درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 52 تا 55 سوره کهف

 

﴿وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً﴾ ﴿وَرَأَي الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾ ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْ‌ءٍ جَدَلاً﴾ ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً﴾[1]

 

چون مسئله معاد از عناصر محوري سُوَر مكّي است و سهم تعيين‌كننده‌اي هم در پذيرش مسئوليت دارد لذا در اين بخش از سوره ي مباركه ي «كهف» چندبار مردم را به ياد معاد متذكّر مي‌كند در آيه ي 47 فرمود: ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ﴾ يعني «اُذكروا» آن روزي را كه سلسله ي جبال به صورت سراب در مي‌آيد و مانند آن. در آيه ي پنجاه فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا﴾ يعني «اُذكروا» به ياد آن لحظه‌اي باشيد كه جريان امر به سجده حاصل شد فرشته‌ها اطاعت كردند ابليس اطاعت نكرد و مانند آن. در آيه ي 52 مي‌فرمايد: ﴿وَيَوْمَ يَقُولُ﴾ يعني ﴿اُذكروا يوم يقول﴾ به ياد روزي باشيد كه ذات اقدس الهي به مشركان مي‌فرمايد شما كه در برابر بتها خضوع مي‌كرديد امروز از آنها كمك طلب مي‌كنيد و همچنين در آيات بعد سخن از تذكره ي معاد است اگر قرآن كريم به عنوان ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[2] معرفي شد، اگر به عنوان تذكره ياد شد، اگر به عنوان ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[3] مطرح شد اين‌گونه از تذكره‌ها را و يادآوريها را كه بخشي به مبدأ برمي‌گردد بخشي به معاد در جاي‌ جاي قرآن كريم ارائه مي‌كند. فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا﴾ گاهي براي اهميت مطلب از حالتي به حالت ديگر التفات مي‌شود قبلاً سخن از خطاب بود ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾[4] خداي سبحان به عنوان متكلّم وحده از خود ياد كرد اما درباره ي مشركان به عنوان فعل غايب ياد مي‌كند زيرا آنها لايق نيستند كه خداي سبحان مستقيماً با آنها گفتگو كند به آنها بفرمايد «نَادُوا» نفرمود «يوم نقول نادوا» گرچه برخيها چنين احتمالي دادند بلكه به فعل غايب فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً﴾ كه تا حدودي توضيحاتش ارائه شد. از همين گروه با اسم ظاهر ياد كرد براي دو نكته اگر مي‌فرمود «و رأوا» يا ضمير جمع غايب مي‌آورد به همين مشركان برمي‌گشت و ابهامي در كار نبود ولي به جاي ضمير اسم ظاهر آورد لنكتتين: يكي اينكه به علت ابتلاي اينها و تعذيب اينها ياد بشود كه اينها چون مجرم‌اند بايد معذّب بشوند و ثانياً تعميم مسئله است كه ورود در نار مخصوص مشركان نيست هر كه مجرم بود بالأخره بايد متنبّه بشود جرم گاهي به شرك است، گاهي به غير شرك بر اساس اين دو جهت به جاي ضمير اسم ظاهر آورد آن هم «الْمُجْرِمُونَ»، ﴿وَرَأَي الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا﴾ كه اينجا «ظَنُّوا» يا به معناي «عَلموا» است يا نه، چون از دور ديدند هنوز براي آنها جزم حاصل نشده است ﴿فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ اين كلمه ي مواقِعه درباره ي دوزخيان همين يك‌جا ذكر شده است كه اينها مواقِع آتش‌اند نه واقع در جهنّم. قيامت به عنوان صحنه ي واقعه است كه ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾ و نزديك هم هست كه ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾[5] آزفه يعني قريب، حالا چطور نزديك است اگر معاد رجوع الي المبدأ است كه هست و اگر مبدأ «أقرب الينا من حبل الوريد» است كه هست، پس معاد هم «أقرب إلينا من حبل الوريد» است كه هست، حالا راههاي ديگر هم دارد كه البته طولاني است لذا از قيامت به عنوان آزفه و قريب ياد شده است ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾، ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾[6] اين «اقْتَرَبَتِ» بالاتر از «قَرُبَت» است همان طوري كه اقتدار بالاتر از قدرت است اقتراب هم بالاتر از قرب است قيامت خيلي نزديك است آزفه است و مُقترِب، خب.

 

پرسش: مواقعه باب مفاعله است كه

پاسخ: بله، چون باب مفاعله است الآن بايد بحث بشود كه نكته چيست.

 

﴿فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ آدم وارد آتش مي‌شود ديگر آتش بر او وارد نمي‌شود به حسب ظاهر. در مواقعه كه همين يك‌بار در قرآن كريم راجع به دوزخيان ذكر شد و آن همين آيه ي 53 سوره ي مباركه ي «كهف» است چند وجه گفته شد يكي اينكه گاهي باب مفاعله براي مبالغه مي‌آيد پس طرفيني نيست براي مبالغه است اينجا از همان قبيل است كه وقوع اينها قطعي است، حتمي است و گدازندگي اينها را تعقيب مي‌كند و مانند آن. وجه ديگر اين است كه نه خير مواقعه همان معناي مفاعله و طرفيني است سرّش اين است كه ما خيال مي‌كنيم جريان قيامت هم مثل جريان دنياست البته آنجاها كه قرينه داشته باشيم قرينه ي عقلي يا قرينه ي لفظي داشته باشيم خب اين كلمه را بر خلاف ظاهر حمل مي‌كنيم نظير اينكه من مسافرت كردم، من لُص را تعقيب كردم «سافرتُ و عاقبةُ اللُص» اين معلوم است كه تعقيب دزد طرفيني نيست معاقبه طرفيني نيست مسافرت طرفيني نيست فعلي است كه يا براي مبالغه يا طبق جهات ديگر به باب مفاعله برده شد اما درباره ي مواقعة النار در يوم القيامه ما دليلي نداريم كه آتشِ قيامت مثل آتش دنيا يك‌جانبه باشد آتش دنيا يك‌جانبه است ديگر يعني آدم وارد آتش مي‌شود آتش كه ديگر به آدم وارد نمي‌شود كه آدم وارد آتش مي‌شود خب مي‌سوزد چيزي را كه در كوره انداختند اين مي‌سوزد ديگر اما در آتش قيامت اين‌چنين نيست هم شخص وارد در نار مي‌شود هم نار وارد در شخص مي‌شود شما نمونه‌هاي اين را در دنيا ما داريم يك وقت است يك تكّه كاغذ را آدم مي‌گذارد در تنور خب بالأخره اين به صورت يك خاكستر در مي‌آيد يك وقت يك گالن بنزين را مي‌اندازد در آتش اين يك وقوع طرفيني است اين بنزين آتش مي‌گيرد يك، آتش را هم افزوده مي‌كند دو، پس تأثير طرفيني است هيزم كه نظير يك تكّه كاغذ نيست كه فقط بسوزد كه، آتش را مشتعل مي‌كند زغال سنگ اين طور است، آتش اين طور است، بنزين اين طور است، موادّ تي‌ان‌تي اين طور است. در سوره ي مباركه ي «جن» فرمود خود ظالمين هيزم جهنّم‌اند ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ آيه ي پانزده سوره ي مباركه ي «جن» اين است ﴿وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً﴾ اين آيه ي چهارده، آيه ي پانزده اين است كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ خب هيزم كه رفت اين مواقعه ي نار است نه وقوع آتش در او واقع مي‌شود بله او مي‌سوزد او هم در آتش واقع مي‌شود آتش را مشتعل مي‌كند افزوده مي‌كند هيزم است بعضيها كه بالاتر از هيزم‌اند وقود النارند حالا يا آتش‌گيره يا آتش‌زنه آنها هم مواقعه ي آنها كامل است يعني طرفيني است آنها هم گُر مي‌گيرند و باعث اشتعال آتش مي‌شوند آنها كه وقود النارند كدأب آل فرعون از همين قبيل است ديگر بنابراين چون روشن نيست كه مسئله آتش آخرت نظير آتش دنيا باشد ما اگر قرينه ي عقلي يا قرينه ي لفظي پيدا كرديم بله، لفظ را بر خلاف ظاهر حمل مي‌كنيم اما اگر قرينه‌اي بر خلاف پيدا نكرديم خب لفظ بر همان ظاهرش حمل مي‌شود ديگر اين مجرمان و مشركان با آتش مواقعه دارند نه تنها وقوع يك‌جانبه هم اينها در آتش مي‌روند هم آتش در اينها فرود مي‌آيد اين يك تأثير و تأثّر يك تعامل متقابلي است لذا تعبير به مواقعه فرمود. ﴿فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾ هيچ راهي براي فرار نيست از آتش دنيا به هر وسيله است مي‌شود فرار كرد يك وقت خانه ي آدم آتش مي‌گيرد خب بالأخره آدم بيرون مي‌آيد نجات پيدا مي‌كند، يك وقت لباس آدم آتش مي‌گيرد بالأخره در مي‌آورد راحت مي‌شود يك وقت بدن آدم آتش مي‌گيرد بالأخره مي‌ميرد راحت مي‌شود اينها كه سوختند بالأخره بعد از سوختن ديگر سوزي نيست كه، يك وقت مرحله ي چهارم است مرحله ي چهارم يعني مرحله ي چهارم اين ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[7] است ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[8] كجا فرار بكند؟ اين نظير تن نيست كه بسوزد و آدم راحت بشود كه، تَن و روح با هم مي‌سوزند چه منصرفي دارد از كجا بخواهد فرار كند؟ اينكه نكره در سياق نفي فرمود به هيچ وجه اينها نمي‌توانند از آتش منصرف بشوند فرار كنند براي اينكه با اينهاست ديگر اگر بدن بسوزد بالأخره انسان بعد از مرگ ديگر سوخت و سوزي نيست اينها كه در انفجارات سوختند ديگر بعد از مرگ سوخت و سوزي نبود كه اما اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ شد، ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ شد اين ديگر راهي براي گريز نيست لذا بالقول المطلق اينها راهي براي انصراف و رهايي از نار جهنّم ندارند ﴿وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾.

 

پرسش: حاج آقا آتش كه روح را نمي‌سوزاند.

پاسخ: آتش روحي است ديگر آتش جسماني جسم را مي‌سوزاند آتش روحاني، غم چه كار مي‌كند با ما؟ غصّه چه كار مي‌كند با ما؟ مگر غصّه مي‌گذارد كسي بخوابد؟ مگر غصّه مي‌گذارد كسي فكر بكند؟ غصّه كه امر جسماني و هيزم و موادّ ديگر نيست اين ادراكات همين طور است، غمها همين طور است دو طرف هست يك عدّه ادراكات لذيذ دارند در بهشت روح و ريحان‌اند و جنّت نعيم، يك عدّه ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ﴾[9] اگر اين غم هست ديگر راه براي نجات نيست بنابراين آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ كه نمونه‌هايش در عالَم هست اين است خِزْي، رسوايي چطور آدم را گدازنده است فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾[10] رسوايي، غم، شرمندگي اينها عذابهاي روحي است ديگر اينها كه ديگر جسماني نيست، خب.

فرمود ما براي تبيين مسئله آن شخص وارد باغ شده بود گفت ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[11] فخرفروشي مي‌كرد و مانند آن ذات اقدس الهي با برهان اين مسئله را تبيين كرد با مَثل هم اين مسئله را تحليل كرد كه همه بفهمند فرمود ما براي فهماندن مطلب از هر مَثلي كمك گرفتيم ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾ هيچ كس نمي‌تواند بگويد كه من قرآن نمي‌فهمم چون بارها عرض شد كه قرآن يك كتابِ علمي است تخصّصي نيست اگر نور هست براي همه هست ديگر منتها بخش عميق اين نور براي اولواالألباب است بخشهاي مياني‌اش براي مؤمنين است بخشهاي نازلش براي توده ي مردم است شما از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[12] بگيريد تا ﴿يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾[13] تا ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾[14] تا ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾[15] ، اوجش ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ است نزولش ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است بينهما هم مراتب يك ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ دارد كه خطاب به همه ي مردم است يك ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[16] دارد كه براي غير مسلمانهاست يك ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[17] دارد كه براي مؤمنين است، يك ﴿أُوْلِي الْأَبْصَارِ﴾[18] دارد كه براي خواص است، يك ﴿أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾[19] دارد كه براي اخص است، يك ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ دارد كه براي خاصّة الخواص است يك ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ دارد كه مي‌گويند خلاصة صفاي خاصّ الخاص است آنجا كه سخن از ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ» است كه ديگران حضور ندارند كه بنابراين فرمود ما همه گونه سخن گفتيم از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ تا ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ در ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ سهيم است اما در ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ سهيم نيست چه اينكه اولوا الأبصار، اولوا الألباب اينها با ديگران فرق دارند ﴿أُولِي النُّهَي﴾[20] ، «لِذِي حِجْرٍ» فرمود: ﴿هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾[21] شما مي‌بينيد در اين منطقه‌هايي كه اراضي موات را مي‌خواهند احيا كنند تحجير مي‌كنند كه در كتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد در احياي اموات، تَحجير يعني سنگ‌چين، پَرچين اينهايي كه پرچين مي‌كردند سنگ‌چين مي‌كردند اينها علامت حيازت بود وقتي پرچين كردند سنگ‌چين كردند تحجير كردند حجاره چيدند اين وسط منطقه ممنوعه است عقل اين‌كاره است عقل پرچين مي‌كند سنگ‌چين مي‌كند ديوار مي‌كشد و اين محدوده، محدوده ي اوست اين روايتي كه چند روز قبل بحث شد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به كميل فرمود كميل! دور دينت را ديوار بكش همين است «يا كميل! خُذ الحائطة لدينك» كه محتاط يعني همين ديگر احتياط يعني همين احتياط يعني حائط كشيدن، ديوار كشيدن روي دين، دور دين اگر پرچين نشود سنگ‌چين نشود حائط نشود خب هر كسي بخواهد وارد مي‌شود ديگر اگر درباره ي فقها گفتند كه «مَن كان من الفقهاء» كذا و كذا «صائناً لنفسه» يعني اين، «صائناً لنفسه» يعني عاقل نه يعني عادل، عادل را كه در آن جمله ي «مخالفاً علي هواه مطيعاً لأمر مولاه»[22] با آن جمله بيان كرده معناي «صائناً لنفسه» اين نيست كه آدمِ خوب است و آدم باتقواست و آدم عادل است آنها را با آن جمله‌هاي ديگر بيان كرده معناي «صائناً لنفسه» يعني آدمِ عاقلِ نفوذناپذير صيانت كرده ديگر دورش را ديوار كرده فرمود: «يا كميل! خُذ الحائطة» ديوار «لدينك» باغي باشد كه ديوار دورش باشد كه هر كسي نيايد از ميوه‌اش استفاده كند اين مي‌شود ذي‌حجر يعني تحجير كرده، حَجر كرده، سنگ‌چين كرده، محصور كرده ﴿هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾[23] عقل را نُهيه گفتند براي اينكه آدم را همان طوري كه نماز ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ﴾[24] عقل هم «ينهي عن الفحشاء» اين نُهيه است عقل را نُهيه گفتند به اين معناست، ذي حجر گفتند به اين معناست و مانند آن. در اين قسمت هم خطابها از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[25] شروع مي‌شود تا ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾[26] فرمود ما مطلبي را در قرآن فروگذار نكرديم درست است آيات عميق دارد كه براي توده ي مردم درك آنها ميسور نيست ولي همان مطالب را آن‌قدر رقيق كرديم، نازل كرديم، تمثيل كرديم با قصّه و داستان و هنر با هنر مطلب را فهمانديم چون بخش وسيعي از آثار زندگي مردم را انگيزه تشكيل مي‌دهد و نه انديشه شما مي‌بينيد همه ي ما بالأخره به لطف الهي با اين جوامع روايي ما مأنوسيم در جريان مقتل ببينيد يك روايت صحيحي مرحوم كليني نقل كرده يا مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرده درباره ي سيّدالشهداء(سلام الله عليه) خب آدم اين روايت را مي‌خواند متأثّر مي‌شود گاهي هم ممكن است در كتابخانه‌اش دارد مطالعه مي‌كند قدري اشك هم بريزد اما وقتي همان مطالب صحيح را يك مدّاح با آهنگ خوب مي‌خواند آدم نمي‌تواند خودش را كنترل كند مطلب كه همان مطلب است آنكه اشك مي‌آورد هنر است، انگيزه است نه علم، علم به درد حوزه و دانشگاه مي‌خورد اين انديشه را با انگيزه و هنر آميخته كردن به مردم رساندن كار هر كس نيست تشبيه معقول به محسوس، تنزّل دادن معقول به محسوس كار هر هنرمندي نيست آن فيلمهايي كه مبدأ خيالي و وهمي دارد در دسترس است از خيال و وهم به حس مي‌آيد همين سريالهاست كه مي‌بينيد اما اگر فيلمي، سريالي، برنامه‌اي باشد كه معقول را محسوس كند همه را جذب مي‌كند تا معقول، محسوس نشود اثر وحياني ندارد قرآن اين هنر اعجازي را دارد كه معقول را غيب را محسوس و شهادت كرده است فرمود ما از هر مَثلي براي تفهيم مردم آيه نازل كرديم، مطلبي فرستاديم همين مضمون در سوره ي مباركه ي «اسراء» قبلاً گذشت آيه ي 89 سوره ي مباركه ي «اسراء» اين بود ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾ اگر حوزه با هنر آشنا بشود چون مايه ي عقلي را دارد مي‌تواند نياز جامعه را از راه انگيزه تأمين بكند معقول را محسوس بكند و دلپذير اگر با هنر سر و كار نداشته باشد فقط با انديشه و علمِ خشك سر و كار دارد خب اين فقط به درد حوزه و دانشگاه مي‌خورد يعني به درد درس گفتن و كتاب نوشتن و اينها مي‌خورد به درد اينكه جامعه را جذب بكند مردم را بكشاند اين هنر را ندارد مردم را انگيزه مي‌آيند نه با انديشه.

 

پرسش:...

پاسخ: خب براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[27] مفسّران با عربي مُبين همراه‌اند تا آنجا كه اين ادبيات و اين الفاظ و اين كلمات و اين اصطلاحات بُرد دارد اينها مي‌روند اما لدي اللهي شدن و با عليّ حكيم مأنوس شدند اينكه با درس و بحث حاصل نمي‌شود يك وقت است كه انسان سالك است كه غالب مفسّران اين طور هستند اين سالك قدم به قدم همراه الفاظ و كلمات و اصطلاحات و تعبيرات و ادلّه و اينها بالا مي‌رود يك وقت مجذوب است مي‌برند نه مي‌رود آنكه گفت «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها» براي مجذوبانِ سالك است يك عده تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) اينها كه به سمت پروردگار حركت مي‌كنند اينها چهار گروه‌اند يك عده به سالك محض‌اند قدم به قدم راه مي‌روند با اصطلاحات و با علوم و با الفاظ و با ظواهر راه مي‌روند كه حشرشان بهشت است ان‌شاءالله اينها سالك محض‌اند يك عده مجذوب محض‌اند كه نگار مكتب نرفته‌اند و مرتب با جَذْبه حركت مي‌كنند اينها انبياي الهي‌اند كه كسي به آنها دسترسي ندارد از طيف مردم عادي، برخيها كه قسم سوم‌اند سالكِ مجذوب‌اند مي‌روند، مي‌روند، مي‌روند تا اواخر عمر چيزي نصيبشان مي‌شود كه از آن به بعد اينها را مي‌برند اينها هم مشكل ندارند مشكل براي آن كسي كه در دوران جواني حالتي به او دست داد وارد حوزه شد يا وارد دانشگاه شد وارد طيف علمي شد او را آوردند از آن به بعد بايد با پاي خود برود اين است كه اين بزرگوار مي‌گويد «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها» من با يك كِشش آمدم ايام جنگ بود، تشييع جنازه شهدا بود يك حالت خوبي در كسي پيدا شد وارد در فيض سير و سلوك شد وارد در حوزه شد اما بقيه را قدم به قدم بايد برود آن بسيار سخت است بالأخره غير از انبيا مگر مي‌توانند با لدي اللهي محشور بشوند لدي اللهي بشوند با عليّ حكيم اُنس داشته باشند. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند در صحنه ي قيامت كه اولين و آخرين حضور دارند مي‌بينند شخصي با جلال و شكوه وارد مي‌شود اين روايت خيلي مفصّل هم هست علما خيال مي‌كنند اين جزء طيف علماست مي‌آيد مي‌بيند از سطح علما هم مي‌گذرد، اوليا، انبيا، صدّيقين، صلحا، شهدا چه كسي است اين كه از همه گذشت و بالا مي‌رود؟ مي‌گويند اين قرآن كريم است به صورت با جلال و شكوه وارد مي‌شود انبيا خيال مي‌كنند كه اين جزء پيامبران است مي‌بيند كه نه از صف انبيا هم گذشته است مي‌خواهد با خاتم انبيا محشور بشود اين را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب القرآن در جلد دوم اصول كافي در بحث عظمت قرآن ذكر مي‌كند[28] لذا از آن جهت گفته شد كه بِكر وارد مي‌شوند ولي ما گرچه دلمان مي‌خواهد به آن عليّ حكيم دسترسي كنيم اما «ليست بأمانيكم و أمانيّنا بأمانيّهم» ما با عربي مبين مأنوسيم ديگر حجّت ما همين است ديگر، خب.

 

پرسش: اين شخص امام هم هست يا نه؟ يعني اين شخصي كه وارد محشر مي‌شود همان باطن امام است كه به اين شكل مجسّم در آمده؟

پاسخ: حقيقت امامت، حقيقت ولايت، حقيقت قرآن البته يكي است لكن در آنجا كه نشئه، نشئه كثرت است پيامبر، قرآن، امام هر سه با هم حضور دارند، خب.

 

﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْ‌ءٍ جَدَلاً﴾ آيا معنايش اين است كه هر كسي كه جدال از او متمشّي مي‌شود در بين مجادلان انسان از ديگر مجادلان اكثر جدلاً است كما هو الظاهر يا نه، انسان كارهاي فراواني دارد كه اكثرش جدل است البته ظاهر همان معناي اول است كه عده ي زيادي از مفسّران همان را ذكر كردند يعني در بين مجادلان انسان پرجدل‌ترين آنهاست در همان سوره ي مباركه ي «اسراء» كه از كثرت مَثل ياد كرده است در پايان آيه فرمود: ﴿فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾[29] اينجا هم فرمود: ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْ‌ءٍ جَدَلاً﴾ انبيا حكمت دارند، موعظه دارند، جدال احسن دارند ولي انسانهاي عادي آن حكمت را از دست دادند، موعظه را از دست دادند، جدال حق را از دست دادند به دنبال جدال باطل‌اند در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «يس» آيه ي 77 فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ در برابر پروردگار كه بايد خاضع باشد با خصومت برخورد مي‌كند مي‌گويد چه كسي مي‌تواند دوباره مُرده را زنده كند و مانند آن، خب انسان چون خصيمِ مبين است و ﴿أَكْثَرَ شَيْ‌ءٍ جَدَلاً﴾ است اين يك گرفتاري ديگر دارد آن گرفتاري‌اش اين است كه اينها هرگز ايمان نمي‌آورند مگر اينكه آن خطر را از نزديك احساس كنند ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً﴾ مي‌فرمايد اينها هرگز نمي‌پذيرند مگر اينكه خطر را احساس كنند آن روز هم كه ايمان اثر ندارد مثل اينكه مي‌گويند اين معتادها دست برنمي‌دارند مگر اينكه با آنها برخورد بشود وقتي برخورد شد كه ديگر آنها ترك اعتياد نمي‌كنند كه، خب اين خطر را دارد ذكر مي‌كند يعني اينها تا لحظه ي خطر ايمان‌بيار نيستند ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ﴾ عذاب زميني نظير ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[30] يا ساير عذابهايي كه بر اُمم گذشته آمده يا نه، بميرند و وارد صحنه ي برزخ و «في حُفرة مِن حُفر النيران» بشوند كه ديگر در آن حال اين ايمانها براي آنها سودي ندارد. مشابهش در سوره ي مباركه ي «غافر» كه از او به سوره ي «مؤمن» هم گاهي ياد مي‌شود آيه ي 84 و 85 است كه فرمود: ﴿فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ﴾ اما ﴿فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ﴾ كه در آن لحظه اينها ايمانِ اجباري مي‌آورند و ايمان اجباري هم سودي ندارد.

اما بخشي از سؤالاتي كه مربوط به جلسات گذشته است. تحيّر كه گفته مي‌شود آنها كه درباره ي ذات اقدس الهي بي‌جا ورود كردند متحيّر مي‌شوند تحيّر دو قِسم است يك تحيّر محمود داريم يك تحيّر مذموم، تحيّر مذموم اين است كه انسان راه ‌گُم‌كرده است نمي‌داند تكاثر كجاست كوثر كجاست؟ آب كجاست سراب كجاست؟ سرگردان است اين تحيّر مذموم است عطش هست راه هم گُم كرده است يك وقت تحيّر، تحيّر محمود و ممدوح است در اثر هدايت راهنمايان الهي اين انسانِ تشنه راهِ مستقيم را طي كرده به دامنه ي كوه رسيده چشمه‌هاي فراواني گوارا دارد مي‌جوشد اين متحيّر است از كدام استفاده كند اين يك تحيّر ممدوح است كه «رب زدني فيك تحيّرا» و درباره ي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است آن طوري كه صدرالدين قونوي نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر وقتي به نماز مي‌ايستاد همان طوري كه از جلو مي‌ديد از پشت سر هم مي‌ديد حالا غير نماز براي ايشان ثابت نشده يا نقل نشده ولي دليلي بر نفي هم نيست ولي آن طوري كه ايشان نقل مي‌كند مي‌گويد در موقع نماز حضرت اين طور بود كه هر كس پشت سر او بود چند صف پشت سر او بود، چه كساني پشت سر او اقتدا مي‌كنند همه را مي‌ديد همان طوري كه از جلو مي‌ديد اين براي تحيّر.

درباره ي اينكه مؤمنان از جن چه سِمتي دارند اينها هم مثل مؤمنان انسان مُثاب‌اند از رحمت الهي برخوردارند منتها نقل نشده كه اينها هم در معارف وحياني رشدي بكنند همتاي فرشته‌ها بشوند نبوّتي از خودشان داشته باشند نبيّ داشته باشند و مانند آن نيست جريان ابليس چون در بين فرشته‌ها بود تغليباً امر ﴿لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا﴾[31] آن هم شاملش شد اما اين، اين‌چنين نيست كه در بين حَلمه ي عرش بود در بين كرّوبيان بود در بين مقرّبان بود با عده‌اي از ملائكه بود جمع ملائكه هم با «الف» و «لام» شامل همه مي‌شود حالا اين در كدام صف قرار داشت آن هم معلوم نيست بالأخره چون در بين ملائكه بود تغليباً امر به ملائكه شامل حال او شده او مأمور به سجده بود يك، لكن خوي استكباري كه در درون او بود مانع پذيرش اين امرِ الهي بود دو، ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾[32] پس مأمور بود و سجده نكرد و مستحقّ آن عذاب شد.

 

پرسش: استاد همان طور كه شيطان رشد كرده و به مقام ملائكه رسيده ملائكه ديگر هم اين امكان بر ايشان هست؟

پاسخ: نه، حالا با كدام فرشته؟ ممكن است با بعضي از ملائكة الأرض بله در رديف آنها قرار بگيرد اما ملائكه درجاتي دارند درباره ي عصمت بعضي از اينها قرآن بالصراحه سخن گفته ملائكه‌اي كه مسئولان جهنّم‌اند فرمود: ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[33] خب ملائكه‌اي كه مسئول بهشت‌اند به طريق اُولي معصوم‌اند، ملائكه‌اي كه مسئول آوردن وحي‌اند به طريق اُولي معصوم‌اند، ملائكه‌اي كه حاملان عرش‌اند به طريق اُولي معصوم‌اند، اينها نصّ خاص بر عصمتشان هست اما ملائكة الأرض و ساير انواع ملائكه اصناف ملائكه نه دليل عقلي داريم نه دليل نقلي براي اينكه تجرّد تامّ اينها ثابت نشده البته آنكه مجرّد تام باشد بله معصوم است چون راهي براي گناه ندارد.

 

مطلب ديگر اينكه فلسفه آن هنر را ندارد كه ملائكه را ثابت كند بله، موجود مجرّد را ثابت مي‌كند اما حالا اين مَلك هست يا نه؟ اين كار فلسفه نيست ولي ادله ي نقلي و بخشي از بحثهاي كلامي اينها مي‌توانند عنوان فرشته را محور بحث قرار بدهند و دليلي اقامه كنند بر اينكه مَلك موجود است، خب.

 

پرسش: اينكه مي‌فرمايند شيطان از جن است چطور خطاب خدا شاملش شد؟

پاسخ: تغليب است ديگر نظير والدين كه مي‌گويند مذكّر مي‌آورند والده را هم شامل مي‌شود به دليل اينكه ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ﴾[34] آنها خواستند بگويند اين استثنا، استثناي منقطع است و سرّ اينكه امر به سجده متوجّه ملائكه شد و شيطان را در برگرفت تغليباً است چون در جمع اينها بود اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه آمده است مي‌تواند شاهد باشد كه جن در بين فرشته‌ها بود شش هزار سال عبادت كرد «لاَ يُدْرَي أمِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ»[35] تغليباً گفته شد.

 

و اما اينكه ذات اقدس الهي معروف احدي نيست كسي به او دسترسي ندارد نه حكيم نه عارف اين در كلمات اساتيد ما هم فراوان هست آن بزرگان قبلي كه سخنانشان در تفسيرشان هست كه در تفسير ابن‌عربي ذيل همين آيه ي ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾[36] كه چند روز قبل نقل كرديم ايشان دارد كه علم به ذات حق براي غير حق محال است تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي ذيل آيه ي ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم﴾ كه ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾[37] آنجا فرمود: «و أمّا الذّات المتعاليه فلا سبيل إليها»[38] احدي راه به مقام ذات ندارد آنجا كه دارد ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ آيه ي 28 همين سوره ي مباركه ي «كهف» كه گذشت به الميزان كه مراجعه مي‌كنيد ذيل اين آيه ذيل كلمه ي ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ آنجا مي‌فرمايد: «أمّا الذّات المتعاليه فلا سبيل إليها» سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) هم در تعليقاتشان بر فصوص آن را بارها ما آن عبارت را اينجا آورديم خوانديم كه مي‌فرمايد ذات احديّت آن هويّت محض نه معبود هيچ پيغمبر است نه معروف هيچ پيغمبر و نه مشهود هيچ پيغمبر، هيچ پيغمبري به او دسترسي ندارد چه رسد به توده ي مردم. خب، اما درباره ي آن بخشهاي ديگر از مطالب ملائكه‌اي كه مؤتمن‌اند عصمت آنها را از اين راه مي‌شود ثابت كرد اما اينكه هر كسي يك مزاحم بيروني دارد اين درباره ي انسانها بيان شده اما هر گمراهي مزاحم بيروني دارد ما دليل عقلي يا نقلي بر آن اقامه نشده خود ابليس را كسي گمراه نكرده درباره ي انس اين‌چنين هست كه گمراه‌كننده‌اي از بيرون مي‌تواند او را گمراه كند آن هم استحاله‌اش ثابت نشده كه اگر ابليس نبود هيچ انساني گناه نمي‌كرد نه، چون زمينه ي گناه در هر انساني وجود دارد. درباره ي جن ممكن است انسانهايي كه با آنها ارتباط دارند چه اينكه خود جنّيها هم با يكديگر رابطه دارند ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[39] يكديگر را گمراه بكنند الآن همان طوري كه يك جوان آلوده جوان ديگري را آلوده مي‌كند جزء شياطين الإنس است وسوسه مي‌كند و او را از راه به در مي‌برد جنها هم همين طورند ممكن است افراد اِنسي كه با جنّي رابطه دارند اينها هم آنها را اغوا بكنند با القائاتشان اينكه ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾[40] غالباً از آن طرف هست انسانها شياطين انسي دارند شياطين جنّي، درباره ي جن هم شياطين جنّي وجود دارد كه بعضيها يكديگر را اغوا مي‌كنند اما حالا انسان مي‌تواند آنها را گمراه بكند يا نه؟ احياناً شايد بتواند انسانهاي شرور و فتنه‌انگيز برخي از جنها يا اوساط از جنها را هم «اعاذنا الله من شرور أنفسنا و شرورهم» آلوده كنند.


[1] سوره کهف، آيه 55.
[2] مدثر/سوره74، آیه31.
[3] قمر/سوره54، آیه17.
[4] کهف/سوره18، آیه51.
[5] نجم/سوره53، آیه57.
[6] قمر/سوره54، آیه1.
[7] همزه/سوره104، آیه6.
[8] همزه/سوره104، آیه7.
[9] حج/سوره22، آیه22.
[10] مائده/سوره5، آیه33.
[11] کهف/سوره18، آیه34.
[12] بقره/سوره2، آیه21.
[13] بقره/سوره2، آیه179.
[14] مؤمنون/سوره23، آیه51.
[15] انفال/سوره8، آیه64.
[16] آل عمران/سوره3، آیه64.
[17] بقره/سوره2، آیه104.
[18] حشر/سوره59، آیه2.
[19] بقره/سوره2، آیه179.
[20] طه/سوره20، آیه54.
[21] فجر/سوره89، آیه5.
[22] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج27، ص131، أبواب صفات القاضي، وما يجوز ان يقضي به، باب10، ح20، ط آل البيت.
[23] فجر/سوره89، آیه5.
[24] عنکبوت/سوره29، آیه45.
[25] بقره/سوره2، آیه21.
[26] انفال/سوره8، آیه64.
[27] زخرف/سوره43، آیه4.
[28] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص596.
[29] اسراء/سوره17، آیه89.
[30] حاقه/سوره69، آیه7.
[31] کهف/سوره18، آیه50.
[32] بقره/سوره2، آیه34.
[33] تحریم/سوره66، آیه6.
[34] کهف/سوره18، آیه50.
[35] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص194 .
[36] کهف/سوره18، آیه51.
[37] کهف/سوره18، آیه28.
[38] تفسير الميزان، ج13، ص302.
[39] انعام/سوره6، آیه112.
[40] ناس/سوره114، آیه5.