88/02/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیات 74 تا 79 سوره کهف
﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾ ﴿قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ ﴿قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾ ﴿فانطَلَقَا حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ ﴿قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾[1]
آيات قرآن كريم يك سلسله بحثهاي عمومي تفصيلي را به همراه دارد كه آن مشترك است اما بعضي از آياتاند كه مربوط به معارف توحيدياند بخشي از آيات مربوط به مسائل وحي و نبوّت و انبيا و سيره انبياياند بخشي از آيات مربوط به احكاماند آن قسمتهايي كه به آياتالأحكام مربوط است بحث تفصيلياش را كتابهاي تفسيري و فنّ تفسير به عهده دارند و بحثهاي فقهياش را كتاب شريف فقه، اما آن بحثهايي كه مربوط به معارف توحيدي يا وحي و نبوّت است آنها را بايد كتابهاي عقلي به عهده بگيرد بخشهايي كه مربوط به جريان نبوّت و امثال اينهاست گذشته از اينكه مفسّران در كتابهاي تفسيري بحث كردند متكلّمان هم در علم كلام از آنها سخني به ميان آوردند گاهي رسالههاي خاص نوشتند حالا انشاءالله بحث تفسيري اين قسمت كه به پايان برسد به آن بخشهاي كلامياش هم تا حدودي اشاره ميشود مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) دربارهٴ سورهٴ مباركهٴ «كهف» راجع به برخورد موسي و خضر(عليهما السلام) نظر كلامي دارد كه بايد مطرح بشود، مرحوم سيّد مرتضي(رضوان الله عليه) در تنزيهالأنبياء همه سؤالهايي كه در ذهن آقايان هست كه چرا موسي صبر نكرد، چرا موسي اعتراض كرد، چرا موسي بر خلاف وعده بار دوم و سوم باز سؤال كرد همه اينها در اين تنزيهالأنبياء مرحوم سيّد مرتضي هست بعدها هم ديگران كه اين تنزيهالأنبياء را نوشتند اين سؤالها را مطرح كردند و پاسخ دادند متأسفانه بحثهاي كلامي خيلي رايج نيست آن طوري كه فقه رواج دارد كلام و مسائل اعتقادي متأسفانه رواج ندارد وگرنه انسان اين مسائل را به كتابهاي كلامي ارجاع ميداد آنهايي كه متعرّض شدند هفت، هشت سؤال را مرحوم سيّد مرتضي پشت سر هم به عنوان شبهه ذكر كرد كه چرا آنجا موساي كليم سؤال كرد، چرا آنجا اين طور جواب داد، چرا بيصبري كرد «فإن قلت، فإن قلت، فإن قلت» همهٴ اينها را پاسخ ميدهند. حالا انشاءالله اگر بحث تفسيري در حدّ خود به پايان رسيد ممكن است به آن مسائل كلامي هم بپردازيم البته بخش وسيعي از آن مسائل كلامي در اثناي مسائل تفسيري آمده و ميآيد انشاءالله.
مطلب ديگر آن است كه نكتهاي در تفسير ابيالسعود هست و سيدناالاستاد مرحوم علامه اين را با يك راه فنّي دقيقتري بيان كردند شايد يك مطلب نباشد دو مطلب باشد يا اگر يك مطلب است از دو منظر اين مطالب ارائه شد و آن اين است كه آيا قرآن كريم درصدد بيان سهتا داستان و سهتا قصّه است يا درصدد بيان يك قصّه و سه سؤال و سه جواب، سه اعتراض و سه جواب، سه استفهام و سه جواب است؟ نكتهاي كه سيدناالاستاد در بحث ديروز اشاره شد منتها گذرا بود و توضيح بيشتري لازم داشت كه امروز مطرح ميشود اين است كه آنچه از قرآن كريم برميآيد اين است كه قرآن نميخواهد بگويد سهتا قصه است يكي قصه سوار شدن كشتي و سوراخ كردن كشتي، يكي قصهٴ ديدن آن جوان و كُشتن آن جوان، يكي هم ديدن آن ديوار در شُرف انهدام و نگهباني و نگهداري و بازسازي و نوسازي آن ديوار بلكه اين مجموعه يك قصّه است و سهتا سؤال قهراً سهتا جواب را به همراه دارد. اين نكته را سيدناالاستاد از اينجا استفاده ميكنند در خدمت قرآن كريم هستيد اين آيات را خوب نگاه كنيد ديروز كاملاً مطرح شد منتها البته توضيح بيشتري ميطلبيد. آيهٴ 76 اين است ﴿فَانطَلَقَا﴾ يعني خضر و موسي(سلام الله عليهما) ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا﴾ اين ﴿خَرَقَهَا﴾ جواب ﴿إِذَا﴾ است «إذا رَكبا خرقها» اين شرط آن هم جزا بعد موساي كليم سؤال كرد ﴿قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ اين براي جريان اول، اما در جريان دوم آيه 74 اين است كه ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ ديگر نفرمود «حتّي إذا لقيا غلاماً قتله» كه «قتله» بشود جواب «إذا» و سؤال موساي كليم دوباره مطرح بشود در جريان اول ﴿خَرَقَهَا﴾ جواب است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا﴾ اين شرط و جزا تمام، وقتي شرط و جزا تمام شد سؤال وجود مبارك موساي كليم از اين به بعد شروع ميشود، اما در آيه 74 آن كارِ خضر(سلام الله عليه) همه آمد در طرف شرط، جزا شد اعتراض موساي كليم آيه 74 اين است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ اين ﴿قَالَ﴾ ميشود جزا، آن كار خضر تتمّه شرط است ديگر در آيه 74 نفرمود ﴿حتّي إذا لقيا غلاماً قتله﴾ كه بشود شرط و جزا و بشود يك قصّهٴ جدا همان طوري كه در جريان سفينه فرمود ﴿حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا﴾ اين شرط و جزاست اين قصّه كه تمام شد آنوقت موساي كليم اعتراض كرد ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ اما در جريان قتل غلام نفرمود «حتي إذا لقيا غلاماً قتله» كه قصّه بشود تمام بلكه با «فاء» ذكر كرد كه مجموعاً بشود جزء شرط ﴿حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ هنوز جمله تمام نشد ﴿قَالَ﴾ اين در جريان دوم.
در جريان سوم هم به اين صورت است ﴿فَانطَلَقَا﴾ آيه 77 ﴿فَانطَلَقَا حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ﴾ همه را با «فاء» ذكر كرده كه تتمّه شرط باشد ﴿قَالَ﴾ ميشود جزا اينكه الميزان را الميزان كرده اين است، اين حرفهاست، خب. اين معلوم ميشود كه عنصر محوري اين جريان اين است كه آن گفتمان و گفتگوي موسي و خضر را بيان كند نه اينكه سهتا قصّه است در هر قصّهاي يك سؤال است و يك جواب نه خير، هدف اصلي سؤالات موساي كليم است و پاسخهاي او لذا آن سهتا داستان را به يك صورت ذكر كرده كه همه در رديف شرط قرار بگيرند جزا را مستقل ذكر كرده منتها سرفصل اين سه جريان كه جريان اُوليٰ اول است آن را به صورت شرط و جزا بيان كرده كه ﴿حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا﴾[2] كه اين اصلِ قصّه سامان بپذيرد بعد اعتراضات موساي كليم شروع بشود. مشابه اين مطلب در تفسير ابيالسعود هست اما از دو منظر ديگر و انشاءالله به او مراجعه كنيد معلوم ميشود كه به اين لطافت نيست، خب اين راجع به اينكه هدف قصّه چيست.
پرسش: استاد ميبخشيد در سوره «نصر» معمولاً يك نوع از شرطهايي كه اذا وقتي هست سر جزاي كوتاه واو ميآيد ﴿فَسَبِّح بِحَمْدِ ربّك﴾[3] .
پاسخ: بله، اما آن ديگر ما جزايي نداريم اما آنجا جزايي نداريم اينجا ملاحظه كنيد جزاي لا و لابد ﴿قَالَ﴾ است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ آن «فاء»، «فاء» تفريع است نه جزاي شرط وگرنه اگر جزا باشد جمله بايد كه تمام باشد خب ﴿حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ چي؟ اين معلوم ميشود تمام نيست ديگر «ما لا يصحّ السكوت» است اما وقتي كه ﴿قَالَ﴾ آمد «يصحّ السكوت» است ﴿حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ آنجا هم اينچنين است وقتي كه ديوار را پيدا كردند همه را با «فاء» كه «فاء» ترتّب دومي بر اوّلي، سومي بر دومي، چهارمي بر سومي است «فاء» ترتيب است نه «فاء» جزا ﴿فَانطَلَقَا حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ اين ميشود جزاي او، آن «فاء» ترتيب غير از «فاء» جزاست خب اين معلوم ميشود كه محور اصلي اين داستان بيان سؤالات موساي كليم و جواب خضر(سلام الله عليهما) است. مرحوم شيخ مفيد حالا انشاءالله اين را از تفسير ايشان ميخوانيم كتاب تفسير رسمي ندارند در فرمايشاتشان در اثناي كتابهاي كلامي و مانند آن مطالبي مربوط به آيات بود كه ايشان بيان فرمودند كنگرهٴ بزرگداشت مرحوم شيخ مفيد اينها را يكجا جمع كرده به عنوان بحثهاي تفسيري ايشان وگرنه همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» سه، چهار آيه را ايشان تفسير كرده كه صبغهٴ كلامي دارد قسمت مهمّش. مرحوم شيخ مفيد اولين احتمالي كه ميدهد ميگويد اين جريان برخورد موسي و خضر(سلام الله عليهما) قبل از نبوّت آن حضرت بود خب ميبينيد بسياري از سؤالها رخت برميبندد قبل از نبوّت بود چه عيب دارد كه كسي قبل از نبوّت همان طوري كه موساي كليم محضر شعيب را درك كرده مطالبي را از شعيب آموخت اينجا هم محضر خضر را ادراك كرده باشد مطالبي را از خضر فرا گرفته باشد تا زمينهٴ نبوّت آن حضرت فراهم بشود، خب ميدانيد با احتمال مشكلِ كلامي حل نميشود الآن حوزه علمي ما با همه ظرفيت فراواني كه دارد حدّاكثر بيست الي سي درجه از ظرفيت خودش را دارد استفاده ميكند هفتاد درجهاش خالي است بسياري از علوم اسلامي است كه اين طلبههاي مستعدّدند، ذوق آن را هم دارند، براي آن هم خلق شدند ولي حوزه پاسخگو نيست بارها گفته شد همه براي فقه و اصول نيستند يعني ذوق فقه و اصول را همه ندارند خداي سبحان همه را براي همهٴ علوم خلق كرده نه همه را براي علم اينكه ميبينيد هزار نفر در جايي در درس فقه شركت ميكنند ده نفر ممكن است تقرير بنويسند براي اينكه بقيه براي بقيه تحميل است اينها براي علوم ديگر خلق شدند اين قصّه را هم بارها به عرضتان رسانديم سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي ميفرمودند پاي درس مرحوم آقاي نائيني يك مسجد پُر بود ما خيال ميكرديم همهشان براي فقه و اصول ميآيند بعد معلوم شد نه، چون علم الرسمي فقه بود اينها براي اينكه از قافله عقب نمانند در درس شركت ميكردند اما آن دو نفر در تفسير كار ميكردند، آن دو نفر در كلام كار ميكردند، آن دو نفر در رجال كار ميكردند، آن دو نفر در درايه كار ميكردند، آن دو نفر در حديث كار ميكردند اين طور بود الآن هم همين طور است و اگر كسي درسِ سطح را خوب بخواند اين يقيناً يك مجتهد متجزّي است مگر كسي ممكن است كه رسائل را بفهمد، كفايه را بفهمد و مجتهد متجزّي نباشد استاد ما مرحوم آقاي غروي(رضوان الله عليه) ما در آمل خدمتشان قوانين ميخوانديم اين شرح حال دستنوشتهاش اين است كه شرح حال خودشان را نوشتند كه من چه موقع از ايران رفتم نجف، بخشي از رسائل را در ايران خواندم مقداري فرمودند در همان شرح حالشان كه مقداري از رسائل مانده بود رفتم در نجف نزد مرحوم آقا شيخ مهدي خواندم بعد مقداري درس مرحوم آقا سيّد محمدكاظم يزدي رفتم ديدم كه با مباني من و تفكّرات من هماهنگ نيست به درس مرحوم آخوند رفتم ديدم كه با مباني و تفكّرات ما هماهنگ است آنجا چند سال ماندم خب آن روز كه مرحوم آخوند كفايه را ننوشته بود اين طلبهٴ رسائلخوان كه رسائل را خوانده شده جزء فضلاي درس خارج آخوند خراساني كسي كه رسائل بخواند و نتواند خارج را خوب بفهمد اين اتلاف عمر كرده اين ترجمه كرده كتاب را مگر ميشود كسي رسائل را بخواند، كفايه را بخواند و مجتهد مسلّم ولو در حدّ متجزّي نباشد وقتي كه اين فقه و اصول در اين مقدار خوانده شد آدم بالأخره «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[4] «فقد عرف مبدأئه، فقد عرف طريقه، فقد عرف معاده، فقد عرف سيرته، فقد عرف سنّته» آدم كه خودش را نشناسد خب آدم بيكاري است ديگر اين بايد بداند خدا او را براي چه علمي خلق كرده. وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) كه فرمود: «طلب العلم فريضة»، «اطلبوا العلم ولو بالصين»[5] كذا و كذا و كذا فرمود عالِم بشويد اما فرمود چه چيزي بخوانيد يا نفرمود؟ فرمود: «إنّما العلم ثلاثة آية محكمة أو فريضة عادله أو سنّة قائمه»[6] آيه محكمه بخوانيد كه علوم عقلي و حمكت و كلام و تفسير و امثال اينهاست، فريضه عادله بخوانيد كه فقه و اصول است، سنّت قائمه بخوانيد كه اخلاق و معارف است اگر دين فرمود عالِم باشيد فرمود چه چيزي بخوانيد اينچنين نيست كه همه براي فلسفه يا تفسير خلق شده باشند بعضيها اصلاً ذوق فلسفي ندارند اصلاً اينها بايد بروند دنبال تفسير، كلام، فقه، اصول بعضيها بالعكساند خداوند ﴿قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً﴾[7] هر كسي را طرز خاص آفريده، ذوق خاص عطا كرده كماند كساني كه مظهر الله باشند و جامع باشند بعضيها مظهر عليماند، بعضي مظهر قديرند، بعضي مظهر شافياند طبيب ميشوند، بعضي مظهر رازقاند اقتصاددان ميشوند اينها هر كدام يك كار خاصّ خودشان را دارند به هر تقدير حالا اينجا روشن ميشود كه سيدناالاستاد علامه طباطبايي اين حرفها ديگر ميبينيد در تبيان مرحوم شيخ طوسي و نميدانم مجمعالبيان طبرسي و اينها نيست كه اين حرفها، اين ابتكارات براي الميزان است شما اين تفسير سعدالسعود را هم ببيند، تفسير علامه طباطبايي را هم ببيند كه چرا قرآن كريم در اين قسمت اين سه قسمت را تفكيك كرده سهتا داستان نكرده يك داستان سه ضلعي است داستاني است كه سهتا عنصر اصلي دارد به نام سهتا سؤال، سهتا عنصر اصلي دارد به نام سهتا جواب ولي قصه يك قصه است گويا خدا چنين فرمود كه خضر(سلام الله عليه) كشتي را سوراخ كرد و كسي را كُشت و ديوار را بازسازي كرد «فسأل موسي اولا كذا و اُجيب فسأل ثانياً كذا و اُجيب و سأل ثالثاً كذا و اجيب» كه آن عنصر محوري قصه بيان اين گفتگو و گفتمان اينها باشد.
مطلب بعدي آن است كه حالا انشاءالله بايد روشن بشود كه اگر طبق احتمال اول مرحوم شيخ مفيد اين جريان قبل از نبوّت وجود مبارك موساي كليم بود خب خيلي از اين سؤالها رخت برميبندد كه چرا سؤال كرد با اينكه پيامبر بود مگر نميدانست خيلي از اين سؤالها و اشكالات و شبهات رخت برميبندد اما اگر بعد از نبوّت بود بايد پاسخ خاصّ خودش را از جواب دوم شيخ مفيد دريافت كرد يك، و از جواب مبسوط شاگردش سيّد مرتضي در تنزيهالأنبياء كه انشاءالله ميخوانيم استفاده كرد دو، لكن ما دوتا كمبود هم داريم يكي اينكه مسئلهٴ تاريخ است يكي از كارهايي كه از ظرفيتهاي خالي حوزه كه بايد پُر بشود همان مسئله تاريخ است خب اگر ما يك تاريخ مدوّني دربارهٴ نه قصص انبيا تاريخ مدوّني درباره سيره و سنّت انبيا ميداشتيم الآن جواب نقد در دست ما بود كه اين وقايع مربوط به قبل از نبوّت است يا بعد از نبوّت چه اينكه اگر يك جغرافيا و علمالمسالك و الممالك مُتقني داشته باشيم اگر كسي به ما اشكال بكند كه شما كه ميگوييد وجود مبارك موساي كليم از مدين به طرف مصر آمد در بين راه با كوه طور برخورد كرد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾[8] اصلاً آنجا كوه طور ندارد ما ناچاريم ساكت باشيم بگوييم كه گفتند كه ما هم ميگوييم اما اگر يك جغرافيادان ماهر بدانيم نقشهاش را داشته باشيم ميگوييم بله فاصلهٴ مدين با كوه طور اين مقدار است، فاصلهٴ كوه طور تا مصر اين مقدار است، كوه طور در فلان قسمت شرقي يا غربي مصر قرار داد و مانند آن و جواب قاطع به او ميدهيم چون اصل اين علم مطرح نيست آن شُعب وابستهٴ به اين يعني تاريخ و علمالمسالك و اينها هم مطرح نيست، خب اينها ضرورت خاصّ خودش را دارد كه بايد طرح بشود البته، اگر انشاءالله الرحمان بحث كلامي رسيديم آنوقت آن شبهاتي كه سيّد مرتضي مطرح ميكند طرح ميشود ولي اجمالش اين است. آن بياني كه مرحوم شيخ مفيد به عنوان احتمال اول ذكر كردند كه اين قصه و اين داستان مربوط به قبل از نبوت وجود مبارك موساي كليم است اين با بعضي از رواياتي كه روزهاي قبل خوانديم هماهنگ نيست در رواياتي كه در تفسير شريف كنزالدقائق و ساير روايات آمده آنجا هست كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود موسي(سلام الله عليه) اعلم از خضر بود خب اين براي زمان نبوّت آن حضرت است ديگر بايد با اين روايات هم جمعبندي بشود كه اگر قبل از نبوّت بود چگونه اعلم از خضر است؟ ولي والذي ينبغي أن يقال آن است كه صبر دو قِسم است يك وقت انسان در مشكلات صبر ميكند وجود مبارك موساي كليم از بارزترين مصاديق صابران في امر الله بود آن مبارزات چندساله را با صبر تحمل كرد درگيري نفسگير با فراعنه را تحمل كرد آمده بين دو دستگاه مرگ يعني پشت سر ارتش جرّار فرعون جلو هم كه دريا خب چه كسي ميتواند صبر بكند؟ همراهان موساي كليم به آن حضرت عرض كردند اعتراض كردند اينجا هم جا بود ما را آوردي؟ جلو كه درياست پشت سر هم كه آتش اينجا جا بود كه آوردي؟ اين با ضرس قاطع بدون كمترين ترديد فرمود: ﴿كَلاَّ﴾ چه حرفي است ميزنيد جلو درياست در اختيار خدا، پشت سر ارتش جرّار است در اختيار خدا، دستور برسد برگرديم بجنگيم ميجنگيم و فاتح ميشويم، دستور بدهد به دريا برويم ميرويم و فاتح ميشويم ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[9] اين از دو دوتا چهارتا قويتر حرف ميزند اين حرف، حرف چه كسي است؟ خب اگر بعد از نبوّت اوست نميشود گفت او صبر نكرده كه او بين دوتا مرگ دارد صبر ميكند يك مرگِ قطعي آنجا سخن از پُل و امثال پل نيست كه، سخن از شنا كه نيست كه كسي با شنا از دريا رد بشود اين ﴿كَلّا﴾ حرف رَدع است با جملهٴ اسميه با «نون» تأكيد ﴿إِنَّ﴾، ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ اين «سين» هم «سين» تأكيد است ﴿سَيَهْدِينِ﴾ اين را كه نميشود گفت صابر نبود كه، بنابراين اين صبرِ مبارزاتي صبر عادي است در شرايط دردناك اينها درباره وجود مبارك موسي در كمال قدرت بود اما وقتي خلاف شرع ميبيند اصلاً بايد اعتراض كند جا براي صبر نيست كسي مسئول ديني مردم است پيغمبر هم هست شريعت آورده ميبيند كسي كاري كرده كه جان ديگران در خطر است اين حتماً بايد اعتراض بكند اين يك اعتراض ممدوح و محمود است اينكه فشار گرسنگي و تيغ و امثال اينها نيست كه صبر بكند كه، خب پس بنابراين اگر وجود مبارك موساي كليم اعتراض كرد اين با صابر بودن و صبّار بودنش منافات ندارد در طليعه سوره مباركه «ابراهيم» اين مسائل گذشت خداي سبحان به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين كتاب را ما نازل كرديم ﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[10] اين قرآن براي اين نيست كه مردم عادل بشوند، متّقي بشوند، عالِم ربّاني بشوند، وارسته بشوند اينها بين راه است قرآن براي اين است كه مردم حارثةبنمالك بشوند، نوراني بشوند، بهشت را ببينند، جهنم را ببينند آن است آدمِ خوب شدن ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[11] اينها هدفِ مياني دين است وگرنه هدف نهايي دين اين است كه ﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ آنها كه ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾[12] در دنيا هم مثل حارثةبنمالك ميشوند كه بگويند ما اينجا جهنم را ميبينيم، بهشت را ميبينيم، زوزه سگان جهنم را ميشنويم، عُواي كلاب نار را ميشنويم خب اين را خيليها نقل كردند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مجلسي نشسته بود كلماتي را فرمود اعجابآميز مثلاً، عرض كردند يا رسول الله چيست؟ فرمود من صدايي شنيدم، عرض كردند چه صدايي؟ فرمود سنگي هفتاد سال قبل از لبهٴ جهنم پَرت شد الآن به تَه جهنم رسيد وقتي رسيد صدايش به گوش من آمد اين حرف را از محضر پيغمبر شنيدند بيرون آمدند ديدند يكي از اين منافقان معروفي كه سنّش به هفتاد سالگي رسيده بود به ديار جهنم رفت به اينها فهماند اين شخص از همان روزي كه به دنيا آمده مسير جهنم را دارد طي ميكند و الآن به تَه جهنم رسيده اين نور است منتها كمالش براي پيغمبر است ضعفش براي حارثةبنزيد است اگر كسي به اينجاها رسيد به هدف دين رسيد اگر كسي آدمِ خوب شد كه هدفِ مياني است، خب.
بعد از اينكه اين قسمت را در اوايل سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» كه بحثش گذشت فرمود، فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾[13] نه صابر بعد بلافاصله جريان حضرت موسي را ذكر كرد فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ﴾[14] كذا و كذا و كذا ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾ خب موسي نه تنها صابر بود بلكه صبّار بود و قرآن كريم او را جزء صبّاران ميشمارد نميشود گفت كه موساي كليم چرا اعتراض كرد كه، صبر در اطاعت خوب است صبر از معصيت خوب است صبر در مصيبت خوب است اما صبر در برابر خلاف شرع كه خوب نيست.
پرسش: حاج آقا تعهد داد كه صبر كند يا نه؟
پاسخ: بله، اما تعهّد نداد كه در برابر خلاف شرع صبر بكند كه، فرمود اگر كاري را من ديدم صبر بكنم من اين كارها را كه تعهّد ندادم كه، كه شما خلاف شرع بكنيد من حرف نزنم. يك وقت است بگوييد كه من مسئولم ما هم بايد ساكت بشويم چشم، بگوييد خداي سبحان به من دستور داد كه من اين بچه را بكُشم ميگويم چشم، اما يك وقت داري يك آدم نوجوان را ميكُشي من مسئولم بايد اعتراض بكنم، اگر تعهّد داد تعهّد نداد كه شما هر كار خلاف شرع بكنيد من حرف نزنم يا به من بگو كه صاحب شريعتي كه به من گفته قتل نفس حرام است همان صاحب شريعت گفته است اين بچه آيندهاش خطر دارد او را بكُش ميگويم چشم.
پرسش: فرموده بود رشد پيدا كنم.
پاسخ: بله خب رشد پيدا كنم با تعليم و تعلّم ديگر نه با خلاف شرع رشد پيدا كنم مگر اينكه شما بگوييد رشد در همين است اين علمِ باطن است بعد هم تسليمِ محض شد ديگر بعد از اينكه گفت ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾[15] اين گفت «آمنّا و صدّقنا» سِلم محض بود از آن به بعد ديگر اعتراض نكرد بالأخره ما تابع دستور يك نفريم ديگر اگر آن خدا كه به من گفته قتل نفس حرام است به تويي كه رحمت عنداللهي داري علم لدياللهي داري گفتي استثنائاً آن قتل لازم است ميگويم چشم، تا آدم نفهمد كه بالأخره بايد سؤال بكند ديگر.
پرسش: در مورد سوم كه خلاف شرع نبود.
پاسخ: نبود، ولي اين احسان به غير اهل غير مورد است كسي كه لئيم است شما در جريان وجود مبارك امام صادق اين قصّه را بخوانيد شتري در خدمت حضرت بود اين شتر بايد زود نَحر ميشد وگرنه آسيب ميديد كسي كه در خدمت وجود مبارك امام صادق بود در اين مسافرت رسيدند به قريهاي به حضرت عرض كرد اينجا بالأخره عدهاي سَكنه دارد اجازه ميدهيد ما اين شتر را نَحر كنيم و مردم اين منطقه از اين استفاده كنند؟ فرمود نه هنوز زود است از آن منطقه گذشتند به بيابان رسيدند فرمود حالا اين شتر را نَحر كنيد، عرض كرد چرا؟ فرمود حيوانات بيابان بخورند بهتر است تا اين وهّابيها بخورند اين است ديگر، اين جريان امام صادق است فرمود آنها كساني نبودند كه ما اينها را كمك بكنيم اينها ناصبياند اينها دشمن اهل بيتاند، اينها كذاياند، اينها كذاياند خب اين حيوانات گرسنه در بيابان بخورند ديگر، گاهي احسان در موردِ خودش شناخته نميشود وجود مبارك موساي كليم سؤال كرد آخر آدمهاي لئيم كه چنين شخصيتي را يا بالأخره چيزي حاضر نبودند كه ما را به عنوان مهمان بپذيرند شما اجري بگير ديگر فرمود نه، حالا كم كم يادش ميآورد كه تو براي آن پيرمرد يعني شعيب به احترام آن شعيب فرزندانش را مورد تفقّد قرار داديم من هم ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾[16] وقتي فهميد ساكتِ محض شد رشدش هم در همين بود غرض اين است كه اگر هم در زمان نبوّت باشد چه اينكه ظاهر بعضي از رواياتي كه فرمود وجود مبارك موساي كليم اعلم از خضر بود ظاهر اين روايت اين است كه بعد از نبوّت در زمان نبوّت بود ديگر قبل از نبوّت نبود صبرها دو قِسم است وجود مبارك موساي كليم نه تنها صابر بود و صبور بود بلكه صبّار بود چه اينكه در اوايل همان صفحهٴ اول سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» برميآيد مبارزاتش هم اين است بين دريا و ارتش قرار گرفته و صبر كرده با ضرس قاطع فرمود: ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[17] نميشود گفت او صبر نكرده، كمحوصله بوده اين طور نيست. اما در جريان خلاف شرع خب سؤالهايش سؤالهاي محمود و ممدوحي است بايد سؤال بكند و سؤال هم كرده است، خب.
پرسش: حاج آقا فرموديد حضرت موسي ميدانست كه حضرت خضر از اولياي الهي است باز هم اعتراض ميكرد.
پاسخ: اعتراض كه اولياي الهي كارهاي باطن، درجات بهشت، دركات جهنم اين معارف را ميگويند ميشود رشد اما كسي كه پيغمبر است و مسئول شريعت مردم است اين چگونه ميتواند خلاف شرع را تحمل بكند مگر اينكه او بگويد همان خدايي كه براي شريعت تو اين امور را مقرّر كرده مرا هم مأمور كرده اين كارها را انجام بدهم كه فرمود: ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾[18] يعني خدا به من دستور داد ديگر حالا اين ساكت شد اين بايد ياد بگيرد در همين جريان فرمايش مرحوم شيخ مفيد و تعبيرات مرحوم سيّد مرتضي كه حتماً تنزيهالأنبياء مرحوم سيّد مرتضي را ملاحظه ميكنيد آنجا دارد كه درست است وجود مبارك موسي خيلي چيز ميدانست اما به باطن شريعت كه عالِم نبود مگر از اين راه، خدا اگر بخواهد به باطن شريعت كسي را عالِم بكند حالا يا بلاواسطه است يا به واسطه فرشتههاست يا به وسيله انسانهاي ديگر است اين علم به باطن را به وسيله خضر تعليم موساي كليم داد به تعبير قرآن كريم علم تأويل را به وسيلهٴ خضر تعليم موساي كليم داد اين ميشود. و اما جريان شريعت و علم باطن، شريعت نردباني است كه هر كس به جايي رسيده است به وسيله شريعت رسيده يعني به وسيلهٴ احكام و حِكم الهي، عبادات، معاملات همين عقود و ايقاعات و احكامي كه فقه متعرّض آن است و مسئول آن، اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد نه، ما يك راه ديگري داريم غير از اين شريعت يا نه اين شريعت را طي بكند برود بالا بعضي از مطالب برايش حل بشود بگويد اين شريعت براي پايينيهاست براي ما نيست همانجا سقوط ميكند اگر كسي نردباني گذاشته پلّه ده رفته دستش به سقف رسيده اين نميتواند بگويد من ديگر نيازي به نردبان ندارم اگر گفت نردبان چيست همانجا ميافتد سرش ميشكند اين الآن روي پلههاي نردبان شريعت ايستاده راه براي باطن به تعبير تنزيهالأنبياء سيّد مرتضي راه براي رسيدن به تأويل به تعبير قرآن كريم جز از راه شريعت حدوثاً و بقائاً نيست.
فتحصّل كه بر فرضي كه وجود مبارك حضرت در زمان نبوّت اين قصّه را پشت سر گذاشته باشد چه اينكه ظاهر اخبار اين است كه اعلم بود و ظاهر قرآن كريم هم كه دارد قصص موساي كليم را نقل ميكند به عنوان اينكه يكي از انبياست نقل ميكند ظاهر قرآن هم همين است آن سؤالها همهشان بهجاست و هيچ كدام جاي نقد نيست نسيان هم نسيان محمود و ممدوح است يك وقت است انسان در اثر اشتغالات ديگر از كاري غفلت ميكند يادش ميرود يك وقت نه، تعهّد سپرده كه حرف نزند اما وقتي خلاف شرع ميبيند آن قبلي يادش ميرود حالا چه نسيان به معني ترك باشد چه نسيان به معناي معهودش باشد كما هو الظاهر اين يك كار محمودي است چون دارد براي حفظ شريعت اين كارها را انجام ميدهد.
پرسش:...
پاسخ: نسيان؟ نه اين را در اصول ملاحظه فرموديد «رُفع عن امّتي تسعة»[19] گفتند چيزي رفع ميشود كه وضعش ممكن باشد اگر نسيان رفع شده بايد كه وضعش ممكن باشد در حالي كه وضع احكام در حال نسيان ممكن نيست آنجا پاسخ داده شد كه اينها مبادي اختياريه دارد لذا در بخش پاياني سوره مباركه «بقره» كه دارد ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾[20] همين است ديگر ما را بر نسيانمان مؤاخذه نكن آنجا كه مبادي اختياريه دارد آدم ميتواند حفظ بكند بياعتنايي كند، كمتوجّهي كند، يادش برود مورد مؤاخذه قرار ميگيرد بر اساس مبادياش مؤاخذه ميكنند، خب بنابراين اين يك سلسله.
مطلب بعدي آن است كه اصلاً اين سؤال و جوابها نشان ميدهد كه وجود مبارك خضر ميخواهد موساي كليم را به صحنهاي ببرد كه زمينه يادآوري آن داستانهايش فراهم بشود ميبينيد سؤال موساي كليم اين نيست كه چرا مال مردم را ضايع كردي سؤال موساي كليم اين است كه چرا كاري كردي كه مردم به خطر بيفتند؟ خب ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾[21] به حسب ظاهر اينجا چندتا خلاف شرع است ديگر يكي اينكه خب سوراخ كردن كشتي، آسيب رساندن كشتي مال مردم چه در ساحل چه در دريا جايز نيست ديگر تصرّف در مال مردم است و حرام، دوم اينكه جوابي كه وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) به موساي كليم داد هنوز هم كه هنوز است آن مشكل اصلي را حل نكرد مگر اينكه خود موسي فهميد مشكل از چه راه حل ميشود توجه كنيد. جوابي كه داد حالا بعد ميخوانيم اين است كه به موسي فرمود من اين كشتي را سوراخ كردم براي اينكه اين بندر كه رسيديم حالا آنجا جريان جنگ است يا علل ديگر سلطان آن منطقه مالك آن منطقه كشتيهاي سالم را غصب ميكند حالا يا براي حمل نيروهاي نظاميشان كه گفتند جنگ بود و يا براي مصالح اقتصاديشان وقتي ما رفتيم بندر اين كشتي را ميبينند كه سوراخ است كاري به اين كشتي ندارند اين كشتي هم وسيله نقليه چندتا كارگري است مثل اينكه چند نفر شريكاند يك كاميون دارند كه با او باركشي ميكنند اين وسيله ارتزاق آنهاست اينها هم چون ساحلي بودند بندري بودند از همين كشتي كرايهاي ارتزاق ميكردند من اين كار را كردم كه اين كشتي سالم بماند و اين كشتي را غصب نكنند، خب اما آن نكته كه اصل بود ناگفته بماند و آن اين است كه وجود مبارك موساي كليم سؤال كرده كه من، تو، سرنشينان و اين مسئول اين ناوخدا اينها همه اين داخل هستيم تو براي اينكه بندر كه رسيديم اين كشتي را غصب نكنند هماكنون همه ما را ميخواهي بفرستي دريا؟ ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾[22] حضرت خضر گفت من براي اينكه كشتي را آنجا غصب نكنند اشكال موساي كليم اين است كه اما همه ما را مياندازي در دريا حالا بر فرض بگيرند آنجا ما كه سالم برويم يا نرويم؟ الآن خود كشتي را به دريا ميفرستي سرنشينانش را هم به دريا ميفرستي آنجا اگر برويم همه ما محفوظيم منتها كشتي را غصب ميكنند خب چه كاري بود كردي؟ آن نكتهٴ اصلي اصلاً يعني اصلاً در سؤال و جواب نيامده موسي فهميد اين كسي كه رحمت عنداللهي دارد، علم لدياللهي دارد اين ميتواند كشتي را به مقصد برساند براي اينكه خودش روزگاري سوار دريا شد و رفت اين ميشود ﴿أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾[23] وگرنه اصلاً سؤال و جواب اين نيست اگر سؤال و جواب شرعي باشد ميگويد چرا مال مردم را سوراخ ميكني، اگر او گفته باشد كه اگر كشتي سالم باشد در بندر رفتيم كشتي را غصب ميكنند خب موسي ميگويد كشتي را غصب بكنند بهتر است كه بالأخره كشتي سالم ميماند غصب ميكنند ممكن است بعد از چند روز به اينها بدهند يا كرايهاش را به اينها بدهند اما شما ميخواهي كشتي و اهلش را همه را به كام دريا ببري اين چه كاري است داري ميكني؟!
پرسش: اگر وراء را به معناي ... بگيريم فرمايش حضرتعالي درست است اگر به معناي خودش باشد يعني پشت سر آن وقت.
پاسخ: اگر پشت سر باشد كه خطر رد شد كه.
پرسش: نه، پشت سر ميگويم كه به فهم آن.
پاسخ: باشد پشت سر هم باشد همين طور است بسيار خب، اگر بخواهند غصب بكنند ميآيند كشتي را ميبينند وقتي ميبينند شكسته است غصب نميكنند ما بايد سالم از اينجا برويم ديگر اگر كشتي سوراخشده در دريا باشد كشتي و اهلش غرق ميشوند چه ورا، چه جلو، چه پشت سر، چه شرق، چه غرب ما را در دريا ميبري اين اصلاً گفت ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾[24] .
پرسش: شما در بحث قبل اشاره فرموديد كه جدار كشتي را سوراخ.
پاسخ: بله خب، كشتي هم مثل هوا نيست كه هوا ندهد كه، الآن شيشهٴ ماشين را كه پايين ميآورند كه ماشين سقوط نميكند اما وقتي اين بدنهٴ كشتي را سوراخ بكنند مگر دريا آرام است با موج و طوفان همراه است.
پرسش:...
پاسخ: كشتي كه اينكه نگفت مگر اينكه خداي سبحان اين دريا را آرام كند وگرنه از زير اگر اين الواح را گرفته بودند كه گرفتن اين لوح همان و آمدن آب همان اينكه نبود، از پهلو گرفتند كه در بندر ببينند اين كشتي، كشتي سالم نيست اينكه وجود مبارك موساي كليم گفت اين براي سقف كشتي را نگفت كه، براي جاي آبگير كشتي را گفت، گفت اين كاري كه تو كردي كشتي را به خطر غرق وارد ميكني يك وقت است از سقف كشتي، بالاي كشتي تختهاي را برميدارند اينكه خب مستلزم است غرق نيست جايي را سوراخ كرده، جايي آن تختهها و الواح كشتي را گرفته كه خطر غرق او را تهديد ميكرد.
پرسش: نظرش را به حرف گفته يا تذكر داد.
پاسخ: جواب نداد.
پرسش: بايد كشتي سوراخ بشود كه غصب نشود.
پاسخ: خب، پس معلوم ميشود، نه، آن را كه اصلاً جواب نداد جوابي كه داد گفت كشتي را غصب ميكردند من اين كار را كردم كه كشتي را غصب نكنند خب آن اشكال موسي ميماند خب حالا ما بايد به سلامت به مقصد برسيم تا كشتي را بگيرند يا نگيرند؟
پرسش: اگر جدار فقط سوراخ شده باشد بايد غرامت بپردازند.
پاسخ: چرا از كجا؟
پرسش: چون حضرت خضر.
پاسخ: سؤالِ موساي كليم اين بود كه اين كار خطرخيز است پس جايي بايد باشد سقف نباشد آن قسمتهاي بالاي جدار نباشد جايي بايد باشد خطرخيز ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾[25] خب خضر ميتوانست بگويد من از آن بالا گرفتم بالا كه غرق نميشود كه، يا از جايي گرفتم كه غرق نميشود كه، جايي را گرفته خطردار اين جاي خطردار را اصلاً جواب نداد تا او خودش متوجه بشود وقتي اين امر، امر لدياللهي است و رحمت عنداللهي است اين را به مقصد ميرساند.