درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 16 تا 18 سوره کهف

 

﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً﴾ ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَتَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾

 

قصّه ي اصحاب كهف در چند فصل خلاصه مي‌شد فصل اول اين كه قيام اينها و قول اينها بود بيان فرمود گرچه بعضي از مطالب همچنان مربوط به فصل اول باقي است، فصل دوم اين است كه اينها از برخي درباري بودند از دربار معترضانه بيرون آمدند برخي هم مؤمنان آن محل بودند كه با اينها همراهي كردند از شهر بيرون آمدند و عده‌اي هم اينها را تعقيب مي‌كردند برابر اينكه اينها موحّدانه با ذات اقدس الهي سخن گفتند خدا هم قلب اينها را محكم كرد، مرتبط كرد، ﴿رَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[1] پس اينها از اضطرار و اضطراب و دلهره و ترس و ترديد به در آمدند از منطقه ي شهر بيرون آمدند به دامنه ي كوه رسيدند ديگر به اين فكر نيستند كه اينجا ناامن است، دامنه كوه است، غار هست، حشرات هستند، خزنده‌ها هستند، درنده‌ها هستند هيچ يك از اين امور اينها را به خود متوجّه نكرد در كمال آرامش با يكديگر گفتگو كردند وارد اين غار شدند و جاي خوبي را انتخاب كردند و خوابيدند. غار در كدام قسمت بود، موقعيّت اقليمي غار را قرآن شرح مي‌دهد و وسعت غار را هم كه غار، غار وسيعي بود في‌الجمله بيان مي‌كند در كدام قسمت غار اينها خوابيدند را هم بيان مي‌كند، كيفيت طلوع و غروب آفتاب نسبت به اين غار را هم بيان مي‌كند، سگِ اينها كجا قرار داشت آن را هم بيان مي‌كند، چطور اين سگ نگهباني مي‌داد آن را هم بيان مي‌كند، چشمان خود اين افراد در حال خواب بسته بود يا بيدار آن را هم بيان مي‌كند همه ي اينها بركاتي است كه ذات اقدس الهي در اثر ﴿وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[2] نصيب اينها كرده اينها هيچ ترديدي نداشتند كه ما الآن در اين غار كه احساس امنيّت نمي‌كنيم، وسيله ي تغذيه نداريم، هوا سرد است، تا چه موقع بايد بمانيم، اگر آنها ما را تعقيب كردند به اينجا رسيدند ما را دستگير كردند چه بكنيم هيچ يك از اينها نبود خاصيّت ارتباط قلب با مقلّب‌القلوب كه در سوره ي مباركه ي «رعد» فرمود: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[3] اين است وقتي قلب مضطرب نبود درست مي‌تواند تصميم بگيرد راه را مي‌فهمد، چاه را مي‌فهمد، جزماً و عزماً چيزي را مي‌فهمد و تصميم مي‌گيرد هيچ نگراني براي اينها نبود و خداوند هم از اينها جز طمأنينه چيزي نقل نكرد. فصل دوم از اينجا شروع مي‌شود فرمود: ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ﴾ با يكديگر گفتگو كردند مي‌گفتند حالا كه شما از اينها فاصله گرفتيد اينها را ترك كرديد از ملّيت اينها، از مكتب اينها، از آداب و آيين اينها فاصله گرفتيد خود اينها را رها كرديد يك، مكتب اينها را هم پشت سر گذاشتيد دو، پس كهف را به عنوان يك مأوي انتخاب بكنيد خب كهف كه جا براي انتخاب نيست آن هم چه موقع؟ يك ساعت و دو ساعت كه نيست شما بايد دوباره برگرديد به اين شهر مكتب مردم اين شهر هم معلوم است كساني كه شما از آنها فرار كرديد آنها هم كه شما را تعقيب مي‌كنند تا چه موقع مي‌خواهيد اينجا بمانيد؟ اين مسائل اصلاً برايشان مطرح نبود به يكديگر مي‌گفتند ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ﴾ شما اينها را كنار گذاشتيد يك، ﴿وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ﴾ كه اين «إِلَّا» به معناي غير است اينها غير خدا را مي‌پرستيدند شما اينها را پشت سر گذاشتيد معزول كرديد در حقيقت، منعزل كرديد، ترك كرديد، كنار گذاشتيد مكتب اينها را هم كنار گذاشتيد اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[4] همين است عابد و معبود هر دو در نارند فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[5] خداي سبحان فرمود شما و اين سنگهايي كه مي‌پرستيد همه اينها در قيامت مي‌سوزند اين سخن ذات اقدس الهي كه عابد و معبود كلاهما في النار در بيانات نوراني حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) هم به صورت «أُفٍّ» در آمده ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ عابد و معبود كلاهما في النار همين بيان در جريان اصحاب كهف هست ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ﴾ عبادت اينها، مكتب اينها و خود اينها را شما پشت سر گذاشتيد، خب چون «إِلَّا» به معناي غير است ديگر بحث در اينكه استثنا متّصل است يا منقطع كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد اين استثنا منقطع است متّصل نيست براي اينكه آنها اصلاً خدا را عبادت نمي‌كردند مشركان همين‌طور است اين سخن، سخن تامّي است كه ايشان مي‌فرمايند قبلاً هم برهان اقامه شده است كه مشركان فقط غير خدا را عبادت مي‌كنند آن كسي كه قدري خدا را عبادت مي‌كند قدري غير خدا، خدا و غير خدا دوتايي را عبادت مي‌كند آن رياكار است نه مشرك اين شرك خفي دارد، شرك جليّ اين است كه مستقيماً همين بتها را عبادت مي‌كنند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[6] توهّمي هم داشتند كه ما كه به خدا دسترسي نداريم فقط بايد بتها را عبادت بكنيم مشركان اصلاً خدا را عبادت نمي‌كردند نه اينكه قدري خدا را قدري غير خدا را اينها فقط اين بتها را عبادت مي‌كردند اين سخن، سخن صحيحي است اما بحث در اينكه اين «إِلَّا» استثناي متّصل است يا منقطع فرع بر اين است كه ما اين «إِلَّا» را به معني استثنا بدانيم استثنا هم مستحضريد گفتند «اخراج ما لولا لدخل» معني استثنا اين است اما اگر «إِلَّا» وصف باشد، غير باشد و حرف نباشد و اسم باشد معنايش اين است كه ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ غير اللَّهَ﴾ اينها كه غير خدا را عبادت مي‌كنند اينها كه غير خدا را عبادت مي‌كنند عبادت اينها، مكتب اينها را مثل خود اينها شما پشت سر گذاشتيد معزول كرديد، خب اگر شما عبادت اينها، معبَد اينها، معبود اينها و عابد همه را گذاشتيد كنار مي‌شود نظير حرف ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[7] كه همه اينها زيرمجموعه بيان ذات اقدس الهي است فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[8]

 

پرسش: حاج آقا بعداً در اظهارات مشركين هست كه بتها ما را به خدا نزديك مي‌كنند.

پاسخ: بله ديگر همين، همين دوتا آيه است ديگر ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[9] يك، ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] دو، اينها فقط بتها را مي‌پرستند تا مقرِّب باشند و شفيع وگرنه خدا را كه اصلاً عبادت نمي‌كنند اينها بر اساس توهّمي كه داشتند، خب.

 

فرمود حالا كه شما اين كار را كرديد يعني به يكديگر گفتند ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ﴾ را ﴿فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ﴾ حالا آمدند دامنه ي كهف، كجا بروند؟ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن حالت خطر به غار پناهنده شد آن غار حرا كه حساب ديگري بود اين غار ثور كه پناهنده شد اين غار پناهگاه خوبي است براي عده‌اي كه فقط خدا را بخواهند عبادت كنند و حرف او را اطاعت كنند و منتشر كنند به يكديگر گفتند برويد در غار ﴿فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ﴾ ديگر نگفتند بعد چطور، يك قلب مطمئن به اين فكر نيست كه بعداً تصميم بگيرد مي‌گويد الآن مگر من خودم، خودم را اداره مي‌كنم اين كسي كه برابر سوره ي مباركه ي «طلاق» توكّلش حق بود طمأنينه‌اش هم حق است سخن از شايد نيست سخن از «ليت» و «لعلّ» نيست سخن از بايد است به طور جزم گفتند برويد در غار ديگر «لعلّ» پناهگاه باشد، «ليت» پناهگاه باشد نيست كلمه ي «لعلّ» و «ليت» و امثال ذلك در اين امر پيشنهادي اصلاً راه ندارد ﴿فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ﴾ «لعلّ» و «لعلّكم» و «ليت» و اينها در آن نيست. در سوره ي مباركه ي «طلاق» آيه دو به بعد اين است ﴿وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾ ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَي‌ءٍ قَدْراً﴾ در هيچ كدام از اين سه، چهار جمله سخن از «ليت» و «لعلّ» و «عسي» و اينها نيست «﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾» به صورت جزم، ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ به صورت جزم، ﴿مَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ به صورت جزم، اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[11] اين است اين راه براي همه ما باز است منتها چون راه سختي است عَقبه كئود است روندگان اين راه كم‌اند ما هم در طليعه ي راه داريم حرفش را مي‌زنيم. دوتا روايت نوراني هست كه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) اينها را در كتاب شريف وسائل جلد 27 صفحه ي 222 وسائل مؤسسه طبع آل‌البيت(عليهم السلام) آنجا در صفحه ي 166 آنجا بيان فرمود جلد 27 صفحه ي 166 كتاب قضا ابواب صفات قاضي در آنجا از معجزات نبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه نقل مي‌كند اين است كه «و من ذلك أنّ وابصةبن‌معبد‌الأسدي أتاه فقال لا أدع مِن البرّ و الاثم شيئاً الاّ سألته عنه» گفت من «لا أدع» هيچ چيزي بد و خوب، حلال و حرام، زشت و زيبا نيست مگر اينكه مي‌خواهم از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال بكنم «فلمّا أتاه قال له النبيّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أتسأل عنما جئت له أو اُخبرك» من بگويم براي چه آمدي يا خودت مي‌گويي؟ عرض كرد «أخبرني» شما بفرماييد من براي چه آمدم كه بهتر است. حضرت فرمود: «جئت تسألني عن البرّ و الإثم» تو آمدي بفهمي چه چيزي بد است چه چيزي خوب است، چه چيزي زشت است چه چيزي زيباست، چه چيزي حق است چه چيزي باطل است براي اينها آمدي، «قال نعم» عرض كرد بله من براي اين آمدم من مي‌خواهم بفهمم چه چيزي بدي است چه چيزي خوب است، خب اين مستحضريد يك دوره كتاب فقه مي‌خواهد، اخلاق مي‌خواهد آن ديگر خب آدم هر چيزي را كه نمي‌داند بد است مراجعه مي‌كند، نمي‌داند خوب است مراجعه مي‌كند اما در هر حادثه ي جزيي در موضوعات جزيي كه كتاب مشكلش را حل نمي‌كند در پرونده‌هاي قضايي كه كتاب قانون جواهر مشكل را حل نمي‌كند از كجا بفهمد اين شاهد، شاهد زور است اين دسيسه است، اين فتنه است، اين قسم، قسم باطل است از كجا بفهمد؟ «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي مَن أنكر»[12] اين هم هر دو را آورده آن هم آورده حق با چه كسي است از كجا مشخص بشود؟ در باب صفات قاضي اين روايت آمده است. وجود مبارك حضرت فرمود تو براي اين آمدي بفهمي چه چيزي بد است چه چيزي خوب است، چه چيزي حق است چه چيزي باطل است عرض كرد بله من براي اين آمدم «فضرب بيده علي صدره» وجود مبارك حضرت با دست مباركش روي سينه ي او گذاشت يا سينه ي خودش فرمود از دلت بپرس اين دل يك دفتر خوبي است، يك ديوان خوبي است، يك مكتب خوبي است خب معلوم مي‌شود اگر ما آلوده نكنيم چيز بد به او ندهيم اين چيزهاي خوب به ما مي‌دهد ديگر فرمود: «ثمّ قال يا وابصه البرّ مَااطمأنّت اليه النفس» آنكه دلت آرام مي‌گيرد بدان كار خوبي است «و البرّ مااطمأنّ به الصدر» كار نيك آن است كه قلب نسبت به او هيچ لرزشي، اضطرابي، دو دلي، ترديدي، شكّي ندارد «و الإثم ما تردّد في الصدر» آنجا كه اضطراب است و دگرگوني است و لرزه است و پس‌لرزه است معلوم مي‌شود معصيت است گناه است يا مستقيم يا غير مستقيم، يا ظاهر يا باطن «و الإثم ما تردّد في الصدر و جالَ في القلب» جَوَلان دارد در دلت، دلت شور مي‌زند مردان پاك اين است وقتي پيشنهاد خلاف مي‌دهند به حسب ظاهر همه اركانش درست است ولي اين احساس مي‌كند دلش شور مي‌زند «و جال في القلب» جولان دارد «و إن أفتاك الناس و أفتوك» گرچه مردم بگويند خوب است فقها هم بگويند خوب است ولي تو خودت مي‌داني قلبت مي‌لرزد خب اگر كسي چنين ديواني نداشته باشد گرفتار گوش است ديگر پس اين راه باز است كه آدم خب بر آدم واجب نيست كه درباره ي اين موضوع سخن بگويد كه، بگويد من معذورم. پس ما دوتا راه داريم ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾[13] اين راه حوزه و دانشگاه راه گوش است، آن طهارت روح راهِ دل است فرمود اگر آن راه دل باز باشد ديوان دل باز باشد جواهري هم در دلت است خب جواهر كه نمي‌آيد فتنه‌ها و دسيسه‌هاي زيد و عمرو را بگويد كه جواهر مي‌آيد حكم فقهي را مي‌گويد اما اينكه اينجا دسيسه است، ظاهرش غير از باطن است، باطنش غير از ظاهر است اينكه ديگر در جواهر نيست اين ديگر در صدور است و نفوس است و قلوب است و امثال ذلك اين دوتا روايت است كه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) اين را نقل كرده در اين باب، روايت ديگر هم هست البته خب اينها هست اصل قرآني‌اش هم كه در سوره ي مباركه ي «بقره» از يك طرف در «انفال» از طرف ديگر فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ﴾[14] جامع اينها در سوره ي مباركه ي «انفال» است كه فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[15] اگر آدم باتقوا باشيد فرق بين حق و باطل را در ديوان دل شما يعني در دفتر دل شما ثبت مي‌كند به صورت «عسي» و «لعلّ» و «ليت» و اينها در آن نيست اينها هم در آنها تاريكي حالا غروب شده، شب شده، تاريك شده پناهگاه ندارند عده‌اي هم اينها را تعقيب مي‌كنند به صورت مستقيم و شفاف و بدون «عسي» و «لعلّ» و «ليت» فرمود برويد در غار اما بعد چطور؟ تا چه موقع؟ اينها ديگر در آن نيست اين خاصيّت ﴿وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[16] هست اينها كه انبيا نبودند كه حالا درباره وجود مبارك يوسف و امثال ذلك درست است كه اينها را در ﴿غَيَابَتِ الْجُبِّ﴾[17] در ديوارهاي چاه انداختند در چاه انداختند ولي همانجا خداي سبحان فرمود: ﴿أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ﴾[18] قصه ي نبوّت حضرت يوسف(سلام الله عليه) بالصراحه و شفاف در سوره ي مباركه ي «يوسف» نيامده كما مرّ اما فرمود وقتي اينها حضرت را در چاه انداختند ما همانجا وحي فرستاديم كه يك وقت بالأخره همين اوضاع را براي برادرانت مي‌گويي ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ﴾ كه ﴿لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ﴾ اين يك نكته وحياني در سوره ي «يوسف» براي حضرت يوسف هست فرمود وقتي در چاه انداختند ما وحي فرستاديم كه بالأخره سالم مي‌ماني آنها هم هستند تو هم هستي يكديگر را مي‌بينيد و اين خبر را به آنها گزارش مي‌دهي، خب اين براي انبياست اما اينها كه اصحاب كهف كه انبيا نبودند كه از اينها قدري نازل‌تر سگشان كه از اينها نبود كه حالا سگ را سيصد سال نگه دارد اين سگ اگر كسي در كنار در صحابت مردان الهي باشد اين مي‌شود حالا گاهي چوب مي‌شود، گاهي سنگ مي‌شود، گاهي يك درخت مي‌شود، گاهي يك سگ مي‌شود اين انسان است كه مي‌تواند سگ را انسان كند وگرنه اگر خودش ـ معاذ الله ـ ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[19] بود ديگر طور ديگر در مي‌آيد ديگر خب سگي را قرآن با جلال و شكوه ذكر بكند كيفيت نشستن او را ذكر بكند، كيفيت نگهباني او را ذكر بكند خب اين از همان راه است ديگر، خب. فرمود: ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْووا إِلَي الْكَهْفِ﴾ خب برويد در كهف بعد چطور؟ خدا هست مي‌خواهيد بخوابيد او شما را جابه‌جا مي‌كند، بالاپوش نداريد، زيرپوش نداريد، زيرانداز نداريد، روانداز نداريد او برايتان تأمين مي‌كند، غذا مي‌خواهيد او تأمين مي‌كند، آب مي‌خواهيد او تأمين مي‌كند اين حرف چه كسي است؟ ﴿يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً﴾ همين خداست كه در روزگار قبل از ميلاد اين بركات را داده ديگر با جزم قرآن هم كتاب قصّه نيست نبأ حق است اگر خداي ناكرده اين حرفها، حرفهاي باطل بود يا نقل نمي‌كرد يا اگر نقل كرده بود او را ابطال مي‌كرد قرآن كه گزارشگر نيست حرفي را از كسي نقل بكند بعد رد بشود اين حرف يا حق است يا باطل اگر حق است مي‌گذرد و امضا مي‌كند باطل بود فوراً ابطال مي‌كند اين سخنان جزم را با امضا پذيرفت كه ﴿يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً﴾ مُرافق شما، رِفق شما، رفيق شما همه چيز قرار مي‌دهد بنابراين شما هيچ نگراني نداشته باشيد رفتند در آن خاكها گرفتند خوابيدند خب ديگر به اين فكر نبودند كه ما زيرانداز نداريم، روانداز نداريم، شب مي‌شود، سرد مي‌شود، اگر آفتاب بتابد چطور مي‌شود فرمود اين كار را نكنيد كدام قسمت غار خوابيدند؟ حالا اين را دارد مشخص مي‌كند. فرمود غار اينها يك غار تنگ و بسته نبود يك غار وسيعي بود كه ﴿وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ﴾ اينها در وسط غار خوابيدند دمِ در غار نخوابيدند در وسط غار خوابيدند اين يك، اين غار هم نه شرقي بود نه غربي.

 

پرسش: چطوري است جمع اين آيه با معاد كه در روايات ما هست؟

پاسخ: بله خب، انسان تا آنجايي كه مقدورش هست بايد كار كند و اينها هيچ كسي نمي‌تواند بيكار باشد اما وقتي همه ي علل و اسباب از او گرفته شد اين به چه كسي پناهنده مي‌شود؟ اين مي‌گويد ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾[20] اين در بحث قبلي‌اش گذشت اين بايد معاش داشته باشد، مسكن داشته باشد، زيرانداز داشته باشد، روانداز داشته باشد اما همه را از اينها گرفتند اين به چه كسي پناه مي‌برد؟ به ﴿مِن لَدُنْكَ﴾ عرض كردند خدايا همه اسباب و وسايل را از ما گرفتند ولي تو كه قادر بر همه كاري هيچ كسي نمي‌تواند قدرت تو را محدود كند ﴿مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾ ما نمي‌خواهيم از ارحام و اقوام و واجب‌النفقه‌هايمان و عمودين و اينها استفاده كنيم عرض آنها نسبت به ذات اقدس الهي اين بود كه پروردگارا ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾ اين در تعبير ﴿لَدُنْكَ﴾ هم به عرض رسيد كه اينها كه نظير حضرت خضر نبودند علم لدنّي بخواهند اينها وقتي پناهگاهي نداشتند جز خدا يك مضطر مثل مسلمانان غزّه اينها از چه كسي كمك مي‌خواستند يك تكّه راه داشتند كه آن هم رَفهيها بستند چنين آدمي به چه كسي پناه ببرد غير از الله.

 

پرسش:...

پاسخ: آنها يا شهيدشان كرده بودند نظير همان كساني كه ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[21] بود، نظير مشركان حجاز بود كه كسي قدرت نداشت اگر پيامبراني بودند «بقتلهم النبيين» بود، ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ بود، ﴿وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾[22] بود اينها هيچ پناهگاهي نداشتند چون هيچ پناهگاه نداشتند مثل همين مسلمانهاي غزّه اينها مي‌گفتند فقط «يا الله» ديگر، «يا الله» داشتند. چنين دعايي مستجاب خواهد بود آن لَدُنّي كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ﴾[23] اين لدن با آن لدن خيلي فرق دارد آن لَدُني كه خضر(سلام الله عليه) داشت كه ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود برو كسي كه ﴿عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[24] با او خيلي فرق دارد هر بي‌پناهي بگويد «يا الله» و درك بكند كه «الله معه حيث ما كان» خدا جواب مي‌دهد هر بي‌پناهي در صورتي كه او را بخواهد، خب.

اينها آمدند ذات اقدس الهي موقعيّت اقليمي و هندسي غار را شرح مي‌دهد فرمود: ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَتَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ﴾ اين كهفشان رو به شرق نبود كه آفتاب كه طلوع كرد مستقيماً تا آخر كهف را بگيرد و حرارت بتاباند و اينها را آسيب برساند در شرق قرار نداشت و رو به غرب هم نبود كه بعدازظهر آفتاب كه به كرانه غرب رفت مستقيم روبه‌رو تا تَه غار را روشن كند بلكه منطقه‌اي بود كه رو به شمال بود تقريباً و پشتش به طرف قطب جنوب بود يك طرف شرقي داشت يك طرف غربي صبح كه آفتاب طلوع مي‌كرد به يك قسمت غار مي‌تابيد به درون غار كه فضا را روشن بكند تا حدودي تلطيف بكند تا حدودي ولي به خود اينها نرسد اينها را آسيب نرساند، عصر هم كه مي‌شد به يك سَمت ديگر غار مي‌تابيد كه باز به اينها نتابد اينها را آسيب نرساند اينها احساس حرارت نكنند و رنج نبرند فرمود اين غار موقعيّت اقليمي‌اش نه شرقي بود نه غربي صبح كه آفتاب مي‌تابيد به يك سَمت غار مي‌تابيد، عصر كه مي‌خواست غروب كند به سمت ديگر غار مي‌تابيد و درون غار محفوظ بود هم هوا لطيف مي‌شد، هم معطّر مي‌شد و هم سوزان و گداخته نمي‌شد ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ﴾ يعني شما اگر بودي اين ترسيم و احضار حال گذشته است يعني اگر آن صحنه بودي مي‌ديدي الآن هم اگر آن غار را ببيني اين حال را احساس مي‌كني به هر مخاطبي مي‌فرمايد ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ﴾ به طرف دست راست اين «زارَ» يعني «مالَ» زيارت با زور گرچه سه حرفي‌اند «زاء» و «واو» و «راء» ولي اصلشان دوتاست اصلشان يكي نيست اين «زورا» زور مي‌گويد، باطل مي‌گويد، منحرف است اين از همين باب كه «زار» يعني «انحرف عن الحق» آن زار به معني زيارت گرچه آن هم سه حرفي هست ولي ريشه ي اينها با اين زور به معناي بطلان و انحراف دوتاست آن مقاله‌اي كه به عنوان زيارت نوشته شده فرق بين زارَ به معناي زيارت با زارَ به معناي انحراف آنجا بيان شد، خب. ﴿وَتَرَي الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ﴾ يعني «تتزاور» ﴿عَن كَهْفِهِمْ﴾ به طرف دست راست شما ﴿وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ﴾ يعني «تَقطعهم» يعني «تنصرف عنهم» «ذَاتَ الشِّمالِ» شمال در برابر يمين به قسمت چپ اين غار مي‌افتد كه گرچه از آن طرف، طرف راست غار است و از اين طرف، طرف چپ غار ولي آن شخصي كه وارد مي‌شود دست راست خودش را حساب مي‌كند دست راست وارد سَمت چپ غار است، دست چپ وارد سَمت راست غار «وَإِذَا غَرَبَت» يعني شمس، «تَقْرِضُهُمْ» يعني «تقطعهم» يعني «تنصرف عنهم» به طرف شمال، خب خود اينها كجا هستند؟ خود اينها نه در طرف غرب غارند نه در طرف شرق غار ﴿وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ﴾ در فضاي درون اين غار گرفتند استراحت كردند و غار هم وسيع است كهف هم وسيع است چون غير از غار است بزرگ‌تر از غار است، خب پس اينها غار وسيع است شرقي نيست غربي نيست اينها در وسط غار گرفتند خوابيدند در لَبه ي غار نخوابيدند قسمت غرب غار نخوابيدند، قسمت شرق غار نخوابيدند آفتاب در هنگام طلوع يك بخش خاصّ اين كهف را روشن مي‌كند مي‌تابد نه همه كهف را، در قسمت غروب هم بخش ديگر را مقابلش را روشن مي‌كند نه همه ي غار را اينها وسط محفوظ‌اند هم هوا لطيف مي‌شود و هم اينها از تابش مستقيم آفتاب مصون‌اند ﴿ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ چون يك كتاب علمي نيست نظير حكمت و فقه و تفسير و فلسفه اين يك كتاب نور است شما مي‌بينيد در بحثهاي فلسفي، در بحثهاي كلامي، در بحثهاي اصولي، در بحثهاي فقهي فقط صبغه ي علمي محفوظ است وسط بحث علمي مسئله تقوا و هدايت را ذكر بكند نيست اما اين چون كتاب نور است نه كتاب علم حجاب در آن نيست هر مطلب علمي را كه نقل مي‌كند صبغه ي هدايتي‌اش را هم بازگو مي‌كند. فرمود: ﴿ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ مُهتدي كامل كسي است كه از هدايت پاداشي خدا بهره‌برداري كند اين از باب اتحاد مقدم و تالي نيست اگر كسي را خدا هدايتِ پاداشي داد او به مقصد مي‌رسد وگرنه هدايت تشريعي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[25] است خب خدا همه را هدايت كرده ديگر ﴿وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ اضلال هم قبلاً گذشت كه اضلال ابتدايي اصلاً نيست اضلال كيفري هست اضلال كيفري هم امر وجودي نيست امر عدمي است خداي سبحان توفيق را به بعضيها نمي‌دهد آن‌وقت حالا اشخاص را به حال خودشان رها مي‌كند اين معني اضلال وگرنه چيزي باشد به نام ضلالت ـ معاذ الله ـ خدا اين را به آدم بدهد كه نيست اين امساك است درَ رحمت را به روي بعضي باز مي‌كند بعضي كه لايق نيستند باز نمي‌كند ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾[26] اين اصلِ جامع در سوره ي مباركه ي «فاطر» است گاهي درِ رحمت را باز مي‌كند گاهي باز نمي‌كند نه اينكه چيزي است به نام ضلالت خدا ضلالت به يك عده مي‌دهد نه، عقل از درون، وحي از بيرون، نقل از بيرون همه ي اسباب هدايت و راهنمايي را فرستاده قرآن فرستاده، پيغمبر فرستاده همه ي مقدّمات را كرده مدّتي هم مهلت داده ديد اين بيراهه مي‌رود بعد اين را به حال خودش رها كرده اين به حال خود رها كردن همان است كه مي‌گوييم «لا تَكلني الي نفسي طرفة عين»[27] اين معني اضلال است ﴿وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾. اين مسئله هدايت هم مستحضريد كه ذات اقدس الهي گرچه در بخشي از موارد دارد كه هدايت اينها افزوده مي‌شود اما اصرار قرآن بر اين است كه بفرمايد اينها بالا مي‌آيند دارد ﴿زِدْنَاهُمْ هُديً﴾[28] نه ﴿زدنا هدايتهم﴾ اين «زِدْنَاهُمْ» تمييز مي‌خواهد خب از چه نظر اينها را بالا بردي، اضافه كردي؟ از نظر هدايت وقتي هدايت بالا مي‌آيد خود اين شخص بالا مي‌آيد ما اين شخص را بالا برديم نه اينكه اين شخص همان وضع قبلي را دارد هدايت يك وصف خارجي باشد آن را كم و زياد كرديم يك انسان عالِم خودش برجسته شد، يك انسان متّقي خودش برجسته شد اوايل در سوره ي مباركه ي «انفال» فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[29] آن بخش دقيقش در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[30] اين را اگر به ابن‌هشام و امثال ابن‌هشام بدهي مي‌گويد «لا» محذوف است، به يك حكيم بدهي مي‌گويد خير، جاي «لام» نيست «لام» براي آن اوّليهاست كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است اما وقتي خود اين آقا بالا آمده مي‌شود درجه ديگر «لام» سخن از حذف «لام» نيست يكي از مشكلات ما اين است كه ما به اين فكر نيستيم ادبياتي برابر معارف خود ما شيعه‌ها بنويسيم اين سيوطي ما براي ديگري است، اين مغني ما براي ديگري است، اين جامي ما براي ديگري است، اين مختصر ما براي ديگري است، اين مطوّل ما براي ديگري است با اين ادبيات، با اين حروف، با اين تعبيرات آدم مي‌آيد بالا اطلاعات قرآني‌اش هم همان است اگر ما كسي مي‌داشتيم و بايد هم داشته باشيم مطوّلي بنويسد برابر با معارف شيعه مختصر بنويسد اين‌چنين، مغني بنويسد اين‌چنين، جامي بنويسد اين‌چنين، سيوطي بنويسد اين‌چنين ديگر شاهد و مثال ما نه سبعه ي معلّقه است نه آيات به روال آنها معنا مي‌شود آيات را به روال خودمان معنا مي‌كنيم اگر گفتيم «لام» به فلان معناست در فلان آيه به روال خودمان مي‌گوييم برابر تبيان شيخ طوسي و مجمع‌البيان طبرسي و الميزان علامه معنا مي‌كنيم نه برابر تفسير فخررازي شما غالب تفسيرهايي كه طلبه‌ها در نوجواني برابر مغني از آيات يادشان است همين حرفهاي سنّيهاست اين ما متأسفانه عادت نكرديم ما خيال كرديم باسواد شدن حرام است يا خيال كرديم اين مقداري كه داريم سواد است اولاً اين دوتا مسئله را ما بايد بدانيم كه ملاّ شدن حرام نيست، معصيت نيست معصيت كبيره نيست و اين مقداري هم كه رايج است ملايي نيست ما اگر نتوانيم چهارتا تفسير مثل مجمع‌البيان بنويسيم يا چهارتا كتاب ادبي مثل مطوّل و مغني بنويسيم ديگر كسي نمي‌تواند بگويد من ملاّ هستم كه، خب پس بنابراين اين سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[31] ، انفال دارد ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[32] اصرار قرآن هم در اين است كه ما خود اينها را زياد مي‌كنيم نه «نزيد هدايتهم» نه اينها را ما بالا مي‌آوريم اينها بالا مي‌آيند مقرّب مي‌شوند يعني چه؟ بالا آمده كه مقرّب شده خود اين شخص مقرّب شده اگر اين شخص بالا نيامده باشد كه مقرّب نمي‌شود كه.

فرمود: ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ اين قصّه از بس معارف هر چند همه قسمتهاي قرآن همين‌طور است از بس معارف عجيب و فراوان دارد كه تعبير همان‌طوري كه مي‌گويند «زيدٌ عدلٌ» مبالغه است براي تفهيم كامل است در اينجا هم در سرفصل اين قصّه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾[33] نه «عجيبا» فرمود اينها خيال كردي عجب‌اند، بايد بگويد خيال كردي اينها عجيب‌اند اگر بفرمايد داستان اينها عجب است خب بله، مثل اينكه مي‌گويند وصف زيد عدل است اما اگر بگويند «زيدٌ عدل» معلوم مي‌شود مبالغه است ديگر فرمود اصحاب كهف عجب نيستند بايد بفرمايد اصحاب كهف عجيب نيستند نه عجب نيستند از بس اين قصّه معارف فراوان دارد چنين تعبيري هم او را همراهي كرده ساير قصص هم البته همين‌طورند، خب. اما اينها چه خوردند چه نخوردند يك بيان لطيفي دارد ابن‌سينا در آن نمط دهم اشارات چون او هم طبيب بود، هم فيلسوف بود و هم رياضيدان بود مي‌خواهد اين را معنا كند كه ممكن است كسي چند روزي با غذاي كم بسازد اين را در همان اسرار آيات نمط دهم فرمود اگر به شما گفتند كه سالكي مثلاً چند روز با غذاي كم بسنده نكرد اين را زود انكار نكن اين راه طبّي دارد بعضي از مزاجها هستند كه سرگرم هضم موادّ قبلي‌اند چهار روز، پنج روز، شش روز غذا نمي‌خورند اين را ايشان ذكر مي‌كند به تعبير شيخناالاستاد مرحوم حكيم الهي قمشه‌اي گفت اگر يك وقت شنيديد رياضت كشف بادامي بسازد باورتان بشود انكار نكنيد هيئت ايراني كه رفته بود به شوروي سابق همان زمان روزنامه‌هاي آنها نوشتند زلزله‌اي آمده در مسكو و بعد از يك هفته يك زن سالمندي را از زير آوار بيرون آوردند يك هفته، اين معاون وزير امور خارجه كه همراهي مي‌كرد اين هيئت ايراني را از آنها سؤال شده كه خب اينها كه شما در روزنامه‌هايتان نوشتيد در اين همراهي كه از فرودگاه تا پاويون اينها را همراهي مي‌كردند سؤال شد كه اين در روزنامه‌ها بود كه يك هفته بعد از زلزله اين زن سالمند را از زير آوار بيرون آوردند گفت بله نوشتند، سؤال شد كه چطور اين مانده حالا جوابي كه اين داد گفت، گفت در كنار اين ديوار ويران شده سيلوي گندم بود اين برفها هم آب شد اين گندمها به صورت خمير شد و نان شد و اين خورد و ماند اين است. اليوم، نگاه كردم ببينم چه چيزي مي‌گويي همين، خب اينها كه ديگر در زلزله بم هم از اين حرفها بود ديگر هفت روز، هشت روز، كمتر و بيشتر يك زن سالمندي، يك مرد سالمندي مي‌ماند بالأخره فرمود: ﴿ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ﴾ آن كسي كه بايد نگهدارد، نگه مي‌دارد شرايط عادي يك چيز است شرايط غير عادي يك چيز ديگر است سيصد سال وقتي روح به جاي ديگر توجه بكند چون روح غذا را مي‌گرداند ديگر چه كسي غذا را جابه‌جا مي‌كند اين نان سنگك را، آن گوشت را، آ‌ن سيب‌زميني و پياز را چه كسي تبديل به گوشت و خون مي‌كند؟ روح ديگر، روح اگر توجّهش به جاي ديگر باشد به اندك كاري همين بدن را نگه مي‌دارد اگر خيلي توجّه داشته باشد كه مرتّب مي‌رود پرخوري مي‌كند گرسنه‌اش مي‌شود، كمتر توجه داشته باشد، كمتر فعاليت مي‌كند به جاي ديگر مشغول است اين ديدي است درباره شناخت انسان و مرگ خيليها مي‌گويند وقتي از يك طبيب سؤال بكني انسان چرا مي‌ميرد؟ مي‌گويد خب اين دستگاه بدن جواب مي‌كند انسان مي‌ميرد حالا يا به روح معتقد است يا به روح معتقد نيست آنها كه به روح معتقدند مي‌گويند «جان قصد رحيل كرد گفتم كه مرو*** گفتا چه كنم خانه فرو مي‌آيد» اين خانه خراب مي‌شود من ناچارم بروم بيرون اما آنها كه طور ديگر فكر مي‌كنند جواب ديگر مي‌دهند مي‌گويند اين روح صاحب‌خانه است مدّتي اينجا بود تا وسيله فراهم بكند، ابزار فراهم بكند يك خانه خوب براي خودش بسازد چون وقتي خانه خوب ساختي اين خانه كلنگي را رها مي‌كند مي‌رود آنجا نه چون خانه فرو مي‌آيد صاحب‌خانه مي‌رود بلكه صاحب‌خانه يك قصر ديگري در غُرف مبنيه ساخته اينجا را رها كرده اين به هم مي‌خورد اين يك نگاه است، فرمود اينها جزء آيات الهي است شما تعجّب نكنيد كه سيصد و اندي سال، سيصد سال شمسي گروهي بدون غذا و بدون آب بمانند.


[1] کهف/سوره18، آیه14.
[2] کهف/سوره18، آیه14.
[3] الرعد/سوره13، آیه28.
[4] انبیاء/سوره21، آیه67.
[5] انبیاء/سوره21، آیه98.
[6] زمر/سوره39، آیه3.
[7] انبیاء/سوره21، آیه67.
[8] انبیاء/سوره21، آیه98.
[9] زمر/سوره39، آیه3.
[10] یونس/سوره10، آیه18.
[11] الرعد/سوره13، آیه28.
[12] مستدرك الوسائل، المحدّث النوري، ج17، ص397.
[13] ق/سوره50، آیه37.
[14] بقره/سوره2، آیه282.
[15] انفال/سوره8، آیه29.
[16] کهف/سوره18، آیه14.
[17] یوسف/سوره12، آیه15.
[18] یوسف/سوره12، آیه15.
[19] اعراف/سوره7، آیه179.
[20] آل عمران/سوره3، آیه8.
[21] بقره/سوره2، آیه61.
[22] آل عمران/سوره3، آیه146.
[23] نمل/سوره27، آیه6.
[24] نمل/سوره27، آیه6.
[25] بقره/سوره2، آیه185.
[26] فاطر/سوره35، آیه2.
[27] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج7، ص2.
[28] کهف/سوره18، آیه13.
[29] انفال/سوره8، آیه4.
[30] آل عمران/سوره3، آیه163.
[31] آل عمران/سوره3، آیه163.
[32] انفال/سوره8، آیه4.
[33] کهف/سوره18، آیه9.