري فضيلت است يك وقت است آدم صبر ميكند ببيند كه قصّه چه پيش ميآيد اما يك وقت خلاف شرع واقع شده اين براي چه صبر بكند اينجا بيصبري فضيلت است، اينجا زود اقدام كردن فضيلت است اينجا جاي سكوت نيست وجود مبارك موساي كليم هم ساكت نبود نهايت ادب را هم كرد اول هم گفت ﴿أَن تُعَلِّمَنِ﴾[28] بعد هم عذرخواهي كرد ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾[29] و مانند آن با اينكه هنوز برايش روشن نشد تأويل اين كار چيست اما فرمود: ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾ اين كارها را هم كرده ديگر، خب.
پرسش:...احتمال دارد كه خلاف شرع كرده باشد در حدّ يك احتمال است.
پاسخ: نه ديگر ظاهرش بيّنالغي است ديگر فاعل معصوم است كارِ بد نكرد اما فعل به حسب ظاهر خلاف شرع است ديگر آدم يك كشتي كه در معرض خطر هست كشتي غرق ميشود اهلش هم غرق ميشود در دريا آدم چنين كاري نميكند كه.
پرسش: شايد كه يك وجه ديگري كه مفروض باشد در آنجا كه دارد يك پسر را ميكشد دو احتمال صورت ميگيرد يك حُسن ظن است، دو سوء ظن است.
پاسخ: نه بالأخره اينكه نفسِ زكيّه است چون احراز كرده گفته بچهاي است در ميدان داشت بازي ميكرد و فلان، سابقهٴ قتل هم كه ندارد براي موساي كليم هم اين دوتا امر مشخص بود اگر گمنام بود كه نميدانست كه كسي را كشته يا نكشته خب نميگويد كه ﴿بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾[30] اگر گمنام باشد نميداند آلوده است يا غير آلوده كه نميگويد ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً﴾ فرضِ سؤال اين است كه اين دو مطلب براي وجود مبارك موساي كليم ثابتشده بود كه اين نفس نه عقيده باطلي، نه شركِ باطلي، نه آلوده دامن بودني داشت كه باعث قتل بشود لذا فرمود: ﴿نَفْساً زَكِيَّةً﴾ يك، نه كسي را كُشته دو، فرمود: ﴿بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ بالأخره آدم كه اعدام ميشود يا براي آلوده بودن دامن اوست يا براي قتل نفس است ديگر براي حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) ثابت شده بود كه اين هيچ كدام از اين دوتا كار را نكرد.
جوابهاي ديگري كه مرحوم سيّد مرتضي ميدهند درباره نسيان كه ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾[31] وجوهي گفته شد كه در بعضي از تعبيرات قبلي آمده گاهي تعبير ميكنند كه اين كار شبيه نسيان است نه اينكه من نسيان كردم نظير آنچه درباره برادران يوسف(سلام الله عليه) گفتند ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾[32] يعني كارِ شما شبيه كار سارقان است آنجا هم اين توجيه آمده كه كار در صورت مجراي استفهام است و امثال ذلك. در جريان ﴿فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾[33] فرمود ظاهر «يَشهد أنّ الخشية من العالِم لا من» خشيت از طرف شخص است بعد خشيت را به چند وجه معنا كردند خشيت يعني كراهت يك وقت است ميگوييم انسان فقط بايد به خدا اميدوار باشد در رَجاء بايد موحّد باشد فقط به خدا اميدوار باشد «لا يرجون أحد منكم الا ربه» اين درست است، در خوف و خشيت «لا يخافنّ الا ذنبه»[34] فقط از خدا بايد بترسد درست است براي اينكه منشأ همهٴ آثار خداست اما اگر بگوييم كه حالا يك انسان پاكي، مؤمني، وليّاي از اولياي الهي بگويد من اگر جلوي اين كار را نگيرم ميترسم برود مسجد را منفجر كند بگويند شما فقط بايد از خدا بترسي؟ اين با آن دوتا مسئله است، دوتا مبحث است. اين خشيت در آنجا به اين معنا كه كار به دست خداست لذا انسان فقط از خدا اطاعت ميكند ديگر از غير خدا كه اطاعت نميكند چون از غير خدا كاري ساخته نيست اما اين در تعبيرات ادبي، محاورات، ادبيات عرفي اين است كه من ميترسم برود مسجد را آلوده كند، من ميترسم مزاحم مردم بشود من ميترسم، اين من ميترسم يك امر رايجي است وجود مبارك هارون به موساي كليم(سلام الله عليهما) فرمود گرچه اين گوسالهپرستي راه انداخته ولي من اگر جلويش را ميگرفتم خشيتُ كه ميترسيدم كه تو بگوييم كه چرا فَرَّقتَ بين بنياسرائيل ميترسيدم اعتراض بكني اينگونه از خشيتها با انحصار خشيت تعقيبي و تعذيبي دربارهٴ ذات اقدس الهي منافات ندارد. چند وجه مرحوم سيّد مرتضي ذكر كرده كه خشيت به معني كراهت است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً گذشت اين بود كه خداي سبحان فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[35] يعني همهٴ اين سيّئات نزد خدا مكروه است خدا كراهت دارد نسبت به بعضي از امور رضايت دارد كه ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾[36] نسبت به بعضي از امور كراهت دارد اين خشيت هم به معناي كراهت است.
درباره مساكين كه آيا كشتيداشتن با مسكينبودن سازگار است يا نه؟ اين ديگر ميگويد تعبير گرچه مربوط به تنزيه حضرت موسي نيست حالا خضر گفته كه ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ﴾[37] حالا بحثِ ادبي را در خلال تنزيه انبيا ذكر كردند اين خيلي تناسبي ندارد حالا بالأخره الآن دارند بحث ميكنند كه آيا فقير مشكلش بيشتر است يا مسكين، اين نزاع معروف هست حالا در اينجا كساني كه كشتي دارند تعبير شده به مساكين اين چه نقدي است بر موسي؟ چه نقدي است بر خضر(سلام الله عليهما) به هر تقدير ايشان براي پاسخ اين سؤال كه خب حالا اگر كسي يك چند نفرند چندتا برادرند اعضاي خانواده يك لِنج كرايهاي دارند كَپرنشين هم هستند اگر يك لنج كرايهاي دارند يا وسيلهٴ مسافركشي دارند يا وسيلهٴ باركشي اينكه با مَسكنتِ اينها منافات ندارد اينكه با فقر اينها منافات ندارد اين را حالا دارند توجيه ميكنند و توجيه كردند، بعد كلمهٴ «وراء» را كه حالا ميبينيد اين بحث تفسيري است كه با تنزيه آميخته شده آيا «وراء» به معني اَمام است يا به معني خلف ميگويد در اينجا «وراء» به معني اَمام است يعني جلو و اگر هم به معناي خَلف باشد باز قابل تطبيق است كه اينها با بحث تنزيهي سازگار نيست با بحث تفسيري سازگار است.