88/01/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 46 تا 49 سوره کهف
﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً﴾ ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ ﴿وَعُرِضُوا عَلَي رَبِّكَ صَفّاً لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً﴾ ﴿وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾
سوره ي مباركه ي «كهف» چون در مكه نازل شد و عناصر محوري مطالب سُوَر مكّي اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق است در اين سوره از مبدأ و معاد و وحي و نبوّت زياد سخن به ميان آمده و چون مهمترين عامل انحراف در عقيده يا اخلاق يا عمل حبّ دنياست مسئله ي حبّ دنيا را هم با تحليل و تعليل عقلي روشن فرمود هم با تمثيل روشنتر كرد آيه ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ نتيجه ي بحثهاي مربوط به اين مَثل و آن داستان است كه جريان مال براي زينت دنياست هر حكمي را كه او مزيّن دارد زينت هم همان حكم را داراست اگر دنيا گذراست زينتِ او هم بشرح ايضاً، اگر دنيا لهو و لعب و تفاخر و تكاثر است زينت او هم بشرح ايضاً زينت هر چيزي تابع همان چيز است اما ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾ درباره ي باقيات و الصالحات كه جمع محلاّ به «الف» و «لام» است مصاديق زيادي ذكر شده كه جنبه ي تطبيقي دارد و نه تفسير مفهومي. نماز شب طبق رواياتي كه در ذيل همين آيه آمده است از مصاديق بازر باقيات الصالحات است تسبيحات اربعه از مصاديق اين است خدمت به جامعه از مصاديق اين است اذكار الهي از مصاديق اين است و برجستهتر از بسياري از اعمال باقي صالح مودّت اهل بيت است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود مودّت ما را ذخيره بدانيد و اين از باقيات الصالحات است همه ي اينها را ميتوان در اين كتاب شريف كنزالدقائق كه بعد از مرحوم فيض نوشته شده و پيرو راه فيض است و روايات فراوانتري از تفسير صافي در آنجا جمع شده اين را مطالعه بفرماييد: ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ﴾ براي اينكه بحث گذشته را به آينده مرتبط بفرمايد مسئله ثواب و مسئله آرزوي خير بودن را هم مطرح فرمود كه ﴿خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً﴾ يعني آرزوي خوبي است چه موقع اين ثواب ظهور ميكند؟ چه موقع اين عمل و اميد و آرزو به مقصد ميرسد؟ فرمود: ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ﴾ كه هم مسئله معاد را كه از عناصر محوري مطالب سوَر مكّي است طرح كرده باشد و هم ظرف اين وعدههاي الهي را بازگو كرده باشد.
مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي زمين را كه آفريد براي آرامش زمين و سكون زمين از اضطراب اين كوهها را در زمين قرار داد كه اين كوهها به منزله ي ميخ اين زميناند اينكه در آيات فراوان دارد كه ﴿وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا﴾[1]
يعني «جعلها راسيا» ﴿وَجَعَلْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ﴾[2]
رواسي يعني ميخها، اِرساء جبال يعني ميخكوب كردن زمين به وسيله ي كوه. در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هست كه «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أرْضِهِ»[3]
مَيَدان يعني اضطراب، فرمود با وَتَد با ميخِ سنگهاي بزرگ جلوي مَيَدان و اضطراب و نوسان زمين را گرفته «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ اضطراب أرْضِهِ» اين بيان نوراني حضرت از همان آيات گرفته شده كه ﴿وَجَعَلْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ﴾ يا ﴿وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا﴾ و مانند آن. براي اضطراب زمين و لرزش زمين كه زمينلرزه ي جهاني پديد آيد اول اين ميخها را ميكَنند وقتي ميخها كَنده شد آماده است، زمين آماده ميشود براي اضطراب البته آن جهانلرزه است نه تنها زمينلرزه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[4]
كلّ آسمان و زمين ميلرزد و درهم كوبيده ميشود حالا گاهي از لرزش آسمانها سخن به ميان ميآيد، گاهي از لرزش زمين و كوهها، گاهي از مجموعه ي آسمان و زمين اين بخش از سوره ي مباركه ي «كهف» درباره ي زمينلرزه ي حالت قيامت است، كوهلرزه ي حالت قيامت است. فرمود: ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ﴾ ما اين كوهها را ميبريم وقتي كوهها را برديم زمين آماده ميشود براي لرزيدن، خب كوهها را كجا ميبريم؟ درباره ي كوهها چند طايفه از آيات هست هم مردم سؤال كردند كه در جريان معاد كه زمين ميخواهد دگرگون بشود ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[5]
از يك سو، ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[6]
يعني «تبدّل السماوات غير السماوات» از سوي ديگر، خب تبديل ارض و سماء، تبديل جبال و مانند آن چگونه است؟ چگونه خدا با اين زمين رفتار ميكند؟ اين سؤال را در سوره ي مباركه ي «طه» مطرح فرمود و پاسخ داد آيه ي 105 و 106 سوره ي مباركه ي «طه» اين است ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ كه اين كوهها در قيامت چه ميشود؟ ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ اينها را ميكوبند اينها در درّهها و چالهها قرار ميگيرند كلّ زمين مسطّح ميشود نَسف كردن، كوبيدن، وقتي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به سامري گفت ﴿لَنَنسِفَنَّهُ﴾ يعني اين گوساله را ميكوبيم، درهم ميكوبيم ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾[7]
، خب. در اين كريمه فرمود در پاسخ اينها كه سؤال كردند كوهها چه ميشود؟ بگو پروردگار اين كوهها را ميكوبد و زمين را قاع صف صف ميكند الآن چند حجاب روي زمين هست يك حجاب گودالها و درّهها و چاهها و چالهها، يك حجاب تپّهها و كوهها كسي كه در گودال رفته ديده نيست، كسي كه پشت تپّه و كوه است ديده نيست اما وقتي اين كوهها كوبيده شد، پودر شد و در درّهها و گودالها قرار گرفت و تسطيح شد ﴿تَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً﴾ كلّ زمين شفّاف ميشود و قابل ديد. فرمود: ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ وقتي اين كوهها كوبيده شد در درّهها و چالهها و گودالها قرار گرفت آنگاه كلّ سطح زمين را قاع ميبينيد قاع يعني بيابان صاف اين صفصف يك وصف تأكيدي است براي قاع ﴿فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً﴾[8]
يعني سطح زمين را مساوي، مسطّح بدون حجاب نه حجابِ گودي نه حجاب برآمدگي اين پاسخ آن سؤال، اما چگونه اين كوهها را از بين ميبرد؟ اول بخشي از آيات را مطرح ميفرمايد كه اين كوهها سست ميشوند الآن خودشان مستحكماند، محكماند ميخِ زميناند ولي در اثر اراده ي الهي كم كم يا دفعتاً اينها نظير تلّي از شن ميشوند اين گردبادي كه ميوزد در مسئله كوير اين شنها را دور هم جمع ميكند يك تپّه ي شني درست ميكند اين تلّ شني چون ريشهاي ندارد مستحكم نيست همين كه با دست مقداري از اين تلّ شني گرفته شد بقيه ميريزد اين تلّ شني را ميگويند «كَثيب مَهيل» اين تپّههاي شني كه با يك كلنگ ميريزد اين را ميگويند «كثيب مَهيل» اين سلسله ي جبال كه امروز مستحكماند به اراده ي الهي تدريجاً يا دفعتاً كثيب مهيل ميشوند اين يك مطلب. از اين مرحله كه بگذرند ميفرمايد: ﴿الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾[9]
از اين سستتر هم ميشوند مثل آن پنبه ي ندّافي شده، پنبه ي ندّافي شده خب سستتر از تلّ شني است آن وزني دارد و روي هم هستند اين بسيار سبك است مثل عِهن يعني پنبه ي منفوش يعني منفوخ يعني ندّافي شده يعني زده شده. مرحله ي بعدي آن است كه ميفرمايد ما اين را ميكوبيم ريزش ميكنيم ديگر نه به صورت تلّ است نه به صورت عِهن مَنفوش كوبيده ميشود، پودر ميشود. مرحله ي بعدي آن است كه هباء مُنبث ميشود اين پراكنده ميشود چيزي از او نيست آخرين مرحله اين است كه ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[10]
اصلاً كوهي در كار نبود خيلي از آيات است كه انسان وقتي نزديكش ميرود رعب آن آيات آدم را ميگيرد ناچار ميشود كه فاصله بگيرد و بحث را جمع بكند تنها درباره ي مبدأ نيست كه آن اديب گفته «كلّ ما قدّم فيه فكراً فَرّ ميلا» يك وجب ما به طرف خداشناسي بخواهيم برويم يك كيلومتر بايد فرار بكنيم درباره ي معاد هم همين طور است آيات معاد، مسئله ي معاد، اشراط الساعه اينها الآن چون در صندوقهاي بسته شده تلاوت ميشود ما خيال ميكنيم چيز شفّاف و روشني است در اين مسائل ساده ي فقهي ميبينيد وقتي روايتي را كه افراد عادي ميفهميدند چون الآن فاصله زياد شد فقهاي ما(رضوان الله عليهم) پنج، شش برداشت از يك روايت دارند چه در باب عبادات چه در باب معاملات اگر مسئله ي معاد از نظر كتاب و سنّت عرضه بشود آيات قيامت عرضه بشود بالأخره با اشكال بايد عرضه بشود يا بياشكال؟ اگر با اشكال و با تحليل و با استدلال عرضه بشود انوقت معلوم ميشود كه چندين رأي درباره ي تك تك اين مسائل پيش ميآيد يكي ميگويد «كان» به معني «صار» است «وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً» يعني آن روز سراب ميشود خب قبلاً هم عرض شد كه الآن ما گرفتار ادبيات ابنهشامها هستيم اگر اين چهار، پنجتا كتاب يعني صرف قوي، نحو قوي، معاني و بيان و بديع قوي، عروض و شعر و قافيه قوي را خود شيعه مينوشت ما ديگر مجبور نبوديم اين «فَكَانَتْ سَرَاباً» را بگوييم «فصارت سرابا» الآن به زحمت از ذهن اين طلبهها بايد بيرون آورد كه به چه دليل «كانت» به معني «صار» است؟ او ميگويد چون من در جامع و مغني خواندم كه گاهي «كانت» به معني «صار» است در اين آيه، خب ما برهاني داريم روايتي داريم دليل قرآني داريم دليل روايي داريم كه اين «كانت» به معني «صار» است يا «كانت» به معني خودش است؟ «فَكَانَتْ سَرَاباً» يعني آن روز ميفهميم كه اين سلسله جبال سراب بوده است نه سراب شده است پس الآن حقيقت چيز ديگري است ما با سراب داريم زندگي ميكنيم.
به هر تقدير وقتي اين هباء مُنبَث شد انسان ميبيند كوهي در كار نيست «وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً». در اين كريمه فرمود: ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ﴾ آنجاها صيغه ي فعل مجهول است كه تَسيير ميشود جبال ميرود، ميرود، ميرود تا ميشود سراب گاهي ميفرمايد مثل سوره ي «نمل» كه شما خيال نكن اين كوهها آراماند ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾[11] اين مثل ابر دارد ميرود اما رهبر اين جبال كيست؟ چه كسي ميبرد؟ مگر حركت بدون محرّك ميشود؟ مگر فعل بدون فاعل ميشود؟ متحرّك قابل حركت است نه فاعل حركت آنكه ميبرد خداست كه در اين كريمه فرمود: ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ﴾ چه اينكه در سوره ي مباركه ي «طه» فرمود: ﴿يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾[12] اينها پودر ميشوند ولي پودركننده خداست اينها ميروند ولي بَرنده خداست ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً﴾ كوهها را ميبَريم، ميكوبيم كوهي در كار نميماند تمام درّهها پُر ميشود كلّ زمين روشن ميشود بارز يعني ظاهر، مبارز هم كسي كه ميآيد روي تشك بالأخره ميآيد در ميدان اين را ميگويند مبارز، بارز، مبارز «بَرَز» يعني «ظهر» اين ميآيد ظاهر ميشود حالا ظاهر ميشود براي آنكه حجاب گودالي رخت بربست، حجاب جبالي رخت بربست خب اين زمين حجاب ندارد رفع حجاب كه براي ديدن كافي نيست براي ديدن عدم مانع از يك سو، وجود مقتضي از سوي ديگر چشمِ بينا ميخواهد از يك طرف، عدم حجاب ميخواهد از طرف دوم و فضاي روشن ميطلبد از سوي سوم حالا ممكن است چشم كسي سالم باشد حجابي هم در كار نباشد ولي شب باشد و تاريك باز رؤيت حاصل نيست اگر شمس و قمر برچيده شد نظامشان برچيده شد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[13] شد، ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[14] شد بر فرض جبال كوبيده شد درّهها را پُر كرد، بر فرض چشم انسان سالم است اما بالأخره يك فضاي روشني ميطلبد تا آدم ببيند آن روز ﴿وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾[15] زمين روشن ميشود البته در ذيل اين آيه ﴿وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾ يكي از مصاديقي كه براي آن ذكر شده است همان وجود مبارك وليّ عصر است كه با ظهورش زمين روشن ميشود ولي بالأخره آن يكي از مصاديق است هم زمين با نور الهي روشن است هم چشم بيناست هم حجابي در كار نيست آنگاه يك انسان شرمنده راهي براي رفع شرم ندارد امروز ممكن است كسي خودش را پنهان كند پشت ديوار ولي فردا نه ديواري هست، نه درختي هست، نه تپّهاي هست، نه كوهي هست، نه چالهاي هست فضا هم روشن چشم افراد هم بينا كه ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[16] خب پس بَرنده و مُسيّر ذات اقدس الهي است گرچه كلمه ي حركت در قرآن كريم نيامده، محرّك در قرآن كريم نيامده اما سِير و مُسيِّر آمده اين هم همان حركت است خداي سبحان محرّك است و اينها هم در حال حركتاند كه فرمود: ﴿يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً﴾ در آيات ديگر كه حالا ميخوانيم از سوره ي مباركه ي «قارعه» آنجا آيه ي پنج به اين صورت است ﴿وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾ كه اين بعد از آن كَثيب مَهيل است آيه ي پنج سوره ي مباركه ي «قارعه» در سوره ي مباركه ي «مزمل» آيه ي چهارده اين است ﴿يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ وَكَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيباً مَّهِيلاً﴾ اين جبالي كه نگهبان و نگهدار كُره ي زمين بود خودش مثل يك تلّ شني كه دارد فرو ميريزد آنگاه در بخشهاي ديگر فرمود ما زمين و كوهها را اينها را با هم ميكوبيم سوره ي مباركه ي «حاقّه» آيه ي چهارده اين است ﴿وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾ ﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾ ما اين دوتايي را با هم ميكوبيم خب دوتايي را با هم ميكوبيم دوتايي را هباء مُنبث ميكنيم، هباء منثورا ميكنيم مُنبث ميكنيم يا دوتايي را با هم ميكوبيم كه اين تپّهها و كوهها آن گودالها و چالهها را پُر كنند چه كار ميكنيم؟ ﴿وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾ ﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾ البته بحث فعلي درباره ي زمين و كوههاي زمين است درباره ي آسمان نيست وگرنه آيه ي شانزده سوره ي مباركه ي «حاقّه» درباره ي آسمان سخنش اين است ﴿وَانشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ﴾ واهي يعني سست همانطوري كه خود سلسله ي جبال ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾ ميشود، سست ميشود اين ستارهها، راه شيريها، كهكشانها همه واهياند و درهم كوبيده ميشوند و سست خواهند بود. در سوره ي مباركه ي «معارج» آيه ي هفت به بعد اين است كه اينها قيامت را دور ميبينند ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً﴾ ﴿وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾ چه موقع معاد ظهور ميكند؟ ﴿يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ﴾ گداخته ميشود ﴿وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ﴾ مثل پنبه ي زده شده و ندّافي شده آن روز ﴿وَلاَ يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً﴾ هيچ دوست گرم و صميمي به فكر ديگري نيست. در سوره ي مباركه ي «واقعه» آيه ي چهار به بعد به اين صورت آمده است ﴿إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً﴾ وقتي زمين بلرزد ﴿وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾ اين بَسّ آنطوري كه احمدبنفارس در مقاييس معنا كرده دوتا اصل دارد به دو معناست يكي «بَسَّ» يعني «ساقَهُ»، «بُسَّت» يعني «سِيقت» كه اين با ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ﴾ هماهنگ است معناي دوم «بَسَّ» و «بُسّت» يعني «فُتَّت» پودر شد، پوك شد و درهم كوبيده شد اين با آن ﴿فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾ يا ﴿هَبَاءً مُّنبَثّاً﴾ با آن هماهنگ است به هر دو معنا ﴿بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾ قابل تفسير است چه اينكه صاحب مقاييس به هر دو معنا هم احتمال داده است كه آيه ي ﴿وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾ ناظر به آنها باشد. در سوره ي مباركه ي «طور» آيه ي هشت به بعد اين است كه ﴿يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً﴾ مارَ يعني موج زد، لرزيد ﴿وَتَسِيرُ الْجِبَالُ سَيْراً﴾ اما چه كسي ميبرد؟ به كدام سمت ميبرد؟ اين را اين بخش سوره ي مباركه ي «طور» بيان نفرمود، خب. پس آنچه كه از اين كريمه برميآيد اين است كه وضع كوهها با زمين به اين صورت در ميآيد ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً﴾ در چنين فضايي مردم را ما محشور ميكنيم، زنده ميكنيم ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ﴾ خب مردم محشور ميشوند. در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» گذشت كه اين از معضلات تفسير است كه اين سهتا احتمال هست اينكه زمين را تبديل ميكند به زمين ديگر ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[17] يعني «يوم تبدّل السماوات غير السماوات» آسمانها عوض ميشود، زمين عوض ميشود اول انسانها را خدا زنده ميكند بعد زمين را عوض ميكند؟ خب حالا اين زمين را عوض كرده اينها كجا هستند؟ بالأخره جايي ميخواهند يا نه؟ يا نه اول زمين و آسمان را عوض ميكند تبديل ميكند بعد اينها را زنده ميكند خب بالأخره ما از اين خاكيم اگر عوض شده ما عوض ميشويم اين تكليفش چيست؟ اين زمين، اين مسجد اين در و ديوار بايد شهادت بدهد يا شكايت بكند اگر عوض شده كه آن نيست چطوري ميشود؟ آن هم رواياتي كه در ذيل اين آيه است آمده كه تبديل ميشود زمين به زميني كه «لم يعص عليها» اين كشاورزي نيست كه قدري خاك را زير و رو كنند كه، كُره ي زمين عوض ميشود نه باغ و راغ زمين تبديل ميشود به زميني كه روي آن گناه نشده اين همه معاصي روي زمين است ديگر، اين همه شرك و وثنيّت و ظلم روي زمين است ديگر زمين تبديل ميشود «الي أرض لم يعص عليها»[18] اين يك، بعضي از روايات دارد كه زمين تبديل ميشود «إلي كُره أرض خُبز نقيّه» اين كُره ي زمين تبديل ميشود به يك كُره ي نان خوب و خالص كه مردم در قيامت آنها از اين نان استفاده ميكنند تا قيامت قيام بشود اينها هر كدامشان نظير شبهه ي ابنكمونه نفسگير است، خب با هم عوض ميشوند بالأخره انسان جا ميخواهد ديگر؟ چه موقع عوض ميشود قبل از تبديل عوض ميشود قبل از اينكه انسانها بدنشان از اين زمين بيايد عوض ميشود بعد عوض ميشود؟ «فيه وجوهٌ و أقوالٌ و آراء و معضلات» حالا چون در مدار بسته است با بسته ما كار داريم ميگوييم معادي هست البته معادي هست قيامتي هست اينها سرِ جايش محفوظ و هر چه كه بر خلاف قرآن و سخن اهل بيت عصمت و طهارت است مضروب علي الجدار است اما همانطوري كه بحثهاي فقهي ما، اصولي ما كه روزانه درگيريم از يك روايت چندين احتمال و فتوا برميخيزد از آيات مخصوصاً اين بخشها وقتي مطرح بشود و سؤال بشود و اشكال بشود و انتقاد بشود آراي فراواني در ميآيد، خب. فرمود زمين باز ميشود مردم را هم ما محشور ميكنيم مردم را آنجا صيغه ي فعل مضارع است اينجا ماضي است فرمود: ﴿نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ﴾ يعني ما بعد از او اينها را محشور كرديم يا از اين چون به فعل ماضي ياد شده است اول مردم را محشور ميكنيم جمع ميكنيم بعد اوضاع را عوض ميكنيم خب الآن كه هفت ميليارد مردم روي زمين زندگي ميكنند سعي ميكنند ميگويند اولاد كمتر حالا يا درست يا نادرست آن روزي كه برابر سوره ي مباركه ي «واقعه» ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[19] آن روز سخن از هزار ميليارد نيست سخن از ميليارد ميليارد نيست در روايات دارد كه وقتي كه اولين و آخرين ميخواهند جمع بشوند ما زمين را توسعه ميدهيم همانطوري كه آسمان را ذات اقدس الهي توسعه ميدهد «وَالسَّماءِ» را ﴿وَالسَّماءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾[20] كُره ي زمين را هم ما توسعه ميدهيم كه همه جا بگيرند خب توسعه ميدهيم يعني چيزي ضميمه او ميكنيم يا همين را پهن ميكنيم چطوري توسعه ميدهيم؟ هر طوري كه البته ذات اقدس الهي اراده كند ممكن هست ولي براي فهمِ ما، ما بايد ببينيم كه چيزي بايد پيدا بشود كه شهادت بدهد ما چه كرديم و شكايت بكند ما چه نكرديم اگر يك زمين بيگانهاي بيايد كه شهادتش در روز قيامت مسموع نيست شهادت شاهدي مسموع است كه در محكمه ي عدل الهي وقتي شهادت را ادا ميكند مسبوق باشد به تحمّل عادلانه در حين واقعه اگر ادا مسبوق به تحمّل نباشد كه شهادت ابتدايي است مسموع نيست چيزي در زمان حادثه ي ما، اطاعت و عصيان ما بايد كاملاً حضور داشته باشد فهميده باشد ضبط كرده باشد و در قيامت شهادت بدهد ما چنين چيزي را ميخواهيم زمين اين است، مسجد اين است، خيابان و بيابان اين است اين بالأخره بايد اينچنين باشد يك چيز جدايي اگر بخواهد باشد او بيگانه است او نميتواند شهادت بدهد يا شكايت كند، خب ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ﴾ از اين به فعل ماضي ياده كرده است ما مردم را محشور ميكنيم با چه چيزي؟ با نامه ي اعمالشان هم هيچ كسي از حساب نميماند يك، و هم هيچ چيزي از حساب نميماند اين دو، ما هيچ كسي را فراموش نميكنيم اولين و آخرين را در قيامت محشور ميكنيم ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ اين نكره در سياق نفي است «غادَر» يعني «تَرَك» «نغادرُ» يعني «نَتْرُك» ﴿فَلَمْ نُغَادِرْ﴾ يعني ﴿لم نَترُك منهم أحدا﴾ اين خيانت را كه ميگويند غَدْر كرده چون ترك الوفا كرده وگرنه «غَدَر» به معني خانه نيست «غَدر» يعني ترك، ترك الوفا، ﴿فَلَمْ نُغَادِرْ﴾ يعني «فلم نترك» از اين بشر احدي را، خب پس هيچ كسي نيست مگر اينكه در آن روز حضور پيدا ميكند اينها كه ميآيند صف ميبندند در پيشگاه ذات اقدس الهي با نامه ي اعمالشان ميآيند ﴿وَعُرِضُوا عَلَي رَبِّكَ﴾ اينها ميآيند مثل اينكه دارند سان ميدهند و ذات اقدس الهي دارد سان ميبيند همه در پيشگاه الهي حضور پيدا ميكنند كه ﴿لاَ تَخْفَي مِنكُمْ خَافِيَةٌ﴾»[21] ، «صَفّاً» آنگاه گوينده فقط ذات اقدس الهي است و شنونده مردم و احدي هم قدرت حرف ندارد وقتي كه آمدند ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[22] هيچ كسي حقّ حرف ندارد و اگر هم اجازه گرفت جز حق چيزي نميگويد در آن بحثهاي سوره ي مباركه ي «اعراف» خوانديم كه در آن روز تنها كسي كه قرآن خبر ميدهد كه آنها مجازند حرف بزنند اهل بيتاند، خب. فرمود: ﴿وَعُرِضُوا عَلَي رَبِّكَ صَفّاً﴾ گوينده خداست، شنونده هم توده ي مردماند، حالا خدا چه ميگويد؟ ميفرمايد: ﴿لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ همانطوري كه من شما را ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[23] تنها آمديد كسي با شما نبود، چيزي با شما نبود، فرزندي با شما نبود هيچ كس با شما نبود امروز هم هيچ كس با شما نيست يك كودك چطوري به دنيا ميآيد اينكه با مال و فرزند نميآيد كه، با قبيله و عشيره نميآيد كه اين تنها به دنيا ميآيد چنين حالتي هم در معاد براي ما هست هر چه نگاه ميكنيم چپ و راست ميبينيم كسي را نميشناسيم هيچ كس با ديگري ارتباط ندارد اينكه فرمود: ﴿كَمَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ از اين تنظير معلوم ميشود كه انسان تنها ميآيد چه اينكه در سوره ي مباركه ي «انعام» قبلاً گذشت آيه ي 94 اين بود ﴿وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين وجه تشبيه آنجا ذكر شده يك وقت ميگوييم «زيدٌ كالأسد»، يك وقت ميگوييم «زيدٌ كالأسد في الشجاعة» آيه ي محلّ بحث نظير «زيدٌ كالأسد» است آيه ي 94 سوره ي مباركه ي «انعام» از قبيل «زيدٌ كالأسد في الشجاعة» است ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ يعني «كما خلقناكم اول مرّة فرادا» خب تنها ميآيد آدم هيچ چيزي با آدم نيست فقط نامه ي اعمال است كه به سراغ خود آدم خواهد آمد كه اعمالشان در سوره ي مباركه ي «يس» دارد كه ما كتاب شما را از درون شما برآورديم ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾[24] و ﴿كَفَي بِاللّهِ حَسِيباً﴾[25] ، خب. فرمود: ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ حالا يك عده را هم توبيخ ميفرمايد، ميفرمايد: «بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً» شما خيال كرديد ما قرارگاهي نداريم و عالم ـ معاذ الله ـ عبس است خب خداي حكيم كه كار عبس نميكند هر كسي هر چه كرد، هر چه بُرد حساب و كتابي در عالم نباشد كه ميشود باطل اين چند جا گاهي به صورت قضيه موجبه، گاهي به صورت قضيه سالبه فرمود اين نظام به حق است يك، اين نظام باطل نيست دو، ما بازيگر نيستيم سه، ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾[26] ، ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[27] ، ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾»[28] گاهي مثبت، گاهي منفي، گاهي ايجاب، گاهي سلب فرمود نه ما بازيگريم و نه شما را بازي گرفتيم اينچنين نيست كه عالَم هر كه بيايد هر چه خواست بكند برود و مرگ پوسيدن باشد خير مرگ از پوست به در آمدن است اگر مرگ از پوست به در آمدن است خب ما از قفس به در آمديم صحنهاي هست آن صحنه را بايد از اينجا به وسيله ي انبياء بفهميم چيست؟ ﴿بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً﴾ در چنين حالي ﴿وَوُضِعَ الْكِتَابُ﴾ نامههاي هر كسي به او داده ميشود هيچ كسي قدرت حرف ندارد آن روز ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[29] در آن روز يك عده ميلرزند ﴿فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ﴾ آنها با اِشفاق، با رُعب، با هراس، با دلهره از اين كتاب و مطالب اين كتاب به سر ميبرند و ميگويند حالا يا مجازند كه بگويند يا نه در درونشان اين راز را ميپرورانند گاهي قول به آن رازداري و رازگويي دروني اطلاق ميشود نظير اينكه برادران يوسف وقتي آن جام از بار برادر يوسف گرفته شده برخي از آنها گفتند كه اگر اين يكي ـ معاذ الله ـ سرقت كرد او برادري هم داشت او هم سارق بود آيه ي 77 سوره ي مباركه ي «يوسف» اين است كه ﴿قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ﴾ اين مطلب را كه وجود مبارك يوسف شنيد در دل نگه داشت ﴿وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ﴾ نگفت كه برادرش دزد نيست ﴿قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ اين «قَالَ» يعني در درونش گفت نه بيرون براي اينكه بيرون دارد ﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا﴾ وجود مبارك يوسف در آن لحظه حرفي نزد منتها در درونش گفت ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ پس گاهي «قال» با أن «أسرّ» هست، گاهي «قال» با آن رازگويي و رازداري نهفته هم هست اينها كه ميگويند ﴿يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً﴾ يعني مجازند حرف بزنند؟ يُمكن چون اين حرف اظهار تأسف است و دردي هم براي آنها دوا نميكند يُمكن هم كه فقط در درونشان اين حرف بگذرد ﴿يَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ﴾ يعني «لا يترك» «صَغِيرَةً» معصية صغيرة و لا معصية كبيرة هيچ عمل كوچك، هيچ عمل بزرگي نيست «إِلَّا أَحْصَاهَا» اين كتاب آن را شمرده ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ اين كتاب بررسي كرده و اينها متن عمل را يافتند ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ اين هم نكره در سياق نفي است هيچ كسي را چون ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[30] از يك سو، نامه ي اعمال كسي را به حساب ديگري ننوشته اين هم يكي، كم و زياد نكرده از سوي ديگر آنها متن عمل را ميبينند و خداي سبحان عادلانه با آنها در ثبت اعمال عمل كرد هنوز مسئله پاداش و كيفر نيامده آيا اين كتاب، كتاب تكويني است كه اينها خود متن عمل را ميبينند يا جايي نوشته شده آنها با عمل تطبيق ميكنند كه غير از كتابِ اعمال خود عمل جداگانه ديده ميشود يا معناي ثبت اعمال در كتاب حفظِ متن اعمال است به صورت ملكوتي و ارائه ي متن عمل است در صحنه ي قيامت به عاملان.