درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 23 تا 24 سوره کهف

 

﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾

 

اين بيان كه فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ﴾ جزء دستورات اسلامي است و احكام اسلامي همان‌طوري كه در سوره ي مباركه ي «اسراء» و ساير سُوَر گذشت تدريجاً نازل شد و اين توبيخ يا تأييد و مانند آن نيست اگر براي اوّلين بار ذات اقدس الهي دارد بيان براي آن مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ و اين دستور را اولين بار حضرت دارد مي‌شنود بعد از آن به بعد هم امتثال مي‌كند اين محذوري را به همراه ندارد حالا بر فرض آن قصّه ي نادرست، درست باشد يعني عده‌اي آمدند از وجود مبارك حضرت جريان اصحاب كهف و جريان ذي‌القرنين و جريان روح را سؤال كردند و حضرت هم فرموده باشد كه «ساُخبركم غداً»[1] و ان‌شاءالله نگفته باشد بر فرض اين قصّه درست باشد محذوري ندارد چون قبلاً كه اين آيه نازل نشده بود احكام الهي به تدريج نازل شده و اگر اين آيه نازل شد كه هر وقت خواستي گزارش بدهي كلمه ي ان‌شاءالله را بگو از آن به بعد اگر وجود مبارك حضرت ترك كرده باشد آن‌وقت جاي اين سؤال هست كه آيا نسيان دارد يا ندارد، ترك اولاست يا نه و مانند آن، بنابراين اگر كسي خواست بر فرض صحّت آن قصّه حمل بكند بر ترك اولي؟ يا نسيان ـ معاذ الله ـ و مانند آن بايد احراز كند كه قبلاً چنين حكمي نازل شده است و پيغمبر اين را ترك كرد در حالي كه چنين چيزي ثابت نشد.

 

پرسش:...

پاسخ: آن اجمالي است وجود اجمالي تكليف را هم به همراه ندارد، خب «﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾.

 

پرسش: اينكه مي‌فرمايد قرآن بر قلب پيامبر نازل شده مگر پيامبر مانند ديگران است؟

پاسخ: غرض آن است كه يك وقت اجمالاً كلّ قرآن بر قلب مطهّر حضرت نازل شده است آن ديگر تفصيل را ندارد تبيين احكام را به همراه ندارد و مانند آن، اما اينكه فرمود چه در سوره ي مباركه ي «فرقان» چه در آيات ديگر كه ما متفرّقاً نازل مي‌كنيم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾[2] احكام اسلامي، آيات قرآني تدريجاً نازل مي‌شود و تدريجاً هم امتثال مي‌شود خب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» در مكه روزه نمي‌گرفت اين نبايد گرفت چرا روزه نمي‌گرفت كه براي اينكه روزه در مدينه آمده، اگر احكام اسلامي به تدريج نازل شد امتثالش هم تدريجي است اگر قبلاً چنين حكمي نازل شده باشد و آيه‌اي نازل شده باشد و حضرت ترك كرده باشد آن‌گاه سخن از فخررازي و امثال فخررازي است كه آيا اين ترك اُولاست يا نه، سهو براي پيامبر هست يا نه و مانند آن، اما اين ثابت نشد كه قبلاً چنين دستوري آمده كه.

مطلب بعدي آن است كه در كتابهاي اصولي ملاحظه فرموديد كه مي‌گويند اين مخصّص لبّي دارد يا مقيّد لبّي دارد بعد هم مي‌گويند مخصّص يا مقيّد لبّي گاهي متّصل است گاهي منفصل اين متّصل و منفصل در لُبّي معناي خاصّ خودش را دارد در لفظي استثناي لفظي، قرينه ي لفظي، مخصّص لفظي و مانند آن معنايش روشن است اگر قرينه‌اي همراه با كلمه باشد اين مانع انعقاد ظهور است و اگر قرينه در كلام منفصل باشد مانع انعقاد ظهور نيست مانع حجيّت ظهور منعقد شده است اين براي قرينه‌هاي لفظي مخصّص لفظي، مقيّد لفظي كه يا متّصل است يا منفصل. اما درباره ي لبّي يك وقت است اجماع همان زمان منعقد است همراه با اين عام يا مطلق است اينجا مي‌گويند مخصّص لبّي متّصل كه با آن عام يا مطلق هست يك وقت دليل عقلي است اين دليل عقلي اگر شفّاف و بيّن باشد اين مقيّد يا مخصّص لبّيِ متّصل است اما اگر مبيَّن باشد نه بيِّن يعني نظريِ منتهي به بديهي باشد مي‌گويند اين مقيّد يا مخصّص لبّي منفصل است يعني اين عام را اين فقيه مطالعه مي‌كند بررسي مي‌كند بعد به سراغ ادله ي عقلي مي‌رود وقتي فحص كرد يك دليل عقلي پيدا مي‌كند كه مخصّص اين است يا مقيّد اين. در كلمه ي ان‌شاءالله براي ما موحّدان ما يك استثناي لبّي متّصل در همه‌ جا داريم. بيان ذلك اين است كه اگر كسي گفت ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ فردا من اين كار را مي‌كنم اين يا جمله ي خبريه است يا جمله ي خبريه‌اي است كه به داعيه انشاء القا شده يك وقت است گزارش مي‌خواهد بدهد مي‌گويد فردا من چنين كاري مي‌خواهم بكنم اين خبريِ محض است يك وقت است وعده مي‌دهد مي‌گويد فردا اين كار را براي شما مي‌كنم يا فردا اين را به شما مي‌دهم اين يك جمله ي خبريه‌اي است كه به داعيه انشاء القا شده چون اين جمله، جمله ي انشائيه است در حقيقت اين پيام، پيام انشائي است، خب اگر فردا در اثر عُذر حالا يا بالموت يا بالمرض و مانند آن موفّق نشد كه به آن خبر عمل كند يا به اين انشاء عمل كند نه در جريان خبر ما مي‌گوييم اين دروغ گفت، نه در جريان انشاء مي‌گوييم خُلف وعده كرد، چرا؟ چون گرچه كلمه ي ان‌شاءالله را نگفت اما يك قيد مقيّد لبّي متّصل در اين جمله‌ها هست اين اصلاً ادبيات محاوره ي ماست هم گوينده هم شنونده خب حالا اگر فردا مُرد اين خبر مي‌شود دروغ يا آن انشاء مي‌شود خُلف وعده يا فردا بيمار شد يا علل و عوامل قهري ديگر مانع انجام اين كار شد مي‌گوييم اين دروغ گفت؟ مي‌گوييم اين خلف وعده كرد؟ يا مي‌گوييم نه، اصلاً وعده در بستر ان‌شاءالله شكل مي‌گيرد اين يك قرينه ي لبّي متّصل است كه همه ي اين امور را اگر عامّ‌اند تخصيص مي‌زنند و اگر مطلق‌اند تقييد مي‌كند اين هست بنابراين صحبت از اينكه كِذب مي‌شود يا خلف وعده مي‌شود كه برخي در تفسيرهاي مفصّل ذكر كردند اين بحث اصلاً جا ندارد براي ما موحّدان براي اينكه اين يك قرينه ي لبّي متّصل است كه همراه اين اِخبارها يا انشائات است.

اما آيا كلمه ي شيء بر معدوم اطلاق مي‌شود يا نه؟ حالا شما اينها را نگاه مي‌كنيد بعد به الميزان رجوع مي‌كنيد درست است كه تفسير فخررازي خيلي طولاني است اما اين حرفهاي غير نافع هم در اين تفسيرها هست حالا آمدند بحث كردند كه آيا معدوم را مي‌گويند شيء يا نه از اين حرفهاي نازل اصلاً در الميزان نيست ايشان بحث مي‌كند كه آيا معدوم شيء است يا نه؟ برخيها استدلال كردند كه معدوم شيء است براي اينكه اين كسي كه مي‌گويد ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ و ذات اقدس الهي شيء را بر آن شيء آينده اطلاق كرده است يعني آن معدومِ فعلي شيء است ديگر براي اينكه مي‌گويد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ آن چيزي كه الآن معدوم است خدا از آن به شيء ياد كرده پس معلوم مي‌شود المعدوم شيءٌ خب اگر معدوم شيء باشد كه اين لفظ حاكي از اوست فخررازي جواب مي‌دهد كه اين به علاقه ي ما يَعول است به علاقه ي ما سيأتي است نظير ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾[3] خب امر اللهي كه بعداً مي‌آيد كه از او به عطا ياد نمي‌كنند كه چون مستقبل محقّق‌الوقوع است از مستقبل محقّق‌الوقوع به فعل ماضي ياد شده است وگرنه چيزي كه بعداً مي‌آيد كه نمي‌شود گفت آمده است از اين تعبيرات كه به علاقه ي ما كان يا به علاقه ي ما يعول لفظي بر شيئي اطلاق مي‌شود مجازاً كم نيست خب كتاب را معطّل كردن براي اين حرف كه آيا «المعدوم شيءٌ» يا «أم لا»، «لم اُطلق الشيء علي المعدوم» اين ديگر كارِ عميق علمي نيست، خب ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾. اساس كار بر توحيد است يعني شما وقتي كه قرآن را بخواهيد در يك كلمه خلاصه كنيد كلمه ي «لا اله الا الله» در آن در مي‌آيد وقتي بخواهيد باز كنيد مي‌شود 6600 يا كمتر و بيشتر آيه همه ي كارها بر اساس توحيد شكل مي‌گيرد و اين بحث هم بحث تكوين است نه بحث تشريع فخررازي در اثر خلط بين اراده ي تشريعي و اراده ي تكويني گفته كه معتزله مي‌گويند عبد مستقل است در كار و اراده ي عبد غالب بر اراده ي خداست ـ معاذ الله ـ براي اينكه خدا از كافر ايمان خواست و كافر اراده‌اش بر ارادة الله غالب شد و ايمان نياورد يا خدا از انسان اطاعت خواست و انسانِ عاصي اطاعت نكرد و معصيت كرد پس اراده ي او غالب شد و ارادة الله مغلوب اين را به عنوان يك وهم به معتزله نسبت مي‌دهند بعد مي‌گويند «أمّا عندنا» هر كاري كه واقع مي‌شود بارادة الله هست چه ايمان مؤمن، چه كفرِ كافر ـ معاذ الله ـ اين به ارادة الله است لذا اراده ي خدا هرگز مغلوب نمي‌شود دائماً غالب است غافل از اينكه بحث تكوين كاملاً جداي از بحث تشريع است در بحثهاي تكويني اراده ي ذات اقدس الهي غالب است ﴿هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾[4] او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[5] است او غالب قاهر است فوق كلّ شيء است غالب علي العباد است و اينها، اما اراده ي تشريعيه ذات اقدس الهي آن شيء را اراده نكرده از انسانِ مختار خواسته است با ميل و اراده ي خودش ايمان بياورد بعد او را هم آزاد گذاشته فرمود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[6] تو آزادي من از تو تكويناً ايمان نخواستم من از تو تكويناً اطاعت نخواستم من از تو تكويناً انتخابِ آزادانه خواستم تو آزادي مي‌خواهم تو را تربيت كنم پرورش انسان در آزادي اوست پس در نظام تكوين خداي سبحان كارِ خودش را اراده مي‌كند مريدْ خداست و مرادْ فعلِ خارجي است بين اراده ي خدا و كارِ خارجي هيچ چيزي فاصله نيست خدا كارِ خودش را اراده مي‌كند وقتي كارِ خودش را اراده كرد كسي متخلّل نيست و غالب هم هست بالقول المطلق استثناپذير هم نيست اما اراده ي تشريعيه ذات اقدس الهي آن كار را نخواسته است از انسان خواست كه با اختيار خودش آن كار را انجام بدهد فرمود من گفتم، راهنمايي هم كردم هم با عقل و فطرت از درون، هم با وحي و نبوّت و امامت از بيرون گفتم صراط مستقيم كجاست، كج‌راهه كجاست اين حرف را گفتم ﴿مَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[7] خدا خواست كه انسان آزاد باشد كه كمال در اوست هدايت هم كرده از درون و بيرون، خب پس آنچه را كه ذات اقدس الهي در اراده ي تشريعيه اراده كرده است اراده كرد كه آن كارِ خارجي از راهِ انتخاب و اراده ي خود انسان واقع بشود نه اينكه خودش آن كار را بخواهد انجام بدهد يا بين آن كار و ارادة الله فاصله‌اي نباشد خداوند خواسته است كه انسان آزادانه و مختارانه ايمان بياورد فرمود مي‌خواهي بياوري مي‌خواهي نياوري من تو را آزاد گذاشتم نه رها كردم آزادي را به تو دادم هر وقت هم بخواهم از تو مي‌گيرم و اين كارِ تو آزادانه از تو انجام مي‌گيرد اين مي‌شود اراده ي تشريعيه در اراده ي تشريعيه ذات اقدس الهي اراده نكرده كه آن فعل خارجي انجام بشود بلاواسطه خواسته است كه عبد با اختيار خودش آ‌ن كار را انجام بدهد چه اينكه خواسته است عبد با ميل خودش هر طرفي را كه خواست برود، اما يك ارادة التشريع است كه غير از اراده ي تشريعيه است ارادة التشريع به تكوين برمي‌گردد.

 

پرسش: در اين بحث، بحث حدود و تعزيرات و اينها را نداشتيم.

پاسخ: همين‌طور است ديگر هدايت كرده فرمود تو خيرت در اين است كه ايمان را بياوري و اطاعت بكني كمالِ تو در همين است و عقل هم از درون و فطرت از درون دادم كه تو را به اين خير راهنمايي كند وحي و نبوّت و امامت را هم از بيرون راهنما قرار داديم كه تو را هدايت كند من مي‌خواهم تو را به كمال برسانم اگر بيراهه رفتيد تنبيه مي‌شويد تشريع و قانون‌گذاري معنايش همين است ديگر و اگر بيراهه رفتي براي اينكه ديگران اين راه كج‌راهه را نروند تو بايد تنبيه بشوي تا ديگران عبرت بگيرند كه فرمود: ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾[8] اين ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ﴾ حيات براي آن مَقصوص كه نيست مقصوص را اعدام مي‌كنند آن كسي كه قصاص شده است اما حيات جامعه با قصاص تأمين مي‌شود فرمود: ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾ چه اينكه در بحث جهاد هم همين را فرمود اين آيه نوراني سوره ي مباركه ي «انفال» آن هم در سياق جهاد است يعني صدر و ساقه ي آن بخش سوره ي «انفال» مربوط به جهاد است جبهه است و جنگ است و كشتن است و خونريزي بعد از اينكه اين آيات جنگ و جهاد را ذكر كرد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[9] اين جنگ و خونريزي شما را زنده مي‌كند اين فلسطين را او زنده كرده، اين لبنان را او زنده كرده، اين غزّه را او زنده كرده، اين ايران را او زنده كرده درست است كه درباره ي همه ي عبادات هست ما هم در همه ي گفته‌هايمان نوشته‌هايمان مي‌بينيد كه همه به همين آيه تمسّك مي‌كنيم اطلاقش شامل مي‌شود اما بستر اين آيه بستر جنگ و جهاد است فرمود بجنگيد تا زنده بشويد قبلش جنگ است بعدش جنگ است وسطش جنگ است اين‌چنين نيست كه درباره ي نماز و روزه و اينها نازل شده باشد كه البته اطاقش هم عبادات ديگر را شامل مي‌شود، خب ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ اگر مي‌خواهيد يك ملّت زنده بشويد زير بار ذلّت نرويد درست است شما شهيد مي‌دهيد كُشته مي‌دهيد و مجروح مي‌دهيد و مانند آن ولي شما را زنده مي‌كند اين قوانيني كه ذات اقدس الهي وضع كرده چه در حدود چه در تعزيرات چه به عنوان جهاد چه به عنوان دفاع اينها حيات‌بخش است، خب.

اراده ي تشريعيه معنايش اين است كه ذات اقدس الهي اراده كرده است كه انسان آزادانه اين كار را انجام بدهد اين بر خلاف اراده ي خدا نيست تا اراده؟ خدا بشود مغلوب يك ارادة التشريع است كه امر ثالثي است و آن كمتر مطرح است و آن هم به تكوين برمي‌گردد ارادة التشريع غير از اراده ي تشريعيه است. اراده ي تشريعيه به احكام تعلّق مي‌گيرد كه افراد آنها را انجام بدهند اما ارادة التشريع به جعلِ قانون تعلّق مي‌گيرد به كارِ خودش تعلّق مي‌گيرد خداي سبحان اراده كرده است كه قانون‌گذاري كند اين ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾[10] اراده كرد كه قانون‌گذاري بكند نه اراده كرد كه شما نماز بخوانيد او اراده كرده است كه قانون‌گذاري كند به فعلِ خودش اراده ي او تعلّق گرفته اين هم تخلّف‌پذير نيست چون بازگشت ارادة التشريع به اراده ي تكوينيه است پس يك اراده ي تكوينيه داريم كه متعلّقش آفرينش ارض و سما و اينهاست، يك اراده ي تكوينيه داريم كه متعلّقش قانون‌گذاري است كه ارادة التشريع زير مجموعه ي اراده ي تكوينيه است يك اراده ي تشريعيه داريم كه مربوط به افعال مردم است از راه اراده ي مردم خب جناب فخررازي! كجا اراده ي خدا مغلوب است؟ خداي سبحان كه نخواست اين شخص نماز بخواند بلاارادة كه خواست با اراده يا بخواند يا نخواند و اين هم هيچ وقت مغلوب نمي‌شود هميشه هم همين‌طور است ديگر او اراده كرده است ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[11] را، اراده كرده است ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[12] را، اراده كرده است ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[13] را، بنابراين بحث را از مسير منحرف كردن اراده ي تشريعيه را در آيه دخيل دانستن، نزاع اشاعره و معتزله را اينجا طرح كردن همه يعني همه بيراهه رفتنِ جناب فخررازي است، خب. فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ بحث هم در بحث تكوين است و در نظام تكوين همين‌طور است و چيزي در عالَم نيست مگر اينكه به مشيئت الهي وابسته است انبيا اين راه را داشتند ديگر در نظام تكوين وجود مبارك خضر وقتي به موساي كليم گفت تو نمي‌تواني صبر كني عرض كرد ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾[14] اين «إِن شَاءَ اللَّهُ» را وجود مبارك موسي به خضر(سلام الله عليهما» گفت، وجود مبارك ابراهيم به اسماعيل(سلام الله عليهما» گفت ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ عرض كرد «﴿يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾»[15] اين «إِن شَاءَ اللَّهُ» دأب همه موحّدان است اگر اين ان‌شاءالله، ان‌شاءالله در قرآن فراوان است در سيره ي انبيا آنكه زير تيغ مي‌خواهد برود مي‌گويد ان‌شاءالله، آنكه مي‌خواهد سوار كشتي بشود مي‌گويد ان‌شاءالله اين موحّدانه زندگي كردن كلمه ي توحيدي را هم به همراه دارد پس بحث در نظام تكوين است نه تشريعيه و اين سخن، سخن همه ي موحّدان است و ادبيات محاوره‌اي ما هم ان‌شاءالله است لذا اگر يك وقت كسي مانعي پيش آمد نتوانست به آن گفته‌اش عمل كند نه مي‌گوييم دروغ گفت نه مي‌گوييم خُلف وعده كرد، نه مي‌گوييم دروغ درآمد يعني نه كذب خبري است نه كذب مُخبري، نه خبر او دروغ در آمد نه او آدم دروغگوست و خلف وعده هم در كار نيست براي اينكه همه ي اينها با يك مقيّد لبّي متّصل همراه‌اند كه ان‌شاءالله، خب پس ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ اين درسِ توحيد است شما قبلاً هم به عرضتان رسيد اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه» اين يك اصل توحيدي است در همه ي كارها حالا وجود مبارك حضرت به صورت شاخص در وقتي كه خواست از مدينه خارج بشود فرمود خدايا! «إنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً»[16] اين در تعبيرات ديني ما آمده در مسند احمدبن‌حنبل آمده در تعبيرات روايي برخي از بزرگان و محدّثان ما آمده كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» فرمود مي‌خواهي بروي براي نماز، مي‌خواهي بروي مسجد بگو «اللهمّ ... فانّي لم أخرج أشراً و لا بطرا»[17] در ساده‌ترين كار من اين راه كه مي‌روم راهِ توست خدايا اين‌چنين نيست كه حالا اين مربوط به آن جنگ جهاني و جريان بين‌المللي و نه، اصلاً يك موحّد دائماً اين‌طور سخن مي‌گويد خدايا من مي‌خواهم بروم مسجد نمي‌خواهم بازي كنم مي‌خواهم بروم اين نماز كه ستون دين است اقامه بكنم به اين فكر نيستم كه چه كسي به من اقتدا بكند، به اين فكر نيستم كه آن كه مي‌آيد توانگر است يا تهيدست يك پيش‌نماز بازيگر اين مي‌رود مسجد تا ببيند چه كسي به او اقتدا مي‌كند يك پيش‌نماز موحّد ولو اين حرف را نگويد با محتواي اين حرف مي‌رود بيرون «اللهمّ إنّي لم أخرج إليك عشراً و لا بترا» در درس و بحث هم همين‌طور است اينكه مي‌خواهد برود بحث بكند تا رقيب را از پا در بياورد اين دارد مراء مي‌كند اينكه فرمود: ﴿فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾[18] اين اصلاً مِريه، مراء گرچه نزديك جدال هست ولي مفهوماً مرادف با او نيست مِريه با شك نوعاً آميخته است و آن اصرار را هم از او به مراء به مريه ياد مي‌كنند ديديد قبلاً اين دامدارها كه اين وسيله براي دوشيدن شير نبود چندين بار پستان اين گوسفند يا گاو را چنگ مي‌زدند كه اگر قطراتي هست بيايد اين چند بار چنگ زدنِ به پستان گوسفند اين را مي‌گويند مِريه «ماريته» يعني «مَسحتُ ذريء الشاطيء مرّة بعد اُخري؟» مكرّر فشار مي‌آورد مي‌دوشد، مي‌دوشد، مي‌دوشد كه چيزي نماند جدال اين‌طور است اين مي‌دوشد رفيق را و رقيب را تا او را خاموش كند و خفه كند چنين كاري مي‌شود مراء همه جا منهي است مخصوصاً در سفر حج فرمود با كسي مراء نكن مگر آنجاهايي كه بيّن‌الرشد باشد حرف تو و ظاهر و غالب بشوي ﴿فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ اين ظهور نظير آنچه كه در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «صف» آمده كه ﴿فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾[19] يعني «غالبين» در آن گونه از موارد كه چيز بيّن‌الرشدي داريم و حجّت او را مدهوض و باطل مي‌كني اين‌گونه انجام بده برخيها هم گفتند مراء ظاهر بكن يعني يك مراء سطحي كه خيلي عميقاً بحث نكني، بنابراين ﴿لاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ يعني هميشه موحّدانه زندگي بكن هيچ چيز خب اين كاري كه الآن داري مي‌كني «غَداً» هم كه بنا شد طبق بحث ديروز «غَداً» هم نه يعني آيا 24 ساعت بعد اين لحظه ي بعد را هم مي‌گويند غَدْ پس انسان دائماً موحّدانه زندگي مي‌كند ديگر كسي بگويد من يك لحظه ي بعد اين كار را انجام مي‌دهم تلفن مي‌كنم اين در ذهنش باشد ان‌شاءالله همين كه موحّدانه بود كافي است، خب.

پس بحث در بحث اراده ي تكوينيه است نه اراده ي تشريعيه و بحث گسترش توحيد است نه مطالب ديگر و اين توحيد به عنوان يك گلاب در برگِ گل هست كه اگر اين يك قطره آب را از اين برگ برداريم اين مي‌شود تُفاله گل اگر معطّر است و اگر زينت است به خاطر همان يك قطره آب است ديگر اگر اين گلاب را از اين برگ گرفتند بايد در سطل زباله بريزند ديگر، اگر اين يك قطره ي توحيد در زندگي نبود اين زندگي مي‌شود تفاله، فرمود موحّدانه زندگي كنيد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾، خب حالا فان قلت اگر يادمان رفته چه كنيم؟ فرمود اگر يادتان رفته اين ترميم‌پذير است ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ اگر يادت رفته دوباره براي اينكه اين كار بشود هم ان‌شاءالله را بگو، هم «لا اله الاّ الله» را بگو هم كلمات ديگر را بگو كه بالأخره اين توحيد محفوظ بماند، خب.

 

پرسش:...پاسخ: درست نيست ديگر سخنِ باطلي است ديگر.

پرسش:...پاسخ: او حاليش نمي‌شود كه توحيد يعني چه بايد توجيهش كرد كه خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» مي‌فرمايد شما هر كاري كه مي‌كني بگو باذن الله ديگر اگر به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» فرمود آنها هم همين‌طور هستند ديگر ائمه اطهار، اولياي الهي، ملائكه مقرّبه همه اينها به اذن خداي سبحان كار مي‌كنند ديگر وقتي خدا اذن بدهد اينها جزء مدبّرات امر مي‌شود، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: ﴿لِمَ تُحَرِّمُ﴾؟.

 

پرسش: اول سوره ي «تحريم» ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ﴾.

پاسخ: بله، حالا ان‌شاءالله به خواست خدا خواهد آمد آنجا نذر كرده حضرت نذر هم جايز است ديگر فرمود خود را به زحمت نينداز اين حكمِ تشريعي كه نيست ـ معاذ الله ـ كه اين كار حرام است اگر كسي نذر بكند يا عهد داشته باشد يا يمين داشته باشد انسان مي‌تواند مباحي را بر خودش حرام بكند اگر مصلحتي در اين كار باشد اين ناظر به آن نذر است بعد فرمود راه‌حل هم ما به تو نشان داديم ﴿تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ﴾[20] در كنارش هست كه ذات اقدس الهي گشودن اين يمين را هم به شما نشان داده است كه چگونه شما اين يمين را باز كني، خب.

 

﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ يك بحث مبسوط ديگري را جناب فخررازي مطرح كرده است و آن اين است كه اين ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ حتماً بايد متّصل باشد به آن ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ يا منفصل هم مي‌تواند باشد؟ ابن‌عباس گفته است كه لازم نيست متّصل باشد اگر كسي گفت ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ بعد از مدّتي گفت ان‌شاءالله اين به آيه عمل كرده است حالا برخيها گفتند زمان انفصال تا شش ما هم مي‌تواند باشد بعضي كمتر بعضي بيشتر اين حرف معروفِ از ابن‌عباس است فقهاي عامّه اينها نظرشان اين است كه اين استثنا بايد متّصل باشد ابوحنيفه هم از فقهايي بود كه اصرار دارد كه اين بايد متّصل باشد اگر كسي گفت ﴿إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ و ان‌شاءالله را متّصل گفت به آيه عمل كرد اما اگر بعدها گفت نه خير به آيه عمل نكرد. در زمان منصور عباسي اين خلفاي عباسي چون جدّشان عبّاس عموي پيامبر بود اينها ابن‌عباسي‌اند، بني‌العباسي‌اند اين منصور دوانقي طبق نقل جناب فخررازي شنيد و به او برخورد ابوحنيفه را احضار كرد تا اعتراض كند كه چرا فتوايي داد كه مخالف با رأي ابن‌عباس است فخررازي نقل مي‌كند وقتي منصور عباسي ابوحنيفه را احضار كرده است گفت شما چرا فتوا مي‌دهي حتماً بايد متّصل باشد و منفصل باشد كافي نيست؟ گفت اين فتواي ما به سود خلافت شما هم هست گفت چرا؟ گفت براي اينكه شما افرادي را مي‌آوري اينجا از اينها تعهّد مي‌گيري بيعت مي‌گيري آنها با سوگند بيعت مي‌كنند و دستِ بيعت به تو مي‌سپارند خب اگر از اينجا رفتند بيرون گفتند ان‌شاءالله، عهده‌دار اين بيعت نيستند كه اگر يك وقت مي‌خواهند بگويند ان‌شاءالله بايد حضور شما بگويند كه آن هم كه خب شما نمي‌گذاري و نمي‌توانند هم بگويند يا بر فرض هم بگويند شما با آنها يك قرارداد ديگر ببندي اگر اين ان‌شاءالله كه استثناست منفصل هم باشد همين كه از حضورتان بيرون رفتند بگويند ان‌شاءالله بعد هم اگر نقض كردند شما نمي‌تواني اينها را محاكمه كني كه شما بيعت كردي اينها مي‌گويند ما مقيّد كرديم به ان‌شاءالله و خدا هم نخواست. منصور دوانقي ديد بد فتوايي نيست گفت عيب ندارد آزاديد اينها هر وقت گير مي‌كردند با همين روش خودشان را نجات مي‌دادند فخررازي اين قصّه ي سياسي را سرپوش مي‌گذارد مي‌گويد كه اين‌طور حرف زدن معنايش تخصيص آيه است بالقياس و اين درست نيست يعني ابوحنيفه قياسي كرده و اين قياس را مخصّص ظاهر آيه قرار داده ظاهر آيه متّصل است نه منفصل، خب اصلِ اين سخن قصّه‌اي است كه اثباتش به عهده ي فخررازي و امثال فخررازي است لكن ظاهر اين آيه اين است كه بايد متّصل باشد در فتاواي ما هم همين‌طور است ما در عهدهايمان، در ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[21] اگر قيدي هست بايد قيد متّصل باشد اين نظير مسائل انشائي و پيماني نظير مسائل حقوقي نيست مسائل حقوقي ما عامّي داريم، خاصّي داريم اين خاص ولو منفصل هم باشد مي‌تواند مخصّص عام در تمام دنيا اين‌طور است اختصاصي به عُرف ما ندارد قانوني را مجلس شوراي اسلامي سال هشتاد وضع مي‌كند بعد سال 87 تبصره‌اي مي‌زند اين تبصره مخصّص آن است اين مسئله ي اينكه خاص مخصّص عام است مقيّد مطلقات است اينها كه آيه و روايه نمي‌خواهد كه اينها فرهنگ عمومي مردم است اينها ادبيات محاوره مردم است مردم چطور زندگي مي‌كنند؟ چطور حرف مي‌زنند؟ چطوري قانون‌گذاري مي‌كنند؟ قبل از اسلام اينها بود بعد از اسلام اينها هست بعد از اسلام در حوزه ي مسلمانها هست در حوزه ي غير مسلمين است اين بناي عقلاست كه قانون عام دارند، قانون خاص دارند اينكه اصوليين مي‌گويند كه از آيه و روايت نگرفتند كه اين را بر اساس محاورات مردمي گرفتند در فضاي قانون‌گذاري اين‌طور است هر تبصره‌اي مخصّص يا مقيّد اطلاق يا عموم عام است بنابراين اگر كسي در قانون‌گذاري اين‌طور باشد بله، اما در تعهّدات، محاورات نه قبل از اسلام اين‌طور بود نه بعد از اسلام، نه در حوزه ي مسلمين اين‌طور است نه حوزه غير مسلمين كسي عقدي ببندد بعد از دو روز نزد خودش بگويد ان‌شاءالله قيدي اضافه بكند بعد خريدار كه مي‌خواهد به فروشنده مراجعه بكند بگويد به عقدت وفا كن بر اساس اطلاق ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ اين بگويد من در ذهنم گفتم يا نزد خودم گفتم ان‌شاءالله قيدي ذكر كردم اينكه حجري بر حجري بند نمي‌شود اين در انشائيات اين‌طور نيست در نذر و عهد و يمين و اينها اين‌طور نيست در تعهّدات و تكاليف اين‌طور نيست در فضاي قانون‌گذاري اين‌طور است، خب ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ ظاهر اين ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ اين است كه متّصل به همين جمله ي قبلي است يعني شما هميشه موحّدانه زندگي كنيد اگر يك وقت يادتان رفته هر وقت يادتان آمد آن مسئله ي توحيد را تأمين كنيد هم ان‌شاءالله را بگوييد يا الفاظي كه اين را تأمين مي‌كند بگوييد ولي فخررازي در تفسير كبيرش گفت اين دو وجه دارد يكي اينكه ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ متّصل به قبل باشد يكي اينكه كلمه مستأنف و مستقل باشد آنكه متّصل باشد همان بحثهايي است كه قبلاً گذشت اما آنكه مستأنف باشد و كلمه مستقل و جدا باشد چند وجه براي آن ذكر كرده كه بخشي از آن وجوه را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه» بدون اينكه نام ببرد كه فخررازي اين را گفته فرمود «و في بعض التفاسير» ايشان هم رد كردند عصاره ي آن وجوه يعني چند وجهي را كه فخررازي در تفسيرش ذكر كرده اين است كه ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ يعني هر وقت به يادت آمد بگو ان‌شاءالله اين تأمين مي‌كند اين در عين حال كه به گذشته مرتبط است يك كلام مستأنف است يا ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ يعني اگر چيزي گُم كردي فراموش كردي نمي‌داني اين كتابت را كجا گذاشتي چند بار اگر نام الله را ببري يا «لا اله الاّ الله» بگويي، تسبيح بگويي، تحليل بگويي، تكبير بگويي اين اذكار را بگويي يادت مي‌آيد اگر نام خدا را ببري خدا تو را متذكّر مي‌كند كه آن كالا را يا آن متاع را كجا گذاشتي اين يك وجه، وجه ديگر اينكه نه، ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ به منزله ي كفّاره ي آن كار باشد كه اگر يك وقت ان‌شاءالله يادت رفته نام خدا را ببر كه به منزله ي كفّاره ي آن كار باشد هيچ كدام از اين وجوه نمي‌تواند منظور آيه باشد ظاهر آيه اين است كه اين متّصل به جمله ي قبل است يعني ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ اگر يادت رفته هر وقت يادت آمد بگو كه ما مي‌خواهيم موحّدانه به سر ببري اين متّصل به قبل است نه كلام مستأنف و كلام مستقل حالا چندتا سؤال شد كه ان‌شاءالله در فرصتهاي ديگر.


[1] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج16، ص136.
[2] فرقان/سوره25، آیه32.
[3] نحل/سوره16، آیه1.
[4] انعام/سوره6، آیه18.
[5] بقره/سوره2، آیه20.
[6] بقره/سوره2، آیه20.
[7] کهف/سوره18، آیه29.
[8] بقره/سوره2، آیه179.
[9] انفال/سوره8، آیه24.
[10] شوری/سوره42، آیه13.
[11] شوری/سوره42، آیه13.
[12] بلد/سوره90، آیه10.
[13] کهف/سوره18، آیه29.
[14] صافات/سوره37، آیه102.
[15] صافات/سوره37، آیه102.
[16] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج44، ص329.
[17] مستدرك الوسائل، المحدّث النوري، ج3، ص437.
[18] کهف/سوره18، آیه22.
[19] صف/سوره61، آیه14.
[20] تحریم/سوره66، آیه2.
[21] مائده/سوره5، آیه1.