درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 65 تا 70 سوره کهف

 

﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ ﴿قَالَ لَهُ مُوسَي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ ﴿قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ ﴿قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ ﴿قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْ‌ءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾[1]

 

جرياني كه ذات اقدس الهي درباره موساي كليم و خضر(سلام الله عليهما) ذكر كرد يك جريان خاصّي است كه درباره انبياي ديگر چنين صحنه‌اي نقل نشده است و بسياري از مطالبي كه مربوط به تعليم و تعلّم، آداب متعلّمان، آداب معلّمان است در اين محاوره آمده و بهرهٴ صحيح تعليم و تعلّم خواه دربارهٴ علوم حصولي و علم شريعت و فقه و امثال اينها باشد يا علوم ديگر و علم باطن و تأويل و امثال اينها باشد عنصر اصلي‌اش رشد است كه انسان براي تعاليم رشد بايد عالِم بشود حتي در علوم باطني.

مطلب ديگر آن است كه هر كار نو و جديدي احياناً با سهو يا نسيان يا لغزش يا جهل و مانند آن همراه است چون براي اوّلين‌بار است كه اتفاق مي‌افتد و اين نقص نيست براي اينكه انسان وارد اين صحنه شد و مي‌خواهد ياد بگيرد منتها دربارهٴ انبيا(عليهم السلام) آنچه را كه براي اولين ‌بار اينها تلقّي مي‌كنند اگر سخن از وحي باشد براي آنها بيّن‌الرشد است و ترديدي ندارند اما اگر سخن از تلقّي وحي در قلب آنها نيست سخن در اعمال خارجي است و قبلاً هم دستور وحياني نيامده احياناً ممكن است كه آنها مورد سؤال قرار بگيرند يا آن مطلب مورد سؤال اينها قرار بگيرد. وجود مبارك موساي كليم بعد از مسئلهٴ نبوّت خب ملاقاتهايي با ذات اقدس الهي داشت ميقاتي داشت نه در آن زمان ترديدي بود نه در آن زمين ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[2] آن سرزميني كه بايد براي مناجات مي‌رفت رفت بدون اينكه جلوتر برود يا دنبال‌تر، آن زماني كه براي ملاقات و مناجات تعيين شده است همان زمان را مراعات كرد بدون جلوتر يا دنبال‌تر هيچ تحوّلي، تغيّري در اينها نيست اما دربارهٴ جريان ملاقات موسي با خضر(سلام الله عليهما) يك امر بديع و تازه است كه بايد با علوم باطني و تأويلات شريعت آشنا بشود و خداي سبحان هم جاي مشخّصي را براي او معيّن نكرده است كه كدام منطقه محلّ برخورد شما و آن خضر(سلام الله عليهما) است اين بود كه احياناً آن حادثه پيش آمد مقداري وجود مبارك موساي كليم با همراهشان رفتند دوباره برگشتند مشابه اين تخطّي يا احياناً تعدّد در كار و نظير آن در برخورد وجود مبارك موساي كليم در اولين بار در همان وادي طور با آن عصا همين طور بود خداي سبحان در طليعه امر به موساي كليم كه وحي فرستاد فرمود: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾[3] خب برابر جريان عادي حضرت عرض كرد ﴿هِيَ عَصَايَ﴾[4] ديگر غير از اين جوابي نداشت خداي سبحان فرمود نه خير ﴿أَلْقِهَا﴾[5] بينداز ببين چه چيزي در مي‌آيد انداخت و ديد كه به صورت يك مار دَماني در آمده آن‌گاه وجود مبارك موساي كليم هراسيد اين ترس هم يك امر معقولي است يك امر عادي است بر خلاف نيست براي اينكه خب انسان عاقل از مار بايد فاصله بگيرد پس نه آن جوابي كه فرمود: ﴿هِيَ عَصَايَ﴾ بر خلاف عادت و عُرف بود نه اين هراس، بعد از اينكه معلوم شد مسئله، مسئله نبوّت است و اشياء حقيقتي در درون خودشان داشته باشند نسبت به ذات اقدس الهي اين طور نيست كه مثلاً بگوييم سنگ ذاتاً سنگ است چه خدا بخواهد چه نخواهد اين طور نيست خدا خواست كه او سنگ باشد و سنگ شد و اگر خواست به صورت ديگر در بيايد به صورت ديگر در مي‌آيد آن‌وقتي كه خدا اراده كرده است كه اين سنگ باشد واقعاً سنگ است آن‌وقتي كه اراده كرد به صورتي ديگر در بيايد واقعاً به صورتي ديگر است بعدها اگر از موساي كليم سؤال مي‌شد ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي﴾[6] مي‌فرمايد هر چه تو بخواهي حُكم آنچه تو انديشي نه اينكه اين عصاست تو اگر خواستي اين مار باشد اين مار مي‌شود واقعاً، اگر خواستي ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[7] برگرداني دوباره به حالت عصا و چوب در بياوري عصا مي‌شود واقعاً، چون اراده شما سازنده واقع است اين طور نيست كه جهاني باشد شما در جهان مديرعامل باشي جهان را شما مي‌آفريني شما مي‌سازي، شما متحوّل مي‌كني اگر كار به دست ذات اقدس الهي است خب يك موحّد بعد از اينكه ارتباط توحيدي‌اش با ذات اقدس الهي تام شد عرض مي‌كند هر چه شما بخواهي نه اينكه اين شيء ذاتاً عصاست و شما اراده‌تان تابع اشياء باشد اين طور نيست ماها اراده‌مان تابع اشياست اگر خواستيم با چوبي برخورد كنيم بايد اراده‌مان را تطبيق بدهيم كه داريم با چوب برخورد مي‌كنيم، اگر خواستيم با يك آب برخورد كنيم بايد تابع آن مراد باشيم و اراده‌مان را طرزي تطبيق بدهيم كه با آب سازگار باشد اما اگر ذات اقدس الهي خواست دريا را به صورت يك جادّهٴ خشك در بياورد اين كار را مي‌كند ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[8] كه ﴿طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[9] يك جادهٴ خشك مي‌شود اين طور نيست كه خداي سبحان ـ معاذ الله ـ اراده‌اش تابع اشياء باشد چون اشياء را خود او آفريده هر طوري كه آفريده حقيقت است و هر طوري هم كه برگرداند حقيقت است يك موحّد عرض مي‌كند كه هر چه تو بخواهي نه اينكه اين عصاست بعد از اينكه به مقام نبوّت رسيد از آن به بعد حرفها طرز ديگر شد اما براي اولين‌بار وقتي خداي سبحان از انساني سؤال بكند اين عصا چيست؟ خب عرض مي‌كند چوب است ديگر بعد وقتي كه به صورت يك مار در آمد هراس پيدا مي‌كند و هراس پيدا كردن او هم يك امر عقلي و عرفي و صحيح است بعد از اينكه معلوم شد كار به دست ديگري است آن‌گاه مرتب چه در برخورد با فرعون، چه در صحنهٴ مناظرهٴ با سَحَره مرتب دست مي‌زد اين مارها را مي‌گرفت و مي‌شد عصا تا اراده مي‌كرد بشود عصا، عصا مي‌شد براي اينكه ارادهٴ او ديگر تابع ارادهٴ خداي سبحان شد براي اولين‌بار ممكن است كه تازگي داشته باشد انسان سؤال بكند ولي بعد وقتي كه مَلكه شد ديگر جا براي سؤال نيست. در برخورد وجود مبارك موساي كليم با خضر(سلام الله عليهما) اين اولين‌بار بود چه اينكه اولين و آخرين قصّه‌اي است كه در قرآن كريم در اين زمينه آمده كه خدا پيامبري را با وليّ‌اي از اولياي خود به مصاحبه و به مناظره فرا مي‌خواند تا علمِ تأويل را اين پيامبري كه صاحب شريعت است از او فرا بگيرد لذا در اين برخوردها جاي مشخّص قطعي تعيين نشده لذا وجود مبارك موساي كليم آن مأموريت كلي را كه يافت فرمود ﴿حَتَّي أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ﴾ كه چندين وجه درباره اين دوتا بحر گفته شد ﴿أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً﴾[10] اگر در جاي برخورد اين دو بحر كه از آنجا به عنوان بين‌النهرين ياد مي‌كردند اين بحر است كه به عنوان نهر ياد شده است مجمع بحرين، مُلتقاي بحرين بين‌البحرين است در حقيقت آنجا نقل شده يا نه، يك راه دورتري را من طي بكنم، خب اگر بين‌البحرين است يا مجمع بحرين است ﴿أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً﴾ جاي مشخصِ قطعي براي حضرت معيّن نشد لكن آن علامت و اَماره‌اي كه گذاشتند اين است كه هر وقت جايي كه اين ماهي به دريا مي‌رود در تفسير شيعه‌ها و در تفسير اهل سنّت اين قول هست كه اين ماهي مملوح بود يعني ماهي شور بود همين ماهيهايي كه اين را با آب‌نمك چيز مي‌كنند كه مدّتي بماند اين ماهي شور را آن كسي كه همراه وجود مبارك موساي كليم بود از آن مِكتَل و زنبيل در آورد كنار اين دريا كه بشورد از دستش افتاد و وارد دريا شد مستحضريد كه بحر مثل نهر نيست اين موجي دارد انسان كنار دريا مي‌نشيند مي‌خواهد دستش را بشورد دفعتاً مي‌بيند زير پايش خالي شده اين موج مي‌آيد گاهي ده متر، گاهي كمتر، گاهي بيشتر شنها را مي‌برد گاهي شن مي‌آورد و مانند آن اين از دستش افتاد و وارد دريا شد ﴿وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً﴾[11] يا ﴿فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً﴾[12] و مانند آن، اين هم در تفسير اهل شيعيان هست هم در تفسير اهل سنّت قبلاً هم روشن شد كه اگر روايت معتبري باشد كه اين ماهي زنده شده هيچ منع قرآني وجود ندارد مخالف قرآن هم نيست ديگر قرآن ندارد كه اين جامداً و ميّتاً رفته كه، مي‌سازد با حياتش ولي اثبات حيات نيازمند به دليل معتبر هست البته بعضي از روايات در تاريخ هم نقل كردند كه ماهي زنده شده.

اما مسئله اينكه آنجا جاي ملاقات بود را وجود مبارك موساي كليم به همراهش فرمود هر وقت اين ماهي به آب افتاد به من اطلاع بده اين يادش رفته كه به عرض موساي كليم برساند لذا بعد از مدّتي گفت آنجا كه رفت از مِكتَل و غذايشان را تهيه كنند گفت اين ماهي در فلان منطقه از دستم افتاد و به دريا رفت وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ﴾[13] يعني «نَبغي» آنجا كه ما به دنبالش مي‌گشتيم همان‌جا بود حالا وقتي كه آمدند هر دو خضر را ديدند ﴿فَوَجَدَا﴾ هم موساي كليم هم همراهش اما يكي در عين حال كه مي‌بيند از خضر بهره‌اي نمي‌برد و ديگري بهره‌مند مي‌شود آيا بهره‌اي از اين علوم فراوان نصيب آن همراه موساي كليم شد يا نه؟ هيچ سخني نيست از اين به بعد گرچه صدر داستان ضمير تثنيه است ولي تا آخر قضيه مفرد است و فعل مفرد است اول آمده ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ اما از اين به بعد همه اين محاوره و گفتگو مفرد است بين وجود مبارك موساي كليم است و آن خضر.

 

پرسش: استاد ببخشيد در چند آيهٴ قبل فرموديد كه تعداد اصحاب كهف چون پيامي نداشت گفتيد كه به آ‌نها پرداخته نشود اينجا ماهي.

پاسخ: چه پيامي داشت حالا يا زنده يا مُرده.

 

پرسش: اين ماهي چه پيامي دارد كه قرآن مي‌گويد.

پاسخ: چون علامت بود ديگر، علامتش اين بود كه هر جا اين ماهي به همراهشان آنجا ديگر آدرسي، نمونه‌اي، فِلشي جايي كسي كه نبود بالأخره بايد علامتي داشته باشد پيدا كند كوه طور جاي مشخصي بود ميقات وجود مبارك موساي كليم مشخص شد و مانند آن، اما اينجا جايي بايد مشخص باشد كه آنجا آن عبد صالح را ملاقات كند اين اَماره ملاقاتشان بود اما اينكه اين رحمت منظور نبوّت است جناب فخررازي وجوهي را براي اثبات اينكه آن عبد صالح پيامبر بود نقل مي‌كند و نقد مي‌كند يكي از آن ادله كه ايشان نقل كرد و نقد كرد اين است كه آنهايي كه گفتند آن عبد صالح پيامبر بود براي اين است كه خداي سبحان فرمود: ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ اين رحمتي كه از نزد خداي سبحان بيايد رحمت نبوّت است به دليل اينكه در سوره مباركه «قصص» آيه 86 به اين صورت آمده ﴿وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَي إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّكَ﴾ ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد تو اميدي نداشتي كه قرآن براي تو نازل بشود مگر اينكه يك رحمت الهي بود خب منظور از اين رحمت در اينجا همان مسئله نبوّت است ديگر. فخررازي نقدش اين است كه اگر در جايي از نبوّت به رحمت ياد شده است ما هم قبول مي‌كنيم كه «كلّ نبوّةٍ رحمةٌ» اما دليلي بر عكس نيست كه «كلّ رحمةٍ نبوّةٌ» مورد بحث اين است كه خدا رحمتي به اين صاحب، به همراه به خضر داده اين دليلي بر نبوّت او نيست اگر از نبوّت به رحمت ياد شده است معنايش اين است كه «كلّ نبوّةٍ رحمةٌ» اما اين ديگر عكس نمي‌شود به نحو كلي كه «كلّ رحمةٍ نبوّةٌ» لكن از مجموع شواهدي كه دربارهٴ اين عبد صالح ياد شده است معلوم مي‌شود كه ارتباط با ذات اقدس الهي تنها از نظر گرفتن رحمت خاصّه يك، گرفتن علمِ لدنّي دو، تنها از اين دو منظَر نبود بلكه بعضي از اوامر را از خداي سبحان تلقّي مي‌كردند اينكه تلقّي امر از ناحيه خدا باشد معلوم مي‌شود رسالتي، يك مأموريت ويژه‌اي به عهدهٴ اوست به دنبالهٴ همين جريان آيهٴ 89 وقتي كه وجود مبارك موساي كليم سؤال كرد كه راز اينكه اين ديوار را چيدي و ما را به كار گرفتي هر دوي ما كارگري را تحمل كرديم تا اين ديوار را بنا كنيم چه بود؟ وجود مبارك خضر فرمود: ﴿وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾[14] من اين را كه از نزد خودم نكردم كه، يعني خداي من به من امر كرده خب اگر كسي امرِ الهي را تلقّي مي‌كند و برابر امر الهي آن ديوار را مي‌چيند معلوم مي‌شود رسالتي دارد حالا رسالت او تا چه قلمرو و محدوده‌اي بود مطلب ديگر است ولي از اينكه خضر اين همراه از امرِ الهي مدد مي‌گرفت و خداوند به او امر مي‌كرد كه فلان كار را انجام بده معلوم مي‌شود سِمتي داشت مثل رسالت، خب.

 

پرسش: روايت دارد كه من مأمور به امري هستم كه خودم هم طاقت ندارم اين بيانش چيست؟

پاسخ: ندارد من خودم طاقت ندارم كه، ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾[15] وقتي وجود مبارك موساي كليم سؤال كرد كه ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[16] ما هر دويمان خسته، نيازمند به غذا، اينها هم كه حاضر نشدند ما را به عنوان مهمان بپذيرند خب اگر شما اجري مي‌گرفتيد در برابر اين كار ما در برابر اين كار مزدي دريافت مي‌كرديم و با آن مزد غذايي تهيه مي‌كرديم چه مي‌شد؟ حضرت فرمود من مأمور بودم كه اين را رايگان انجام بدهم من اين كار را به امر خودم نكردم كه، اين معلوم مي‌شود كه امر از ناحيهٴ ديگر است خب عبد بودنِ انبياي الهي نشان آن است كه اينها عبدند نه هر كسي خداي سبحان از او تعبير به عبد كرده است اين سِمتي خاص داشته باشد اينكه دليل نيست، خب.

پس اشكالهاي جناب فخررازي در اين منطقه وارد نيست حالا ممكن است بعضي از شبهات را وارد بدانيم. از اينكه فرمود: ﴿فَارْتَدَّا عَلَي آثَارِهِمَا قَصَصاً﴾[17] اگر قَصص به معناي پيروي باشد و معناي برگشتِ مجدد باشد اين مي‌تواند مفعول مطلق نوعي باشد يعني «فارتدّ علي آثارهما ارتداداً قصصا» كه منصوب بودنش از آن ناحيه است حالا عمده اين است كه اين از راه علمِ لدنّي خب مي‌شود استفاده كرد كه او مقامي داشت آنجا هم جناب فخررازي نقدي دارد مي‌گويد اين علم لدنّي دليل نيست بر اينكه اين شخص داراي مقام بود، چرا؟ براي اينكه شما علم لدنّي را به معناي علمِ بي‌واسطه معنا مي‌كنيد اگر علم لدنّي به معناي علم بي‌واسطه است خب علوم ضروري را كه همهٴ ما از ناحيهٴ خداي سبحان داريم اين علوم بدون واسطه است يعني نه ما از معلّم خارجي كمك مي‌گيريم دربارهٴ اينكه جمع نقيضين محال است، رفع نقيضين محال است، اجتماع ضدّين محال است اين بديهيات و ضروريّات اوّليه نه با انديشه و فكر اينها را مي‌فهميم اينها براي ما روشن است ما همين كه چشم باز كرديم نور را مي‌بينيم ديگر كسي لازم نيست به ما بگويد اين نور است اما ممكن است از كسي بپرسيم كه اين كالا چيست؟ آن زمين چيست؟ آن قلم چيست؟ آن دفتر چيست؟ اينها را سؤال بكنيم بفهميم اما وقتي چشم باز كرديم اوّلين چيزي كه مي‌بينيم نور است ديگر ما وقتي فكر را باز كرديم اولين‌ چيزي كه مي‌فهميم همين بديهيات است كه جمع نقيضين محال است، جمع ضدّين محال است، جمع مِثْلين محال است اين چيزها را مي‌فهميم پس اينها را بلاواسطه مي‌فهميم فهمِ بلاواسطه دليل نيست كه انسان سِمتي دارد اين نقد جناب فخررازي هم وارد نيست براي اينكه آنها كه استدلال كردند به علم لدنّي مي‌گويند علمِ عميقِ پيچيده دو قسم است بعضي از علوم است كه انسان با زحمتهاي زياد از اساتيد ساليان متمادي كوشش مي‌كند ياد مي‌گيرد بعضي از علومِ نظريِ عميق است كه بلاواسطه ياد مي‌گيرد كه كسي مطلب، مطلب عميقِ نظري است ولي اين شخص نه از كسي شنيده نه خودش فكر كرده آن را مي‌گويند علم لدنّي نه اينكه علمِ بلاواسطه ولو بديهيّات باشد اين نقد ايشان هم وارد نيست، خب.

ايشان بعد از چندتا شبهه در جريان حضرت موساي كليم در پايان مي‌گويد كه اين كلمات تقويت مي‌كند قول كساني را كه مي‌گويند اين موسي موساي معروف نيست موسايي است كه حالا از احفاد وجود مبارك يوسف است نوه‌هاي حضرت يوسف است و مانند آن و آن موساي معروف نيست اين قول، اين كلمات تُقوّي قول كسي را كه مي‌گويد موساي خضر(سلام الله عليهما) موساي كليم نيست و اين سخن او هم ناصواب است براي اينكه هيچ كدام از اين كلمات آن خيال را تقويت نمي‌كند حالا عمده آن است كه اين دوتا بنده صالح خدا كه يكي مي‌خواهد از ديگري چيز ياد بگيرد راهش چيست؟ اين آداب‌المتعلّمين كه مرحوم شهيد نوشته گوشه‌هايي از اسرار را از همين روايات و بخشي هم از اين آيات به دست آوردند حالا اين مي‌خواهد شاگردي كند محضر خضر آدابي را كه اين موساي كليم به استادش ذكر مي‌كند ملاحظه مي‌فرماييد هفت، هشت فضيلت است يازده فضيلت است كه ايشان ذكر مي‌كنند از همين تعبيرات وجود مبارك موساي كليم كه بخشي از آنها حالا اينجا ذكر مي‌شود و آن اين است كه اولاً وجود مبارك موساي كليم عرض كرد به آن خضر كه ﴿هَلْ أَتَّبِعُكَ﴾ من اگر بخواهم چيز ياد بگيرم بايد تابع باشم، تابع باشم براي چه؟ كه تو تعليم بدهي مرا، چه چيزي تعليم بدهي؟ آنچه كه عامل رشد من است پس هدف اصلي تعليم و تعلّم مي‌شود رشد در برابر سَفه، رشدي كه قرآن كريم مي‌گويد در برابر سَفه است دربارهٴ ابراهيم خليل دارد ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾[18] اين مي‌شود رشد و رشد را هم ذات اقدس الهي مجموع صفات ثبوتي و سلبي مؤمنان كامل مي‌داند كه درباره افراد رشيد آن اوصاف خمسهٴ ثبوتي و سلبي سورهٴ «حجرات» را مشخص كرد كه اينها كساني‌اند كه ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾[19] خب اگر ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾ يعني كسي دوستِ ايمان باشد به ايمان دل ببندد نه به عنوان تكليف ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾ و زيور او هم همين ايمان باشد ﴿وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ اينها جزء صفات ثبوتي مؤمنان است ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾ اينها جزء اوصاف سلبي است ﴿أُولئِكَ﴾ كه جامع آن اوصاف ثبوتي و اين اوصاف سلبي‌اند ﴿هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ پس رشد را خداي سبحان به ابراهيم خليل داد يك، رشيدها را هم معرفي كرد كه داراي اوصاف ثبوتي و سلبي‌اند دو، محور تعليم و تعلّم هم رشد است كه آدم وارد حوزه يا دانشگاه مي‌شود براي اينكه رشد پيدا كند نه براي اينكه مدرك پيدا كند، نه براي اينكه عالِم بشود حتي، رشد مجموع آن عقلين است، مجموع آن عقد و عقيده است، مجموع آن گِره‌اي است كه بين موضوع و محمول مي‌خورد در فضاي علم و گِره‌اي است كه عصارهٴ قضيه را به جان مي‌بندد در مسئلهٴ ايمان اين مجموع مي‌شود رشد من پيرو شما بشوم تا بشوم رشيد ﴿هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ تعبير اينكه ﴿تُعَلِّمَنِ﴾ تعليم بدهيد به من اما نه اينكه همهٴ آنچه را كه شما خودتان مي‌دانيد به من بگوييد اين نهايت ادب و تواضع متعلِّم در پيشگاه معلّم است ممكن است از او بالاتر برود «كَم تَرك الأول للآخر» ممكن است خيلي از شاگردان از اساتيدشان بالاتر بروند اما ادب گفتارشان محفوظ است اين ديگر نگفت هر چه بلدي به من بگو اين «مِن» تبعيض را اينجا حفظ كرده ﴿تُعَلِّمَنِ مِمَّا﴾ نه «ما» نه هر چه بلدي به من بگو مقداري آنچه بلدي به من بگو اين ادبِ در تعلّم است.

مطلب بعدي آن است كه يك وقت كسي همان بارها اين مثال گفته مي‌شد اسلامي حرف مي‌زند و قاروني فكر مي‌كند مي‌گويد من خودم سي، چهل سال در حوزه يا دانشگاه بودم درس خواندم و عالِم شدم، خب من خودم زحمت كشيدم و عالِم شدم غير از حرف قارون حرف ديگري كه نيست مگر او خودش نگفت من زحمت كشيدم و مال پيدا كردم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[20] مگر آدم اين طور حرف مي‌زند بگويد خدا را شكر كه اين عنايت را كرد لحظه به لحظه توفيق داد و ما را به اين نعمت متنعّم كرد خب اگر كسي بگويد آنچه بلدي يا آنچه خودت ياد گرفتي به من بگو اين راهِ تعلّم نيست راه تعلّم اين است كه آنچه را كه بهت ياد دادند يك مقدارش هم به من بده نگفت «ممّا تعلم أو ممّا عَلمتَ» ﴿مِمَّا عُلِّمْتَ﴾ شما هم بالأخره شاگردي كردي از جايي ياد گرفتي مقداري هم از آنچه كه ياد گرفتي به ما ياد بده ﴿عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾. خب ذات اقدس الهي آنجا وجود مبارك موساي كليم به او آدرس داد كه به سراغ چه كسي برويد و علم را از چه شخصي ياد بگيريد اينها هم كه گفتند ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ اينها هم وجود مبارك موساي كليم باخبر بود لذا گفت حالا شما كه لدي‌اللهي بودي ما اگر در علم باطن به آنجا نرسيديم لااقل از محضر شما گوشه‌اي از آنچه را كه شما ياد گرفتيد به ما هم برسد ﴿مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ خب اين ظرفيّت مي‌خواهد خود انبياي الهي اين كار را مي‌كردند شاگرداني داشتند، حوزه‌هايي داشتند خود خضر(سلام الله عليه) هم بالأخره با هر كه مأنوس بود شاگرداني داشت اما اگر بخواهد بر خلاف آنچه را كه شاگردش مي‌داند يك مطلب جديدي به او القا كند اينجا صبر و حوصله لازم است ديگر از وجود مبارك موساي كليم تعهّد گرفته كه گفت من حرفهايي دارم كارهايي دارم بر خلاف آنچه در ذهن شماست شما بايد صبر بكني تا جمع‌بندي بكنيم وگرنه صِرف تعلّم و شاگردي كه اين تعهّد را نمي‌خواهد كه خب آدم مي‌رود محضر استاد گاهي هم سؤال پيش مي‌آيد سؤال مي‌كند اما اينكه نتواند تحمل بكند معلوم مي‌شود چيزي است كه بر خلاف آموخته‌هاي قبلي است چون بر خلاف آموخته‌هاي قبلي است خب انسان نمي‌تواند تحمل بكند ديگر و جاي اين هم هست كه كسي تحمل نكند وگرنه خب اگر خداي سبحان به موساي كليم فرمود برو ياد بگير به خضر(سلام الله عليه) هم فرمود برو ياد بده وگرنه آنجا چكار مي‌كرد خضر و چطور مي‌پذيرفت او را، چطور او را به همراه مي‌برد اين‌چنين نيست كه دستور يك‌جانبه باشد دستور دوجانبه است منتها آنچه كه به شريعت برمي‌گردد به قصص انبيا برمي‌گردد دربارهٴ وجود مبارك موساي كليم بيان كرده اما آنچه كه به اوليا برمي‌گردد به علم باطن است آن را ديگر بيان نكرده خب اگر به موساي كليم فرمود برو ياد بگير قبلاً به خضر(سلام الله عليه) فرمود برو ياد بده. يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) آن را نقل كرده فرموده درست است كه تعلّم بر جاهلان واجب است اما قبل از اينكه تعلّم بر جاهل واجب باشد تعليم را خدا بر عالِم واجب كرده است «إنّ الله لم يأخذ علي الجهال عهداً بطلب العلم حتي أخذ علي العلماء عهداً ببذل العلم للجهال» برهاني كه حضرت نقل مي‌كند اين است كه «لأنّ العلم كان قبل الجهل»[21] خب اگر از اين طرف بر مردم، برجاهلها ياد گرفتن احكام واجب است در بخشي از امور واجب عيني است در بخشي از امور واجب كفايي بر عده‌اي هم تعليم واجب است در بخشي واجب عيني در بخشي واجب كفايي اين طور نيست كه تعلّم بر ديگران واجب باشد تعليم بر عده‌اي واجب نباشد اين طور نيست تأمين زندگي معلّمان را گفتند از بيت‌المال بايد باشد برخيها شبهه كردند كه انسان براي گفتن احكام الهي مثلاً چيزي دريافت مي‌كند ولي بيت‌المال را موظّف كردند كه اينها را محترمانه تأمين بكند به هر تقدير فرمود: «لأنّ العلم كان قبل الجهل» خب پس اين‌چنين نيست كه موساي كليم مأمور باشد به فراگيري علم ولي خضر(سلام الله عليه) مأمور نباشد به تعليم علم اين طور نيست حتماً به او هم گفته منتها خضر(سلام الله عليه) مي‌داند كه چه چيزي مي‌خواهد ياد بدهد اين ياد دادنِ كتابي نيست كه مثلاً اين عبارت را بخوانند اين با تكوين كار دارند چون وقتي با تكوين كار دارند كارهاي ولايتي و كارهاي باطني با متنِ خارج روبه‌روست چون با متن خارج روبه‌روست تحمل مي‌خواهد كارهايي را بايد انجام بدهد كه اين صاحب شريعت نمي‌تواند آنها را تحمل كند لذا وجود مبارك خضر اول تعهّد گرفته كه تو بايد صبر بكني چون ما كاري مي‌كنيم كه خارج از حوصلهٴ شماست اين كار فرمود: ﴿إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ﴾ با ﴿لَن﴾ كه مفيد نفي مؤكّد است ﴿لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ نمي‌تواني با من تحمل بكني، صبر بكني. برهان مسئله هم اين است ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ ما كارهايي مي‌كنيم تو خبير نيستي، احاطه نداري به راز و رمزش آشنا نيستي و اعتراض مي‌كني آن‌وقت چطوري مي‌تواني صبر بكني حق هم با توست براي اينكه ما كه مطلب روزانه ياد نمي‌دهيم كه، متعلّمي از محضر معلّم چيزهايي را ياد مي‌گيرد خب اين كاملاً روزانه صبر مي‌كند اما اين كاري بكند كه بر خلاف آنچه كه بر اساس دانسته‌هاي قبلي اوست باورهاي قبلي اوست اين چطوري تحمل بكند؟ چطوري صبر بكند؟ گفت تو محيط نيستي خبير نيستي آن راز را نمي‌داني و اعتراض مي‌كني ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ خب.

وجود مبارك موساي كليم اين تعبيرات را كرده اولاً حتي در تعبير پيروي هم استيذان كرده اجازه مي‌دهيد من تابع شما باشم يا نه؟ نگفت كه من مي‌خواهم تابع شما بشوم گفت ﴿هَلْ أَتَّبِعُكَ﴾ اين استيذان است ديگر ﴿هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ همه را به عنوان تبعيّت آن حضرت فرمود وقتي مي‌تواني تابع باشي كه خبير باشي حالا كه خبير نيستي احاطهٴ علمي نداري چطوري مي‌تواني تحمل بكني؟ ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾.

 

پرسش: اجمالاً مي‌دانست كه وليّ خداست خب پيروي مي‌كرد.

پاسخ: خب بله، اما اجمالاً كه وقتي ببيند كسي بيگناه را دارد مي‌كُشد چطوري تحمل بكند؟ اين هر دو مي‌دانند كه اين حوادثي كه در پيش دارند يكي بالاجمال يكي بالتفصيل آن كه بالتفصيل مي‌داند، مي‌داند كه كارهايي انجام مي‌شود كه بر خلاف ظاهر شريعت است كه گفتند وجود مبارك وليّ‌عصر(ارواحنا فداه) كه ظهور كرد بعضي از كارهاي او نظير كارهاي خضر است، خب.

 

ايشان گفت كه من با عنايت الهي درست است ممكن است من نتوانم صبر بكنم اما ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ اگر خدا بخواهد. ما با اطمينان به عنايت الهي صابريم تو آنچه را كه مي‌تواني ما را به عنوان شاگردي بپذير ﴿وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ هيچ امر شما را عصيان نمي‌كنم تابع محضم منتها با عنايت الهي وابسته‌ است اگر به عنايت الهي وابسته باشد ديگر ما هيچ محذوري نداريم اجمالاً مي‌دانستند كه كار، كار شريعت نيست چون وجود مبارك موساي كليم از انبياي اولواالعزم بود ديگر و چهل شبانه‌روز كه ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[22] وجود مبارك موساي كليم چهل شبانه‌روز آ‌ن دوران سخت را گذرانده كه براي او بسيار شيرين بود نه غذايي خواست، نه خوابي خواست، نه آبي خواست مهمان خدا بود با تعليم الهي با مناجات الهي با تلقّي الواح تورات و مانند آن ارتزاق مي‌كرد، خب كسي كه دورهٴ چهلّه گرفته به اصطلاح، اربعين گرفته نه خوابيده، نه غذا خورده، نه آب خورده فقط مشمول زمزمه و مناجات الهي بود اين دوران سخت را گذرانده پس معلوم مي‌شود اگر خدا بخواهد مي‌شود صبر كرد لذا به خضر گفت كه اگر خدا بخواهد ما صبر مي‌كنيم.

اما اينكه احياناً طبق بياني كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در همان باب ذكر المجلس الرضا(عليه الصلاة و عليه السلام) آمده كه صدر و ساقهٴ عالَم آينه‌اند مستحضريد كه منظور از آينه آن صورت مرآتيه است يك، و ما عادت كرديم كه صورت مرآتيه را در شيشه و قاب و جيوه ببينيم هيچ دليلي ندارد كه صورت مرآتيه بدون محل وجود ندارد حتي بهشت، حتي جهنم، حتي نار اينها مرآت‌اند طبق آن بيان منتها مرآت‌اند نه يعني بي‌اثرند يعني اين سوخت و سوز دارد واقعاً، ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[23] دارد واقعاً، اما ديگري دارد مي‌سوزاند اين آينه است آينه با سراب فرقش اين است كه سراب دروغ مي‌گويد آينه واقعاً راست مي‌گويد منتها در آينه چيزي نيست ديگري دارد اين كار را مي‌كند اگر سراسر عالَم طبق بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) مراياي الهي‌اند مرآت حقّ‌اند ما عادت كرديم كه مرآت را در شيشه ببينيم هيچ دليلي هم نيست كه صورت مرآتيه بتواند تنها يافت بشود هيچ دليلي هم نيست كه ظِلّ بتواند بدون شاخص يافت بشود منعي در كار نيست اما ظل دروغ نمي‌گويد شاخص را نشان مي‌دهد صورت مرآتيه دروغ نمي‌گويد صاحب‌صورت را نشان مي‌دهد لذا اسناد اين امور به آن صوَر مرآتيه براي تودهٴ ماها حق است اسناد الي ما هو له است براي كساني كه به توحيد ناب بار يافتند اين وسيله است اسناد الي غير ما هو له است ديگري دارد اين كار را انجام مي‌دهد و ما در آينه داريم مي‌بينيم خيال مي‌كنيم اين صورت مرآتيه است اين كار را انجام مي‌دهد وقتي كه كار را به او انجام داد مي‌شود اسناد الي ما هو له، در حقيقت معذِّب خداي سبحان است ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾[24] اگر ﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾ مي‌شود ابزار تعذيب الهي اين ابزار در حدّ صورت مرآتيه‌اند ماها اشخاص را به عنوان مجاهد مي‌بينيم ولي مردان الهي كه سراسر عالَم را مرآت حق مي‌بينند اين به عنوان آينه‌دار جمال و جلال الهي مي‌بيند اين بيان نوراني حضرت امير كه سراسر عالَم را مرايا مي‌داند در نسخه‌اي مرايي مي‌داند حتي گفتند مرايي هم مي‌تواند جمع مرآت باشد ناظر به همين معناست اين هيچ خلافي در كار نيست منتها ما خيال مي‌كنيم كه زيد دارد كافر را عذاب مي‌كند آيه مي‌گويد خير، ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[25] آنها كه موحّدانه آيات را مي‌بينند مي‌گويد اين ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ حق است آ‌نها كه مرآتي عالَم را مي‌بينند مي‌گويند كه «و لكن الله قتلهمُ بأيديكم» اين مضافي تقدير مي‌گيرند يا مجاز در كلمه مي‌دانند يا مجاز در اسناد مي‌دانند و مانند آن، اما اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در آن پايان يك بيان جامعي است فرمود اينها جاي ديگر را نشان مي‌دهند و ما با اسماي حسناي خدا كار داريم يعني شما ببينيد عالم را جوشن كبير دارد اداره مي‌كند او ضارّ است او نافع است او شافع است منتها اينها افعال الهي‌اند يعني كلّ اين عالَم را اين جوشن كبير دارد اداره مي‌كند شما اين جوشن كبير را كه بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد چيزي براي عالم نمي‌ماند كه ديگر نگوييم اينها مجاز است اسناد ضرر و نفع را به الله ما مجاز مي‌دانيم به اين اشياي خارجي حقيقت يا مي‌گوييم در طول اينها هستند خب چرا اين طور بگوييم آن موحد مي‌گويد كه «خويش را تأويل كن نِي ذكر را» خودت بالا بيا چرا اين جوشن كبير را عوض مي‌كني؟ چرا مي‌گويي ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ اين ديگر حكم شفاف است ديگر شما نكُشتيد او كُشت خب اگر شما نكشتيد او كشت يعني در قتل مجاز است در كلمه مجاز است يا اسناد قتل به او مجاز است اين طور نيست و اين واقعيّت را نشان مي‌دهد سراب نيست كه باطل باشد حق است «لا ريب فيه» منتها اينجا نيست جاي ديگر است و اين آن جاي ديگر را نشان مي‌دهد و آنها كه در جهنم دارند مي‌سوزند نمي‌دانند كه چه كسي اينها را تعذيب مي‌كند آنجا هم در اثر شدّت عناد نمي‌گويند خدا آنجا به مالك(سلام الله عليه) كه مسئول جهنم است آنجا هم اين بي‌ادبي و دهن‌كجي را دارند مي‌گويند ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[26] ما كه خدا را قبول نداريم تو كه خدايي داري از خدايت بخواه كه بالأخره جان ما را بگيرد يك عده هستند كه بالأخره بگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[27] اما آنهايي كه ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[28] آنها هم كه هستند دست از استكبار برنمي‌دارند مي‌گويند مالك! ما كه معتقد نيستيم تو كه معتقدي خدايي داري و اين كارها به دست اوست از او بخواه كه جان ما را بگيرد ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾ يعني تو بگو، خب اين آنجا هم همين طور است بنابراين.

 

پرسش: حاج آقا روايت دارد «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»[29] يعني آنها متنبّه مي‌شوند ديگر.

پاسخ: بيدار مي‌شوند تمام درد و مصيبت اين است انسان بيدار مي‌شود عالِم مي‌شود ولي نمي‌تواند ايمان بياورد تمام مشكلات بعد از مرگ همين است كه علم هست يعني عقل هست انسان خيلي همه چيز مي‌بيند برايش ديگر ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما «آمنّا» در آن نيست ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[30] براي اينكه ما كه در دنيا هستيم اراده در اختيار ماست علم امر اختياري نيست علم يك امر ضروري است كسي وقتي كه مقدّمات حاصل شده نمي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم بفهمم ديگر مقدّمات كه حاصل شده چون اينها ضروري است ما در برابر ضروري قرار مي‌گيريم وقتي در برابر ضروري قرار گرفتيم مي‌شود مضطرّ ديگر كسي ديگر نمي‌تواند بگويد اين اين‌چنين هست يا اين‌چنين نيست اين يقيناً هست اما بين نفس و بين ايمان اراده فاصله است مي‌تواند بگويد من قبول نمي‌كنم وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود آخر براي تو روشن شد اينها سِحر نيست بپذير ديگر، نپذيرفت الآن شما ببينيد دوتا طلبه بخواهند سيوطي را مباحثه بكنند در حجره كه ثالثشان فقط خدايشان است آنجا با اينكه حق روشن شد كه با اين هم‌بحث اوست حاضر نيست تمكين بكند اين ديگر وقتي عالِم شد و به جامعه افتاد فتنه براي ديگران است ما از همان اول بايد خودمان را كنترل بكنيم ايمان يعني ايمان بين نفس و بين ايمان فعلِ اختياري است اراده فاصله است يا ايمان مي‌آوريم يا نمي‌آوريم اگر امروز گفتيم حق با توست وقتي وارد جامعه شديم مي‌شويم نور و رحمت و بركت در قيامت اين فضيلت كلاً رخت برمي‌بندد ماييم و علمِ ما و ماييم و آنچه را كه قبلاً انجام داديم لذا ايمان و عمل صالح و امثال ذلك هيچ در بعد از مرگ نيست «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[31] اين از غرر روايات ماست كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است وجود مبارك حضرت امير هم آن را نقل كرده.


[1] سوره کهف، آيه 70.
[2] اعراف/سوره7، آیه142.
[3] طه/سوره20، آیه17.
[4] طه/سوره20، آیه18.
[5] طه/سوره20، آیه19.
[6] طه/سوره20، آیه17.
[7] طه/سوره20، آیه21.
[8] طه/سوره20، آیه63.
[9] طه/سوره20، آیه77.
[10] کهف/سوره18، آیه60.
[11] کهف/سوره18، آیه63.
[12] کهف/سوره18، آیه61.
[13] کهف/سوره18، آیه64.
[14] کهف/سوره18، آیه78.
[15] کهف/سوره18، آیه82.
[16] کهف/سوره18، آیه77.
[17] کهف/سوره18، آیه64.
[18] انبیاء/سوره21، آیه51.
[19] حجرات/سوره49، آیه7.
[20] قصص/سوره28، آیه78.
[21] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص41.
[22] اعراف/سوره7، آیه142.
[23] نساء/سوره4، آیه56.
[24] توبه/سوره9، آیه14.
[25] انفال/سوره8، آیه17.
[26] زخرف/سوره43، آیه77.
[27] سجده/سوره32، آیه12.
[28] بقره/سوره2، آیه93.
[29] بحارالأنوار، ج4، ص43.
[30] سجده/سوره32، آیه12.
[31] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص38، خطبه 42.