درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 16 تا 18 سوره کهف

 

﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً﴾ ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾

 

در جريان اصحاب كهف بعد از اينكه اينها مقاومت كردند، قيام كردند و موحّدانه قوم خود را پشت سر گذاشتند و رها كردند به يكديگر وقتي به دامنه ي كوه رسيدند به يكديگر گفتند بعضي از اينها به ديگري گفت وقتي آنها را پشت سر گذاشتيد رها كرديد و مكتب آنها را هم پشت سر گذاشتيد و رها كرديد رو به خدا و توحيد الهي آورديد و اين كهف را كه روبه‌روي شماست مأوي قرار بدهيد كه در بحث ديروز گذشت. احتمال اينكه گوينده هاتف غيب باشد بعيد نيست لكن شاهدي بر اين كار نيست. در جريان وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) آنجا شاهد داخلي هست در سوره ي مباركه ي «يوسف» آيه ي پانزده به اين صورت گذشت وقتي برادران يوسف او را به چاه مي‌انداختند تصميم گرفتند كه او را به چاه بيندازند خداي سبحان فرمود ما به يوسفِ يعقوب(سلام الله عليهما) وحي فرستاديم كه اين صحنه را روزي تو براي برادرانت بازگو خواهي كرد آيه پانزده سوره ي «يوسف» اين بود ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ﴾ يعني «أذهبوه» بُردند ﴿وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ تنها جايي كه از وحي الهي نسبت به يوسف(سلام الله عليه) در اين سور‌ه مطرح است همين آيه است از نبوّت وجود مبارك يوسف در اين سور‌ه ظاهراً خبري نيست در سُوَر جزء حواميم و آن بخش قرآن كريم از نبوّت آن حضرت سخني به ميان آمده، خب در اينجا چون يوسف پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داراي مقام شامخ نبوّت هست اين هاتف غيبي از طرف خداي سبحان يا خود خداي سبحان اين مطلب را به يوسف صدّيق القا فرمود ﴿وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ﴾ كه ﴿لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ﴾[1] در جريان مادر موساي كليم(سلام الله عليهما) آن هم شاهد قرآني هست كه گوينده يا القا كننده خداست آيه هفت سوره ي مباركه ي «قصص» اين است ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين تصميم مادر موسي(عليهما السلام) را ذات اقدس الهي به وحي الهي اسناد داده است اين شاهد است اما در جريان اصحاب كهف ما شاهدي نداريم كه گوينده خداست و اين وحي بود و به اينها وحي رسانده نه از نبوّت اينها سخني است، نه از امامت اينها سخني است، نه تعبير وحياني در اينها شده است اما احتمالش هست لكن احتمال وحيِ فعل نه وحيِ حكم، وحي حكم براي انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه وحي مي‌آيد كه اين حكم الهي اين است كه اين به شريعت برمي‌گردد، اما وحي فعل مختصّ به انبيا نيست اولياي الهي هم از وحي فعل باخبرند وحي فعل معنايش اين است كه انسان در بخش اراده و اخلاص و تصميم و نيّت در اين محدوده مي‌بيند شفّافيّتي براي او پيدا شده گاهي انسان مطلبي را عالِم هست ولي در مسئله ي عزم و تصميم مشكل دارد كه بكند اين كار را يا نكند، گاهي در ناحيه ي تصميم اين مشكل برطرف مي‌شود مردان الهي، مؤمنان باتقوا درست است كه از وحي تشريعي سهمي ندارند وحي حُكم خدا نصيب اينها نخواهد شد ولي وحي فعلِ خدا نصيب اينها مي‌شود در سوره ي مباركه ي «انبياء» آيه ي 21 از وحي فعل سخن به ميان آمده آيه ي 73، آيه ي 73 سوره ي مباركه ي «انبياء» اين است ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ اينكه گرايشي در انسان پيدا مي‌شود، يك تصميم قطعي پيدا مي‌شود، يك مَنش قلبي پيدا مي‌شود اين به سَمت فعل برمي‌گردد كاري به علم و حكم ندارد در اين كريمه فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ نه «إعلموا أنّ الحُكم كذا» ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ ... إِقَامَ الصَّلاَةِ﴾ نه «أوحينا إليهم أن اقيموا الصلاة» يا «أوحينا اليهم أنّ اقامة الصلاة واجبةٌ» آن حكم است و علم به حكم است كه از ناحيه ذات اقدس الهي به انبيا اختصاص دارد اما تصميم بر فعل در غير انبيا هست گرچه اين آيه درباره انبيا آمده ولي وحي فعل اختصاصي به نبي ندارد گاهي خداي سبحان در قلب كسي وحي فعل دارد نظير مادر موسي، خب اگر اين‌چنين شد بر اساس آيه سوره ي مباركه ي «انفال» كه فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[2] اين فرق اگر در بخش علم باشد انسان جازم مي‌شود، ديگر آن شكّ علمي برطرف مي‌شود شكّ علمي يعني اينكه آيا اين محمول براي اين موضوع هست يا نه، آن موضوع واجد اين محمول هست يا نه، اما آنچه كه در ناحيه ي عمل قرار دارد آن ترديد است گرچه هر كدام از شك و ترديد به جاي ديگر كاربردي دارد و استعمال مي‌شوند لكن شك در ناحيه ي علم است و ترديد در ناحيه ي عمل آن ردّ مكرّر را مي‌گويند ترديد انسان وقتي مي‌خواهد از دري خارج بشود اين در باز است خب ديگر ردّ مكرّر ندارد نزديك در مي‌شود و از در بيرون مي‌رود ولي وقتي كه نزديك در شد ديد در بسته است برمي‌گردد به جاي ديگر از در ديگر وارد مي‌شود آن درِ ديگر هم بسته بود دوباره برمي‌گردد در كنار در اول ببيند كه بلكه باز شده باشد اين ردّ مكرّر را مي‌گويند ترديد فلان شخص مردّد است يعني بين انجام و ترك كار رفت و آمد دارد اين ترديد در بخش عزم و اراده و نيّت و امثال اينهاست اين ترديد با وحي الهي برطرف مي‌شود جدّاً تصميم مي‌گيرد كه فلان كار را انجام بدهد پس وحي فعل كاري به مسئله ي شريعت و حكم ندارد، كاري به مسئله جزم ندارد، كاري به مسئله شك ندارد، كاري به مسئله فعل و ترديد دارد گاهي خداي سبحان در قلب كسي گرايشي ايجاد مي‌كند كه او به صورت جدّي تصميم مي‌گيرد كه فلان كار را انجام بدهد ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[3] اين در مردان الهي هست آن‌وقت تعبيري كه درباره اصحاب كهف آمده ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْووا﴾ اين احتمالش هست كه از راه وحيِ فعل باشد اما احتمالي نيست كه يك مفسّر اطمينان داشته باشد بتواند اين را به خدا اسناد بدهد از سنخ وحي به مادر موسي چون آنجا شاهد داريم اينجا شاهد نداريم، خب.فرمود: ﴿فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ﴾ جواب امر اين است كه ﴿يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ﴾ پروردگار شما از رحمت خودش براي شما منتشر مي‌كند نه تنها شما را از رحمت برخوردار مي‌كند بلكه منشور رحمت را به شما عطا مي‌كند رحمت‌نثار مي‌كند، نشر رحمت مي‌كند براي شما كه همه ي جوانب شما را رحمت الهي مي‌گيرد ﴿يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً﴾ كه گذشت، خب.

 

پرسش: حاج آقا اين ﴿رَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[4] اين مطلب را مي‌رساند.

پاسخ: خب، بله اين ﴿رَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ براي آن است كه اينها چون بخشي از اينها جزء درباريان آن دقيانوس و اينها بودند و اگر ذات اقدس الهي قلب اينها را مرتبط كرد اينها بدون هراس سياسي در برابر حكومت وقت مي‌ايستادند و توحيد را منتشر مي‌كردند و همين كار را هم كردند اما حالا كه از شهر بيرون آمدند به دامنه ي كوه رسيدند نزديك غار رفتند آخر غار جاي خطر است آنجا درنده‌ها هستند و خزنده‌ها و گزنده‌ها اينجايي كه جاي خزنده و گزنده و امثال ذلك هست كه كسي تصميم نمي‌گيرد كه برود شب آنجا بماند كه در اين‌گونه از موارد يك تصميم غيبي لازم است يك تصميم عاقلانه لازم است فرمود: ﴿فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ﴾ آن رَبط، مطلب قبلي بود، خب. موقعيّت كهف همان‌طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد شرقي نبود، غربي نبود زيرا اگر درِ اين كهف رو به شرق بود وقتي آفتاب مي‌تابيد تا آخر كهف را آفتاب مي‌گرفت و اگر رو به غرب بود بعدازظهر تمام كهف را آفتاب مي‌گرفت معلوم مي‌شود كه اين كهف رو به شرق نبود، رو به غرب نبود، رو به احدالقطبين بود يا قطب شمال يا قطب جنوب آنچه كه تعيين كننده است كه اين كهف رو به قطب شمال بود يا رو به قطب جنوب، كيفيت برداشت از يمين و شمال است اينكه فرمود: ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ﴾ اين كهف اگر رو به قطب شمال باشد يا رو به قطب جنوب باشد صبح كه آفتاب طلوع كرد از مشرق طلوع كرد قسمت راستِ اين كهف را آفتاب مي‌گيرد، خب قسمت راست به لحاظ شخصي كه مي‌خواهد وارد كهف بشود يا قسمت راستِ خود كهف؟ به لحاظ كسي كه مي‌خواهد از كهف خارج بشود كهف هم مثل اتاق طرف راست و چپ دارد شخص هم طرف راست و چپ دارد اگر طرف راست و چپ خود شخص ملحوظ باشد كه مي‌خواهد وارد كهف بشود طرف راست شخص با طرف چپ كهف همراه است قهراً اين كهف جنوبي بود درش به طرف قطب شمال بود و آفتاب كه مي‌تابيد در صبح به طرف چپِ كهف كه طرف راست وارد هست آفتاب مي‌تابيد عصر به عكس و اگر منظور از راست و چپ براي خود كهف باشد نه وارد و به لحاظ خارج از كهف باشد نه داخل كهف كسي كه مي‌خواهد از كهف بيرون بيايد يمين و يسار او با يمين و يسار كهف هماهنگ است انسان اول عادت كرده جلوي روي خود را بگويد اَمام پيش‌رو، پشت سر خودش را بگويد خلف، طرف راستش را بگويد يمين، طرف چپش را بگويد شمال، بالا و پايين هم مشخص كرده. اينكه فرمود در زمان طلوع آفتاب قسمت راست كهف را آفتاب مي‌گيرد اگر كهف به لحاظ خود كهف باشد اين كهف بايد شمالي باشد يعني در نيم‌كُره ي شمالي است رو به قطب جنوب است پشتش به طرف قطب شمال اين كهفي كه در نيم‌كره ي شمالي هست چنين خصيصه‌اي دارد آنهايي كه به تعبير برخيها خواستند بگويند اين كهفي كه در يونان هست اين كهف مراد است اينها به همان معناي ديروز ذكر كردند كه اين كهف جنوبي بود آنها كه مي‌گويند نه، ظاهر آيه اين است كه طرف راست خود كهف نه طرف راست شخصي كه وارد مي‌شود، طرف چپ كهف نه طرف چپِ كسي كه وارد مي‌شود اگر اين باشد اين كهف بايد شمالي باشد يعني در نيم‌كره ي شمال باشد كه درش به طرف جنوب است پشتش به طرف قطب شمال، خب. ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ﴾ يعني «تتمايلوا» «زار» يعني «مالَ» «تَزَاوَرُ» اين با زيارت از يك باب نيستند گاهي مي‌بينيد «فَعِلَ»، «يَفعَلُ» به يك معناست «فَعَلَ»، «يَفعَلُ» به معناي ديگر آن ماده يكي است ولي باب دوتاست ﴿تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ﴾ اگر به لحاظ خود كهف باشد كما هو الظاهر و به لحاظ خارج عن الكهف باشد كه خارج عن الكهف يمين و شمالش با يمين و شمال خود كهف هماهنگ است اين كهف بايد شمالي باشد يعني در نيم‌كُره ي شمالي باشد يك، درش به طرف جنوب باز مي‌شود دو، آن‌وقت سمت راست اين كهف قبل از ظهر آفتاب مي‌گيرد سمت چپ اين كهف بعدازظهر آفتاب مي‌گيرد، خب فرمود ما اين كار را كرديم كه اينها در وسط محفوظ بمانند كهف هم وسيع بود اين غار هم وسيع بود لذا از او به كهف ياد شده نه به غار ﴿وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ﴾ در فضاي وسيع اين كهف بودند و محفوظ هم بودند، خب حالا همان خدايي كه سيصد سال اينها را بدون غذا نگه داشت از حرارت و برودت زمستان و تابستان هم نگه مي‌دارد اينها را جزء آيات الهي مي‌شمارد و همان خدايي كه بالأخره آتش را بر وجود مبارك ابراهيم سرد كرد و همان خدايي كه آب را تابع اراده ي خود كرد درباره ي اينكه آن صندوقچه و آن بسته و آ‌ن جعبه ي حامل موساي كليم(سلام الله عليه) را سالم به مقصد برساند همان خدا هم حرارت تابستان و برودت زمستان را هم تنظيم كرده تا اينها آسيب نبينند فرمود ما موقع خواب هم هر وقت اينها لازم بود اينها را جابه‌جا مي‌كرديم از پهلوي راست به پهلوي چپ مي‌خوابانديم ما هم در خواب هم همين طوريم مگر ما سرِ شب خوابيديم تا صبح به همان يك پهلو مي‌خوابيم يا چند بار پهلوي راست و پهلوي چپ مي‌غلتيم چه كسي ما را جابه‌جا مي‌كند صبح اگر از ما سؤال بكنند شما چند بار از پهلوي راست به پهلوي چپ آمديد چه چيزي مي‌گوييم؟ مي‌گوييم اطلاع نداريم حشراتي كه از كنار بستر و رختخواب انسان مي‌گذرند چه كسي حافظ انسان است كه آن حشرات به گوش آمد، به نزديك چشم آدم به بيني آدم وارد نشوند مزاحم آدم نباشند ﴿قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ﴾ كَلأ يعني حَفَظ فرمود حالا به حسب ظاهر روز خودتان را حفظ مي‌كنيد شب كه خوابيد چه كسي شما را حفظ مي‌كند؟ اين همه حشراتي كه مي‌آيند و مي‌روند اگر بعضي بيايند در گوشتان، بعضي بيايند در آن سوراخ بيني‌تان بعضيها مي‌دانيد با دهنِ باز مي‌خوابند بروند در حلقتان شما را در حالت خواب چه كسي از اينها حفظ مي‌كند؟ ﴿مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ﴾[5] خيلي از موارد است كه انسان وقتي خسته شد از پهلوي راست به پهلوي چپ مي‌آيد چه كسي آدم را جابه‌جا مي‌كند؟ صبح كه بلند شديم از ما سؤال بكنند چند بار غلتيديد، چند بار جابه‌جا شديد؟ مي‌گوييم «لا أدري» همين خدايي كه نمونه‌هايش را در خواب به ما ارائه فرمود همين ذات اقدس الهي به عنوان يكي از آيات بيّن الهي در جريان اصحاف كهف هم اين كار را كرد. فرمود: ﴿ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ اين هدايت، هدايت پاداشي است.

 

پرسش: يك قولي هست كه مي‌گويد جمع بين اسباب مادي و اسباب معنوي اين است.

پاسخ: خب بالأخره اسباب معنوي فوق اسباب مادي است در تحت پوشش اسباب معنوي‌اند ذات اقدس الهي اسباب و علل را تنظيم كرده اينها تحت تدبير مدبّرات امرند اين‌چنين نيست كه اسباب مادّي در عرض اسباب معنوي باشد مدبّرات امر فائق‌اند اين عالم طبيعت‌اند را دارند تدبير مي‌كنند ديگر، خب.﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ اين هدايت پاداشي است هر كس را خدا به عنوان پاداش چيزي به عنوان هدايت عطا بكند او واقعاً هدايت شده است از اين سنخ مقدم و تالي نيست در جريان هدايت تشريعي ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ نيست براي اينكه درباره ثمود فرمود: ﴿أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾[6] ما اينها را هدايت كرديم، انبيا فرستاديم، عقل داديم اما اينها كوري را بر هدايت ترجيح دادند ما گفتيم ولي آنها قبول نكردند ما پيام فرستاديم اما ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[7] هدايت تشريعي كه راهنمايي و گفتن و دستور دادن و ابلاغ و املاست تخلّف‌پذير است براي اينكه فرمود: ﴿أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ﴾ اما ﴿فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾[8] اما هدايت پاداشي كه با دل كار دارد آن هم نصيب هر كس نمي‌شود اگر كسي با هدايت اوليه هدايت تشريعي احترام گذاشت پيام خدا را تلقّي كرد گفت ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ﴾ كه ايمان بياوريد ﴿فَآمَنَّا﴾[9] خب چنين مرداني و چنين زناني كه پيام الهي را شنيدند و ايمان آوردند آن گاه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[10] اين را در سوره ي مباركه ي «نور» فرمود، فرمود اگر شما به هدايت پاداشي احترام گذاشتيد حرف انبيا را گوش داديد ما هم چيزي به شما مي‌دهيم و آن گرايش قلب است آن نورانيّت قلب است آن شفّافيت قلب است اين‌چنين نيست كه مقدم و تالي يكي باشد كه ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[11] ، ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[12] از اين آيات كم نيست خب در اينجا هم فرمود: ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ﴾ يعني «مَن يهده الله» ﴿فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ كسي را كه خدا با هدايت پاداشي قلب او را گرايش بدهد او هدايت شده است، هدايت‌پذير است كاملاً عمل مي‌كند چون تأثير مهم براي قلب است و ذات اقدس الهي هم اين قلب را گرايش داد اينها اصحاب كهف از اين قبيل بودند ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ و بر اساس توحيد كه هيچ مبدأ مستقلّي در عالَم نيست فرمود: ﴿وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ حالا اگر كسي را ذات اقدس الهي اضلال كرد يعني او را به حال خود رها كرد آن هدايت اوّلي، تشريعي كه تا آخر عمر هست تا آخر عمر انبيا هدايت مي‌كنند، عقل هدايت مي‌كند، رهبري هست ولي اگر كسي نخواهد بپذيرد خدا او را رها مي‌كند به حال خودش رها مي‌كند وقتي به حال خودش رها كرد احدي هم به هدايت او اقدام نمي‌كند چون هيچ كسي در عالم بدون اذن خداي سبحان كه كار نمي‌كند اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[13] است، اگر ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[14] هست پس هيچ عاملي در جهان بدون اذن خدا كار نمي‌كند و خدا هم كه اذن نداده يك چيز زايدي به اين شخص بدهيد اين شخصي كه به سوء اختيار خود «نبذ كتاب الله وراء ظهره» خدا او را به حال خودش رها كرده لذا فرمود: ﴿وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾، خب مستحضريد اين اصلاً قصّه را با آن حق دوخت اين بارها عرض شد كه قرآن يك كتاب علمي نيست يا نظير همين علوم رايج حوزه و دانشگاه اين هر مطلبي را كه مي‌گويد در كنارش هدايت را بازگو مي‌كند آن هدايت و اخلاق را با آن علم بست وگرنه به حسب ظاهر وقتي موقعيّت اقليمي كهف را ذكر فرمود، موقعيّت خواب آنها را ذكر فرمود كيفيت آنها را هم در خواب بايد همان‌جا ذكر بكند نه در آيه بعد اما حالا در آيه بعد به اين صورت ذكر فرمود: ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ﴾، «تَحسب» يعني شمايِ مخاطب حالا هر كسي مي‌خواهد باشد اين قصّه ي گذشته را به زبان حال و به زمان حال ترسيم مي‌كند احضار گذشته است به زمان حال وگرنه اين «حَسِبت» است نه «تحسب» فرمود اگر شما هر مخاطبي كه مي‌خواهيد باشيد در آن صحنه اگر بوديد منظره ي اينها را مي‌ديديد خيال مي‌كرديد اينها بيدارند براي اينكه چشمهايشان بيدار بود تا چيزي طمع نكند كه به سراغ اينها بگويد حالا اينها خواب‌اند ما به اينها آسيب برسانيم اينها چشمهايشان بيدار بود اگر هم كسي مي‌رفت آنجا خيال مي‌كرد كه اينها بيدارند ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً﴾ اينها ايقاظ‌اند، بيدارند يَقظه يعني بيداري، يَقظان يعني بيدار، ايقاظ هم كه جمع است يعني بيدارها ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً﴾ در حالي كه ﴿وَهُمْ رُقُودٌ﴾ اينها خواب‌اند منتها چشمهايشان باز است قيافه، قيافه ي آدم بيدار است. خب حالا سيصد سال چطور آدم اين‌طور مي‌خوابد لباسش نمي‌پوسد، خودش نمي‌پوسد چطوري است اين؟ فرمود: ﴿وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾ ما اينها را از پهلوي راست به پهلوي چپ، از پهلوي چپ به پهلوي راست هر وقت لازم بود اينها را جابه‌جا مي‌كرديم مثل يك سرپرست كودكي كه اين كودك را جابه‌جا مي‌كند مي‌خواباند بعضيها گفتند اين ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾[15] هم از همين قبيل است مي‌دانيد مادر وقتي مي‌خواهد كودك را بخواباند با آن آهنگ مي‌خواباند يا با دست زدن مي‌خواباند يا با سر و صداي اسباب‌بازي مي‌خواباند با يك صدا و آهنگي بالأخره اين كودك را مي‌خواباند وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) هم در كنار گهواره ي امام جواد(سلام الله عليهما) هم زمزمه‌اي داشت مسعودي نقل مي‌كند كه آنها نمي‌فهميدند كه وجود مبارك امام رضا اين حرفها، آن زمزمه‌هايي كه دارد آهسته آهسته چه چيزي مي‌گويد، به عرض حضرت رساندند كه شما اماميد، امام زمانيد اين كودك دارد مي‌خوابد اين در شأن شما نيست كه ذكر خواب بگوييد براي اين كودكتان «و كان طول ليلته يناغيه في مهده» حضرت فرمود نه او مي‌خوابد نه من ذكر خواب مي‌گويم «بل إنّما اُعظّه بالعلم عِظّا» من لحظه به لحظه دارم معارف را يادش مي‌دهم او هم دارد ياد مي‌گيرد اين سخن از ذكر خواب نيست او بيدار است من هم بيدارم من دارم مي‌گويم او هم دارد گوش مي‌دهد «إنّما اُعظّه بالعلم عظّا» اين يك راه است اما راههاي عادي همين است كه بالأخره اولياي كودك اين كودك را با ذكر خواب مي‌خوابانند برخيها خواستند بگويند همان‌طوري كه كودكان را با يك سر و صدا و با آهنگ خاص مي‌خوابانند ذات اقدس الهي هم با آهنگ خاص نظير سرپرست كودك اينها را خوابانده بالأخره ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾، خب. آن برداشتي است ديگر. ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ﴾ و براي اينكه خودشان و لباسشان محفوظ بماند ﴿وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ﴾ يعني طرف يمين، ﴿وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾ يعني طرف شمال كه هم خودشان محفوظ بمانند هم لباسهايشان محفوظ بماند اين براي لباسشان، خب گاهي مي‌بينيد جمادي در اثر ارتباط با انساني حالتي پيدا مي‌كند نظير همان اُستُن حنّانه اين اُستن حنّانه را كه خب الآن هم ستوني در مسجدالنبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست به عنوان اُستن حنّانه، ستون حنّانه همين است اين را خب فريقين نقل كردند وقتي حضرت به اين ستون تكيه مي‌داد سخنراني مي‌كرد اين ستون لذّت مي‌برد به عرض حضرت رساندند كه شما خسته مي‌شويد ايستاده سخنراني كنيد براي شما منبر تهيه كنيم منبري تهيه كردند وقتي حضرت از اين ستون مي‌خواست مفارقت كند، هجرت كند به طرف منبر بيايد اين ستون جزع كرده، حَنين يعني جزع و ناله، استن حنّانه هم همين است حنّان يعني ناله كننده، حضرت اين ستون را در آغوش گرفت و آرام شد، خب اين‌چنين هست كه گاهي جمادي در اثر مجاورت متأثّر مي‌شود، گاهي نبات متأثّر مي‌شود، گاهي هم حيوان فرمود: ﴿وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾ اينها با سگ آمده بودند بيرون، خب نگهبان اينها بود اين سگ در وَصيد بود آيا وصيد به معناي فِنا، فِنا يعني آستان، پيشگاه اينكه «حلّت بفنائك» يعني پيشگاه تو، «و أناخت برحلك»[16] پيشگاه، فِنا يعني آستان، پيشگاه آن دمِ در است. برخيها خواستند بگويند وصيد، عَتبه است عتبه اين چهارچوب را مي‌گويند عَتبه‌بوسي اين چهارچوب را مي‌گويند، اعتاب مقدّسه اين چهارچوبها را مي‌گويند وگرنه آن حرم و آن ضريح را نمي‌گويند عتبات آن داخل حرم را نمي‌گويند اعتاب، حرمها را اين چارجوبها را مي‌گويند عتبه، عتبه‌بوسي، عتبه‌بوسي يعني همين چهارچوب‌بوسي كه تبرّك است اعتاب كه مي‌گويند اعتاب مقدّسه از همين قبيل است، عتبات از همين قبيل است وقتي كه وارد مي‌شدند اين چهارچوبها را مي‌بوسيدند، خب حالا اين وصيد به معني عتبه است يا به معني آستانه؟ برخيها همان آستانه معنا كردند كه با نگهباني سگ سازگارتر است برخيها به عتبه شايد همان تعبير آستانه، آستان يعني دمِ در آن اُولي باشد اما اين سگ همان‌طوري كه آنها در عين حال كه خواب رفته بودند چشمانشان بيدار بود ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ﴾ اين سگ به حالت خواب قرار نداشت به حالت حمله قرار داشت شما غالبتان بالأخره اين رمه‌سراهاي دامدارها رفتيد يا اين سگهاي نگهباني را ديديد اينها يك وقت مي‌خوابند خب وضع خوابشان مشخص است چطور مي‌خوابند، يك وقت مي‌خواهند نگهباني بدهند، نگهباني بدهند طرزي مي‌نشينند دمِ در كه آماده ي حمله‌اند يعني اين دوتا دست را جلو مي‌گذارند آماده ي برخاستن‌اند اين را مي‌گويند حالت ﴿بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾ نه اينكه پهلو دراز كرده باشند خوابيده باشند اين حالت حمله در اينها بود كه اگر كسي به طرف اينها بخواهد بيايد مي‌بيند اين سگ بيدار است و آماده ي حمله پس اين سبك براي سگِ نگهبانِ وظيفه‌شناس است نه در عَتبه بود و نه درون كهف بود بلكه در آستانه ي كهف بود و نه درازكشيده بود بلكه ﴿بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾ بود اين دوتا ذِراع را پهن كرد كه آماده ي حمله و دفاع و برخاستن است و حالت بيدارباش داشت. برخيها كه نظير مرحوم عبدالرزاق و اينها كه در تأويلات قرآن كريم حركت مي‌كنند اينها در همان اول تفسيرشان نوشتند كه آنچه كه ما مي‌گوييم اين تفسير قرآن نيست وگرنه مشمول «مَن فسر القرآن برأيه فهو كفر» ـ معاذ الله ـ خواهد بود اين تأويلات اينها تأويل است مي‌خواهند همان نظير اينكه ﴿اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي﴾[17] را مي‌گويند ما نمي‌گوييم منظور آيه اين است مي‌گوييم يك تفسير انفسي هم داشته باشيم يعني همان‌طوري كه رهبران الهي موظّف‌اند كه طاغوت را طرد كنند به مبارزه ي فرعون هر عصري برخيزند هر كدام ما هم موظّفيم در جهاد اكبر با نفس امّاره‌مان مبارزه بكنيم اين طاغوت ماست، اين فرعون ماست كه بايد با او مبارزه بكنيم مي‌گويند اين مقصود قرآن نيست اين از لفظ قرآن استفاده مي‌شود قرآن اين را نمي‌گويد ولي مي‌گوييم اين كار هم هست، خب مي‌گويند اگر ما بگوييم اين تفسير قرآن است كه مشمول «من فسّر القرآن» مي‌شود بر اساس اين برداشتهاي انفسي كه تشبيهي است در حقيقت نه تفسير آنها مي‌گويند اين نفس امّاره كه سگ است او هم هميشه آماده ي حمله است تا كسي حرفي درباره ي ما زده هنوز ما تحقيق نكرديم كه اين درست مي‌گويد يا نه، مي‌بينيم حمله شروع شده، بد و بيراه گفتن شروع شده چنين حالتي هم اين نفس دارد خب ما تحقيق نكرديم اولاً ببينيم اين درست بود يا نبود خيلي از خبرهاست كه بعد تكذيب مي‌شود بر فرض هم آن شخص يك عامل توجيهي داشت يا نداشت هنوز تحقيق نكرده، هنوز عامل توجيه نشده حمله شروع مي‌شود اين براي غالب ماها هست كه اين‌چنين حالتي هست.به هر تقدير فرمود: ﴿وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ﴾ در وصيد، وصيد هم به تعبير شيخناالاستاد علامه شعراني(رضوان الله تعالي عليه) مستحضريد در همين يك‌جا به كار برده شده گرچه برخيها خواستند بگويند اين با آن مؤصده‌اي كه در باب جهنم است از يك ريشه است كه درِ مؤصده است ﴿إِنَّهَا عَلَيْهِم مُؤْصَدَةَ﴾[18] يعني ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ [19] اين جهنّميها را مي‌گذارند در جهنم درِ جهنم را هم مي‌بندند و قفل مي‌كنند قفل در جهنم هم نظير اين قفلهاي معمولي نيست كه يك گوشه‌اش را قفل بكنند اين پشت‌بندي كه قبلاً رسم بود از بالا تا پايين را مي‌بست اين‌گونه پشت‌بندها كه الآن هم به عنوان دزدگير مي‌زنند اين را مي‌گويند ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ يعني اين يك لنگه ي در را روي لنگه ي درِ ديگر مي‌گذارند اين بسته مي‌شود مي‌خواهند قفل كنند قفلش هم يك پشت‌بند طولاني است كه از بالا تا پايين مي‌بندد ﴿إِنَّهَا عَلَيْهِم مُؤْصَدَةَ﴾ مؤصدة يعني مُطبقه، خب حالا بسته شد پشت‌بندي چيست؟ ﴿فِي عَمَدٍ﴾ اين پشت‌بندي كه ﴿مُمَدَّدَةٍ﴾ است كه مُمدّد تأكيد همين أمد است اين قفلش نظير دزدگيرها از بالا تا پايين مي‌بندد، خب كه جا براي خروج نيست خب كسي نمي‌تواند از جهنم خارج بشود ولي بستن در عذابي است فوق عذاب مثل اينكه هيچ كس از بهشت خارج نمي‌شود چه جايي بهتر از بهشت اما باز بودن در نعمتي است روي نعمت درهاي بهشت هميشه باز است با اينكه نه بيگانه مي‌تواند بيايد نه آشنا حاضر است برود بيرون هيچ كس قدرت ورود ندارد، هيچ كس هم ميل به خروج ندارد اما باز بودن در نعمتي است خود باز بودن ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ﴾[20] ، خب.فرمود: ﴿وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾ و منظره ي آنها با اين سگ اين است كه ﴿لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ اگر كسي وارد كهف مي‌شد اين صحنه را مي‌ديد مملوّ از ترس مي‌شد و فرار مي‌كرد حالا بايد ديد كه اين از ذكر تقدّم سبب بر مسبّب است أو بالعكس كه بحث بعدي است. فرمود ما طرزي اينها را نگهداري كرديم كه هم موقعيّت اقليمي به اينها آسيب نرساند، هم گذشت فصول به اينها آسيب نرساند، هم دراز بودن مدّت به اينها آسيبي وارد نكند اين سه، چهارتا كار را كرديم اما اگر كسي بخواهد به تعقيب اينها بيايد اينها را در حالت خواب آسيب برساند اين‌چنين نيست اينها را با آن منظره كه مي‌بيند خيال مي‌كند اينها بيدارند، سگ را با اين وضع مي‌بيند خيال مي‌كند آماده ي پارس و حمله است هر كس وارد كهف بشود آنها را با اين وضع ببيند هراسناك فرار مي‌كند ﴿لَوِ اطَّلَعْتَ﴾ أيّ مخاطبٍ كان ﴿لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ برخيها خواستند بگويند كه اين رعبِ فراگير نه تنها قلب مي‌ترسد گاهي قلب مي‌ترسد اما ترس از دل به ساير اعضا و جوارح سرايت نمي‌كند يك وقت قلب مي‌ترسد و لبريز مي‌شود به اعضا و جوارح سرايت مي‌كند همه ي بدن مي‌لرزد اين ﴿لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ آن است خب خيلي از موارد است كه انسان خوشحال مي‌شود قلباً اما اين‌چنين نيست كه يك نشاط لبريز داشته باشد قاه قاه بخندد حركاتي هم در بدنش ظاهر بشود اين‌چنين نيست، گاهي هم هست در ترس هم بشرح ايضاً گاهي ترس قلب‌گير است گاهي فراگير آن ترس قلب‌گير خب انسان مي‌ترسد و آرام آرام صحنه را ترك مي‌كند اما آن ترس فراگير بدن را مي‌لرزاند و انسان سريعاً صحنه را ترك مي‌كند نفرمود مرعوب مي‌شويد، فرمود: ﴿لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ حالا آن فرار براي رهايي از خطر است و اين ﴿لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ سند مسئله است يا نه، اين تعبير ديگر اين ﴿لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ سبب است و اين فرار مسبّب؟ بياني سيدناالاستاد دارند كه اين فرار مسبّب از آن نيست اين از باب تقديم مسبّب بر سبب نيست كه خواهد آمد.اما آن دو، سه‌تا سؤالي كه مانده درباره تكامل علمي در بهشت وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) تجلّي مي‌كند يا ائمه ديگر(عليهم السلام) تجلّي مي‌كنند تكامل علمي در برزخ هست، در صحنه ي قيامت هست، در بهشت هست يعني خيلي از چيزها را كه انسان نمي‌داند آنجا مي‌فهمد اما تكامل عملي هرگز نيست تكامل عملي يعني انسان كاري انجام بدهد ثواب ببرد و باعث كمال او بشود چون اين تكامل عملي مربوط به شريعت است و مربوط به دين است وقتي انسان رحلت مي‌كند بساط شريعت و اينها منقرض مي‌شود.اما حديث مرسلي كه جناب طبرسي در احتجاج نقل كرده از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) اين مويّد فرمايش مرحوم مفيد است در طليعه ي بحث از مرحوم مفيد نقل شده است كه مرحوم شيخ مفيد نظير شريفشان اين است اصحاب كهف مُردند و دوباره زنده شدند اين حديث مرسلي كه مرحوم طبرسي در احتجاج نقل مي‌كند مؤيّد فرمايش مفيد است اما اثبات اين معناي عميق كه خيلي مطابق با ظاهر نيست بخشش مخالف با ظاهر هست با يك حديث مرسلي كار آساني نيست اما درباره ي آقاياني كه زحمت كشيدند اين حديث شريف «لم أخرج أشَراً و لا بطراً»[21] را پيدا كردند كار بسيار خوبي است ولي عرض شد ايشان در المنار از مسند احمدحنبل نقل مي‌كند و از ابوسعيد خُدري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود وقتي انسان به طرف نماز خارج مي‌شود به طرف مصلّي مي‌رود شايسته است بگويد «اللهمّ ... فإنّي لم أخرج أشَراً و لا بطراً» معلوم مي‌شود كه در بحارالأنوار مرحوم مجلسي از ما و در كتاب آن آقايان از اهل سنّت هست و اين بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) گرفته شده ي از آن اصل است معلوم مي‌شود كه اين اختصاصي به حالت نماز ندارد هر كسي كه مي‌خواهد براي اقامه ي دين خدا خواه به صورت جهاد، خواه به صورت نماز، خواه به صورتهاي ديگر و خارج بشود مي‌تواند بگويد يا شاسيته است كه بگويد «اللهمّ ... فإنّي لم أخرج أشَراً و لا بطراً» اما جريان مجلس يزيد(عليه اللعنه) كه آن خيزران را به لب و دندان وجود مبارك سيّدالشهداء زد اين هم تفطّن خوبي است كه شايد از اينكه به سرِ حضرت نزد به لب و دندان زد شايد اين آيات را شنيده كه اين كار را كرده اگر مي‌خواست بزند خب مثلاً به سر مي‌زد اين احتمال را تقويت مي‌كند كه يزيد ملعون هم اين حرف را شنيده ولي بايد روي آن خيلي كار بشود چطور جمعيّتي كه باورشان شده بود ـ معاذ الله ـ كه حسين‌بن‌علي(سلام الله عليهما) علي البطلان است اين آيات الهي را خوانده و تكان نخوردند اگر گوش آنها لايق بود و همه‌شان مي‌شنيدند چه در كوفه و چه در شام حتماً شورشي مي‌شد حالا يا گوش لايق نبود يا وجود مبارك حضرت صلاح ندانستند همه بشنوند اگر ان‌شاءالله روي اين بيشتر كار بكنيد جا دارد.


[1] سوره یوسف، آيه 15.
[2] انفال/سوره8، آیه29.
[3] انبیاء/سوره21، آیه73.
[4] کهف/سوره18، آیه14.
[5] انبیاء/سوره21، آیه42.
[6] فصلت/سوره41، آیه17.
[7] آل عمران/سوره3، آیه187.
[8] فصلت/سوره41، آیه17.
[9] آل عمران/سوره3، آیه193.
[10] تغابن/سوره64، آیه11.
[11] تغابن/سوره64، آیه11.
[12] نور/سوره24، آیه54.
[13] فتح/سوره48، آیه7.
[14] مدثر/سوره74، آیه31.
[15] کهف/سوره18، آیه11.
[16] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج97، ص337.
[17] طه/سوره20، آیه24.
[18] همزه/سوره104، آیه8.
[19] همزه/سوره104، آیه8.
[20] ص/سوره38، آیه50.
[21] مسند احمد، ج3، ص21.