88/02/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیات 71 تا 78 سوره کهف
﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ ﴿قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ ﴿قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً﴾ ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾ ﴿قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ ﴿قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾ ﴿فَانطَلَقَا حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ ﴿قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ [1]
قرآن كريم خود را به عنوان احسنالحديث معرفي كرد درباره قرآن اينچنين آمده است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾[2] حديثي احسن است كه هم از نظر معارف جهانبيني حق بگويد و هم از نظر قصص و داستانها صادق باشد به همين مناسبت كه قرآن احسنالحديث است ذات اقدس الهي دربارهٴ قصص قرآني فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[3] كه اين اختصاصي به جريان حضرت يوسف ندارد اين قَصَص به فتح است نه به كسر و مفعول مطلق نوعي است «نحن نقصّ عليك قصصاً أحسن» نه «أحسنُ القِصص» ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ يعني هر داستاني كه ما بگوييم به روش احسن است ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ كه مفعول مطلق نوعي است يعني «قصصاً أحسن» از قصّهٴ آدم تا قصّهٴ خاتم(عليهم السلام) همه قصّههاي قرآن كريم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است يعني «قصصاً أحسن».
مطلب سوم آن است كه قصهاي احسن است نظير ﴿أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾[4] كه هم از نظر مطلب حق باشد هم از نظر گزارش صِدق باشد.
مطلب ديگر آن است كه آنچه در خارج واقع شده است يا فعل است يا قول است يا حال، اگر حال باشد يا فعل باشد قرآن آن را به لسان عربي مبين بيان ميكند و اگر قول باشد قرآن آن را به لسان عربي مبين ترجمه ميكند كه هم نقل حق است و هم منقول علي ما هو عليه، نقلش چون به صورت عربي مبين است اگر در حدّ سوره باشد كه معجزه است و اگر در حدّ آيه باشد كه اگر معجزه نبود به بهترين وجه، به فصيحترين وجه، به بليغترين وجه ارائه ميشود.
مطلب چهارم آن است كه گاهي چند مطلب در كنار هم ذكر ميشود اگر ما دليلي نداشتيم كه اين آيات با هم نازل شد از سياق نميشود كمك گرفت ولي اگر قصّه بود و سرفصلي داشت ما دليل داريم كه اين جريان با هم ذكر شده است و قصّههايي كه قرآن كريم نقل ميكند اول سرفصلي و عنواني به آن قصه ميدهد كه مطالب مياني و پاياني اين قصه برابر آن سرفصل اوّلي اوست مثلاً در جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) احتجاجات آن حضرت را نقل ميكند، مشاهدات آن حضرت را نقل ميكند سرفصل آن قصه اين است كه ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] اين سرفصل قصه است كه نشان ميدهد آنچه كه مربوط به جريان مشاهدات وجود مبارك خليلالرحمان است از سنخ ملكوت است و نه از سنخ مُلك ﴿وَكَذلِكَ نُرِي﴾ كه به صورت فعل مضارع مفيد استمرار است بيان شده ﴿نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اينجا هم در جريان قصّهٴ موسي و خضر(عليهما السلام) فرمود ما به موسي(عليه السلام) مأموريت داديم به سراغ كسي برود ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ يك، ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[6] دو، پس عنصر محوري اين قصّه رحمت الهي و علم لدنّي است اگر عنصر محوري اين قصّه رحمت مِن عند الله است و علم لدنّي است همهٴ اين جملهها مفردها ارجاع ضماير بايد با حفظ اين دو عنصر باشد مبادا كاري به موساي كليم كه از انبياي عِظام و اولواالعزم خداي سبحان است يا به آن عبد صالح كه از علم تأويل برخوردار است چيزي اسناد داده بشود، ضميري به مرجع برگردد، فعلي درست معنا نشود كه با اين رحمت مِن عند الله و علم لدي اللهي سازگار نباشد، بنابراين آنچه كه در اين قصّهها گفته شده درست است كه ضمير ﴿خَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ ظاهرش اين است كه ضمير يعني «أنت» است و منظور از اين «أنت» مخاطب است به نام خود خضر، لكن اگر اين دو سرفصل را رعايت كنيم ارجاع ضمير به سفينه اُولاست و وجود مبارك خضر اگر بر فرض ميخواست كسي را غرق كند به وسيلهٴ سفينه غرق ميكند و تمام مطلب پنجم يا ششم اين است كه تمام اعتراضها يا سؤالهاي استفهامي در مدار فعل است نه در مدار فاعل يعني مشكل وجود مبارك موساي كليم اين نيست كه اين عبدي كه از رحمت عنداللهي و از علم لدياللهي برخوردار است ـ معاذ الله ـ خلاف كرده مشكل وجود مبارك موساي كليم اين است كه راز اين كار چيست؟ لذا مرتب شاگردي خودش را اعلام ميكند، استيذان ميكند، عذرخواهي ميكند اعتراضي در كار نيست همان طوري كه در بحث ديروز داشتيم سؤال فرشتهها از ذات اقدس الهي مصدَّر بود به تسبيح و تقديس هم مسبوق بود به تسبيح، هم ملحوق بود به تسبيح چه اينكه سؤال وجود مبارك نوح(سلام الله عليهم) همين طور بود مسبوق بود به تسبيح اينها يا در قبل و بعد هر دو ميگويند ﴿سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾[7] يا در احدالطرفين ميگويند ﴿سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾ يعني تو منزّه از نقصي مشكل در ماست كه ما راز اين كار را نميدانيم.
مطلب هفتم يا ششم اين است كه يك وقت بحث در اين است كه آيا خداي سبحان ميتواند جمعيّتي را در دريا حفظ بكند يا نه؟ مشكل وجود مبارك موساي كليم اين بود يا نه، مشكل اين بود كه چگونه شما دست به مال مردم زديد؟ از بعضي از تعبيرها برميآيد كه وجود مبارك موساي كليم هراسناك از غرق بود از طرفي هم ميشود زمينهٴ سؤال را طرزي مطرح كرد كه چطور به مال مردم آسيب رساندي، خب سوراخ كردن كشتي مردم ولو در ساحل و خشكي باشد سؤالآفرين است كه چرا به مال مردم آسيب رساندي؟ اما آن كارهايي كه خود وجود مبارك موساي كليم در دوران كودكي پشت سر گذاشت آن با سؤالهاي شرعي همراه نبود يعني هيچ مسئلهاي بر خلاف ظاهر حُكم شرع انجام نگرفت اما آنچه را كه الآن در كشتي ميبيند اين است كه وجود مبارك خضر كشتيِ مردم را دارد سوراخ ميكند اين الواح و اين تختههاي بدنهٴ كشتي آنجا كه احياناً ممكن است آب در اثر موج وارد كشتي بشود آن را دارد برميدارد نه اينكه از آن نشيمن كشتي تختهاي برداشت وگرنه خب آب فوران ميزد اين سؤالها در آن جريان ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾[8] مطرح نبود اما در جريان كُشتن آن جوان خود موساي كليم وقتي آنها گفتند كه تو قاتلي كسي را كُشتي خودش در همان آيات پاياني دارد كه ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ يعني من خطايي نكردم اينها ظالماند اينها مستضعفان مصر را آسيب ميرسانند آن گروه فراعنه اين بنياسرائيل مستضعف را آسيب ميرساند خودش فرمود: ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[9] بنابراين خود موساي كليم هم در جريان مصر هم رهبري سياسي را داشت هم رهبري علمي را داشت هم رهبري فرهنگي و اجتماعي را داشت همهٴ اين مسائل را پشت سر گذاشت اين رواياتي كه در كتاب شريف كنزالدقائق است حتماً ملاحظه فرموديد چون اين بحثها با آن روايات ارائه ميشود چون اين بعد از تفسير صافي نوشته شده خيلي جامعتر از تفسير صافي روايات را نقل كرده حتي جامعتر از تفسير نورالثقلين است روايات فراواني نقل كرده شما اين رواياتي كه ميبينيد در بعضي از روايات دارد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود موسي اعلم از خضر بود اين تفاضل، تفاضل دوجانبه بود همان طوري كه در بحث ديروز اشاره شد نه يكجانبه يعني اگر وجود مبارك خضر از علم تأويل برخوردار بود و خداوند خواست در قوس صعود موساي كليم از اين راه به تأويل آشنا بشود خود موساي كليم از آن جهت كه از انبياي اولواالعزم است عالِم به شريعت است برابر اين روايت اعلم از خضر است پس تفاضل دوجانبه است نه يكجانبه اين جريان موسي و خضر(عليهما السلام) داخل در ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[10] نيست داخل در ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[11] نيست آن افضليّت يكجانبه است آنجا امتياز است و نه تمايز ولي در جريان موسي و خضر(عليهما السلام) تفاضل دوجانبه است تمايز دوجانبه است حالا وارد كشتي شدند و اين كشتي را فقط موساي كليم ديد كه خضر آن كشتي را خراب كرده و سؤال اعتراضآميز به اين معناست كه فعل براي من روشن نيست نه چرا تو اين كار را كردي.
پرسش:...
پاسخ: خب بله براي اينكه اين شاگرد علمِ تأويل است خضر بنا نبود كه علم تشريع را از اين ياد بگيرد آن شايد قصّهٴ ديگري باشد ولي الآن خدا مأموريت داد به موساي كليم كه علم تأويل را از اين راه آشنا بشود نه علم تشريع را به خضر بياموزاند اينكه در بعضي از بحثهاي روزهاي اسبق اشاره شد كه اين روايت تام نيست براي اينكه در آن روايتها آمده كه ـ معاذ الله ـ وجود مبارك موساي كليم وقتي كه الواح را آن تورات را و معارف الهي را تلقّي كرد گفت اعلم از من كيست؟ آنگاه خداي سبحان مثلاً به فرشتهاي از فرشتگانش يا به گروهي از فرشتگان فرمود: «أدركوا موسيٰ»[12] موسي را دريابيد «فانه قد هلك» يا «يريد أن يهلك» اين دارد از دست ميرود اين چه ادّعايي كرده است خب معلوم است اين حرفها درست نيست وقتي موساي كليمي كه آن همه معارف را از ذات اقدس الهي تلقّي ميكند ميآيد چنين ادّعايي ميكند تا خدا بفرمايد كه موسي را دريابيد اين دارد به هلاكت گرفتار ميشود اينگونه از روايات خب معلوم است كه درست نيست اما اينكه وجود مبارك موساي كليم از خضر در علمالشريعه اعلم باشد اين بعيد نيست خضر(سلام الله عليه) در علمالتأويل از موساي كليم اعلم باشد اينها بعيد نيست حالا در قوس نزول آنجا كه من عند الله بودند بر اساس «خَلَق الله الأرواح»[13] ممكن است كه همه چيز را بدانند يا آن مقداري كه بايد بدانند، بدانند ولي در قوس صعود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[14] دارند كار ميكنند ديگر اين ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ براي همه است حالا گاهي به وسيله فرشته علمي را به پيامبر القا ميكند پيامبري از پيامبران يا به وسيله انسان كاملي كه وليّ خداست يا از قلب او ميجوشانند اين هست اين. اين نزاعها كه بين موسي و خضر(عليهما السلام) و مانند آن مطرح است يك نزاع ممدوح و محمودي است كه مشابه اين در بين فرشتهها هم هست در سورهٴ مباركهٴ «ص» آيهٴ 68 و 69 اين است ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ﴾ ﴿أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ﴾ ﴿مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَي إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ اين اختصام، اين افتعال همان معناي مفاعله است مثل «اقتتلوا» كه به معني «قاتلوا» است اختصام يعني اين مخاصمه و خصومت در ملأ أعلا كه مربوط به فرشتهها هست راه دارد با اينكه آنها ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[15] با اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود اينها كاري را بدون اذن خدا نميكنند، حرفي را بدون اذن خدا نميزنند ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[16] كه همين معنا كه در اوصاف فرشتههاست دربارهٴ اهل بيت(عليهم السلام) در زيارت جامعه كبيره آمده، خب اگر اينها ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ چگونه در ملأ أعلا به مخاصمه برميخيزند؟ معلوم ميشود مخاصمه كلّ شيء بحسبه، مناظره كلّ شيء هم بحسبه اين گفتگو و گفتمان اين دو بزرگوار به عنوان اعتراض يك فرد عادي با فرد عادي ديگر نيست همان طوري كه آيهٴ 69 سورهٴ «ص» اختصام و مخاصمهٴ فرشتهها را بيان ميكند ﴿مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَي إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ دربارهٴ موسي و خضر(عليهما السلام) هم بايد اينچنين گفت چون سرفصل اين قصه همين رحمت عنداللهي و علم لدياللهي است، خب اگر با رحمت من عند الله و علم لدي الله داستاني شكل بگيرد حتماً اختصامش اختصام محمود و ممدوح است. آنگاه بعد از اينكه اين سفينه را خَرق كرده است وجود مبارك موسي فرمود اين كار را كردي ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ اِمْر را آن طوري كه زمخشري در كشّاف و بعضي ديگر معنا كردند «الأمر الفاسد المحتاج الي أمر للإصلاح» آن امري كه فاسد است و نارواست و محتاج به دستور اصلاحي است او را ميگويند اِمر ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ در اينجا وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) پاسخ نداد فقط فرمود من نگفتم كه تو نميتوانسي صبر كني خب مستحضريد اين يك اعتراض به فعل است نه به فاعل يك سؤال محمود و ممدوحي است كسي كه غيرتي دارد، غيرت ديني دارد وقتي ميبيند كاري به حسب ظاهر توجيه شرعي ندارد خب سؤال ميكند ديگر. ﴿قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾ اين نسيان را به معني ترك هم گرفتند ولي خب اين تام نيست ﴿وَلاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً﴾ عُسر و دشواري را نزديك من نيار بر من تحميل نكن آن نوجواني كه نزديك به بلوغ است ميگويند شابّ مراهِق يعني نزديك به بلوغ است يعني عسر و دشواري را نزديك من نيار بر من تحميل نكن.
پرسش: ببخشيد اينجا فعل را نسبت به فاعل ميدهند چطور ميشود كه بين فعل و فاعل توجيه كرد.
پاسخ: بله، ميگويد اين كار، كار شماست اما من از اين كار سر در نميآورم شما كه منزّه از آني كه خلاف بكني توجيهش چيست؟ اگر فاعل را معلم و حكيم ميداند و اگر از فاعلِ معلّم حكيم راز را ميپرسد معلوم ميشود اعتراض به فاعل نيست اعتراض به اين فعل است كه چرا اين واقع شده؟ باز هم عرض كرد چشم من همراه شما ميآيم تا شما براي من تشريح كني.
پرسش: اين عذرخواهي هم به خاطر ﴿لا تؤاخِذْنِي﴾ است.
پاسخ: بله من را مؤاخذه نكن كه من سؤال كردم ساكتم سؤال نميكنم برويد چون حضرت فرمود همراه من بيا به شرطي كه اعتراض نكني و وجود مبارك موساي كليم بر اساس غيرت ديني اين سؤال را مطرح كرده است و ميداند كه او حكيم است رحمت عنداللهي دارد، علم لدياللهي دارد ميخواهد راز اين كار را بپرسد و اگر اين را خلاف شرع ميديد كه همانجا فاصله ميگرفت معذلك استدعا ميكند كه اجازه بدهيد من در خدمت شما باشم و اينكه در بعضي از روايات آمده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خدا برادر ما موسي را رحمت كند اگر او صبر ميكرد بسياري از اسرار براي ما روشن ميشد براي آن است كه اين صحنه تا يوم القيامه اسرارآميز است خب همين جريان وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) با زراره از همين قبيل است هر روز اين كارها را دارند انجام ميدهند گاهي انسان مشكلي پيدا ميكند مؤمني از مؤمنان الهي، وليّاي از اولياي الهي، عبدي از عباد صالح خدا به انسان ميگويد نگران نباش، صبر كن تو چه ميداني كه مصلحت چيست شايد اگر حالت سالم بود به خطر ميافتادي تو را براي يك كار ديگر ميبردند شيخناالاستاد مرحوم آقاي الهي قمشهاي بر اساس همين جهت آن پسر بزرگشان كه هر دو را خدا غريق رحمت كند مرحوم حاج آقا نظامالدين او هم از فضلا و مدرّسين خوبي بود ايشان ما وقتي كه تهران خدمتشان اشارات ميخوانديم اين بزرگوار در قم بود هر وقت تهران ميآمد در درس مرحوم پدرش شركت ميكرد يك وقت به بيماري سختي مبتلا شد مرحوم استاد فرمود پسر تو چه ميداني اگر به اين بيماري مبتلا نميشدي چه حادثهاي برايت پيش ميآيد ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾[17] همين جريان خضر را برايش ميخواند كه اگر تو سالم ميماندي شايد عدهاي ميآمدند به سراغ تو، تو را براي كاري دعوت ميكردند كه مصلحتت نبود فعلاً خداي سبحان چند روز تو را در منزل نگه داشت كه جانت را حفظ بكند اين روحيه براي هميشه هست الي يوم القيامه اين اسرار ظهور دارد، بروز دارد قابل تطبيق است بر هر مقطعي، در هر زماني، در هر زمين.
فرمود: ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ خب مستحضريد كه در جملهٴ اول به صورت شرط و جزا بيان شده فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا﴾ كه اين ﴿خَرَقَهَا﴾ ميشود جزا، اما اينجا به صورت شرط و جزا بيان نشده ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ با «فاء» ذكر كرده كه دنبالهٴ اوست كه هنوز تمام نشده آنوقت جزا اين است ﴿أَقَتَلْتَ﴾ براي اينكه ثابت كند كه تمام بحث در اين است كه موسي عالِم بشود در آنجا كه سرفصل قصّه بود از اين سه قصّه نه سرفصل اصل مطلب در آنجا به صورت شرط و جزا جمله را تمام كرده ﴿حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا﴾ اين جمله تمام شد اما در اينجا جمله را تمام نكرده فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ﴾ بحث را برده روي سؤال موساي كليم چون آن صيغه لأجله الكلام همان سؤالها و تفهّمهاي و تعلّمهاي موساي كليم است لذا اينجا جمله را تمام نكرده ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ جمله هنوز تمام نشد ﴿قَالَ أَقَتَلْتَ﴾ اين جواب اوست معلوم ميشود كه تمام آن لبهٴ تيز اين قصه اين است كه موسي حرفش را بزند و عالِم بشود ﴿قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ كسي را كه به حسب ظاهر آلوده نبود بيگانه بود و كسي را هم كه نكشت نه ارتدادي داشت مثلاً، نه گرفتار زناي احصاني بود و يا علل و عوامل ديگري بود كه اگر در آن شريعت ايجاب قتل ميكرد از اين جهت نبود پس نفس زكيّه بود يك، كسي را هم كه نكُشت دو، اگر كسي نه جرم ارتداد دارد نه جرم زناي محصنه دارد نه جرم محارب بودن دارد از اين اجرام جرمها چيزي ندارد و قتل نفس هم نكرده است اين مهدورالدم نيست ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً﴾ يك، ﴿بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ دو، آن آيه معروف اين است كه ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً﴾[18] يعني كسي را بكُشد در حالي كه او كسي را نكُشت او قاتل نبود اينجا هم اين جوان كسي را نكُشت قتل نفسي نكرد خودش هم كه جرمهاي ديگر نداشت ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً﴾ كه جرمهايي كه موجب قتل باشد مرتكب نشد يك، آدمكُشي هم كه نكرد دو، ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ هيچ عاملي از عواملي كه اين جوان را مهدورالدم بكند نبود ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾ اين كار، يك كار ناشناسي است نكره را كه نكره ميگويند يعني ناشناس، منكر را كه ميگويند منكر يعني اين كاري است كه نزد عقل، نزد نقل كه مجموعاً منبع معرفتي شرعاند نكره است ناشناس است در شرع اين كار به رسميّت شناخته نميشود معروف يعني كاري كه در شريعت به رسميّت شناخته ميشود «يَعرفه العقل يعرفه النقل فيعرفه الشرع» كاري كه به وسيلهٴ عقل معرفه است يا به وسيلهٴ نقل معرفه است در حوزهٴ شريعت معروف است كاري كه به وسيلهٴ عقل نكره است به وسيلهٴ نقل نكره است در حوزهٴ شريعت منكر است آن را ميگويند منكر، قبلاً در ذيل آيه ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾[19] آنجا اين مطلب بيان شد كه كشفالآيات سابق اين كلمه ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ را كه آيهٴ نوزده همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» است خيلي درشت مينوشتند و اين جلب توجّه ميكرد در حاشيهٴ اين كلمهٴ ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾[20] آنجا مينوشتند كه اين كلمه از نظر شمارش حرف يا كلمات وسط قرآن كريم است، وسط قرآن كريم يعني گذشته و آينده را شما بررسي كنيد حدّ وسط اين شش هزار و اندي آيه اين جمله است آن هم بررسي كردند گفتند «لام» ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ يا «تاء» ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ از نظر حروف وسط است ولي برخيها نقل كردند كه ﴿نُكْراً﴾ اين «نون» ﴿نُكْراً﴾ از نظر حروف وسط قرآن كريم است يعني حروفهايي كه قبلاً گذشت و حروفهايي كه بعداً ميآيد آن چند هزاري كه قبلاً گذشت اين چند هزاري كه بعداً ميآيد هستهٴ مركزي حروف قرآن «نون» ﴿نُكْراً﴾ است در بحثهاي قبلي هم از مرحوم سيّد حيدر آملي اولاً بعد از وافي مرحوم فيض ثانياً نقل شده است كه آن روزها با اينكه شمارش آيات و حروف و كلمات آسان نبود قرآن از آن جهت كه حرمت خاص دارد و كلام خداست و كتاب خداست با كمبود امكانات اعصار گذشته همهٴ اين حروف را شماره كردند خب مرحوم سيّد حيدر براي شش، هفت قرن قبل است او كه در آن عصر از عصر خودش خبر نداشت شايد از اعصار گذشته هم همين طور بود كه آن روزها خيلي شمارش اين آيات سخت بود خب اينها همه بررسي كردند كه قرآن چندتا سوره دارد، چندتا آيه دارد اينها سخت نيست، چندتا جمله دارد، چندتا كلمه دارد، چندتا حرف دارد اينها را يكي پس از ديگري بررسي كردند، چندتا حركت دارد، چند هزار فتحه دارد، چند هزار كسره دارد، چند هزار ضمّه دارد، چند هزار تشديد دارد كه همهٴ اينها در تفسير سيّد حيدر آملي و از آنجا در كتاب شريف وافي مرحوم فيض هست كه يك روز آورديم در همين محضر شما هر دو را خوانديم غرض اين است كه اين كلمهٴ ﴿نُكْراً﴾ را «نون» ﴿نُكْراً﴾ را گفتند از نظر حرف وسط حروف گذشته و حروف آينده است ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً﴾ يك، ﴿بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ دو، ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾.
آنگاه خضر(سلام الله عليه) اين كلمهٴ «لك» را اينجا اضافه كردند چون بار دوم بود اين كلمهٴ «لك» را اضافه كردند در بار اول فرمودند: ﴿أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ﴾ در بار دوم فرمود: ﴿أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ﴾ اين تأكيدي است من به شما گفتم نميتواني تحمل بكني بار دوم اعتراض وجود مبارك خضر سنگينتر بود، بار اول همان جمله ﴿أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ﴾ بود بار دوم اين است كه ﴿أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿إِن سَأَلْتُكَ﴾ اين يك تعهّد بعدي است ﴿إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ﴾ بعد از اين قصه ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِي﴾ حق با شماست مرا به صحابت نپذير من در خدمت شما نباشم ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِي﴾ براي اينكه ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾ در جريان قتل نفس كه خود وجود مبارك موساي كليم قبلاً كسي را كشته بود در سورهٴ «قصص» آنجا به اين صورت حضرت فرمود اينها ظالماند خدايا مرا از اين ظالمان نجات بده در همان ذيل آيهٴ آنجايي كه خودش فرمود من كسي را كُشتم و يا آنها گفتند ﴿أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ﴾[21] در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ هيجده به بعد آيهٴ پانزده اين بود كه ﴿فَقَضَي عَلَيْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ آنجا انشاءالله بايد بحث بشود كه ضمير ﴿قَالَ﴾ به چه كسي برميگردد چه كسي گفته اين ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است يك، قائل چه كسي است و مشاراليه ﴿هذَا﴾ چيست؟ ﴿هذَا﴾ يعني كار موساي كليم كه كسي را كُشت يا آن مخاصمهاي كه آن فرعونيان داشتند عليه محرومان بنياسرائيل دو، در همين صفحه ذيل همين آيات آيهٴ 21 به اين صورت است وقتي به موساي كليم گفتند كه عدهاي در مؤتمر و مشورت هستند كه تو را از پا در بياورند از مصر خارج شو ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي قَالَ يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ﴾[22] مؤتَمر يعني جاي مشورت و نظرخواهي مؤتمر كذا، مؤتمر كذا آنها آن همايش و محلّ گفتگو را ميگويند مؤتمر ﴿يَأْتَمِرُونَ﴾ يعني «يَتشاورون» اينها دارند مشورت ميكنند، هماهنگي ميكنند، تصميم ميگيرند كه دربارهٴ تو چه بكنند ﴿يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ﴾ از اين شهر خارج شو ﴿إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ﴾ ﴿فَخَرَجَ﴾ موساي كليم ﴿مِنْهَا﴾ از اين محل، قريه ﴿خَائِفاً يَتَرَقَبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[23] اينها ظالماند كه محرومان را به بند كشيدند نه من ظالم باشم بنابراين ظلمي از طرف موساي كليم واقع نشده كما سيظهر انشاءالله اما آنجا بالأخره قبل از نبوت بود يك، و به عنوان قيام عليه ستمكاران فرعوني بود دو، به خودش هم چنين اجازهاي داد ﴿فَانطَلَقَا﴾ وجود مبارك موسي و خضر ﴿حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ حالا خسته، گرسنه به محلّي رسيدند كه از آنها استطعام كردند، طعام خواستند آنها حاضر نشدند اينها را به عنوان ضيافت و مهماني پذيرايي كنند ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾ ضِيف يعني مهمان، حاضر نشدند كه تضييف كنند يعني ضيف را و مهمان را پذيرايي كنند مضيِّف و مُضيف يعني مهمانپذير آن كسي كه آن شخصي كه ضيف را ميپذيرد ميگويند «ضَيَّف» يا «أضاف» در اين دعاها هست كه به امام(عليه السلام) مربوط به هر امامي باشد عرض ميكنيم امروز روز توست و من هم ضيف تو هستم و در جوار تو هستم به تو پناهنده شدم «فأضفني و أجرني»[24] يعني مرا به عنوان ضيف بپذير بشو مُضيف من، مرا در جوار خودت پناه بده بشو مُجير من «أضفني و أجرني» در اين دعاها هست.
پرسش: ببخشيد آيهٴ 16 سورهٴ «قصص» ميفرمايد: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي﴾.
پاسخ: بله، اما خب همهٴ اينها نسبت به خودشان چنين چيزي اسناد ميدهند مثل اينكه وجود مبارك حضرت آدم اين كار را كرد اما در پايان همان بخش آيهٴ 21 دارد كه ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ آيهٴ 21 اين بود ﴿قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ آن هم كسي در پيشگاه خداي سبحان طلب مغفرت ميكند معنايش اين نيست كه من اين كار را كردم و اين كار خلاف بود اين كار را كه وجود مبارك موساي كليم ميداند كه اينها ظالم بودند من ظالمي را تنبيه كردم، خب حالا انشاءالله اين قصّهاش در سورهٴ مباركهٴ «قصص» روشن ميشود.
﴿فَانطَلَقَا حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾ اينها اِبا كردند كه اينها را به عنوان ضيف پذيرايي كنند در اين صحنه وجود مبارك موسي و خضر(سلام الله عليهما) ﴿فَوَجَدَا﴾ در اين قريه ﴿جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ ديدند ديوار دارد ميافتد حالا اسناد اراده به جدار مجاز است يا نه كه زمخشري و امثال زمخشري به زحمت افتادند تا ثابت كنند اثبات اراده به جدار مجاز است براي اينكه اينها خواستند قرآن را برابر با آن سبعهٴ معلّقه و دواوين شعرا و اشعاري كه جامعالشواهد جمع كرده معنا كنند در حالي كه قرآن يك زبان خاصّ خودش را دارد حالا ميرسيم انشاءالله كه اين اسناد اراده به جدار حقيقت است يا مجاز ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ ديدند ديوار دارد ميافتد اينجا وجود مبارك موساي كليم بر خلاف آن كارهاي قبلي اثري ديد كه سؤالانگيز بود كارهاي قبلي اين بود كه ظاهرش فتنه است رازش معلوم نيست اين كار بر خلاف كارهاي قبلي است ظاهرش حكمت است و احسان ولي رازش معلوم نيست خب يك اهل قريهاي كه گفتند لئيماند اين منطقه حاضر نيستند دو شخصيت را به عنوان ضيف بپذيرند آدم بيايد كارگري بكند ديوار مردم را درست بكند اين احسان سؤالبرانگيز است كه شما نسبت به چه كسي داري احسان ميكني؟ خب موساي كليم به خضر(سلام الله عليهما) گفت خب لااقل اجري بگيريد مزدي بگيريد كه ما با او مشكل غذايمان را حل كنيم ﴿فَأَقَامَهُ﴾ يعني وجود مبارك خضر اين عبد صالح اين ديوار را حفظ كرد نگذاشت اين ديوار سقوط كند ﴿قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ اينجا اعتراض نكرد به فعل چون فعل احسان است فعلِ احسان اعتراض ندارد اما موردْ قابل و لايق نيست فرمود پس شما اجري اگر ميگرفتيد مشكل بيغذايي ما حل ميشد ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ اينجا ديگر چون تعهّد سپرده بودند كه ما سؤال نكنيم وجود مبارك خضر فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾.
اما اينكه آيا اسناد اراده به جدار مجاز است ما واقعاً اگر خواستيم قرآن را برابر سبعهٴ معلّقه و اشعار جامعالشواهد و اينها معنا بكنيم بله همين تفسير زمخشري در ميآيد اما اگر قرآن يك فرهنگ خاص داشت يك زبان مخصوص داشت براي همه موجودات عالَم شعور قائل بود طبق آن پنج طايفه آيات فرمود هر چه در آسمان و زميناند مسبّح حقاند، محمِّد حقاند، مُسلِم حقّاند، مطيع حقاند و ساجد حق، ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[25] ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[26] ، ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[27] ، ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[28] ، ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[29] اين همه آيات گاهي به صورت فعل ماضي، گاهي به صورت فعل مضارع، گاهي به صورت مصدر تسبيح را به همه موجودات اسناد ميدهد آدم نميتواند بگويد اينها مجاز است بعد هم فرمود شما زبان اينها را نميدانيد خب اگر شما زبان اينها را نميدانيد اگر ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾[30] شد ما اگر بتوانيم از اين قريه سؤال بكنيم او جواب ميدهد چون ما نميتوانيم ميگوييم مضافي محذوف است «واسأل أهل القريه» چون ما نميدانيم ميگوييم ﴿جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ يعني آن ملاتهايش ريخته و پايههايش سست شده دارد ميافتد اينها مجاز است خير، اگر كسي با ديواري كه مسبّح حق است گفتگو كند ﴿يُرِيدُ﴾ را به معناي خودش ميداند.