88/01/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 50 تا 51 سوره کهف
﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً﴾ ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾
براي تبيين توحيد در سوره ي مباركه ي «كهف» كه در مكه نازل شد فرمود غير خداي سبحان فرشتهها هستند و ابليس و ذريّه ي او، هيچ كدام از اينها صلاحيّت مُطاع بودن را ندارند آنچه كه در بين مشركان حجاز و امثال حجاز رواج داشت پرستش غير خدا بود غير خدا يا فرشتهها بودند يا اطاعت از جن بود و مانند آن. فرمود غير خدا هر كه هست و هر چه هست صلاحيّت اطاعت و تربيت و ربوبيّت انسان را ندارند اما ملائكه كه اينها خادم انسانيّت انساناند و در پيشگاه انسانيّت انسان ساجدند اينها نميتوانند مطاع و ربّ و وليّ و معبود باشند اينها خدمتگزارند، به اذن خدا هادياند، تأييد ميكنند و مانند آن. ابليس و ذريّه ي ابليس هم جهل علمي دارند هم جهالت عملي نه از ساختار خلقت جهان باخبرند، نه از ساختار خلقت انسان مستحضرند، نه از كيفيت خلقت خودشان باخبرند اين مربوط به جهل اينها. جهالت علمي اينها به اين است كه اينها سدّ عن سبيل الله دارند، اينها مضلّاند مُضل كه نميتواند مطاع باشد فتحصّل كه اطاعت، نصرت، ولايت و آن كاملترين مرحله عبادت مخصوص ذات اقدس الهي است اگر احياناً كمكي از غير خدا به كسي ميرسد آنها مأموران الهياند كه به اذن خدا كار ميكنند زيرا حصر ﴿مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ﴾[1] بيانگر آن است كه اگر در عالَم نصرتي از جايي به كسي به شخصي رسيده است اين به اذن خداست اين ميتواند مبيّن توحيد در فضاي شرك باشد ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ پس معبود بودن فرشتهها روا نيست براي اينكه اينها ساجدند و خاضعاند اين صدر آيه را براي آن جهت ذكر ميكنند كه براهين آينده مزاحم نباشد چون براهين آينده درباره ي نفي ربوبيّت ابليس و امثال ابليس اين است كه خدا فرمود: ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب اينكه درباره ي فرشتهها و حاملان عرش صادق نيست خداي سبحان اينها را شاهد خلق قرار داده حتي درباره ي كيفيت آفرينش آسمانها به اينها دستور داده كه چطوري خلق بكنند، درباره ي كيفيت آفرينش انسان به اينها دستور داده كه كجا خاك بياورند، كجا آب بياورند، كجا گِل كنند، كجا حمأ مسنون بشود و مانند آن پس اينها كه شاهدند ساجدند آنها كه ساجد نيستند دو سبب از اسباب منع سلب در آنهاست يكي جهل علمي و يكي هم جهالت عملي هم نميدانند هم بدراههاند و بدسرشتاند، بدسرنوشتاند، دشمناند. ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا﴾ پس فصل اول اگر مربوط به اطاعت از فرشتهها باشد بايد به اذن خدا باشد پرستش غير خدا ولو فرشته هم باطل است براي اينكه اين خودش ساجد و خدمتگزار انسانيّت انسان است. درباره ي غير فرشتهها ميشود ابليس و ذريّه ابليس فرمود: ﴿إِلَّا إِبْلِيسَ﴾ كه ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ و سجده نكرد ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ از اين مسير خارج شد آنگاه با اين برهان گاهي حكم را اول ذكر ميكند بعد دليل را بعد، گاهي دليل را اول ذكر ميكند حكم را بعد اين كريمه ي پنجاه از اين قبيل است كه اول دليل را ذكر فرمود بعد مدلول را، اول عدم استحقاق معبود بودن غير خدا را ذكر كرد بعد فرمود: ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي﴾ در حالي كه ﴿وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً﴾ مبسوط برهان اين است كه ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بالأخره انسان ناچار است با جهان رابطه داشته باشد از عمق دريا تا اوج سپهر ميدان تاخت و تاز انسان است حالا اگر كسي نتوانست دريا را تسخير كند آسمانپيما درست كند آن بر اساس نقص خودش است فرمود من اين سفره ي آسماني را براي شما پهن كردم آنچه در آسمانهاست براي شما تسخير كردم، آنچه در درياها و صحراهاست براي شما تسخير كردم حالا نتوانستي بروي با اينكه همه ي امكانات را من فراهم كردم ﴿لُومُوا أَنفُسَكُم﴾[2] ، خب پس فرشتهها كه خاضع و ساجدند، جن و ذريّه ي جن كه از خلقت آسمان و زمين بيخبر است ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ اينها وقتي از جريان خودشان بيخبر باشند جريان ديگران به طريق اُولي ٰ برخيها فكر ميكردند كه اين ﴿وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ از اين قبيل است كه وقتي ﴿فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَي أَنفُسِكُمْ﴾[3] يعني «يسلّم بعضكم علي بعض» نيازي به اين تكلّف نيست فرمود كسي كه از وضع خودش بيخبر است چگونه از وضع ديگري باخبر باشد كسي كه مشكل خودش را نميتواند حل بكند چگونه مشكل ديگري را حل بكند و براي اينكه ثابت كنند كه اينها عاجز محضاند نفرمود «ما شهدوا خلق السماوات و الأرض» به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نفرمود ﴿ما شهدوا خلق السماوات و الأرض و لا خلق انفسهم﴾ نفرمود اينها عالِم نيستند شاهد نيستند فرمود ما اينها را اِشهاد نكرديم زيرا اگر اينها بايد عالِم باشند بايد تعليم ما باشد اگر اينها بخواهند شاهد باشند بايد با اشهاد ما باشد ما كه اشهاد نكرديم پس اينكه نفي شهود را به نفي اشهاد بسنده كرد براي اثبات آن است كه اگر آنها بخواهند عالِم باشند به تعليم الهي بايد باشد، كسي معبود است كه هم بداند اين عابد چگونه خلق شده است، هم بتواند مشكلات او را حل بكند خداي سبحان اين دو صفت ممتاز را براي خود ذكر ميكند فرمود خدا ميداند بشر چگونهاند چون او را آفريد ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[4] يعني «الله خالق كلّ شيء» اين صغرا، «و كلّ خالقٍ عالِم بمخلوقه» اين كبرا، «فالله عالمٌ بالخلق و بالمخلوق» اين نتيجه، عصاره ي اين نتيجه را در آن جمله ي نوراني ذكر فرمود: ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾ خب مدبّر هم بايد باشد مدبّر هم معنايش اين است كه هر موجودي را بداند كه استعداد چه كمالي را دارد راهِ مستقيم او را هم در اختيارش قرار بدهد رهبري او را هم به عهده بگيرد اين سه، چهار كار را خدا فرمود ما كرديم براي ﴿اينكه أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾[5] آن استعدادها و لياقتهاي هر كسي را به او داديم يك، يك صراط مستقيمي هم بين نقطه ي آغازين حركت و پايان حركت ما رسم كرديم كه صراط مستقيم است كه در عالَم هست رهبري اين راه را هم خود خدا به عهده گرفته فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[6] اين صفتِ فعل خداست ذات اقدس الهي تمام كارهايش بر صراط مستقيم است خب خدا بر صراط مستقيم كار ميكند صراط مستقيم هم خودش احداث كرده است اما آيا رهبري هر موجودي را به عهده دارد كه به مقصد برساند؟ فرمود آري، آن را هم خدا به عهده دارد ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[7] پس آنجا يك راه راست است يك، سالك و رونده است دو، پيشانو و پيشاني اين رونده به دست خداست سه، خدا هم اين راهي را و اين سالك را در همين مسير مستقيم رهبري ميكند اين چهار، اگر ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است، اگر ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ است او ميتواند ربّ باشد، ميتواند مربّي و مدبّر باشد براي اينكه هم باخبر است كه هر موجودي براي چه خلق شد چون خودش اعطا كرد «اعطي كل ذي خلقٍ خَلقه» و هم راهِ مستقيم را آفريد كه استعداد را به فعليّت برساند، هم رهبري اين راه را خودش به عهده دارد به نحو ايصال به مطلوب نه به نحو هدايت طريق منتها حالا مشكل ما اين است كه ما اين زِمام را به دست او نميدهيم اينكه نميگوييم ﴿تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ﴾[8] ، نميگوييم ﴿أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَي اللَّهِ﴾[9] يعني زمام كار به دست خود ماست خب اگر ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾[10] اين زِمام را، اين پيشاني و پيشانو را سجده كنيم به او بدهيم ديگر، اگر به او داديم ميشود راحت خب ما اگر خواسته باشيم اين زِمام را اين ناسيه را به او بسپاريم آدرسش كجاست؟ آدرسش سجده است ديگر، اگر آدرسش سجده است كسي كه اهل نماز است و بهترين حال در حالات نماز همان سجده است اين سجدههاي طولاني وقتي اين سجده صورت را پيشاني را به خاك در پيشگاه او ما ساييديم يعني ما اين زمام را به تو داديم ديگر آنوقت چه كسي اين كار را كرد كه به مقصد نرسيد؟ فرمود شما پيشانيتان را به من بدهيد من كه ميگيرم من كه نميخواهم شما را راهنمايي بكنم آدرس بدهم كه من تمام كارهاي شما را به عهده ميگيرم ﴿وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾ ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾[11] آن براي انسان است و افراد عادي است و هدايت طريق است و ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[12] بله، اما حالا كسي كه برابر ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ عمل كرد و سر به خاك گذاشت و در پيشگاه خداي سبحان سجده كرد يعني ناسيهاش را به او داد ديگر اگر ناسيهاش را به او داد ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[13] خب. فرمود آنها كه شاهد خلق سماوات و ارض نيستند شاهد خلق خودشان نيستند فضلاً از ديگري پس اگر هم باشند ما بايد اشهاد بكنيم ما كه اينها را اشهاد نكرديم آنها را هم كه اشهاد كرديم آنها را خدمتگزار شما قرار داديم به فرشتهها گفتيم ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[14] به آنها گفتيم فلانجا خاك بياوريد فلانجا مشكلات خاك را حل كنيد اينها را شاهد خلق كرديم اما اينها را خدمتگزار شما قرار داديم پس چه كسي را ميخواهيد عبادت كنيد؟ نه فرشته، نه غير فرشته آنكه حقروست ساجد است آنكه باطلروست جهلِ علمي دارد و جهالت عملي و خداي سبحان هم عالِم است هم مدير و مدبّر خوب ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ عَضد يعني كمك آنكه در سوره ي مباركه ي «قصص» به موساي كليم فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾[15] از همين قبيل است فرمود ما تو را به وسيله ي برادرت ياري ميكنيم آيه ي 35 سوره ي مباركه ي «قصص» اين است ﴿قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً﴾ عَضُد يعني همان كمك و ريشه ي اصلياش هم از همان عضو خاص است كه قبلاً گذشت بنابراين شيطان به هيچ وجه صلاحيّت ندارد اين سلب شهود از آنها در بخشي سالبه به انتفاي موضوع است در بخشي هم سالبه به انتفاي محمول قضيه كه آنها نسبت به خودشان نبودند تا شاهد باشند. درباره ي ضماير ارجاعات فراواني شده.
پرسش: در شأن آدم شيطان گفت كه ﴿خَلَقْتَهُ مِنْ طِين﴾[16]
پاسخ: نه، بعد از سجده است امر به سجده است حالا كه ذات اقدس الهي آدم را آفريد ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[17] ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[18] از آن به بعد ﴿قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا﴾ از اين به بعد اين تعرّض كرده اما حالا روحش را از كجا آورديم، بدنش را از كجا آورديم، پيوند روح و بدن را از كجا آورديم اينها را ذات اقدس الهي با برخي از فرشتهها در ميان گذاشته امر كرده كه اين كار را انجام بدهيد ولي شيطان در اين صحنه هيچ حضور نداشت، خب.
پرسش: گذر زمان در آفرينش آدم تأثيري داشته؟
پاسخ: بالأخره گذر زمان نقشي ندارد ولي شيطان هيچ علمي نداشت نميدانست كه خداي سبحان چه ميكند كه، از خلقت بدن، از خلقت جان، از پيوند جان و بدن هيچ خبري نداشت شاهد باشد كه چه كار كرده اينها آن بيان مبسوطي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد چند قول از اقوال مفسّران را نقل ميكند و ابطال ميكند لابد ملاحظه فرموديد كه اين ضمير به چه كسي برميگردد اين ضماير ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ﴾، ﴿وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ و اِشهاد آيا به معني مشورت است يا نه؟ خب اشهاد كه به معني مشورت نيست به چه دليل ما اين ظاهر را بر خلافش حمل بكنيم ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ﴾ يعني مشورت نكردم با آنها، آنها را در شور دخيل نكردم حالا بر فرض آنها عضو شورا بودند مشورتشونده بودند ديگر صلاحيّت اينها براي ولايت ثابت نميشود بنابراين در ولايت دو چيز معتبر است يكي عالِم بودن به ساختار اين شيء، دوم مدير و مدبّر بودن فرمود شيطان و ابليس و ذريّه ي او فاقد هر دو جهتاند نه عالِماند نه خيرخواه، فرشتهها كه عالماند و خيرخواه خلقت آنها براي خدمتگزاري به انسان است و نه معبود بودن.
پرسش: حاج آقا ببخشيد اين روايتي هست كه اشهاد حضرت خاتم به حضرت علي(عليه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله عليها).
پاسخ: خب آنها نسبت به مادونشاناند ديگر وگرنه در اصل خلقت خود آنها، آنها هم اينچنين نيستند اينها نسبت به مراحل بعدي مادوناند اينها هم مثل فرشتهها هستند كه سرپرستي موجودات ديگر را به اذن خدا به عهده دارند آنهايي كه عالِماند به تعليم الهي درصدد هدايت مردماند چيزي از مردم طلب نميكنند.
اما بخشي كه مربوط به سؤالهاي قبلي است. زمين را در روز قيامت ذات اقدس الهي توسعه ميدهد كه تا اولين و آخرين در آن زمين جا بگيرند اما توسعه ي زمين اگر با تبديل زمين همراه باشد و تبديل هم تفسير شده باشد به اينكه زمين تبديل ميشود به زميني كه روي آن گناه نشده يك، تبديل ميشود به كُره ي خُبز نَقيّ[19] يعني نانِ خوب دو، اينگونه از روايات اگر در ذيل آيه سوره ي مباركه ي «ابراهيم» است كه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[20] آنگاه مسئله ي شهادت و شكايت بايد توجيه بشود كه يعني چه؟ اگر زمين قبض و بسط دارد قبض و بسط منافات با شهادت و شكايت ندارد اما اگر زمين تبديل ميشود به زميني كه «لَم يُعصَ عليها» طبق بعضي از روايات يا تبديل ميشود به كُره ي خُبز نَقيّ در بعضي از روايات آن احتياج به توجيه دارد.
مطلب ديگر اينكه اين معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) اينها هم وجه الله را درك ميكنند چون خود ذات اقدس الهي به هيچ وجه قابل ادراك نيست يعني آنها كه اين راه را طي كردند سيدناالاستاد كه در ذيل آيه ي ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ آنجا در الميزان بالصراحه تصريح فرمودند: «و أمّا الذات الالمتعالية فلا سبيل اليها»[21] احدي به آن مقام راه ندارد بزرگان اهل معرفت هم در ذيل همين آيه ي ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ عبارتشان اين است كه «أمّا العلم بذات الحقّ محالٌ حصوله لغير الله»[22] اين حرف اين بزرگان است، خب.
پرسش: اهل بيت عصمت و طهارت خودشان مصداق كامل وجه الله هستند.
پاسخ: بله، به مصداق كامل وجه الله هستند اما وجه الله كجا و الله كجا اين وجه الله كه «أين وجه الله الذي يتوجه إليه الأولياء»[23] ظهور خداست مثل اينكه ما الآن هيچ ترديدي نداريم كه آفتاب را ميبينيم اما آن كارشناسان به ما ميگويند اينكه شما ميبينيد نور آفتاب است مگر آفتاب قابل ديدن است تازه آن وقتي كه كسوف شده و نورش به ما نميرسد اگر كسي بخواهد با چشم غير مسلّح ببيند كور ميشود اما تا يك كارشناس به ما نگويد ما هيچ باور نميكنيم كه ما آفتاب را نميبينيم خب همهمان آن آفتاب را ميبينيم ديگر ما نور السماوات والأرض را ميبينيم نه آن هويّت مطلقه آنكه گفته «عنقا شكار كس نشود دام باز چين» همين است ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾[24] همين است آنجا احدي دسترسي ندارد براي اينكه او بسيط محض است بسيط محض كه جزء ندارد كه ما بگوييم ما به اندازه ي خودمان او را ميشناسيم كه، يك حقيقت نامتناهي است و بسيط محض است منتها نور السماوات و الأرض است فيض آسمان و زمين وابسته است خود اينها فيضاند هر فيضي خودش را به اندازهاي كه هست ميشناسد آنها كاملاند فيض كاملاند معرفت كامل و فيض دارند ديگران ناقصاند معرفت ناقصه و فيض دارند ولي بالأخره به ذات دسترسي نيست بالقول المطلق و آن بيان نوراني حضرت امير كه دارد سخن از عبادت هست ربّ است آنجا هم در جواب سؤال ذعلب سخن از ربّ است ربوبيّت از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است نه مسمّا، خب.
اما اينكه هر كسي محتاج به مُضلّ بيروني است اين برهاني بر او اقامه نشده بعضي از موجوداتاند كه اگر بخواهند گمراه بشوند شايد محتاج به مضلّ بيروني باشند اما اينچنين نيست كه دليل داشته باشيم كه الاّ ولابد هر موجودي كه گمراه ميشود محتاج به عامل بيروني است بلكه ذات اقدس الهي برخي از موجودات را طوري آفريده كه هم گرايشهاي شهوت و غضب در آن هست، هم گرايشهاي عقلي او را وادار كرده به جهاد اكبر در صحنه ي نفس كه بتواند به جاي تعطيل اين قوا آنها را تعديل كند شهوت را بهجا، غضب را بهجا هر دو را به امامتِ عقلي كه خدا به او داده است اداره كند اگر اينها يك نماز جماعتي در صحنه ي نفس خواندند مأموم عقل بودند عقل شهوت و غضب را رهبري و هدايت كرد اينها ميشوند موجود عادل، اما اگر عقل را به اسارت گرفتند زِمام را به شهوت يا غضب دادند ميشوند ضالّ و جاهل علمي يا جهالتدار عملي اگر هر موجودي بتواند با اين اوصاف خلق بشود نيازي به مُضلّ بيروني نيست لذا كسي ابليس را گمراه نكرده همان خوي خودخواهي كه در او بود به جاي اينكه اين خودخواهي را به كمال نزديك كند به اعتماد به نفس و به جمال و جلال الهي وابسته كند به خودش متّكي كرده و گمراه شده كسي او را گمراه نكرده جن هم شايد اينچنين باشند كه اگر گمراه ميشوند به وسيله ي عامل بيروني نيست بنابراين اضلال الاّ ولابد به عامل بيروني وابسته باشد اثبات ميخواهد درباره ي انسان البته اين طور است يعني عملاً اين طور است حالا اگر نبود، ابليس نبود، انسان اصلاً گمراه نميشد آن هم محتاج به برهان است بالأخره اين قوايي كه در انسان هست ميتواند تعديل نشود و سركشي كند.
پرسش:...
پاسخ: درونيها ابزار كارند آن عامل اصلي براي يك عدّه بيروني است اين نفس امّاره را، نفس مسوّله را از تبعيّت عقل خارج ميكنند خودشان ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾[25] ميشوند آنوقت اين نفس امّاره، اين نفس مسوّله در اثر دسيسه و وسوسه ي عاملان بيروني از رهبري عقل تمرّد ميكند و زمينه ي گمراهي را فراهم ميكند، خب.
مطلب بعدي آن است كه ما درباره ي افراد نميتوانيم حكم بكنيم كه اين پايان كارش چيست «إنما الأعمال بخواتيمها»[26] ما درباره ي خودمان و درباره ي ديگران بايد به حُسن عاقبت دعا بكنيم گاهي ممكن است كسي اولش خوب باشد آخرش بد، گاهي اولش بد باشد آخرش خوب درباره ي اشخاص نميشود «إنما الأعمال بخواتيمها» بايد از خدا بخواهيم كه همه ي ما را انشاءالله در مسير مستقيم هدايت كند. درباره ي علوم كه اين علوم تا كجا پيش ميروند؟ مستحضريد علم وقتي كه به عمل نرسد كم كم از ياد آدم ميرود علوم عملي نظير صنايع يدي و يا غير يدي اينها اگر به عمل در نيايد كم كم ياد آن شخص ميرود علوم تعليمي مثل ادبيات، مثل فقه، مثل اصول، مثل فلسفه، مثل كلام كه تعليم و تربيت در آن هست كسي ساليان متمادي اينها را درس نگويد از يادش ميرود بعد از مرگ چون سخن از طهارت و بيع يا بيع و اجاره و صلح و مضارعه و مضاربه نيست يا اصالت وجود و اصالت ماهيّت اين مسائل مطرح نيست هر كس هر چه خوانده است بعد از مرگ بعد از مدّتي از يادش ميرود يا زود يا دير، اما اگر كسي يك سلسله علومي را فراهم كرد كه بهشت يعني چه؟ آن چهار نَهر يعني چه؟ شفاعت يعني چه؟ ولايت يعني چه؟ توسّل يعني چه؟ بهشت به اراده ي بهشتيان سرسبز و خرم ميشود به تعبير مرحوم امينالاسلام در مجمع اگر كسي بخواهد چشمه بجوشاند با خطكشي دستي چشمه جوشيده ميشود كه دارد ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[27] و بهشتيها تابع چشمه نيستند چشمهها تابع اراده ي بهشتيها هستند جريان بهشت مثل دنيا نيست كه هر جا چشمه باشد انسان كنار چشمه چادر بزند بلكه چشمهها تابع خواستههاي انساناند اگر اين مسائل را در دنيا فراهم كرده خب روز به روز، لحظه به لحظه اين علمش آنجا شكوفاتر ميشود اين علمي نيست كه از يادش برود اگر در جريان جهنّم و دركات جهنّم باخبر شد، اگر از بهشت و درجات بهشت باخبر شد، اگر اين جوشن كبير را خوب خواند و عمري را صرف اسماي حسناي الهي كرد او ضارّ است يعني چه؟ او نافع است يعني چه؟ او قريب است يعني چه؟ او «الداني في علوّه و العالي في دنوّه»[28] يعني چه؟ اين علوم در آنجا شكوفاتر، شفافتر، روشنتر ميشود اما حالا ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرَافِقِ﴾[29] اين ديگر يادش ميرود آنجا سخن از وضو و نماز نيست سخن از طهارت مائيه و ترابيه نيست يا وفاي به عقد بكنيد يا خيال غَبْن داريد يا خيار عيب داريد آنجا سخن از «لا بيع فيه و لا خلّة» ديگر سخن از خريد و فروش نيست تا بگوييم بيع عقد لازم است يا عقد جايز است و مانند آن. اين سلسله از علوم اگر كسي اينها را براي رضاي خدا ياد گرفت و براي رضاي خدا باور كرد و تعليم كرد و نوشت و ياد داد ثمره ي اين علوم در قيامت ميشود بهشت اين ثمرهاش هست اما خود اين علوم رخت برميبندد اما آن سلسله از علوم كه اسماي حسناي الهي را بشناسد، اوليا را بشناسد، نبوّت را بشناسد، رسالت را بشناسد، خلافت را بشناسد، ولايت را بشناسد اينها شكوفاتر ميشود علمي بايد تهيه كرد كه آنجا هر لحظه شكوفاتر بشود نه علمي كه وقتي انسان رفت كلّ سرمايه را از دست بدهد فقط ثمرش بماند اين تفاوت انحاي علوم است.
اما درباره ي استنساخ مقداري قبلاً در سوره ي مباركه ي «آلعمران» يا «نساء» گذشت اصل بحثش مربوط به سوره ي مباركه ي «جاثيه» است كه انشاءالله خواهد آمد. درباره ي فقير بودن اشياء بعضيها فقرشان در همين است كه حكايت ميكنند اينكه گفته ميشود موجودات عالَم صُوَر مرآتيه حقّاند يا سايه ي آن شمس حقيقتاند اين سايه فقرش در اين است كه شاخص را نشان ميدهد اين صورت مرآتيه فقرش در اين است كه صاحبصورت را نشان ميدهد هيچ چيزي در عالَم نيست مگر اينكه آيت حق است ذاتاً و صفتاً و فعلاً و فقرش يعني در ربط اوست نه اينكه «ذاتٌ ثبت له الفقر» اگر موجودي فقير بود كه معدوم نيست اگر ما گفتيم «الألف فقيرٌ» اين موجبه ي معدولة المحمول است اگر گفتيم «زيدٌ أعمي» اين موجبه ي معدولة المحمول است يك وقت است كه حرفِ سلب در بين موضوع و محمول قرار ميگيرد ميگوييم «زيدٌ ليس ببصير» اين ميشود قضيه ي سالبه يك وقت است كه نه، حرف سلب را در درون محمول جاسازي ميكنيم البته در كنارش نه در درون ميگوييم «زيدٌ لا بصير» اين ميشود موجبه ي معدولة المحمول از اين دقيقتر اين است كه حرف سلب را ميبريم در جوف محمول ميگوييم «زيدٌ أعمي» اين أعما را كه انسان باز كند ميبيند يك حرف سلب در آن هست «زيدٌ أعمي ٰ» موجبه ي محصّله نيست موجبه ي معدوله است، «زيدٌ جاهلٌ» از اين قبيل است، «زيدٌ فقير» از اين قبيل است، «زيدٌ اُمّيٌّ» از اين قبيل است همه ي محمولاتي كه بار منفي دارند يك حرف نفياي در درون اينها جاسازي شده يك حكيم كه اينها را موجبه ي محصّله نميداند ميگويد اين محمول را كه شما باز كنيد از درونش يك حرف نفي در ميآيد پس معلوم ميشود اين قضيه موجبه ي محصّله نيست موجبه ي محصّله اين است كه بگوييم «زيدٌ عالمٌ» اما اگر گفتيم «زيدٌ اُمّيٌّ»، «زيد جاهلٌ»، زيد كذا و كذا همه ي اينها قضيه ي موجبه ي معدولة المحمول است «الانسان فقيرٌ» موجبه ي معدولة المحمول است و فقرشان هم در اين است كه فقط مثل سايهاند، مثل صورت مرآتيهاند خدا را نشان ميدهند. درباره ي فرشتهها دليلي بر اينكه همه ي فرشتهها نظير حاملان عرش يا حاملان وحي كه وارد قلب مطهّر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) ميشوند ما نداريم به تعبير مرحوم صدرالمتألّهين ملائكةالأرض حسابشان غير از ملائكةالسماست خب آن فرشتههايي كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾[30] وارد قلب ميشوند بله آنها مجرّدند اما فرشتههايي كه به تعبير وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) هر قطره باراني را فرشتهاي نازل ميكند ما دليلي بر تجرّد اينگونه از فرشتهها نداريم فرشتهها انواعي دارند، اصنافي دارند، اقسامي دارند داراي مجرّدات عقلياند، داراي مجرّدات مثالياند احياناً بعضي هم ممكن است نظير انسانها و مانند آن باشند راهي براي اثبات تجرّد عقلي جميع فرشتهها بأجمعهم نيست اما درباره ي جن حجّت خدا بر اينها تمام است حالا حجّت خدا بر جنها چگونه تمام است آيا نظير آنچه را كه در صحنه ي اخذ ميثاق خداي سبحان براي انسانها مقرّر كرده است براي جن هم مقرّر كرده است از آيات ظاهراً چيزي به يادمان نيست ولي حجّت خدا بر جن تمام است طوري كه در صحنه ي قيامت خداي سبحان به جنها ميفرمايد آيه ي 130 سوره ي مباركه ي «انعام» اين است ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا﴾ حالا در روايات راهي براي اتمام حجّت بر جن غير از راه فرستادن انبيا و مرسلين هست يا نه؟ يُمكن، ولي آنچه كه از آيه ي 130 سوره ي مباركه ي «انعام» برميآيد اين است كه حجّت خدا نسبت به اينها تمام است اگر در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «ذاريات» آمده ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ اتمام حجّتش را در سوره ي مباركه ي «انعام» آيه ي 130 مشخص كرده چه اينكه بعضي از اينها تابع تورات وجود مبارك موساي كليم بودند اينها در زمان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضور آن حضرت شرفياب شدند بعد به يكديگر خبر دادند برابر آنچه كه در سوره ي مباركه ي «احقاف» آيه سي آمده اين است كه ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْ إِلَي قَوْمِهِم مُنذِرِينَ﴾ اين آيه ي 29، آيه ي سي اين است كه ﴿قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي﴾ اينها معلوم ميشود انبياي قبلي را ميشناختند تابع انبياي قبلي بودند وقتي وجود مبارك حضرت ظهور كرد و به رسالت مبعوث شدند به حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيدند، به او ايمان آوردند يا از جريان او باخبر بودند آنچه كه در سوره ي مباركه ي «احقاف» و همچنين در سوره ي مباركه ي «جن» از آيه سيزده به بعد آمده همين است.