درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيه 110 سوره اسراء

 

﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً﴾ ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرَاً﴾

 

بخش پاياني سوره ي ي مباركه ي «اسراء» هم به بخش آغازينش برمي‌گردد و هم عصاره ي مطالب اين سور‌ه را به همراه دارد يكي از آن آياتي كه در بخش پاياني قرار گرفت همين است فرمود چه بگوييد الله چه بگوييد الرحمان، چه ذات اقدس الهي را به اسم الله بخوانيد چه به اسم رحمان بخوانيد فرق نمي‌كند خدا داراي اسماي حسناي فراوان است. مشركان الله را مي‌پذيرفتند چون اينها مشركِ در اصلِ ذات، مشرك در خالقيّت ذات و مانند آن نبودند اينها مشرك در ربوبيّت بودند وگرنه مي‌پذيرفتند كه خالق سماوات و ارض الله است ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[1] الله را به عنوان خالق كل قبول داشتند الله را به عنوان ربّ‌الأرباب و ربّ‌العالمين قبول داشتند ﴿مَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ﴾[2] اما الله را به عنوان ربّ انسان، ربّ رزق، ربّ شِفا و مانند آ‌ن قبول نداشتند كه گرفتار ارباب متفرّق بودند اما درباره ي رحمان چيزي نمي‌گفتند براي آنها آشنا نبود ولي مي‌ديدند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گاهي به الله دعوت مي‌كند، گاهي به الرحمان دعوت مي‌كند آنها اعتراض مي‌كردند مي‌گفتند كه پيامبر يعني كسي كه مدّعي نبوّت است ما را از شرك بر حذر مي‌دارد ولي خودش از اسماي متعدّد سخن به ميان مي‌آورد آيه نازل شد كه اينها تعدّدشان در مرحله ي اسم است وگرنه مسمّا واحد است مسمّا يكي است كه خالق كل است و ربّ كل است و ربّ هر شيئي هم هست ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ هر چه از اين اسما را بخوانيد معيار آن مسمّاست مسمّا هم داراي اسماي حسناست و اسماي حسنا هم به همان تفسيري كه در بحث روز قبل گذشت تبيين مي‌شود البته اينها مترادف نيستند همان‌طوري كه قابض و باسط مترادف نيستند، محيي و مميت مترادف نيستند اينها هم مترادف نيستند البته بعضي از آنها متقابل‌اند، بعضي از آنها فقط مختلف‌اند نه متقابل الله و الرحمان از نظر معنا مترادف نيستند متقابل و متضاد و امثال ذلك هم نيستند گفتند خدا را الله مي‌گويند براي اينكه جامعِ جميع كمالات و مُستجمع جميع اوصاف است از اين جهت كه همه ي حقايق در ذات اقدس الهي حضور جمعي دارد او مي‌شود الله و از اين جهت كه همه ي فيوضات از ذات خداي سبحان نشأت مي‌گيرد او مي‌شود رحمان كه رحمان الدنيا و الآخره است آن رحمتي كه ﴿وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[3] پس از جهت انتباع كثرت در وحدت كه جامع جميع كمالات است مي‌شود الله، از جهت انتشاء و نشو و ظهور كثرت در امور در خارج او مي‌شود رحمان وگرنه مترادف هم نيستند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ اين كتاب شريف تفسير كنزالدقائق در بين اين تفسيرهاي روايي يك مقدار كامل‌تر است حتماً با اين كتاب مأنوس باشيد اين بسياري از رواياتي كه در ساير كتابهاي روايي نيست آنجا جمع مي‌كند رواياتي كه در ذيل اين آيات وارد شده است بخشي از آنها مربوط به تفسير آيه است كه غالباً ملحوظ مي‌شود و مطرح مي‌شود و بخشهاي فراوان ديگري دارد كه مربوط به تفسير آن آيه نيست مثل اينكه اين آيه خاصيّتش چيست؟ اين آيه را گرچه موقع خواندن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين كه اين آيه نازل شد بچه‌ها همين كه مقداري مي‌توانستند چيز بفهمند اين آيه را يادشان مي‌داد اينها روايات نوراني است كه در ذيل اين آيه آمده است غرض اين است كه اُنس با روايات تنها براي اين نيست كه معناي آيه مشخص بشود خصوصيّت آيه، تأثير اين آيه در استجاب دعا يا شفاي مرض اين چيزها هم بركاتي است كه اين روايات دارد كسي گفت من مشكل مالي دارم حضرت فرمود چرا اين آيه ي ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾ را نمي‌خواني خب اينها بحثهاي روايي است بحث تفسيري نيست اما آثار خاصّ خودش را دارد با اين كتاب مأنوس باشيد خيلي خوب است.

بحثي را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول كافي دارند در اسماي حُسنا كه خدا اسمي را خلق كرد خصوصيّات اين اسم اين است بعد اسماي ديگري كه از اين منتشع و منتشر شدند آنها را ذكر مي‌كند چهار اسم را خلق كرد از هر اسمي سه اسم خلق شد، شده دوازده اسم يا سه اسم خلق كرد از هر سه اسمي چهار اسم منتشر شد شده دوازده اسم از آن اسماي ديگر هم اسماي ديگر ظهور پيدا كرده تبارك و تعالي? را در آن روايت اسم مي‌داند اين اسمي كه در روايت مصطلح است غير از اسمي كه در مقابل فعل و حرف باشد آنجا حضرت در اين روايت تبارك يا تعالي? را اسم مي‌داند يعني حقيقتي كه اين تبارك از او حكايت مي‌كند، خب اين روايت طولاني را كه سيدناالاستاد اين را در درس خواندند و معنا كردند يعني همين روايت كافي را در تفسير شريف كنزالدقائق اين روايت هم مبسوطاً آمده.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، البته بعضيهايشان اين‌طور است اين را خود آن راوي، خود آ‌ن راوي كه جاعل بود اين را گفته من از راههاي دور و نزديك رواياتي را جعل كردم براي اينكه علاقه ي مردم به قرآن ديدم كم شد من اين را جعل كردم اين يك سخن ناصوابي است يعني كار ناصوابي است خود وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود كه از راه باطل نمي‌شود به مقصد صحيح رسيد «من حاول أمراً بمعصية الله كان أفوت لما يرجو و أسرع لمجيء ما يَحذر»[4] اين از بيانات نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) است كه هرگز هدف، وسيله را توجيه نمي‌كند ما براي رسيدن به مقصد صحيح راهِ صحيح فراوان داريم ديگر نيازي به راههاي جعلي نيست البته برخي از آن روايات ضعيف است و مجعول است آنها را اهل درايه و رجال شناسايي كردند و بررسي كردند اما بعضيهايش بالأخره معتبر است.

 

پرسش:...

پاسخ: بعضي چون آخر بحث تفسير غير از بحث قرائت قرآن است آنجا كه سخن از قرائت قرآن است بله، ثواب آن روايتي كه معتبر باشد و دلالت بكند بر ثواب آ‌ن سور‌ه ذكر مي‌كند اما در بحث تفسير اينجا جايش نيست آن يك بحث خاصّي است جاي خاصّ خودش و حق است اما بحث تفسير معنايش اين است كه اين آيه معنايش چيست آن وقت رواياتي كه آيه را معنا مي‌كند بايد در بحث تفسيري باشد رواياتي كه در فضايل سُوَر را معلوم مي‌كند آن بايد در علوم‌القرآن باشد ما يك علوم‌القرآن داريم يك بحث تفسير علوم‌القرآن اين است كه قرآن چه موقع جمع‌آوري شد؟ كاتبان قرآن چه كساني بودند؟ از چه وقت شروع شده؟ چه موقع ختم شده؟ ثوابش خواندنش چيست و مانند آن البته بحث تحريف و بحث نسخ و بحثهاي نزول دفعي و تدريجي و اينها جزء علوم‌القرآن برمي‌گردد اما حالا اين آيه‌اي كه در فلان سور‌ه است اين معنايش چيست اين با اينكه ما در اول يا آخر سور‌ه ذكر بكنيم كه خواندن اين سور‌ه فلان قدر ثواب دارد اين تفسير آيه را روشن نمي‌كند اين است كه ايشان در بحث روايي چون بحث تفسيري است رواياتي كه مربوط به تفسير آيه است ذكر مي‌كنند و در تفسير متن هم روايات را در كنار ذهن شريفشان در ديدشان دارند اگر آيه‌اي چندتا احتمال دارد و خيلي روشن نيست لكن روايت يكي از آنها را شفاف كرده ايشان در بحث تفسيري همان معنا را كه روايت گفته انتخاب مي‌كند مي‌فرمايد «كما سيجيء في البحث الروايي» در بحث روايي آن روايت را نقل مي‌كنند و بازگو مي‌كنند مي‌گويند «كما تقدّم في التفسير» اين رابطه ي تفسير با روايت اما حالا روايتي در فضيلت سور‌ه يا فضيلت آيه است اين مشكل آن آيه را معنا نمي‌كند ما حالا چون در بخش پاياني بود اين را نقل كرديم وگرنه اين روايت كه در تفسير كنزالدقائق هست در تفسيرهاي ديگر هم هست كه وجود مبارك پيغبمر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين كه بچه‌هاي آن خاندان به حدّ نوجواني مي‌رسيدند كه مي‌توانستند چيزي بفهمند اين آيه را يادشان مي‌داد، خب اهل بيت هم همين كار را مي‌كردند اين را براي تبرّك نقل كرديم وگرنه در معنا كردن اين آيه سهمي ندارد، خب.

مطلب ديگر اينكه آيا اسم عين مسمّاست يا نه؟ اين يك، و آيا اسماء الله توقيفي‌اند يا نه دو، اين دو از مسائل بسيار مهمّي است كه قبلاً در سوره ي ي مباركه ي «اعراف» آيه 180 گذشت در سوره ي ي «اعراف» آيه ي 180 اين است كه ﴿وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ آنجا گذشت كه اينكه مي‌گويند اسم عين مسمّاست يعني چه؟ اينكه مي‌گويند اسماي خدا توقيفي است اين يعني چه؟ تا حدودي آنجا روشن شد كه اين الفاظي كه ما اطلاق مي‌كنيم چه در جوشن كبير چه در ادعيه ديگر اين الفاظ اسماي معاني و مفاهيم‌اند اين يك، معاني و مفاهيم اسماي مصاديق خارجيّه‌اند اين دو، مصاديق خارجيه مظاهر اسماي الهي‌اند اين سه، اسماي الهي عبارت از ذات با تعيّن مخصوص است اين چهار، اگر گفتند كه اسم عين مسمّاست اوّلي نيست، دوّمي نيست، سوّمي نيست آن مقطع چهارم است نه اينكه اين الفاظ عين آن ذات است نه اينكه اين مفاهيم عين آن ذات است نه اينكه اعيان خارجيه عين آن ذات است بلكه خود آن ذات عين آن ذات است ذات با تعيّن عين ذات است، ذات با تعيّن علم، ذات با تعيّن قدرت عين ذات است و اين تعيّنها هم در شهود است مرحله ي چهارم يعني مرحله ي چهارم اگر گفته شد اسم عين مسمّاست يعني آن مرحله وگرنه هيچ آدم عاقلي نمي‌آيد بگويد اين لفظ عين آن مسمّاست يا مفهوم عين مسمّاست كه، كه بحث عميق داشته باشد اين بحث از جاي ديگر شروع شده و به جاي ديگر ختم شده.

مسئله ي بعدي اينكه اسماء الله توقيفي است يا نه؟ اينكه در دعاي نوراني سمات يا ندبه يا امثال ذلك است «وباسمك الذي إذا دُعيت بها للسماء فطرت» آن است با آن اسمي كه آسمان را مي‌شكافي نه با لفظِ فاطر «و بأسمائك الّتي بها خُلقت الأرض و بأسمائك الّتي خُلق البِحار» آن اسما كه اثر دارد تعيّنات الهي است ديگر اوصاف ذات اقدس الهي است آنها اثر دارد كه در دعاي سمات و امثال ذلك آمده سخن از آن است كه آن اسما آيا عين مسمّاست يا نه؟

مطلب بعدي توقيفيّت اسماست كه اسماي خدا توقيفي است يا نه؟ اين يك بحث فقهي است البته كه قبلاً در كلام بحث شده بود منتها بحث، بحث فقهي است چون در فقه از اين مسائل سخني به ميان نيامده متكلّمين بحث كردند اگر ما بخواهيم به عنوان اسم چيزي را براي خداي سبحان قرار بدهيم كه نقص را در برداشته باشد يك، يا كمالِ محدود را در برداشته باشد دو، او هم منزّه است هم مقدّس، هم تسبيح دارد هم تقديس كه در بحث ديروز گذشت خدا سبّوحِ از اوصاف نقصي و سُلبي است يك، خدا قدّوسِ از اوصاف كمالي است دو، خدا داراي اوصاف اكمل است نه كمال، كمال محدود است آن اكملي كه نامحدود است براي خداست اگر ما چنين اسمي را توانستيم پيدا كنيم اين محذور عقلي ندارد اگر بحث فقهي است بايد دليل فقهي يعني روايتي بر منع بيايد وگرنه دليل عقلي بر منع نيست لكن همه ي بزرگان منهم سيدناالاستاد مرحوم علامه، منهم شيخ و مشايخنا مرحوم ميردادماد(رضوان الله عليه) هم ميرداماد فرمود از گذشتگان هم مرحوم علامه كه ادب اقتضا مي‌كند ما چيزي را به عنوان اسم براي ذات اقدس الهي اطلاق نكنيم اما مسئله ي وصف كه سخن از تسميه نيست اين مرتّب همه دارند مي‌گويند ديگر خدا واجب‌الوجود است، علّت‌العلل است، منشأ كل است، مبدأ كل است، نقطه ي آغازين است اين حرفها چه در عِبري چه در عربي روزانه مردم دارند مي‌گويند ديگر از ذات اقدس الهي به اين امور ياد كردن او را به اين وصفها ستودن اينكه محذوري ندارد تسميه است كه اشكال دارد نه وصف خدا وگرنه هر كسي با هر زباني درباره ي خدا بحث مي‌كند مي‌گويد او نقطه ي آغازين عالَم است، او مبدأ جهان است، او علّةالعلل است اينها كه وارد نشده اينها را كه به عنوان اسم ياد نمي‌كنند در دعا بگويند يا علّةالعلل كه بنابراين در اسم ادب اقتضا مي‌كند آنچه را كه وارد نشده انسان نگويد احتياط ديني هم همين است هم فرمايش مرحوم ميرداماد است، هم فرمايش سيدناالاستاد است و اينها اما وصف كه خب مي‌دانيد رواست ديگر. اين‌گونه از مسائل در ذيل آيه 180 سوره ي ي مباركه ي «اعراف» مبسوطاً بحث شد.

 

پرسش:...

پاسخ: كامل، محدود است اكمل نامحدود است ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، اكمل يعني كامل‌ترين اينها آن كسي كه كامل است بالاتر از او موجودي است به نام اكمل خدا بالاتر ندارد كامل بالاتر دارد كه اكمل باشد اما اكمل كه ديگر بالاتر ندارد، خب.

 

پرسش:...كامل نيست

پاسخ: كمال هست اكمل نيست، عالم هست اعلم نيست اگر كسي اعلم از اين آقا بود كه نمي‌گويند اين عالِم نيست كه اگر كسي اقدر از اين بود كه نمي‌گويند اين قادر نيست كه اگر عمرو اكمل از زيد بود نمي‌گويند زيد كامل نيست كه، زيد كامل است آن اكمل از اين است.

 

پرسش:...

پاسخ: فرق نمي‌كند اين صيغه اسم فاعل است ديگر يا اسم فاعل يا صفت مشبهه كامل، عالِم، قادر، فاضل، كاتب همه ي اينها همين‌طور است اگر گفتيم اقدر است، اعلم است، ابصر است، اعقل است آن مي‌شود بالاتر اما اگر گفتيم نه كامل است، عالِم است، فاضل است اينها مي‌شود متوسّط ديگر فرق اسم فاعل و افعل تفضيل همين است ديگر، خب. ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ پس اين يكي،

مطلب ديگر اينكه درباره ي اسماي حسناي ذات اقدس الهي البته آن دوتا احتمال بود ظاهرش اينكه ضمير به مسمّا برمي‌گردد يعني «فَلَهُ» يعني براي مسمّا اسماي حسناست اما احتمال اينكه به «أيّ» برگردد خب آن يك راه ديگري دارد و آن اين است كه هر كدام از اينها را بخواني يعني چه بگويي الله، چه بگويي رحمان اينها چون اسم اعظم‌اند اسماي ديگر را هم دارند براي اينكه اينها موصوف مي‌شوند ولي اينها وصف نمي‌شوند شما مي‌توانيد بگوييد كه اللّهي كه اوصاف فراوان هم برايش ذكر بكنيد، الرّحماني كه اوصافي برايش ذكر مي‌كنيد اما بياييد چيزي را موصوف قرار بدهيد الله را وصف او قرار بدهيد نمي‌شود چيزي را موصوف قرار بدهيد الرحمان را وصف او قرار بدهيد نمي‌شود الرحمان، الله اينها هرگز وصف چيزي قرار نگرفتند در قرآن اما موصوف قرار گرفتند ﴿اللّهُ الَّذِي﴾ كذا و كذا، «الرَّحْمنِ الَّذِي» كذا و كذا غرض اين است كه چون اين دو از اسماي اعظم‌اند و موصوف مي‌شوند چه بگويي الله، چه بگويي الرحمان ساير اسما را هم اينها در بردارند البته اين معناي غير معهودي است كه ضمير به «أيّ» برگردد ضمير همان‌طوري كه بزرگان گفتند به مسمّا برمي‌گردد، خب.

مطلب ديگر اينكه اين جَهر و اِخفات را آن را چون وقتي مي‌شنيدند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به صورت جهر و آشكار دارد نماز مي‌خواند نمازِ جهري به لحاظ اذكارش هست وگرنه افكار كه جهر و اخفات ندارد كه اگر گفتند صلاتِ جهري يعني به لحاظ ذكر و قرائتي كه در آن هست وگرنه انحنا و انخفاض و امثال ذلك كه جهر و اخفات ندارد اين جهر و اخفات صفتِ قرائت است نمازِ جهري و نماز اخفاتي به لحاظ قرائت موصوف به اين دو قِسم‌اند چندتا شأن نزول براي آن ذكر كردند آيه نازل شد كه خيلي به صورت جهر و آشكار نخوان كه عده‌اي برنجند و بد بگويند خيلي هم اخفات نخوان كه خودت هم نشنوي، اخفات كه ﴿لاَ تُخَافِتْ﴾ كه نهي شده است آن است كه خود آدم هم نشنود فرمود نه آ‌ن‌قدر آهسته كه خودت هم نشنوي، نه آن‌قدر بلند كه ديگران حساسيّت داشته باشند اگر منظور از اين صلاتْ دعا باشد يعني در دعاها اين كار را بكن اما طبق روايات و خود ظاهر آيه منظور از اين صلات همان نماز است ديگر منتها در مكه نماز به اين صورتي كه در مدينه رواج داشت رايج نبود اصلِ نماز در مكّه بود بركتِ معراج بود و عده‌اي هم فرادا مي‌خواندند، عده‌اي جماعت مي‌خواندند اما به اين گستره‌اي كه در مدينه بود در مكه نبود لكن نماز بود، قرائت بود، جهر بود، اخفات بود بنابراين اين صلات معناي خودش را دارد چون روايت فراواني هم اين را به صلاتِ جهر و اخفات معنا كردند فرمود: ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ و اين با آنكه دعا هر چه مخفي‌تر، بهتر آن منافاتي ندارد آنجا دارد ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾[5] با ضراعت و ناله و لابه خدا را بخوانيد يك، در خفا خدا را بخوانيد دو، كه مصون از ريا و شرك و امثال ذلك باشد نه شما مزاحم كسي باشيد، نه كسي مزاحم شما باشد اين بلندگو آوردن و دعاي كميل را به بيرون پخش كردن اين با اين آيه هماهنگ نيست خب بلندگو براي داخل مسجد خوب است ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾

 

پرسش: روايت امام رضا(عليه السلام) كه...

پاسخ: بله، اما نه اينكه براي ديگراني كه حساسيّت ايجاد مي‌كند آنهايي كه وقتي مي‌شنيدند وجود مبارك پيغمبر صريحاً دارد اين كار را مي‌كند سبّ مي‌كردند طبق آنچه كه تفسير دارد اما در جايي كه آدم بداند كه كمي بلندتر بخواند ديگران تشويق مي‌شوند، آشناتر مي‌شوند كه خب رجحان خاصّ خودش را بالعرض دارد اما خطّ‌مشي اين است فرمود راهِ ميانه را انتخاب بكن به همين دو جمله اكتفا نكرد نفرمود: ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ بلكه فرمود: ﴿وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً﴾ يك خطّ‌مشي معتدلي انتخاب بكن اين دو جمله ي اول كه هر دو نهي است كافي بود اما فرمود نه، اين راهِ خطّ‌مشي‌ات باشد بالأخره نه افراط نه تفريط حالا عبادتي كه عمود دين است آن يك خطّ‌مشي مياني دارد كارهاي ديگر هم به طريق اُولي? ديگر در بيانات نوراني اهل بيت مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير و بعضي از ائمه ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمده است كه «و اعلم أن كلّ شيء مِن عملك تبعٌ لصلاتك»[6] همه ي كارها را تابع نمازت قرار بده بالأخره نمازت خطّ‌مشيي داشته باشد كارها را برابر او آن بشود امام شئون تو، خب اگر در مسئله نماز انسان يك خطّ‌مشي عاقل و معتدل دارد ساير خطوطش هم اين‌چنين مي‌شود پس سرّ اينكه فرمود: ﴿وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً﴾ يعني اين را يك خطّ‌مشي معتدل قرار بده وقتي اصل عبادت اين‌طور شد نه بلند شد، نه آن‌قدر كوتاه كه خود انسان نشنود ساير شئون هم اين‌چنين خواهد بود، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: چرا خب، اگر ما بخواهيم به همه ي روايات عمل بكنيم صلات را به معناي جامع بگيريم بهتر است كه.

 

پرسش:...

پاسخ: بله مصداقاً جداست نه مفهوماً آن دعاست و اين عبادت است و هر دو توجّه به ذات اقدس الهي است ما اگر يا بايد بگوييم لفظ در اكثر از معنا استعمال شد يك، يا بايد بگوييم آن روايات معناي زايدي دارد كه كاري به آيه ندارد دو، هيچ كدام از اين دو را نمي‌گوييم بگوييم اين معناي جامعي دارد كه توجّه الي الله خطّ‌مشي مستقيم دارد معتدل دارد آن خطّ‌مشي مستقيم اين است كه نه جهر نه اخفا خواه به صورت عمود دين در صلات، خواه به صورت «الدعاء قربة» كما در ساير ادعيه.

 

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر خود اين آيه مي‌گويد آيه مي‌فرمايد كه ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ﴾ يك، ﴿وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ يعني «لا تخافت بصلاتك» دو، يعني «إجهر في بعضها و أخفت في بعضها» يك لفظ كه نيست اين تكرار شده ﴿وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾، خب.

﴿وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً﴾ اگر خطّ‌مشي معتدلي پيدا شد انسان در همه ي كارها معتدل خواهد بود وقتي اين عمود دينِ آدم معتدل بود آن هم مي‌شود معتدل. ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرَاً﴾ عدّه‌اي ـ معاذ الله ـ براي خدا ولد قائل بودند كه آن نكاح ولد سُلبي را آيه ي ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[7] حل كرده است آيات ديگري هم اين‌چنين‌اند برخيها اتّخاذ ولد را به ذات اقدس الهي اسناد دادند آن تَبنّي يعني بنوّت، يعني فرزندخوانده كه ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾[8] گفتند، گفتند ملائكه بنات‌الله است اينكه گفتند ملائكه بنات‌الله است از سنخ ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ است چون در خود سوره ي ي مباركه ي «انبياء» و مانند آن آمده است كه اينها قائل بودند كه فرشتگان فرزندان ذات اقدس الهي‌اند يعني فرزندان اتّخاذي كه خدا فرمود اينها فرزندان اتّخاذي نيستند آيه ي 26 و 27 سوره ي ي مباركه ي «انبياء» اين است كه ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾ منظور از اين اتّخاذ ولد آن است كه گفتند ملائكه بنات‌الله است به دليل جمله ي بعد كه خدا فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ يعني اين ملائكه‌اي كه شما مي‌گوييد بنات‌الله است و فرزند خداست ﴿عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ كه همين معنا در زيارت نوراني جامعه كبيره در وصف ائمه(عليهم السلام) هم ذكر شده است كه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ پس وَلد سُلبي را ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[9] نفي مي‌كند، ولد تشريفي را كه او بتواند كمك‌كار خداي سبحان باشد در آياتي كه ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ از سوره ي ي مباركه ي «بقره» سوره ي ي مباركه ي «انبياء» و ساير سُوَر اين نفي شده در آيه محلّ بحث هم اين اتّخاذ ولد معيار شد ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾.

مطلب بعدي آن است كه ما معمولاً حمد را در برابر مدح مي‌دانيم مي‌گوييم حمد در مقابل مدح است اگر خيري به انسان برسد آدم آن خيّر را حمد مي‌كند و اگر نه، كمالي داشته باشد نظير «مدحتُ اللؤلؤ» آنجا سخن از حمد نيست اما در قرآن كريم اگر ما تكلّفي را تحمّل نكنيم و حمل بر مجاز نكنيم خود حمد در موضع مدح به كار رفته اينجا سخن از فعلِ خدا نيست سخن از اوصاف سلبي خداست و از جمال و جلال خداست خدايي كه ﴿لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾، ﴿لَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ﴾ ، ﴿لَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ اين خدا محمود است ما او را حمد مي‌كنيم بر كمالِ او، بر جمالِ او، بر جلال او حالا بگوييم حتماً اينجا چيزي مقدّر است كه يعني حمد مي‌كنيم او را بر افعال جميله‌اش اين ضرورتي ندارد يكي از بهترين و لطيف‌ترين حرفهايي كه در طيّ اين سالها از جناب فخررازي ما نقل كرده بوديم همين بود ايشان هم در ذيل آيه ي ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[10] اين حرف را دارد كه در ذيل آن آيه بحث شد هم در ذيل يكي از آياتي كه بحثهاي امسالي را به همراه داشت اين را دارد كه ما در هر دو جا نقد كرديم. ايشان مي‌گويد كه شمايي كه مي‌گوييد «تَهلكه» بر وزن «تَفْعُلِه» مصدر ثلاثي مجرّد نيست از كجا مي‌گوييد؟ عرب قانوني داشت قانون مدوّني داشت اگر سيبويه و امثال سيبويه‌اند كه ايراني‌اند و كتاب عربي را و قواعد عربي را بعدها نوشتند اگر سخن از صرف و نحو است كه بعد از اسلام در آمده، اگر سخن از معاني و بيان و بديع است كه قرآن اينها را ياد داده شما يك كتاب مدوّن عربي به عنوان قانونِ كلمات عرب داريد كه بگوييد «تَهلُك» استعمال نشده يا جميع كلمات عرب را استقسا كرديد و گفتيد احدي در شرق عالم و غرب عالم اين كلمه را نگفته از كجا مي‌گوييد؟ فقط مي‌گويي ما نديديم اين يك، اما قرآن را كه ديدي اگر بعد از اينكه ثابت شده است اين كلام الله است اصلاً چرا اين حرف را مي‌زني كه ما نداريم شما بايد كلام الله را منطبق كني بر كلام عربِ جاهلي اولاً او كتاب مدوّن علمي ندارد شما با چه چيزي مي‌خواهي تطبيق كني همه ي اين صرف و نحوها به بركت اسلام در آمده هيچ لغتي به اندازه ي عرب و عربي شهامت و استواري‌اش را حفظ نكرده الآن فارسي يك در ميان شما ببينيد مخلوط داريد تمام الفاظ همين‌طور است اين‌طور نيست كه حالا انگليسي و اروپايي و آلماني و فرانسوي آنها هم يك خط در ميان كلمات دخيل دارند اين روابط تجاري، سياسي، اجتماعي كه بين ملل هست هر قومي وقتي وارد قوم ديگر شد اين گفتمانشان اين گفتگويشان باعث مداخله ي لغات است اما عرب، عربي حفظ كرده شهامت خود را هرگز ورود ممنوع هيچ كلمه‌اي را اجازه نمي‌دهد مگر اينكه دست‌كاري بكند «ژ» آن را بردارد، «چ» آن را بردارد، «گاف» آن را بردارد، تعريب بكند بعد به كار ببرد اين عظمت لغت عربي در سايه قداست قرآن است اصلاً به هيچ كلمه‌اي عرب اجازه نمي‌دهد وارد حوزه‌اش بشود مگر اينكه دست‌كاري بكند اما ما در بسياري از اين كلمات ما هر لغتي آمد پذيرفتيم ديگر الآن هم مي‌پذيريم گذشته هم همين‌طور بود نه ما كه فارسي زبانيم آذري‌زبان همين‌طور است، آلماني‌زبان همين‌طور است، فرانسوي‌زبان هم همين‌طور است، انگليسي‌زبان همين‌طور است، آمريكايي‌زبان همين‌طور است اين عربي است كه در برابر تمام لغات قَد عَلَم كرده و مي‌گويد تا اينجا قرنطينه نشوي تا به معيار ما در نياييد ما راهتان نمي‌دهيم اين لغت عرب خب اينها را قرآن يادشان داده ديگر وگرنه اين عرب قبلاً اين‌طور نبود كه حرفِ لطيف فخررازي اين است اگر براي كسي ثابت نشد كه قرآن معجزه است كه خب بايد با آن بحث كلامي را بكند اما اگر براي كسي ثابت شده است قرآن معجزه است بايد ثابت بشود كه آيا اين‌چنين قرائت كردند يا نه؟ اگر بزرگان ما، مفسّران ما، علماي ما «تَهلُكه» قرائت كردند گفتند: ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[11] معلوم مي‌شود «تهلكة» هم صحيح است ديگر دنبال اين نگرديد ببينيد در لسان عرب هست يا نه خب نبود، نبود اين از آ‌ن بهترين و لطيف‌ترين حرفهاي فخررازي بود كه در اين سالها نقل شد، خب ما از اين آيه مي‌فهميم كه حمد هم در برابر كمال هست اختصاصي به فعلِ جميل ندارد البته افعال الهي، نعمتهاي الهي كه به ما رسيده است آن را خود قرآن يادمان داده كه او چون ربّ‌العالمين است حمد مي‌كنيم، خالق كل است حمد مي‌كنيم، فاطر كل است حمد مي‌كنيم، مُنعِم كل است حمد مي‌كنيم اينها در برابر نعمت است اما اين آيه كه سخن از نعمت نيست ما بگوييم حتماً چيزي مقدّر است يا به لحاظ افعال جميله است داعي بر اين كار نيست ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي﴾ كه اين اوصاف سلبي را دارد مستحضريد كه اوصاف سلبي ذات اقدس الهي به اوصاف ثبوتي برمي‌گردد چون اين سلب، سلب‌السلب است سلب‌النقص است سلبِ نقص يعني سلبِ سلب، سلبِ سلب يعني ايجاب ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[12] خدا ظالم نيست، خدا جاهل نيست، خدا جبّارِ به آن معناي جبر و ستمگر نيست يعني او عفوّ است، او عادل است، او رحيم است و مانند آن تمام اوصاف سلبيّه ذات اقدس الهي به اوصاف ثبوتيه برمي‌گردد چون نقصها سلب مي‌شود يك، نقص هم يك امر عدمي و سلبي است دو، سلبِ سلب بازگشتش به وجود است اين سه، پس بنابراين ما ذات اقدس الهي را داريم به آ‌ن كمالات ذاتي خود او مدح مي‌كنيم، حمد مي‌كنيم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾ يك، ﴿وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ﴾ دو، ﴿وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ كه بحث تفسيري‌اش ديروز گذشت سه. ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[13] يك، ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[14] دو، وجود مبارك حضرت امير آن‌طوري كه در نهج‌البلاغه است فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾ دارد يك، ﴿مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ دارد دو، «اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» يك، «وَ اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» دو، «فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ» سه، «وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ»[15] چهار، يعني كسي كه جنودِ سماوات و الارض در اختيار اوست به شما گفت «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ» پس استنصاري كه او كرده بر اساس ذليل بودنِ او نيست ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اگر گفت ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ اين استقراضي كه كرده بر اساس قُلّ و قليل بودن و اندك داشتن او نيست مي‌خواهد شما را به كمال برساند پس ﴿لَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ اما وليّ به معني دوست، وليّ به معناي ناصرِ دين كه به اذن خدا دارد دينِ خدا را ياري مي‌كند اينها محذوري ندارد ﴿وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرَاً﴾ بازگشت همه ي اينها به تكبير است. در جريان تكبير هم يك وقت است كه سخن از لفظ نيست سخن از معناست، خب ما وقتي كه الفاظي نداريم سخن از بحثهاي معنوي است ذات اقدس الهي كبير است كبيرش نفسي است نه نسبي كمالات فراواني كه خداي سبحان دارد همه‌اش نفسي است چون معناي ذاتي بودن صفت همين است ديگر او موجود بالذّات است، حيّ بالذّات است، عليم بالذّات است، قدير بالذّات است، كبير بالذّات است و مانند آن اينها در بحثهاي عقلي، فلسفي، كلامي و مانند آن، اما در بحثهاي تفسيري و بحثهايي يا روايي بحثهايي كه با الفاظ سر و كار دارند بالأخره ماييم و الفاظ اين الفاظ را بايد به جايي برسانيم يا نه؟ اگر گفته شد «الله أكبر» بايد متعلِّق داشته باشد ديگر نمي‌شود بگوييم «أكبر» به معناي كبير است بدون قرينه آنجا كه بحثهاي علمي است بدون لفظ خدا كبيرِ لفظي است اما وقتي كه سخن از لفظ شد اين الفاظ بايد با رهنمودي كه خود قرآن ارائه كرده است معنا بشود و چون درجات فهم فرق مي‌كند وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در شام وقتي كه مؤذّن گفت «الله أكبر» حضرت فرمود: «مِن كلّ شيءٍ» آنها كه ديگر اين معاني دقيق را نمي‌فهميدند كه «الله أكبر مِن أن يوصف» فرمود: «أكبر من كلّ شيء» اما وقتي شاگردان اختصاصي ائمه به حضورشان مي‌رسند خود آنها سؤال مي‌كنند از شاگردانشان كه «الله أكبر» يعني چه؟ آنها طبق برداشتهاي قبلي مي‌گويند «الله أكبر مِن كلّ شيء» آن‌وقت امام مي‌فرمايند نه خير «الله أكبر مِن أن يوصف» كه اين دوتا روايت را قبلاً هم خوانديم وسائل طبع مؤسسه آل‌البيت(عليهم السلام) جلد هفتم صفحه ي 191 اين دوتا روايت هست عنوان باب اين است كه باب 33 «باب كراهة أن يُقال ألله أكبر مِن كلّ شيء بل يُقال مِن أن يوصف» ما مكروه است كه بگوييم «الله أكبر مِن كلّ شيء» روايت اول كه مرحوم كليني نقل كرده است «عن جميع‌بن‌عمير قال، قال ابوعبدالله(عليه السلام) أيّ شيء الله أكبر» اينها چون از شاگردان خصوصي‌اند خود حضرت سؤال دارند افراد عمومي مي‌آيند سؤال مي‌كنند جوابشان را برابر دركشان مي‌گيرند اما وقتي شاگردان خصوصي را ائمه مي‌پرورانند خودشان از اينها سؤال مي‌كنند كه «الله أكبر» يعني چه؟ «أيّ شيء الله أكبر» جميع‌بن‌عمير مي‌گويد من عرض كردم «الله أكبر مِن كلّ شيء» «فقال(عليه السلام) و كان ثمّ شيءٌ فيكون أكبر مِنه» آيا در قبال خدا چيزي هست كه خدا هست ديگران هم هستند خدا از آنها بزرگ‌تر است؟ خب نمي‌تواند بگويد بله در قبال خدا چيزي هست كه. جميع عرض كرد كه «فقلت فما هو» پس معني «الله اكبر» چيست؟ «قال(عليه السلام) الله أكبر مِن أن يوصف» اين روايت اُولي. روايت دومي كه باز مرحوم كليني نقل كرده است اين است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نشسته بود مردي در حضور آن حضرت گفت «الله أكبر» «قال رجلٌ عنده الله أكبر» سؤال نكرد ذكري گفت، گفت «الله أكبر فقال(عليه السلام) الله أكبر مِن أيّ شيء» او ديگر نمي‌توانست بگويد آقا اينجا خدا اكبرِ نفسي است نسبي نيست و اكبر است يعني «كبيرٌ في ذاته» وقتي ما لفظ داريم بايد به همراه لفظ بحث كنيم «فقال الله أكبر مِن أيّ شيء؟ فقال» آن ذاكر عرض كرد «مِن كلّ شيء فقال ابوعبدالله(عليه السلام) حدّدته» اگر خدايي هست و ديگران هستند پس مرزها جدا شد تا او تمام نشد كه نوبت ديگري نمي‌رسد كه پس او يك موجود محدودي است در حالي كه «لا حدّ له» بارها عرض شد كه اينها در حدّ «لا تنقض» نيست عرض كرد كه پس چيست معنايش؟ اگر من بگويم «الله أكبر مِن كلّ شيء» با اينكه شما در همين تفسير شريف كنزالدقائق ملاحظه مي‌كنيد وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) همين كه مؤذّن در شام گفت «الله أكبر» حضرت فرمود: «أكبر من كلّ شيء» آن براي يك عدّه است اين براي يك عدّه، خب اين را كه در جلسه ي عمومي حضرت نفرمود كه اين جلسه ي خصوصي بود. خب، «فقال ابوعبدالله(عليه السلام) حدّدته فقال الرجل كيف أقول» پس چطور عرض كنم؟ «قال قل الله أكبر مِن أن يوصف» در بحث ديروز گذشت كه اين «مِن أن يوصف» نه موجبه ي محصّله است نه موجبه ي معدوله بازگشتش به سالبه ي محصّله است يعني «الله لا وصف له» اينكه گفت «كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه»[16] همين است.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، ما وقتي كه الفاظ داريم آن اصلاً موجودي نداريم بر اساس آن حساب نه كامل نداريم ناقص هم نداريم بر اساس آن بيان دقيقي كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند ما نه كامل داريم نه ناقص، نه كمال داريم نه نقص هيچ چيزي در عالَم نيست حالا اين حرف را مستحضريد كه وقتي سعدي خواست اين را معنا كند خب حالا چون امروز روز آخر بحث ماست و در پايان اين حرف را مي‌زنيم امام رازي مي‌گويد من اين را يعني اين بحث سوره ي ي مباركه ي «اسراء» را در گفت اين را من در غزنين نوشتم در سنه ي 601 هجري من اين را در غزنين نوشتم معمولاً در پايان هر سور‌ه ايشان مشخص مي‌كند كه من اين را كجا نوشتم در چه سالي نوشتم در پايان همين سور‌ه فخررازي نوشته كه من اين را در شهر غزنين سنه ي 601 نوشتم حالا چون اين بحث، بحث آخر است ان‌شاءالله بعد از دهه ي عاشورا اين بحث شروع مي‌شود ديگر امروز ختمش را اعلام مي‌كنيم.

اما آن بحث اختلافي كه از مرحوم شيخ طوسي از عُدّه‌اش نقل كرديم اين هم اگر كسي خواست ضبط بكند گرچه بارها خوانده شد باز اين هم براي ضبطش به عدّةالاصول جلد اول صفحه ي 356 عبارت مرحوم شيخ طوسي اين است مرحوم شيخ طوسي عدّه را بعد از استبصار و تهذيب مرقوم فرمودند تهذيب شرحِ روايي فروعات مُقنعه ي مرحوم مفيد است مرحوم مفيد اين كتاب مقنعه را كه نوشته اوّلش اصول دين است مسئله اعتقادي و عقلي است بعد بخش دومش فروع دين. مرحوم شيخ طوسي مي‌فرمايد من خواستم آن بخش اصول را شرح كنم ديدم از من برنمي‌آيد دشوار است برايم بخش فقه را شرح كردم شرحِ بخش فقهيِ مقنعه همين تهذيب چند جلدي است مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در وافي دارد كه مرحوم شيخ طوسي دوتا كتاب روايي دارد يكي استبصار ديگري تهذيب «الاستبصار بضعة من التهذيب» خب كساني كه با اين دو كتاب آشنا باشند مي‌دانند كه عظمت تهذيب خيلي بيش از استبصار است «الاستبصار بضعة من التهذيب» مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) بعد از اينكه استبصار را نوشته، تهذيب را نوشته به نوشتن عدّةالاصول همّت گمارد و اين‌چنين فرمود، فرمود: «و قد ذَكرتُ ما وَرد عنهم(علهيم السلام)» از ائمه «مِن الأحاديث المختلفة التي تختصّ الفقه في كتابَيِ المعروف بالاستبصار و التهذيب في كتابي المعروف» يعني استبصار «و في كتاب تهذيب الأحكام» من اينها را جمع كردم كه «ما يزيد علي خمسة آلاف حديثٍ» بيش از پنج هزار حديث است «و ذكرتُ في أكثرها اختلاف الطائفه في العمل بها» من در اكثر اين روايات گفتم كه طايفه ي اماميه در عمل به اينها اختلاف دارند بعضيها عمل كردند بعضيها عمل نكردند، در عمل كردن بعضي بر وجوب حمل كردند بعضي بر استحباب و مانند آن «و ذلك أشهر مِن أن يَخفي?» اختلاف بين علماي ما اشهر از آن است كه مخفي باشد «حتّي أنّك لو تأمّلتَ اختلافهم في هذه الأحكام» اگر فقه اماميه را بررسي كني كه چون او هم قدرت تبعش زياد بود هم شاگردان فراواني داشت هم كتابخانه ي عظيمي داشت پژوهشگران فراواني داشت «حتّي أنّك لو تأمّلتَ اختلافهم في هذه الأحكام وجدته يَزيد علي اختلاف ابي‌حنيفه و الشافعي و مالك» مي‌گويد آن سه‌تا مذهب يك طرف اين يكي درون‌گروهي يك طرف، اختلافات درون‌گروهي علماي شيعه به تنهايي بيش از اختلاف آن سه مذهب است خب اين اختلاف كه دليل بر بطلان نيست لذا بعد مي‌فرمايد بعد از اينكه من ديدم اين اختلاف پيدا شده «وجدته يَزيد علي اختلاف ابي‌حنيفه و الشافعي و مالك» اما اينها باز كنار هم جمع مي‌شوند «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظيمة لم يَقطع أحدٌ منهم موالاة صاحبه و لم ينته الي تضليله و تفسيقه و البرائة من مخالفته» يكي را در ضلالت بداند، يكي را فاسق بداند، يكي را فلان بداند بعد مي‌فرمايد عمل به اخبار جايز است و امثال ذلك و من آمدم سامان‌دهي كردم الآن هم اگر ـ معاذ الله ـ نظمي پيدا نكند حوزه‌هاي علمي و اجتهاد به سامان و سامانه نرسد هم آن اختلافات وسيع فقهي هست كه آن بد نيست، هم اين فضيلت در كار نيست كه به جانِ هم مي‌افتند مرحوم شيخ طوسي فرمود اختلاف علماي ما در فتوا به تنهايي بيش از اختلاف ابي‌حنيفه و شافعي و مالكي است اما اينها در كنار هم‌اند الآن اگر خداي ناكرده چون فقه آمده به بازار سياست يعني دنيا، اگر خداي ناكرده جلوي اين گستره ي اجتهاد و فتواي روزانه گرفته نشود يا آن نزاهت را ما تأمين نكنيم خطر ما را تهديد مي‌كند أحدهما بالأخره بايد باشد يا جلوي اختلاف فتوا را بايد گرفت يا آن دنياطلبي و بازيهاي سياسي را بايد خودمان با تهذيب نفس از خودمان دور كنيم وگرنه اين خطر همه ي ما را تهديد مي‌كند حالا ان‌شاءالله اين دهه ي عاشورا هر كدام شما توانستيد منبر سيّدالشهداء را فراموش نكنيد اين شرفي است براي ما، اين درسي است براي ما، اين سند كشور است براي ما دنياي ما و آخرت ماست البته سازمان تبليغات، دفتر تبليغات، مديريت حوزه آنها بايد امور تبليغي را سامان‌دهي كنند ولي مقداري هم ما بايد اين دشواريها را تحمّل كنيم چون در نماز جمعه هم به عرضتان رسيد اگر شماها تشريف نبرديد شاگردانتان مي‌روند آنها هم بعد از دو سال نمي‌روند و مدّاحها حسينيه‌ها را اداره مي‌كنند دينِ مردم به وسيله ي روحانيّت است الآن اين كشوري كه هفتاد ميليون جمعيت دارد يك ميليونش حدّاكثر اگر ما خيلي خوش‌باور باشيم دينشان را از قرآن و روايات دارند يعني يا علماي حوزوي‌اند يا دانشگاهي‌اند تحصيل كرده‌اند مجتهدند يا متجزّي‌اند و مانند آن اما آ‌ن 69 ميليون دينشان را از شماها دارند اينها اهل كتاب نيستند كه روايت كليني را ببيند، تفسير آيه را ببينند، دين پيدا كنند، الغدير ببينند، ولايت‌مدار باشند اينها نيستند كه اينها مي‌گويند امام جماعتشان چه گفته، واعظشان چه گفته، امام جمعه‌شان چه گفته، روحاني جلسه‌شان چه گفته دينشان را از شماها دارند و اين دين هم الآن در ماه مبارك رمضان و محرّم و صفر است اگر خداي ناكرده شماها نرويد ممكن است بيگانه‌ها بروند ديگران بروند كم‌سوادها بروند بعد هم مدّاحها اداره بكنند دير بجنبيم آن فضيلت از ما گرفته مي‌شود قبلاً هم شايد يك وقت به عرضتان رسيد ما ايران الآن هفتاد ميليون جمعيت داريم تازه داريم مي‌رويم به طرف انرژي هسته‌اي كه ان‌شاءالله به مقصد مي‌رسيم اما دو قدم آن طرف‌تر هند است هند كجا و ايران كجا؟ ايران وصله‌اي است در برابر هند اين تحقيق ما‌ل‌الهند ابوريحان بيروني را بخوانيد هند دريايي است يك كشور ميلياردي است يك، ساليان متمادي اتمي شده دو، قبل از اينكه ايران تازه به صنايع سنگين دسترسي پيدا كند اين صنايع سنگين او ريخته بود سه، مگر ايران را با هند قياس مي‌كنند اما شما دو قدم آن‌ طرف‌تر ببينيد از موش‌پرستي تا پرستش اعضاي بدن انسان در آنجاها هست آنجا چون حوزه ي علميه قم نيست، مشهد نيست، اصفهان نيست، نجف نيست مردم را رها كني به طرف خرافات رفتند اليوم، اليوم يعني اليوم شما الآن اينجا كه رفتيد بيرون در اين خيابان چندتا موتور هست؟ معادل اين يا بيش از اين موتور بالا سرمان ماهواره‌هاست الآن اگر عصر علم نباشد پس چه موقع عصر علم است الآن جاهليّت است؟! الآن كه شرق و غرب عالم شده يك دهكده بلكه يك خانواده الآن عصر علم نيست پس چه موقع عصر علم است موش‌پرستي هست، پرستش بعضي از اعضاي انسان هم هست همين هند شما چرا اين ايام خرافات پيدا شده، دروغ پيدا شده، امام‌شناسي دروغين پيدا شده، ارتباط با ائمه پيدا شده چرا؟ چه كسي بايد جلويش را بگيرد اگر مردم را رها كني از هند بدتر خواهند شد اين دين است كه مردم را حفظ مي‌كند و كشور را هم ابي‌عبدالله حفظ كرده اين تعارف ندارد يعني تمام آن انقلابها و تظاهرات يك طرف، اين تظاهرات چهارگانه ي تاسوعا و عاشورا و اربعين و 28 صفر كه زن و مرد آمدند به ميدان يك طرف اگر اين انقلاب از جاي ديگر بود چرا در تونس و امثال ذلك تا اينها به شهريور 57 مي‌رسند تا به مهر 57 هم مي‌رسند اما اُفت مي‌كند آ‌ن كشور حسين‌بن‌علي حضور ندارد من نمي‌دانم شما شبهاي عمليات حضور داشتيد يا نداشتيد؟ يا در اين مانورهاي جبهه حضور داشتيد يا نداشتيد؟ در خاكريزهاي اول چه نواري بود؟ نوار اي ايران، اي ايران بود؟ سخن از اي ايران و مرز گوهر نبود سخن از يا حسين، يا حسين بود رفتيد يا نرفتيد؟ اين شبهاي عمليات تنها نواري كه مرزها را پُر مي‌كرد يا حسين، يا حسين كربلا، كربلا خب اين شرفِ ماست كشور ما را حفظ كرده، دين ما را حفظ كرده خب براي چه منبر نرويم تا مي‌توانيم البته روضه ي صحيح، عاقلانه، عالمانه بخوانيد ان‌شاءالله اجرتان هم با سيّدالشهداء باشد ان‌شاءالله.

 


[1] عنکبوت/سوره29، آیه61.
[2] یونس/سوره10، آیه31.
[3] اعراف/سوره7، آیه156.
[4] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص373.
[5] اعراف/سوره7، آیه55.
[6] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص385.
[7] اخلاص/سوره112، آیه3.
[8] بقره/سوره2، آیه116.
[9] اخلاص/سوره112، آیه3.
[10] بقره/سوره2، آیه195.
[11] بقره/سوره2، آیه195.
[12] کهف/سوره18، آیه49.
[13] کهف/سوره18، آیه49.
[14] کهف/سوره18، آیه49.
[15] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص268.
[16] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص39.