درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/12/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 29 تا 31 سوره کهف

 

﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً﴾ ﴿أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَي الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً﴾

 

كفّار كه قلبشان بسته است و از ادراك معارف الهي محروم‌اند چندتا پيشنهاد دادند يكي تغيير مكتب بود و يكي تغيير اعضا كه هر دو پيشنهاد با هر دو جواب قبلاً گذشت. در شأن نزول ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ﴾[1] گاهي گفته مي‌شود كه اينها درباره ي سلمان و اباذر و ساير مؤمنان اصحاب صفّه و اينهاست البته اين در مدينه هم درست است لكن اين سوره ي «كهف» در مكه نازل شده است و اين اصحاف صفّه و فقراي مدينه در مكه حضور نداشتند ممكن است پيشنهاد آنها درباره ي اصل طبقه ي محروم درست باشد اما تعيين اين طبقه ي محروم كه آيا اصحاب صفّه بودند يا ديگران اين بايد مطابق با نزول خود سور‌ه باشد چون سوره ي «كهف» در مكه نازل شد اين پيشنهاد بايد تطبيق بشود بر فقراي مكه.

مطلب بعدي آن است كه اين «قُلِ الْحَقُّ» يعني حق را منتشر كن حالا يا با گفتن است يا با املاء كردن است كه ديگران به دستور شما اين نامه‌هاي شما را منتشر كنند يا با فعل حق را تبيين كن بالأخره به أحد انحاي بيان حق را به جامعه منتقل كن.

مطلب بعدي آن است كه مردم در نظام تكوين آزادند اگر حق را مي‌پذيرند آزادانه مي‌پذيرند و اگر حق را رد مي‌كنند آزادانه رد مي‌كنند كسي مجبور نيست در نظام تكوين لكن در نظام تشريع بر اينها واجب است حق‌پذير باشند و به حق عمل كنند زيرا پايان حق ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَمُ الْأَنْهَارُ﴾ است، پايان باطل مُهْل است و آن عذاب گدازنده است و سرادق از نار است و امثال ذلك ﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾.

مطلب بعدي راجع به اين لفّ و نشر است كه گاهي مشوّش است گاهي مرتّب تا مقتضاي كلام چه باشد در اينجا لفّ و نشر مشوّش است نه مرتّب اول سخن از ايمان بود دوم سخن از كفر لكن در بيان كيفر اول سخن از كيفرِ كفر است بعد سخن از پاداش ايمان.

مطلب بعدي آن است كه برابر اين لفّ و نشر خواه مشوّش و خواه مرتّب اين‌چنين به نظر مي‌آيد كه مناسب اين بود بفرمايد ﴿إنّا أعتدنا للكافرين﴾ چون جمله ي قبل اين است ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ بعد بفرمايد ﴿انا أعتدنا للكافرين﴾ لكن براي تبيين اين مطلب از كافر به ظالم ياد كرده است زيرا هم در آيه ي قبل فرمود: ﴿وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾[2] اين متجاوز است اين از حد تعدّي مي‌كند و هم كافر را در سوره ي مباركه ي «اعراف» آيه ي 45 به خوبي مشخص كرد در سوره ي مباركه ي «اعراف» آيه ي 45 اين است ﴿فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ﴾[3] ظالمين را در آيه ي 45 مشخص كرد فرمود ظالمين چه كساني‌اند؟ ﴿الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغَونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ كَافِرُونَ﴾ اين اشخاص كه از بصير جدا شدند نسبت به مكتب ظلم كردند، نسبت به خودشان ظلم كردند در حقيقت كفر ورزيدند و كفر بازگشتش به ظلم است.

مطلب ديگر آن است كه ظلم سه قِسم است ظلم نسبت به مكتب است كه حقوق الهي، احكام الهي را كسي هتك كند يا نسبت به ديگران است كه حقوق ديگران را حفظ كند يا نسبت به خودش است كه فرمود: ﴿وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[4] آن دو قِسم ظلم نيازي به توضيح ندارد ظلم نسبت به مكتب، اهانت به مكتب، ترك مكتب اين ظلم نسبت به قانون الهي است ظلم نسبت به ديگران هم معنايش روشن است كسي حريم ديگري را حفظ نكند، حقوق ديگري را حفظ نكند، اموال ديگري را از بين ببرد اين بالأخره ظلم است اما ظلم به نفس كه در بسياري از آيات به آن اشاره شد ﴿وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ اين نيازي به توضيح دارد كه ظلم به نفس يعني چه گرچه قبلاً در ذيل آياتي كه دارد ﴿كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ گذشت ظلم به نفس توضيح داده شد اما بالأخره اين همچنان ممكن است در پرده‌اي از ابهام باشد كه انسان به خودش ظلم مي‌كند يعني چه؟ در مسئله ظلم ظالم و مظلوم حتماً بايد متعدّد باشند بعضي از كتابهاي عقلي ملاحظه فرموديد بعضي از مفاهيم‌اند كه الاّ ولابد تعدّد مصداق را به همراه دارند مثل خالق و مخلوق، مثل علّت و معلول، مثل محرّك و متحرّك اين گونه از الفاظ مفاهيمي دارد كه مفاهيم آنها الاّ ولابد خواهان تعدّد مصداق است يعني خالق غير از مخلوق است، علّت غير از معلول است، محرّك غير از متحرّك است و مانند آن. بعضي از مفاهيم‌اند كه نه، اين‌چنين نيستند ممكن است دوتا مفهوم يك مصداق داشته باشد ممكن است دوتا مفهوم دوتا مصداق مثل عالِم و معلوم، عاقل و معقول و مانند آن، محبّ و محبوب گاهي اين مفاهيم با تعدّد مصداق همراه‌اند مثل اينكه كسي به مطلبي عالِم است خب عالِم شخصي است مقدور معلوم چيز ديگر يا به كسي علاقه‌مند است محب كسي است محبوب كس ديگر محب و محبوب، عالِم و معلوم اين در اين گونه از موارد دوتا مفهوم است و دوتا مصداق اما گاهي اين دوتا مفهوم يك مصداق دارد مثل كسي كه به خودش علم دارد به ذات خودش عالِم است يا به ذات خودش محبّت دارد اينجا عالم و معلوم يكي است، محبّ و محبوب يكي است و مانند آن پس مفاهيم دو قِسم‌اند بعضيها حتماً تعدّد مصداق را به همراه دارند مثل علت و معلول، خالق و مخلوق، محرّك و متحرّك و مانند آن، برخي از مفاهيم‌اند كه هم با تعدّد مصداق مي‌سازند هم با وحدت مصداق مسئله ظالم و مظلوم جزء مفاهيم قسم اول است كه الاّ ولابد تعدّد مصداق را به همراه دارد ظلم حتماً بايد بين دو چيز باشد، چرا؟ چون ظلم معنايش تجاوز از حق است، تجاوز از حد است «الف» موجودي است فرضاً حدّي دارد، حريمي دارد ديگر ممكن نيست «الف» به خودش ظلم بكند، چرا؟ چون «الف» در حريم خودش كار مي‌كند اگر از حريم خود تجاوز كرد به حريم «باء» رسيد مي‌شود ظلم وگرنه فرض ندارد كه «الف» به خودش ظلم بكند چون هر كاري كه «الف» مي‌كند در حوزه ي خودش است در حريم خودش است اينكه ذات اقدس الهي فرمود كفّار و معصيت‌كاران به خودشان ظلم مي‌كنند اين نشان مي‌دهد كه ما دو مرحله داريم يك مرحله خودمانيم كه مختاريم مالكيم البته به تمليك الهي در مرحله‌اي ديگر امينيم مالك نيستيم ذات اقدس الهي آن فطرت را مِلك ما نكرد آن هويّت انسانيِ انسانيّت ما را مِلك ما نكرد به عنوان امانت الله به ما داد اين بخش رويي كه بسياري از كارها را او به عهده مي‌گيرد اگر از مرز خود تعدّي كند وارد محدوده ي امانت الله بشود اين مي‌شود ظلم چرا ما نمي‌توانيم خودمان را بكشيم؟ براي اينكه ما مالك خودمان نيستيم ما امينيم مگر امين مي‌تواند در امانت خيانت بكند؟ يكي از معاصي كبيره خودكشي است خب اگر ما مالك خودمان باشيم كه به خودمان ظلم نكرديم تمليك نكرده آن هويّت انسانيِ ما را به ما اين را به ما به عنوان امانت به ما داد اگر به عنوان امانت به ما داد ما بايد صحيحاً و سالماً اين امانت را حفظ بكنيم تحويلش بدهيم اين‌چنين نيست كه هر كسي بتواند بگويد من خودم آزادم و اين تعبير هم تعبير مجاز نيست ﴿وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[5] تعبير حقيقي است و ظالم و مظلوم الاّ و لابد تعدّد را مي‌طلبند پس ما محدوده‌اي داريم تا آنجا كه حلال است محدوده ي ماست به ما اجازه دادند و ذات اقدس الهي فرمود اين محدوده حريم شماست از محدوده ي حلال بخواهيد بگذريد وارد هويّت آن انسانيّتتان مي‌شويد آن را مي‌خواهيد به هم بزنيد اين كار را نبايد بكنيد وگرنه مي‌شود ظلم بنابراين سه‌تا ظلم فرض دارد البته در بعضي از موارد تلازم هم هست به هر تقدير ظالم غير از مظلوم است و كافر ظالم است براي اينكه تجاوز كرده هم به حريم الهي و حدود الهي، هم به حقوق ديگران هم به هويت اصلي خويش تعدّي كرده لذا فرمود: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً﴾ درباره ي مؤمنان كه قِسم اول هست و به نحو لفّ و نشر مشوّش ياد شد آنجا تعبير ايمان را تغيير نداد ولي تفصيل داد.

بيان ذلك اين است كه در آيه فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن﴾ اين ايمان را تغيير نداد براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ اين ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ همان تبيين ايمان است منتها اين را تفصيل داد، تحرير كرد، شرح كرد، بسط داد تغيير نداد تفصيل داد ولي درباره ي كفر آن را تغيير داد تبديل به ظلم كرد تا روشن بشود كه چرا كافر بايد بسوزد؟ براي اينكه در حقيقت ظالم است هم ﴿وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾[6] كه در آيه قبل بود هم آيه ي 45 سوره ي مباركه ي «اعراف» كه كافران را به ظالمان معرفي كرد. در اينجا فرمود: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ﴾ اين مُهل سه بار در قرآ‌ن كريم ذكر شده است در سوره ي مباركه ي «معارج» هست و در سوره ي مباركه ي «دخان» هم هست در سوره ي «معارج» آيه ي هشت اين است ﴿يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ﴾ يعني در آستانه ي قيامت آسمان مثل همين مِس گداخته است چه اينكه در سوره ي مباركه ي «دخان» هم وضع مُهْل را در آيه ي 45 به اين صورت بيان كرده ﴿إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ﴾ ﴿طَعَامُ الْأَثِيمِ﴾ ﴿كَالْمُهْلِ﴾[7] كه اين مُهل ﴿يَغْلِي فِي الْبُطُونِ﴾ اين مس گداخته كه باطن گناه اين‌طور است، باطن ظلم اين‌طور است، باطن هتك حريم الهي اين‌طور است اين تنها چيز نيست كه مثلاً حالا مال مردم را ببرند تا بگويند مثلاً صد تازيانه بزنيد اگر مثلاً بي‌عفّتي كرده باطن شرك اين است، باطن كفر اين است، باطن ظلم اين است، خب كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

پرسش: حاج آقا ببخشيد ظرافت يا نكته‌اي در اين هست كه مس را مثال زده؟

پاسخ: اختصاصي به مس ندارد چون همين مُهل را گفتند كه فلزّ ديگري هم باشد گداخته كنند آبش را مي‌خواهند بگيرند آن را هم مي‌گويند مُهل منتها مس چون فراوان‌تر است مثال زدند اينها مثالها دخيل نيست آن اصلش ممثّل است، خب.

 

پرسش: حاج آقا ببشخيد اين ﴿أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ﴾ نمي‌خواهد غير از كفار را هم شامل بشود.

پاسخ: چرا آخر اين‌طور عذاب اين‌طور عذاب براي همه نيست بعضيها كه معصيت كردند به اين صورت در نمي‌آيند آنها خب مقداري معذّب مي‌شوند اما نه اين عذاب دردناك و سهمگين اما براي كفار و ظالمين اين عذاب هست.

خب، فرمود: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ﴾ كه اين مُهل از بس گداخته و داغ است ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ﴾ كه هنوز به دهن نرسيده به لب نرسيده پوست صورت را مَشوي مي‌كند بُريان مي‌كند، خب ﴿أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ﴾ اين يك بد آبي است ﴿وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ مُرتَفق يا تكيه‌گاهي مِرفَق است مثل اينكه آدم كه خسته مي‌شود بالأخره بالشي دارد در منزل يا غير منزل اين مرفق را روي اين بالش تكيه مي‌دهد آن مي‌شود مُرتَفق يعني تكيه‌گاهي مِرفق يا در هنگام استراحت و خواب مرفق را تكيه‌گاه صورت قرار مي‌دهد اين دستش را تا مي‌كند و اين صورت را روي اين مُرفَق مي‌گذارد بالأخره مُرتَفق يا تكيه‌گاه صورت است يا براي مِرفق تكيه‌گاهي است مثل بالش و اينها يا نه، مُرتفق يعني مجتمع رفقا به هر كدام از اين معاني تفسير بشود معنايش اين است كه جاي بسيار بدي است يا تكيه‌گاه بسيار بدي است يا محفل بسيار بدي است اين براي ظالمين، اما در قبال اين ظالمين آن مؤمنين بودند عنوان مؤمن را تغيير نداد ولي تفصيل داد.

 

پرسش: گرسنگي و قشنگي چه ربطي دارد به انسان در بهشت.

پاسخ: بالأخره انسان كه با بدن هست چه در بهشت، چه در جهنم در بهشت بدون اينكه انسان گرسنه بشود لذّت سيري را دارد چه اينكه قبلاً گذشت انسان در بهشت تشنه نمي‌شود ولي هر وقت خواست آب كوثر بنوشد مي‌نوشد و لذّت آب را مي‌برد چون آدمي كه تشنه نيست به او آب بدهي لذّت نمي‌برد اين لذّت بردن از آب گوارا در دنيا مسبوق به آن رنج عطش است ولي در بهشت بدون سَبق رنج انسان از آن گنج بهره مي‌برد اين براي بهشت در جهنم بالأخره اينها تشنه مي‌شوند گرسنه مي‌شوند بايد آب بخورند بخواهد آب بخورند اين آبهاي گداخته را مي‌دهند، بخواهند غذا بخورند خب اينها در دنيا بودند چكار مي‌كردند مكرّر به اين نيش مي‌زدند هم به آن تيغ مي‌زدند هم به آن آسيب مي‌رساندند اينكه به اين نيش بزن به آن تيغ بزن به آن آسيب برسان به آنها تيغ مي‌دهند ضريع همين تيغ بياباني است كه شترها و اينها مي‌خورند فرمود: ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ﴾[8] خب اين خار اين تيغ زدن به اين و آن به آن صورت در مي‌آيد اين ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ﴾ كه ﴿لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِي مِن جُوعٍ﴾ سير نمي‌كند حالا يك اين تيغ را به شتر بدهند به انسان كه گرسنه‌اند كه تيغ بدهد كه سير نمي‌شود كه.

 

پرسش: بدن كفار با بدن مؤمنين فرق دارد در آخرت؟

پاسخ: خب بالأخره فرق مي‌كند البته اين بدن محصول سيّئات است آن بدن ولي انسان همين يكديگر را كه ببينند «واذا رأيته لقلت فلا بعينه» اين در روايات ما هست كه هر كسي را ببيني به عينه مي‌شناسي كه اين همان است منتها طور ديگر ساخته شده از موادّ ديگر ساخته شده.

خب فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ايمان را تحرير فرمود، تفصيل داد تغيير نداد چون مستحضريد كه در قرآن كريم هر جا سخن از بهشت است ايمان با عمل صالح است براي جهنم رفتن كفر لازم نيست گناه كافي است خواه انسان كافر باشد، خواه نباشد گناه با جهنم رابطه دارد حالا يا كوتاه مدت يا دراز مدت يا دركات ضعيف يا دركات قوي، اما بهشت تنها با ايمان حل نمي‌شود يعني حُسن فاعلي كافي نيست الاّ ولابد عمل صالح مي‌خواهد صِرف اينكه كسي مؤمن باشد ولي عمل نكند بهشت جايش نيست لذا اينجا كه فرمود: ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن﴾ اين را تفصيل دادند، تحرير كردند، شرح دادند فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ چون صِرف ايمان كافي نيست ﴿إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً﴾ اين كبراي كلي اين تعليل است براي كبراي محذوف يعني ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ جزايي دارند، چرا؟ براي اينكه ما جزاي كسي را ضايع نمي‌كنيم منتها آن جزا را در آيه بعد شرح مي‌دهند بازتر ذكر مي‌كنند چون ﴿إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً﴾ جزاي آنها را خواهيم داد جزاي آنها چيست؟ اين است﴿أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَي الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً﴾ اين پنج، شش امر را به عنوان پاداش مردان مؤمن ذكر مي‌كند اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ يا جمع در برابر جمع است چون ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ جمع هست براي مردم با ايمان بهشتهايي است نه براي يك نفر بهشتهاست براي آنها جنّات است چون جنّات درجاتش، مراتبش فرق مي‌كند اين جمع در مقابل آن جمع است گاهي هم ممكن است جمع در مقابل فرد باشد يعني براي كلّ واحد واحد اينها جنّت است دو جنّت است، سه جنّت است گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[9] گاهي دارد ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[10] براي همه چند بهشت نيست براي بعضيها يك بهشت است اما ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ يك جنّت حسّي است كه درخت است و حور است و قصور است و كوثر است و خوردن است و نوشيدن است و امثال ذلك يك جنّةاللقاست كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ ﴿وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[11] آنجا ديگر سخن از غُرف مبنيه و درخت و حور و قصور نيست براي همه هم دوتا بهشت نيست اكثري مردم همين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[12] را دارند يعني يكديگر را مي‌بينند، حور دارند، قصور دارند، غذا دارند، آب دارند و آسايش اما براي اوحديّ از مردان با ايمان گذشته از اينكه اين جنّت هست آن جنّت هم هست هر كس داراي ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ ﴿وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ بشود يقيناً ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ را داراست اما هر كس داراي ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ باشد به آ‌ن مقام ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ ﴿وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ برسد اين‌طور نيست خب اينكه فرمود: «جَنَّاتُ عَدْنٍ» عَدْن يعني اقامه، دوام.

 

پرسش: حاج آقا ببخشيد افرادي كه گناه كردند مي‌گويند ممكن است با داشتن ايمان باز جهنم برود آدم.

پاسخ: بله ديگر مؤمنِ فاسق منتها خلود ندارد مؤمنِ فاسق معذّب مي‌شود بعد از مدّتي در روايات هست كه وقتي آزاد شده در پيشاني‌اش نوشته مي‌شود «اولئك عُتقاء الله مِن النار»[13] بعد براي اينها درد است، زحمت است ناله مي‌كنند، درخواست مي‌كنند كه اين پاك مي‌شود بعد وارد بهشت مي‌شوند عده‌اي كه از جهنم وارد بهشت مي‌شوند.

 

پرسش: قبلاً فرموديد كه اگر كسي داراي ولايت باشد به آتش نمي‌رود.

پاسخ: خب نه، دوتا حرف است اگر ولايتش كامل باشد كه ديگر گناه نمي‌كند اين معلوم مي‌شود يك ولايت‌مدار شناسنامه‌اي است اگر گناه بكند خب بالأخره بايد بچشد ديگر حالا مُخلَّد نيست يك، البته عذاب هست جهنم هست ولو جنّهم برزخي كه «حُفرة مِن حُفَر النيران» حالا اگر آن جهنم كبرا نرود اين جهنّم صغرا كه «مَن مات فقد قامت قيامته»[14] كه «القبر روضة من رياض الجنّة أو حُفرة من حُفَر النيران»[15] اين هست ديگر حالا يك وقت است كه شفاعت شامل حالش مي‌شود مطلب ديگر است آن ديگر دست كسي نيست، خب.

﴿أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ معدن را كه معدن مي‌گويند براي اينكه قرارگاه و اقامتگاه اين گوهرهاست چيزي را يك‌جا چال مي‌كنند قدري خاك مي‌ريزند روي آن ولو به طور عميق گود كردند و آن را در آن دفن كرده اين ديگر معدن نيست آنكه خودش بد مي‌راند جايگاهش مشكل دارد عَدْن هم چنين معنايي را دارد اما اينكه فرمود: ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ﴾ در آيات ديگر دارد كه ﴿تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[16] يعني تحت اشجار بهشت نهر جاري است خب آن ديگر معنايش روشن است اما زير مردان بهشت نهر جاري است اين يا براي آن است كه اينها در غُرف مبنيه هستند در آن غُرف كه زندگي مي‌كنند زير قصر اينها و غرفه‌هاي اينها نهر جاري است يا نه، نهر همانند كانالهاي تحت‌الأرضي است اينها كه روي زمين بهشت زندگي مي‌كنند كه مي‌گويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ﴾[17] كه اينها روي زمين بهشت حركت مي‌كنند كانال‌گونه زير اين زمين آبها جاري است صادق است گفته شود ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ﴾ پس به هر نحو باشد اين ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ﴾ هست.

مطلب ديگر اينكه انسان هم داراي زيورهاي خاص است زنها به يك صورت، مردها به يك صورت، انگشتري دارند و مانند آن زيوري دارند كه اينها را هم لُبْس تعبير مي‌كنند اينكه در بحث لباس مصلّي مي‌گويند لُبس خاتم مِن ذهب براي مرد اشكال دارد همين است اينها جزء لباس محسوب مي‌شوند يعني پوشيدن ولو به صورت جامه و قَبا و ردا نباشد اينها را مي‌گويند لُبس، لباس ولي بالأخره اينها زيور انسان است انگشتر زيور انسان است و مانند آن. يك سلسله پوشاكهايي هم انسان دارد به هر دو بخش‌اش قرآن كريم درباره ي بهشتيها اشاره كرد فرمود: ﴿يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ﴾ اين أساور كه جمع سِوار است گفتند سِوار معرّب دستواره است آن مجمع المِئسم آن مُچ را كه مي‌پوشاند الآن ساعت مچي براي يك عده زينت است خب اين ساعت را ممكن است در جيب بگذارد ولي خب آنجا كه هست براي او زيوري است سعي مي‌كند گذشته از اينكه اين ساعت مشكلات وقت او را تأمين بكند زيبا هم باشد كه زينت دست او حساب بشود اينها را مي‌گويند مِئسَم يعني به همان مچ بسته است فرمود اين براي مچهاي آنها يك زيورها و دستواره‌هايي هست اين براي زيور اينها ﴿وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً﴾ پارچه‌هايي را مي‌پوشند كه از نظر رنگ خُضر است أخضر است سبز است يك، ﴿مِن سُندُسٍ﴾ است كه حرير نازك است دو، «إِسْتَبْرَقٍ» است كه حرير غليظ است سه، برخيها استبرق را ديبا معرّفي كردند ديبا آن پارچه زَربَفت است، زربافت است به اصطلاح، خب در قبال رنج جان‌كاه كفّار اينها آسايش جان‌نوار دارند ﴿مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَي الْأَرَائِكِ﴾ روي تختها تكيه مي‌دهند كه كمال آرامش در آ‌ن هست ﴿نِعْمَ الثَّوَابُ﴾ ثواب خوبي خداي سبحان به اينها عطا كرده است در بحثهاي ثواب چون از ثوبه است هم شامل كيفر مي‌شود، هم شامل پاداش درباره ي جهنم هم سخن از ثواب هست مَثوبه تعبير قرآن كريم مثوبه درباره ي جهنّميها و ظالمين آمده جامه بالأخره اين جامه را خود انسان تهيه مي‌كند تار و پودش را، بافتش را در دنيا مي‌سازد آنجا مي‌پوشد اگر بار خار است به تعبير فردوسي خود كِشته‌اي «واگر پرنيان است خود رشته‌اي» آدم يا مشغول گران‌فروشي و احتكار و به هم زدن و دروغ گفتن و ايجاد اختلاف است خب اين همه‌اش تيغ است ديگر اين مرتّب دارد اين درخت قَتاد را كه محصولي جز تيغ ندارد دارد آبياري مي‌كند اينكه مي‌گويند اين «دونه خرط القتاد، خرط القتاد» اين از امثال معروف عرب است كه در كتابهاي فقهي و اصولي هم آمده مي‌گويند اين مطلب سخت است، مشكل است نمي‌شود اين را ثابت كرد براي اينكه اين دشوارتر از خرط القتاد است خرط القتاد از اين آسان‌تر است قتاد آن درخت پرتيغ جنگلي است كه تمام ميوه ي اين يك شاخه همه‌اش تيغ است اين شاخه‌اي كه فرضاً يك متر است دو طرفش تيغ است اين را مي‌گويند قتاد اگر كسي با دست بخواهد از بالا تا پايين اين تيغها را مثل برگ جدا كند كار آساني نيست يك وقت است يك درخت توت است كه اين شاخه چندتا برگ دارد اينها دامدارها براي گوسفندانشان به صورت عادي دست مي‌گذارند بالاي اين شاخه اين را مي‌كِشند تمام اين برگهايش را به آساني جدا مي‌كنند مي‌دهند به گوسفندان خرط مي‌كنند يعني مي‌كِشند و جدا مي‌كنند حالا اگر قتاد را به كسي دادند كه خرط كن كارِ آساني نيست اين دست به آن تيغ اول بزند دستش مجروح مي‌شود چه رسد به تيغهاي ديگر خرط قتاد كار آساني نيست اين جزء مثالهاي معروف عرب است در كتابهاي فقهي و اصولي و مانند آن مي‌گويند «دونه» در فرمايشات مرحوم شيخ انصاري هم هست «دونه خرط القتاد»[18] است يعني آن خرط قتاد از اين كار آسان‌تر است حالا در اين‌گونه از موارد كه فرمود: «نِعْمَ الثَواب» اين شعري كه جناب فردوسي دارد يك وقت است كسي در تمام مدّت عمر دارد درخت قتاد مي‌كارد و آبياري مي‌كند يك وقت است نه، كسي در مدت عمر دارد پرنيان توليد مي‌كند كرم ابريشم دارد و ابريشم دارد و حرير دارد و پرنيان و پرده‌هاي پرنياني دارد توليد مي‌كند اين مدت عمرش اين است او مي‌گويد «اگر بار خار است خود كِشته‌اي *** واگر پرنيان است خود رشته‌اي» اينكه غزّالي مي‌گويد من نصايح چهل ساله‌ام را يك طرف مي‌گذارم و شعر فردوسي را يك طرف ديگر مي‌گذارم مي‌بينم آنچه را كه من در اين مدت گفتم حكيم ابوالقاسم فردوسي يكجا گفته است اين است آن روز اينكه مي‌بينيد اين هزار سال گذشته اين مرد به عظمت مانده است آن روز بحبوحه قدرت ضدّ تشيّع بود مگر ممكن بود نام مبارك حضرت امير را كسي ببرد و سرش به دار نرود آن روز اين با جلال و شكوه گفت درست است اين سخن گفته پيغمبر است كه من شهر علمم علي‌ام در است اگر مي‌بينيد كسي به عظمت هزار سال مي‌ماند اين است از مرحوم آقا سيّد محسن جبل عاملي سؤال كردند شما اين همه تجليل براي فردوسي قائليد براي آقا ضياء عراقي اين فضيلت را، گفت آقا ضياء را چهار نفر طلبه ي نجف مي‌شناسند اما حكيم فردوسي را جهان اسلام مي‌شناسد به هر تقدير «اگر بار خار است خود كِشته‌اي *** واگر پرنيان است خود رشته‌اي» ما با اعمال خودمان محشوريم و از آنها بهره مي‌بريم يا خداي ناكرده رنج مي‌بريم در اينجا فرمود: ﴿نِعْمَ الثَّوَابُ﴾ غرض آن است كه اين ثوب براي هر دو است يا پر تيغ است يا پرنيان مثوبه‌اي كه در قرآن كريم براي كفّار است يعني ما ثواب تلخي ثواب يعني ثواب، ثواب تلخي به كافران مي‌دهيم يعني ثوبشان، جامه‌شان كه خودشان بافتند ﴿وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً﴾ مرتفقي كه در آنجا بود به سه معنا در همين‌جا هم هست اما گاهي اينكه سؤال مي‌شود ما چرا درباره ي هرمنوتيك بدون تفسير هرمنوتيك و تشريح هرمنوتيك به جواب مي‌پردازيم مستحضريد كه در بحثهاي عمومي وقتي كسي اشكال مي‌كند يا سؤال مي‌كند ممكن است اين اشكال يا سؤال اشكال همه نباشد يا سؤال همه نباشد ولي قانون بحث اين است كه انسان به اشكال جواب بدهد به سؤال جواب بدهد ولو اشكال يا سؤال براي بعضيها باشد فرق نمي‌كند اشكال يا سؤال به صورت كتبي باشد يا شفاهاً ذكر بشود چون چندتا نامه درباره ي همين شبهه ي هرمنوتيك و اشكالات هرمنوتيك مطرح شده آنها لابد بحثهاي هرمنوتيك را گذراندند و مي‌گذرانند كتابهايشان را مطالعه كردند اين بحثها كه در روز راجع به هرمنوتيك مطرح مي‌شد پاسخ به اشكالات يا سؤالهاي بعضي آقايان بود كه در اين زمينه داشتيم. اما درباره ي عيدي كه ما الآن در پيش داريم الآن حضور ذهن ندارم كه در كدام يك از اين جوامع روايي ديدم در نماز عيد قربان امسال اين دوتا روايت خوانده شد آنجا آن‌وقت حضور ذهن داشتم كه از كدام جامعي از جوامع روايي ما نقل كرديم در روايات ما ائمه(عليهم السلام) فرمودند دوتا عيد در ايران بود يكي عيد مِهرَجان و يكي عيد فروردين ذات اقدس الهي به بركت اسلام ﴿أبدلهما بعيدين آخرين﴾ خداي سبحان آن عيد مِهرگان را و عيد فروردين را تبديل كرده به عيد فطر و عيد ا ضحي حالا اين ديد و بازديد چيز خوبي است اما ما بايد به سمتي حركت كنيم كه از اين عيدين طيّبين طاهرين يعني عيد فطر و عيد ا ضحي؟ آن بهره‌ها را ببريم ان‌شاءالله براي روز شنبه كه پانزده فروردين است بحث شروع مي‌شود.


[1] کهف/سوره18، آیه28.
[2] کهف/سوره18، آیه28.
[3] اعراف/سوره7، آیه44.
[4] بقره/سوره2، آیه57.
[5] بقره/سوره2، آیه57.
[6] کهف/سوره18، آیه28.
[7] معارج/سوره70، آیه45.
[8] غاشیه/سوره88، آیه6.
[9] الرحمن/سوره55، آیه46.
[10] الرحمن/سوره55، آیه62.
[11] فجر/سوره89، آیه30.
[12] بقره/سوره2، آیه25.
[13] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج3، ص176.
[14] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسي، ج73، ص67.
[15] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسي، ج6، ص267.
[16] بقره/سوره2، آیه25.
[17] زمر/سوره39، آیه74.
[18] فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص94.