88/02/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 82 سوره کهف
﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾
برخي از مفسّران در اينكه اين صاحبي كه خداي سبحان براي موساي كليم(سلام الله عليهما) مشخص كرد خضر است يا نه اختلاف داشتند آنها كه پذيرفتند خضر است در حيات و ممات او هم اختلاف داشتند و دارند. قرطبي ميگويد كه خضر زنده است و عموماتي كه دلالت بر مرگ دارد قابل تخصيص است اگر منظور ايشان اين است كه ما افراد مُعمَّر داريم اين حق است ما عمومي نداريم كه افراد عمر كوتاه دارند تا كسي بگويد كه اين عمومات قابل تخصيص است ما چنين آيهاي نداريم كه همهٴ افراد كوتاهعمرند اگر منظور آن است كه آياتي كه دلالت ميكند بر اينكه هر انساني ميميرد قابل تخصيص است اين قضاي الهي است نه قَدَر و لسان اينها هم آبي از تخصيص است آيات قرآن كريم ميفرمايد ما اصلاً براي هيچ كس ابديّت قرار نداديم ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾[1] ما قضاي الهي داريم كه قابل تغيير نيست، يك قدَر الهي داريم كه قابل تغيير است قضاي الهي اين است كه هر كسي ميميرد دنيا دار عمل است عمل با ابديّت سازگار نيست دنيا دار حركت است حركت با ابديّت سازگار نيست عمل بايد به نتيجه برسد، حركت بايد به قرار برسد ما بايد به دارالقرار برسيم اينچنين نيست كه كسي دائماً در دنيا بماند و اين معناي معقولش و تعبيرات اينكه فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ اينها قضاي الهي است از اين قضا كه «لا يردّ ولا يبدلّ» اما قدر افراد كه كسي چقدر بايد عمر بكند اينها كاملاً قابل تغيير است اگر كسي اهل رعايت بهداشت بود از نظر مسائل ظاهري، اهل صِلهٴ رحِم بود، اهل صدقه بود، اهل احسان بود، احترام به پدر و مادر را نگهداشت از عمر بابركتي برخوردار است اينها كاملاً قابل تغيير است البته چه ميشود را خداي سبحان ميداند كه اين شخص با حُسن اختيار خودش فلان مقدار عمر ميكند، فلان شخص در اثر سوء اختيار خودش يك عمر كمتري دارد اما اين آياتي كه مربوط به قضاست اين قابل تخصيص نيست كه مثلاً بگوييم همه ميميرند مگر خضر(سلام الله عليه). پس دو مطلب است يكي اينكه اگر ما دليلي داشتيم كه افراد عمرشان معمولاً تا صد سال كمتر، در همين محدوده است بله اين قابل تخصيص است افراد معمّر ما داريم اما اگر كسي بگويد نه، آن آياتي كه ميگويد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[2] يا ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾[3] يا ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[4] اين آيات قابل تخصيص است يعني بعضي افراد اصلاً نميميرند اين سخن درست نيست.
مطلب بعدي آن است كه اينگونه از تفسيرهاي مبسوط به يك سلسله اخباري تمسّك كردند و دربارهٴ او تلاش و كوشش كردند سعيشان مشكور ولي اثباتش آسان نيست يكي اينكه خضر اهل فارس بود و الياس از بنياسرائيل است خب اثبات اين حرفها محتاج به دليل معتبر هست الياس از بنياسرائيل و خضر از اهل فارس و اينها هر سال در موسم مكّه در عرفات مثلاً مشعر و مِنا يكديگر را ملاقات ميكنند اينها البته بايد اثبات بشود.
مطلب ديگر اينكه در بعضي از روايات ما هم آمده و آن اينكه خضر با وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) ملاقاتي داشتند برخورد داشتند بعضي از دعاها را به حضرت امير ارائه كردند دعاي كميل را مثلاً بعضيها نقل كردند آن دعايي كه قرطبي در تفسيرش نقل ميكند اين است كه خضر اين جمله را به وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود كه اگر كسي در هر نمازي اين جملهها را بخواند ثواب فراواني دارد البته اين جملهها، جملههاي پربركتي است «يا مَن لا يَشغلُه سمعٌ عن سمع، يا مَن لا يغلّطه السائلون و يا مَن لا يتبرّم بالحاح الملحّين أذقني بَرد عفوك و حلاوة مغفرتك»[5] اين دعا، دعاي خوبي است البته حالا حديث «مَن بلغ» هم اين را ميگيرد و مانند آن. نكته جالب اين است كه قرطبي ميگويد من مقدمتاً اين جمله را عرض كنم سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي يك ارتباط نزديكي با مرحوم علامه اميني داشتند بالأخره همشهري بودند در نجف همحوزهاي بودند، همفكر بودند ارتباط زيادي هم داشتند مرحوم اميني با ايشان ارتباط تنگاتنگي داشت مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) فرمودند يك وقت كه با مرحوم اميني ديدار داشتيم ايشان فرمود من وقتي فحص ميكنم به روايتي در فضيلت حضرت امير(سلام الله عليه) ميرسم اخيراً براي من اين اطمينان حاصل شد كه چنين فضيلتي يقيناً براي عُمَر هست بله، اينها دنبال اين بودند كه هر فضيلتي كه از راه صحيح براي حضرت امير بود مشابه او را براي عمر نقل كردند جريان خضر را هم همين طور الآن قرطبي در تفسيرش نقل ميكند كه خضر با عُمَر ملاقاتي داشتند اين دعاها را يادش دادند بعضي از امور است كه اصلاً آن جاعل رويش نميشود اين طور جعل بكند مسير را عوض ميكند آن جريان آن قصّهٴ معروف كه وجود مبارك حضرت امير در جريان جنگ خندق عمربنعبدود، وَد يكي از بُتهاي معروف آن روز بود از زمان نوح هم سابقه داشت يَقوث و يعوق و نَس و وَد كه در قرآن كريم آمده همين است يكي از بتها نامش وَد است اين عمربنعبدود همين، در جنگ خندق وجود مبارك حضرت امير بر او مسلّط شد و در هنگام قتل دست از كُشتن او كشيد و آمد كنار كه سؤالِ همه برانگيخته شد تعجّب همه كه الآن موقع كنار آمدن نيست خب اگر آن دشمن خونآشام برخيزد و شمشير بكشد چه بايد كرد؟ اين قصّهاش كه خب هست به حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال كردند كه چرا شما صبر كردي بلند شدي از روي سينهاش و نكُشتي بعداً كُشتي گفت او خَدو، خَيو يعني تُف انداخت به صورت من، من عصباني شدم و ميترسيدم كه اين قتلِ من براي تأمين رضاي نفس من و رضاي خدا باشد اين كار را نكردم رفتم غضبم فرو نشست براي قربة الي الله، خالصاً لوجه الله رفتم سرش را بريدم خب اين خيلي مقام ميخواهد ديگر اين دربارهٴ حضرت امير نقل شده مشابه اين دربارهٴ عُمَر هست منتها نه در ميدان جنگ چون آن كسي كه ميخواست جعل بكند ديگر رويش نميشد او ديگر اين صحنه را كه نميتوانست داشته باشد دربارهٴ اينكه مثلاً كسي، گدايي، فقيري، مسكيني چيزي از او خواست و عمر نداد بعد او مثلاً خَدويي انداخت، خَيويي انداخت عمر را عصباني كرد عمر بعد يك مقدار صبر كرد و دوباره پاسخش را داد غرض اين است كه اين جعل هميشه به اين صورت هست مرحوم اميني و مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليهما) فرمود من اخيراً به جايي رسيدم كه هر فضيلتي كه براي حضرت امير يافتم اطمينان پيدا ميكنم كه براي ديگري هم جعل كردند آنچه كه در تفسير قرطبي آمده آن هم از همين قبيل حالا خضر بيايد با كسي كه سابقهاش معلوم است دعا يادش بدهد، خب.
بحث ديگري كه جناب قرطبي مطرح كردند در كيفيت پيدايش و پرورش خضر است كه او در مَغارهاي به دنيا آمده گوسفندي او را شير داده بالأخره اينها شبيه به داستان است اولاً طرح اين مسائل در كتابهاي تفسيري روا نيست اثبات اينها هم آسان نيست. اما آنچه كه در تفسير فخررازي آمده آن هم بدون شذوذ نيست در تفسير فخررازي آمده كه «رأيت في كتب الحكايات» آدم هر چيزي را كه در كتابهاي تفسير نمينويسد ايشان ميگويد من در بعضي از كتابهاي حكايت ديدم كه اهل آن قريه بعد از اينكه فهميدند قرآن دربارهٴ آنها چنين حرفي زد اينها يك بار شتر طلا تهيه كردند آوردند خدمت پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند شما اين بار طلا را بگيريد اين ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾[6] را اين ﴿أَبَوْا﴾ را «أتوا» كنيد يك نقطه به ما بدهيد «أتوا» كه دوتا نقطه دارد، ﴿أَبَوْا﴾ يك نقطه دارد شما اين حِمل ذَهب را بگيريد يك نقطه به ما بدهيد اين ﴿أَبَوْا﴾ كه يك نقطه دارد شما هم يك نقطه بدهيد بشود دوتا اينكه پايين است بگذاريد بالا معنايش اين ميشود «فأتوا أن يضيّفوهما» يعني اهل قريه آمدند كه اينها را به ضيافت بپذيرند بعد وجود مبارك پيغمبر فرمود ما با يك نقطه در حريم قرآن كريم دخالت نميكنيم اين باعث كذب قرآن كريم است و شدني نيست و اينها، خب طرح اين مسائل در يك كتاب تفسيري عميق اصلاً باعث حضاضت است اينها را كه آدم در تفسير نقل نميكند كه. اما اصرار قرآن كريم بر اين است كه اينها مردم لَئيم بودند ميبينيد فرمود: ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾[7] اين كلمهٴ ﴿أَهْلَ﴾ را قرآن اصرار دارد كه محفوظ بماند فرمود: ﴿فَانطَلَقَا حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ﴾ نفرمود «أتيا قريةً» فرمود: ﴿أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ نفرمود «استطعماهم» خب بايد ضمير ميآورد ديگر اگر ﴿أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ﴾ بايد ميفرمود «استطعماهم» ديگر چرا اسم ظاهر آورده چرا تكرار كرده؟ ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ اين اصرار دارد كه لئيم بودن اين مردم را بفهماند خب وقتي مردم اين طور لئيماند به يتيمهايشان نميرسند ديگر اين كلمهٴ اهل را بار دوم به حسب ظاهر نبايد ذكر ميفرمود اگر ميفرمود «حتي إذا أتيا أهل قرية استطعماهم» هم مختصرتر بود هم معنا معلوم بود اما فرمود: ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ تا لئامت اين مردم اين سرزمين را تثبيت كند اين بر اساس اين جهت، خب گرچه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايند اين صرفاً براي تأكيد نيست براي نكتهٴ ديگر است.
مطلب ديگر اينكه برخيها اختلاف كردند كه فقير و مسكين كدام يكي «أشدّ فقراً» است چون «الفقير و المسكين إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا» اگر گفتيم به فقير ميشود زكات داد يعني به فقير و مسكين، به مسكين ميشود زكات داد يعني به فقير و مسكين «إذا افترقا اجتمعا» اما «اذا اجتمعا» اگر هر دو با هم ذكر شدند تكرار نيست ترادف نيست هر كدام معناي خاصّ خودش را دارد حالا هر كدام كه معناي خاصّ خودش را دارد فقير مشكلش بيشتر است يا مسكين، بعضيها ميگويند فقير زمينگيرتر است مسكين از او بهتر بعضيها به عكس، يكي از ادلهاي كه اقامه كردند كه فقير نيازش بيش از مسكين است اين است كه در اينجا كلمهٴ مسكين دربارهٴ كساني به كار رفت كه اينها يك وسيلهٴ نقليه مسافربري يا كرايهكشي دارند فقير اين را هم ندارد، خب اين را امام رازي از بعضي از شافعيه يا خود شافعي نقل كرد. كلمهٴ «وراء» همان طوري كه در فرمايشات مرحوم شيخ مفيد و ديگران هم هست امام راضي ميگويد اين «وراء» از همين متواري شدن است ما به كسي ميگوييم متواري كه يا از طرف پشت يا از طرف جلو يا از طرف شرق يا از طرف غرب از ما غايب باشد اختصاصي به پشت سر ندارد حالا اگر گاهي اطلاقش در پشت سر بيشتر بود اين با ريشهٴ كلمه خيلي تناسب ندارد هر كسي متواري شد، غايب شد، پنهان شد ميگويند «وراء» چه از اَمام باشد چه از خلف آنچه دربارهٴ جهنم است كه ﴿مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ﴾[8] خب اين جهنم «وراء» به معني جلو است ديگر پس بنابراين اختصاصي به پشت سر ندارد گذشته از اينكه اكثر مفسّران اين «وراء» را به معني اَمام گرفتند گرچه برخي به معناي خَلف.
پرسش: حاج آقا درباره نماز صبح آنجا دارد كه ﴿فَلْيَكُونُوا مِن وَرَائِكُمْ﴾[9] .
پاسخ: بله، ﴿وَرَائِهِمْ﴾ وراء حالا جلوست يا پشت سر.
پرسش: ﴿وَرَائِهِمْ﴾ نماز صبح است پشت سر كه نيست!
پاسخ: كجا؟
پرسش: حاج آقا ﴿فَلْيَكُونُوا مِن وَرَائِكُمْ﴾ دارد در سورهٴ مباركهٴ «نساء».
پاسخ: بله خب به آن معنا هم اطلاق شده اطلاقش بر پشت سر اين معنايش حصر نيست آنكه اين امام رازي و ديگران دارند ميگويند «وراء» يعني متواري شدن يك وقت است ما ميگويم «وراء» يعني خلف اين دليل ميخواهد «وراء» كه به معني پشت سر نيست هر كسي كه غايب باشد متواري باشد ميگوييم «وراء» اين ريشهٴ «وراء» با متواري بودن هماهنگ است از آنجا آمده خب اگر كسي جلو باشد متواري شده باشد بگوييم وراء به دليل اينكه ﴿مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ﴾[10] پشت سر باشد اينچنين، دو طرف هم باشد اينچنين، خب اين حرف جناب فخررازي.
مطلب بعدي آن است كه در تفاسير شيعه هم هست ولي فخررازي ميگويد از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه اينكه فرمود: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ اين پدرِ بلافصل اين دوتا بچه يتيم نبود بين اين دوتا بچه يتيم و آن پدر صالح هفت نسل فاصله بود جدّ هفتم اينها بود بالأخره اين ثابت ميكند كه اگر كسي انسانِ صالح باشد تا نوههاي هفتم او بالأخره بركات او به آنها ميرسد يا لااقل خيرِ او اگر به اولاد بلافصل نرسد به اولاد معالفصل ميرسد اين روايت را ايشان نقل ميكند بعد هم نقل ميكند كه وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) به بعضي از اين خوارج گفته كه چرا خداي سبحان به اين دوتا غلام رحم كرده؟ آنها گفتند كه براي اينكه پدرشان آدم خوبي بود، حضرت فرمود كه پدر من و جدّ من كه بهتر از آنهاست چرا شما به ما رحم نميكنيد آن وقت آنها آن بيادبي كردند جواب ديگر دادند گفتند ﴿إنّكم قومٌ خَصمون﴾ شما مثلاً ـ معاذ الله ـ شايستهٴ اين كار نيستيد، خب. اما اينكه قرآن كريم فرمود: ﴿فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾[11] اين را خب بعضي از مفسّران گفتند كه ما شواهدي را هم ديديم كه خيليها آدمهاي صالحي بودند جزء كِبار علما محسوب ميشدند اما همين كه بچههايشان رشد كردند مسير اينها برگشت اين را گفتند ما خودمان ديديم در جريان زُبير هم كه معروف است وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «ما زال الزبير منّا أهل البيت حتي أدرك فرخه»[12] همين كه عبداللهبنزبير رشد كرد مسير پدر را برگرداند پس اينها شدني است كه گاهي فرزند مسير دينِ پدر را برگرداند خب زبير همين طور بود ديگر كه وجود مبارك حضرت امير فرمود اين با ما بود اصلاً اما پسرش كه رشد كرد اين شد حالا اينها گوشههايي از حرفهاي جناب فخررازي و جناب قرطبي با آن نقطهضعفهايي كه داشتند.
اما آنچه كه مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) بيان كرد و بعدش هم شاگردش مرحوم سيد مرتضي(رضوان الله عليه) بيان كرد كه در طليعهٴ بحث اشاره شد اين است. مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) در جلد ششم از مصنّفاتي كه كنگرهٴ مرحوم شيخ مفيد چاپ كرده صفحهٴ 34 اين است مصنّفات مرحوم شيخ مفيد اين دورهاش جلد ششم آن مسائل حاجبيه را كه نقل ميكند صفحهٴ 34 مسئلهٴ پنجم «المسألة الخامسة قال السائل و الأنبياء(عليهم السلام) عندنا معصومون كاملون فما بال موسي(عليه السلام)» كه «كان تلميذاً للخضر و هو أعليٰ منه ثمّ أنكر علي الخضر فعله و الحقّ فيه» دو اشكال هست يكي اينكه انبيا كاملاند چطور وجود مبارك موساي كليم رفته شاگردي كرده، دوم اينكه انبيا معصوماند چطور اعتراضهاي بيجا كرده يا او چرا اين كارهاي خلاف انجام داده. اين بحث عصمت انبيا از دو طرف مطرح است هم دربارهٴ خضر هم دربارهٴ موسي(سلام الله عليهما) مرحوم شيخ مفيد در همان صفحهٴ 34 اين جلد شش ميفرمايد: «الجواب و بالله التوفيق أن موسي(عليه السلام) اتّبع الخضر قبل أن يُنبّأ و يُبعث» خب اين ميبينيد خيلي از مسائل را عوض ميكند ميگويد اين جريان براي قبل از بعثت حضرت موسي بود اين موسي همان موساست برخيها گفتند موساي كليم غير از موساي خضر است اين موسايي كه با خضر صحبت ميكرد اين از احفاد وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) است ولي خب قبلاً گذشت كه ظاهر قرآن اين است كه اين موساي كليم است مرحوم مفيد قبول دارد كه اين موسي همان موساي كليم(سلام الله عليه) است لكن ميفرمايد اين جريان و اين صحنه براي قبل از نبوّت حضرت موسي بود خب اگر قبل از نبوّت حضرت موسي بود خيلي از سؤالها رخت برميبندد قطعاً «أن موسي(عليه السلام) اتّبع الخضر قبل أن يُنبّأ و يُبعث و هو إذ ذاك يطلب العلم و يَلتمس الفضل منه» اين هم هيچ مانعي ندارد كه كسي قبل از نبوّت به سراغ معلم برود همهٴ انبيا كه مثل وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيستند كه نگار به مكتب نرفته باشد اينها هم مكتبِ بشر عادي نرفتند ولي خب از وليّاي از اولياي الهي كه هم از رحمت عنداللهي هم از علم لدياللهي برخوردار بودند استفاده كردند پس اين محذوري ندارد يعني سؤال اول پاسخ داده ميشود.
پرسش: حاج آقا نظيري آوردند براي شيطان كه چرا قضيه.
پاسخ: نه خير اينجا برهاني ذكر نكردند همين طور به طور ارسال مسلّم همينجا ذكر فرمودند.
اما اين عبارتها را كه ديگر لازم نيست بخوانيم حتماً ملاحظه ميفرماييد بعد ميفهميد كه هيچ منافات ندارد كه كسي قبل از نبوّت از نبيّاي علم فرا بگيرد و امثال ذلك، اين جواب اول. جواب دوم «و لو كان موسي(عليه السلام) اتّبع الخضر بعد بعثته لم يكن ذلك أيضاً قادحاً في نبوّته» براي اينكه اين مربوط به علم شريعت بود نه علم تأويل هيچ پيامبري از امّتش از بشر عادي علم ياد نميگيرد اين درست است و علم شريعتش هم از كسي ياد نميگيرد اين درست است مگر اينكه پيامبري غير اولواالعزم باشد از پيامبر اولواالعزم شريعت بگيرد مثل اينكه وجود مبارك لوط از حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) ميگرفت كه در قرآن به اين صورت آمده ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[13] يعني لوط به حضرت ابراهيم ايمان آورد خب بله اين عيب ندارد كه نبيّاي كه غير اولواالعزم است از نبيّ اولواالعزم استفاده كند اما پيامبري از افراد عادي كمك علمي بگيرد اين درست نيست ولي وجود مبارك عيسي از فرد عادي علم نگرفت از خضر علم گرفت كه علم لدنّي دارد خداي سبحان معالواسطه خواست اين رحمت عنداللهي و علم لدياللهي را به وجود مبارك موساي كليم عطا بكند اين هم مُخلّ به علم او نيست.
پرسش: اگر بفهميم كه قبل از اينكه... اشكال را از او ياد بگيرد خود عصمت را زير سؤال ميبردند.
پاسخ: چرا؟
پرسش: با اعتقاد به اينكه اينها از كوچكي معصوم بودند.
پاسخ: عيب ندارد خب معصوم نبايد ياد بگيرد؟ ما اعتقاد نداريم كه عالِم به جميع علوم بود كه، ما داريم معصوم بود اينكه با عصمت منافات ندارد كه از كسي مطالب علمي را آن هم از وليّاي از اولياي الهي مطالب را ياد بگيرد، خب خود ائمه(عليهم السلام) هم از امامِ قبلي ميگرفتند از پيغمبر ياد ميگرفتند اين در دوران كودكيشان اين طور بود ديگر.
پرسش: خود هدهد هم به حضرت سليمان ميگويد كه.
پاسخ: آن بحثش قبلاً اشاره شد در سورهٴ مباركهٴ «نمل» هم خواهد آمد كه اين هم باز به عنايت الهي بود و از معجزات خود وجود مبارك سليمان بود كما سيجيء انشاءالله.
بعد مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) وارد يك سلسله مسائلي ميشوند كه اين قابل دفاع نيست كه مثلاً ممكن است پيامبر اين چيزها را نداند علم نجوم و اينها را نداند خب با بحثهاي عميق قرآني كه وجود مبارك پيغمبر از كيفيت پيدايش آسمان خبر ميدهد، از رَتق بودن آسمان و زمين خبر ميدهد از اينكه خداي سبحان اين منظومهٴ شمسي را، اين راه شيري را، اين كهكشانها را از دخان آفريده خبر ميدهد خب اگر كلام هم مثل فقه در حوزه بررسي ميشد همان طوري كه صاحب جواهرها مطالب فقهيِ المقنعه مفيد را و ساير كتابهاي مرحوم شيخ مفيد را مورد نقد قرار دادند اين مسائل كلاميشان هم بشرح ايضاً اگر انشاءالله الرحمن آن آيات نجوم خوانده بشود معلوم ميشود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به همهٴ اين علوم به تعليم الهي عالِم بود، خب اين قسمت را ايشان به آن صورت پاسخ ميدهد.
اما درباره اينكه چرا وجود مبارك موسي اعتراض كرد چون سؤالِ سائل دو قسمت داشت يكي اينكه چطور موساي كليم علومي را از ديگري ياد ميگرفت؟ ايشان فرمود اولاً اين صحنه براي قبل از نبوت بود، ثانياً براي بعد از نبوّت هم باشد محذوري ندارد براي اينكه از بشر عادي ياد نگرفته از وليّاي از اولياي الهي به تعليم الهي ياد گرفته. اما مقام ثاني بحث كه چرا اين اعتراضات را مطرح كرده؟ ميفرمايد: «و أمّا إنكاره(عليه السلام) خَرق السفينه و قتل الطفل فلم يُنكرهُ علي كلّ حالٍ» اين از لطايف فرمايشات مرحوم مفيد است ببينيد فرمود وجود مبارك موسي اعتراض نكرد كه اين كار بد است چرا كردي و چرا ميكني همهٴ اينها را به صورت سؤال مطرح كرده سؤال كه حقّ مسلّم اوست عرض كرد ﴿أَخَرَقْتَهَا﴾[14] يك، ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً﴾[15] نفرمود «لم قتلت، لم خرقتَ» اين خيلي استنباط، استنباط خوبي است فرمود اين حقّ استفهام هم ندارد؟ حقّ سؤال هم ندارد؟ سؤال، سؤال استفهامي است ديگر سؤال استفهامي كه كمال است سؤال استفهامي كه نقص نيست اصلاً اين آمده براي اينكه ياد بگيرد كسي كه ياد ميگيرد بايد سؤال بكند ديگر، اگر وجود مبارك موسي به خضر(سلام الله عليهما) گفته بود «لم خرقت» بله حق با شماست اما گفت ﴿أَخَرَقْتَهَا﴾ اين سؤال، سؤال استفهامي است ديگر چيز خوبي است ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً﴾ خب اينها كه سؤال استفهامي است سؤال استفهامي كه نقص نيست نه با عصمت منافات دارد نه با طلب علم منافات دارد فرمود: «و أمّا إنكاره(عليه السلام) خَرق السفينه و قتل الطفل فلم يُنكرهُ علي كلّ حالٍ و إنّما أنكر الظاهر منه ليعلم باطن الحال» و ظاهراً هم كه كار منكر بود حقّ استفهام كه دارد كه «و قد كان منكراً في ظاهر الحال و ذلك جار مجريٰ قول الأنبياء(عليهم السلام)» كه ميگويند شهادات عدول در ظاهر قبول است و امثال ذلك پس بنابراين بسياري از اين مسائل قابل حل است نه سؤالش مسئلهآفرين است نه تعلّمش.
پرسش: در آيات قبل فرمود كه ﴿فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ﴾[16] .
پاسخ: بله، آن را مرحوم سيد مرتضي به عنوان هفت اشكال بازگو ميكند اين عصارهٴ تحليل مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) بود در آن مسائل حاجبيه كه تقريباً يك صفحه و نصف است ولي عنصر محورياش همين دو نكته است كه اولاً او قبل از بعثت بود و ثانياً بعد از بعثت هم باشد تعلّمش از وليّاي از اولياي الهي اشكال ندارد ثانياً اين سؤالاتش هم بهجا بود.
اما تنزيهالأنبياء مرحوم سيد مرتضي شاگرد مرحوم شيخ مفيد او چون چند چاپ شده در اين چاپي كه الآن در دست ماست صفحهٴ 143 البته فهرستش مشخص است تنزيه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) مشخص است. در صفحهٴ 143 اين چاپ دارد كه «مسئلةٌ فإن قيل فما وجه قوله تعالي فيما حكاه عن موسي(عليه السلام) والعالم الذي كان صحبه و قيل إنّه الخضر(عليه السلام)» چون قرآن دارد عالِمي، در روايات و اينها احياناً گفته شد خضر است «مِن الآيات التي ابتدأ» اين است «﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ ﴿قَالَ لَهُ مُوسَي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ ﴿قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ ﴿قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ قَالَ ﴿فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾[17] الي آخر الآيات المتضمّنة لهذه القصه» آن وقت هفت اشكال را اينجا ذكر ميكنند همين اشكالات معروفي كه در ذهن خيلي از آقايان است «و أوّل ما تُسألون عنه في هذه الآيات أن يقال لكم كيف يجوز أن يتّبع موسي(عليه السلام) غيره و يتعلّم منه» كه اين همان اشكالي بود كه مرحوم شيخ مفيد ذكر كرد و پاسخ داد «و عندكم أنّ النبيّ [أي نبيّ كان(عليه الصلاة و عليه السلام)] لا يجوز أن يفتقر الي غيره» اين سؤال اول يا اشكال اول، دوم «و كيف يجوز أن يقول له ﴿إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾» شما ميگوييد استطاعت قدرت است يك، و قدرت هم قبل از فعل موجود است اين بحث كلامي است كه گوشهاي از آن بحث آمده در اصول كه آيا ميشود امر كرد آيا قدرت در ظرف امر لازم است يا در ظرف امتثال آنجا اين بحث كلامي خودش را در اصول نشان داد آيا قدرت قبل از فعل است يا معالفعل، اگر قدرت عرض باشد و عرض لا يَبقيٰ زمانين اين قدرت عندالفعل است نه قبلالفعل و حينالفعل كه يك امر عرضي در دو زمان وجود داشته باشد و ساير توهّمات شبهات واهيه كه در كلام اهل سنّت است از آنجا به اصول آنها آمده و از اصول آنها هم به اصول ما سرايت كرده «و كيف يجوز أن يقول له ﴿إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾» در حالي كه «والاستطاعة عندكم هي القدرة و قد كان موسي(عليه السلام) علي مذهبكم قادراً علي الصبر» اين اشك دوم. اشكال سوم «و كيف قال موسي(عليه السلام) ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾[18] فاستثني المشيئة في الصبر و أطلق فيما ضمّنه مِن طاعته و اجتناب معصيته» چگونه موساي كليم سه مطلب گفته يكي را با انشاءالله گفته دوتا را بدون انشاءالله براي اينكه موسي گفت ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ اين انشاءالله ﴿وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ فاستثني المشيئة» يعني انشاءالله را «في الصبر و أطلق فيما ضمّنه مِن طاعته واجتناب معصيته» اگر دو امر باشد يا نه، طاعت همان اجتناب معصيت است كه يك امر باشد در ﴿وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ انشاءالله نگفته فقط در ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ انشاءالله گفته با اينكه نبيّ بايد در هر دو مرحله انشاءالله ميگفت. اشكال چهارم «وكيف قال: ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾[19] » يك، دربارهٴ خرق سفينه ﴿شَيْئاً نُّكْراً﴾[20] دو، دربارهٴ قتل نفس در حالي كه «و ما أتي العالِم منكراً علي الحقيقه» آن خضر كار منكري انجام نداد يك كار حقيقي انجام داد، يك كار با حكمت و مصلحت انجام داد. اشكال پنجم، «و ما معني قوله ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾[21] » در حالي كه «و عندكم أنّ النسيان لا يجوز علي الأنبياء» انبيا كه فراموش نميكنند «و لم نَعت موسي(عليه السلام) النفس بأنّها زكيّة و لم تكن كذلك علي الحقيقه» واقعاً اين بچه يك آيندهٴ شرّ و خطري داشت پس نفس زكيّه نبود يك، و به وجود مبارك خضر هم گفت تو كار نُكر و منكر كردي در حالي كه او كار حكيمانه كرد دو. اشكال ششم اين بود، اشكال هفتم «ولم قال في الغلام ﴿فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾[22] فإن كان الذي خشيه الله تعاليٰ علي ما ظَنّه قومٌ» اگر منظور از اين خشيت يعني خدا ترسيد ـ معاذ الله ـ «فالخشية» كه «لا تجوز عليه تعالي» يعني «لا يُمكن» و اگر خضر ترسيد «فكيف يستبيح دَم الغلام لأجل الخشية و الخشية لا تقتضي علماً و لا يقينا» اگر منظور خشيت خداست اينكه محال است، اگر منظور خشيت خضر است با خشيت و خوف كه نميشود بچه كُشت كه علم و يقين كه در كار نيست.
پرسش: اشكال اين است كه ﴿وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ [23] .
پاسخ: آنكه چيز حقّ است كه از خدا ترسيدن كه حق است.
پرسش: عرض ميكنم ديگر اين خشيتي كه اينجا آمده آنجا آمده كه عن الله از غير خدا نميترسند.
پاسخ: بله نميترسند ديگر.
پرسش:...
پاسخ: خشيتِ وجود مبارك خضر خشيت يعني ميترسد نه اينكه مبدأ ترس خداست مثلاً ميترسد كه اين شخص اين كارِ خلاف شرع را بكند اين مؤمن را بكُشد اين خشيت، خشيت محمود و ممدوح است ديگر.
پرسش: پس يعني از خدا نترسيده.
پاسخ: نه، آن ضرر ندارد اين ميترسد كه خلاف شرع بكند اين آن خشيت سورهٴ مباركهٴ «احزاب» نيست اين برگشتش به خشيت الهي است اگر كسي ميترسد كه كسي.
پرسش: حاج آقا اينجا ميگويد ﴿وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً﴾ با أحداً گفته يعني چيزي كه غير خدا باشد.
پاسخ: يعني آنهايي كه ﴿يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ اينها در خشيت موحّدند يعني ميدانند تأثير فقط براي خداست اما استعمال خشيت در اين موقعي كه بگويد من ميترسم كه اين شخص مؤمني را بكُشد يا مسجدي را خراب بكند اين خشيت، خشيت ممدوح است اينكه خشيت به آن معناي سورهٴ «احزاب» نيست خشيت سورهٴ «احزاب» معنايش اين است كه مبلّغان الهي ميدانند كار فقط به دست خداست جهنم را او ميبرد.
پرسش: كه اينجا اين را به صورت متكلّم معالغير آورده. اين ﴿فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا﴾[24] مگر اين ﴿يُبْدِلَهُمَا﴾ كه فعل خداست مگر معلول ارادهٴ خضر است؟
پاسخ: نه، ما در همان تحصيلات قبلياش گذشت مقدمات اين كار را ذات اقدس الهي به دست كسي كه رحمت عنداللهي را به او داد، علم لدياللهي را به او داد انجام ميدهد مثل ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[25] يك، ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾[26] دو، كه اينها در سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت كه ميفرمايد گاهي خداي سبحان كارهاي خود را به دست مردان با ايمان انجام ميدهد.
پرسش: برعكس است ميگويد ما اراده كرديم كه خدا اين كار را انجام بدهد.
پاسخ: بله ديگر، ما يعني من و خدا، عبد و معبود، خالق و مخلوق همان طوري كه با ﴿رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ اصلش براي خداست و انسان وسيلهٴ كارِ اوست كه فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾ محور اصلي خداست فرمود با دشمنان اسلام جهاد كنيد خدا ميخواهد كه آنها را به دست شما عذاب بكند اينجا هم خضر ميگويد كه ما مقدمات كار را فراهم كرديم اصل از خدا، ابزار از ما اما كار به دست اوست چه كسي تبديل ميكند فرزند صالح عطا ميكند؟ خداي سبحان تبديل ميكند.
پرسش: اراده را به خودش نسبت ميدهد اراده كه افراد ندارد.
پاسخ: خب، اينكه ميگوييم آمدند همه جا هر كسي هر جا، جا هست آدم نميرود براي همين جهت است ديگر. اراده ابزار نيست فعلي از كارهاي عالم است ديگر كار خدا دو گونه است گاهي نفساني گاهي بدني است اراده ابزار نيست يعني چه؟ كلّ عالم ابزار الهي است كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[27] ، خب.
اين هفتتا اشكال را مرحوم سيد مرتضي(رضوان الله عليه) مطرح كرده بعد دارد پاسخ ميدهد ميفرمايد: «الجواب قلنا أن العالِم الذي نَعته الله تعاليٰ في هذه الآيات» اين «فلا يجوز الاّ أن يكون نبيّا» خب حالا اگر نبيّ است وجود مبارك موسي ميخواهد از او چيز ياد بگيرد اين نقص است؟ نبيّاي از نبيّ ديگر چيز ياد بگيرد اين نقص است اين با عصمت انبيا سازگار نيست؟ و گرچه گفته شد كه اين خضر بود و ابوعلي جُبّائي انكار كرده كه اين خضر نبود و گفت اين حرف صحيح نيست ولي بالأخره اين عالِم نبيّ بود رحمت عنداللهي داشت، علم لدياللهي داشت يك انسان عادي نبود. حرف ابوعلي اين است كه خضر نبيّ است از انبياي بنياسرائيل و بعد از موساي كليم تاريخش اين است كه بعد از موساي كليم مبعوث شده و بعداً آمده در زمان موساي كليم نبود. اين هم از بحثهايي است كه بالأخره اگر تاريخ مدوّن ما ميداشتيم ميتوانستيم داوري بكنيم كه قصص انبيا هست با اين وضع اما تاريخ انبيا كه تاريخ مدوّن علمي در كار نيست انسان ميتوانست بگويد اين خضر در كجا زندگي ميكرد، چه موقع به دنيا آمده، آيا قبل از حضرت موسي بود، معاصر حضرت موسي بود يا از احفاد اينهاست و بعد از حضرت موسي؟ اين حرفي است كه ابوعلي زده مرحوم سيد مرتضي هم چنين دفاع جدي بكند كه نه، اين خضر همان خضر بود اين نيست، خب.
«و ليس يمتنع أن يكون الله تعاليٰ قد أعلم هذا العالِم ما لم يُعلّمه أو يُعلِمه موسي(عليه السلام) و أرشد موسي إليه ليتعلّم منه و إنّما المنكر أن يحتاج النبيّ(عليه السلام) في العلم إلي بعض رعيته المبعوث إليهم» اما اگر به غير رعيّت خودش عالِم بشود اين محذوري ندارد. مثل اينكه دارند اذان ميگويند بقيه انشاءالله براي روز بعد.