درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 51 تا 53 سوره کهف

 

﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ ﴿وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً﴾ ﴿وَرَأَي الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾[1]

 

مسئله توحيد در مكّه از عنصري و محوري‌ترين مسائل آن روز بود و شئون متعدّدي هم اين مطلب را همراهي مي‌كرد عده‌اي به فرشته‌ها سر سپرده بودند عده‌اي هم به جن، عده‌اي هم به قدّيسين بشر و اين چوبهايي هم كه درست كردند يا سنگهايي كه تراشيدند اينها يك تنديس، يك نماد، يك مجسمه، تمثالي براي آن بتها بود بعد كم كم همينها براي آنها قداست پيدا كرد. قرآن كريم فرمود ابليس و ذريّه ي او هيچ سهمي از ربوبيّت و ولايت ندارند ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي﴾[2] وليّ كسي است كه بالذّات يا بالتّبع شاهد خلقت سماوات و ارض باشد و شاهد خلقت انسان باشد تا بتواند اين مثلث را تحت ولايت خود اداره كند يعني جهان را، انسان را، رابطه ي انسان و جهان را و ابليس و ذريّه ي ابليس از هيچ كدام از اين مسائل آگاه نبودند لا بالذّات و لا بالتّبع، بالذّات آگاه نبودند چون خالق نيستند بالتّبع آگاه نشدند، بالعرض آگاه نشدند زيرا خالق عالَم اينها را آگاه نكرده است ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ گذشته از اينكه اينها شرط ولايت را ندارند گرفتار مانع ولايت و رهبري‌اند شرط ولايت علم است، مانع ولايت اضلال است كسي كه راهزن است راهبر و رهبر نيست فرمود اينها مُضلّ‌اند و خداوند مضلّ را كمك قرار نمي‌دهد به جاي اينكه ضمير ذكر بكند بفرمايد ﴿و ما كنت متّخذهم عضدا﴾ اسم ظاهر ذكر كرده تا هم به اهميّت مطلب عنايت بشود هم به علّت مطلب وگرنه ممكن بود بفرمايد ﴿و ما كنت متّخذهم عضدا﴾ كسي كه از نظر علمي لا بالذّات و لا بالعرض شاهد خلقت سماوات و ارض و انسان نيست يك، نه خالق است نه از علم الهي بهره‌اي برده است و كسي كه نه تنها شرط ولايت و امامت و رهبري را ندارد گرفتار مانع رهبري است رهزن را خدا رهبر نمي‌كند اين مُضلّ است جلوي راهِ مردم را مي‌بندد خودش هم گفت كه ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[3] اين سرِ راه مي‌نشيند كه رهزني بكند و نگذارد سالكان الهي اين راه را طي كنند، خب پس اين مضلّ است پس نه تنها شرط رهبري را ندارد گرفتار مانع رهبري است بر همين اساس اسم ظاهر به جاي ضمير نشسته يك، و اين اسم ظاهر هم با عنوان اضلال ياد شده است دو، ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾.

 

پرسش: منظور از ولايت انسان چيست و اين ﴿أوليَاؤهُمُ الطّاغوت﴾[4] هم

پاسخ: بله، اين ﴿أوليَاؤهُمُ الطَّاغوت﴾ را فرمود ما فرستاديم اين مثل كلب معلَّم است در همان آيات قبلاً ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[5] ما مثل سگِ شكاري اينها را مي‌فرستيم شيطان درست است كه راهزن است اما يك راهزني مجاز داريم كه آن بركت و رحمت و خِلق و عنايت است، يك راهزني شرّ داريم كه آن عقوبت است بيان ذلك اين است كه شيطان راهزني‌اش در حدّ وسوسه، دغدغه، شوراندن همين حد است و اين از بهترين بركات عالَم است هر كس به هر جايي رسيده است به بركت جهاد اكبر رسيده است چرا مي‌گويند انسان از فرشته‌ها بالاترند؟ براي اينكه آنها وسوسه ندارند، آنها دغدغه ندارند، آنها جهاد اكبر ندارند انسان جهاد اوسط و اكبر دارد در كنار جهاد اصغر اين وسوسه است، دعوت‌نامه است، تحريك شهوت و غضب است از آن سو هم دعوت‌نامه خداست به نام قرآن، دعوت‌نامه عترت طاهرين است به نام روايات، دعوت‌نامه سرشت و سرنوشت ماست به نام فطرت و عقل اين جنگ درگير است هر كس به مقامي رسيده است به بركت اين جهاد بود خب اگر شيطان نباشد، وسوسه نباشد، دغدغه نباشد جهادي در كار نيست انسان يا در حدّ حيوان است يا در حدّ فرشته ديگر رشدي نمي‌كند پس اصل وسوسه از بهترين بركتهاي عالَم است كه خداي سبحان اين را خلق كرد اما از آن به بعد گزيدن، گاز گرفتن، مسموم كردن اين در قدرت شيطان نيست مگر اينكه ذات اقدس الهي اين را مثل كلب معلَّم اغراء كند مگر سگِ تربيت‌شده بدون اذن صاحبش كسي را مي‌گزد و گاز مي‌گيرد؟ هرگز اين‌چنين نيست خداي سبحان فرمود ما عده‌اي را هدايت كرديم با فطرتشان با عقلشان از درون، بهترين بندگانمان را به درِ خانه ي آنها فرستاديم خب اگر كسي بخواهد به كسي احترام بكند دعوت بكند بهترين نامه را مي‌فرستد و بهترين نماينده را مي‌فرستد ديگر از اين بالاتر فرض ندارد كه، اگر كسي عزيزترين شخص خود را درِ خانه ي كسي بفرستد و مُتقن‌ترين نامه را براي كسي بفرستد اين معلوم مي‌شود دعوت گرامي است ديگر خدا نامه‌اي كه از قرآن بالاتر نيست آن كتاب را به نام قرآن به درِ خانه ي ما فرستاده و كسي كه از او بالاتر در جهان خلقت نيست به نام پيغمبر درِ خانه ي ما فرستاده عقل و فطرت را هم از درون به ما داده اگر قدري بيراهه رفتيم يك‌بار، دوبار، چندبار عفو كرده راه توبه را راه بازگشت را باز گذاشته اگر ما به همه ي اينها بي‌اعتنايي كرديم ـ معاذ الله ـ ﴿نبذوا كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾، ﴿نبذوا أنبياء الله وراء ظهورهم﴾ و در درون هم دسيسه‌اي كرديم اين چراغ درون را خاموش كرديم يا كم‌سو كرديم ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[6] از آن به بعد اين سگِ تربيت‌شده را مي‌گويد بگير اين را ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾، ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾[7] از آن به بعد اين كلب معلّم را مي‌فرستد مي‌گويد حالا بگير حالا وسوسه بكن ما هم كمكش نمي‌كنيم او هم مرتب وسوسه مي‌كند زشتي را زيبا نشان مي‌دهد از اين طرف هم كه انبيا كمكش نمي‌كنند رها كردند او را عقل و فطرت هم كه در درون او زير خروارها خاك اغراض و غرايز دفن شده‌اند كسي به دادش نمي‌رسد آن‌وقت اين گرفتار مي‌شود اگر اينها به دنبال شيطان مي‌روند، اينها به دنبال ابليس مي‌روند، اينها به سوء اختيار خود اين ابالسه را اولياي خود قرار دادند وگرنه كسي به دنبال رهزن حركت نمي‌كند كه، خب.

ذات اقدس الهي همه ي اين مسائل را براي كفار مكه مشخص كرد كفار مكه چند گروه بودند بعضي از اينها اين مطالب را از كتابهاي اهل كتاب فرا گرفتند چون اينها مطالبي نيست كه فقط در قرآن باشد وجود مبارك موساي كليم آورد، عيساي مسيح(سلام الله عليهم) آوردند همه ي انبياي الهي مخصوصاً انبياي ابراهيمي در خاورميانه اين مطالب را منتشر كردند مشركان هم از اين مطالب باخبر بودند يك عدّه هم از مطالب قرآني بهره بردند آگاه شدند منتها ايمان نياوردند پس اين‌گونه از علوم براي مردم مكه صناديد قريش مخصوصاً نخبگانشان حاصل شد يا از راه كتابهاي اهل كتاب يا از راه خود قرآن منتها بي‌ايمان اينها اصل مطلب را فهميدند منتها ايمان نياوردند فرمود صحنه ي عالَم از نظر ربوبيّت اين است پس به دنبال اينها نرويد و شيطان و ابليس سهمي در عالَم ندارند الآن شما مي‌بينيد خيلي افراد خود را روشن و روشنفكر يا دگرانديش مي‌پندارند براي برترين و مهم‌ترين بودجه‌هاي رسمي مملكت به دنبال جادوگرها مي‌روند اين خيال وقتي عقل نباشد و فطرت نباشد و وحي و نبوّت نباشد خيال و وهم ميدان‌دار قضيه است، خب اين ﴿كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾[8] اين حرفِ قرآن است كه تازه است و زنده است و در مسائل ورزشي جهان اين به دنبال جادوگر دارد راه مي‌افتد آن به دنبال جادوگر دارد راه مي‌افتد اين حرفِ قرآ‌ن است كه عده‌اي از مردها به دنبال جنها راه مي‌افتند جن موجود است، شرور است اين كارها را هم بلد است منتها دنبال سمّ رفتن هلاكت را هم به همراه دارد ﴿كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾ اين حرفِ اليوم است كه شما مي‌بينيد و كسي هم نمي‌گويد اين حرفها چيست اين يك جاهليّت مدرني است خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را ايشان اين فرمايش را در الميزان هم دارند فرمودند رسوبات جاهلي در خيليها هست الآن اگر خداي ناكرده دختر كسي از منزل فرار كند و كج‌راهه برود انسان هيچ اين را تحمل نمي‌كند اما پسرِ او اگر خداي ناكرده كج‌روي كرده اين را تحمل مي‌كند خب همان جاهليت است فرق ندارد بي‌عفّتي دختر و پسر چه فرق دارد؟ اگر حدّ شرعي است براي هر دو هست اگر حرمت شرعي است براي هر دو هست، اگر جهنم است براي هر دو هست اما اينكه كسي حاضر نيست دختر او آلوده بشود ولي پسر او اگر آلوده شد باكش نيست اين يك رسوب جاهلي است همان جاهليّت در شئون ديگر هم هست اگر به او خبر دادند كه خداي ناكرده پسرت زنا كرده خيلي عرق نمي‌ريزد اما به عكس، مگر فرق مي‌كند در حرمت و حليّت، مگر فرق مي‌كند در حدّ شرعي، مگر فرق مي‌كند در غيرت؟ آنجا بي‌غيرتي است اينجا هم بي‌غيرتي است منتها آنجا بي‌باكي است اينجا با باك، بنابراين گاهي انسان اسلامي حرف مي‌زند و جاهلي فكر مي‌كند و متوجّه نيست.

 

پرسش: در زيارات آمده است كه دامنهاي پاك.

پاسخ: خب ارحام پاك و اصلاب پاك تنها ارحام نيستند «اَشْهَدُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلابِ‌ الشّامِخَةِ وَالْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ»[9] بايد صُلب طيّب و طاهر، رَحِم طيّب و طاهر اگر يك طيّب و طاهري بخواهد عرضه بشود از دو مجراي طيّب و طاهر بايد بگذرد.

 

خب، بنابراين اين يك رسوب جاهلي است الآن هم نقل مي‌كنند مناظره مي‌كنند مصاحبه مي‌كنند دعوا مي‌كنند كميته ي انضباطي تشكيل مي‌دهند محكمه تشكيل مي‌دهند بر اساس ﴿كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾[10] و باكشان هم نيست عصر هم عصر طلايي است در جامعه‌هاي ديگر هم هست اينجا هم هست بنابراين اينكه فرمود شما اينها را به عنوان وليّ نگيريد براي اينكه كاري از دست اينها ساخته نيست معصيت اينها، خلاف اينها ممكن است اينها دانه‌اي بيفشانند اما در دام دانه مي‌افشانند نه در بيرون دام اين طور است، پس بنابراين اينها را تبيين كرده فرمود به دنبال اينها راه نرويد جزء معاصي كبيره هم هست كسبش هم كه مستحضريد همه شما به لطف الهي اينها را گذرانديد جزء مكاسب محرّمه است كسبش حرام است، كارش حرام است آن ساحر را آن جادوگر را تنبيه مي‌كند بعضي از قسمتها حد دارد بعضي از قسمتها تعزير دارد خب اين هست فرمود شما چرا اين كار را مي‌كنيد به دنبال چه كسي مي‌خواهد راه بيفتيد؟ كسي كه از ساختار خلقت عالَم خبر ندارد از ساختار خلقت انسان خبر ندارد و راهزن است نه تنها شرط رهبري را ندارد مانع رهبري در او وجود دارد چرا به دنبال او راه مي‌رويد ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ اينها راههايي است كه فرمود. شيطان، ابليس و مانند اينها خيلي از چيزها را بلد بودند به تعليمات الهي اما آن‌گونه از علوم كه كسي را وليّ نمي‌كند، آن‌گونه از علوم كه كسي را ربّ نمي‌كند اينكه خداي سبحان فرمود شما جاهليد يعني نسبت به عنصر محوري ربوبيّت و ولايت جعل داريد شما بايد آلاء را بشناسيد كه نمي‌دانيد، حقيقت انسان را بدانيد كه نمي‌دانيد، انسان از كجا آمده به كجا مي‌رود هم كه بايد بدانيد نمي‌دانيد حالا چهارتا مسئله يك چهار هزار مسئله را هم بدانيد آ‌ن مشكل اين كار را حل نمي‌كند، خب فرمود: ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ اين مطلب بعدي را هم فرمود به اينها به عنوان انذار بگو اينها يا همين مطالب را از اهل كتاب شنيدند يا بالأخره خودشان در اين زمينه بينديشند فرمود: «وَيَوْمَ يَقُولُ» يعني آن روز را به ياد بياور كه خداي سبحان به همين مشركان مي‌گويد ندا مي‌دهد «وَيَوْمَ يَقُولُ» خداي سبحان مي‌فرمايد به اين مشركان دستور مي‌دهد ﴿نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ﴾ امروز كه روز خطر و نياز است آن آلهه ي تو، آن بتهايي را كه شريك من قرار داديد به گمان شما شريك من بودند به پندار باطل شما شركاي من بودند آنها را بخوانيد چه كاري از آنها ساخته است؟ ﴿نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ﴾ خب اينها در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» و مانند آن فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾[11] اينها اسمي‌اند كه زيرش خالي است مثل عدم، عدم يعني «عين» و «دال» و «ميم» يك لفظ است مُهمَل نيست مستعمل است معنا دارد معنايش را ما مي‌فهميم يعني نيستي اين نيستي زيرش خالي است يعني چيزي در عالَم نيست كه اين نيستي از او حكايت بكند چون نيستي يعني نبود ديگر از بود كه خبر نمي‌دهد كه اين كلمه ي عدم زيرش خالي است اين كلمه ي ربّ كه شما بر اين بتها اطلاق كرديد زيرش خالي است ربّ اين «راء» و «باء» مشدّد لفظي است كه له مفهوم مفهومش را ما مي‌فهميم ولي شما وقتي بتكده مي‌رويد مي‌بينيد اين لفظ اين مفهوم زيرش خالي است مصداق ندارد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ اسمي بي‌مسمّاست اين كلمه معنا دارد ولي درباره ي غير خدا مصداق ندارد حالا مي‌گوييد نه، بگرديد اين مصداقش را در قيامت پيدا كنيد ﴿نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ﴾ كه فكر مي‌كرديد اينها شريك من هستند بگرديد اين بتها را بخوانيد كه به داد شما برسد شفاعتتان را بكند عذاب از شما دفع بكند ثواب را به شما بدهد و مانند آن، اينها برابر همان ملكات دنيايي‌شان اين بتها را خواندند «فَدَعَوْهُمْ» در دنيا هم مي‌گفتند ﴿لنا عزّي و لا عزّي لكم﴾ كه در جنگها شعار مي‌دادند و مسلمانها مي‌گفتند «الله مولانا و لا مولي لكم»[12] در برابر شعار آنها، آنها كه در برابر جبهه‌هاي نبرد باطل عليه حق مي‌گفتند «لنا عزّي و لا عزّي لكم» مسلمانها در جبهه‌هاي نبرد حق علي الباطل مي‌گفتند «الله مولانا و لا مولي لكم» حالا مي‌فرمايد شما كه مي‌گوييد «لنا عزّي و لا عزّي لكم» بت هُبَل، بُت لات، بت عزّا كار شما را انجام مي‌دهد خب بخوانيد ﴿فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ﴾ كاري از آنها ساخته نبود آنها هم اجابت نكردند. در اين حال ﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً﴾ بين اله دروغين و عابدان باطل‌رو يك درّه ي هلاكتي فاصله شد يعني اولاً رابطه قطع شد موبِق يعني مَهلِك بين اينها مهلكه‌اي اتفاق افتاده است يعني محلّ هلاكت حالا يا واقعاً نار از اين طرف بود آنها آن طرف اگر آنها جزء قدّيسين بشر و جزء ملائكه باشند اگر جزء ابالسه باشند كه ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ [13] عابد و معبود كلاهما في النّار آن فرعوني كه مردم را به خود دعوت مي‌كرد مي‌گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[14] يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[15] با عَقبه ي فرعون اينها كلاهما في النّار، ابليسي كه مردم را به خود دعوت مي‌كرد ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾[16] اگر آن معبودها جزء ملائكه بودند قدّيسين بشر بودند بين اينها يك درّه ي هلاكت‌زايي است كه اينها وارد مهلكه مي‌شوند و آنها نجات پيدا مي‌كنند نظير آنچه كه در سوره ي مباركه ي «حديد» آمده است كه آيه ي سيزده سوره ي «حديد» درباره ي مؤمنان و منافقان چنين فرمود: ﴿يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ﴾ كه ﴿لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ﴾ يك طرفش رحمت است يك طرفش عذاب اگر آن معبودها جزء ملائكه بودند جزء قدّيسين بشر بودند آ‌نها في‌الجَنّة‌اند اينها في‌النار آ‌نها مي‌گويند ما اينها را دعوت نكرديم ﴿كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ﴾[17] اينها به اغواي ابليس به دنبال عيساي مسيح راه افتادند ثالث ثلاثه گفتند اينها به اغواي ابليس به دنبال عُزير راه افتادند ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[18] وگرنه نه عُزير اينها را به نبوّت دعوت كرد نه وجود مبارك عيساي مسيح اينها را به هلول و اتحاد و تثليث فرا خواند اينها ﴿كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ﴾ پس اگر ابليس و امثال ابليس معبود اينها بودند كه ﴿كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ﴾ كلاهما في النّار ﴿كه لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ﴾[19] اگر معبودان آنها قدّيسين بشر و فرشته‌ها بودند نظير ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ﴾[20] مي‌شود كه آنها در روح و ريحان‌اند و اينها در نار بالأخره ﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً﴾ آ‌نچه كه به تعبير سيدناالاستاد مناسب اين‌گونه از آيات است اين است كه رابطه كلاً قطع مي‌شود اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً﴾ يعني هيچ ارتباطي ديگر بين شيطان و بين عبادت‌كننده‌هاي آنها نيستند در سوره ي مباركه ي «انعام» آيه ي 94 به اين صورت گذشت.

 

پرسش: حاج آقا ببخشيد آنهايي كه عبادت شيطان مي‌كنند و پيروي از شيطان حصب جهنم هستند.

پاسخ: بله، خب ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[21] اين در بحثهاي قبل محقّق قمي(رضوان الله عليه) در اصول كه «مَن» و «ما» فرقشان چيست ذوي‌العقول است يا غير ذوي‌العقول آنجا استشهاد كرده به اين آيه كه اگر عابد و معبود كلاهما في النّارند خب خيلي از معبودها ملائكه‌اند قدّيسين بشرند آن يكي از پاسخها اين بود كه اين «ما» براي آن بتها و امثال بتهاست شامل ذوي‌العقول نمي‌شود جواب تحقيقي آن است كه معبود حقيقي اينها جن بود اينها به دستور جن به دنبال قدّيسين بشر يا ملائكه رفتند لذا اگر فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ سنگ‌ريزه‌هاي جهنّمي با آيه‌اي كه دارد ﴿كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ﴾ هماهنگ است.

 

خب، در آيه ي 94 سوره ي مباركه ي «انعام» فرمود: ﴿وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ﴾ يعني «ما أعطيناكم» ﴿وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَي مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ﴾ شما كه مي‌گفتيد ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[22] شما كه مي‌گفتيد ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[23] اين شفعائتان كجاست؟ رابطه كلاً قطع شد ﴿وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَي مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ﴾[24] مشابه بخشي از اين مطالب در سوره ي مباركه ي «يونس» به اين صورت آمده است آيه ي 28 سوره ي «يونس» اين است ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ﴾ ما عابد و معبود را جمع مي‌كنيم بعد بين اينها كاملاً جدايي مي‌اندازيم تا معلوم بشود كه اينها به سَمت جن مي‌رفتند نه به سمت شركاء و در حقيقت اين شركاء سِمتي هم نداشتند. خب، اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً﴾ مي‌تواند از اين قبيل باشد. در جريان ﴿وَرَأَي الْمُجْرِمُونَ النَّارَ﴾ در اين صحنه اينها آتش را ديدند آتش از دور اينها را مي‌بيند و نعره مي‌زند و فرياد مي‌كشد هيچ دليلي نداريم كه بگوييم اين مجاز در كلمه است يا مجاز در اسناد است ما كه از آتش آنجا خبر نداريم كه، نبايد آتش قيامت را مثل آتش دنيا بدانيم فرمود: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[25] اين رؤيت را به آتش اسناد داد فرمود همين كه جهنّم اينها را از دور مي‌بيند نعره مي‌زند ما بگوييم مجاز است؟ مگر آتش مي‌فهمد خب ما كه خبر نداريم از آنجا كه به چه دليل اين را حمل بر مجاز بكنيم؟ اين ظواهر حجّت است هم لغتاً و هم اسناداً نه مجاز عقلي است نه مجاز لغوي، نه در كلمه ي رؤيت مي‌توان تصرّف كرد نه در اسناد رؤيت به نار، نارِ قيامت مي‌بيند براي ما كه احراز نشده اين مثل نار دنياست كه نفهمد كه ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾ اين است چون از دور فرياد مي‌كشد نعره مي‌كشد اينها مي‌گويند كه ما افتادني هستيم گاهي مي‌گويند اين مَظنّه به معناي علم است كه مي‌فهمند گاهي مي‌گويند نه، چون از دور او فرياد مي‌كشد اينها مي‌گويند لابد براي ماست ديگر ﴿وَرَأَي الْمُجْرِمُونَ النَّارَ﴾ يعني از دور ﴿فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ بعد كم كم مي‌بينند هيچ راهي براي فرار نيست ﴿وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا﴾ يعني از آن نار «مَصْرِفاً» كه عامل انصراف باشد نار منصرف بشود؟ نيست، اينها بتوانند فرار كنند منصرف بشوند؟ نيست.

اما آن مطالبي كه مربوط به سؤالهاي قبلي بود بخشي گذشت بخشي درباره ي اينكه خداي سبحان نور سماوات و ارض است اين ظهور خدا، فيض خدا كه وجه خداست و فعل ذات اقدس الهي است اين درجاتي دارد بخشي از اينها براي لوح و قلم و عرش‌ و كرسي و فرشتگان و كرّوبيان و مقرّبان و ارواح انبيا و اولياست كه با قلب ديده مي‌شود، بخشي با عقل فهميده مي‌شود، بخشي كه نازل‌تر است در عالَم مثال است با خيال درك مي‌شود بخشي هم كه نازل‌تر است رقيق‌تر است و در سطح محسوسات است با حس درك مي‌شود ما نورِ نور السماوات و الأرض را چون رفيع الدرجات ذو العرش است آن عرش‌اش را براي عرشيان بدانيم اين فرشش را براي فرشيان بدانيم كه اينها در مرحله ي حس قابل درك‌اند آنها در مرحله ي عقل قابل درك‌اند و تنها انسانِ كامل است كه مي‌تواند خليفه ي خدا باشد هم حرفهاي فرشته‌ها را تلقّي بكند يك، هم قلب مطهّرش ظرف نزول فرشته‌ها باشد كه «﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾[26] اين دو، هم بتواند جن را ببيند و هم جن بتوانند با او رابطه داشته باشند كه حجّت خدا بر جن هم تمام بشود و احكام را بيابند اين سه، خود جن در تحريك و تحرّك صحيح است اما در تعقّل اين‌چنين نيست نقل نشده كه از بين اينها كسي به مقام نبوّت رسيده اينها مكلّف‌اند به همان اندازه‌اي كه درك دارند.

 

پرسش: ولي خدا شاهد خلق هم است؟

پاسخ: وليّ خدا؟

 

پرسش: كسي كه مي‌خواهد خليفه بشود.

پاسخ: به اذن الهي عالِم مي‌شود به خَلق خدا چون خداي سبحان اسماي خود را به او ياد داد ديگر ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ﴾[27] كه ضمير جمع مذكّر سالم آورده معلوم مي‌شود اين اسما حقايق‌اند آن اسما را كه يكي از آنها خالقيّت است، رازقيّت است، مبدأ بودن است، بديع بودن است اينها را تعليم انسان كامل مي‌دهد.

 

در جريان جن در سوره ي مباركه ي «نمل» فرمود آيه ي هفده سوره ي مباركه ي «نمل» اين است ﴿وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ درباره ي آفرينش ذات اقدس الهي اين روايات را شما اگر فرصت كرديد ان‌شاءالله مطالعه مي‌كنيد كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) كه مكتبةالصدوق چاپ كرده صفحه ي 454 تا پايان اين كتاب كه بخش پاياني اين كتاب هست تا صفحه ي 461 اين 35 حديث است غالب اين احاديث درباره ي اين است كه آن منطقه، منطقه ي ممنوعه است بعضيها خيال مي‌كردند كه كساني كه مثلاً اهل علوم عقلي نيستند كساني كه در اين رشته كار نكردند يا خيلي قدرت علمي ندارند اين روايات ناظر به آنهاست كه شما وارد در آ‌ن منطقه نشويد، از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند فرمود نه، «المُحسِن و غير المحسن»[28] حكيم و غير حكيم سوا هستند آن منطقه اصولاً منطقه ي ممنوعه است به چه چيزي مي‌خواهد راه پيدا كند؟ يك حقيقت نامتناهيِ بسيط كجايش را مي‌خواهد بگيرد؟ يا همه يا هيچ همه محال است پس هيچ اين مثل دريا نيست كه بگوييم يك گوشه‌اش را ما بگيريم كه. اين روايات از اينجا شروع مي‌شود اين 35 روايت است روايت اولش اين است كه ابي‌بصير از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند «تكلّموا في خَلق الله و لا تكلّموا في الله فإنّ الكلام في الله لا يَزيد الاّ تحيّرا» روايت دومش هم همين است «تكلّموا في كلّ شيء» اما «و لا تكلّموا في الله» روايت سوم و چهارم به همين مضمون هست بعد روايت پنجم فضيل‌بن‌يسار مي‌گويد من از وجود مبارك امام صادق شنيدم كه حضرت فرمود: «يابن آدم! لو أكل قلبك طائرٌ لم يُشبعه و بصرك لو وُضع عليه خِرق إبرة لغطّاه تريد أن تعرف بهما ملكوت السماوات و الأرض إن كنت صادقاً فهذه الشمس خَلقٌ مِن خلق الله فإن قَدَرْت أن تملأ عينيك منها»[29] اگر توانستي يك لحظه به آفتاب نگاه كني خب چه چيزي را مي‌خواهي بفهمي؟ اين مثالها همه از آنجا گرفته شده. در روايت ششم هم به همين صورت هست هفتم و هشتم هم به همين صورت هست روايت نهم اين است كه سليمان‌بن‌خالد مي‌گويد از وجود مبارك ابي‌عبدالله درباره ي ﴿وَأَنَّ إِلَي رَبِّكَ الْمُنتَهَي﴾[30] سؤال كردم فرمود آن پايان خط است آنجا رسيديد تمام شد ﴿وَأَنَّ إِلَي رَبِّكَ﴾ ﴿إِلَي رَبِّكَ﴾ نه «في ربّك»، «إِلَي رَبِّكَ» ديگر پايان خط است اينجا منطقه ي ممنوعه است خودت را هدر نده بعضيها رفتند جلوتر بروند متحيّر شدند، سرگردان شدند در اين 35 روايت چند روايت به اين مضمون است اينها هوششان، عقلشان را از دست دادند ديوانه شدند اينها را كسي از جلو صدا مي‌زد مي‌گفت زيد اين كسي كه اينها را صدا مي‌زد جلو بود اين برمي‌گشت پشت سر مي‌گفت بله اين بين جلو و دنبال ديگر فرق نگذاشت كه اين آقا كه اين را صدا مي‌زند مي‌گويد زيد جلو ايستاده اين برمي‌گردد پشت سر مي‌گويد بله، اين اَمام و خلفش را ديگر گير كرده اين روايات بعضي از اينها همين مضمون هست يك روايت دارد كه مبادا كسي بگويد بعضيها كه قدرت علمي دارند مي‌توانند مراجعه كنند و بعضيها كه نمي‌توانند نه خير اين‌چنين نيست «فإنّ الكلام في الله لا يزداد الاّ تيها»[31] مُحسن و غير محسن يكسان‌اند يعني كسي كه اهل ادراك باشد و مانند آ‌ن بله يكسان است روايت 26 اين باب مرحوم صدوق مي‌گويد أبي(رحمهم الله) همين كه در قم ما در كنار جوار او هستيم همين ابن‌بابويه‌اي كه در قم مزار پربركت اوست اين پدر آن ابن‌بابويه‌اي است كه در كنار عبدالعظيم هست و صاحب من لا يحضره الفقيه و صاحب همين كتاب توحيد «أبي(رحمه الله) قال حدّثنا سعدبن‌عبدالله قال حدّثنا محمدبن‌عيسي قال قرأت في كتاب عليّ‌بن‌ بلال أنّه سأل الرجل يعني أباالحسن(عليه السلام) أنّه رُوي عن آبائك أنّهم نهوا عن الكلام في الدين» به وجود مبارك ابي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) عرض كرد كه از پدران شما نقل شده است كه شما درباره ي دين فكر نكنيد «فتأوّل مواليك المتكلّمون بأنّه إنّما نهي مَن لا يحسن» آنها كه اهل كلام‌اند و علم كلام دارند و درباره ي خداي سبحان فكر مي‌كنند و خيال مي‌كنند مي‌توانند جلو بروند آنها اين روايت را تأويل بردند كه منظور ائمه(عليهم السلام) اين است كه افراد عادي حق ندارند آيا اين تأويل درست است يا نه؟ «فأمّا من يُحسن أن يتكلّم فيه فلم يُنه» كسي كه اهل علم و كلام است اين نهي نشده «فهل ذلك كما تأوّلوا» آيا اين تأويل متكلّمان درست است يا نه؟ «فكتب(عليه السلام) المحسن و غير المحسن لا يتكلّم فيه فانّ إثمه أكثر من نفعه»[32] آنجا منطقه ي ممنوعه است چه متكلّم چه فرد عادي شما در اسماي الهي اين جوشن كبير را بگيريد هر چه مي‌خواهيد بحث بكنيد شما هزار جلد كتاب درباره ي اين هزار اسم بنويسيد جا دارد اما جلوتر ممنوع است مسمّا ممنوع است آن منطقه ي هويّت مطلقه ي بسيطه كه ذات الهي است ممنوع است اينها همه وجه خداست و فيض خداست و اسماي حسناي الهي است و تا پايان اين روايت 35.


[1] سوره کهف، آيه 52.
[2] کهف/سوره18، آیه50.
[3] اعراف/سوره7، آیه16.
[4] بقره/سوره2، آیه257.
[5] اعراف/سوره7، آیه27.
[6] اعراف/سوره7، آیه27.
[7] مریم/سوره19، آیه83.
[8] جن/سوره72، آیه6.
[9] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج97، ص187.
[10] جن/سوره72، آیه6.
[11] نجم/سوره53، آیه23.
[12] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج20، ص23.
[13] انبیاء/سوره21، آیه98.
[14] نازعات/سوره79، آیه24.
[15] نازعات/سوره79، آیه24.
[16] هود/سوره11، آیه119.
[17] سبأ/سوره34، آیه41.
[18] توبه/سوره9، آیه30.
[19] ص/سوره38، آیه85.
[20] حدید/سوره57، آیه13.
[21] انبیاء/سوره21، آیه95.
[22] مریم/سوره19، آیه3.
[23] یونس/سوره10، آیه18.
[24] انعام/سوره6، آیه94.
[25] فرقان/سوره25، آیه12.
[26] شعراء/سوره26، آیه194.
[27] بقره/سوره2، آیه31.
[28] التّوحيد، الشيخ الصدوق، ج1، ص459.
[29] التّوحيد، الشيخ الصدوق، ج1، ص455.
[30] نجم/سوره53، آیه42.
[31] التّوحيد، الشيخ الصدوق، ج1، ص457.
[32] التّوحيد، الشيخ الصدوق، ج1، ص459.